نتایج جستجو برای عبارت :

مغزم فاقد جریان الکتریسیته هستgo

نشستم آناتومی سروگردن میخونم از عصری. مغزم. مغزم. مغزم! چقدر حفره و شکاف و سوراخ داره خدایا!:( عملا دیگه نمیکشم بیشتر پیش برم:( امیدوارم اینا رو استاد تصمیم داشته باشه درس بده! جلسه اول که اومد فقط همون اسامس استخونای اصلی رو گفت رفت:/ من نمیدونم یک و نیم ساعت کلاس چجوری فقط به چار تا استخون گذشت؟:/
امروز داشتم به این فکر میکردم، که فلان روز نیازی نبود به پسرم سر پاستیل سختگیری کنم و اینطور اشکش رو ببینم؛ کافی بود برنامه ی دیگه ای میچیدم تا به هدف میرسیدم. ولی ترس از فجیع شدن یک انفاق ساده در آینده باعث شده بود مغزم به درستی موضوع رو تحلیل نکنه و نتونم تصمیم پخته ای بگیرم.
این پروسه مادری رشد مغزم رو چندین برابر کرده به حدی که انگار حس میکنم بخش هایی از مغزم از زیر پرده ای بیرون اومده و داره فعالیت میکنه.
دوست دارم این باز شدن عقل و نگاهم ر
دلم میخواد یه روزایی ذهنمو .مثل کیفم خالی کنم رو میز .
و ت تش بدم انقدر که هیچی توش باقی نمونه.
هیچی.
بعدش دونه دونه آرزوهامو بردارم .فوت کنم.و خاک و گردشو بگیرم 
ترس هامو مثل آدامس بجوئم.
استرسامو مثل آشغال دستمال کاغذی و رسید های قدیمی‌ پرت کنم دور .
خاطراتمو زیر و رو کنم و اگه چیزی ازش به دردم خورد بذارم سرجاشو بقیه رو بریزم توی کشو و درشو قفل کنم.
عادتامو اطلاعاتمو.همه رو همه رو یه بار نگا کنم.و اگه چیزی از توش داغون شده و خر
عین این صداهایی که مسلسل وار توی گوشمان می پیچند، نشخوارهای فکری توی مغزم پیوسته در زایشند، آخر به کدام سنگر از باور ایمان بیاورم. من آنم که در سکوت هجاهای ریشه دار و گلدوزی شده پناه گرفته ام. کاش دشنه هایی مغزم را هدف بگیرند، کمی هوای تازه می خواهم، کمی حضور.
برف بود، کوه بود، سفیدی نتیجه ش بود و چشمهای من به طرز عجیبی خیره بود، و مغزم، داشت تصویر ذخیره میکرد و یه گوشه داشت آروم لذت میبرد، آروم، مغزم آروم بود. 
کوه برید، بریم، وقتیکه برف هست، قشنگ تر از روزای معمول تابستونشه اما، به نظرم دیتاهای کمتری به مغز آدم میده ولی عمیق تر(درک رنگ سفید کمرنگ و پررنگ) و نور معنی بیشتری پیدا می کنه. 
برای این روزا که عمیقا خسته‌ام و تنها و آفت‌زده. چرا آفت‌زده؟ چون فکرایِ اضافی رسوخ کردن به همه جایِ مغزم و انگار آفت افتاده به جونِ ذهنم و فکرام و حرفام. حرف زدن به آدما رو تبدیل کردم به سخت‌ترین کارِ ممکن برایِ خودم و منتظرِ هیچی‌ام. سعی می‌کنم قوی باشم. جوری که بقیه زل بزنن تو چشمام و بگن ”تو دیگه چه مشکلی داری؟ خانواده نداری یا کارتن خوابی؟” و من نفهمم خوشحالم باشم که اینقدر محکم جلوشون ظاهر شدم یا ناراحت باشم که نمی‌تونم هیچی بگم. که
برای این روزا که عمیقا خسته‌ام و تنها و آفت‌زده. چرا آفت‌زده؟ چون فکرایِ اضافی رسوخ کردن به همه جایِ مغزم و انگار آفت افتاده به جونِ ذهنم و فکرام و حرفام. حرف زدن به آدما رو تبدیل کردم به سخت‌ترین کارِ ممکن برایِ خودم و منتظرِ هیچی‌ام. سعی می‌کنم قوی باشم. جوری که بقیه زل بزنن تو چشمام و بگن ”تو دیگه چه مشکلی داری؟ خانواده نداری یا کارتون خوابی؟” و من نفهمم خوشحالم باشم که اینقدر محکم جلوشون ظاهر شدم یا ناراحت باشم که نمی‌تونم هیچی بگم. ک
آهان راستی، از پارسال پیرارسال‌ها تا همین دیروز، یه سری مسئله حول روابط انسانیم شکل گرفته بود تو مغزم که اگه یکیشونم حل می‌شد، بقیه هم حل می‌شدن می‌رفتن خونه‌شون. ولی همه‌شون نشسته بودن یه گوشه مغزم و بر و بر در و دیوار رو نگاه می‌کردن؛ هر از گاهی هم زیرپایی می‌گرفتن برای بقیه اعضای خانواده :|
خلاصه، یه اتفاق خیلی کوچولو و روزمره افتاد چند روز پیش، که صرفا نمونه کوچیکِ همون مسئله های قبلی بود ولی این دفعه من جای یه آدم جدیدی از داستان بو
مغزم، مغزم درد می ‌کند از حرف زدن، چقدر حرف زده‌ ام، چقدر در ذهنم حرف زده ‌ام. خروار، خروار حرف با لحن و حالت‌ های مختلف، مغایر، متضاد و. گفته ‌ام و شنیده ‌ام، خاموش شده و باز بر افروخته ام، پرخاش کرده و باز خوددار شده‌ام، خشم گرفته‌ام و لحظاتی بعد احساس کرده‌ام چشمانم داغ شده‌اند و دارند گُر میگیرند؛ مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند. 
#سلوک
​​​​​
_من دقیقا برعکس کسانی ام که خوب می نویسند ولی موضوع و سوژه ندارند.
_این وبلاگ رو زدم که حداقل بتونم توی نوشتن راه بیفتم.منظورم همون در حد جمله بندی و ایناست نه نوشتن یه رمان پونصد صفحه ای جذاب.
_توی مغزم داستان،خاطره و یا ماجرای هر چیزی رو که می خوام بنویسم رو از اول تا آخر تصور می کنم و می دونم چی به چیه اما موقع نوشتن که میشه همچین مغزم قفل می کنه که باید زنگ بزنم کلید ساز بیاد.
_از امروز به بعد بیشتر می نویسم.
 
صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/
من را از کار انداخته اند:/کاملا
مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند.راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند.
معتاد چه شده ام؟
خمار که شده ام؟
نمیدانم
من هیچی نمیدانم.
میگویند سعادت در جهالت است، این است سعادت من؟این کلافگی و سقوط بدون انتها؟
واقعا دنبال چه ام؟
هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چن
صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/
من را از کار انداخته اند:/کاملا
مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند.راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند.
معتاد چه شده ام؟
خمار که شده ام؟
نمیدانم
من هیچی نمیدانم.
میگویند سعادت در جهالت است، این است سعادت من؟این کلافگی و سقوط بدون انتها؟
واقعا دنبال چه ام؟
هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چن
شدت جريان الکتریکی: به طور کلی الکتريسيته بر دو نوع ساکن و جاری تقسیم می شود. الکتريسيته ساکن را در قسمت قبل توضیح داده ایم.  در این قسمت به الکتريسيته جاری می پردازیم. اگر بارهای الکتریکی (الکترون ها) در طول یک هادی جابه جا شوند، می گوییم در طول هادی جريان برقرار است. همچنین اگر در یک هادی جريانی برقرار شود حتما در آن هادی کار انجام خواهد شد.
مثل عبور برق از سیم های یک لامپ.
 
همیشه روزهای آخر سال و روزهای اول سال جدید برام مثل طوفان میمونه و من چون ذره غباری درش پیچیده میشم، بالا میرم، پایین کشیده میشم، با بقیه ذرات معلق تنیده میشم و ناگهان با سوت سرسام آور در خلاءی بی خودی رها میشم.
چقدر دلم میخواد حداقل یک سال از باقی عمرم رو در اوج آرامش و دور از دغدغه‌های خودساخته شروع کنم.

پ.ن : برای هم وطن های سیل زده هم دعا کنیم و هرچی دستمون میرسه کاری کنیم.
پ.ن2: مغزم خالیِ خالیه. بی خود شده در خلاء مغزم رها شدم.
همیشه روزهای آخر سال و روزهای اول سال جدید برام مثل ظوفان میمونه و من چون ذره غباری درش پیچیده میشم، بالا میرم، پایین کشیده میشم، با بقیه ذرات معلق تنیده میشم و ناگهان با سوت سرسام آور در خلاءی بی خودی رها میشم.
چقدر دلم میخواد حداقل یک سال از باقی عمرم رو در اوج آرامش و به دور از دغدغه های خودساخته شروع کنم.

پ.ن : برای هم وطن های سیل زده هم دعا کنیم و هرچی دستمون میرسه کاری کنیم.
پ.ن2: مغزم خالیِ خالیه. بی خود شده در خلاء مغزم رها شدم.
برق یا الکتريسيته دسته ای از پدیده‌های طبیعی است که به حضور و جريان بار الکتریکی وابسته است. الکتريسيته آثار معروف متنوعی چون آذرخش، الکتريسيته ساکن، القای الکترومغناطیسی و جريان الکتریکی دارد. به علاوه، الکتريسيته امکان تولید و دریافت تابش‌های الکترومغناطیسی مانند موج‌های رادیویی را فراهم می سازد.
ادامه مطلب
برق یا الکتريسيته دسته ای از پدیده‌های طبیعی است که به حضور و جريان بار الکتریکی وابسته است. الکتريسيته آثار معروف متنوعی چون آذرخش، الکتريسيته ساکن، القای الکترومغناطیسی و جريان الکتریکی دارد. به علاوه، الکتريسيته امکان تولید و دریافت تابش‌های الکترومغناطیسی مانند موج‌های رادیویی را فراهم می سازد.
ادامه مطلب
برق یا الکتريسيته دسته ای از پدیده‌های طبیعی است که به حضور و جريان بار الکتریکی وابسته است. الکتريسيته آثار معروف متنوعی چون آذرخش، الکتريسيته ساکن، القای الکترومغناطیسی و جريان الکتریکی دارد. به علاوه، الکتريسيته امکان تولید و دریافت تابش‌های الکترومغناطیسی مانند موج‌های رادیویی را فراهم می سازد.
ادامه مطلب
آهنگ گوش می دم تا مغزم کار کنه ، آدامس می خورم که خوابم نبره تا این طرح پژوهشو بنویسم
و دارم به این فکر می کنم که واقعا مغزم بدون آهنگ گوش دادن کار نمی کنه؟
احتمالا برای کارهایی مجبور باشم انجام بدم یا وقتایی که خسته باشم ! نمی دونم امیدوارم این طور باشه
+ همه کارهای این ترمو گذاشتم برای هفته آخر. قشنگ لفتشون دادم تا برسم به هفته آخر 
+ از این که احتمال زیادی وجود داره که بعد از این روزها و چند هفته ، دیگه پامو هیچ دانشگاهی نزارم ، حس مبهم خوبی دا
از نیم ساعت/چهل دقیقه‌ی پیش دورِ دفترِ سفیدم بودم و ورقش میزدم. 
از سال 93 الی 96/97 توش مینوشتم. تو اون برهه جایگزینِ مغزم شده بود. یه بخشی از فکرامو به جای مغزم توی اون صورت میدادم. از خط خطی ها گرفته، تا فحش ها، تا متن ترانه ها، تا احساساتِ مختلف، تا شعرها، تا بعضی جزوه ها، تا یادداشت های قبل از شروعِ هر ترم، تا چرک‌نویسِ انتخاب واحدا، و. .
این دفترم به جونَم بستست. قدیمی ترین دفتریه که به طورِ مستمر چرک‌نوشته های ذهنمو میریختم توش، و بهترین س
عصبی ام مغزم داره منفجر میشه یه ساعته گیر دادم به همه چیز زندگیم داشتم یکی یکی قسمتهای مختلف زندگیما به لجن میکشیدم توی ذهنم که یاد اینجا افتادم هرچی با خودم فکر کردم چرا این وبا زدم یادم نیفتاد رفتم پست اولما خوندم یسری چرندیات بود که انداخته بودم گردن اشفتگی ذهنیم فهمیدم الان همونجاییم که دوسال پیشم بودم فقط یکم حادتر مغزم بیشتر دچار خزعبلات شده راه رهاییشا بلدم سرکوب مغزم طول میکشه یکم اما سرجاش برمیگرده ودوباره زندگی میکنه. مجبوره تا
راستش را بخواهید فرار می‌کنم. از خودم فرار می‌کنم. از نوشتن فرار می‌کنم. از روبرو شدن با دیگران فرار می‌کنم. از انجام دادن کارهایم فرار می‌کنم. پشت گوش می‌اندازم‌شان. اعصابم خط خطی شده. حوصله‌ی هیچ‌کس را ندارم. دلم اتاقم را می‌خواهد. دلم سکوت مطلق می‌خواهد. دلم تنها ماندن برای ساعت‌های طولانی می‌خواهد. همان‌طور که قبل از این هر روز تجربه‌اش می‌کردم. نمی‌دانم از دست این همه جمعیت به کجا فرار کنم. نمی‌دانم کجا بروم که کسی حرف نزند. کجا
سلام و احترام به همه اعضای محترم حلقه داستانی کویر
جلسه این هفته طبق روال، ساعت 17 در کتابخانه حاج ملاهادی برگزار خواهد شد.
تمرین این هفته:
روایت اول شخص با آغاز: مغزم قفل شده بود . (زمان فعل می تواند عوض شود: مغزم قفل شده! مغزم قفل می شود یا .)
با رعایت این نکات:
1) بخش روایت با شکل نوشتاری نوشته شود نه محاوره
2) تمرکز بر روی توصیف حالت راوی است. نویسنده سعی می کند مخاطب را در مورد توصیف قفل شدن مغز» قانع کند.
3) نیازی نیست ساختار داستان شکل بگیرد و
همینقدر دردناک .
همینقدر سخت و طاقت فرسا!
+ میگم اگه فقط از شصت درصد اشتباهاتم درس بگیرم زندگیم بهتر از اینی که هست میشه !
   ناشکری نمیکنما ، همه چی عالیه
  خودمم پشت سر هم گند میزنم :) نان استاپ !
   با اینکه نود و هفت بهترین سال عمرم بود ( یه جورایی ) نه اینکه کلش خوش گذرونی باشه ! نه !
   سخت گذشت ! ولی خوب سخت گذشت ! دوست داشتنی!
   ولی خوشحالم که داره تموم میشه :)
+ یه قسمت مغزم میگه به نظرت وقتش نیست یکم خودسانسوری کنی !؟
+ یه قسمت دیگه مغزم میگه بی
شاید باید دوباره شروع به نوشتن کنم. مغزم پیچ در پیچ راهی شده که من را در خود می کشد. حتی قکر کرده ام به روانشناس و روان پزشک ولی در اخر. مگر از حقیقت کم میشود؟
امروز صبح ذوق شعریم برگشته بود. در نطفه خفه اش‌ کردم. من ادم منطقی هستم اما سیاهی های در ان بلعیده شده ام باعث تفکرات عجیب و وسواس های غیر معمولم می شوند. تمام قبلی ها ذوق شعر بود و او نبود. این بار‌میخواهم برعکس باشد.
نمیتوانم خودم را پیدا کنم. یک من عجیبی در وجودم ریشه دوانده که به شدت با
انگشتم را تا بندِ دوم فشار میدهم درون چشمم و بعد محتویاتش را بیرون میکشم و درونش خودم را میبینم. 
در میانِ انبوهی از انسانهای هاج واجِ نگاه آلودِ به این سو و آن سو، که نمیدانم در بین آنها چه میکنم؟ 
سفید پوشیده ام و ریش های ژولیده ام تا زیر چشمم به گستردگیِ خود مینازد و آرامش را از من ربوده ست.
خواب میبینم در میان سِیلی آدمِ بی سر و ته در حال غرق شدنم. در میان بی سر و تهیِ خودم دست و پا میزنم و به درون کشیده میشوم.
خواب میبینم در میان توطئه ای بی ن
انگشتم را تا بندِ دوم فشار میدهم درون چشمم و بعد محتویاتش را بیرون میکشم و درونش خودم را میبینم. 
در میانِ انبوهی از انسانهای هاج واجِ نگاه آلودِ به این سو و آن سو، که نمیدانم در بین آنها چه میکنم؟ 
سفید پوشیده ام و ریش های ژولیده ام تا زیر چشمم به گستردگیِ خود مینازد و آرامش را از من ربوده ست.
خواب میبینم در میان سِیلی آدمِ بی سر و ته در حال غرق شدنم. در میان بی سر و تهیِ خودم دست و پا میزنم و به درون کشیده میشوم.
خواب میبینم در میان توطئه ای بی ن
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
از صبحی نشستم ریاضی خوندم تا الان =//
همچین که اومدم چند تا تست کار کنم مغزم ارور داد-____-
چرااااااا چرا هرکاری میکنم نمیتونم سوال به این آسونی رو حل کنم؟
قبول دارم سوالا یکم سختن ولی همین که چشمم به پاسخ‌نامه میوفته میبینم همچینم سخت نبود:/
الان از دست خودم خیلی عصبانی‌ام!!!
باید تا شب تمام سوالا رو حل کنم 
 چند روز پیش نشستم یه فیک خوندم ، الان تمام فکرو مغزم اونجاست
حس میکنم تا فیکه تموم نشه نمیتونم درست و حسابی به درسم برسم-_
از 1885 صفحه کمتر
سرم داغ شده.
مغزم می جوشه.
دلم پر از بی قراری شده. و پایم بی رمق.
می بینی؟
همانهاییست که همیشه تجربه میکردم ولی تا دیروز که دکتر دربارش حرف نزده بود به آنها بی توجه بودم. شاید نمی دانستم. نمیدانستم که چرا ارام و قراری ندارم. نمی دانستم که چرا توان دوباره ایستادن از من ربوده شده.
از امروز باز هم نماز نمیخوانم.
وقتایی که نماز نمی خونم دلم برای صدا زدن خدا تنگ میشه.
فقط خداوند میداند چه ها که در دل من نمیگذرد.
خداوند میداند که روزها را چطور به شب میرس
این دردها کلافم کردن 
دل پیچه های وقت و بی وقت 
اینکه شب ها تا سرم و میذارم روی زمین دردهام هجوم میارن و مغزم ازم میپرسه این درد قراره تا کی باهات باشه
و دلم جواب میده تا اخر عمر
مغزم ازم میپرسه تا کی میخوای عمر کنی
و دلم میگه با این اوضاعی که من میبینم امیدی نیست
و امیدم میگه ناامید نشو 
و دردم شدید تر میشه
فقط میگم خدایا برگردم به شش ماه پیش وقتی که سالم بودم یه بار دیگه قربون خودم برم یه بار دیگه خودم و ببینم و دلم برای روزای بدون دردم تنگ ش
+ غصه دارم دیشب احساس خفگی میکردم. کاش همون یه ذره هم حس امید وجود نداشت . یک "برای همیشه "کم داشت تا اخرین مردن. ادم توی برزخ چیکار کنه؟
+"به ظاهر شاید هیچ چیزش نشده بود.اما  در باطن چرا .در باطن چلانده شده بود . چلانده میشد. یک حس گنگ و ناپیدا ، یک گره قدیمی در روح، پرتوی از ان حس کهنه ازارش میداد."
+ همینطور دارم چلانده میشم بی طاقت شدم . شاید دلم شکسته و خودم نمیفهمم.
+" خسته ام ، این دست ها خسته اند و چرا اینقدر خسته اند؟ دقیق میشوم . دقیق و متمرک
شک نکن بیدارم 
آره خواب یه جاده دوره
واسه منی که یه راه صاف یه خواسته بوده!
.
چون تو بودی که تو تقویمام که تغییرا رو کاشتی
واسه رسیدن یه مسیر طولانی داشتی :)
نه عزیزم یادت باشه یاده من نمیره!
باید پیش من بمیره!
.
نتونستم کلاس شجاعی رو کامل گوش کنم چون به شدت مغزم کار نمیکرد دوست داشتم فقط با صدای بلند بخندم!بس که نخوابیده بودم!
بعد که تونستم سه چار ساعتی بخوابم مغزم باز شد!
اومدم تو اتاقم پشت میزم نشستم و نوشتمتمام کارایی که باید بکنمو نوشتم
علیرضا
مختارپور دبیرکل نهاد گفت: از ۱۲۴۵ شهر کشور در سال ۱۳۹۳، ۲۵۶ شهر به کلی
فاقد کتابخانه عمومی بوده اند که با تلاش نهاد کتابخانه ها عمومی در سال
۱۳۹۷ این تعداد به ۱۳۰ شهر کاهش یافته و امیدواریم تا سال ۱۴۰۰ تعداد
شهرهای فاقد کتابخانه به صفر برسد.
جناب محمود دولت آبادی، در وصف شرایط فعلی بنده فرمودند:
خسته ام ، این دست ها خسته اند و چرا اینقدر خسته اند؟ دقیق میشوم، دقیق و متمرکز میشوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم. اما نه فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال میزند. مغزم ، مغزم درد می کند از حرف زدن، چقدر حرف زده ام، چقدر در ذهنم حرف زده ام، خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت،مغایر، متضاد.گفته ام و شنیده ام
صفحه ای 15،کتاب سلوک
سرم به کار خودم گرم است این روزها
هی واژه بیرون میکشم از نوشته ها،هی غرقشان میشوم
هی میریزم واژه ها را توی مغزم و هی نشخوار میکند مغزم
هی می‌خوانم و غرق میشوم،هی چنگ می اندازم به تخته پاره ها و خود را به ساحل می‌رسانم
من و واژه ها این روزها تا مرز جنون به هم خیره می شویم و به ناگاه فریاد میکشیم و جامه دَران سمت بیابان افکار میشویم
و بعد خسته و با پاهای تاول زده برمیگردیم و باز توی یک اتاق در بسته چشم توی چشم می شویم
و این چرخه ی عجیب دلپذیر مدام
همیشه دلم میخواسته با کسی حرف بزنم از ته دلم حرف بزنم هرچه واژه لعنتی که توی سلول به سلول بدنم دارند میچرخند را بالا بیاورم و برای یکبار هم شده احساس کنم سبک شدم احساس کنم چیزی مغزم را نمیخورد 
ولی آدمها نمیخواهند گوش بدهند آنها فقط میخواهند جوابت را بدهند و به تو اثبات کنند که از تو بدبخت ترند آنها میخواهند نصیحتت کنند من با آدمهای زیادی حرف زدم 
هیچ کدامشان به معنای واقعی کلمه هیچ کدامشان حتی خود لعنتی ام نمیخواهند گوش بدهند و آدم نمیداند
او یک روز آن صندلیِ شاهانه‌ای که در قلبم برایش تدارک دیده بودم را از دست داد. خیلی ناگهانی دیگر هر روز به او فکر نکردم و اتفاقی دلم برایش تنگ نشد. قلبم از همان روز دیگر برایش نتپید. اما مغزم دوستش داشت. بی‌آنکه بخواهم. بی آنکه حتی بدانم، هنوز دوستش دارد! ناگهانی خوابش را میبینم که به مهر بر من میخندد و گرم است خیلی گرم. و وقتی بیدار میشوم پر از سوالم که من مدت ها به این تصویر خیال نبستم پس چطور.؟
و اینطور بود که فهمیدم مغزم خارج از کنترل من دارد
دیشب که شیفت بودم حساااااابی خسته شدیم.انقدرررررر مریض آوردن که تخت اضافی گذاشته بودیم بین تخت های خود اورژانس.  ۴ تا تخت اضافی گذاشته بودن ما بین تخت ها جوری که رفت و آمد سخت می شد.نمی دونم دیشب چه خبر بود که انقدر شلوغ شده بود.بیشتر از ۳۰ تا پذیرش داشتیم.دکتر می گفت من وقت نمی کنم به خوبی نوار قلب ها رو امضا کنم تو چه جوری نوار قلب می گیری؟
بعضی اوقات مغزم کار نمی کرد دیگه،  که از کدوم مریض نوار قلب باید بگیرم از کدوم نباید بگیرم.
از شلوغی اونج
چند وقتی است که مغزم را
لای کتاب طبیعت گذاشته ام 
تابرگهایش خشک شود 
بعد آنرا در هاون بکوبم
و ازپودرش هرروز 
به عنوان چاشنی
در خورش ها استفاده کنم 
راستش را بخواهی دیگر
هیچ فایده ای دراین ننه مرده ی
پدر خدابیامرز نیافتم 
یادارد غصه می خورد 
یا دارد گریه می کند 
یادارد فکر می کند 
تازگیها هم کلیدهایم
و خودم را گم کرده است 
و نمی تواند مارا پیدا کند 
شما بگویید 
اخرمن 
مغز می خواهم چکار
در دیاری که مغزهایشان را شسته اند 
و  برروی طناب زیر افتا
بسم‌الله
اصلا نفهمیدم آبان چطوری گذشت!
امروز آخر آبانه و این ماه هم پر از چالش و اتفاق و ماجرا بود.
جلسه با استادم و اینکه گفت میتونم دفاع کنم اما اون ایراد لعنتی که پیدا نمیشه و دانشجوش تن و بدن منو میلرزونه که این ایراد اساسی داره!!
ارائه دیروز مانا و شروع دو هفته پرکار و پر استرس .
احساس می‌کنم مغزم گنجایش نداره، داره می‌ترکه، حتی تو خوابم مغزم استراحت نمی‌کنه ازخپاب که بیدار میشم خسته‌ترم .
چرا این پایان‌نامه عزیزترازجان تموم نمیشه؟!
الکی دارم می نویسم
الکی خوشحالم انگار سیم کشی های مغزم بهم ریخته
ساعت 2 ناهار خوردم
ساعت 4 گرسنه ام شد
ساعت 5 یه وعده دیگه خوردم
الان به معنای واقعی گرسنمه
ساعت 7 تازه
یعنی تا شام زنده می مونم
و تازه اصلا هم وزن اضافه نکردم
هیچ حس میکنم دارم وزن کم میکنم
ولی الکی خوشحالم
چی بخورم خخخخ
دقیقا چند روز سیستمم بهم ریخته نمی فهمم چرا
اصلا برای همین می ام اینجا می نویسم
مغزم بیش از حد فعاله نمی فهمم چرا
پشت سر هم روشنه دارم همش کار میکنم فکر میکنم
ولی
من اومدم همین زندگی رو دوست داشته باشم، نه چیزی که انتظارش رو داشتم؛ اما توانم بهش نرسید. دوباره رسیدم به دوست داشتن زندگی که انتظارش رو داشتم. بعد اصلا رسیدم به اینکه زندگی به طور کلی زیبا نیست بچه؛ آخه تو چه جوری می خوای دوستش داشته باشی؟ چه همینی رو که داری، چه اونی رو که انتظار می کشیدی. خلاصه که هوا پسه. دارم کم کم راهی غار می شم و چه بسا که به نیست شدن فکر می کنم. بعد هی یک ور مغزم میگه درسته که زندگی زیبا نیست ولی ارزشمنده و یه عالمه کارهای
ویژگی های پرایمر مینی استار مدل HD
حاوی کلاژن و ترکیبات گیاهی
تقویت کننده و کلاژن سازی پوست
ضد چروک و زیرساز حرفه ای آرایش
شاداب سازی و جوانسازی پوست
مناسب برای تمامی پوست ها
فاقد رنگ  و ژله ای
فاقد چربی
فاقد پارابن و حاوی ویتامین  E
حاوی spf40
تنظیم کننده چربی پوست
صاف کننده و یکدست کننده پوست
غیر کومدوژنیک و بدون بو
مناسب کار سالن های حرفه ای و یا استفاده شخصی
از وقتی که از خواب بیدار شدم یک بند در مغزم با خودم حرف زدم ، هر وقت این حالت را پیدا میکنم ، یک نفر درون من می‌گوید : اوف نه توروخدا دوباره شروع نکن ، حوصله نق زدناتُ ندارم:/ شاید من کودک درون ندارم ، به جایش یک بالغ درون دارم که خیلی کلافه و خسته شده.و کودکم بیرون است:// من نق هایم را به جان خودم میزنم .حرص هایم را سر خودم خالی میکنم. مثلاً همین الان اینقدر وراجی کسی درون مغزم زیاد است که صداهای اطراف شبیه صدای ناخن کشیدن روی شیشه است و من باید با
نحوه تعیین جانبازی رزمندگان فاقد مدارک بالینینحوه تعیین جانبازی رزمندگان فاقد مدارک بالینیرئیس اداره سرمایه انسانی سرباز ستاد کل نیروهای مسلح نحوه تعیین جانبازی رزمندگان فاقد مدارک بالینی را تشریح کرد.برابر تبصره بند الف ماده ۸۷ قانون برنامه پنج ساله ششم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، بنیاد شهید و امور ایثارگران موظف است رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس که صورت سانحه بالینی همزمان، مجروحیت را ندارند اما مجروحیت آنها تو
نحوه تعیین جانبازی رزمندگان فاقد مدارک بالینینحوه تعیین جانبازی رزمندگان فاقد مدارک بالینیرئیس اداره سرمایه انسانی سرباز ستاد کل نیروهای مسلح نحوه تعیین جانبازی رزمندگان فاقد مدارک بالینی را تشریح کرد.برابر تبصره بند الف ماده ۸۷ قانون برنامه پنج ساله ششم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، بنیاد شهید و امور ایثارگران موظف است رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس که صورت سانحه بالینی همزمان، مجروحیت را ندارند اما مجروحیت آنها تو
تصمیم میگیری بعضی ها را که با تمام وجود دوستشان داری از زندگی ات پرت کنی بیرون، دستت را قلم میکنی که پیام ندهی، زبانت را از حلقت بیرون میکشی که حرفی نزنی، قلبت را جر میدهی که تنگ نشود برایش، مغزت را شست و شو میدهی که یادش نیوفتی؛ بعد او چکار میکند؟ یکهو پیام میدهد و از نتایج کنکورت میپرسد. دلت میخواهد بگویی حیواااااان!!! آخر به تو چه؟ من دستانم را قلم کردم زبانم را لال قلبم را پاره و مغزم را نابود که تو اینطور بیایی همه چیز را زیر و رو کنی؟ نتای
هر چه می گشتم کلید خاموش مغزم را پیدا نمی کردم. یک ریز کار می کرد. جسمم خواب بود مغزم بیدار. حرف می زد مثل ن وراجی که فکشان روی هم بند نمی شود و دائم می جنبد. از دستش کلافه شده بودم و می خواستم خفه شود. داستان نبافد، چرت نگوید، فقط ساکت باشد! 
چطور باید به ذهن خودت بگویی خفه! خفه خون بگیر لعنتی!
زبان که حالیش نمی شود . شاید هم به عمد می خواهد حرصت را در بیاورد.
صبح هم که از خواب بلند می شود سیم ها یا همان رگ های منتهی به سر و کله ات عین کابل های فشار
از اونجایی که مغزم از خوندن هم زمان جنین و سر و گردن ریده
اومدم تو راهرو حموم
نشستم رو چهار پایه
پشت پنجره اینو گوش میدم
http://next1.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%A8%DB%8C-%D9%86/
نحوه تعیین جانبازی رزمندگان فاقد مدارک بالینی
رئیس اداره سرمایه انسانی سرباز ستاد کل نیروهای مسلح نحوه تعیین جانبازی رزمندگان فاقد مدارک بالینی را تشریح کرد. سردار موسی کمالی در مورد دستورالعمل اجرایی تبصره بند الف ماده ۸۷ قانون برنامه ششم توسعه (رزمندگان فاقد مدارک بالینی) اظهار کرد: برابر تبصره بند الف ماده ۸۷ قانون برنامه پنج ساله ششم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، بنیاد شهید و امور ایثارگران موظف است رزمندگان
پایگاه تحلیلی خبری بانک و صنعت، معاون عملیات ترافیکی پلیس راهور گفت: خودروهایی دستور قضایی مبنی بر توقیف دارند، همچنین خودروهای فاقد مدارک معتبر مانند بیمه نامه شخص ثالث و معاینه فنی در تعطیلات نوروز توقیف می شوند.
هموطنان در فرصت باقیمانده تا پایان اسفند با مراجعه به مراجع ذی ربط نسبت به رفع دستورات توقیف صادره یا اخذ مدارک مجاز و معتبر بیمه نامه شخص ثالث و معاینه فنی معتبر اقدام کرده و هر گونه دغدغه خاطر در این زمینه را برطرف کنند تا با
آشنایی با اصول الکتريسيته ساکن: الکتريسيته پدیده ای است که دیده نمی شود، ولی قادر است پدیده های فیزیکی بسیاری مانند حرارات، روشنایی، حرکت و مغناطیس را به وجود آورد. یونانی ها حدود دو هزار سال پیش کشف کردند که بر اثر مالش ماده ای به نام کهربا به جسمی دیگر، نیرویی در کهربا به وجود می آید که می تواند اجسامی مانند برگ خشک و براده های چوب را جذب کند. یونانی ها این گونه اجسام را که مانند کهربا عمل می کنند الکتریک » نامیدند. کلمه الکتريسيته نیز از ک
جدی واقعا نمیدونم چی بگم به تو.
ریدی تو مغزم
فکر تو و این کارات اعصابم رو خورد کرده.
جوری که دوست دارم با این پسره بی اعصاب بریزم رو هم. یا حتی اون پسر خجالتیه. یا هر پسری. ی.
خیلی هم خوشحالم که از من کشیدی بیرون.
دلم بابامو میخواد.
خوشحالم که یک وبلاگ دارم.
خوشحالم که این وبلاگ رو دارم.
مغزم خسته است. اطلاعات ورودی پرفشار و پرحجم وارد مغزم شده. فرصت فکر کردن نداشتم. الان که خلوتم برگشته، تحلیلشون سخته. ای کاش می‌شد یه‌جوری بدون حرف زدن حرف زد.
دیالوگ برام سخت شده. سوال می‌پرسن درست جواب نمیدم. این چند روز زنگ می‌زدن برنمی‌داشتم.
افسردگی گرفتم.
بهت عجیبیه.
+ فکر کنم واضح شد که ناراحتی غلبه‌ی خیلی بیشتری داشته. گرچه پشیمانی در کار نیست.
+ هیچ قصد نداشتم در مورد این حجم از
این بخشنامه سه بند را شامل می‌شود. در بند نخست این بخشنامه به غیرمجاز بودنتراکنش‌های فاقد رمزنگاری شده از تاریخ 15 بهمن اشاره می‌کند. بر این اساس در مسیرهای بدون حضور فیزیکی کارت،تراکنش‌ها فاقد رمزنگاری از مبدا تا مقصد تنها برای قبوض عمومی قبض‌های آب، برق و . امکان‌پذیر است. در صورت مشاهده ارسالتراکنش‌های غیرمجاز از سایر موارد کلیه فعالیت‌های شرکت پرداخت یا بانک ارائه‌دهنده خدمت مسدود می‌شود.
ادامه مطلب
اگر همین که همه این حق ُ به خودشون می‌دن که در مورد همه‌چیز اظهار نظر کنن، تنها دلیل‌م برای تنفر از شبکه‌های اجتماعی بود، باز برای تمایل به بازگشت به عصر پیام‌رسانی با دود کفایت می‌کرد.
اما این کلیشه مغزم ُ به مرز انفجار می‌رسونه. 
آره این همونه که دنبالش مى گشتم. 
مرسى جیسوگ
ولى چرا راجبش چیزه زیادى توى وب ها گفته نشده؟ 
همش درباره ى دژاوو هست. 
خسته شدم انقدر. گشتم. 
این چیه. ژمه وو؟ 
پوففف. مسخرس
فقط امیدوارم زودتر تموم شه چون مغزم داره درد میگیره. اه. 
Der Mann, der seine Frau mit einem Hut By: Oliver sacks این کتاب را اولین بار سالها پیش خواندم ، و چندی پیش دوباره خواندمش با نگاهی‌ تازه. ساکس در این کتاب به عنوان یک نورولوژیست در طول تجارب بالینی ش با موارد عجیبی‌ روبرو میشد که در واقع باعث میشدند به کارکرد‌های مغز با دیدگاه جدیدی نگاه کند: یک دیدگاه انسانشناسانه، نه مدیکال: اندام انسانی‌ در جستجوی هویت. یک موسیقی‌ دان فاقد ادراک بینایی، دریانورد گمشده: فاقد بخشی از حافظه، زیستن در زمان حال، وتجربه مجدد
فردا یک پایانترم و یک میانترم دارم. اوضاع خوبی در هیچکدامشان ندارم و استرس هم چیز تازه ای نیست. دیشب و صبح درگیر دعوا شدم. اگر بخواهم طبق معمول رفتار کنم، امروز را تا شب در این وضعیت . سپری می کنم و شب امتحان هم طبق معمول درس را متوجه نمیشوم. فردا هم می روم و دو تا صفر خوش آب و رنگ میگیرم و آخر ترم برای مشروط نشدن دعا می کنم. اما راستش نمی خواهم درگیر پروسه همیشگی سه ساله ی خودم بشوم و می خواهم همین امروز ؛ فقط امروز را تحمل کنم. چون فردا قرار است ب
اگر پوست حساسی دارید که با هر کرمی قرمز می‌شود و یا پوست مستعد جوشی دارید که از امتحان کرم‌های مختلف خسته شده و یا پوست خشکی دارید که از کرم‌های سنگین فراری شده‌اید؛ کرم آبرسان و مرطوب کننده لایت سیمپل را به شما پیشنهاد می‌کنیم. محصول کاملا طبیعی بوده و از مواد مفید ساخته شده است. فرمولاسیون این کرم پایه حیوانی ندارد و تا 12 ساعت بدون اغراق پوست را مرطوب و شاداب نگه می‌دارد.
مشخصات کرم مرطوب کننده سیمپل
مرطوب کننده و آبرسان
حفظ رطوبت تا 12 س
این بخشنامه سه بند را شامل می‌شود. در بند نخست این بخشنامه به غیرمجاز بودنتراکنش‌های فاقد رمزنگاری شده از تاریخ 15 بهمن اشاره می‌کند. بر این اساس در مسیرهای بدون حضور فیزیکی کارت،تراکنش‌ها فاقد رمزنگاری از مبدا تا مقصد تنها برای قبوض عمومی قبض‌های آب، برق و . امکان‌پذیر است. در صورت مشاهده ارسالتراکنش‌های غیرمجاز از سایر موارد کلیه فعالیت‌های شرکت پرداخت یا بانک ارائه‌دهنده خدمت مسدود می‌شود.
ادامه مطلب
رها کرده ام زندگی را،شاید برایش بجنگم،اما اگر از خدا بپرسی می گوید:خودش را سپرده به موج سرنوشت.راست هم می گوید،با تمام وجودم منتظر سرنوشتم هستم،زندگی را زندگی می کنم و لبخند می زنم،حتی اگر فروشنده سر کوچه هم به ازای هر لبخندم بگوید:اخه نمیفهمم چی خنده داره تو این دنیا! باز هم لبخند می زنم و می گویم:حتی اگه نباشه،بزا من بشم یه دلیل:) باورتان نمی شود اگر بگویم خندید:) آزاد شدن از اسارتی که تمام فکر و خیالت را در بر گرفته بود خیلی زیباست،لذت دارد
فردا امتان دارم =/ 
۱۲۰ صفه فلسفه =/ 
هنو ۱۰ صفه هم نخوندم با همونم مغزم ارور داده الان
هیچی دیگ فعلا فقط امیدم بخداس

پ.ن : درضمن غذا هم رزرو ندارم غذا بم نمیدن سحری
منو این همه خوشبختی محاله محاله 
اونیکه رد داده هم خودتونید
میگمااااا
تو گرامر زبان انگلیسی یه مخفف هست برای قسمت سوم فعل خوب!!
اینجوریه: p.p
شمام پی پی خوندینش یا فقط منم که اینجوری خوندنشو کشف کردم و به مغزم شک کردم!!؟؟
اینکه این همه سال داشتم اینو پی پی میخوندم و الان تو همین لحظه و ساعت فهمیدم که چی میخوندم؟؟!!!!
@-@
امروز یه سوتی خیلی وحشتناک و مضحک دادم.با همسرم داشتیم در مورد هنرمندهایی که فوت شدن حرف میزدیم که یهو پرسید راستی جمشید مشایخی هم فوت کرد؟گفتم آره بابااااا.چطور یادت نیست؟
بعد گفت از هم دوره ای های اون الان علی نصیریان مونده و محمد علی کشاورز.گفتم نه بابا محمد علی کشاورز هم فوت کرده.گفت نه زنده س.منم اصرااااار که نه فوت کرده.مگه بابای لیلی رشیدی رو نمیگی؟خب باباش فوت کرده دیگه.
نمیدونم چرااااااااااااا و به چه علتتتتتت مغزم با من اینکارو م
هفت شهرستان جنوبی استان کرمان، فاقد جایگاه CNGمدیرکل صمت جنوب کرمان با عنوان اینکه در ۷ شهرستان جنوبی استان کرمان جایگاه سوخت CNG وجود ندارد و به‌همین دلیل شاهد افزایش کرایه‌ها هستیم گفت: در جلسه تنظیم بازار هفته قبل استان این موضوع مطرح و مقرر شد در شهرستان‌هایی که جایگاه CNG وجود ندارند در مورد سهمیه
ادامه مطلب
هفت شهرستان جنوبی استان کرمان، فاقد جایگاه CNGمدیرکل صمت جنوب کرمان با عنوان اینکه در ۷ شهرستان جنوبی استان کرمان جایگاه سوخت CNG وجود ندارد و به‌همین دلیل شاهد افزایش کرایه‌ها هستیم گفت: در جلسه تنظیم بازار هفته قبل استان این موضوع مطرح و مقرر شد در شهرستان‌هایی که جایگاه CNG وجود ندارند در مورد سهمیه
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم توی رخت خوابم توی راهم هرجا که هستم فکرم مشغولهمغزم رو نمی تونم کنترل کنم سر خود شده هر دری رو که بخواد بدون اجازه باز می کنه و سرک می کشهاما این برای چی هست؟  چه بر سر ذهنم اومده که این شکلی شده؟مگه من صاحبش نیستم پس چرا اون سوار من شده ؟
ادامه مطلب
بسم الله
میدونی. یه نقطه ی تاریک توی مغزم و زندگی هست. یه نقطه ی درد. یه نقطه که نمی تونم توی وجودم حلش کنم. و هر چند وقت یه بار مجبورم باهاش مواجه بشم. مجبورم. و این درد مواجه همیشه با من همراهه. انقدر که مثلا مجبور بشم برم اینستاگرامی که اذیتم می کنه رو چک کنم ازش اسکرین شات بگیرم و به خاطر بسپرمش و بجنگم. با سیاهی اش توی وجودم بجنگم.
چقدر دلم میخواست روبروت میشستم و دستت رو میگرفتم و گاهی از خودم برات می گفتم گاهی. قیافه من شبیه ادم
انقدر موضوع برای فکر کردن دارم که مغزم داره ترک بر می‌داره از شلوغیشون داد و بیداده تو سرم. مثل همیشه فقط منتظرم برسم خونه و شروع کنم به نوشتن و نوشتن و نوشتنشون و جمع و جور کنم ذهنم رو .
علی الحساب اینکه خدایا لطفا خیلی به من و زندگیم کمک کن! من بی تو هیچم! هیچ هیچ!
دیشب چه خوابی دیدم.؟
خواب امتحان جغرافی بود. بعد یهو فهمیدم که خوابه. یه پوزخند زدم گفتم: هه، خانوم امتحان برای چی دارید می‌گیرید؟ این خواب منه! بعد همه خندیدن گفتن دیوونه شدی. ولی منم خندیدم و گفتم حالا وقتی بیدار شدم و همه‌تون ضایع شدید می‌فهمید. منتظر موندم سوالا رو ببینم، اما ندیدم. چرا؟ چون خوابم یهو عوض شد. مغزم رسما یه قسمت جدید از بلایندسپات رو ساخته بود! آخه بلایندسپات از این سریالای پلیسیه که تو هر مرحله‌ش یه معما حل می‌کنن. مغزم
ایبِنا: بانک مرکزی در تاریخ ۱۴ تیرماه بخشنامه‌ای را به شبکه بانکی ابلاغ کرد که بر اساس آن، انجام تمامتراکنش‌های فاقد رمزنگاری از مبدا و مقصد از تاریخ ۲۰ خردادماه مشمول جریمه‌شده و این جریمه پرداخت نکردن کارمزد به این‌گونهتراکنش‌ها است. در حال حاضر تنهاتراکنش‌های بستر کدهای USSD و IVR تلفن‌بانک فاقد رمزنگاری از مبدا تا مقصد هستند. ازاین‌رو از ۲۰ خردادماه دیگر کارمزدی به این‌گونهتراکنش‌ها تعلق نمی‌گیرد.
ادامه مطلب
مغزم، دلم، روحم، جسمم مدام طعنه می‌زنند که ۲۸ام هم گذشت، پس چه شد آن وعده و وعیدها و من خودم را به کوچه علی چپ زده و طعنه‌ها را بی پاسخ گذاشته و به باقی کارهای مانده مشغول می‌شوم. به "خود" قول داده‌ام، تیر نگذرد، جهادیِ تیر نگذرد.تا یار که را خواهد!
امروز همکارا نبودن و تقریبا تنها بودم و به ارباب رجوع ها تا جایی که تونستم راهنمایی دادم الانم توی سکوت اتاق نشستم و فکر میکنم و مغزم از فکر باد کرده:)))خدایا کمکم کن بتونم کار اینجا را اصولی یاد بگیرم. به این کار و اومدن توی جامعه در درجه اول خیلی نیاز دارم و بعد حقوقش
یک مدتی توی قلبم بود.قلبم داغ می شد.تند و نامنظم می کوبید.بیقراری می کرد.‌استرس داشت، می ایستاد. منظم می زد. می ایستاد. منظم می زد. بعد ناگهان رفت توی سرم.تیر می کشید. درد می گرفت. مات و متحیر می شد.افکار بیهوده تخریبش می کرد.خیلی وقت است همان جا ایستاده.توی مغزم. گیج و منگ و معلق.
معصومه باقری
نمیدونم چرا هنوز تو مغزم نرفته که با فلانی دیگه همه چی تموم شده،مغزه لعنتی هرازگاهی میگه هی تو به فلانی اینو بگو الان،هی تو الان این عکسو واسش ارسال کن،هی تو الان بهش فکر کن فکر کن فکر کن.مغزم چشه؟چرا نمیفهمه فلانی دیگه نیست چرا نمیخواد بفهمه فلانی دل خوشی نداره ازش.
میرسیم به سعدی که:

.ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی‌وفایی می‌کند
کِشتی عمرم شکسته‌ست از غمش
از من مسکین جدایی می‌کند.

+حالا اگر زرتشتی،بودایی،مسیحی و دیگر ادیان هم
امروز دومین روز از سال جدیده.
دومین روزی که وقتی صبح پامیشم با رویای تو خیالبافی نمیکنم و مغزم رو به گای سگ نمیدم. به تو فکر میکنم. ولی واقعی فکر میکنم.
.
.
.
به قول حبذا یه احساس خوشبینی عمیقی به امسال دارم
کاش بتونم جبران کنم دو سال گذشته رو. از هرنظر.
چه درسی چه فکری.
دو روز از تعطیلاتمو به معنای واقعی کلمه از دست دادم!
دیروز که همش بیرون بودم و استراحت کردم واقعا بهش نیاز داشنم و همه چی اوکی بود
اما امروز هر چقدر از صب میخوام بشینم درس خونم حتی نمیتونم یه کلمه هم بخونم!
عجیبه عجیبه!همش دلم شیرین میزنه!حال مبینای ترم یک رو دارم که حواسش سر جاش نبود و همش یه چیزی میخواست!
حالم س جاش نیست!یه چیزی میخوام که میدونم چیه!میتونمم داشته باشمش!ولی نمیدونم چقد برام هزینه برمیداره!
الان واقعا وقتش نیست!وقت هزینه کردن
 
داشتم نفس نفس میزدم از دویدن برای رسیدن به اتوبوس یک احساسی از یک جایی نزدیک به سمت راست مغزم داشت میگفت یکی دارد نگاهت میکند! خیلی واضح بخوام منظورش رو بگم، میشد این: زشته! آدم که برای رسیدن به اتوبوس نمی دوه» به نظر خیلی ها این طرف از مغزم داشت راست می گفت اما طرف دیگر مغز قضیه رنگ و لعاب دیگری داشت برای خودش یک محاسبه ی دو دو تا چهارتایی در جريان بود از یک طرف زمان انتظار تا رسیدن اتوبوس بعد را محاسبه میکرد و میبرد تو قالب مدیریت زمان و مید
هی می‌نویسم هی پاک می‌کنم. هی می‌نویسم هی منتشر نمی‌کنم. 
یه عالمه سیاهی تو مغزم منفجر شده.
کاش منم مثل گوسفندهای دور و برم به گوسفند بودنم پی نمی‌بردم هیچ وقت. سرمو مینداختم پایین  انقدر یونجه می‌خوردم که در ثانیه می‌توپیدم یا انقدر از گشنگی مععع مععع می‌کردم که جونم دربیاد. 
 
خیلی وقت بود که تو دلم نگه داشته بودم دل تنگیمو.گفتم میدونی چیه؟
سین نزد، یعنی همون لحظه نزد
فک کنم منتظر بود که بگم چیه
آخه میدونی؟ جونش درمیاد یه کلمه اضافه حرف بزنه، نمیتونه خودش بپرسه چیه
خودم نوشتم نمیدونم چیه
سین زد
گفت عن تو این وضعیت.
حتی واسش مهم نبود بدونه چیه.
حتی واسش مهم نبود بعد از دو روز پی ویشو چک کنه
حتی براش مهم نبود آهنگی رو که فرستادم گوش بده.
هیچ وقت هیچی براش مهم نبود.
.
.
مثل همه ی وقتا درجواب حرفم نوشت "هوم"
گفتم هوم و زهرما
منِ تیستوی اینستاگرام خیلی واقعی تر از منِ وبلاگه -هر چند جو خیلی رودربایستی داری داره- و منِ وبلاگ خیلی واقعی تر از منِ وضعیت واتس آپ و منِ اینستاگرام با آی دی واقعیه.
باید خوشحال بود که هنوز افسارِ منِ واقعیِ زیر قشرِ خاکستری مغزم رو جایی رها نکردم.
عاشق - سیاوش قمیشی⁦❤️⁩خیلی ممنون - سیاوش قمیشی⁦❤️⁩دزیره - چاوشی⁦❤️⁩پروانه‌ها - چاوشی⁦❤️⁩و خیلی آهنگای دیگه.
 
پ.ن: از هیچ قِری‌ای لذت نمی‌برم. اما از آهنگایی که تم غمگینِ قشنگی دارن، بی‌نهایت لذت می‌برم. دوپامینی که تو مغزم ترشح می‌شه، وصف‌ناشدنیه.
از بعد از فوت مادر بزرگ همه چیز عوض شد.نگاهم به دنیا.کنترل خشمم.دیدم به آدمهایی که عذابم میدادند.
آخ که مغزم درد می کنه!
آیا باید برای مسیر اشتباهی که می رفتم و کسی من رو در اون مسیر دوست داشته،و حالا میخوام مسیرمو درست برم ولی ممکنه چند نفری دیگه دوستم نداشته باشن غصه بخورم؟!
قظعا خیر.اما پس چرا فکر میکنم دارم عذاب می کشم؟!
من یاد گرفتم با خودم مهربون باشم. حقیقت اینه که واسم خیلی مهم نبود مقدار تنفر و خشمی که نسبت به اون آدم تو وجودم شکل می‌گرفت، چون به خودم حق میدم. حق می‌دم یه جاهایی حسادت کنم و عصبانی شم. ولی وسط غرهام راجع بهش وقتی مغزم یکی از فاکتورها رو که مربوط به محل زندگی طرف بود فیلتر کرد بی‌نهایت خوشحال شدم. قضاوت‌های بیخود دارن کم کم محو میشن.
در حالی ک من اینجا نشستم و دارم این کلمات رو می نویسم، تنها یک چیز هست ک گوشه ذهنم وول می خوره و حواسم رو پرت می کنه، اعصابم رو خورد می کنه و وادارم می کنه ک بیام اینجا بشینم و این جملات رو تایپ کنم. "زندگیِ من هیچ داستانی نداره." حرکات من هیچ هدفی نداره، تمام وقت و انرژی و زمانی ک من صرف می کنم، بی اهمیته. فاقد مقصد، هدف یا هیچ انگیزه ای ـه. من در لحظه تصمیم می گیرم، در لحظه وقت می گذرونم و نهایت دور اندیشی من تماما مختص گذشته ـست، بی هیچ گوشه نگاهی
باید واسه چهارشنبه یه داستان کوتاه بنویسم .
طرحم خیلی بلنده به درد یه داستان ۵۰۰۰ کلمه ای نمیخوره 
خاطرات بامزه یا جداب و جالبی که ممکنه تلخم باشه برام کامنت کنین شاید یه جرقه ای تو مخ داغونم بخوره .
مغزم لااال شده.امروز
دیشب از خونه مامانم که برگشتم مغزم داشت سوت میکشید از حرف هایی که زده شد و از توقعات و گلایه ها و هوووف.سریع کارای قبل از خواب رو انجام دادم و یه مسکن خوردم  و خوابیدم و دیگه تا صبح هیچی نفهمیدم.ولی باز صبح که بیدار شدم انگار غم عالم نشسته رو دلم ): 
آخه خدایا پدرومادری که یه عمر زحمت کشیدن و سختی کشیدن و آزارشون به هیچ کس نرسیده چرا باید اینقد غصه بخورن و اذیت بشن؟ چرا آخه؟
میم هنوز خبر نداره از هیچی.خیلی سختمه.نمیدونم چه جوری بهش بگم. نمیخوام د
♦️سازوکار جدید برای افراد فاقد کارت ملی هوشمند
 سازمان ثبت احوال:
کارت‌های ماقبل سال ۹۷ از اعتبار ساقط هستند به همین دلیل ظرف دو، سه روز آینده از نظر حقوقی وضعیت را بررسی خواهیم کرد تا برای افرادی که مراجعه نکردند سازوکاری فراهم شود تا بتوانیم برایشان اوراقی صادر کنیم تا در حین ثبت‌نام آنها در اختیارشان قرار گیرد.
صدور کارت هوشمند با تأخیر انجام می‌شود و آن هم به دلیل مشکلاتی است که در تأمین بدنه کارت همچنان وجود دارد.
محل ثبت نام کارت ه
بخشی از مغزم بهم میگه که من به قصه بهتری نیاز دارم. و فکر که می کنم می بینم من هیچ وقت قصه خوبی نداشتم. این طور فکر نکن که قصه خوبی می خوام برای گفتن به دیگراننه تنها دلیلی که قصه خوبی میخوام اینه که به خودم یاداوری کنم که قصه های خوب برای من و ما ممکن اند. که اصلا قصه های خوب ممکن اند.
باید منتظر یک قصه خوب بمونم یا تن بدم به همین قصه های همیشگی؟
 
در اوج گرمای ظهر آخرین روز تیرماه توی بی‌آر‌تی ایستاده بودم و فکر می‌کردم که چه چیزی سبب می‌شود که زندگی را در روزهای طاقت‌فرسا و نفس‌گیرش تاب بیاوریم. مخصوصا توی این روزهای تیره. به فاصله چند لحظه یک کلمه در مغزم چشمک زد: امید. و درست لحظه‌ای بعد اتوبوس از جلوی ساختمانی رد شد که روی دیوارش، کسی با رنگ آبی نوشته بود: امید
اگر مقصر هنگام حادثه، که منجر به خسارات جانی و یا فوت شده است فاقد گواهینامه باشد چه اتفاقی می افتد ؟ آیا قتل عمد محسوب میشود ؟ و یا باید دیه شخص مصدوم را خودش پرداخت کند ؟
 
پاسخ : چنانچه مقصر حادثه، فاقد گواهینامه باشد به هیچ وجه قتل عمد محسوب نخواهد شد و در مورد پرداخت دیه مصدوم نیز جای نگرانی نیست چرا که شرکت بیمه موظف به پرداخت دیه می باشد اما از باب جنبه عمومی جرم، مقصر حادثه ،متحمل حبس و یا جزای نقدی بدل از حبس خواهد شد. البته چنانچه مقصر
ی سره دارم فیلم میبینمیعنی حالت تهوع گرفتم
فیلم خمیر لوبیای شیرین رو دیدم و جالب بود، از اون فیلما بود ک شبکه سه روزهای عید مبتونه پخشش کنه :)
فیلم get out عاولی بود
ولی در حد و اندازه Old boy  نبود
واقعاً مغزم دیگه نمیکشه انقدر فیلم دیدم
دلم میخواد بشینم کتاب بخونم :)))
حالا برای بار نمیدانم چندم،به عنوان ایستگاهی رانده شده،برای خود کنج عزلتی اختیار کردم تا از آلودگی ذهنی که شما معترضان و معتقدان و صاحب نظران همیشه حاضر در صحنه برایم به ارمغان می اورید اعلان برائت کنم و به اشاعه ی هرچه بیشتر سرطانی که مغزم باشد بپردازم،فلذا سلام:)))
بعد عمری پدر دختری تنها شدیم
آی گریه کردم آی.
که عمه غذا اورد گفت فردا نیستم بیارم ناهارتون :)
عمه گریه کن :) برادر زاده گریه کن :)
هی میگفت :عمت بمیره تورو اینجور نبینه
پدر :خدا نکنه ، شلوغش نکن فاطمه :/
حالا منو عمه همجین عمه و برادر زاده نیستیما 
ولی شب خوبی بود :) مامانم اگه بود بیشتر گریمو درمیاورد :/
میگرنمه چیه پدرمو دراورده مغزم سوت میکشه، خون دماغ میشم ، مغزم انگار ت خورده
هیشکدوم زنگای بچه هارو جواب ندادم
دیروز دیدم پ بیش از حد مغزمو
عاشق - سیاوش قمیشی⁦❤️⁩خیلی ممنون - سیاوش قمیشی⁦❤️⁩دزیره - چاوشی⁦❤️⁩پروانه‌ها - چاوشی⁦❤️⁩و خیلی آهنگای دیگه.
 
پ.ن: از هیچ آهنگ قِری‌ای لذت نمی‌برم. اما از آهنگایی که تم غمگینِ قشنگی دارن، بی‌نهایت لذت می‌برم. دوپامینی که تو مغزم ترشح می‌شه، وصف‌ناشدنیه.
یه مدتیه که مغزم گزینشی عمل می‌کنه تویِ به یاد آوردن و به خاطر سپردن افراد و اتفاقات و این عجیبه وقتی که صبح یه چیزی می‌شنوم که عمیقا ناراحتم می‌کنه ولی تا یک ساعت بعدش حتی مضمون اون جمله رو هم یادم نمیاد، در حالی‌که هنوز ناراحتی‌شو حس می‌کنم. مغزم گزینشی عمل می‌کنه و من می‌ترسم. می‌ترسم که لا به لای این گزینشا، خودمو فراموش کنه و کم کم جا بذاره منو بین چیزایی که نمی‌خواستن منو یا من نمی‌خواستمشون. مثل اون چیزی که نوشته بود که فرد موقع ش
حالا برای بار نمیدانم چندم،به عنوان ایستگاهی رانده شده،برای خود کنج عزلتی اختیار کردم تا از آلودگی ذهنی که شما معترضان و معتقدان و صاحب نظران همیشه حاضر در صحنه برایم به ارمغان می اورید اعلان برائت کنم و به اشاعه ی هرچه بیشتر سرطانی که مغزم باشد بپردازم،فلذا سلام:)))
دیشب آنجا بودیم، در تشییع جنازه ی کودکی که تو بودی. 
چشمان بسته ی مادرت، صدای کریه خنده ات و سرمای ساکن گورستان؛ خاطراتی که گوشت حرام مغزم را خام، خام می خورند.
چشمانم آماس کرده اند، از شدت اشک هایی که جاری نمی شوند و فریاد ناتوانی بر پرده ی گوشهایم ناخن می کشد؛
کاش آرزو می کردم که طور دیگری می شد.
خب این کتابم تموم شد. نوشتهٔ مارتین هایدگر ، ترجمهٔ فرهاد سلمانیان، نشر مرکز. از اسمش معلوم نمیشه که چیه. نمیاد بگه معنی تفکر چیه؟ یجوری مینویسه با هم فکر کنیم که بفهمیم تفکر چیه. البته فکر کنم. و این که کتاب خوبی بود. راجع به موضوعاتی حرف زده بود که واقعا آدم درگیر میشه. احساس میکنم مغزم داره منفجر میشه از داده هاش بس که تند خوندم پشت سر هم. ولی فهمیدم اینجوری نبود که فقط بخونما. حرف زدن راجع به کتابا چند وقته سخت شده. بگذریم. نمیدونم الان چیکار
به نظرتون چه شکلی میشه که پسری از دختری که ازش بزرگتره خواستگاری میکنه؟؟؟برای یکی از آشناها پیش اومده مغزم داره همینطور ارور میده!
دارم به این اتفاق فکر میکنم و بیسکویت ساقه طلایی سق میزنم و نوشته روی جعبه بیسکویت بدجور مخمه .ساندویچی و نرم!خیلی دوست دارم تعریفشونو از نرم بدونم.!
همین 
امروز بدون سحری روزه گرفتم و شدیدا معدم درد میکنه
اونقدر فکرو خیال کردم که دیگه مغزم داغ کرد
احساس میکنم فشارمم پایینه
خدایا میبینی؟! . چه موندنیه؟!
عمیقا غصه دارم دق میکنم . 
دیگه توان ندارم نه موندن ن حرف زدن زندگی کردن
باید برم ی گوشه واسه خودم باشم میشه کمکم کنی؟! محو شم اصلا؟!
امروز بدون سحری روزه گرفتم و شدیدا معدم درد میکنه
اونقدر فکرو خیال کردم که دیگه مغزم داغ کرد
احساس میکنم فشارمم پایینه
خدایا میبینی؟! . چه موندنیه؟!
عمیقا غصه دارم دق میکنم . 
دیگه توان ندارم نه موندن ن حرف زدن زندگی کردن
باید برم ی گوشه واسه خودم باشم میشه کمکم کنی؟! محو شم اصلا؟!
حالا صدای این ساکسوفون توی گوشم است. خجالت زده ام. رنج کوچک پرهیبتی تازه زاده شده است، یک رنج الگو». چهار نت ساکسوفون می روند و می آیند و انگار می خواهند بگویند: باید مثل ما بود و موزون رنج کشید.»#تهوع#ژان_پل_سارتر
رنج الگویی از penderecki در گوشم است، سمفونی N. 2، دلم میخواست مغزم را از مجرای گوش هایم بیرون می کشیدم، آه، دلم، دلم را میگذارم سر جایش بماند.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها