نتایج جستجو برای عبارت :

متن کامل تاریکی روانم نمیدانم از کی رقم خورده است

تنها چیزی که درباره دختر های دیگر برایم واضح و آشکار است این است که باید ازشان فاصله بگیرم وگرنه روح و روانم را برای همیشه نابود میکنند. دلیلش را نميدانم. نميدانم حاصل عملکرد پاتولوژیک ایشان است یا پاسخ اشتباهی در ناخودآگاه خود به وجود و رفتار هایشان میدهم. نميدانم، اما به هر حال، باید فاصله بگیرم. از هر نظر.
من سال ها افسرده بودم و افسردگی فصلی هم آن را تشدید می کرد، بی آنکه خودم زیاد به آن واقف باشم.
بعدها متوجه شدم کوتاه تر شدن روزها در پاییز و زمستان و تاريکي چه اثر بدی روی روانم داشته. طوری که بعد از وقوف به این مسئله از پاییز و زمستان متنفر شدم.
تا قبل از آنکه بدانم و خوداگاهی داشته باشم، همان حس رمانتیک را نسبت به پاییز داشتم که دیگران دارند. از رفتن زیر باران و قدم زدن خوشم می آمد، یا شاید فکر می کردم باعث التیام زخم های درونم هست، که نبود.
ام
من همان شوالیه رخشان در تاريکي امروز ها بد شکست خورده ام،تحمل فشار های روحی و روانی و کلی زخم ها که خورده و تاب ایستادن ندارد.
از اسب افتاده و اسیر؛اسیر پلیدی ها.
مرا را راه رهایی کجاست؟
جنگیدن میگویی!یاری نمانده که.آری تنهای تنهایم!
ولی هنوز از اسب نیافتاده ام.
 
من شوالیه تنها،ارتشی یک نفره هستم.
بسم الله الرحمن الرحیم
در این شهر بزرگ و دنیای پر از هیاهو، هر کجا که باشم پر پرش بتوانم یک روز یک جا ماندن را تاب بیاورم. بعد از آن دیگر پیمانه ام پر می شود و کلافگی از روح و روانم سر ریز می کند. و قسم به خانه مان، به این لانه کوچک وقتی که به آن می رسم. پا گذاشتن در آن همان و ته نشین شدن همه مرارت ها و کلافگی ها همان. انگار که آبی ست روی آتش. نميدانم چه سری ست آرامش این چهاردیواری . تنها و بی کس در پناه محبت خدا . آرام آرام .دلم میخواهد چند روزی خان
امروز هم یکي از دوستانم با طعنه ای رو به سوی من کرد و گفت:(چقدر عوض شدی!) در جوابش گفتم:(چطور مگه؟) ادامه داد:-قبلا ها خیلی پر سر و صدا تر بودی،الان ساکت تر شدی-نه بابا اینطوری فکر میکنی-راستش،راستش میدونی چیه؟!من با تعجب گفتم:چیه؟خجالت نکش،بگو!-احساس می کنم منزوی شدی!.
حالا از همه این بحث ها بگذریم نمی شود گفت که حرف هایش ناراحتم نکرد.با اینکه کمی حرف هایش به من بر خورد ولی چند روزی می شود که ذهن مرا به تفکر وا داشته.خودم نیز حس میکنم از دوران دبس
زهرای من محبوب شیرین تر از جان، آنقدر شیرین و دلربا و دلچسبی، که این طعم از روح و روانم محو نمیشه .سلام نور دیدهمن نميدانم در تو چه هست که در دیگران نیست؟؟؟؟؟؟؟من نميدانم که تو چه داری که دیگران ندارند؟؟؟؟؟؟من نميدانم تو چی حسی به من داری که احساس‌های من دگرگون شده.حالم حال دگرگونی است
چیزی گم کرده‌ام، کجاست، نميدانم، نمیبینم . و پیدایش نمیکنم.
این چه حالیه که درمانی ندارم؟؟؟زهرای من،  دیوانه وار به من آرامش میدی؟؟؟ آیا فقط تصو
می‌خواستم در تاريکي به دیگران، دنیای اطرافم را نشان دهم، خودم را و تو را به خودت.
می‌خواستم سرِ به سنگ خورده‌ام را باز بکوبم به سنگ. به سنگ، دیدن را بفهمانم. سرم باز خورد به سنگ و باز نفهمیدم.
در انجماد ذهنم سالهای سیاهی‌ست که سراسر به تباهی رسیده‌اند، کودکانی که صدا را شنیده‌اند، به طناب آویزان شدند و گردنِ کشیده، تاب خورده‌اند‌. چه دیوانه ها که با دست خود، زنجیر به دست و پای خود زدند. سربازانِ بی سلاح که بر خلاف میل، رفتند به جنگ خویش و ب
مجنون منم کزداغ هجرت اشکبارمحرفی بجز من دوستت دارم ندارممحوجمالت هستم وشیدای عشقتدائم ازاین عشق الهی بیقرارمروح و روانم هستی و تو مطمئن باشفردا تراچون تاج برسرم گذارمجانان خوبم چون شود من رافراموشعهدی که ازدیروز وفردا باتودارم
به لبخند و سپاس می‌سپُرم زخم‌های سرگشاده را؛ تنم کبود است و جای فریادهای از عمق جان در سینه‌ام درد می‌کند. مسیح نیستم، رنج هم لذّتم نیست، به هر وسیله راهِ نفس کشیدن باز می‌کنم. من در ریگِ روانم»، لبخندهای برنامه‌ریزی شده، قوتِ لایموت‌اند. سینوسِ رنج و شادی‌ام موج‌های شادی کوتاه و غمِ بلند دارد، بلافاصله.
شاید آدما رو با هم قاطی کنم و ها رو تو شب تاریک تشخیص ندم، اما اموال سرقتیم رو خوب می شناسم.
فرق بزرگی هست بین نوشته ها و ایده ها با شخصیت و هویت- آرامش و امنیت روانی. خلوت و تنهایی و حریم خصوصی. انسانیت و وجود من. حقیقت. سنگ پرانندهء به جان و روانم. تلف کنندهء اوقات عمرم.
آدمش مهم نیست کي باشه. فعلش مهمه. 
 
کل برنامه های زندگیم ریخته بهم .
کل برنامه های درسیم ریخته بهم .
ازدست خودم کلافه ام 
از دست خودم عصبیم
و الان سعی میکنم بخوابم و فردا یه روز جدید رو شروع کنم . یه کاغذ بزارم جلوم و همه چی رو سروسامون بدم . دیگه اعصاب و روانم داره بهم میریزه از این وضعیت!!!!
بغض.
ترس .
استرس .
ای خدا
خیلی زمان است که با هم گپ‌وگفتی نداشتیم. مسئله‌ی این روزهای من این است که در دل روزهای سخت چه‌طور روانم را مستحکم نگه دارم. فردا ساعت ۴ بعد از ظهر، در تالار گفت‌وگو (که به نوار بالای وبلاگ اضافه می‌شود،) با هم درباره‌اش صحبت می‌کنیم. اگر خواستید، فردا ساعت ۴ به پنجره سر بزنید.
گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده
تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده
خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد
کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده
نمی دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر
درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده
غم انگیزم، دلم چون کودکي ناشی ست در بازی
که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده
شبیه پوشه ای در دست مردی گیج و مبهوتم
به خاک افتاده ام، در راه او بر صد نفر خورده
هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی ست
که در دیدار پایانی به
چند روز قبل رئیس یه سری دی وی دی آموزشی برای عهد ناصر الدین شاه! آورد و منم یه نگاهی بهشون انداختم و دیدم به دردم نمیخوره و گذاشتمشون همونجایی که بودن تا ببردشون. موقع بردن کلی فحش نثار روح و روانم کرد! بغض کردم و وقتی همه رفتن یه دل سیر گریه کردم و چند صفحه قرآن خوندم تا آروم بگیرم.
یعنی میشه این روزا ختم به خیر بشه؟
بوی خاک عطر باران خورده در کوهسار.
خواب گندم زارها در چشمه مهتاب.
 
 
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن.
 
 
 
+انصافا لحظه ای چشمتان را ببندید و با خودتان فکر کنید در زندگی هرکدام از ما چندبار این پیشامدهای شگفت افتاده است. تا حالا شبی را در گندم زارها زیر نور مهتاب صبح کرده ایم؟ وقتی که صبح میشود، شبنم اردیبهشت تنمان را که میگیرد، گوسفندان را برای چرا به کوهسار ببریم. چندبار در زندگی بوی خاک باران خو
سال هاست با این کوچولوی بی اعصاب سر و کله میزنم.
نميدانم!نميدانم!نميدانم!
در ذهن کوچک من این کلمه به این ور و آن ور قل میخورد.
سال هاست که تنهایم!
اما پر!
پر از تنهایی و حرف هایی نگفته که همه در پس گلوی من جمع شده!میدانم که آخر سر خفه خواهم شد!
کاش زندگی از آخر به اول بود.
پیر و فرطوط به دنیا میآمدیم آن گاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم و سپس کودکي مئسوم در بغل مادر جان میدادیم!
چرا آخر همه جملاتم علامت تعجب است!
آه این را هم نميدانم!
 
شماهارو نمیدونم اما من واقعا اعصاب و روانم بهم ریخت!
عصرم که رفتم سرکار بچه ها همه دپرس بودن
یعنی از عید هیچی نفهمیدم
الان تو فکر خرید دوچرخه ام!
هم ورزشه هم پاکه هم جای پارکش همه جا هست هم هزینه بنزینم میاد پایین چون واقعا صرف نداره!
اونایی ک شعار با تا ۱۴۰۰ میدادن الان بشینن تا منقرض بشه نسل ایرانیا تا ۱۴۰۰
 
آشفته امذهنم.تنم.روانمگفته بودم نمیتونم برو تا وقتی که با خودم کنار بیامگفتم نبایدنمیشهمن اینجا نیستمحالا در هم شکسته و مضطرب، چشم به کتاب دوختم اما پیچش ماری رو درونم حس میکنم.میپیچه و نیش میزنههیچکس از خودش نمیتونه فرار کنههیچ پناهگاهی نیست که به من از هجوم خودم پناه بدهدوباره سر دوراهیمو کاسه ای مستعمل دست گرفتم پر از "چه کنم"
نیمرومو خوردم، می خواستم برم سر درسم، برگشتم بهش گفتم زرده ی تخم‌ مرغ بدترین غذای ممکنه میدونسی؟ انگاری آدم داره مرغ میخوره
چرا واقعا؟
بیچاره به سلامت روانیم شک میکنه،
خودمم به سلامت روانی خودم شک دارم ولی خب
حس میکنم وقتی چرت و پرت میگم روانم آروم میشه
اصلا برام مهم نیست چی فکر میکنه اصلا،
فقط خودم مهمم :دی
چو گل در بوستان میمیرم آخر،
به دل صد داستان میمیرم آخر.
لایق
من از درد جهان میمیرم آخر،
من از مکر زمان میمیرم آخر.
ز دست مرگ اگر یابم رهایی،
ز دست دلبران می میرم آخر.
از این بیدادهای روی عالم
به صد داد و فغان میمیرم آخر.
ز رنج دوستان هرگز نرنجم،
ز لطف دشمنان می میرم آخر.
ز شرم هر سبک فکر سبک دوش
به سر بار گران میمیرم آخر.
نمیرد شور و عصیان روانم،
به لب شعر روان می میرم آخر.
دیشب یک تولد سورپرایز از طرف بچه های دبیرخانه داشتم
ادم هایی که فکرش را هم نمیکردم به خاطر من دور هم جمع بشوند_میتوانی حس کنی چقدر ممنونشان بودم؟_ همکار محترم_رفیق جان_ نبود و من این را پس ذهنم فرستادم 
ناراحت کننده بود اما خب این اتفاق افتاده و من کاری از دستم بر نمی اید
مسعود گفت:کسی که هر جا میرسد چهار زانو میزند، همین جور بمان، لطفا، همین جور خیلی خوبی 
امیر گفت: به شدت اسیب پذیر 
و مهدی گفت مرسی که اینقدر با شعوری 
به هرحال من برگشتم خانه و
طوری ذهنم و روانم در جهت استقلال عمل میکنه که از بچگیام از اینکه با کسی دوست بشم و اون وقتمو بگیره و استقلال عملم کم بشه سیاست مهمی بوده در دوستی نکردنها و دوست پیدا نکردنها! الان هم همینم و از اینکه کسی بهم مسلط بشه یا بخواد اختیار عمل من رو به دست بگیره قطعاً منزجر میشم. من آدم تنهایی ام و تنهایی و استقلال رو دوست دارم. 
طوری ذهنم و روانم در جهت استقلال عمل میکنه که از بچگیام از اینکه با کسی دوست بشم و اون وقتمو بگیره و استقلال عملم کم بشه سیاست مهمی بوده در دوستی نکردنها و دوست پیدا نکردنها! الان هم همینم و از اینکه کسی بهم مسلط بشه یا بخواد اختیار عمل من رو به دست بگیره قطعاً منزجر میشم. من آدم تنهایی ام و تنهایی و استقلال رو دوست دارم. 
این روزها ذهن و روانم آشفته و بی‌قرار و اندوهگین است. از درون خسته‌ام و بی‌رمق و بی‌فروغ. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رود. نه حالِ کتاب خواندن دارم و نه حوصله پژوهش. مانده‌ام با چند کار عقب‌افتاده و ناتمام. گویی در این ایامی که با بیم و تنش و اضطراب و مرگ گره خورده و از هر سو رخدادها و خبرهای شوم و‌ منحوس بر سرمان آوار می‌شود نظمِ زیستن به تعلیق درآمده و راهی جز بی‌خیالی نمانده. اما مگر می‌توان بی‌خیال بود؟! موقتاً شاید!مسعود زمانی مقدم
واخ
دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکنچون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ایبوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میی ز خوان توخواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختیبار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌اماو است پناه و پشت من تکيه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو پر شده از نوای توگر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن
نفخ نفخت کرده‌ای در ه
به هر کجا که روانم، ز دیده خون بِفِشانم 
غم دلم به که گویم، که با سخن نتوانم
به چشم من تو نظر کن،در آن ببین که چه گوید
هر آنچه را که بدیدی، همان بُوَد غم جانم
ز حرف دل به که گویم، که آتشی به درونست 
چو این سخن نَتَوانم، ز دیده خون بِفِشانم
غم از دلم تو بدر کن، به آب دیده نظر کن
که اشک من چو بلغزد، ز خون دل بچکانم
دمی که در تب و تابم، سحر شود و نخوابم
چو مرغ بی پر و بالی، به سوی کعبه دوانم 
به کعبه چون نشنیدی، صدای حسرت این دل
کجا روم به که گویم، چه در
یک جای کار می‌لنگد. روحم نشتی دارد انگار و من نمی‌دانم آن منفذ لامصب کجاست که توش و توانم شرّه می‌کند ازش. این را از همان چند روز پیش که ساعت خوابم بیش‌تر شد فهمیدم. وقتی باز عجول شدم و به دنبال نتیجه‌ی زودهنگام، پنجره‌های خیالم را گشودم. وقتی باز آن‌چه هست کافی نبود و حسرت آن‌چه باید باشد به جانم افتاد. نمی‌دانم چطور اتصالات روانم را کف بگیرم، چگونه ذهنم را صابون‌کاری کنم تا آن حباب بزرگی که رو به ترکيدن است، رخ بنماید. 
آرزوی مرگ میکنم . 

چه روزهای تلخی میگذرونم از سیاهی دور چشمانم.و زرد بودن رنگم. جسمی که تحلیل میره ,نگران نیستم.  قلبم ,روحم و روانم و احساس بی کسی و تنهایی شدید که وجودم رو در هم کوبیده و لحظه ای راحتم نمیگذاره. 
دلم میخواد دنیا تموم بشه و هیچ وقت وجود نداشته باشم. 
دیگه حتی نگران نتیجه ی کنکور هم نیستم ,چه اهمیتی داره وقتی که حتی ذره ای امید به ادامه ی زندگی ندارم .
به نام خدا
 
صبح نزدیک ظهر خودم رو با یه عود لیمو و خالی کردن دو تا کافی میکس تو لیوان گنده آب جوش و روشن کردن تلویزیون به جهت پخش موزیک های در و پیت آغاز کردم.
همین طوری که دارم کافی می خورم و بوی عود استشمام می کنم، آقای بنفش دانلود می کنم و روی ولوم صد پلی می کنم.
آقای بنفش که پلی می شه روحم باهاش می رقصه، یه رقص عجیب و غریب تنهایی. انگار که خوشحاله، سبکه.
یه کتاب گذاشتم بغل دستم که امروز بخونم با یه صفحه ی کاغذ رنگی آ چهار بنفش که یه طرفش کامل از
در این بخش با بازیگران سریال عروس تاريکي آشنا می شویم. سریال عروس تاريکي یک درام عاشقانه اسـت و بازیگرانی از جمله: رضا کيانیان، رویا نونهالی، نرگس محمدی در آن بـه ایفای نقش پرداخته اند. سریال عروس تاريکي قرار اسـت از 25 خرداد ماه و از شبکه 1 سیما روی آنتن تلویزیون برود، در ادامه با مطرح ترین بازیگران این مجموعه تلویزیونی بـه طور کامل آشنا می شویم.
ادامه مطلب
دو روزه آهنگ آخر سریال یانگوم داره با روح و روانم بازی میکنه. جدا از خاطره های تلویزیون ده اینچی و آنتن سیخی و برفک و اتاق پشتی و . شعرشم عذابم میده. عذابِ خوب.
اونارا اونارا آجو اونا
گانارا گانا را آجو گانا
ینی برو، برو، برای همیشه برو، بیا، بیا، برای همیشه بیا.
در واقع ینی اصن واسم مهم نیست. میخوای برو، میخوای بیا. وضع من کلا توفیری با قبل نمیکنه. من همونم. بودن یا نبودن تو نیست که به دوست داشتن من جهت داده. میفهمی؟
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
 
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
 
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
 
اگر "دل" دلیل است، آورده ایم!
اگر "داغ" شرط است، ما برده ایم!.
ادامه مطلب
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
 
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
 
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
 
اگر "دل" دلیل است، آورده ایم!
اگر "داغ" شرط است، ما برده ایم!.
ادامه مطلب
بازاری به وسعت پنج میلیارد تومان منتظر شماست.برای ورود و کسب درامد:.اپلیکيشن هفتاد سی رو نصب کنمشخصاتت رو کامل کن و ثبت نام کنشارژ بخر ، قبض تو پرداخت کن و تراکنش کندوستات رو دعوت کن.هفتاد درصد سود تراکنشهای شما و زیر ممجموعه به شما تعلق داره.راستی استفاده از کد معرف اامیه.کد معرف:miluner_shooخوبه می تونید استفاده کنید بجنبید که بازار رو از دست ندین.
ای یاد تو مونس روانم                جز نام تو نیست برزبانم
ای کار گشای هرچه هستند      نام تو کلید هر چه بستند
ای هست کن اساس هستی    کوته ز درت دراز دستی
از آتش ظلم و دود مظلوم          احوال همه تو راست معلوم
هم قصه ی نانموده دانی           هم نامه نا نوشته خوانی
ای عقل مرا کفایت از تو             جستن زمن و هدایت از تو
هم تو به عنایت الهی                آن جا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهایی ام ده         بانور خود آشنایی ام ده
نظامی گنجوی »
بینی پیچ خورده مدل (twisted nose)
تصحیح بینی با انحراف شدید در خارج یکي از مشکلات اساسی در جراحی بینی است.بررسی ضایعات تشریحی مرتبط با انحراف بینی و صورت و قرینگی صورت قبل از هر اقدام جراحی ضروری است .بینی پیچ خورده به عنوان یک مجموعه غضروفی ، استخوانی که همه قسمت ها درگیر انحراف موجود هستند مورد توجه میباشند .
ادامه مطلب
بینی پیچ خورده مدل (twisted nose)
تصحیح بینی با انحراف شدید در خارج یکي از مشکلات اساسی در جراحی بینی است.بررسی ضایعات تشریحی مرتبط با انحراف بینی و صورت و قرینگی صورت قبل از هر اقدام جراحی ضروری است .بینی پیچ خورده به عنوان یک مجموعه غضروفی ، استخوانی که همه قسمت ها درگیر انحراف موجود هستند مورد توجه میباشند .
ادامه مطلب
همانطور که بسیاری از مردم تصور می‌کنند عکاسی با نور کم وما فقط عکاسی از شب نیست، ممکن است مقادیر متفاوتی از نور ناشی از منابع مختلف وجود داشته باشد و هرچه کم‌تر از نور روز در بیرون باشد، نور کم را در نظر می‌گیریم.عکاسی در فضای داخلی بدون نور محیط (مانند بسیاری از خانه‌های ما)و همچنین نوری که در شب به سختی در چشم ما قابل‌مشاهده است، هم چنین به عنوان نور کم در نظر گرفته می‌شود. در این مقاله، نکاتی درباره نحوه عکاسی در محیط‌های با نور کم و چ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها