نتایج جستجو برای عبارت :

ماجرای منو درسام

حس می‌کنم هیچوقت اینقدر به درسام علاقه مند نبودم٬ حتی موقع حسابان خوندن شاید٬ آخه همه میدونن من چقدر عاشق حسابان و جبرمجموعه ها و اینا بودم.
داشتم میگفتم٬ علاقه خاصی به درسام پیدا کردم٬ مدام منتظرم یه فرصت خوب پیش بیاد و شروع کتم به خوندن و وقتی نمی‌خونم عصبی ام. البته خب میشه استرس درس های تلمبار شده رو هم گذاشت کنارش.
من هیچوقت بلد نبودم با لذت درس بخونم٬ شاید الان دومین ترمه که دارم تجربه‌ش می‌کنم ولی چیز خوبیه :)
گاهی هم زیاد کتاب های غی
درب ضد سرقت عربی 
 
انواع درب ضد سرقت درسام
درب های ضد سرقت درسام بر اساس نوع روکش چوب (راش یا گردو) ، میزان برجستگی درب و یرآق آلات مورد استفاده تقسیم بندی می شوند و شاستی کشی فی داخلی دربهای ضد سرقت در تمامی مدل ها بصورت یکسان می باشد. به طور مثال برخی از مدل ها که دارای طرح های بدون برجستگی ( CNC ) می باشند از درب های ضد سرقت برجسته قیمت تمام شده ی کمتری دارند. درب های ضد سرقت که با روکش گردو ساخته شده اند از درب های ضد سرقت روکش راش گران تر می با
از وقتی از کربلا اومدم، به نوعی به خاطر حجم زیاد درسام و برخی دلایل واقعا از اون اتفاق هایی که خیلی ازشون لذت می بردم دور شدم ، یکیش کتاب خونی و دومیش وبلاگ نویسی،خاطره نویسی و . بود ✍.که به خاطر دوری ازشون خیلی حالم بده هنوز با خودم درگیرم البته از  اون روز های اولی که از کربلااومده بودیم خیلی بهتر شدم، اصلا یه حال بدی بود انگیزه نداشتم درس بخونم ، اصلا هیچ انگیزه ای برای انجام هیچ کاری نداشتم،  ولی هنوز نیاز به زمان دارم ، امسال سال اول ان
گوگولی دره نیره ⁦:'(⁩⁦
چرا؟
بیان افسردست
درسام زیاده
هه رفتن
و یک دلیل شخصی
مسابقه رو یادم نرفتهتا اخر اردیبهشت میتونید بفرستید
بعدش یه رای گیری میکنم و میرم
ویرا و اپدیت میکنم
به رامتین هم کمک میکنم
به نظرات هم پاسخ میدم
هفته ای یک یا دوبار سر میزنم
خداحافظ
به زودی برمیگردم
 
 
 
 
​​​​​
اعصابم خورده هرچی کار انجام میدم خوب در نمیاد و تموم نمیشه داره اون روی من بالا میاد .
هی منتظرم یه پیامی بده که دلم گرم بشه به یادش روزی صد بار پیاماشو چک میکنم البته نه وسط درسام ، 
اخه  خودش گفته بود که بهم پیام میده منم چشم به راه این روزنه کوچیک نشستم که یه پیام بیاد و تو دلم پروانه ها پر پر بزنن ولی .
ی رابطع وارونی بین هوای سرد و سردردام هس الان دو روزع دسمال سرم رو باز نکردم نمیخام قرص بخورم ولی دگ تحملش سختع صدایی ک تو گوشام دارع ریپید میشع و مث ناخون کشیدن رو دیوارع رسمن مخ ردیم کردعدرسام عقب افتادع و باز ی بیخیالی زدع ب سرم بایکم چاشنی کلافگیولی بااین حال من دوست دارم [من]!:)ب امید جبران همع چی.
1. دستی به سر و روی طرح آموزش و پرورش کشیدم، فهرست مطالب و جداول و اشکال رو تنظیم کردم، چکیده رو ویرایش کردم. پانویس ها رو اوکی کردم و مجدد ارسالش کردم
2. آلبوم های مهرشاد و علی زند وکیلی و حجت اشرف زاده رو دانلود کردم + بخشی از عکسهای گوشی رو ریختم رو کامپیوتر
3. پاورپوینت برای یکی از درسام آماده کردم.
یع حال دپرسی عجیب ته ته وجودمو گرفتع!
در یک جمله میشع گف نمیدونم چ مرگمع!
دقیقن درشراطی عم ک هر چقد پیک بزنم مست نمیکنع:/
ولی باز جای شکر دارع ک ع درسام نمیزنم(تقریبن:/ )
 
کلن تو کتم نمیرع ک چرا باید دلم بگیرع و بشم هاپو ک پاچع میگیرع و حس هیچی رو ندارع
 
شهر در سکوت مطلقع!همیشع صدای ماشینای خیابون اذیت میکردن الان صدای نبودشون اذیت کنندس:/
 
ولی خو انگیزع اینروزامو تو خندع های فالش پست کردم!
احساس شادی و خوشحالی دارم. احساس تشکز از جان لایتناهی:) من از زندگیم و از همین الانم راضی ام. بی نهایت خودم رو دوست دارم و به اطرافیانم عشق میورزم.زندگی رو دوست دارم و بی نهایت بهش عشق میورزم.
تمرکز خوبی دارم و راحت از پس درسام بر میام.
در کل همه چی خوبه و من راضی ام.
پیشرفتی توی درسام ندارم و نمی دونم چرا :)اینکه فکر کنم هوشم پایین اومده و فلان که بهانه ست. احتمالا مسیرم غلطه.
فکر میکنم دلیل بدخلقی ها و غم های گاه و بی گاهم همینه:
اونقدری که می خوام نتیجه نمی گیرم.
باعث شده انگیزه م پایین بیاد و مثل قبل با هیجان براش تلاش نکنم.
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.
همین روال رو ادامه میدم تا ببینم چی میشه :]
زندگیم روال کسل کننده ای پیدا کرده که حتی گلدوزی هم فعلا نتونسته تلطیفش کنه.
یه سری هدف کوتاه مدت و بلند مدت باید برا خودم بذارم 
کارم همش شده خواب و خوراک الانم مثه سگ خوابمه
اقا برا شروع هدفم میخوام روزی نیم ساعت زبان المانی کار کردن 
خوندن برنامه ای که برا درسام گذاشتم تا درسا انبار نشه رو هم 
و 
برای اینکه ببینم و امتحان کنم قانون جذب واقعیت داره یا نه میخوام ازش برا یه موضوعی استفاده کنم
خب پس شد :
برنامه درسی که چیدم
نیم ساعت زبان المانی 
استفاده از قانون جذب
تا ببینیم چی میشه☺️
امروز فیلم حرفای یه بسیجی رو دیدم و مورد پسندم واقع شد. البته این آدم و از دور میشناختم از قبل، و آدم تندرویی نبود؛ الانم فهمیدم به عدل علوی معتقده و اینا‌. 
بعضی آدما آرومن، مقدار زیادی فکر میکنن، جو نمیگیردشون، اعتقاد درست حسابی دارن. این آدما رو من واقعا میپسندم و تحسین میکنم.
 
 
امروز بعد از 4-5 روز یکم خوب خوابیدم. بعدش احساس میکردم حتی از قیافه م معلومه که حالم بهتره. یخورده هم درس خوندم و سوپ خوردم. حالا احتمالا میخوابم دیگه، بقیه درسا
اتاقمو مرتب کردم، گردگیری کردم، جارو کشیدم :)
خسته شدم ، وضعیت R هم از یه طرف :/
یه عالمه کار دارم از همه مهم تر درسام هستن که نخوندمشون :(
تو عید برام زمان کند میگذشت با خودم میگفتم کاش زود تموم بشه. الان که تموم شده با خودم میگم چرا زود گذشت؟! یعنی هنوز باورم نمیشه که تموم شده. ولی مطمعنا تموم شده :/
ولی تعطیلات عید و مفت از دست دادم میتونستم خیلی کارا بکنم اما نکردم.
ساند کلود هم اون پشت داره پخش میشه.
ولی واقعا کی من از بی برنامگی درمیام؟؟
م
خب امروز دفترچه آزمون رو برداشته بودم و داشتم غلطام رو تحلیل میکردم‌و میدونید چی فهمیدم؟
اینکه‌من رسما کوووووووووررررررررررم
یعنی اینقدر شیرین یکی از درسام رو میتونستم صد بزنم سر چندتا کور بازی اومدم رو ۷۸ ،نمی خوااام-_____-
یعنی هفت تا غلط داشتم یکی از یکی مسخره تره ساده ترین سوالارو غلط زده بودم ساده تریناشون و این کفرمو بالا میاره که من به جای اینکه نگران سوالای سخت باشم باید نگران سوالای آسون باشم وات د چی:||||
دریافت
 
به حجم درسا و کتابایی که باید خونده بشه فکر میکنم. حقیقتش از آخر این راهی که ناخواسته داخلش قرار گرفتم خیلی میترسم. تا الان بیشتر زندگیه منو اتفاقات پیش بردن تا انتخابای خودم! تا خواستم یه تغییری بدم یه اتفاقی افتاد و تمام محاسباتمو بهم زد. سال نود و نه آخرین سال کنکور نظام قدیمه و آخرین فرصت برای من. از عالم و آدم بریدم تا به درسام برسم ولی این چند سال فاصله بین مدرسه رفتن و کنکورم خیلی توانمو برای درس خوندن گرفته. وضعیت ناآروم خونه هم که. دار
تی‌ای یکی از درسام نمره یکی از تمرین‌ها رو آپلود کرد با این توضیح: "کسایی که شماره دانشجویی‌شون تو این لیست نیست تمرینشون یا ایراد داشته یا ناقص بوده یا تحویل ندادن."
معنی این حرف توی دانشگاه که ممکنه تمرین‌ها خیلی هم تیپیکال نباشن اینه: به‌جای اینکه خودت روی تک‌تک سوالا کار کنی و احتمالا یکی‌-دوتاشو بلد نباشی، سوالا رو نفری یه دونه بین دوستات تقسیم کن و بعد همه‌تون هر سوال رو از روی کسی که اون سوال بهش محول شده بنویسید. اونم توی وقت ناها
خیره ام به تلویزیون
اشکام میریزه
طاقت ندارم 
بابام رفته
مامانم نیست
من و داداشمیم ، 
نمیدونم نامرد بودن براتون چه شکلیه ولی برای من که دیده شد چه سخت چه سخت
هیچ تمرکزی روی درسام ندارم
4تا کلمه میخونم اشکام میریزن
امروز بابام داشت یه چیزی میخوند نمیدونم راست بود یا نه ولی از مکالمات دختر سردار بود
اونجایی که گفت روله بابا دستم روی دهنم بود 
اخرین باری اینقدر گریه کردم یادم نیستفک نکنم واسه یه شهید اینقدر تاحالا اشک ریخته باشم
کاش میتونستم
الان یک هفتس میام این دانشگاه
امروز هوا بشدت سرد بود لوله کشی خونمون یخ زده بود
خداروشکر همه چی خوبه و واقعا راضی هستم
اصلا پیام‌نور ک بودم حس نمیکردم دانشجو هستم :/
اما اینجا کلی همایش وجلسه وکلاس آموزشی وهسته علمی و.
فقط هنوز انتخاب واحدم‌ مشکل داره
یه مشکل دیگه هم هست من بشدت آدم درونگرایی هستم
هنوز یه دوستم پیدا نکردم.خیلی دوست دارم بابچه ها آشنا بشم اما نمیدونم یه ترسی هست 
هرچی باشه کم از دوست نرنجیدم :|
عاغا چجوری چند جلسه نمیان سرکلا
حذف کردم چون صبح شده و فهمیدم خیلی الکی بخاطر چیزای بیهوده غصه خورده بودم . اتقاقا من اصلا  ترحم برانگیز نیستم و 99 درصد آدمای اطرافم بهم محبت و عشق میدن. خیلی بی رحم شدم که اون 99 درصد رو ول کردم چسبیدم به اون 1 درصد . اون 99 درصد بیچاره که من حتی ماه ها ازشون سراغی نگیرم ولی اونا سراغم می‌گیرن همیشه و به یادم هستن و مهربونن و بی‌معرفتی های منو میزارن پای درسام
خیلی احمقانه بود کارم . بخاطر چی و کی غصه خوردم؟؟؟ بابا آدما همینن فقط شعار میدن. 
زند
اقا چرا خانواده ها هیچ وقت نمی تونن رضایت کامل داشته باشن !!! هرچیم سعی میکنی بازم یه ایراد میگیرن و میگن خوبه هاااا ولی چرا فلان نشدی!!!!
یه زمان درسم خوب بود ازم ایراد میگرفتن که چرا جز نفرات اول نیستی حالا که گند زدم به درسام میگن چرا بهتر نشدی حداقل تو درساییی که من شدید ضعیف شدم .
ولی خداییی هیچ وقت نفهمیدم چرا دیگه از یه زمانی مطلقا درس نخوندم ! ببین این که میگم مطلقا فکر کن اوناییی که اوباش و دردسر های دانشگاه و مدرسه هستم وضعیتشون از من بهت
8:21 شب تو نمازخونه ی دانشکده تمومش کردم.
قرار بود استراحت یکساعته ی بین درسام باشه که نشد تاآخرش بذارمش زمین.
کافه پیانو
با "ر" و مهربان یکی از روزایی که رفته بودیم که مثلا خوش بگذرونیم که گویا چهارشنبه سوری هم بود و سرراه رفته بودیم یک کتابفروشی که کتابای چاپ قدیم و بدون سانسور میفروشه، خریده بودمش.
داشتم فکرمیکردم چرا کسی که بتونم با ذوق بلافاصله بعد از تموم کردن کتابم بهش پیام بدم و باهاش درمورد داستان کتاب حرف بزنم اطرافم نیست؟چرا اطرافیا
فردا امتحان علوم دارم
یکی از سخت ترین امتحانای دنیا اونم برای منی که هیچ وقت نتونستم معنی چیزایی که دارم میخونم رو بفهمم:/
ساعت ۱ شبه و من هنوز دو فصل دارم که نخوندمشون:))
زندگی قشنگیه نه؟
خیلی دوست دارم به دیروز برگردم و یکی بزنم پس سر خودم و بگم ‌"گمشو برو پای درسات"
ولی خب نمیشه-_-
الان دلم میخواد تو تخت گرمم دراز بکشم و کل این زندگی رو به تخمام دایورت کنم و خیلی راحت بخوابم
حتی گفتنشم باعث میشه بخوام از خوشحالی اشک بریزم~
ولی اینم نمیشه
نت
مادربزرگ که حالا بعد از یکی از اقدام‌های انقلابی من، دست از آرزوی ازدواج و صحبت راجع به این موضوع برداشته، این چند وقت هر بار منو می‌دید راجع به این که قبلا زمانی تو مدرسه کار می‌کردم و چرا الان دیگه نمیرم می‌پرسید و بعد هم توصیه می‌کرد که حتما دوباره پیگیر بشم تا بعد از تموم شدن دانشگاهم بتونم تو مدرسه کار کنم و بعدتر هم تاکید می‌کرد که برای من چه کاری بهتر از معلمی؟
این بار منتظر بودم دوباره این بحث راه بیفته تا بگم برگشتم مدرسه و یه کار
بیاین بدبختی هامونو به روی خودمون نیاریم .
هرچی هست اتفاقه دیگه،میگذره!
مثل دیشبهنوزم تک تک حرفا و اتفاقاتش توی ذهنمه 
میدونم چند باری هم از خوای پریدم
ولی گذشت ، بالاخر صبح شد
حالا منم و باز یه اتفاقات دیگه
میدونم ک تا ۱۲ بیشتر نت ندارم
کاشکی نت رایگان بودهمه داشتن
چه خوب میشد.
مثلا یه بدبختی مثل من دیگ نت ۵گیگ ۶ تا ۱۲ نمیگرفت -_- 
بگذریم.
از دیشب چیزی نمیگم چون میخوره تو ذوقم:|
فقط بیاین بگیم گذشته!
ما که نباید تو گذشته زندگی کنیم؟!
آیند
بچه ها من توی این دوران قرنطینه نتونستم درست برنامه ریزی کنم که به همه کارام برسم برای همین از خیلی از درسام جا موندم(معلم ریاضیم کتابو تموم کرده و من ۴تا درس عقبم)
میخوام این چند روز رو رگباری درس بخونم و ورزش کنم
پس احتمالا تا چند روز نباشم .
میدونم دلتون برام تنگ میشه برام ولی خب چه میشه کرد‍♀️
پیشنهاد میکنم شمام اگه کم درس میخونین و امتحانای آنلاین رو به صورت گروهی یا open book انجام میدین.خیلی زود اینکارو ترک کنین و درساتونو بخونید.وگ
مامان اینا همه اش اصرار دارن ک چرا وقتی خونه ساکته نمیشینی تو خونه درس بخونی و اینهمه راه میری تا کتابخونه،من تو کتابخونه ارامش بیشتری دارم حای اگه یک ساعت فقط تو کتابخونه درس بخونم ترجیحش میدم به ۵ساعت تو خونه درس خوندن فقط همین،کیفیت مهمترهپ.نون:چرا فک میکنن من درسم بده؟وقتی متونم با هوشم توی درسام موفق بشم چرا باید اینهمه براش تلاش کنم؟ارزش داره تلاش ولی نمیدونم بعدا پشیمون میشم یا ادمیزاد در هر صورا پشیمون میشه یکی چون همه اش کله اش تو
پست قبلی رو یک ماه پیش نوشتم. و به همین راحتی یک ماه گذشت! بدون اینکه بتونم چیز مناسبی بنویسم :(
بهم حق بدید. درسام سنگینه و زیاااااد. هرچند اکثر دروسم رو واقعا دوست دارم. اما امتحانات نزدیکه.
کسایی که این وب رو از بهار امسال دنبال کردند می‌دونند که من چقدر در فصل امتحانات، گیج و درگیرم. نمی‌تونم بنویسم.
نمیتونم بنویسم.
حتی از این سفر مشهدی که رفتیم و شب یلدایی که اونجا بودیم. بهترین سفرم در طول زندگی مشترک!
حتی از مصاحبه علمی‌ای که اخیرا د
برای بار هزارم امروز میگه دوستت دارم. 
میخندم میگم چی شدی آخه؟ 
میگه هیچی. دوست دارم همه اش ابراز علاقه کنم امروز، به کسی هم ربطی نداره. دوستت دارم. میخوام هی بگم.
یه ذره دیگه فکر میکنه و میگه: یادته همه اش میگفتن به مرد توصیه شده توی خونه به زنش ابراز علاقه کنه و بگه دوستت دارم؟ 
میگم خوب؟ 
میگه خیلی مسخره است آخه. مگه جور دیگه ای هم میشه زندگی کرد؟ 
میخندم و ته دلم داره میره که غنج بره که یهو چشمم میخوره به کف آشپزخونه و دادم میره هوا که محمممم
سلام
میدونید خیلی خستم خیلیییی
از همه چی از دزس و این شرایط زندگی
از بچه های مدرسه و دوستام از فامیلام و خلاصه همه چی
1-درسام خیلی زیاد شده به شدت با زیستم مشکل دارم و مثل خر تو گل گیر کردم  اقای ن خیلی ازم توقع داره و گفته باید فیزیکم رو بالای 70 بزنم:(
 
2- راستش م خیلی بچه خوبیه ها به نظرم یکم به کمک نیاز داره من دوسش دارم و خب با همه شرایطش هم کناز اومدم و خب جمعه با ف دعوتش کردم خونه
مامانم یکم با م مشکل داره ولی خب مجبوره کنار بیاد
ه رو دعوت نکرد
خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره چهار)
شاید این جملاتی که میخوام الان بنویسم بهترین و شیرین ترین خاطراتم تو کل این وبلاگ باشه. خیلی خوشحالم که می تونم این حرفا رو بنویسم و رویا نیست و واقعیه:
تو محرم امسال تو روضه ها و بویژه تو اون شب آخر اردو جهادی تابستون امسال تو مراسم قرعه کشی اربعینش و این ها، تو دلم همیشه از خدا و امام حسین(ع) می خواستم که توفیق نوکری و خادمی شون رو به من بدهند.
الحق هم که دادند.
اول از همه که تو کاروان اربعین دانشگاه خدارو ش
از روزی که اومدم هیچگونه تفریح دلخواهی نداشتم بیرون رفتن با همکلاسیهام منو خوشحال نمیکنه ، خوشحال میکنه ها اما مقطعی و گذرا
شارژم نمیکنه
من تفریحات خاص خودم رو دارم که با انجام دادنشون شارژ میشم و انرژی میگیرم واسه ادامه ی تلاشهام توی راه
و اما از روزی که اومدم فرصت انجام  هیچکدومو نداشتم
الان حالم بدجوری گرفته ست . خیلی
مخزن انرژیم خالیه و خستم از اینکه همش خودمو گول زدم که اره اینم خوبه با فلان سرگرمی هم خوشحال باش و منتظر موندم و منتظ
دانلود فیلم ماجراي نیمروز ۲ رد خون
ماجراي نیمروز 2، دنباله فیلم سینمایی ماجراي نیمروز به کارگردانی محمدحسین مهدویان، تهیه‌کنندگی سید محمود رضوی و نویسندگی حسین تراب نژاد و ابراهیم امینی محصول سال ۱۳۹۷ است. این فیلم در سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر رونمایی شد و با نامزدی در ۱۲ رشته این جشنواره، توانست ۳ سیمرغ بلورین بدست آورد.
دانلود فیلم ماجراي نیمروز ۲ رد خون
ماجراي نیمروز 2، دنباله فیلم سینمایی ماجراي نیمروز به کارگردانی محمدحسین مهدویان، تهیه‌کنندگی سید محمود رضوی و نویسندگی حسین تراب نژاد و ابراهیم امینی محصول سال ۱۳۹۷ است. این فیلم در سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر رونمایی شد و با نامزدی در ۱۲ رشته این جشنواره، توانست ۳ سیمرغ بلورین بدست آورد.
خیلی زود سال اول دانشگاه گذشت و من الان یک ترم 3ییم 
همیشه فانتزیم این بود ک درسام جوری بی افته که ساعت8 کلاس نداشته باشم 
چون همیشه پوکر فیس میباشم تو کلاسای 8تا10
و این ترم این محقق شد. ب جز یک روز بقیه روزا کلاسام 10تا5 عصر :) 
در کنار درس دیگه وقتش شده که ی کار نیمه وقت داشته باشم ولی خوب تایم کلاسام این اجازه رو نمیده 
رفتم در خواست پشتیبانی دادم و با نمایندگی شهرمون ک آشناست صحبت کردم ک پا در میونی کنه و قبولم کنن ک این هفته نتیجه اش اعلام میش
این ترم تموم شد و به جز یک درس نمرات بقیه دروسم اعلام شدن که خب جالب نبودن ولی به نسبت دو ترم گذشته قابل قبول! قسمت ناراحت کنندش یکی از درسام بود که با درصد اطمینان خوبی منتظر نمره ۲۰ یا ۱۹ بودم که خب استاد به ۱۶ قناعت کرده، اعتراض زدم امیدوارم جواب بده. اما خب در کل این ترم موتیویشن خوبی بود واسم.
ا بیوی تلگرامش رو برگروند به حالت قبل از آشناییمون باهم! تو این مدت چیزای زیادی نوشت که اکثرا مخاطبش من بودم (یا شاید من بودم :) ) ولی با دیدن بیوی امر
این روزا درس ها سنگین تر شده و همین باعث شده دانش آموزا از کارای دیگشون بزنن و درس بخونن و بخونن و بخونن
ولی خب من اینطور نیستم 
حساب هر چیزی جداست
هر روز که از مدرسه میام یه استراحتی میکنم
و بعدش یک ساعت رو به درسام اختصاص میدم 
بعدش بیرون میرم تا یه هوایی به کلم بخوره
وقتی برگشتم اگه درس داشتم دوباره کار میکنم 
و اگه نداشتم خب کارای دیگه ای هست
مثل کتاب خوندن
فیلم دیدن
انیمیشن دیدن
و بعدشم فضای مجازی 
وپست گذاشتن تو وبلاگ
همش درس که نمیشه
حدودا دو سالی میشه خودمو گم کردم. مسیر هام معلوم نیستن.ارزش ها و رفتار های من با خیلی از افراد دیگه جامعه تفاوت جدی ای داره دوستام که اکثرا سطح سواد بالایی دارن بیشترین دغدغه شون خیلی متفاوت با من بود. به طور مثال یکیشون یه عالمه فیلم آموزشی از یوتیوب میدید خیلی هاشون درس میخوندن خیلی هاشون به فکر نمره بودن اما برای من خیلی از این چیزا مسخره بودن به خودم میگفتم خوب، بعدش چی؟ برای من درس خوندن یه رابطه احساسی بود که دوس داشتم بفهممش ولی تو دانش
من تا چند وقت پیش همیشه خودمو اذیت میکردم،با کوچکترین مسئله آزار میدیدم،بعدش مدتها افسرده و غمگین و خسته میشدم و مدام خودمو لعنت میکردم،به یه خلصه و پوچی مطلق میرسیدم،یه حال مزخرف که هیچ چیز و هیچکس نمیتونست حالمو خوب کنه.ولی این مدت اینقدر اتفاقای خوب و سخت و متفاوت افتاد که به کل دیدم رو نسبت به همه چیز عوض کرد
ازین اتفاقات میشه به ۱.عوض کردن محل زندگی(که اصلی ترین وخوبترین اتفاق بود)۲.عوض کردن ماشین۳.آشنا شدن با آدمهای جدید چه تو خانواده

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها