نتایج جستجو برای عبارت :

ما سه تا زن شیخ شدیم

خاکساری کرده خاک ره شديم،
جسته راه حق ولی گمره شديم.
خانة مقصود شد باد فنا،
در فضای زندگی چون که شديم.
جورها دیده ز بدخواهان و لیک
خیرخواه مردم ابله شديم.
تا به پا خیزد ز پا افتاده ای،
ما ز پا افتاده خود در چه شديم.
مانده غافل از خود و دنیای خود،
تا ز مکر ناکسان آگه شديم.
می‌ترسیدیم بهش بگیم عاشقتیم. هشت‌مون گروی نه‌مون که چه عرض کنم، هفت‌مون گروی هشت‌مون بود و شیش‌مون گروی هفت‌مون و پنج‌مون گروی . . شده بودیم دنباله‌ی اعداد حسابی، انتگرال نامعیّن، قضیه‌ی فیثاغورث و اصلا یه جورهایی حس می‌کردیم شديم غیاث‌الدین جمشید کاشانی!شب رو از ترس از دست دادنش تا دو سه بیدار بودیم و صبح با دلشوره‌ی از دست دادنش ۵ و ۲۰ دقیقه بیدار می‌شديم. آدم منتظر خلق شده، ما هم منتظرش بودیم. واسه همین شديم صابر اَبَرِ زندگی‌م
جوانه عشق:
تو دختر پاک اردیبهشت
من پسر سبز پاییز
تو دانه ی ناشکفته
من باران ناچکیده
باد تو را آورد
ابر مرا بارید
سبز شديم پیوسته
جوانه زدیم در عشق
زرد شديم به سرود خزان
یخ زدیم به سرمای زمستان
و بارها در آغوش هم
مردیم 
و زنده شديم.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
وقتی به معلم بی توجه شديم،باید سالن های ورزشی رو با نیروی ضد شورش آرام کنیم !وقتی به معلم بی توجه شديم،باید بودجه زندانها و مراکز ترک اعتیاد را گسترش دهیم!وقتی به معلم بی توجه شديم،باید خانواده ها مقادیر زیادی هزینه مدارس خاص و کلاس های خصوصی را بپردازند!وقتی به معلم بی توجه شديم،باید امنیت کوچه و خیابان ها را با پلیس های باتوم به دست تامین کنیم!وقتی به معلم بی توجه شديم،باید آمار طلاق گوش ازدواج را کر کند!وقتی به معلم بی توجه شديم،باید سالا
فکر می‌کردم بزرگ می‌شم، درست می‌شه دیگه  بالاخره من که آدم خوبی ام! من که بزرگ شم مثه بقیه اشتباه نمی‌کنم
هرچقدر بزرگ‌تر شديم، کم‌اختیار تر شديم. اشتباه‌تر شديم
هرچقدر خاستیم بلند شیم، بیشتر فشارمون دادن که بشین سر جات!».
اون دست بچگونه‌ای که از آب بیرونه و کمک می‌خواد، کم مونده که بره زیر آب و اونم پیر بشه.
خواندن کتاب ما چگونه ما شديم و مطلب ما چگونه ما شديم را مفید می دانم. 
اینکه ما چگونه ما شديم را از دیدگاه دیگری نیز نگاه می کنم. چرا ما پس از این همه تاریخ و سابقه تبدیل به افرادی شده ایم که جلوی قدرت به راحتی سر خم می کنیم. چرا اگر رئیس ما هر چه دلش خواست گفت را به راحتی قبول می کنیم و در ضمن تعریف و تمجید هم از وی می کنیم؟
 
اینکه شرایط اقتصادی بسیار خراب است و نیاز به کار داریم درست است ولی آیا ما هیچگونه ارزش انسانی برای خود قائل نیستیم؟
 
ادا
بعضی دارند از جنازه‌ها ماهی می‌گیرند و در این کار خبره شده‌اند. ولی ما فعلا فقط حالمان بد است.نمی‌فهمم وسط این عزای بزرگ اینهمه تحلیل‌های پیچیدۀ آسمان‌ریسمانی را چگونه به‌هم می‌بافند و از این خطا _و اصلا شما بگو خیانت_ به‌هزارویک دعوی خطا و خیانتِ پیشین که گواهی برایش نداشتند می‌رسند. خوش‌به‌حالشان که بالاخره شاهدی برای ادعاهایشان یافتند. خوش‌به‌حالشان که می‌توانند دلیرتر از قبل دشنام بدهند و دیگری را شماتت کنند. الغرض یا این‌ه
از وقتی توی مدرسۀ دوران تحصیل خودش مشغول به تدریس شده، این بیت را زده به دیوار اتاق و مدام زمزمه می‌کند:یک چند به کودکی باستاد شديم
یک چند به استادی خود شاد شديم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شديم
"خیّام"
حاشیه:
بعضی ها مصرع آخر رو به معنای پوچ بودن زندگی گرفتند. اما میشه جور دیگه ای هم تفسیر کرد.
✅ ناگهان چقدر زود دیر می شود!در باز شدبرپا! بر جا !درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شديم.بابا نان داد ، ما سیر شديم.اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی‌شانو کوکب خانم چقدر مهمان نواز بودو چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودندکوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیمو در زندگی گم شديم.همه زیبایی ها رنگ باخت.!و در زمانه‌ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب‌هایمان یخ زد!نگاهمان سرد شد و دستانمان خستهدیگر باران با ترانه نمی‌بارد!و ما کودکان د
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
در باز شد. 
برپا !. بر جا !
درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شديم.
بابا نان داد ، ما سیر شديم.
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان.
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند.
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
و در زندگی گم شديم.
همه زیبایی ها رنگ باخت.!
و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته.
دیگر باران با ترانه نمی بارد!
و
در باز شد؛ برپا ! برجا !
درس اول: بابا آب داد، ما سیر آب شديم
بابا نان داد، ما سیر شديم
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودیم
 
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم؛
و در زندگی گم شديم.
همه زیبایی ها رنگ باخت!
و در زمانه ای که زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته
دیگر باران با ترانه نمی بارد!
 
و ما کودکان دیروز دلتنگ شديم؛
زرد شدی
بسم الله 
شهید دور از وطن بوده ای و  خودت شده ای وطن، شده ای مامن .
غریب بوده ای و شده ای کس و کار . 
ای آبروی واژ ه های تا پیش از تو یتیم، ای معنی معناها، حسین علیه السلام.
ما با تو جمع شديم، با تو امت شديم، زیر علم تو، پرچم تو، نام تو، یکی شديم، منتظر شديم. لباسهایمان، ذکر لبانمان، تپش های قلبمان، مقصد و مقصودمان همه شد یکی، همه شد تو . تو تکثیر شدی در ما و جمعیت مان زیاد شد . 
آیا تو، ای حسین بن علی علیه السلام ، آیا تو نبودی که به ما، به جمعیت پراک
پیک اول را  که در پیمانه ریخت.آبرومان  در ره میخانه ریخت.
پیک دوم را به عشق او زدیمباده سر شد ؛ما همه هو هو زدیم.
 
پیک سوم را زدیم و سوختیم.تار دل بر پود مستی دوختیم.
پیک چهارم پیک اهل راز بود.ساقی بامیخوارگان دمسازبود
 
پیک پنجم پرده را از هم دریدمژده ی کشف وشهوددل رسید
پیک ششم همرهی با دار بود.شوق وصل ووعده ی دیداربود.
 
پیک هفتم ما همه ساقی شديم.ساقی و جام می و باقی شديم.
هفت پیک عشق مستم کرده است.ساقی امشب می پرستم کرده است.
بچه ها امروز برام یک روز پر از خاطره بود!صبح یک آهنگ گوش کردم که وقتی شنیدم که زندگی برام پر از خوشی های بچگی بود. بعدم مهمونایی برامون اومد که مربوط به همون آهنگن:)
این آهنگ برام پر از خاطرات بچگی من و خواهرم و اون ۳ تا پسرن که الان بزررگ شدن، همونطور که منو خواهرم بزرگ شديم.
یادمه ما چهارتا(داداش کوچیکه کوچیک بود و زیاد با ما نبود) تا پیش هم می‌رسیدیم، بالشت بود که به هم میزدیم و خونه رو روی سر هم خراب می‌کردیم‌. کم پیش میومد که مثل آدمیزاد پای
شوخی شوخی عید شد.
شوخی شوخی دو سال داره می‌شه.
جدی جدی تا همین نیم ساعت پیش داشتم تمرین می‌نوشتم که تحویل بدم. و هنوزم تمرینام تموم نشده.
شوخی شوخی این همه خندیدم و گریه کردیم. 
آدما رو از دست دادیم.
بزرگ شديم.
الانم که توو خونه زندانی شديم.
داغی اگر نبود که گریان نمی شديم
لطفی اگر نبود مسلمان نمی شديم
یا ایّها الرّسول بدون دعای تو
از پیروان عترت و قرآن نمی شديم
رحلت رسول اکرم (ص) تسلیت باد
________________________________________________
هر که بشنیده صداى مجتبى
تا ابد شد مبتلاى مجتبى
سالها بهر حسین باید گریست
تا کنى درک عزاى مجتبى
شهادت امام حسن مجتبی (ع)تسلیت باد
 _______________________________________
به پیشنهاد نویسنده وبلاگ طاها ارومیه چهارده صلوات و سه مرتبه تلاوت سوره توحید هدیه ازطرف پیامبر (ص) و امامحسن مجت
چی شد که انقدر توی پیشرفت کردن و رفتن به سمت اهداف بزرگ ترسو شديم؟ چی شد که انقدر تعلل میکنیم واسه شروع راهی که لازمه رسیدن به آخرش تلاشه و تلاش و تلاش؟ چی شد که انقدر راحت طلب شديم؟ همه چی از کِی حاضر آماده رسید دستمون که دیگه زحمت کشیدن واسه به دست آوردن رو از یادمون برد؟ کِی افتادیم توی چاهی که  هرروز داره عمیق تر میشه و بیرون اومدن ازش سخت تر؟ چی شد و از کِی بی طاقت شديم واسه زندگی کردن؟
این مطلب رو هم حتما بخونید پشیمون نمی شوید :) 
ای کاش مثله قدیم دوباره ، دور هم جمع می شديم.
 
چه شده همه از هم دور شديم.
 
یادش بخیر همه با هم فامیل بودیم.
 
نه شاید با هم خوب بودیم.ولی دور هم جمع بودیم. همین دوره همی ها باعث می شد همدیگرو  حفظ کنیم از خطا.
 
دختر ها و پسر های فامیل دیگر مثل قبل نیستند با آن اعتقادات دوست داشتنیشان.
 
شاید تغییر جامعه آنها را هم تغییر داده باشد.
با یکی از پسر ها حرف می زدم . کلا از جامعه تغییر کرده می گفت و من  اورا هم می دیدم که تغییر کرده.
اعتقاداتش نم
کوچکتر که بودیم
لای دفتر و کتاب هایمان اسم کسی که دوستش داشتیم را رمزی می نوشتیم با یک قلب درشت دورش!
ننوشته هم پاکش می کردیم که مبادا بزرگترها ببینند و دست دلمان رو شود!
خودش هم شاید هیچ وقت نمی فهمید که ته دلمان برایش قند آب می شود. بزرگتر که شديم به روزتر هم شديم! علایقمان واضح تر شد، فهمیدیم نوشتن اسمش دردی از ما دوا نمی کند! ارتباطات گسترده تر شد، پای این موبایل لعنتی به میان آمد که تمام آتش ها از گور این نیم وجبی بلند می شود!
آنقدر پیش رفتی
آماده شديم بریم بیرون
خبر کرونا رو لحظه آخر شنیدم
هیچی دیگه 
منصرف شديم
روز اولی که خبر کرونا چین منتشر شد
کامنت های ملت غ ی و ر رو می خوندم
اکثرا نوشته بودن انشالله بره
ی عده هم از همون شهر نوشته بودن ما چه گناهی کردیم
امیدوارم خدا به همه مردم رحم کنه
حتی اگه یکی مثل من از مردن نترسه
از عذاب کشیدن و ذره ذره مردن می ترسه حتما
 
پ.ن: مورد مترو تهران!!
 
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شديم دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شديم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. 
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
ای عقل کل کنار تو کامل شديم مادیوانه ات شديم که عاقل شديم ما
ما را گدای درگه تو آفریده اندیا رب سپاس چون همه سائل شديم ما
ما را تمایلی به جز از آل تو نبودگشتیم سرفراز چو مایل شديم ما
ای آن که سیره ات همه درس عدالت استبا پیروی ز توست که عادل شديم ما
ای ناخدای کشتی اسلام و مسلمینبا یاری تو راهی ساحل شديم ما
هرجا که بود ابرهه ای بر روی زمینیک باره بر سرش همه نازل شديم ما
یا ایها الرسول(ص) فقط امر امر توستامر مطاع  توست که عامل شديم ما
لطف خداست اینک
مسیر من و تو دوتا خط متقاطع بود که وسطش یه گره کور بزرگ داشت به بزرگی پنج سال. اما کم کم شد دوتا خط موازی نزدیک به هم، انقدر نزدیک که میتونستیم دستای همو بگیریم اما تو مسیر هم نبودیم دیگه، دستامو دراز کردمو دستاتو گرفتم زمین خوردی باهات زمین خوردم دویدی باهات دویدم خندیدی انقدر خندیدم که گوش شیطون کر شه ولی یهو نمیدونم چی شد؟ زمین دهن وا کردو فاصله گرفتن خطامون، عزیزم ما دوره دور شديم، داد زدیم تا صدای همو بشنویم ولی ناراحت شديم از هم قلبامو
شکر لله شیعه ای نامی شديم
اهل جمهوری اسلامی شديم
از خمینی درس عشق آموختیم
در تنور جنگ و جبهه سوختیم
❤️بیعتی کردیم با سید علی ❤️
راه حق در قول و فعلش منجلی
#عاشق_شهادتیم
#فدائیان_رهبریم
#شهید_علی_میرعلیزاده
وبلاگ شهید میرعلیزاده
http://shidalimiralizadh.blog.ir
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت
@asganshadt
نمیدونم چراده سالم بود
توپمو برداشتم رفتم کوچه بچه ها دور هم جمع شديم و شروع کردیم به بازی کردن
خیلی خوشحال بودم که بالاخره منو بازی دادن
تا این که توپ افتاد خونه همسایمون بی توپ شديم
یکی از بچه ها رفت توپ خودشو آورد بازی شروع شد  اما این دفعه من دیگه بینشون نبودم
منو بازی ندادن .
تازه فهمیدم بخاطر توپم بود که منو بازی دادن
خخ
نمیدونم چرا
واین داستان ادمه دارد.
یه وقتایی نمی فهمم کدوممون خل وضع تریم. من یا مریم!
امروز چهار ساعت زیر بارون خیس خیس شديم
تا پشت در کلاس هم رفتیم ولی پشیمون شديم و برگشتیم دوباره توی بارون و خیابون 
یه خورده هم گیس و گیس کشی کردیم ولی آخرش به تفاهم رسیدیم
فقط من نمی فهمم چرا همه تصمیمات زندگیشو از من میخواد. خیلی باحاله کلا. 
امروز می گفت من بالاخره فهمیدم تو از دوستت چی میخوای! اینکه فقط همراهت باشه. از بکن نکن خوشت نمیاد برات هم فرقی نداره کی چی میگه و کار خودتو می کنی. گفتم
کوچکتر که بودیم لای دفتر و کتاب هایمان اسم کسی که دوستش داشتیم را رمزی می نوشتیم با یک قلب درشت دورشننوشته هم پاکش می کردیم که مبادا بزرگترها ببینند و دست دلمان رو شود!خودش هم شاید هیچ وقت نمی فهمید که ته دلمان برایش قند آب می شود.بزرگتر که شديم به روزتر هم شديم! علایقمان واضح تر شد، فهمیدیم نوشتن اسمش دردی از ما دوا نمی کند! ارتباطات گسترده تر شد، پای این موبایل لعنتی به میان آمد که تمام آتش ها از گور این نیم وجبی بلند می شود!آنقدر پیش رفتیم که
ما غرق شديم درون سرابی که هرگز کسی به آن نرسیده بود
ما در دنیایی که یک روز کامل نمیتواند تو را شاد نگه دارد . نمیتواند یک روز کامل تو را نگران نکند زندگی میکنیم!
نمدانم اسمش را میتوان زندگی گذاشت ؟! ایا درون این زندگی اینده ای وجود خواهد داشت که بتوانیم گذشته مان را گویای حقیقت کنیم؟!
و میدانم همه مان خسته اسم ، خسته از تلاش های بدون ثمر ، خسته از خودمان از این همه بی توجهی به خالق از این همه ناسپاسی ما. از این همه دروغ و کثافت و نمی دانم سرانج
در بدترین برهه از تاریخ به دنیا آمده ایم؛ در بدترین لوکیشن جغرافیایی دنیا . 
در بدترین زمان ممکن قصد پیشرفت کردیم , اشتباهی دانشجو شديم, اشتباهی به دنبال آزادی بودیم , در بدترین‌ برهه از تاریخ عاشق شديم , در بدترین برهه از تاریخ سرباز شدی . چرا همگی داشته هایمان محدود شد؟ به کجا می رود این زندگی؟ 
 
+ حالا فکر کن در این سیاهی ها , تو باشی . منم باشم. 
ولی دور رنگ "سیاه تر" دقیقا همین نقطه است. ‌
فاصله خانه تا مدرسه زیاد بود. پس باید به تاکسی متوسل می شديم. با یکی از همکلاسی ها که هم محل بودیم، سوار تاکسی شديم. تاکسی پراید بود، یک پراید دست و پا گیرِ پیر مقابل ما خفته بود ! روکش های صندلی پاره، و به دنبال آن مشکل کمبود جا در اتوموبیل نور بالا می زد ! چاره ای هم نداشتیم ماشین بعدی نبود. سوار شديم و به هر نحوی که بود گذشت.
 لازم به ذکر است که بگویم پاها و کمرم مورد عنایت و لطفِ مکرر و دردناکِ این تاکسی قرار گرفت! بعد از مدرسه همراه با هم شهری ب
مسیر من و تو دوتا خط متقاطع بود که وسطش یه گره کور داشت به بزرگی پنج سال. اما کم کم شد دوتا خط موازی نزدیک به هم، انقدر نزدیک که میتونستیم دستای همو بگیریم اما تو مسیر هم نبودیم دیگه، دستامو دراز کردمو دستاتو گرفتم زمین خوردی باهات زمین خوردم، دویدی باهات دویدم، خندیدی انقدر خندیدم که گوش شیطون کر شه ولی یهو نمیدونم چی شد؟ زمین دهن وا کردو فاصله گرفتن خطامون،دوره دور شديم عزیزم، داد زدیم تا صدای همو بشنویم ولی به جاش ناراحت شديم از هم، قلبا
عصر جمعه بدون برنامه زدیم بیرون.میم نظرسنجی کرد.جواب نمیدونم بود.رفتیم و رفتیم تا از شهر خارج شديم و رسیدیم به اول جاده.رفتیم و کلی دور شديم از همه چیز.یه جایی تو دامنه یه کوه ایستادیم و پیاده شديم.همه جا ساکت ساکت بود.سکوت و سرما.سرماش استخوان سوز بود.تاب نیاوردیم و باز سوار شديم.خورشیدم بازیش گرفته بود با ابرا و هی می پوشوندنش و هی باز میزد بیرون.دو ساعتی تو جاده بودیم.دخترها خواب بودن عقب.
موقع برگشت دستم بود و گرمای دستش و بازم سکوت.بانو لی
من دقیقا از پونزده سالگی دیگه عید و مخلفاتشو دوست نداشتم.دلیل هام زیاد بود .بعد از ازدواج شرایط فرقی نکرد بلکه بدترم شد چون در زمان تجرد می تونستم بگم فلان جا فقط میام اما بعد از تاهل واسه خاطر حفظ روابط فقط تونستم فامیل دورترشون را نرم و.
الان پنجمین عیدی هست که دیگه دور شديم ازون همه رسم الکی و چقدر خدا را شاکرم ازین بابت
هرچند که اینجا هم زیاد از حد ایزوله بودیم و دیگه رسما تنها شديم ولی باز از دستشون راحت شدم
 
ادامه مطلب
چند سال پیش بود؟شش؟هفت؟
گمونم شش سال.
شب بود.با دوتا از دوستام توی اتوبوس بودیم .با کاروان رفته بودیم مشهد.توی راه برگشت یه رستوران بین راهی نگه داشته بودن.همونموقع بهمون گفتن که شام امشب با خودتونه.غممون گرفت.وسط این بیابون جز این رستوران درب و داغون و سوپرمارکت کوچیک بغلش که چیزی نیست.پیاده شديم نماز خوندیم و نشستیم پشت میزاى رستوران.گرسنه بودیم.تصمیم گرفتیم بندری سفارش بدیم.ساندویچ ها رو کاغذ پیچ شده تحویل گرفتیم و برگشتیم تو اتوبوس جا
امروز را مرخصی گرفتم که خونه تی را جلو ببرم. تا ساعت ۱۲ خوب پیش رفتم ولی کاش قلم پام میشکست و نمیرفتم سمت ظروف قدیمی!!!! نمیدونم چطور شد ولی ۱۱- ۱۲ کاسه و یک بشقاب چینی پودر شد!!! خیلی شوکه شديم من و میم خیلی ناراحت شديم. عذاب وجدان داره نابودم میکنهکاش مادربزرگ از این کاسه ها داشته باشه و بهمون میداد
 
عملا سر شدم و قورمه سبزی خوشمزه به دلم ننشست
 
قضا بلا بوده ولی یادگاری بود و کاش وسیله خودم جاش آسیب میدید!!!
خدایا شکرت. الهی ضرر به جون نیاد.
حقمان است اگر غم زده و سرد شديم
یا که از مزرعه ی سبز خدا طرد شديم
ما چرا عابر پس کوچه ی عادت شده ایم؟
دور افتاده ز دامان شهادت شده ایم؟
لب فروبند که مرغان غزلخوان رفتند
مرگان باد خدایا که شهیدان رفتند.
امروز رفتم قطعه ی 50 کنار خاک مهربان محمدعبدی که معلم و رفیق و عشق و علاقه ام بودحال خوشی داشتم!
آخه مصبتو شکر 30 رووووووووووووز آخه؟؟؟
بعد تابستون و زمستون واقعا یکیه؟
واقعا چی با خودت فکر کردی؟
ما رو چی فرض کردی؟
آیا به ما کوهان عنایت فرموده ای؟
آیا میایی کارهای منو که همش فکریه و نیاز داره گلوکز برسه به مغزم تا انجامشون بدم، یک روز و فقط یک روز انجام بدی؟؟
وژدانا ما رو گرفتی یا خودتو؟
وژدانا حداقل به من یک ذره از اون جرأت 4- 5 سال پیش عطا فرما که چند روزی مهمونیت رو کنسل کنم و دلی از عزا دربیارم :دی
پ.ن: نمیدونم این که هیچ حس ترس، نگرانی، ا
I am not the only traveler
من تنها مسافری نیستم
Who has not repaid his debt
که قرضش رو پس نداده
I've been searching for a trail to follow again
مدتیه که دنبال رد پات میگردم تا دوباره بهت برسم
Take me back to the night we met
منو برگردون به شبی که با هم آشنا شديم
And then I can tell myself
تا بتونم به خودم بگم
What the hell I'm supposed to do
که باید چه غلطی بکنم 
And then I can tell myself
تا بتونم به خودم بگم
Not to ride along with you
با تو همسفر نشم
I had all and then most of you
من تمام تو را داشتم
Some and now none of you
ولی به مرور از دستت دادم
Take me back to the night we met
منو برگر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها