نتایج جستجو برای عبارت :

عنوشته شاد شادم

از فشار زندگی نمیترسم چون میدانم که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبدیل میکند
میدانم خدای دیروز و امروز خدای فردا هم هست
ما اولین بار است که بندگی میکنیم ولی او قرنهاست که خدایی میکند
پس به او اعتماد دارم
برای داشتن اینچنین خدایی همیشه شادم.
یک : قیصر امین‌پور

این روزها که می‌گذرد
شادم
این روزها که می‌گذرد
شادم
که می‌گذرد
این روزها
شادم
که می‌گذرد

دو:
پر از بغض و فریادم. پر از تلخی روزا و گسی شب‌ها. پر از مزه‌ی تلخ شربتای کودکی. این روزا روزای خوبی نیست. این روزا وسط یه جهنم واقعی‌ام با ماموران عذاب واقعی. این روزا.
جایی خوندم که توی کره جنوبی بعضیا پول میدن که 24 ساعت توی فضایی شبیه زندان دور از اضطراب و مشکلات زندگی امروزی حبس بشن. تلفن همراه و وسایل الکترونیکی هم ممنوعه. مش
سلام
گاهی اینقدر  زمان دیر میگذره که بایدالتماسش و کرد که نگذره ولی گاهی  لحظات شیرین خیلی زود میگذره   یوقتایی ممکنه به پشت سر نگاه کنم و ببینم که چقدر راه اومدم و چقدر دیگ دارم
خیلی وقته وبلاگ نیومدم چون تابستونم خیلی شلوغه ذهنم خیلی مشغول همیشه اصرار دارم تنهایی یکاری و انجام بدم تنهایی فکر کنم ویجورایی دوسندارم بارم رو دوش کسی باشه واسه همین خیلی دورم شلوغه
خداروشکر که داره مشکلاتمون حل میشه
دلم لک زده برای اون وقتایی که خودکارو 
خیلی مدت بودش که حالم اینطور خوب نبوده و تنها دلیل ممکن نزدیکی کسیه که باید باشه
کسی که با نبودش ازارم میده و با نزدیکیش برقو به چشمام میاره وقتی میبینمش بی اختیار میخندم و شاد شادم
آروم آروم بعد خیلی مدت.
و تو خود میدانی که چقدر مهمی
پیرمردی صاحبِ مال و منال/می‌گذشت از عمر او هشتاد سال/
 
با خودش گفتا که پیر و خسته‌ام/شادم از عهدی که با خود بسته‌ام /
 
تا نمُردم هر چه دارم وانهم/سهم فرزندان همین حالا دهم/
 
بچه‌ها را مطلع زین کار کرد/پافشاری کرده و اصرار کرد/
 
سهم دخترها فلان از مال شد/از پسرها باقی اموال شد/
 
پیرمرد فارغ شد از
ادامه مطلب
احساس آرامش دارم. برام تجربه سنگینی شد. آینده‌ام رو متأثر می‌کنه اما تجربه‌ی نابی بود؛ برام کلی آموزنده بود و فهمیدم تعادل بین عقل و احساس رو، فهمیدم که انتخاب عقلانی خیلی سست ه و با یه واقعیت جدید  می‌شه از بین بره.الان شادم. خب منم اشتباه داشتم و اشتباهاتم ریشه‌ای بودند.
هر شب به گردون می رسد فریاد یا رب یا ربم
کز سوز عشقت دلبرا پیوسته در تاب و تبم
چون مرغ حق شب تا سحر می نالم از سوز جگر
شاید که یار آید ز در یا جان شیرین بر لبم
بی رویت ای خورشید جان تاریک می بینم جهان
گویی برفت از آسمان مهر و مه و روز و شبم
بی پرده رخ بنما شبی ای مهر زرین پرده ام
بی غمزه از ما دل ستان ای ماه سیمین غبغبم
هی نیکی آید یا بدی شادم که ایزد خواهدی
روشن شود گر اخترم یا تیره ماه نخشبم
مهدی الهی قمشه ای
یکی از جذابیت‌های نوشتن برای من خودافشایی‌ه که باعث میشه بعد از نوشتن سبک بشم. خودم مطالب نویسندگانی که صریح، بی پرده و افشاگرانه می‌نویسن رو دوست دارم و تلاش می‌کنم اگه یه روزی نویسنده شدم منم بتونم صریح، بی‌پرده و افشاگرانه بنویسم. اما بعد از سال نود، کمتر صریح نوشتم. همیشه مجبور شدم به خاطر کار کردن توی تلویزیون، مشکلات و مسائل کاری رو توی دلم دفن کنم، سانسور کنم و ازشون بگذرم؛ در مورد مسائل شخصی هم به اقتضای زمانه محافظه‌کارتر ش
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
روزایی که من قراره فقط پیگیرت باشم اصلا خوب نیست.
بدیش اینه با تو حرف میزنم حالم عالی میشه و حرف نزنم اصلا خوب نیستم.
روزای خوبی نیست اینکه حتی اتفاقی که افتاده برات مهم نیست.
من با تو خوبم با تو شادم ناراحت نیستم که پیگیرتم. ناراحت اینم که مزاحمت باشم اذیتت کنم. بازم نگران توام.
اینا نشون میده عاشقتم اما عشق ی طرفه ارزش نداره.
. عیدِ گلت خجسته، گلِ بی خزان من!‏ 
یاسِ سپیدِ واشده دربازوان من!
باد بهار کز سر زلف تو می‌وزد ‏ 
با گل نوشته نام تو را، برخزان من 
ناشکری است جز تو و مهر تو از خدا 
چیز دگر بخواهم اگر، مهربان من  
با شادیِ تو شادم و باغصه‌ات غمین 
آری همه به جان تو بسته است جان من
هنگامه می‌کند سخنم درحدیث عشق 
واکرده تا کلید تو، قفل زبان من  
بگشای سینه تا که در آئینه گل کنند 
با هم امید تازه و بخت جوان من
دستی که می‌نوشت بر اوراق سرنوشت 
پیوست داستان تو با
ساده میگیرم.ساده میگذرم.بلند میخندم و با هر سازی میرقصم.نه اینکه دلخوشم!نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!مدتی طولانی شکستم، زمین خوردم، سختی دیدم، گریه کردم و حالا.برای 'زنده ماندن' خودم را به کوچه 'علی چپ' زده ام.روحم بزرگ نیست.دردم عمیق است.میخندم که جای زخمها را نبینین☹
نمیدونم چرا مدتی که توی خوابگاهم انقدر منفعلم و حتی نمیتونم یک کتاب رو توی تایم بیکاریم تموم کنم و کارهایی که دوست دارم رو به خوبی انجام بدم ولی همینکه میام خونه فعال فعال میشم و از صبح تا شب توی سرم کلی ایده واسه آیندم میسازم، کتاب میخونم فیلم میبینم، نقاشی می کشم ، شادم و خلاصه لذت میبینم از حضور در کنار خونوادم. برای همینه من زندگی خوابگاهیو  دوست ندارم برخلاف خیلی از دوستانم . به هر حال کس یک جوریه دیگه!!
ساعت دوازده شب،خسته و کلافه همراه پدر از سرکار برگشتم خونه.مامان تو اشپزخونه بود.بهش سلام کردم و پشت بندش هم مشغول ارائه گزارش کار و غرغر شدم!مامان گفت خب حالا برو یدقه از رو تختِ علی کیفمو برام بیار.
رفتم تو اتاق علی و جییییغغغغ !
علی رو تختش دراز کشیده بود ^--^
پریدم رو تختش.صورتشو با دستام قاب گرفتم و گفتم تو کی اومدییی عشقِ خواهر هااان تو کی اومدیییی؟؟؟


هنوز بعد از نزدیک به یک سال سربازی،مرخصی اومدناش برام شیرینه و دیدن روی ماهش از ته دل شا
یه خدایی که اون بالاس و خیلی وقته فراموشش کردم
یه خدایی که نباید شک کنم دیگه بهش
چون اون جوری ب پوچی مطلق میرسم
حضورتو کنارم حس میکنم رب :(
وقتای خلوتم وقتی هیییچ کس نیست دورم
وقتی هربار ب زور بساطمو جم میکنم از دور اطرافیانم 
تو بودی
خیلی هم بودی حتی وقتی که چن سال پیش تو حرم اون خانومه رو فرستادی ک دلگرمم کنه
بهم بازم ثابت کن ک هستی کنارم
بگو ک تو هستی حتی اگ کل دنیا سر جنگ بگیره
بگو هستی و من درگیر نمیشم
بگو هستی و من هفته دیگ شادم
بگو هستی
هر صبحبا چشمهای بسته درون زمین میخزمشبیه کرم های خاکیبی آنکه ریشه ای را خوشحال کرده باشم.هرصبحبیدار میشومبا صدای بچه ی فروشندهکه از محاسن دعاهایش میگوید:گرهتان باز میشودپولدار میشویدخوشبخت میشوید»دعاهایی که انگار،خودش را نجات نمیدهند.دوباره دستگیره را میگیرم،سرم را به دستم تکیه میدهم و تلاش میکنم بخوابمچشم هایم را که میبندمتصویر تو شادم میکند.پیره مردی وارد واگن میشودامروز براتون حافظ میخونم»شجریان روی تخت بیمارستان کف میزند.
 
کتاب پری شبشاعر: حامدعسگری

گریه نمی کنم نه اینکه سنگم گریه غرورمو به هم می زنهمرد برای هضم دلتنگیاشگریه نمی کنه قدم می زنهگریه نمی کنم نه اینکه خوبمنه اینکه دردی نیست نه اینکه شادمیه اتفاق نصف نیمه ام که یهو میون زندگی افتادمیه ماجرای تلخ ناگزیرمیه کهکشونم ولی بی ستارهیه قهوه که هر چی شکر بریزهبازم همون تلخی ناب رو داره
‌برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه ک
پای تو گیرم من یه چند وقته که بعد رفتنت دریا نمیرممیترسم آخه بی هوا بارون بیاد دست کیو باید بگیرمهر شب تو رویام من تو رو میبینمت میگی کنارم خوبه حالتمیخندی و باز من گلای صورتی میذارم عشقم روی شالتبزن بیرون از تنهایی برگرد کنارمهمونم که برای دیدن تو بیقرارمنرو از روزگارم که من طاقت ندارممنم مثل تو به تنها شدن عادت ندارم
.
.
دوستت دارم
خیلی وقته عمر من شدی نفسم به نفست بند شده
نمیتونم بدون حس حضورت تو زندگیم زندگی کنم
یک روز شادم
یک روز غمگین
ح
دانلود آهنگ جدید معین زد زیبای زشت من
Download New Music Moein Zandi – Zibaye Zeshte Man
زیبای زشت من معین زد
 
دانلود آهنگ جدید معین زد زیبای زشت من با لینک مستقیم
 
متن آهنگ زیبای زشت من از معین زندی
 
زیبای زشت من در آیینه خشت من در وارونگی نهان پنهان مانده عشق مناما دلم برات تنگ میشه نشد بمونم پیشت هوا که بارونی شد بخار نشست رو شیشهاول اسممونو روی بخارا حک کن میگن که بی تو شادم به گفته هاشون شک کنچون دلم برات تنگ میشه نشد بمونم پیشت هوا که بارونی شد بخار نشست رو
❤️عطر عشق❤️تا رسید از پنجره عطر غذای خانگیبو کشیدی یک دل سیر از سر دیوانگیعطر نان کنجدی می‌پیچد و شکر خداسفره‌ام خالی نماند از برکت مردانگیخسته‌ای _دورت بگردم_ چای من آماده استتا تو شمع خانه هستی شادم از پروانگیسرپناه محکم گنجشک معصومت توییبا تو دیگر هیچ باکی نیست از بی‌لانگیمی‌پرد بی‌حوصله، غر می‌زند، کز می‌کندفنچمان را خسته کرده این یکی یکدانگیدر سکوت سرد این مردم زمستان جاری وخانه‌ات گرم است آقا! با همین پرچانگی.۲۵ دی ۹۸عاطفه
از خاطرم میروی. آزاده میشوم. آزاده‌تر از الانی که بی‌شرم به چشم بقیه نگاه میکنم و حرف میزنم. آزاده‌تر از همیشه. دنیا است دیگر. همه چیز بند ِاحتمالات است. صدایت به گوش من نمیرسد. تو اصلا دنبال شنیدن صدایم نیستی. حماقت همین حالتی است که من دارم. زندگی است دیگر. همه چیز بند ِ احتمالات است. هوا که تغییر میکند گلودرد میشوم. کانادای سرد و تگزاس گرم، همه جا را با همین حال گشته‌ام. چرا مردم فکر میکنند قرار نیست پاریس را هیچوقت اینطور بگردند؟ زندگی هم
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!در دام مانده باشد ،صیاد رفته باشدآه از دمی که تنها با داغ او چو لالهدر خون نشسته باشم ، چون باد رفته باشدامشب صدای تیشه از بیستون نیامدشاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشدخونش به تیغ حسرت یا رب حلال باداصیدی که از کمندت آزاد رفته باشداز آه دردناکی سازم خبر دلت راوقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشدرحم است بر اسیری کز گِرد دام زلفتبا صد امیدواری ناشاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامنکشان گذشتیگو مشت خاک ما هم بر باد
یکشنبه ۲۹ مهر ۹۷ ساعت ۱۳، متوجه شدم که تو در وجودم جوانه زدی.
بهت بود و شوق و البته کمی شک.
۱۶:۳۰ جواب آزمایش آمد و دیگر شکی نماند.
من امشب در حالی میخوابم که نمیدانم خوابم یا بیدار،نمیدانم شادم یا نگران.

دوشنبه ۳۰ مهر
از خواب که بیدار شدم،سرحال بودم و سالم.تو هنوز بودی و من خواب نمیدیدم.
انگار که در یک صبح خنک پاییزی بیدار شده ام و  تو در آغوشمی.من دائم تو را در آغوش دارم،هرجا که بروم،هرکار که بکنم و این عجیب ترین حس دنیاست.


سه شنبه ۱ آبان
من ب
هوالرئوف الرحیم
خب خب خب.
حالا من هم می تونم یکی از خوشحالها باشم.
خدا خیر بده به رضا. تا ساعت 11 امشب بکوب کمک کرد و دور از جون دوتامون هر دوتا مثل اسب دوییدیم تا اینکه خونه مون بهاری شد.
خیلی خیلی بیش از تصورم کار داشتیم و کار کردیم. یه کارهای عجیب غریب. 
خیلی خستم. ولی شادم.
دیگه حتی حال برای دوخت لباس و تهیه یک نوع شیرینی هم دارم.
خداشکرت. ممنونتم.
واقعا میشه یه روزی دوباره رنگ زندگی توو خونمون پاشیده بشه؟؟ میشه دوباره همه چیز مثل قبل بشه. میشه دوباره روزی بیاد که دلت بخواد زودتر کارت تموم بشه و کلید بندازی بیای داخل خونه؟؟ میشه دوباره بخندی؟؟ بخندم. بخندیم؟؟ حالم بده بد و کسی نمیده چقدر از درون داغونم. مثه خودت که نمیزاری من بفهمم چقد ناراحتی و من همه ش فکر میکنم شاید دیگه دوستم نداری.یعنی میشه دوباره خوب بشم‌ یه روزی که دردناک ترین اتفاق ها باعث سر دردم نشه؟؟ دلم نمیخواد دوبا
بسم الله.
نمیدونم یهو چی شد که برام عادی شد خیانات.
بی رگ شدم.
بی تفاوت شدم.
یا نه دلم آروم شده که بهم نگفته ولی پشیمونه.
هی راه به راه آه میکشه که انگار ناراحته منو شده.
کاش میومدی و ازم دلجویی میکردی که میدونم در حقت خیانت کردم.
میدونم ظلم کردم.
میدونم نابودت کردم.
اما پشیمونم،منو ببخش.
تکرار نمیکنم، قول میدم.
ولی نگفتی.
ظاهرا آروم و شادم اما
دلم پره از یه غم بزرگ از یه بغض بزرگ که منتظر بهانه س بترکه.
تو خلوتم گریه میکنم تا آروم
کتاب.و باز هم کتاب.نمی دونم شما هم این طوری هستین یا نه ولی من وقتی یک کتاب جدید پیدا می کنم کلی ذوق زده و خوشحال می شم.مخصوصا وقتی چند ماه دنبال این کتاب باشم.کتاب یه طورایی شادم می کنه.واقعا به کتاب و غرق شدن در دنیای خیال انگیزش احتیاج داشتم. :)
دیروز بارون بارید.آب بارون شرشر از ناودون ها میومد و صدای دل انگیزی ایجاد می کرد.وای که درخت ها و گل ها توی این هوا چه حالی می کنن.از شادی اون ها منم شاد می شم. ^_^
کلی حرف واسه گفتن (در واقع نوشتن. ^_^ ) دارم و
توی خونه و محیطی بزرگ شدم که نذاشتن ابراز وجود کنم و همیشه نادیده گرفتنم و سرکوب شدم. آره چیزی که توی بچگی ازم گرفتن عزت نفسم بود ریشه همه ی ترس هام همین بود ریشه همه چیزایی که از دست دادم درسم روحیه شادم ارزش ها و چهارچوب های زندگیم.
همه ی چیزایی که توی 18 سالگی داشتم رو ترسِ مورد قبول واقع نشدن ازم گرفت. شدم یه مهرطلب و هرچیزی رو فدا کردم برای اینکه فقط دیده بشم، دوست داشته بشم. چه حیف کردم خودمو دیدی؟ خب لعنت به پدرم بابت حالی که الان دارم. ازم

من حالم خوبه.
ولی تو باید بری.! :(:
.
خیلی وقتا خیلی چیزارو نمیشه بیان کرد.
یه طوری که انگار هیچ واژه ای نمیتونه حسشو لمس کنه.
حسی ک الان دارم. نمیدونم.
مثلا فرض کن یه چیزی رو خیلی دوس داشته باشی. بهت آرامش بده. باهاش زندگی کنی. ولی مال تو نباشه!!
تا میام آرامشو بغل بگیرم و لمسش کنم، میبینن آغوشم خالیه و آرامشه دود شده رفته هوا!!
هوا که ابریه. من به غم انگیز ترین حالت ممکن شادم.!!
حتی اگه همه ی وجودم با همه ی وجودش سرم داد بزنه ک این شادی ما
 
درسته امروز تا حدودی حالم رو به راه نیست (دیشب کلی تو فکر و خیال آینده ام سیر میکردم  ) 
اما این دلیل نمیشه که سه شنبه ها رو دوس نداشته باشم !
اتفاقا امروز از ته دلم شادم !! شاد شاد ! چون سه شنبه است و خداوند تمام شادی هاش رو تو این‌ روز ایشالا روانه من میکنه ^__^

میشه دعا کنین زن داداشم حالش خوب بشه ؟! 
++ 
بازم میشه دعا کنین  آخر هفته دیگه یا حداکثر ۱۹ ام آذر ،  امام رضا من و خواهرم رو بطلبه ؟!
بدجور دلم هوایی شده برم مشهد الرضا ولی نمیدونم میطلبه
من اگر بمیرم هم، دور از انتظار نیست که زود زنده شوم. بینِ دیوارهای گذار، نامرئی عبور می‌کنم و صدای خنده‌ی شاد دخترهای کوچکم، شادم می‌کند. آن‌ها به من شبیه‌اند، روی زمین بند نمی‌شوند، بازی‌شان شبیه دعوای گنجشک‌هاست، پُر از پرپر و جیک‌جیک و هوا، مثلِ آب بازی‌ست، زمانِ دلت را همان‌ شکلی می‌د و به جایَش از  یک دنیا لبخندِ بی‌هوا جا می‌مانی و به جایَش می‌رسی، و دلت هنوز هم خنک می‌شود.
من اگر بمیرم، به تمامِ خانه‌هایی که زیسته‌ام سر
 
کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم ، کاش بچه بودم و هیچ وقت درک نمیکردم این دنیای مزخرف پر از کثافتی که دارم توش زندگی میکنم رو 
این چند وقت میتونم بگم تنها چیزی که شادم میکرد تنها چیزی که باعث میشد برای چند دقیقه حال دلم خوب باشه بازی های استقلال بود اما خب چی بگم ! 
عکس : وریا غفوری تنها انسان واقعی این روزا
پادشاهی دیدکه خدمتکاری بسیار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت:  قربان  همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم.
 
پادشاه موضوع را به وزیر گفت . وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است، پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان  یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید ، و چنین هم شد.
 
خدمتکار وقتی به خانه برگشت  با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شر
 دریافت  

  سنگ نبشتهعاشق ِ مثنوی عشقم و ، مرغ ِ سخنمبا غزل واژه ی چشمان گُلی هم وطنم
اهل کنعان ِ پر از قاصدک ِ خوش خبرییوسف شعرم و هم قافیه ی پیرهنم
راهی مکتب احساسم و ، هم صحبت گُلکودکی مبتدی و ، سالک این انجمنم
همزبان سحری ِ ساکت و مفتون  طلوعیاس پرپر شده ی صبح ِ غم ِ یاسمنم
اهل ِ پیوند نماز ِ حرم ِ سَروَم و ، همبا عقیق طلبش ، راهی ِ شهر ِ یمنم
شادم از هُرم ِ هم آغوشی ِ معشوقه سبزچون شقایق ، به عزای ِ شهدای چمنم
من همان خط غمم ، بر تن پیشانی و دس
آغوش دوستی مرا بغل گرفت
دوستی که نام دیگر عشق است
و شنید مرا و جوانه امیدم را
آب داد تا درخت بشود
.
حال رنگ و بو دارم
بارانم برای خود بهاری دارد
حال مثل یک کودک شادم
که کیک و شمع تولد دارد
.
آغوش دوستی مرا بغل گرفت
تا آسمان سکوت آبی دلم
پرواز ببیند و پر بزند
پرواز ببیند و پر بزند
بیست و پنج سال از عمرمون گذشت☺
از بچگی عجله میکردم برسم به ۲۵سالگی و فکر میکردم تو این سن به همه ارزوهام میرسم
ارزوهایی که خیلی هاش در حد رویا موند☺
حالا ۲۵سالمون تموم شد فقط مشکلاتمون بیشتر شد
هی باهام قد کشید و پا به پام اومد انگار تو هر تولد خدا یه مشکل جدید گذاشت سر راهم تا رشد کنم 
حالا دیگه دوست ندارم بزرگ بشم.
دوست دارم تو همین ۲۵سالگی توقف کنم.
۲۵سالگی ای که پوستم و کند 
فکر کنم نفرین شما بود!!!!پارسال یادتونه چقدر ذوق داشتم؟؟؟فکر کنم
خدایا ناشکر نیستم ولی فکر میکنم یه عالمه شادی بهم بدهکاری!
من توی حالت عادی اگه غمگین نباشم شادم نیستم. هرروز با دادو بیداد از خواب بیدار میشیم نه اینکه دعوا باشه اما برای اینکه اثبات کنه آقای خونست و همه باید تحت فرمانش باشن صداشو انقدر بالا میبره که بعد چند ساعت خواب شبانه، به یه سردرد شدید دچار میشیم. اگه با داد کشیدناش بیدار نشیم شروع میکنه به نفرین و فحش! من معتقدم اون مریضه و داره کم کم همه ی مارو مریض میکنه. دلم برای مامانم کبابه که همه
____________________________________________
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟
آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند
 
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخند های شادی و غم فرق دارند
 
برعکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند
 
من با یقین کافر،جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
 
بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند
 
گریه های امپراطور،فاضل نظری
____________________________________________
ادامه مطلب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها