نتایج جستجو برای عبارت :

طوری دل م خوننgo

,طوري دل مه خونن از جون خو بیزارم ,طوري دل مه خونن از جون خو بیزارم ,•,ویدئوها,دانلود اهنگ طوري دل مه خونن ,تیر ۱۳۹۴ ,موسیقی قشم ,دانلود اهنگهای کامل علی محبوب ,MiSs M.D Instagram: امشو دل مه خونن نادونوم کجاییبا که ,تصاویر برای دانلود اهنگ طوري دل مه خونن,جستجوهای مربوط به دانلود اهنگ طوري دل مه خونن
نمــاز مثل کپسول می مونه، دیدید بعضی کپسول ها داخلش دارو نیست، کپسول ۵۰۰ هم بخوره فایده نداره ، فقط پلاستیک خورده!!بعضی نماز ها این گونه هست. بعضی ها نماز می خونن دروغ هم میگن. غیبت هم میکنن
بعضی ها نماز می خونن ربا هم می خورن رشوه هم می گیرن نماز می خونن زن کتک می زنن اهل فحش و ناسزا هستن. این ها دروغ میگن ، این ها نماز نمی خونن، کپسول بدون دارو خوردن!!
شبیه وضعیت یه آدم مرگ مغزی که همه ازت نا امید می شن. با این تفاوت که منتظرن برگه رضایت نامه رو، خودت، با دستای خودت امضا کنی.
بعدش هم میان پشت شیشه می ایستن تا ببینن چطور نفس نفس ن، دم و دستگاه ها رو از خودت جدا می کنی. که چطور به خودت خاتمه می دی.
 
+اهل مناسبت ها نیستم اما آرزوی "شادیِ عمیق" دارم برای اونایی که اینجا رو می خونن و برای اونایی که اینجا رو نمی خونن.
یه سوال
کیا اینجا رو می خونن؟
منظورم اینه که کیا وقتی اسم وبلاگ رو میبینن ، میزنن روش تا ببینن چی توش منتشر شده، نه فقط اینکه اسمشون توی دنبال کننده ها باشه
اینو برای اطلاعات شخصی خودم میخوام
فقط می خوام یه عدد دستم بیاد ، هر چند که اعداد همیشه گول زننده اند
و اونایی که می خونن، نظرشون چیه راجب وبلاگ؟
+ چند وقتی بود که دلم می خواست یه روزنوشته بزارم ، یکم خاطره، یکم حرف دل، یکم گِله ،نشد ولی، نذاشتن، نذاشتید ، نتونستم.:)++ چقد غریبه شدم توی همه
سلامهمان طورکه می‌دونید شاید نمی‌دونید. من کتابی نوشتم همین مدل که قبلا می‌نوشتم. یعنی یک داستان فانتزی کوتاه کمی شوخ‌طبعی توش و تفسیر.طنز و تفسیر با هم. چند سالی هم زمان برد.اگر می‌خواستم هر کدوم رو جدا بنویسم خیلی راحت‌ترتر بودم. مثل بچه‌ی آدم طنز می‌نوشتم خنده‌ی بیشتر هم از خواننده می‌گرفتم و یک نتیجه اخلاقی هم می‌ذاشتم توش. یا فقط تفسیر می‌نوشتم با عمق زیاد. و لازم نبود این همه مخم رو هم به کار بگیرم برای ترکیب این دو با هم. این طور
هزار چیز در مورد این عنوان در ذهنم هست  که طوري ام نیست بگم یا اصلا چه نیاز به گفتن! هیچ اتفاقی نمیفته  چون طوري نیست. 
ما هیچ طور.  هیچطوريمون نیست!     بذار شبها خودشون صبح میشند  روزها هم بدون اراده ی ما شب!    اصلا طوري ام نیست که این تکرار ادامه داره تا به زمان مرگ!    مثلا بعد 120 سال عمر هیچ طوري ام نیست که بدون عشق زندگی کنی؟   عمر طولانی برای چه! 
هزار چیز در مورد این عنوان در ذهنم هست  که طوري ام نیست بگم یا اصلا چه نیاز به گفتن! هیچ اتفاقی نمیفته  چون طوري نیست. 
ما هیچ طور.  هیچطوريمون نیست!     بذار شبها خودشون صبح میشند  روزها هم بدون اراده ی ما شب!    اصلا طوري ام نیست که این تکرار ادامه داره تا به زمان مرگ!    مثلا بعد 120 سال عمر هیچ طوري ام نیست که بدون عشق زندگی کنی؟   عمر طولانی برای چه! 
حقیقتا یه دوره‌ای فکر می‌کردم توانایی‌های (محدودی) که دارم همه از سر تلاش و مطالعه و زحمت و مشقت خودمه و مامان و بابا چون به اندازهٔ من کتاب نمی‌خونن یا قد من درگیر فیلم و مجله و فناوری و. نیستن، پس اصولا نقش خاصی هم نداشتن تو شکل‌گیری ویژگی‌های احیانا مثبت شخصیتیم.
جدا متاسفم برای خودم با این افکار ابلهانه.
- آدم بدبخته، کلا بدبخته، من و تو و اون نداریم، همه بدبختن. همه یه روزی به دنیا میان، یه روزی می‌میرن، این وسطش هم به اصطلاح زندگی می‌کنن، یه مشت چیزو خراب می‌کنن، یه مشت می‌سازن، بچه میارن، درس می‌خونن، غذا می‌خورن، می‌رن سفر، کار خیر می‌کنن، آدم می‌کشن، دروغ می‌گن، هدیه می‌دن، عروسی می‌کنن، حسرت می‌خورن، طلاق می‌گیرن، می‌رن زندان، دیوونه‌ می‌شن، کور می‌شن، فلج می‌شن، معاشقه می‌کنن، ی می‌کنن، ورزش می‌کنن و هزار کوفت و زهر
آرام و فاطمه دارن درس می خونن منم نشستم نزدیک شون و دارم کتاب می خونم. آرام میگه کتاب نخون. میگم چرا؟! تو که داری درس می خونی منم اینطوري مشغولم. میگه نه من درس می خونم ولی تو کتاب نخون میگم پس چیکار کنم؟ میگه بشین مارو نگاه کن:|:)
 
جدیدا تا جلو روش کتاب باز می کنم شروع می کنه به غر زدن
 
 
.
-این سخنرانیا به چه دردت می‌خوره؟
-این همه سخنرانی گوش می‌دی چرا به شعورت اضافه نمیشه؟
-یه کتاب بخون ترسو نباشی. تو یه بزدلی.
-جواب دوستات رو نمی‌دی بی‌شعوریت رو می‌رسونه، فکر نکن باشعوری.
-تو مثل اینایی که نماز می‌خونن نمی‌فهمن چی میگن. کتاب می‌خونی ولی نمی‌فهمی چی می‌خونی. سخنرانی گوش میدی ولی نمی‌فهمی چی می‌شنوی.
-چقدر جوش زدی! از ریخت افتادی!
-تو دیوونه‌ای، نیاز به روانپزشک داری.
 
این داستانِ یه روزه. اگه بگم بدترین حرفای زندگیم رو
سلام  بر همه گیمر هایی که دارن سایت ما رو می خونن
همه ما دوست داریم که اخبار بازی مورد علاقه مون رو علاوه بر اینکه چندسال از انتشار اون گذشته دنبال کنیم، یا شاید هم یک بازی رو تموم کردیم و دنبال سلاح ها و راز های مخفیش هستیم و حتی فهمیدین داستان و کلیت یک بازی ای که می خواهیم بخریم رو بدونیم و .
این وبلاگ همونیه که می خواین! ما یعنی Kiavash‌و ،ehsan و alireza366 همیشه در تلاشیم بروز ترین اخبار برای شما پست کنیم
همراه AGN بمانید
در تاریکی با خاطرات تجدید شب میکنماز تو میگوید زمانی که از در این خانه بیرون رفتی
از خنده هایت میگویدطوري که نگاهم میکردیدستانتاز بوی تنت میگوید
از من میگوید از من که تو را چگونه شتایش میکردمطوري که تو را در آغوش میگرفتم.
از ما میگویداز صبح هایماناز دعواهایمانطوري که انگار دیروز بود
ولی هم او میداند و هم منتو نیامدی که بروی.!
چی می‌گن این فکرای بی‌خود؟ من که مثل بچّه‌های خوب نشستم می‌خوام درسم رو بخونم. چرا نمی‌ذارن خوب؟ :(
همیشه به آدم‌هایی که خیلی درس می‌خونن به دیده‌ی تحقیر نگاه می‌کردم. ولی دارم فکر می‌کنم واقعن کار خفنی می‌کنن! یعنی هیچ وقت به مشکل فلسفی نمی‌خورن و نتونن رفعش کنن و انقدر بهشون فشار بیاد که نتونن درس بخونن؟ درس که سهله! تو کوچک‌ترین و ساده‌ترین فعّالیّت‌های روزمره‌شون هم کم بیارن! این قدر بنیان‌های فکری‌شون رو محکم ساختن؟ :-
ولی. شب
خیلی از ما این اصطلاح رو شنیدیم که می گن: "درس رو داروساز ها می خونن،پوزش رو پزشک ها می دن و پولش رو دندون ها در میارن"
در کمال تاسّف و تاسّر و با توجّه به بی توجّهی هایی که در دور گذشته به داروسازی و دانشجویان اون شده امروزه شاهد بی احترامی های شدیدی به این قشر در سطح جامعه ی علوم پزشکی هستیم.
امّیدوارم این مساله با بلوغ ذهنی و عقلی عزیزانی که درجه ی اهمیّت وجود داروساز رو در جامعه و در کادر درمان نمی دونن بر طرف شه.
دیشب بوی یاس حسابی توی حیاط خلوت خونمون پیچیده بود. اومده بود تا دستامون رو بگیره و ببرتمون به خاطرات گذشته. 
به سال‌ها پیش که توی حیاط خونمون یه درخت یاس بزرگ داشتیم و هر شب از بوی یاسش مست می‌شدیم.
انقد بوش می‌پیچید که مامان گاهی چند تا یاس جدا میکرد و تو بشقاب به همسایه‌ها می‌دادیم.
هر موقع مهمون میومد خونمون دستاشو پر از یاس می‌کردیم و راهیش می‌کردیم که بره.
اون موقع‌ها مربای گل یاس داشتیم، لای کتابامون یاس خشک شده داشتیم، حیاط د
یه همکار داریم شیفتای ۲۴ ساعته وایمیسته (نه همیشه البته)، بعد فرداشم تازه پا می‌شه می‌ره سر کار دومش (کارای ساختمونی انجام می‌ده). بعد چند روز پیش گوشیش رو اتفاقی دیدم، از این گوشیای قدیمی دکمه‌ای بود که تازه نوشته‌های روی دکمه‌هاشم کلا محو شده بودن:)واقعا شدت تلاش و پرکاری این آدم و قناعتش برام جالبه. تجسم اون حدیثه که کار کردن مرد برای کسب رزق و‌ روزی خونواده رو مصداق جهاد می‌دونه. واقعا آدم می‌بینتشون یاد جهادگرا می‌افته^_^
+ ایشون با
کسانی که می خوان جلد پنجم و ششم مجموعه ی وحشی رو بخونن باید در پی ام از من رمز رو بخوان تا من بهشون بگم،به علاوه من از کسانی که می خوان این دو جلد رو بخونن،یک سری سوالات درباره ی جلد های قبلی می پرسم و فقط اگر درست جواب بدن رمز رو دریافت می کنن.چون هزاران نفر هستن که با توجه به اصرار های ما،بازم جلدها رو به ترتیب نمی خونن و این باعث پایمال شدن زحمات نویسنده میشه.
نکته:رمز همه ی مطالب با هم متفاوت است.
نکته 2:قسمت پی ام بالای صفحه و در قسمت منوی وب
همه ی بچه ها مطمینا به مشاور نیاز ندارنخب پس کیا به مشاور می تونن نیاز پیدا کنن؟من چند دسته ی اصلی رو براتون می گم :1. اونایی که احساس می کنن هر چی تا الآن خوندن فایده نداشته و تفاوتی در نتیجه خودشون نمی بینناگه بخوام یه ذره بیشتر توضیح بدم  یعنی افرادی که ساعت مطالعه خوبی دارن ولی علی رغم تلاش خوبشون یا نتیجه نمی گیرن یا نتیجشون تغییر نکردهمثلا من شروع کردم روزای مدرسه دارم 6 ساعت درس می خونم و روزای تعطیل هم 10 ساعت مطالعه می کنم ولی ترازم توی
یه سری آدم ها هستن که هیچ وقت ندیدیشون 
هیچ وقت درگیرشون نبودی ولی یهو پیداشون میکنی و فکر میکنی وای ما چقدر اشتراکات زیادی داریم با هم
خیلی عجیبه برات که چطور من این بشر رو این قدر خوب می فهمم
چند تا از این دوستا رو دارم که خیلی برای شناختنشون و داشتنشون خوشحالم 
نیلوفر که تو شیکاگوس ،‌ یه آدم که توی کاناداس،‌یه بابای دیگه ای که الان تو فرانسه هست ‌،‌مهرداد که توی آلمانه ، کوزی که توی ترکیه اس ،‌کریستین که توی آلمانه
راستش می دونید
دیروز بعد از حدود ۴ ماه بالاخره فرصت شد تا با گروه کوه دانشگاه یه برنامه‌ی دیگه برم. برنامه دشت آزو بود. حالا به خود برنامه کاری ندارم خیلی.
هر سال توی ماه رمضون که روزه‌داری بچّه‌ها اجازه نمی‌ده گروه برنامه‌های سنگین بذاره، یه برنامه‌ی سبک از افطار تا سحر گذاشته می‌شه. پارسال غار گل زرد بود مثلن. برنامه‌ی ماه رمضون امسال هم همین بود!
ولی خیلی ناراحت شدم! چون از نظر بدنی اذیّت شدم. نمی‌دونم به خاطر این بود که کلّی وقت کوه نرفته بودم یا به
دو سه هفته پیش، محمد گفت دوستش خواسته که کتاب "سپید‌دندان" رو بخونه. سپیددندان از اون مجموعه‌های خلاصه‌شده‌ی ورق‌کاهی افق بود که من چهارم و پنجم دبستان خوندمشون. منم اول ذوق کردم از اینکه به پسربچه تو این سن می‌خواد این کتابا رو بخونه و اصلا برام جالب شد، چون در هر صورت اون مجموعه گرچه برای نوجوانه اما هر نوجوانی دوست نداره بخونه، اما چون سعی کردم مثل پدر و مادرها رفتار کنم و جانب احتیاط رو بگیرم، پرسیدم آدم مطمئنیه یا نه، و بعد گفتم که ب
چه طوري یه آدم می‌تونه انقدر خوب باشه؟ *_*
و چرا من باید از آدم‌های خوب بترسم؟
دوست داشتم شاعر باشم. بعد مثلن شاید می‌نگاشتم با شعله‌ات شب حقیقت نداشت.»!

تنهایی سخته. کاشکی یه آدم پایه وجود داشت که باهاش لیلی و مجنون رو می‌خوندم و در موردش صحبت می‌کردیم. در راستای اون پروژه‌ی شناخت ناشناخته‌هام. :د روزی یه باب(؟!) هم حتّی اگر می‌خوندیم راضی و خرسند بودم.
آه. حس می‌کنم عشق» هم از این کلمه‌هاست که تعریف آدم‌ها ازش یونیکه. مثل اثر انگشت. :))
دوستانی که می خوان رمان سلبریتی رو دانلود کنن،برای دریافت رمز باید در قسمت پی ام،به من پی ام بدن تا من رمز ورود رو بهشون بدم.
کسانی که می خوان جلد پنجم و ششم مجموعه ی وحشی رو بخونن هم باید در پی ام از من رمز رو بخوان تا من بهشون بگم،به علاوه من از کسانی که می خوان این دو جلد رو بخونن،یک سری سوالات درباره ی جلد های قبلی می پرسم و فقط اگر درست جواب بدن رمز رو دریافت می کنن.چون هزاران نفر هستن که با توجه به اصرار های ما بازم جلدها رو به ترتیب نمی خون
به نام خدا
 
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
 
حال بد برای من یعنی اون وقتی که تشنۀ حرف زدنم و کسی نیست برای شنیدن.کسی که باید باشه.
حال بد یعنی وقتی که هیـــــچ کتابی نمی‌تونه منو به سمت خودش جذب کنه.
و وای به روزی که هیچ کتابی منو نخواد.
و من هیچ کتابی رو.
پ.ن: دارم به کنار گذاشتن دکتری فکر می‌کنم، حداقل به مدت یک سال.و رفتن به دنبال کار.
 
+ فوق العاده بود. آخرین کتابی که به صورت صوتی از "ایران صدا" شنیدم رو می‌گ
از همون اولش، خوندن رمانای اینترنتی صدمن یه غاز، گیلتی پلژر من بودن. خزعبلات مسخره‌ای که همون فقط به درد بچه‌های اول راهنمایی می‌خورن که شبا یواشکی زیر پتوشون بخوننش و کیف کنن که دارن کتابای آدم‌بزرگا رو می‌خونن. 
آره، یه مدت طولانی بد جوری تو نخشون بودم، حدود سه سال. یادمه یه شب سه چهار تاشون رو پشت هم خوندم و هنوز هم نمی‌تونم داستاناشون رو توی ذهنم تفکیک کنم، پیچیدن تو هم.
الان فائزه داره این برنامه مضحک کودک شو رو می‌بینه. اسم دختره پا
رمان پسران بد
نویسنده:sober   ژانر:ترسناک  تعداد صفحات:198
خلاصه:پسران بد  سه تا دوست که شدیدا دنبال احضار ارواح هستن اما اشتباها موجودات دیگه ای رو به سمت خودشون فرا می خونن.این وسط به دلایلی که توی داستان گفته میشه این موجودات فقط به داروین پیله می کنن،جوری که هر جا میره یه داستان واسش پیش میاد.بعد ِ یه مدت معلوم میشه یکی از همکلاسی های جدید این سه نفر با مشکلی که برای داروین پیش اومده ، در ارتباطه و…
 

ادامه مطلب
لطفا اگر عاشق مهندسی هستید، جای ما رو در علوم پایه تنگ نکنید. منت بر سر ما نذارید بابت اینکه مهندسی رو رها کردید و اومدید دنبال علوم پایه. اگر اومدید قطعا منافعی براتون داشته گرچه برام قابل‌درک نیست که چه‌طور می‌تونید کاری رو بکنید که علاقه‌ای بهش ندارید. شما حتی به انتخاب خودتون هم احترام نمی‌ذارید، یا شاید براتون نصرفیده شرایط دیگری رو انتخاب کنید. در هر صورت این انتخاب شماست. واقعا عجیبید و این وسط، کسی که خودخواه لقب می‌گیره، مایی
من همیشه دوست داشتم بنویسم! دوست داشتم خیلی خیلی بنویسم! از همه‌ی چیزایی که توی سرم می‌گذره :دیشاید همیشه نوشتن چیزی بوده که حالم رو بهتر می‌کرده. یعنی بدترین حال‌ها رو هم که داشتم همین که می‌نشستم یه گوشه و شروع می‌کردم به نوشتن به تنهایی حالم رو خوب می‌کرد. حتی اگه خیلی کم.گاهی از حال و احوالم نوشتم، گاهی برای آدم‌های مختلف نوشتم، گاهی از تصوراتم راجع به خدا، گاهی هم راجع به زندگی یا جامعه و این‌ها (البته خیلی کم!).بعد خب جاهای مختلف هی
این شاید ناگهانی‌ترین و بی‌فکرترین پستی باشه که تو این مدت گذاشته‌م. حتی نمی‌دونم چی می‌خوام بگم، حرف خاصی برای گفتن ندارم. همین‌جوری فقط. دلم تنگ شد؟
تو دوران امتحانا، سلف اساتید رو تبدیل به قرائت‌خانه‌ی خواهران کرده‌ن. اصلا چرا قرائت‌خانه؟ اول که شنیدمش فکر کردم مردم می‌شینن قرآن می‌خونن یا همچین چیزی. ولی بعد معلوم شد منظورشون همون سالن مطالعه‌ی خودمونه. بچه‌ها تمام این دو هفته هر روز می‌اومدن اینجا و من تمام روز تو اتاق تنها
"چایی تا وقتی که داغه، می چسبه. همچین که سرد شد، از دهن میفته. نمازم تا وقتی داغه، به بند بند روحت گره می خوره. بعدشم، الله اکبر اذون که بلند می شه؛ امام زمان اقامه می بنده. اون قوت کسایی که اول وقت نماز می خونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا. آدم که فقط نباید تو جمع کردن پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه. اگه واسه دارایی اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی!"
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
"اگه فقط یه بُعدی بودی، شاید می تونستی بگی من نیاز به دم و دستگاه دستوری ندارم. اما جسم یه چیزه، روح یه چیزه. چند جلد کتاب زیست خوندیم که فقط بدونیم بدن انسان چیه! آخرش هم تمام و کمال یاد نگرفتیم. هفت سال پزشکی می خونن، دو سال تخصص، دو سال فوق تخصص، دو سه سال هم پروفسوری. آخرش هم بگی یه انسان رو کامل به ما توضیح بده، می گه من فقط تو یه قسمت تخصص دارم. سیستم های عامل و غیرعاملش رو. بهت می گه من فقط جسم رو یاد گرفتم. اونم خیلی از چراهای مریضی ها رو نه.
زندگی وقتی در طولش اتفاق می افته که آدم اسیر ظواهرش میشه و همه چیز رو به صورت کمّی می بینه. مثلا تبدیل میشه به تعداد فیلم هایی که دیدی، تعداد کتاب هایی که خوندی، مقدار پول و ثروتی که انباشتی، تعداد سفرهات و تعداد آدم ها و روابطی (کاری-شخصی-عاطفی و .) که داشتی. طبیعتا از این منظر، هر چه بیشتر، بهتر.
اما به نظرم، خوشا به سعادت اونهایی که در عرض زندگی می کنند و مبناشون کِیفی هست. اینها جزو اون دسته آدم هایی هستند که هر چیزی رو با حوصله مزه مزه می کنن
داستان کوتاه گردن‌بند»، نوشته‌ی گی دو موپاسان رو بخونید.
و به این فکر کنید که چی شد که این‌طوري شد؟ کجای کار اشتباه بود؟ اگر چیکار نمی‌کرد این‌طوري نمی‌شد؟
اگه دلتون خواست، نظرتونو واسم بنویسید. خوش‌حال می‌شم :)
داستان توی ادامه مطلب»
ادامه مطلب
یه درجه‌ای از صداقت و رک‌بودن توی دوستای قدیمی هست که جای دیگه‌ای نیست. دیشب بهم گفت: بهت حسودیم می‌شه که این که با درسات حال کنی برات مهمن؛ من انگار بی‌حس شده‌م.حسادت تو رو به جون و دل می‌خرم؛ گرچه اون طوري که می‌شناسمت تو حسادت نمی‌کنی، تحسین می‌کنی. ولی ممنونم که بهم گفتی که یه هم‌چین چیزی اساسا حسادت داره. این طوري دارم می‌تونم یه سری چیزهایی که پیش می‌اومد رو درک کنم که چرا اون طوري شد. چون من متاسفانه این عقیده رو که اصالت آدم به ا
فرقی نمی‌کنه چقدر تلاش کرده‌م و وقتی اتفاقی میفته که خودم رو با خودِ چند سال پیشم مقایسه می‌کنم می‌بینم که چقدر جلو زدم. مهم اینه اینجا جایی نیست که من می‌خواستم باشم. همین.
احساس پوچی می‌کنم. نه اون‌طور که انگار من هیچ فایده‌ای توی دنیا ندارم، برعکس انگار تموم دنیا هیچ تأثیری روی من نداره. و احساس تنهایی عجیبی می‌کنم، نه ـ مثل قبل‌ترها ـ اونطور که انگار جزو هیچ گروه و جامعه‌ای نیستم، درواقع انگار که هیچ‌کسی دستش بهم نمی‌رسه. اونقدر ا
خب، تو سال جدید پست نذاشتم.
سلام بچه ها. امیدوارم تا الانِ سال جدید بهتون خوش گذشته باشه، یا حداقل بهتون بد هم نگذشته باشه.
من؟
روز قبل عید زیر سرم و آمپول بودم چون سرمای شدیدی خورده بودم. تو حالت فجیعی سفره هفت سین چیدم. سیبو میذاشتم یه عطسه میکردم، سماق رو میذاشتم یه سرفه و عطسه می کردم. یه چیز فجیعی اصن :))
دیگه خلاصه به هر فلاکتی بود برای هفت سین آرایش کردم و لباس پوشیدم و با بقیه دور یه سفره نشستم. مراسم هفت سین تو خونه ی ما خیلی مهمه و هممون د
سلام به همه ی کسایی که این مطلب رو می خونن 
کسایی که کانال تلگرامی دارن و عضو هایی که دارن نیمه فیک هستش یا اینکه همه عضو ها فیک هستن و چشم زیادی پست های تلگرامی شون نمی خوره حتما دنبال یه راهی هستن که بتونن تعداد بازدید کانال خودشون رو ببرن بالا که اینکار با سین زن تلگرام امکان پذیر هست و خود این برنامه براتون بدون اینکه موس و کیبورد رو درگیرکنید براتون عضو می یاره 
حتما می گین چه طوري؟
ما خودمون هم وقتی برنامه رو اول داشتیم امتحان می کردیم ف
ساغر نفر اول قلم چی شهرمون هستش .امروز وقتی معلم ازش پرسید چرا امتحان گوارش  ندادی برگشت گفت:نمیشد! یعنی فکر کنم دیوونه شدم! همه از حرفی که زد تعجب کردیم.باهوش بود.درس خون بود. هنوز هم هست هنوزم نفر اول شهر.هنوزم ترازش بالای 7000می گفت تو خونه بودم به دیوار خیره شدم
بعدش از مهدیه شنیدم به خاطر خواهرش روحیه اش انقدر خراب شده می گفتن خیلی می خوندهانتظار رتبه دو رقمی رو ازش داشتن مثل اینکه خراب می کنه کنکورشوساغر می گفت خواهرش براش الگو بود او
رییسم الان داشت تذکر میداد سروری باید طوري با دیگران رفتار کنی که متوجه بشن چقدر کارت ارزشمنده و بدونن داری بهشون لطف میکنی.
گفت اشتباه از رفتار تو هست که بقیه طلبکارت هستن. درستش این هست طوري رفتار کنی که خودشون رو بدهکار بدونن.
نتونستم به ایشون بگم مشکل من در زندگی معمولیم هم همین هست گاه گاهی.
گویا چند روز قبل، یکی از سانسورچی های اداره کتاب ارشاد، در پی بحثی که پیش اومده، مجبور شده خودش رو لو بده، یعنی اعلام بکنه که یکی از سانسورچی های ارشاد هست. از لابلای حرف ها و صحبت ها معلوم شده که یک عده از همین نویسنده ها و شاعرهای حکومتی کار بررسی (اعلام نظر درباره) کتاب ها رو انجام میدهند. یعنی کتابهای نویسنده جماعت تحویل این دوستان نامحترم میشه و اونها کتاب رو می خونن ببینند قابل چاپ هست یا نه.
ناگفته پیداست که با چه شیوه ی کثیفی سر و کار دا
خواستم بنویسم گاهی مسئول خشم دیگران خودمان هستیم. وقتی تصمیم نادرست می گیریم. وقتی دیگران را یک جایی، یک طوري وادار می کنیم کاری را بکنند که ما می خواهیم، یک جایی، یک طوري روی سرمان خالی می کنند همه زجرهایی را که کشیدند. ممکن است فقط یک سوزن زده باشیم ولی ناگهان طوفانی از باد، از بادکنک دل دیگران خارج شود.
خب من ترجیح میدم ناشناس باشم ولی باید بگم که از نظر نویسندگی هوش بالایی دارم و به همین دلیل این وب رو ساختم.می خواستم برای تمام هم سن های خودم جایی رو درست کنم تا گاهی وقت خبر های خوب و ناراحت کننده رو اونجا بشنون و از اهنگ ها و فیک ها خیال بازی ها لذت ببرن همینطور جایی که اونها درک میشن و چیز هایی که دوست دارن رو پیدا میکنن.
باتمام وجود از همه کسایی که دارن این متن رو می خونن ممنونم واینکه لطفا با نظر ها و لایک هاتون از ما حمایت کنبد
دنیا به این بزرگی، به این عظمت و شگفتی. با این همه آدم های جورواجور متفاوت در ظاهر و شخصیت. چرا آدم های مناسب هر فرد این قدر نایاب هستند! چرا وقتی یک حرفی می زنی که دلت میخواد طرف مقابل دقیقا آن گونه که  منظورت هست، بفهمه ، پس چرا نمی فهمه!!! 
چرا نمیشه دو تا آدم فکرها و ذهنیت هاشون و کلا هر چی تو کله دارند را با موافقت همدیگه، به صورت صوتی یا تصویری با هم مشترک بشن!!! 
وقتی به چیزی فکر می کنی طرف مقابل فقط با گرفتن دستت و لمس نبضت وارد ذهنت بشه و هر
بعضی دردها هستند که چنان عقده ای و مریض هستند که دست از باز کردن خاطرات تلخ برنمی دارند. در حال باز کردن کاغذ دور خاطرات هم حسابی خش خش راه می اندازند تا ذره ذره از خاطرات را تا زمانی که کاملا نمایان بشه را ببینی و بیشتر دردشو حس کنی. 
بعد خاطره رو عین یک سگ هار کوکی راه می اندازه و باعث یک صحنه گروتسک میشه که تو بدو، خاطره بدو دنبالت! گاهی جاشون عوض میشه و گاهی هم خسته میشن و می شینن یه گوشه کرکری برای هم می خونن. خلاصه که صحنه ی خشن و طنزی می تونه
حالا که به آخرای کتابم و ضرب‌العجل تحویلش به ناشر نزدیک و نزدیک‌تر میشم، بیشتر هم به مقدمه‌ی مترجم فکر می‌کنم. به همه‌ی تشکرهایی که می‌خوام توش از آدمای مهم زندگیم بکنم و به همه‌ی حرف‌هایی که باید توش بزنم. می‌دونی، نویسنده یه جای کتابش، تو اوج همون سختی‌هایی که داشته به رفقاش میگه اصلا شاید یه روز که از اینجا نجات پیدا کردم یه کتاب بنویسم و درموردش به همه‌ی دنیا بگم». و خب کتابش دستمه و می‌دونم که موفق شده بگه! رسیدن آدما به آرزوهاش
دلتنگم این روزای بی بارون
حالا که تو از چشم من دوری
این جاده ها بی چتر و تو زشتن
دلتنگتم ، دلتنگ، بد جوری
عشقم، قناری ها نمی خونن
برگرد تا بلبل غزلخون شِه
این آسمون شاید تو برگردی
با دیدنت ابری شِه مجنون شِه
این عادت بی ابر بودن رو
ای آسمون یک روز ترکش کن
عاشق دلش میمیره بی بارون
این چشمه بی آب و درکش کن
ای آسمون دلتنگم این روزا
از لحظه های کُند و تکراری
از این شبای بی سرانجامی
از اینکه لج کردی نمی باری
محبوب من با این نوا اُخته
تق تق تتق تق تق تق
ما کار میکنیم به عشق اون چایی و کیکی که وسط روز میخوریم. به عشق حرفایی که وسط کار باهم میزنیم و غش غش میخندیم. به عشق اون ده دقیقه ای که من زودتر میرم دنبال دلسا در مهد تا با دوستم که اتاقش همونجاست حرف بزنم و همه چیو از زمان چایی خوردنمون تا اون موقع که ندیدمش براش تعریف کنم. حالا اما نفر سوم که اتاقش کنار مهد ۱۰ روزه رفته مرخصی و نیست. چایی خوردنامون به جای ۳ نفره شده ۲ نفره‌. حالا نفر دوم که هم اتاقی منم هست در گیر و دار جدایی از همسرشه و ۱ هفته
دانلود آهنگ از عالمو آدم سری طوري که تو دل میبری / زیبایی دنیا تویی وقتی - موزیک ایرانی
Ahang az alamo adam sari tori ke to del mibari
دانلود اهنگ از عالمو ادم سری طوري که تو دل میبری / زیبایی دنیا تویی وقتی - موزیک ایرانی
شده ام اونی که باید با تو به غم و غصه بخندم تو مال منی حاضرم این بار با کل جهان شرط ببندم میرقصمو شادم به هوایت جانم به فدایت رحمی کن و بنگر که دل و دیده چگونه افتاده به پایت از عالمو آدم سری طوري که تو دل میبری عاشقترین عاشق منم زیبایی دنیا تویی وقت
بنده الان نزدیک بیست سال است که رابطه جنسی نداشته ام چه از نوع سالم و چه ناسالمش آیا از خدا می ترسم ؟ در حالی که زمانی من به خدا هم اعتقاد داشتم اما طوري زندگی می کردم انگار که ندارم ولی حالا شاید اعتقادی هم نداشته باشم ( اصولا به اعتقاد داشتن اعتقادی ندارم) اما طوري زندگی می کنم که همه خیال می کنند من یک فرد واقعا مذهبی  هستم. چرا؟
ادامه مطلب
عوام ثروتمندان را محترم می‌دانند و خواص دانشمندان را
با دوست طوري رفتار کن که به حاکم محتاج نشوی و با دشمن طوري معامله نما که اگر کار به محاکمه کشید ظفر تو را باشد
زینت انسان به سه چیز است: علم، محبت، آزادی
کسی که از اندک خویش خوشنود نباشد، هیج چیز خوشنودش نخواهد کرد
اگر در شهری دارایی و توانگری ارجمند شمرده شود، البته به همان نسبت از بزرگداشت نیکی و نیکوکاران کاسته می‌شود
ادامه مطلب
یه بعد از ظهر رو خوابیدم با این‌که از شدت استرس و نگرانی هر ۱۵ دقیقه یک‌بار بیدار می‌شدم ساعت رو چک کنم ولی اون وسط‌ها یه خواب نصف و نیمه‌ی زیبا هم دیدم،خواب دیدم داریم با راننده‌م یه مسیری رو می‌ریم که جالب بود چون اصلا اون مسیر رو هیچ‌وقت نرفتیم و اصلا به خونه یا جاهایی که من ممکنه برم نمی‌تونه ختم بشه با این‌حال داشتم می‌گفتم،این مسیر رو داشتیم می‌رفتیم که با یک جایی مواجه شدیم سرشار از کتاب‌هایی که من دوست‌داشتم بخونم یا داشته با
سلام 
خواسته بگه بابل انتخاب میکرد گفت بلبل انتخاب میکردی
 
 
اینقدر که تو بیان میخواهند غلط املایی بگیرند
مدیون فکر کنید خودم بودم.
__________________
الان طوري شده تو ذهنم اول کلمه از خودم غلط املایی میگیرم بعد.آخرش این طوري میشه اصل کلمه یادم میره
_____________________________________
راستش بنده برا هر دو وبلاگم دیروز مطلب برا نشر در آینده بود.
یکی نعمت ولایت
یکی نامه امام زمان عج به شیخ فید 
باور تون میشه اصلا دومی متن شو نخوانده بودمدیروز خواندم اون بخاط
 
دقّت کردید تو ایران همه یک طوري رفتار می کنند که سرشان کلاه رفته و چون این احساس را دارند پس فکر می کنند حق دارند و باید سر دیگران کلاه بگذارند !!
اصلا طرف یک طوري رفتار می کند که طلبکار هست و تاوان همه اتفّاقات زندگیش را می خواهد از شما بگیرد !!
جالب ترین خصوصیت بشر "تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان تنگ میشود !برای پول در آوردن خودمان را مریض میکنیم بعد تمام پولمان را خرج میکنیم تا دوباره سالم شویم !طوري زندگی میکنیم که انگار هرگز نمی میریم و طوري می میریم که انگار هرگز زندگی نکرده ایم .!
زنده شده ام. یک جور زنده ی پخته. یک وقت هست آدم طوري زنده می شود که هنوز داغ جوانی ست. شوووووور زندگی سر و کول وجودش را گرفته و شوق زیستن؛ تبدیل دنیا به بهشت و تغییر هر آنچه کریه به عالی، همه ی مغز آدم را گرفته، طوري که واقعیت را نمی بیند. این بار جور دیگری زنده ام.
بعد از سالها تجربه ی مرگ. بعد از سالها جان کندن برای زندگی؛ این بار طوري زنده ام که بشقاب پر نقش و نگار سفالینی از کوره های چند هزار درجه جان سالم به در برده، نشسته بر دیوار بتونیِ خانه
دارم تندتند و هی تند
و تندتر ترجمه می‌کنم و کار می‌کنم و می‌نویسم این‌جا این‌ها را و می‌خواهم از
هرچه عقب‌ مانده‌ام دوباره جلو بزنم تا راه بروم و بدوبدو خودم را بکشانم جایی که
می‌خواستم باشم و تمام چیزها و آن‌ها و آنانی که می‌خواستمْ بیاورمشان توی این
آغوش و سفت بفشارمشان تا دیگر این‌طوري گم نشوم توی هزارتوی فکری که هزارتا در
دارد و هرکدام منتهی می‌شود به دالانی هزاردر که اگر این فکر را و رشته را ول کنم
همین‌طوري می‌رود تا.
گاهی اوقات کسایی که زیاد درس می‌خونن برام عجیب می‌شن‌. یعنی اینقد آدمای خفنی‌ان که درگیری‌های ذهنیشونو می‌تونن هندل کنن و برن جلو؟!! یا اصلا درگیری ذهنی جز درس‌خوندن دارن؟:)از اینکه بگم اونا کار درستی می‌کنن می‌ترسم چون خیلی اوقات مسیری که تو زندگیشون طی می‌کنن به نظر خیلی منطقی میاد ولی من هیچ‌وقت زندگی‌رو اینقدر ساده نمی‌بینم. فرض کنیم همینقدر هم ساده باشه ولی من می‌ترسم که اینطوري بهش نگاه کنم. بیایم فرض کنیم که از یه مسیر Xای زند
اول فکر می‌کردم خیلی خوب و دقیق دوروبری‌هام رو می‌شناسم و تا عمق مناسبی از افکارشون نفوذ دارم.
بعد نتیجه گرفتم نباید خیال کنم همه رو می‌شناسم و قبول کنم ممکنه آدما حیلی با اون چیزی که فکر می‌کنم فرق دارن.
حالا چی؟ حالا فکر می‌کنم اگه همه ذهنیتام رو مع و قرینه کنم، نتایجی که حاصل می‌شه خیلی به واقعیت نزدیکه.
هرچی بزرگتر می‌شم بیشتر می‌فهمم هنوز خیلی بچه موندم.
پ. ن. اول. از خوبیا بزرگ شدن هم اینه که می‌تونی عوض عقده‌های کودکیت رو دربیا
 خب تا تو مذهب رو تو چی ببینی .- نمی دونم . خوب عین اونا که خیلی مذهبی هستن دیگه . زیادی نماز می خونن . و کارای سخت سخت می کنن .- چه جوری برات بگم؟ آراد نماز می خونه . روزه می گیره . و خیلی کارای دیگه . ولی عقایدش بسته نیست .- یعنی چه؟- یعنی خودشو درست می کنه ولی کاری با بقیه نداره .- بازم نفهمیدم .- ا ویولت! یعنی دوستاش اصولا پسرای خیلی بازی هستن . حتی چندین بار توی مهمونیاشون که رفته بعد با خنده گفته چه وضعیتی داشته! اما آراد فقط اعمال خودش ر
از بدترین روزایی که توی مدرسه می‌گذرونم روزاییه که جشن داریم. خیلی دلم میخواد از حساسیتم کم کنم، اما هروقت آهنگایی که پخش می‌کنن رو می‌شنوم، هروقت می‌بینم دخترا با اون آهنگا خوشحال میشن و می‌رقصن حالت تهوع بهم دست میده و غمگین میشم که جای کلی موسیقی خوب تو مدرسه خالیه.خانم کیسی بهم گفت: ان‌شاءالله نویسنده بشی!با همین یه‌جمله تا الان ذوق‌زده و خوشحالم. عیارنامه رو خوندم و برای چندمین‌بار شیفته‌ی نگاهِ بیضایی به "زن" شدم. زن‌هایی که ان
سلام!
دوباره سر و کله م پیدا شد با یه چالش جدید! وبلاگ یک مسلمان چالشی رو به راه انداخته به نام "متفاوت فکر کنیم
در این چالش ما باید جملات ساده رو به زیبا ترین و هنرمندانه ترین شکل ممکن که به ذهنتمون می رسه باز نویسی کنیم، و به کمک هم قوه خیال و شاعرانگیمون رو تقویت کنیم.
 
به جمله ی ساده ی زیر (مثال اصلی، چالش) توجه کنید.
و من آماده ی رفتن شدم.
 
حالا این جمله رو به متفاوت ترین شکل می نویسیم.
و مهیای گام برداشتن در طریق ناشناخته ی رو به رویم شدم.
 - .حاج خانم! اگر روزی برسد که شوهرت بیماری سختی بگیرد و گوشه ی بیمارستان بیافتد؛ طوري که حتی ذرّه ای امید به زنده ماندنش نباشد، تو ناراحت نمی شوی؟
- خدا نکند حاج آقا! این چه حرفی است! خب معلوم است که یک دنیا ناراحت می شوم و اشک میریزم.- خب! اگر در همان روز ها، ناگهان خدا رحم کند و حالم کاملا سر جایش بیاید، طوري که انگار هیچ وقت مریض نبوده ام، خوشحال نمی‌شوی؟- اینکه نیاز به پرسیدن ندارد حاج‌آقا! در این صورت آنقدر شاد می شوم که انگار دنیا را به من
گه یکم با برنامه نویسی آشنایی داشته باشین حتما واژه ی html رو شنیدین و ممکنه این سوال براتون ایجاد شده باشه که html چیه؟ و چه کاربردی داره؟ در این مقاله آموزشی می خوایم به پاسخ این سوال بپردازیم.
html مخفف hyper Text Markup Language به معنی زبان نشانه گذاری فرا متن که البته این ترجمه نمی تونه بیانگر کارایی اون باشه .
به بیان ساده html  یک ابزاری است که با استفاده از چیزهایی به نام تگ باعث ایجاد قالب کلی صفحات وب میشه. یعنی با استفاده از html می تونیم فنداسیون و اسکل
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
از روز اعلام نتیجه و روز بعدش یه پست منتشرنشده هست. چهار پنج‌تای دیگه هم از قبلش. نمی‌دونم چطور این‌قدر تند می‌گذره.
کاش واقعاً یه‌جوری حالی‌م شه دوره یه هفته‌ی دیگه شروع می‌شه و بقیه چندهفته‌ست دارن درس می‌خونن. انگار مغزم هنوز، هنوز تو خلسه‌ست. یه بخشی از ذهنم می‌خواد یه نفر پیدا شه چکم کنه، یا یه جوری انگیزه باشه برای انرژی گذاشتن. یه جوری ترغیبم کنه نشون بدم می‌خوام می‌تونم. از یه طرف هم نه.
من نمی‌دونم در عرض یه هفته بنده چطور این
بعضی روزها دلم می‌خواست به جای نویسندگی می‌رفتم سراغ عکاسی یا فیلمبرداری. روزهایی که به ضعف کلمات دربرابر احساساتی که تجربه‌شان می‌کنم پی می‌برم. بعد یک شعری، قصه‌ای، نوشته‌ای می‌بینم که چطور خلق جهان کرده. بعد یادم می‌آید که کلمات می‌توانند آسمان‌ها را کشف کنند. فقط من کم بلدمشان. بعد دوباره عطش خواندن برم می‌دارد. دوباره کتاب‌ها را با عشق بغل می‌زنم. دوباره پناه می‌برم به جهان قصه‌هایشان و دوباره همه چیز طعم بستنی سیب ترش می‌ده
با سلام
سعادتی دوباره نصیبمون شد که برای پنجمین سال متوالی، به صورت دسته‌جمعی قرآن رو با هم چند بار ختم کنیم.
چون هدف ما خوندن قرآن هست، نمی‌تونیم و نمی‌خوایم که کسی در معذوریت قرار بگیره و از روی رودربایستی مجبور به انتخاب سهمیه‌ای بشه که براش مقدور نیست. پس هر کس هر چقدر در طول روز می‌تونه بخونه رو اعلام کنه. چه چند جزء، یک جزء، یک حزب (4،5 صفحه و چه بیش از یک جزء) و یا حتی یک صفحه.
این سهمیه‌ روزانه‌ای که هر کس برای خودش اعلام می‌کنه ثابت ه
درس خوندن کلا چیز مزخرفیه مخصوصا که از اول اولشم فراری باشی
تا زور بالای سرت نباشه درس نخونی 
تمام امتحانای خردادمو شب امتحانی خوندم 
نمره کلاسی و مستمر اینا حالیم نبود و نیست
میگن دخترا درس خونن و پسرا فراری و تنبل پس این همه دخترایی که دی ماه و شهریور دارن پاس میکنن همشون منم ؟
دقیقا وضع الانم اینه . هیچ اهمیتی به دوران امتحان کلاسی ندادم و شب امتحانی دارم حساب کتاب میکنم سال بعد انتخاب رشته کدوم رشته چرتو قبول میشم
بعد یکم فکر میکنم میگم 
شب خنکی است.در لندن،در خیابان بیکر،در خانه ای با پلاک 221b،دو مرد در حال صحبت کردن با هم هستند.
-چرا ازش محافظت نکردی پس؟؟تو قول داده بودی.قول داده بودی.قووووووول.
شرلوک سکوت می کند.سرش پایین است.
جان با خودش فکر می کند:-من که می دونم تقصیر شرلوک نیست پس چرا دارم باهاش این طوري صحبت می کنم.
اشک به جان امان نمی دهد.قطرات اشک جاری می شوند.
شرلوک سرش را بلند می کند و می گوید:
-جان به خودت مسلط باش.
-مسلط باشم.چه طور از من می خوای مسلط باشم.مری مرده.(و باز ه
گاهی اوقات کسایی که زیاد درس می‌خونن برام عجیب می‌شن‌. یعنی اینقد آدمای خفنی‌ان که درگیری‌های ذهنیشونو می‌تونن هندل کنن و برن جلو؟!! یا اصلا درگیری ذهنی جز درس‌خوندن دارن؟از اینکه بگم اونا کار درستی می‌کنن می‌ترسم چون خیلی اوقات مسیری که تو زندگیشون طی می‌کنن به نظر خیلی منطقی میاد ولی من هیچ‌وقت زندگی‌رو اینقدر ساده نمی‌بینم. فرض کنیم همینقدر هم ساده باشه ولی من می‌ترسم که اینطوري بهش نگاه کنم. بیایم فرض کنیم که از یه مسیر Xای زندگ
با سلام
سعادتی دوباره نصیبمون شد که برای پنجمین سال متوالی، به صورت دسته‌جمعی قرآن رو با هم چند بار ختم کنیم.
چون هدف ما خوندن قرآن هست، نمی‌تونیم و نمی‌خوایم که کسی در معذوریت قرار بگیره و از روی رودربایستی مجبور به انتخاب سهمیه‌ای بشه که براش مقدور نیست. پس هر کس هر چقدر در طول روز می‌تونه بخونه رو اعلام کنه. چه چند جزء، یک جزء، یک حزب (4،5 صفحه) و یا حتی یک صفحه.
این سهمیه‌ روزانه‌ای که هر کس برای خودش اعلام می‌کنه ثابت هست و برخلاف سال‌ه
خدمات آموزشی :
بچه ها فقط تا مقطع دبیرستان (متوسطه اول ) این جا درس می خونن . برای ادامه تحصیل باید به روستا های اطراف برن .



کلاس  هایی مثل قرآن ، زبان و . تو  بسیج  تشکیل میشه .


این روستا یه مسجد جامع و دو تا قبرستون داره .




خدمات اداری :

دهیاری ، شورای محل و آتشنشانی داره .




خدمات درمانی :
یه خانه بهداشت داره .
آدم کوفت بخوره، شکلات فرمانیه رو نخوره
قضیه از این قراره که در مدت انتظار جلوی سفارت نروژ، ludo بازی می‌کردیم چهار نفره، من و دایی و داداش‌ها. قرار شد هرکی باخت برای بقیه آبمیوه‌ای، نوشابه‌ای، چیزی بخره. من اولش از همه جلو بودم، ولی یک ساعت و خورده‌ای بازی‌مون طول کشید و آخرش من باختم :( و خب طبیعیه که گفتم شرط حرام است و فلان! :))) البته بعدش گفتم بیاین بریم بی‌ارتباط با بازی براتون آبمیوه بخرم. رفتیم و اونا آبمیوه برداشتن و من شکلات. و در نه
سلام!
دوباره سر و کله م پیدا شد با یه چالش جدید! وبلاگ یک مسلمان چالشی رو به راه انداخته به نام "متفاوت فکر کنیم
در این چالش ما باید جملات ساده رو به زیبا ترین و هنرمندانه ترین شکل ممکن که به ذهنتمون می رسه باز نویسی کنیم، و به کمک هم قوه خیال و شاعرانگیمون رو تقویت کنیم.
 
به جمله ی ساده ی زیر (مثال اصلی، چالش) توجه کنید.
و من آماده ی رفتن شدم.
 
حالا این جمله رو به متفاوت ترین شکل می نویسیم.
و مهیای گام برداشتن در طریق ناشناخته ی رو به رویم شدم.
فراموشی، عاملی که موجب می‌شود انسان از مسیر سعادت و موفقیت دور بماند.
ایده پرداختن به این موضوع زمانی مطرح شد که حس کردم خیلی چیز ها را می‌دانم و باید به آن ها عمل کنم اما در مقام عمل انگار حالت فراموشی موضعی به انسان دست می‌دهد، طوري که کل دانسته ها ارزش ها ممکن است زیر سوال برود. طوري که این فراموشی و نسیان منجربه عصیان ما در برابر پروردگار می‌شود. به راستی ریشه‌ی فراموش کردن ارزش ها و حذف شدن آن ها از زندگی مان چیست؟
 
فراموشی، عاملی که موجب می‌شود انسان از مسیر سعادت و موفقیت دور بماند.
ایده پرداختن به این موضوع زمانی مطرح شد که حس کردم خیلی چیز ها را می‌دانم و باید به آن ها عمل کنم اما در مقام عمل انگار حالت فراموشی موضعی به انسان دست می‌دهد، طوري که کل دانسته ها ارزش ها ممکن است زیر سوال برود. طوري که این فراموشی و نسیان منجربه عصیان ما در برابر پروردگار می‌شود. به راستی ریشه‌ی فراموش کردن ارزش ها و حذف شدن آن ها از زندگی مان چیست؟
فراموشی، عاملی که موجب می‌شود انسان از مسیر سعادت و موفقیت دور بماند.
ایده پرداختن به این موضوع زمانی مطرح شد که حس کردم خیلی چیز ها را می‌دانم و باید به آن ها عمل کنم اما در مقام عمل انگار حالت فراموشی موضعی به انسان دست می‌دهد، طوري که کل دانسته ها ارزش ها ممکن است زیر سوال برود. طوري که این فراموشی و نسیان منجربه عصیان ما در برابر پروردگار می‌شود. به راستی ریشه‌ی فراموش کردن ارزش ها و حذف شدن آن ها از زندگی مان چیست؟
 
 
دوست ندارم داخل جامعه باشم
اما نمی خوامم  تنها باشم.
افکارم مثل افکار شیطان سیاه شده:)
دردهام از حرفای دیگران منشا میگیره،سکوت من در این اجتماع حرف های زیادی داره.
میتونم خودمو حبس کنم داخل لونه ای که هیچ کس درش رو باز نمیکنه.
می تونم خودم رو مثل اونا کنم 
دروغ بگو؛ لبخند بزن با اینکه دوستش نداری 
طوري که اون میخواد لباس بپوش
طوري که اونا میخوان رفتار کن
تو عروسکی و میخوای من عروسک  رفتارت باشم
دردهام رو حس میکنی؟
میتونی لمسشون کنی؟ 
هر
گاهی اوقات کسایی که زیاد درس می‌خونن برام عجیب می‌شن‌. یعنی اینقد آدمای خفنی‌ان که درگیری‌های ذهنیشونو می‌تونن هندل کنن و برن جلو؟!! یا اصلا درگیری ذهنی جز درس‌خوندن دارن؟:)از اینکه بگم اونا کار درستی می‌کنن می‌ترسم چون خیلی اوقات مسیری که تو زندگیشون طی می‌کنن به نظر خیلی منطقی میاد ولی من هیچ‌وقت زندگی‌رو اینقدر ساده نمی‌بینم. فرض کنیم همینقدر هم ساده باشه ولی من می‌ترسم که اینطوري بهش نگاه کنم. بیایم فرض کنیم که از یه مسیر Xای زند
1.ژوان عزیز،چون نظرت حاوی شماره ی تلفن همراهت بود تاییدش نکردم و همین جا پاسخش می دم و اول جواب سلام ارزشمندت رو می دم.
سلام ژوان عزیز
خیلی ممنونم عزیز دلم.منم خوشحال می شم از خوشحالیت و باز هم قبولیت رو در رشته ای که به هنر هم نیاز داره تبریک می گم.می دونم چه قدر هنر رو دوست داری و می دونم که خیلی هنرمندی و یه روزی جزو  هنرمندهای درجه یک می شی عزیز. :)
2.رسیدم خونه و از گیاه هایی که جمع کرده بودم نمونه تهیه کردم.زیر میکروسکوپ خیلی زیبان.الان هم با ا
یه پلی بک زدم اون قدیم ندیما تا یه نگاهی به خودم بندازم دیدم از همون بچگی سرم سفید بوده! مثه بابا بزرگا همونا که همه موهاشون سفییید سفیده ولی خب دقیق تر شدم دیدم سرم تو گونی آرد بوده بس که شیطون بودم
ولی خب به قلب اون فتل کوچولو که دقت کردم دیدم بابا بزرگ درونش اونجا نیشسته ! مثه اون بابا بزرگ مهربونا بود ، اونایی که یه قیافه مهربون دارن با یه کله سفید مثه برف و با یه لبخند بزرگ همونا که ادم نمیترسه بره پیششون و حرف بزنه .
همیشه خدا یکی بود که بیا
قسمتم نشد برم کربلا.
امروز خانواده رفتن و من جاموندم.
هعی.
سرقضیه پاسپورتشون، از کاروان قبلی جا موندن و مجبور شدن با این کاروان برن.
( اون خانومه که به خاطر دخترش کلی باسه مامانم ناز کرده بود هم توی کاروانشونه، یعنی شاید این طوري بیشتر با ما آشنا بشن و شاید ناز و اداشون کمتر بشه‌.)
کار خدا رو می بینید؟
بخواد چیزی رو درست کنه، این طوري درست می کنه.
 
و
و یک دوره زندگی مجردی از فردا شروع میشه.
سلام وقت تون بخیر
دختری هستم ۱۹ ساله، چندین سال میشه که آقا پسری رو دوست دارم، ولی ایشون نمی‌دونن. من امسال کنکوری بودم. رتبه‌م هم زیر ۲۰۰۰ شد ولی چون رشته‌ای که ایشون می‌خونن رو قبول نمی‌شدم انتخاب رشته نکردم
به لحاظ جایگاه اجتماعی، خانواده، چهره و ملاک‌های ظاهری وضعیت مطلوبی دارم. معتقد هستم و به لحاظ درسی، دارم تلاشم رو می‌کنم که حتما همون رشته و همون دانشگاه قبول بشم. توکل به خدا دیگه، اگه قسمت باشه قبول میشم.
مشکلی که من می‌خواستم
دردمند و داغ و بدحالم.

دردمند و داغ و بدحال.

دردمند و داغ و بدحال.
پ.ن: اولین‌بار نیست که میانمایگی من را به گریه انداخته. و دیگر نمی‌دانم این بار چندم است که به قهر از مناسباتِ مجازی(؟) وبلاگ را ترک می‌کنم و با ذهنی که به تکرار سرسام‌آوری دچار شده و زبانش را بیشتر از همیشه ازدست‌داده، وقتی از شدت دچاربودن به تکرار زار می‌زنم، به وبلاگ برمیگردم.
پ.ن دو: قبل‌تر وضعیت طوري بود که حالِ بدم این اجازه را میداد که دراز بکشم و درس نخوانم یا کار هدف
خواهرم دیروز شکایت می‌کرد که یکی از برادران یه ترانه انداخته تو دهن امیرعلی: تو پلنگ منی، منو چنگ می‌زنی! ظاهرا برادر یه کلیپ گذاشته براش و اینم از اون روز هی داشته تو خونه می‌خونده. میگه صبح فاطمه (خواهر امیرعلی، وروجک سابق) هم که بیدار شده اولین جمله‌ش این بوده: تو پلنگ من هستی، من را چنگ می‌زنی! :))) تازه برداشته کتابیش هم کرده :)
الان، این موقع شب یادش افتادم، گفتم برم ببینم کی کیو چنگ می‌زنه. خدایا! پروردگارا! این چه مهملاتیه که می‌خونن و
 
امام علی (ع) چقدر درست و بجا فرمودند که :
خودت را به کارهای خوب و کسب فضیلت ها وادار کن و گرنه  به طور طبیعی دچار رذائل خواهی شد.
یعنی اگر خودت را به سمت کارها و حالات خوب نبری هم کارهایت و هم حال روحی ات بد می شود .
ذهن انسان هم نیاز به کنترل و مراقبت دارد.اگر انسان برای کنترل ذهن تمرین نکند ذهنش خود به خود بیمار می شود !
شما حق نداری هر طوري که میخوای خودت را سرزنش کنی ,حتی برای گناهان بعضی ها طوري درباره گناه خودشان را سرزنش می کنند که موجب یأس آ
با شروع ماه رمضان فعالیت کانال‌ها، گروه‌ها و وبلاگ‌های مذهبی به شدّت کم شده. به طوري که حتّی بعضی از کانال‌های خبری کلّا تعطیل کرده‌اند!
این یعنی ما هنوز نتونستیم فضای مجازی را به گونه بسازیم که در مسیر قرب باشد نه مانع آن! به طوري که با شدّت گرفتن فضای معنوی، فضای مجازی پس زده میشود!
پ.ن1: با این شرایط علمای قدیم که گوجه فرنگی را تحریم کرده بودند سرزنش نمی‌کنم!
پ.ن2: وقتی پوست گوجه رو می جوم، تمام تنم مور مور میشه! به شخصه مصرف گوجه رو به صورت
سلام 
من علی ۲۹ سالمه، خیلی جاها خواستگاری رفتم، ظاهرم بد نیست، همه میگن معمولیه، قد بلند هم هستم، اما لاغر اندام، نزدیکه به ۱۷ جا خواستگاری رفتم اما از این ۱۷ جا فقط ۲ نفر به دلم نسبتا نشستن که اون ها هم خانواده هاشون به علت اینکه شغلم شهر دیگه هست میگن نه. 
تو اون شهر با یه دختر آشنا شدم البته اتفاقی از نظر من که به دل نشستن کافیه اما ظاهرش بهتره ، البته شاید چون به دلم نشسته میگم.
سنش ۲۲ ساله، دانشجو هستن اما پوششون خیلی آزاد هست و تو آیدی ت
شونزده‌سالم بود که توسط یکی از دوستام توی
مدرسه با ادبیات کلاسیک و علی‌الخصوص رمانتیک کلاسیک آشنا شدم. قبل از اون
از مریدان ژانر فانتزی بودم و کلاسیک‌ترین رمانی که خونده‌بودم دراکولا از
برام استوکر بود! اولین کتابی هم که خوندم از ژانر رمانتیک کلاسیک، غرور و
تعصب بود نوشته‌ی جین آستن. و این‌قدر بهم چسبید خوندنش که توی سه‌روز،
دوبار خوندمش! منظورم اصلا اون کتاب‌های گل‌گلی پارچه‌ای نشر افق یا
خلاصه‌های کلاسیک نشر نی نیست. نسخه‌ای ک
از ترس این که نکنه این متن ۳۰۰ کلمه ای را که تا عصر باید به اتمام برسانم بد بنویسم یا خوب نباشم، به فروشگاه های اینترنتی پناه بردم و سر از ویرگول در آوردم و همین طوري که فکر های خودم را میکردم ظاهر کلمه هایی که بقیه نوشته بودند را نگاه میکردم. نمی دانم یک دفعه از کجا دوباره فکر پایان دادن به ذهنم رسید. با خودم بعدش را تصور کردم و یک لحظه یک طوري شدم که نمیدانم چه بگویم. ولی باز مغزم پرید روی کلمه های روی صفحه و فکرام گم شدند. فقط میدانستم چیز مهمی
مثل این شرکت‌های تبلیغاتی که پَکِ دوازده‌تایی واسه تبلیغات می‌دن و می‌گن روی سایت‌مون براتون تبلیغ می‌زنیم، روی خودکار اسم شرکت و شماره تماس‌تون رو می‌نویسیم، برای شرکت‌های معتبر مرتبط با حیطه‌ی کاری‌تون معرفی‌نامه‌ی شرکت‌تون رو می‌فرستیم و بعد تماس می‌گیریم استعلام می‌گیریم که ببینیم دریافت کردن یا نکردن و اگه دریافت کرده بودن پیوست می‌کنیم و اگه دریافت نکرده بودن دوباره می‌فرستیم تا دریافت کنن؛ یه پَک واسه آرزوهام چیدم
چرا تو قم از هرجا می‌پرسم کتاب آه رو دارین یا نه، در جوابم می‌پرسن "آه"؟ قبلا لهوف رو دانلود کرده بودم، نمی‌دونم با مدل نوشتنش ارتباط نگرفتم یا چی که نخوندمش و گذاشتم کنار، ولی خیلی دوست داشتم یه مقتل بخونم. الان دنبال آه می‌گردم نیست.
تهران نموندیم کلا، تو اون سه چهار ساعتی که اونجا بودم، از علاقه رسیدم به دلزدگی با چاشنی تنفر. گفته بودم که تهران رو دوست دارم؟ که دلم می‌خواد بشینم پیچیدگی‌هاشو گره به گره باز کنم؟ الان دلم می‌خواد ازش دور
می‌دونید، دوست دارم شب بخوابم و صبح بیدار شم ببینم پرت شدم تو جامعه‌ای که توش خانواده نقش مهمی داره تو روند ازدواج بچه‌ها و بدون اطلاع و همفکری و حمایت اون‌ها نمی‌شه یه زندگی رو شروع کرد، ولی در عین حال خانواده انقدر مفهوم گسترده‌ای نداره که واسه جشن شروع یه زندگی، لازم باشه پسردایی مامانت و بچهٔ پسرعموی بابات رو هم دعوت کنی. جامعه‌ای که بشه توش یه کافه رو واسه چند ساعت رزرو کنی، با نزدیک‌ترین حلقه دوستا و فامیلا، یه غذای سبک و یه دسر ر
 ژانر:ترسناک -معمایی -هیجانی
خلاصه
ی رمان:

 پسران بد  سه تا دوست که شدیدا دنبال احضار ارواح هستن
اما اشتباها موجودات دیگه ای رو به سمت خودشون فرا می خونن.این وسط به دلایلی که
توی داستان گفته میشه این موجودات فقط به داروین پیله می کنن،جوری که هر جا 
ادامه مطلب
قبلا گفتم که از روایت‌های غیر واقعی و هالیوودی شده واقعا بدم میاد. روایت‌هایی که روند ماجراها، سرعت تغییرات، هماهنگی آدم‌ها و مسائل، حالت چهره‌ها و حتی آب‌و‌هوا متغیرهایی هستند که بر اساس وهم‌‌ها، تصورات و توقعات هنرمند شکل گرفتند و نسبتی با دنیای واقعی و قوانینش ندارن.یکی از اون متغیرهای دائما تحت اجحاف، معجزه» است. معجزه نه به معنای اصطلاح قرآنیش، به معنای اتفاق خوبی که سریع و کامل روی حالت و زندگیت تاثیر بذاره. به معنای اقدامی، م
ســــــــلـــــــام به تمامی کسایی که این مطلب رو می خونن
 
اینجانب محمدمحمدزاده، دانشجوی رشته ی نرم افزار در اصفهان و تعمیرکار نرم افزار و سخت افزار موبایل در ناکجای اصفهان هستم
این یه خلاصه ای از بنده در یک خط بود که با من اشنا بشید.
این پست صرفا جهت اشنایی با من بود و خط های پایینی دل نوشته و توضیحات و روند فعالیت ما هست.
 
در حال حاضر من به صورت تکی کار میکنم و تنها سایت های رسمی ای که در اون فعالیت دارم به شرح زیر می باشد:
1.یوتیوب ( برای ورو
 
می دونی چیه؟ هیچکی منو دوست نداره ، عزیزم منو دوست نداره ، اگر چشم داشتم می رفتم مدرسه روستا ، همه بچه های روستا اونجا درس می خونن ، غیر من که باید برم مدرسه نابیناها که اونور دنیاست ، معلمون می گه خدا شما نابیناها را بیشتر دوست داره چون نمی بینید ، ولی من گفتم اگر ما رو دوست داشت نابینا نمی کرد تا اونو نبینیم، ولی اون گفت خدا دیدنی نیست ، خدا همه جا هست ، شما می تونید اونو حس کنید ، شما می تونید اونو با دستاتون ببینید ، حالا من همه جا رو می گر

من حالم خوبه.
ولی تو باید بری.! :(:
.
خیلی وقتا خیلی چیزارو نمیشه بیان کرد.
یه طوري که انگار هیچ واژه ای نمیتونه حسشو لمس کنه.
حسی ک الان دارم. نمیدونم.
مثلا فرض کن یه چیزی رو خیلی دوس داشته باشی. بهت آرامش بده. باهاش زندگی کنی. ولی مال تو نباشه!!
تا میام آرامشو بغل بگیرم و لمسش کنم، میبینن آغوشم خالیه و آرامشه دود شده رفته هوا!!
هوا که ابریه. من به غم انگیز ترین حالت ممکن شادم.!!
حتی اگه همه ی وجودم با همه ی وجودش سرم داد بزنه ک این شادی ما
مفهوم حباب از اوایل قرن هفدهم وارد ادبیات اقتصاد شده است. به طوري که واژه جنون لاله ای بر اشاره غیر مستقیم به وجود حباب در یک اقتصاد به کار می‌رود. این واژه از سال ۱۶۳۶ زمانی که تقاضا برای گل‌های لاله در هلند به حد بسیار بالایی افزایش یافت، به طوري که قیمت یک شاخه گل لاله به ۱۰۰۰ فلورینس (واحد پول وقت هلند) رسید در حالی که درآمد سرانه ۱۵۰ فلورینس بود. از آن زمان تا‌کنون نمونه‌های متعددی به عنوان دوران حباب قیمتی یاد شده است.
ادامه مطلب
داشتم فکر می‌کردم قبولی من در شهری دور از خانواده‌ام ، هر چه که برایم نداشته باشد ، یک چیز را خوب به من فهماند؛ اینکه چقدر دوستشان دارم.
یاد گرفتم که کنارشان باشم و همه لحظات را نگاهشان کنم.
یاد گرفتم محبتی که مامان و بابا دارند دیگر هیچوقت تکرار نمی‌شود.
یاد گرفتم که هیچ‌کس برایم آنها نمی‌شود.
روزهای سختی گذرانده ام که بجز مامان ،بابا و سارا هیچ‌کس کنارم نبوده، نمانده و در روزهای پیش رو هم هیچ‌کس را ندارم جز آنها.
امروز به چشم های خوشرنگ
جدا از اینکه هیچ وقت تو وبلاگم زیاد فعال نبودم :) ( نه جان من ادعای فعال بودنم بکن! ) — شمایی که نیشتو باز کردی و تو دلت داری به من می خندی ! اره شما ! حواسم بهت هستا. جمع کن لب و لوچه تو :| — ولی خب مهر ماه بود که استارتشو زدم ( الان که چی؟  باید خوشحال باشیم مثلا؟ )
روی صحبتم با کساییه که منو اینجا می خونن یا قبلا می خوندن و حتی شمایی که بعدا میای می خونی :) ( یعنی میخوای بگی هنوز کسی بهت سر میزنه؟ )
اقایی که یواشکی اومدی سر زدی اینجا و فکر کردی من نفهمید
صبر واقعا چیه؟ درست عمل کردن تو شرایط سخت به امید» واهی و من‌در‌آوردی بهبود شرایط یا با اطمینان» از بهبود شرایط؟
اسم دیگهٔ روزه، صبره و اتفاقی که توی روزه می‌افته اینه: تحمل شرایط سخت گرسنگی به امید اطمینانی که به وقوع اذان مغرب و افطار داریم.
تو زندگی باید این طوري صبر کرد؟


+بی‌ربط: خدا حق داره همین‌طوري بدون تلاش، نذاره بدونیم واقعا چقدر دوستمون داره.(جهت تقریب به ذهن و به عنوان یه مثال انسانی باید بگم) عمق بعضی دوست‌داشتنا رو خودتم
عاقا نیایین شمال ، چطوري خواهش کنیم ازتون دیگه؟؟
من فکر میکردم حجاب برای خانوم ها آزاد شده نگو برای آقایان هم آزاد شده و من خبر ندارم
فارغ از گرون شدن تمام اجناس ، از در خونه نمیشه رفت بیرون.
خیلی دلم میخواد از این مسافرا فیلم بگیرم ببرم نشون همکار و همسایه هاشون بدم ببینم خوششون میاد یکی تو همسایگی شون با این وضعیت رفت و آمد کنه؟

پ.ن: طوري سگش رو گرفته بود دلم میخواست برم بگم به خدا شمال هم سگ داره هم گربه و حتی اسب! نترس کسی این بی ریخت رو ن
اولش برای خودش خوشحال شدم. اما بعدش که صدای ناله از شش گوشه جهان بلند شد از زینبیون پاکستان و فاطمیون افغانستان و عصایب و حشد الشعبی عراق وفاق الوطنی سوریه و جمعیتهایی از آفریقا صدای ناله در آمد وقتی از شادشدگان به دشمنی سوت جشن و تحسین برای پایان دادن به یک استراتژیست قوی به پا خاست فهمیدم دنیا بعد از این خیلی هم جای خوشی نخواهد بود.  دانستم میشود طوري زندگی کرد یعنی طوري از آسایش و تمام حقوق زندگی خانوادگی و انسانی مایه گذاشت که همه مردم گر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها