نتایج جستجو برای عبارت :

صدبار خوردم بمین اما وقت باختن نبود

بسم او .
یادمه نیمه شب بعد از عروسی خاله که خسته و کوفته روبه‌روش نشسته بود بهش غبطه خوردم چون مشقاش نمونده بود و فردا صبح قرار نبود بره مدرسه.حدودا دو سال بعدش به آیلین غبطه خوردم چون اون موقع ها یه نوزاد کوچولو بود و باز هم قرار نبود بره مدرسه و حتما اون موقع بازم مشقامو ننوشته بودم :)
ادامه مطلب
می‌دونی از نظر من دو نوع باخت وجود داره؛  یکی باختن با اختلاف کم، که من اسمشو گذاشتم باخت قابل جبران . از همون باخت های یک هیچ همیشگی که آدم به خودش دلداری میده و میگه چیزی نیست، دفعه بعد جبرانش میکنم. اما نوع بعدی، من اسمشو گذاشتم نابودی. باختن با اختلاف زیاد.از همونا که دیگه نمیشه کمر راست کرد.
 آره آقا، این نوعشو واسه دشمناتون هم آرزو نکنید.
ای خدا برای چی حواسم نبود یه ژلوفن بخرم آخه :| 
درررررررررررررد می کنه 
میگن از دو هفته بیشتر شه باید بری ام آر آی 
قرص دیکلوفناک ۵۰ خوردم انگار آب خالی خوردم یه ذره افاقه نکرد 
باورتون میشه سرکار یه پرده رو با دست راستم کشیدم و درد شونه ام شدید شد؟ به همین الکی ای!
وقتی میبینم انقد حالت آرومه
وقتی پیشت جام خالی نیست
با خودم میگم شاید اشتباه کردم
اشتباه کردم خیالی نیست
عاشقت بودن مست و کورم کرد
عشق بیش از حد از تو دورم کرد
باورت کردم خدای من بودی
کاش فقط یک بار تو جای من بودی
زندگی شاید تموم شده واسه من بی تو
شایدم مردم نمیدونم …
بی هوا شاید به عشقت بیشتر از صدبار
هی زمین خوردم نمیدونم …
با دلم هرچی میتونستی بد بودی
بازیو بهتر بلد بودی
پیش من بودی اما عاشقم هرگز !
بودی اما حیف فقط بودی …
توی دنیا هیچ عذابی
آن یارو توی صفحه‌ی مشاوره‌اش می‌گوید "بچه آوردن" مثل جنایت است. وقتی که یک انسان را به زندگی‌ در این دنیا دعوت می‌کنید جنایتکار و نابخشودنی هستید. یک وجود را به ذلت می‌کشانید. مجبورش می‌کنید در فلاکت و عذاب دست و پا بزند. چه میدانم. من تا حالا فکر می‌کردم زندگی یک هدیه است. یک جعبه‌ی که دورش روبان بسته‌اند و هرچقدر تکانش بدهی نمی‌توانی بفهمی داخلش چیست. هنوز هم این‌طور فکر می‌کنم. اما دقیق نمی‌دانم از پیش باختن، باختن بدتری است یا ام
فشار خونم اومده بالاتر ۸ رو ۵ و نیم
بهترم
میگم خدایا چرا سرم درد می اد
دارم گیج میزنم
نکن فشارخونم بالا باشه!!! هه هه هه
ناهار خوردم
موز خوردم
چند لیوان اب
نصف یک هندوانه
یه لیوان شربت خیلی شیرین و تخم شربتی و گلاب و یخ
نصف یک تبلت شکلات
شام خوردم با سس و نمک و اینکه سرخ کردنی بود
اینهمه غذا خوردم و از فشار پایین سردرد دارم
نمی تونم بخندم با اینکه خنده داره
ولی سرم درد میگیره
حالا که داری می آیی بیا، تمام بیا، و همه ی هست و نیست ات را برای باختن به میانه آر. بیا آن چنان که هستی، و میندیش به آن چه که خواهی شد. آنچه که بدان بدل خواهی شد هستِ حقیقی توست. آنچه که می بازی پشیزی نمی ارزد و آن همه برای باختن است. 
بیا تمام بیاو همه ی هست و نیست اترا برای باختنبه میانه آرو میندیش از اندکی و از بیشیو مهراس از عشق، این آسان ترین دشوارها.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: موتزارت - سرناد پوستورن
با سلام
درسته که خدمت سربازی عمر ادم رو تلف میکنه ولی یه مزایایی هم داره. یه مثال بزنم من بی نظم بودم قبل از خدمت ولی بعدش خیلی با نظم شدم. ولی چون حرف زور تو کتم نمیرفت یه چند ماه اضاف خوردم. چیز خاصی هم نبود فرمانده گفت باید رو برجک شیفت بدی من قبول نکردم و من دو هفته پادگان نرفتم و بعدش که رفتم به دلیل سزپیچی و غیبت اضافه خدمت خوردم. من با فرمانده سر این موضوع دعوام شد و منو یه دو روز بازداشت کردن و پست خوب قبلیم رو ازم گرفتن. و.
 
فیلم دیدمو صبونه خوردم . دوش گرفتم . به تلفن جواب دادم دو تا دروغ الکی گفتم. ناهار خوردم. دعوا کردم . خوابیدم . پاشیدم. تلویزیون تماشا کردم . فیلم دیدمو شام خوردم .  دلم میخواد این تهش چند تا فحش بدم ولی چون اینجا بچه رفت  و آمد داره خودداری میکنم
پیام تسلیت درپی جان‌باختن جمعی از هم‌میهنان در کرمان و تهراندرپی جان‌باختن جمعی از هم‌میهنان عزیز در جریان بدرقه پیکر مطهر شهید عالیقدر حاج قاسم سلیمانی در کرمان و همچنین حادثه‌ مصیبت‌بار امروز در سقوط هواپیمای مسافربری، حضرت آیت الله ‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی پیام تسلیتی صادر کردند.متن پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است:بسم الله الرحمن الرحیمحادثه‌ی تلخ و غم‌بار جان باختن جمعی از هم میهنان عزیز در هنگام بدر
زوئی سوار تاکسی که شد و دست تکان دادیم برای دو روز دچار پرخوری عصبی شدم. وقتی برگشتم خانه و لیوان آب نصفه‌اش را جلوی آینه دیدم، وقتی برای صبحانه به بالکن رفتم و همه چیز در سکوت گذشت، یا کسی نبود که از پنجره‌ی اتاق برای دیدن چراغ‌های کوچک برجی دور خوشحالی کند،آنوقت بود که من خوردم و خوردم.
حالا همه چیز به حالت عادی برگشته، بعد از تمام این سالها خوب فهمیده‌ام کیلومتر و جاده و راه دور یعنی چه. قاشق‌های پلو را با آرامش میشمارم و حواسم هست نان تس
من ضد اجتماع ام یعنی وقتی ببینم هژار نفر یک کاریو انجام میدن حتی اگه خودم به عنوان نفر انجام داده  باشم حالم از اون کار بهم میخوره. بدم میاد از بقیه. از رابطه های چند نفری متنفزم. دوست دارم فقط با یه نفر حرف بزنم بعدش ذهنشو وپاک کنم. تمام چت های تلگرام ایمیل و پیامامو پاک میکنم. دوست دارم  مخفی باشم. دلیل این خضوع وخشوع چیه!؟
از باختن متنفرم‌. اونقدر که بدم میاد از باختن که از بردن خوشم نمیاد. من باید  همیشه رقابت کنم. از الان رقیبم خود روز قبله.
تا گلالودم ماهیتو بگیر بیا این آلوده ماهی رو ببین که چجوری جا گذاشتیش رو زمینمن واسه تو قید دریارو زدم به درو دیوار تنگت میزدم تو بیابون دلت نفس زدمدریا بغلم کن بغلم کن که شدم تنها بغلم کن بغلم کن بین نامردا من تک نندازدریا اشتباه کردم که از دست تو سر خوردم توی این مرداب با این آدما بر خوردم بد کم آوردم
بیا و این پخش پلارو تو جمعش کن دوریت داره بد میسوزونه تو کمش کنمن گم شدم تو دل بی رحم زمونه بیا و این دیوونه رو تو باورش کندریا بغلم کن بغلم کن ک
من، من نوعی، همه ما غم و غصه‌هایی داریم، مشکلات و گرفتاری و خلاهایی داریم که هرروز به تنهایی یا حداقل در فضای کوچکتر مثلا خانواده با آن دست و پنجه نرم میکنیم. انسانیم چدن که نیستیم، این همه مشکلات و فشارهای اقتصادی و ناامیدی و ترس و تردید در عنفوان جوانی داریم تحمّل میکنیم، خدا نکند بیماری یا فقدان عزیزی هم رخ دهد. انسانیم، برای خودمان هم درد مستقیم نباشد میبینیم، حرص میخوریم، درد دیگری را بر روی دردهای خودمان احساس میکنیم. حالا شما نگاه
در دنیای بزرگتر ها دیگر خبری از هفت سنگ نبود
دیگر صدای سوک سوک قایم شدن زیر تخت نبود
دیگر خبری از دفتر نقاشی و مداد رنگی نبود
دیگر شوق تعطیلی در یک روز برفی نبود
دیگر داغ شدن پاها از بازی فوتبال نبود
دیگر شوق گرفتن عیدی بعد هر سال نبود
دیگر خبری از کتاب های تن تن و قهرمان بازی نبود
دیگر خبری از کل کل بچه ها سر قرمز و آبی نبود
دیگر خبری از سر زدن  و زنگ زدن و گل خشکیده داخل نامه نبود
دیگر پشت سرم رفیق و هم بازی که نه حتی سایه ام نبود
دیگر زندگی ام ب
من از یک و ربع تا حالا که دو و چهار دقیقه‌ست ،۱۳دفعه فقط اومدم اینجا و یه چیزایی نوشتم و بعد انصراف رو زدم رفتم بیرون.سه تا هم مطلب رو ذخیره تو پیش‌نویس کردم که میدونم اوناروهم یا پاک میکنم یا کپی میکنم تو نوت‌هام از بس که هرچی میخوام اینجا بنویسم صدبار از خودم میپرسم خب که چی؟سه بارم بی دلیل رفتم تو تلگرام که مثلا دوستی چیزی برام باقی مونده باشه که بهش بگم ببین من یچیمه ، بپرس چطه؟ بعد فهمیدم ما بعضی‌هامون واقعا گند زدیم ، ما خیلی بد تنهایی
بعضی مستی ها باهم جور در نمیاد
بهتر بگم ادم خیلی میره بالا
دوست نداشتم دیگه مشروب بهورم ولی نمیدونم چی شد فکر کردم راه خلاصی از فکر مستی هست
خوردم تا بیفکر بشم، خوردم که خواب برم ولی یک اتفاق خوب افتاد، تو اومدی دیشم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اول رفتم حموم انقدر خوردم تو در و دیوار که وقتی اومدم بیرون خانواده فکر کردن از جنگ جهانی برگشتم. پام لیز خورد نشیمن گاه محترمم داغوون شد بعد اومدم بلند شم دوباره لیز خوردم با کله خوردم تو وان وقتی هم داشتم میومدم بیرون زانوم قفل کرد آب هم رفته تو یکی از گوشام کر شدم
بعد البته گند دیشبمه ولی تا امروز درگیرش بودم. یه حرف زشت زدم به اونی باران. به خدا از قصد نبود لجم در اومد از دهنم پرید
گند بعدیم همین چند لحظه پیش بود که برای بار هزارم به صورت ا
مامانم خیلی به چشم زخم اعتقاد داره چند روز پیش ها خاله ام زنگ زده بود حالمو بپرسه به مامانم میگفت نکنه چشم خوردم و اینجوری افتادم گوشه خونه :) 
نمیدونم شایدم چشم خوردم.
چیکار کنیم حالا چشم زخم اثرش بره؟ دیگه داره به جاهای باریک میکشه!
ای چنار خوش قیافهتازیانه ی نوازششاعر همیشه باکلتعطر آماده ی بارش
ای هجوم خشم خندهمرد جذاب بد اخلاقحرفه ای ترین روانیعاشقه همیشه خلاق
به دیوار خوردمبهم در بدهبه این دختر خستهسنگر بده
به دیوار خوردمبهم گوش کنتو دیوارو مثل یهآغوش کن
که ما حالمون بدهحالمون بدهحالمون بده
احوالمون بدهفالمون بدهحالمون بده
ای مرید خط چشمامتو نخ ابریشم منطفلکی ترین رفیقمقتلگاه هر غم من
ای قلمرو ستمهامرد دلداده به تاراجای شفا گرفته از عشقعاشق همیشه محتاج
به دیو
مثلا توی 24 سالگی باید یاری میبود که آهنگ "خوشبختی سامان جلیلی" رو برام میخوند! 
شدیدا این روز ها عشق لازم دارم. بس که غصه این و اون رو خوردم و حرص خوردم به خاطر قدرتی که ندارم تا دهن یه سری هارو سرویس کنم!
کمردرد کمتر و پادرد از نوعی که انگار زخم شده و روش الکل میریزن میسوزه شده! از سوغاتی های دیسکه :/
زندگی نباتی یعنی اینکه دیشب قرص ها رو خوردم و سحر هم بیدار نشدم
دیشب افطار چی خوردم؟ پنیر و یه بشقاب آش 
بعد امروز نه و نیم بود فکر کنم که بیدار شدم شایدم دیرتر 
همینطور دراز کش بودم تا ظهر 
ظهر نماز خوندم و خوابیدم تا الان 
چه قرصهای وحشتناکی اند اینا :( 
خیلی بدجور خواب‌آورند 
اومممم یکیشونو چند سال پیش می خوردم این همه خولب‌آور فکر نکنم بوده باشه 
اون یکیو سال پیش‌دانشگاهی می خوردم و چیزی ازش یادم نیست که چقدر خواب‌آور بوده 
شایدم واقعا
مثل همه ی روزای دیگه نبود 
ساعتم زنگ نخورد ، خودم اگه میخواستم شاید تا ۱۱ می خوابیدم ولی بوی نم که از لا به لای درز پنجره میومد نشونی بارون نه بود که دلم می خواست برم ببینم به قول سارا از اون بارونایی نبود که خوش حالت کنه ، تنها بودن توی خونه حس آرامشو  دو چندان می کرد هر چند شب قبلش کابوس ناخود آگاهم بوی آرامش نمی داد ولی وقتی با اون قیافه ی نا آشنا توی آینه بر خوردم و یه آب به سر و صورتم پاشیدم و زیر شیر جوشو روشن کردم تا تنها و تنها خوش حا
          بحق علی المرتقضی و الائمه الهدی و بحق اللوح والقم اللهم احفظ من شر والد و ولد
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
1= برای زیاد شدن حافظه بگو: سبحان من لا یعتدی علی اهل مملکته سبحان من لا یاخذ اهل
الارض بالوان العذاب سبحان الرئوف الرحیم اللهم اجعل لی فی قلبی نورا وبصرا فهما وعلما انک علی
کل شی قدیر
 
2= در سجد ه صدبار بگو شکرا و صدبار بگو: عفوا و یا حداقل سی بار بگو شکر الله
 
3= جهت عاقبت به خیری: رضیت بالله ربا و بمحمد صلی الله علیه و آله نبیا و با
فکر کنم اولین باری که خورشت ماست خوردم دبستا بودم و یه مهمون داشتیم. انقدر خوشمزه بود که نگوووووو و هرگز مثل اون نخوردم دیگه. شایدم یه بار توی عروسی بود که اولین بار خوردم اما طعم اون که گفتم واقعا عالی بود. 
چرا اینو میگم؟ یهو یادم افتاد : دی
پ. ن: امروز کلی کار کردم و خسته امممم
یازده پاشدم تند تند صبحونه خوردم و مرغ هارو خورد کردم و گذاشتم یخچال
تا مزه دار بشه. بعد هم #سو و بالاخره با تلاش بسیار پاستاآلفردو (همینقدر
باکلاس) درست کردم. بد نبود ولی به زحمتش نمی ارزید دیگه درستش نمیکنم!
بابا رفت آمل و ما باهاش نرفتیم!
در
پی حوصله سر رفتن غروب جمعه!! کیک خیس هم درست کردم. حالا چیشد؟ تو دستورش
شکر رو فراموش کرده بود منم وقتی مایع کیک رو ریختم تو قالب، یه کوچولو از
همزن مایع رو تست کردم و .
زود تند سریع شکر رو اضافه کردم و
ه
متن آهنگ حس خوب مسعود مالمیر
 وقتی که تو رویای تو حبسم از فکر آزادی گریزونممن راز این احساس زیبا رو از برکت عشق تو میدونمانقد هوام بند نفس هاته حس میکنم لباتو رو گونه ممن سهم مو میگیرم از دنیا موهاتو میریزی روی شونه مابری نمیشه حال من با تو عشقت غمو از یاد من بردهداری تصاحب میکنی راحت قلبی رو که صدبار شکست خوردهوقتی نباشی میرم از دنیا دیوونه وار چشماتو دوست دارمپشتت به یه کوهه عزیزم من هرگز تورو تنهات نمیزارمابری نمیشه حال من با تو عشقت غمو
جمعه چهاردهم آبان هم تموم شد.
زیاد خوابیدم هر وقت زیاد میخوابم حالم بد میشه و جالب اینجاست اولین چیزی که تو تلگرام دیدم کانال دکتر خیراندیش بود که درباره زیاد خوابیدن و بالا رفتن سطح بلغم تو بدن و اثرات مخرب بلغم زیاد حرف میزد. نهار عدس پلو و سیب زمینی خوردم با کمی روغن زیتون که روش ریختم. پدرم امروز مریض بود. تمام مدت خونه بودم و بیرون نرفتم. سرتا سر روز بارون اومد. مرد ایرلندی رو نصفه دیدم. شبی که ماه کامل شد فیلم افتضاحی بود به زور دیدمش. قس
کاش که این ساده دل عاشق و رسوا نبودکاش که چشمان تو این همه زیبا نبودکاش رها میشدم از غم دلدادگیصورت آن آشنا این همه بیتا نبودگرد جهان گشتم و غیر تو ام خواست نیستکاش که لبهای تو شککر و حلوا نبودگفتمش این راز و از خون جگر ها که رفتگفت که اسرار عشق حل معما نبود
قصه از این قرار که من به دعوت یکی از دوستان به چالش زندگی بودن قند دعوت شدم. 
همچین شوخی شوخی الان نزدیک ده ماهه که قند نخوردم
با نبود قند مشکلی ندارم اما واقعا برام سخته که شکلات نخورم 
یک جا شکلاتی کوچیک تو شرکت هست روی میز که من هر روز بی اختیار چشمم میره سمتش و با خودم میگم چه سخته زندگی بی شماها 
حالا نه فکر کنید شکلات خیلی خاصی هم هست نه اتفاقا خیلی هم معمولیه 
اما نمیدونید که چقدر سخته 
نا گفته نمونه که چند باری از زیر چالش در رفتم . مثل
دیشب خیلی زود خوابیدم و صبح خود بخود بیدار شدم. فکر کردم اذون زده ان. رفتم وضو بگیرم. در حال وضو یه لحظه با خودم گفتم نکنه هنوز چند دقیقه مونده به اذون؟ بد نبود اگه یه لیوان آبم می خوردم. ولی نههه اذون زده ن بابا!.
ادامه مطلب
طبق معمول با آلارم ساعت 6 پاشدم صبونه خوردم و لباس پوشیدم رفتم پایین دیدم شتتتتتتت
برفو نیگاااااااااااااااااااااا
رفتم دانشگاه دیدم بعله بچه ها اونجان
از اونجایی که حس درس خوندن نبود با اون برف بعد از تموم شدن برف های پردیس جم و جور کردیم رفتیم پارک پردیسان D:
نگم براتون که چقد خوش گذشت و جای همتون خالی = )
صرفا جهت ثبت شدن حس خوب = )
هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیستهم موقع سفر چمدانم نبود و نیست
پشت سرم شب سفر آبی نریخته اندیعنی که هیچ  کس نگرانم نبود و نیست
 رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای استکه هیچ وقت قدر دهانم نبود و نیست
گفتند آفتاب تو در پشت ابرهاستابری درآسمان جهانم نبود و نیست
 انگار هیچ وقت به دنیا نبوده امدرهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست
در دفتر همیشه نوِ خاطرات ِ منچیزی برای اینکه بخوانم نبود و نیست
 قصدم نوشتن غزل است و نوشته هامحتی شبیه آن به گمانم نبود و نیست
 
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبودچشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبودنقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بودعکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبودلب همان لب بود، اما بوسه اش گرمی نداشتدل همان دل بود اما مست و بی پروا نبوددر دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشتگرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبوددر نگاه سرد او غوغای دل خاموش بودبرق چشمش را نشان از آتش سودا نبوددیدم آن چشم درخشان را ولی در آن صدفگوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
منبع

من به طور رسمی امروز تعطیلاتم رو شروع کردم . اگه فکر کردید تعطیلات عید باید بگم سخت در اشتباهید که این تعطیلات صرفا یه تعطیلات ده روزه است ولا غیر . بعد امروز کلا خرید بودیم . از صبح تا خود ِ شب که البته حجم خریدی که کردیم اندازه ی نیم ساعت خرید هم نبود . ما خیلی از اوقاتی که میریم خرید ؛ صرفا میریم بگردیم حتی اگر خرید نکنیم !! بعد در عین حال که خیلی از چیزایی که می دیدم رو دلم نمی خواست بخرم چون جایی که رفته بودیم از علاقه مندی های من نبود ؛ ا
زنده ماندن با خیال مرگ جنگیدن نداشت
این دو روز زندگی اینگونه رقصیدن نداشت
بوسه از لب های تو بودش روزی حسرتی 
سیب بکری بود اما ارزش چیدن نداشت
بعد تو تصویر من را آینه گم کرده بود
حال من حتی برای آینه دیدن نداشت
خود زمین خوردم که تا سرپا شوی آن روزگار
من زمین خوردم ولی آن لحظه خندیدن نداشت
مرگ پایانی شود در روزگار مبهمم
تا که بودی در کنارم مرگ ترسیدن نداشت
خب اول بگم که اینترنت همراه بالاخره وصل شد اینجا. و این خیلی خوبه و میچسبه؛ حتی با اینکه وای فای هست. 
دوم اینکه این چند روز حسااابی سرم شلوغ بوده و خواهد بود. کلی کار داشتم و از فردا هم درسامو میخوام بخونم، همچنین یه پروژه بانک داریم. دیگه چیییی؟ آهان موقعی که نت نبود میگفتم الان سرم خلوته کلی کتاب بخونم که بعد دیگه نمیرسم، واقعا هم همینطور شد و الان چند روزه کتاب نخوندم. تسلی بخشی های فلسفه رو گفته بودم شروع کردم؟ خیلی جالب بود. 
دیروز رفتیم
بسم الله
 
ساعت هفت و نه دقیقه بود. چادرم را روی دستم گذاشتم و کوچه‌ی شیب‌دارِ خوابگاه را بالا آمدم. نزدیک به حرکتِ سرویس دانشگاه بود. همان ماشین سبز و سفیدی بود که زیاد دلِ خوشی به آن نداشتم ولی خب، کمی که داشتم! قدم‌هایم باید تند می‌شد تا به اتوبوس برسم ولی کندتر می‌شدند. چرا؟ پنجره! یک پنجره‌ی گردِ متروکه! یک گردیِ خاکی! یک پنجره‌یِ گردِ خاک‌آلودِ شکسته. تاب خوردم. یک قدم به سمت اتوبوس، یک قدم به سمت پنجره. کوچه را که پیچیدم تا سوار اتوبو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها