در این غروبِ سرد، تَشَر میزند سکوت
امشب دوباره سازِ دگر میزند سکوت
وقتی دهانِ پنجرهها بسته میشود
یعنی که بیملاحظه پَر میزند سکوت
خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ
در لابهلای آینه سر میزند سکوت
وقتی زبانِ زنجرهها را بُریدهاند
بر حنجرِ ترانه، تبر میزند سکوت
نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران
در کوچههای سردِ سحر میزند سکوت …
من در اتاقِ کوچکِ خود فکر میکنم
روزی هزار بار به در میزند سکوت!
یدالله گودرزی
#بیا حرف بزنیم .
₩راجع به چی ؟
#هر چی !
₩بیا سکوت کنیم .
#چرا؟!
₩چون از حرف زدن راجع به هر چی بهتره !
#آهان . باشه .
راستی شنیدی که .
₩نه نشنیدم . قرار شد سکوت کنیم .
#میخوام اما نمیشه خب .
₩اوهوم میفهمم . ترک عادت سخته .
بیا حرف بزنیم .
#راجع به چی ؟
₩سکوت !
روح وحشی
+دلم سکوت ذهن میخواد . زیر فشار شلوغی ذهنم دارم له میشم .
.
تحمل صدای موسیقی را هم ندارم . چیزی که واقعا دوست دارم سکوت محض ه .
سکوت میکنم ولی ته دلم غوغاستبه طعنه فاش بگویم، قیامتی برپاست
قیامتی که چه سنگ وچه شیشه میشکندتفاوتی نکند، شعله تند و بیپرواست
میان مهر سکوت و تلاطم دل منهمیشه هالهای ازعشق؛ انجمن آراست
همیشه نابترین نوع عشق ورزیدندرون سینه آشفته و پر از نجواست
سکوت لحظه اقرار حرفهای دل استسکوت میکنم اما دلم پر از غوغاست
شاعر: نجمه مولوی
بسم رب
حتی اگر بامن حرفی نداری، باز هم با من حرف بزن
مثلا بگو: چه خبر؟ تا من از چیزهایی که تو از آن ها خبر نداری برایت بگویم
از روزهایی بگویم که تو نبودی.
از دردهایی بگویم که تنهایی کشیدم.
حتی اگر هم برایت مهم نبود باز هم بگو : واقعا؟
تا چانه ام گرم شود و شاید آن بین ها خسته شوم
هیچ وقت در مقابل من سکوت نکن
من از سکوت واهمه دارم.
سکوت اصلا علامت رضایت نیست.
من هرچه سکوت دیدم، همان رفتن بود
سکوت و سکوت و سکوت
شاید جایی در میان این جاده ی تاریک کسی ایستاده باشد به تماشا
به تماشای جان دادن من
شاید کسی باشد که بخواهد جلو بیاید و ببیند از درون مردمک های حیرانم دلیل این همه سکوت را
شاید صدای فریاد مرا شنیده باشد
شاید کسی در تاریکی ایستاده باشد
گویا در ایران همیشه در برابر سکوت و س مسلط بر موسسات و آدمها و مغزها، ناگهان یکی به قصد ایجاد تحرک سر برمی دارد و چون سکوت عظیم است، این سربرداشتن چنان تند و ناگهانی میشود که زیر پای آنکه جنبیده و سربرداشته خالی می شود و عاقبتش : اعدام، تبعید و سکوت اجباری. و اینهمه عزیزان شهیدشده اند، تبعید شده اند و از دست رفته اند تا همان سکوت دوام داشته باشد.
جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران جلد دوم ص ۵۷
سکوت با من …بی من …همه لحظه هایم سکوت است …درد هایم از سکوت استاشک هایم از وجود سکوتیست که تمام روشنی های زندگم را تیره کردهکاش نبودنبود ومن می توانستم ان را در هیچ قسمتی از زندگیم نبینم
دلتنگی فقط یک اسم مستعار استبرای تمام حس هایی کهاسمشان را نمی دانیمو هر کدامشان برای خود یک دلتنگی اند . . .
زندگی نوشتنی زیاد دارهاما گاهی هیچی پیدا نمی کنی بنویسیجز ، سکوت . . .
ادامه مطلب
رود
شعر تازه ای سرود
با مداد آبی اش
روی خاک
شعر تازه را نوشت
خاک شد بهشت.
باد
ساز تازه ای نواخت.
ابر
چکه
چکه
قصه گفت
دانه دانه غنچه ها
توی باغ
گل شدند
رنگ رنگ.
من چرا سکوت کرده ام
مثل سنگ؟؟؟!!!!!
انسیه ان
پ.ن: من که نه، اونایی که سکوت کردند و حتی تخته کردند و رفتند.
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لابتناهی
آوای ِ تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج ِنوای ِتو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر ِ تو؛ چو ماهی
وین؛ شعله که با هر نفسم؛ می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی ِ این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ِابد هم؛ دهدم دست
من سرخوشم از لذت ِ این چشم به راه
سکوت را دوست دارم.سکوت در برابر کسانی که تمسخر کردند,سکوت در برابر تحقیرشان,سکوت در برابر بی مرام بودنشان .
سکوت در برابر دروغ,سکوت در برابر کسی که با چوب عقایدی که خودش هم قبولش ندارد تورا تربیت میکند!
آنقدر نسبتم با این آدم ها نزدیک شده است که غیر از سکوت راهی ندارم.
سکوت معنادار بر دو قسم است: یا کسی منتظر سخن گفتن تو است و تو با سکوتت میخواهی او را به چیزی متوجّه کنی یا آنکه تو سکوت میکنی که خودت را به معنایی متوجّه کنی. وقتی نه کسی هست که منتظر سخن گفتن تو باشد و هم تو بدانچه باید متوجّه هستی دیگر سکوت چرا؟!!
( این لئالی از سینهی بندهی حقیر (الاحقر الجانی) میتراود، کف دستت خوب بنویس تا خواب در چشم ترت بشکند.!)
عما: من باید از اینجا برم
ویلیام : کی برمیگردی؟
عما : هیچوقت
ویلیام : نه . نرو
عما : باید برم
ویلیام : نمیشه نری؟
عما : نه . نمیشه . تو باهام بیا میای؟
ویلیام : نه
عما: سکوت
ویلیام: سکوت
عما: پس من میرم پنج سال بعد برمیگردم :)
اگه برگردم فقط به خاطر تو بر میگردم ویلیام
ویلیام: :) . پشیمون شدم . برنگرد . فقط موقع رفتن برام دست ت بده :)
عما: سکوت
نمیتونم اعتراض کنم.که چرا تنها درد میکشی.چرا جایگاهمو پایین تر اوردی.چرا.فاصله گرفتی.یه زمانی اگه جات بودم بدتر از اینا رو انجام میدادم.الان اما.ضد ضربه شدم.شایدم بی تفاوت.خیلی خستم.از همه چی.از دویدن و نرسیدن.از فرار کردن.از جنگیدن.از دروغ و صداقت.از وفاداری و خیانت.از دل شکستن و شکسته شدن.سکوت.سکوت.سکوت.از سکوت خستم.الان باید صدای جیغام گوش فلکو کر میکرد.ساکتم.به اجبار.اجبار.اشتباهات خودم.صلاح دیگران.بعضی وقتا
دانلود کتاب صوتی دو قرن سکوت اثر عبدالحسین زرین کوب "کامل" PDF + MP3
دانلود فایل
دانلود کتاب صوتی دو قرن سکوت - عبدالحسین زرین کوب - .www.ketabrah.ir › . › تاریخی، فلسفی و اجتماعیکتاب صوتی دو قرن سکوت نوشتهی عبدالحسین زرین کوب ، به بررسی حوادث و . دانلود کتاب صوتی از گوشه خانقاه تا اورنگ پادشاه (مروری بر تاریخ ایران در دوران . اما بعضی اسلامگرایان، منتقدان و طرفداران تاثیر اسلام بر فرهنگ ایرانی، این کتاب را .
دانلود کتاب دو قرن
سکوت کرده ایم،
تا پیامبری میان سکوت ما به سخن در بیاید.
و چشم های ما پیامبر حرف های نگفته است.
من به چشمهای بی قرار تو قول میدهم.
ریشههای ما به آب.
شاخههای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز میشویم.
#قیصر امین پور
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد به پر و پای فرشته و انسان پیچید،خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت،خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، خدا سکوتش
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم میترسم از قدم زدن.
چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندارم. نرسیدم.
به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها هرچه بود تموم شد.
دنبالش بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها .
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم میترسم از قدم زدن چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندار م نرسیدم به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها هرچه بو د تموم شد دنبالش/بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها
سکوت سازمانی Organizational Silence : سکوت سازمانی پدیدهای است که در آن کارکنان سازمان به علل مختلف از اظهار نظر در مورد مسایل سازمان خودداری کرده وسکوت اختیار میکنند. سکوت یک علامت بسیار مهم بیماری، استرس، پیری، افسردگی یا ترس در سازمان بهشمار میرود و مدیران باید در اولین فرصت عامل آن را ردیابی و برطرف نمایند. بی توجهی به این موضوع میتواند سبب اتفاقات وخیم تر و حتی مرگ سازمان شود.
انواع سکوت سازمانی : سکوت مطیع سکوتی است که افراد از سر ناچاری
بنظرم اگر کسی را دوست داشته باشید نمی توانید سکوت کنید. من چند بار خواستم مدتی سکوت کنم اما نتوانستم. نمی دانم اگر چیزی نمی گفتم، می آمد و می پرسید: محمد اتفاقی افتاده؟! نمی دانم فقط می دانم سکوت الان اش تحمل ناپذیر است. چیزی نمی گوید، فقط گوش میگیرد. اگر چهره به چهره بودیم می دانستم بیابم این سکوت اش چه معنی را می دهد اما الان برایم غیرقابل تشخیص است. نمی خواهم بپرسم: اتفاقی افتاده؟ می خواهم در انتظار بشینم و من بگویم او بشنود. او روزی سکوت اش
تو تاکسی نشستیم. اروم. بیرون شلوغ پلوغه ولی ما دور از هیاهو تو حباب سکوت خودمون اروم نشستیم. سرش روی شونهی منه. افتاب لاجونی ساعت چهار و نیم اسفند افتاده روی صورتامون. نگاه من به اینهی جلوی ماشینه نگاه اون به من. میگه رنگ رژت خیلی قشنگه. میخندم. سکوت. میگه لبات یکی از اعضای قشنگ صورتته. میخندم. میگم میدونم. سکوت.
برای حرف زدن از سکوت باید سکوت کرد. برای نوشتن دلیل سکوت باید به سکوت ادامه داد.
اصلا برای چه باید حرف زد؟
برای که باید حرف زد؟
تا کی باید توضیح داد و توصیف کرد و توجیه کرد و فلسفه بافت؟
تا کجا باید کلمه شد و بیان کرد؟
من از کلمهها پرم. مغزم از کلمهها در حال انفجار است. گوشم از کلمهها پر است. دهانم پر از کلمه است. چشمانم مدام کلمه میبینند. دستانم مدام کلمه مینویسند.
کلمهها مانند ارتشی چند میلیون نفری روبهروی منِ تنها ایستاده اند و من
این پلیلیست اسپاتیفای، چهارِصبح، وقتی همه خوابیدن، سکوت، سکوت، سکوت، سکوت.
واقعا دلم برای کتابخونه و اون گوشه دنجش تنگ شده. واسه اینچ به اینچ کتابخونه، واسه چشمغرههای ملت به اونی که پاکت کیکش رو باز میکنه، واسه نسکافههای بیمزه بوفه پایین کتابخونه، واسه نمازخونهش، واسه وقتایی که هفت و نیم بیدار میشدم، بساطمو جمع میکردم میرفتم ایستگاه اتوبوس، واسه پارک کنار کتابخونه، دقیقا اینچ به اینچش.
جدا قبل از قرنطینه هم دنیا این
ما دو نفر بیداریم و سکوت شب رو می شکنیم.ما دو نفر بیداریم و با صدای خنده های پر هیاهویمان،سکوت شب را می شکنیم.دست هم را میگیریم و می دویم و از ته دلمان فریاد میزنیم تا آسمان شب صدایمان را بشنود.
و بداند ما دو نفر،بیداریم و در این سکوت شب،عاشق هم هستیم:)♡
#من_نوشته
هم اکنون عشق واژه ی غریبی است برایم
چشم هایی که حقیقت عشق را از نگاهم دیدند
با سرعت هر چه تمام تر به دور دست ها شتافتند
گمان کردم هر چه رود میان من و او عشق نرود
گمان کردم در سکوتم از چشمانم خوانده است
او خوانده بود ، اما
برای همیشه رفت در حالی که آخرین بار از چشمانش
فهمیدم ، رفتنش را سبب ندانستم از چه ؟
برای ارغوان گریه کردنش را نفهمیدم
او را همین حالا هم نشناختم
او یار دگر گرفت به خود .
و من در این میان سکوت را برگزیدم
سکوت قوی ت
من هیچی نمیگم. با هیشکی حرفی نمیزنم. از هیشکس هیچی نمیخام. هیچی نه حالمو خوب میکنه نه بد. نه بد کسیو میخام نه کاری ب خوبشون دارم. نه از بودن و داشتن چیزی ذوق میکنم نه از نداشتن و ازدست دادن کسی یا چیزی ناراحت . حتی مرگ . صفرِ صفرم! صفر مطلق.
نشستم سکوت کردم. سکوت روی همهی دنیا. نشستم منتظر اون خداییم ک گفته "انا عند المنکسره قلوبهم" ببینم تا کجا میخاد ببره نشستم ببینم عدالتشو چجوری میخاد نشونم بده .
حق
به گمان این حقیر این 2 گرم و شاید هم کم و شاید هم بیش را اگر انسان نگه دارد، اکثر راه را رفته است.
منطقیون در تعریف حدی انسان گفتهاند که حیوان ناطق و عرض شود که انسانیت محقق نشود الا آن گاه که ناطقیت محقق شود و ناطقیت محقق نشود مگر پس از سکوت طولانی تا آن سکوت سبب شود که بذر نطق انسان شکوفا شود.
یادم نیست که از که بود که شنیدم که فرمودند که من سالیان دراز سکوت کردم تا توانستم این مطالب عالیه را بگویم.
به قول شیخنا بهایی:
عزت اندر عزلت آمد ای فل
به نام او.
غروب یک روز زمستانی بود. دفتر شعرش را باز کرد و خواند:
چون رملهای خسته ی صحرا نشسته امبی وزن و در سکوت همین جا نشسته ام
گفتم: دست بردار، بی وزنی و سکوت صفت قاصدک هاست، اما تو که قاصدک نیستی نازنین!
لبخند زد و گفت: اما میتونم باشم ها!گفتم: من که عاااااشق قاصدکهام، چون هنوز هم به خیال خام بچه گی هایم ، فکر می کنم قاصدکها از طرف خدا برایمان خبرهای خوب می آورند. ثابت کن که شبیه قاصدکی!!
اما بعدش یادم رفت بهش بگم: شوخی کردم به خدا!
و ثابت ک
برای خواندن یک کتاب هر کسی برای خودش انگیزه ای دارد.
برای من این جمله انگیزه مطالعه رمان برج سکوت (سه جلدی. انتشارات نیستان) بود:
سید مهدی شجاعی معتقد است برج سکوت» ادبیات را به قبل و بعد از خود تقسیم میکند!
حیرت انگیز است. کتاب به حدی خواندنی است که اهلش آنرا در کمتر از چند روز تمام می کنند. چه بسا اگر وقت داشته باشند حتی زودتر هم تمام بشود!
اما من تصمیم گرفتم با خواندن این کتاب، مفاهیم جذابش را جداگانه برای خودم یادداشت کنم.
توصیه می کنم حتم
نمیدونم مرگ چیه و چجوریه.ولی کاش قبلش نفهمم.
اگه قبلش از مردنم آگاه شم از یه چیز مطمئنم!اونم اینکه سکوت سنگین و کر کنندهی زندگی با تمام وحشتناکیش منو تیکه پاره میکنه.سکوتی که همه عمر جون کندیم که با سر و صدا و جیغ جیغ کردن پُرش کنیم.مثل مهمونیها که توش آهنگ میذاریم تا پر کنیم سکوتها رو،تا یادمون بره واقعیت؛کاش نشنوم اون سکوت قبل مرگ رو،کاش وسط پرشور و حرارتترین رقص با آهنگ مورد علاقم یهو همه چی تموم شه.و کاش کاش کاش تو شنیدن اون س
درد آدمی آن زمان آغاز می شود که:محبت کردن را میگذارد پای احتیاج.
صداقت داشتن را میگذارد پای سادگی.
سکوت کردن را میگذارد پای نفهمی.
نگرانی را میگذارد پای تنهایی و وفاداری را پای بی کسی.
همه میدانند که حقیقت این نیست، اما آنقدر تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود.
دکتر الهی قمشه ای
خودم نوشت: واقعا به این نتیجه رسیدم که سکوت از نفهمی نیست، از جواب تو آستین نداشتن نیست، از بی عرضه بودن نیست، کسی که سکوت میکنه بزرگه، کسی که سکوت میکنه نمیخواد اح
سلام
با اینکه دیروز و امروز به شدت غمگین بودم و احساس خیلی بدی داشتم، سعی می کنم به روی خودم نیاروم و ادامه بدم.
دیگه زندگی همینه، راحت نیست، باید ادامه داد.
دارم سعی می کنم که آروم و بی صدا ادامه بدم.
هرچی بی صداتر بهتر.
سکوت و دگر هیچ
آیا این جمله درست است:
هنگامی که سکوت جایگزین حقیقت شود آن سکوت یک دروغ است!
پاسخ: ابتدا باید دید منظور از این جمله چیست.
گاهی اوقات یک فرد حقیقتی را میداند اما درباره آن چیزی نمی گوید و سکوت
میکند. چنین سکوتی را نمی توان دروغ دانست. چون دروغ گفتن با راست نگفتن
فرق میکند. به طور کلی شرع و اخلاق از ما نخواسته هر چیزی که واقعیت باشد
بیان کنیم. غیبت نیز بیان یک واقعیت است اما در عین حال یک گناه کبیره.
امیر المومنین(علیه السلام) در نهج البلاغه میفرم
بر روی صفحهی سیاه مانیتور روبرویم، دو جمله نقش بسته است. شما امروز میمیرید حرفی دارید؟! میخواهند مرا به حرف بکشانند. از سکوتی که سالهاست کنار من است دورم کنند تا به حرف بیایم، شاید هم باید بگوییم من مقصر مرگ آنها نبودم و فقط میخواستم دنیا را جای بهتری کنم.
البته بیشتر شبیه جایی مانند سکوت از آب در آمد. باور نکردنیست، این واژه غریب را حتی نمی توانی حرفش را بزنی!! فقط باید بشکنی اش تا بتوانی بیان اش کنی ، بیچاره سکوت! بارها و بار ها شکسته شد ام
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت خدا سکوت کرد.
به
پر و پای فرشته و انسان پیچید خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور
انداخت خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد خدا سکوتش را
شکس
سکوت.فریادی خاموش.می خواهم در میان این هیاهو فریاد بزنم. خواستار سکوتی طولانی شوم، نگاه های متعجب به سوی من جلب شود و دور شوند از من و فریاد هایی که حکم زندانی شدن روح من در جسمی بی جان را میدهد. اری از من دور میشوند، میروند و من بازهم تنهایی را با تمام وجود حس می کنم.در دنیایی که آدمک هایی با نقابی سرشار از تظاهر و لبخندی خالی از حس از هم همه لذت می برند، من تنها مانده ام. من همانی هستم که خود را میان خاطرات شاد خود جا گذاشته و اینک تنها ک
سکوت.فریادی خاموش.می خواهم در میان این هیاهو فریاد بزنم. خواستار سکوتی طولانی شوم، نگاه های متعجب به سوی من جلب شود و دور شوند از من و فریاد هایی که حکم زندانی شدن روح من در جسمی بی جان را میدهد. اری از من دور میشوند، میروند و من بازهم تنهایی را با تمام وجود حس می کنم.در دنیایی که آدمک هایی با نقابی سرشار از تظاهر و لبخندی خالی از حس از هم همه لذت می برند، من تنها مانده ام. من همانی هستم که خود را میان خاطرات شاد خود جا گذاشته و اینک تنها ک
در تختخواب همیشه دو قصه گفته میشود
قصهی من
و قصهی تو
هرگز مایی نبوده است
باور نکن
بخواب و تاریک شو.
افشار رئوف»
شب ولنتاین رو باید به بلاکی بگذرونیم. البته جناب یار بنده رو بلاک نکردن! که یک دوست گرام داریم این لطف رو در حقم کردن.
یه عده میگن آدم به آدم زندهست. دولت آبادی میگه آدم به آدمه که زندهست و این عشق آدماست که اونا رو سر پا نگه داشته. کاش میفهمید آدما همیشه دنبال طبیب جسم نیستن و بعضی وقتا کسی رو میخوان که روح بیمارشون رو درما
درباره این سایت