نتایج جستجو برای عبارت :

سربازم بروسلیه پرنسا

این پژوهش به دست پرنسا رحمانی دانش آموز پایه سوم دبستان رهنما در سال تحصیلی 99-98 در خصوص خوراکی ها    موضوع درس دوم علوم سوم دبستان تهیه و اجرا شده است .
برای بارگیری و چاپ پژوهش و تماشای ویدئوی آن به دنباله نوشته سر بزنید .
ادامه مطلب
سلام
5 روزی می شود که سربازی ام تمام شده. الان دیگر حتی سرباز هم نیستم که دلم خوش باشد که اشکالی نداره فعلا که سربازم
روزگار خیلی بدی را سپری می کنیم وضعیت جامعه به شکل فاجعه باری رو به ویرانی است همه چیز به شکل بدی گران شده است
سکه از مرز 4 میلیون گذشته و دلار یازده هزار تومن را هم رد کرده است
همه چیز به شکل وحشتناکی در حال بالا رفتن است و امید به زندگی به شدت پایین آمده است
تنها چیزی که فکر میکنم این مدت فقط مهاجرت است نمیدانم کی و کجا و چ
آقا من چندین سال پیش حوزه علمیه پذیرش شدم و رفتم اما اونجا به علت اختلافاتی که بین من و مدیر حوزه پیش اومد و درس نخوندم اخراج شدم اومدم خونه از خونه زخم زبون ها شروع شد تیکه های بیرون و آقا از لحاض روحی به شدت شکسته شدم طوری که دو سال خونه نشین شدم (آها یه چیز بگم قبل از اینکه خونه نشین بشم واحد مانده های مدرسه رو گذروندم به جز دو درس علمی چون رشته من کاردانش بود و شهر من اون درس هارو برگزار نمیکرد)خلاصه  فشار روحی اخراج از حوزه و حرف و چاقیم ه
تو یه سربازی.

سرباز بودن قاعده و قانون داره.
وسط جنگ آدم نباید خسته بشه .نباید به فکر چیزی جز جنگ باشه.
وقتی میجنگی.یعنی فقط میجنگی .
اما.
من سرباز نیستم.
یا اگرم‌باشم .من همون سربازم که کلاهش رو میذاره زیر سرش .اسلحه اش رو بغل میگیره.
پوتیناشو از پاش در میاره.
و توی میدون نبرد .وسط شلوغیای رگبار مسلسل و هزار اسلحه ریز و درشتو سرد وگرم
میخوابه‌.
میخوابه.
میخوابه.ثانیه های آخر قبل از خواب به دنیایی فک میکنه که توش .
توش کسی بر
سلام
من به عنوان دانشجوی سال آخر پزشکی در یکی از بهترین دانشگاه های کشور، میخوام به دوستان داوطلب تجربی که رویای پزشکی دارن از واقعیت های این حرفه بگم، لطفا دوستان دندان و دارو هم بیان مزایا و معایب رشته خودشون رو بگن …
شرایط الان خودم رو میگم…
با ۲۵ سال از همه دوستان خودم عقب ترم، نه سرمایه دارم نه کار پر درآمد، اونا با شغل آزاد و دلالی و . به همه چی رسیدن، خونه، ماشین، زندگی، طرح ۲ تومن میدن چون سربازم.
تخصصم اگه تا ۶ سال دیگه بگیرم، بعد ۱۵ س
پاسدار کجا و لباس پاسداری پوشیدن کجا؟ چند مثال واقعی که خودم تجربه کردم رو براتون می نویسم تا بدونید بین این همه انسان هایی که لباس پاسداری می پوشن، پاسدار هم پیدا میشه.
جناب سرگرد بود و مثل تصویر ستاره زرد روی دوشش خودنمایی می کرد، وارد آبدارخونه که شدم اونجا بود و مشغول شستن استکان ها و لیوان ها، گفتم بدید من می شورم، گفت: من خودم هم سربازم!!! تعجب کردم و در عین حال کیف کردم که هم چنین شخصی رو در این لباس می دیدم.
حالا یه مورد دیگه. عصر رفتم برا
حالا این پست رو بگذارید به حساب دید و بازدید عید. مثلا من اومدم خونه‌تون نشستم از شیرینی و آجیل و پذیرایی که خبری نیست به خاطر گرانی و کرونا، ولی حرف مفت که می‌شه زد. یعنی خب حرفم نمی‌شه زد انگار، همین‌طوری ساکت می‌شینیم چایی می‌خوریم به همدیگه زل می‌زنیم. این فیلما رو دیدین که مثلا یه دکتری رو میارن بالا سر یه سرباز، بعد دکتره سرش رو ت می‌ده که این دیگه کارش تمومه. حالا من اون سربازم، کارم تمومه. بعد تو همین فیلما یارو مهره کمرش شکسته
هر روز صبح که خسته تر از شب قبل چشمهام رو باز میکنم یهو یه چیزهایی مثه پتک میخوره تو سرم. ببین همه اتفاقاتی که تا قبل شروع کابوسهای شبانه ات تو ذهنت بود هست بعلاوه اتفاقاتی که الان به محض اینکه گوشی رو دستت بگیری میفهمی!ببین تو و همه عزیزانت و همه هوطنانت همه شما مردم عادی که به دلخوشی های کوچکتون تو این زندگی خوش هستین همه بدبختین. یادت نره همین دلخوشی های کوچک رو هم به شما روا نمیدارن. خیره میشم به سقف. ساعت رو نگاه میکنم باز مثه همه روزهای گذ
24 سالگی. یعنی هشت هزار و هفتصد و شصت و شش روز گذشت. پارسال نمی دونستم 24 سالگی ام چه جوره. اصلا هستم یا نه. اینجام یا نه. سربازم یا نه. یقه ی دارم یا نه. ولی الان به لطف باری تعالی، سرباز شدم. سربازی که یقه ی می پوشه و قم رفته و فعلا هست. و البته که :
لایق نبوده ام که کند دعوتم کسی؛
مولا کریم بوده که دعوت نموده است 
وافعا حس غریبی دارم. مدیر مدرسه می گه یکی بود که می اومد درس آقای جوادی آملی. جوون بود و خیلی هم اشکال می کرد. یه روز بعد درس اوم
در یکی از شب های پادگان،در ساعاتی مانده به طلوع دل انگیز آفتاب در یکی از محل های نگهبانی سرباز ما بر سر پست نشستن کرده و در خواب ناز به سر میبرد و انگار به قرمه سبزی مادرش در خواب سلامی دلپذیر عرض می نمود که در کنارش نشستیم
اهم اهم راه انداختیم و سرفه بنمودیم که از خواب بیدار شود که نشد، آرام بر روی شانه اش زدم بیدار نشد،محکمتر زدیم که از خواب پرید و با گارد تحاجمی به سمت من، تا کلاه مشکی( کلاه مشکی میزاریم که از سربازای دیگه متمایز بشیم) مرا دی
*واقعا بعضی از جاهای عرفه فقط در شان اباعبداله بود
نه منه بی سر و پا  . . .
مثله:
 
<<معبودا، من گواهی مى دهم به حقیقت ایمانم،و باور تصمیمات یقینم، و یکتاپرستى بى شائبه صریحم و درون پوشیده نهادم،.>>
 
خدا یا من دروغ گفتم من این نیستم
 
من همچنان سرگرم این دنیایم
من همچنان مشلوغ گناهم
من اسیرم
 
{الهی فک کل اسیر به حق حسین (ع)}
 
خدایا من حتی لایق این نیستم با حسین(ع) هم نوا شوم
من شرمنده ام از این بندگی
ابا عبداله فقط حسین است.
من لایق فرزندی ح
اکنون که دارم این مطلب را می‌نویسم، ۳۰ روز است که سربازم! ۳۰ روز است که شب‌ها ساعت ۲۱ می‌خوابم و صبح‌ها ساعت ۵ با نورِ خیره‌کننده‌ی چراغ‌های آسایشگاه بیدار می‌شوم. از سربازی نوشتن برای من کار خیلی راحتی نیست. شاید حتی سخت‌ترین کار باشد! این لغت را باید زندگی کرد. لمس کرد و چشید تا بفهمیم وقتی از سربازی حرف می‌زنیم، دقیقا از چه چیزی حرف می‌زنیم. نه اصلا! برجک را از ذهنتان بیاورید بیرون. روزهای سربازی‌مان هیچ سنخیتی با برجک و تنهایی و پام
هروقت کسی راجع به عشق صحبت می‌کنه، احساس می‌کنم قلبم فلجه. احساس می‌کنم یه سد محکمم که یه تَرَک کوچک داره و یه بچه‌ی شیطون اون رو دیده و به جای این‌که پطروس باشه و بپوشوندش، یه پتک دست گرفته و داره عمیق‌ترش می‌کنه. احساس می‌کنم اسفندیارم. از رویین‌تن بودن به خودم غرّه‌ام، تا این‌که رستم زه کمونش رو می‌کشه و تیر دو شاخه رو به سمت چشمام روونه می‌کنه. احساس می‌کنم آشیلم؛ از فرق سر تا نوک پا فقط یه نقطه ضعف کوچولو دارم و از همون‌جا ضربه می
مدتیه نیاز به یه همدم توی وجودم زیاد شده و این رو میدونم که بخش زیادیش طبیعیه. خودم، خودم رو میشناسم و میدونم از زمان ازدواجم گذشته اما خدا خودش شاهده همه تلاشم رو کردم اما نشد. نه شرایط فعلیم اجازه می ده و نه کسی این همه ریسک پیش روم رو قبول می کنه. حقم دارن اعتماد نکنن! کار بزرگ، ریسک بزرگ و بلا تکلیفی بزرگ یه روز تموم میشه و ثبات نسبی (که همونم پر از ریسکه!) جاش رو می گیره و اون وقت دوباره تلاش می کنم تا همسر پیدا کنم. با این تفاوت که اون هم باید
بسم الله الرحمن الرحیم  قربة الی الله . .
شنیدم این دو ماه آخر مُشت مُشت قرص میخوردی تا یه کم آروم بشی. . شنیدم موج امونت رو بریده بود. . . مردم فکر میکنن این دردها و بی‌تابی هات از موج و زخمات بوده، هیچ کس نفهمید که تو آرامش میخواستی، هیچ کس نفهمید آرامش برات یعنی آغوش ابوحامد. یعنی لبخند سیدابراهیم. یعنی بودن کنارِ فوج فوج رفیقی که زودتر از تو پرکشیدن و تو رو تنها گذاشتن. . . باور میکنی برایِ تویی که نمیشناختمت برایِ تویی که ندیدمت همین الان
این روزها در حال انجام چه کاری هستم؟ خب خیلی کارها؛ برای کنکور دکتری میخونم، یه کتاب رو دارم جلو میبرم. دو تا مقاله هم هست. سربازم که هستم و روی زبان هم کار میکنم. ضمن اینکه نمیتونم تو فضای مجازی نباشم. از همه مهمتر میخوام کار تدریس رو هم شروع کنم ان شاءالله. در همین لحظات هم دارم بازی بارسلونا با یه تیم دیگه رو میبینم که نمیدونم اسمش چیه! اون تیمه یه موقعیت خیلی خطرناک داشت که البته گل نشد. دلم برای اون کودک طرفداری که نیم خیز شد تا گل تیم محبوب
قسمت اول را بخوان قسمت 109
بی رحم بودن در برابر خواهر هوروش وفادار سخت بود ولی باید سنگ می شدم تا نگذارم زیرکی الناز دودمانمان را به باد دهد.
سر پایین انداخت و با آوایی که رنگ بغض گرفته بود گفت: تو اتاقشون هستن ولی اگه بفهمن من.
میان حرفش رفتم.
- خیلی خب کافیه، شما همسرم رو راهنمایی کن بقیه اش با من.
چشم»آرامی را زمزمه کرد و هر دو با بی میلی پله ها را بالا رفتند.
اندکی بعد من هم از راهرو خارج شدم و نظری درون سالن بزرگ و مملو از جمعیت انداختم و با د
اگر استرس بر شما وارد شد به خودتان دلداری بدهید طوری وانمود کنید که اعتماد به نفس زیادی دارید سخت است اما شدنی 
استرسها هم حاصل جهل است حاصل عجله است اعتماد به نفس که حاصل برنامه ریزی و عالم بودن نسبت به موضوع است باعث میشود که از زیانها استرس در امان بمانیم چرا که استرس قدرت تفکر و تشخیص را از ادمی میگیرد
کسی که در جهل است او در ضعف است بشدت در معرض خطر استرس و ترس است فلذا باید عاقلانه تلاش کرد برای خارج شدن از جهل باید تلاش کرد در همان حین ت
هواپز ویداس 5550
سالاد ساز ویداس 3730
چرخ گوشت ویداس 3505
پلوپز چندمنظوره ویداس 5410
پلوپز و زودپز چندمنظوره ویداس 5488
پلوپزچندمنظوره ویداس 5408
پلوپز چندمنظوره ویداس 5409
آموزش نرم افزاری سرمه دوزی و روبان دوزی
آموزش تصویری شمع سازی
مجموعه آموزشی 0 تا 100 کامپیوتر در 30 روز
مبانی بازاریابی و مارکتینگ
مستند راز دوبله فارسی
آموزش تصویری آشپزی بدون گوشت
درمان بی خوابی
آموزش زبان آلمانی به روش نصرت
آموزش تصویری برق خودرو
آموزش نرم افزاری چیدمان سفره هفت س
حسی که به وجود نیومده ازبین رفت؟شاید واسه همین حسرت میخوردم دوست داشتم تجربه ش کنم تاغصه م نشه ولی انگار حتی عشق هم باهام سرِ ناسازگاری داشت دیگه زدم به سیم اخر باخودم لج کرده بودم درپی اصرارهای شبانه روز کاوه بالاخره سرتسلیم فرود اوردم وبله روبه کامی دادم!کامی هم ازدار دنیایه خواهرداشت بنام ملینا،اونم وقتی کامی قرارشـد بامن زندگی کنه برای اینکه تنهانمونه اومدتوی عمارت ما."ازخاطرات3سال پیش پرت شدم بیرون اومدم تو همون قفس نرده ای حس پرند
 
  آموزش  نویسندگی  توسط  شین براری          


     
  آپگیتی
ترانه ، اواز دلنشین. ، بعد شما برای ش۹صیت داستان خودتون که فردی با محوریت. شخص فرعی در پیرنگ هست و با نماد ناشنوا بودن و خاموشی و سکؤت هست ،نباید چنین اسم متضادی انت۹اب كنید ، هرچند آین انتخاب به نوعی ساختار شکنی محسوب میشه و تصمیم نهائی با خودتونه . موفق باشید _______________________________________/_____________.
پرسش بعد. __ استاد معانی اسامی. مانند امیل، آیلی،دلوین ، لاریسا،هیرو، رومیسا،مانیسا م

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها