نتایج جستجو برای عبارت :

رمان عروس نحس دختر شانزده ساله ای که با مرد پونزذه ساله ای ارواح میکند بعد میفهمد که شوهرش ناراست شوهرش مرد بدی باهاش بود وهیچ‌وقت دوستش نداشت تا اینکه برادر شوهرش اومد عاشق شد

دخترم عاشق خانواده شوهرش شده
مادری هستم 40 ساله، دو دختر دارم 18 و 8 ساله. از روزی که دختر بزرگم ازدواج کرده با بی‌احترامی‌هاي شدید به پدرش و من و حسادت به خواهر کوچکش، باعث ايجاد بی محبتی در خانواده و سبک کردن شوهرش شده است. جوری رفتار می‌کند که انگار خانواده شوهرش از همه بهتر هستند و ما از آن‌ها کمتریم. بدجور عاشق خانواده شوهرش شده است. اين روزها دختر کوچکم هم رفتارهاي او را الگو قرار داده است و از روزی‌ می ترسم که دختر کوچکم دیگر خانواده خو
مریض هاي بعد از ظهر کنار اينکه معمولا بد حال تر و پیچیده ترن یه چیزاي باحالی مثل داستان هاي زندگی جذاب هم بیشتر دارن
چند روز پیش ه بعد از ظهر مطب بودم ۴ تا بارداری ناخواسته داشتم.اولی دختر ۲۱ ساله که مشکوک به بارداری بود و با پدر شوهرش اومده بود چون عقد بود میترسید که ازمايش بده
دومی خانمی بود ۳۷ ساله با دختر ۱۶ ماهه که جواب ازمايش مثبت اومد.هم خوشحال شد هم شوکه
سومی خانمی بود که شوهرش اصرار میکرد که نه حامله نیستی و زنه میگفت شايد باشم و خیل
به نام خدا
نیلوفر.س یکی از وکیلاي حوزه ماست که وقتی 12 سالش بوده تو یه هفته براش سه تا خواستگار میاد و پدر و مادرش هول میشن و میترسن که دخترشون عاشق یه آدم غریبه و بی خاصیت بشه و از ترس اينکه به غریبه شوهر نکنه میدنش به پسر عمه اش. تو 16 سالگی با پسر عمه اش ازدواج میکنه و چون تو خونه بیکار بوده درس میخونه و میره دانشگاه. تقدیر نمی خواسته دامن نیلوفر سبز شه و نیلوفر میفهمه که هیچ وقت باردار نمیشه. همین جوری بدون بچه 9 سال با هم زندگی می کنند تا اينکه ی
سلام دختری هستم 20 ساله و مجرد یه خواهر بزرگتر دارم  ک شوهرش بهم نطر داره برام پیامکاي عاشقانه میفرسته من بلاکش کردم از همجا و جوابشونو هیچوقت ندادم باهاشون خیلی سرد برخورد میکنم ولی دس برنمیداره میترسم ب خواهرمم بگم زندگیشون بهم بریزه اخه یه دختر ۷ ساله هم دارن چیکار کنم کمکم کنید
امشب خیلی یهویی سخنان حکیمانم متولد شدن!
1_اگه یه زن به عشق شوهرش مطمئن باشه، نه بهش شک میکنه و نه به کسی از اطرافیان شوهرش حسودی!
2_نمیدونم چه جوریه که ما آدما وقتی در موضع ناصح قرار میگیریم خیلی آینده نگر و عقل کل میشیم! ولی وقتی به خودمون میرسه زرت و زرت زمین میخوریم!
وقتی اومد تو اتاق بوی عطرش فضا رو پر کرد.زیبا بودقشنگ لباس پوشیده بود و یه روسری کرم رنگ کاملا هماهنگ با مانتو و شلوارشموهاي قشنگی داشت. که بسته بود پشت سرشبدنش مثل برف سفید بودقشنگ حرف میزد. خیلی با ادب بودتمیز بوداندامش خوب بود. از معدود نی بود که جز به جز ویژگی هاي اندامیش خوب بود. (نکته مهمش اينجا بود که اصلا خودشو قبول نداشت و همش صحبت از عمل هاي زیبايی مختلف میکرد. و وقتی من از اندامش تعریف کردم فکر میکرد دروغ میگم. اخرش  به جون خودم بر
مشکلات مردها، به چیزهايی مثل نژاد، پول و شغل برمیگرده؛ اما مشکل اصلی زن ها
فقط حول یه موضوع می گرده:
                         آن ها (زن) به دنیا آمده اند.
                                                         اوریانا فالاچی
_____________________________________________
حالِ اين روزهام؟ بد، بدون هیچ دلخوشی.
چرا بايد دختر به دنیا بیام؟ چرا تو اين کشور؟ چرا تو اين زمان؟
تو اين کشور یه دختر، یه زن  هر چقدر هم مستقل باشه و تلاش کنه بازم جزو املاک شخصی مردها حساب میشه.
تا وقتی بچ
چهارده پونزد سالم بود و مثل اکثر نوجوونا فکر میکردم رویايی ترین روز زندگی هر دختری عروسیشه!عروسی یکی از بستگان دعوت بودیم.  وقتی عروس و داماد رو دیدم قند توی دلم اب شد که یعنی میشه یه روز من جاي اون باشم؟خودم رو تولباس سفید و کفش پاشنه بلند تو بغل داماد تصور میکردم و دلم قنج میرفت! تو اون لحظه اون دختر براي من بزرگترین الگو شده بود! چقدر صورت تر و تمیز و خوشکلش رو دوست داشتم و به ابروهاي پرپشتم لعنت فرستادم چون از ترس معاون مدرسه نمیتونستم برش
دختری بعد از ازدواج نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیايد و هر روز با او جر و بحث می کرد. عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش بمیرد، همه به او شک خواهند کرد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذاي مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در اين مدت با مادر شوهر مدارا کند
دختری بعد از ازدواج نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیايد و هر روز با او جر و بحث می کرد. عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش بمیرد، همه به او شک خواهند کرد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذاي مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در اين مدت با مادر شوهر مدارا کند
دختر جوانی بر اثر سانحه تصادف زیبايی خود را از دست داد .چند ماه بعد ناباورانه نامزدش هم کور شدموعد عروسی فرا رسیدمردم میگفتند؛چه خوبعروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد۲۰ سال بعد از ازدواج ؛زن از دنیا رفت،مرد عصايش را کنار گذاشتو چشمانش را باز کرد
مرد هیچ‌وقت نابینا نبود.!
او فقط مَــرد بود
شک نکن " دنیا همین است:.مرد بودن " دَرد " دارد . نامرد بودن " کـِـیـــف " !!
 
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هايش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد .در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید:چی‌ شده عزیزم اين موقع شب اينجا نشستی؟!شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته.؟!ز
جوون بود. هم سن و سال خودم. شوهرش مریضه! قبل ازدواج هم مریض بوده و بهش نگفته بودند. روز به روز حال شوهرش بدتر می شه و الان، حتی گاهی اوقات کنترل دفع خودشم نداره. اما زن، زندگی رو می گردوند، کار می کرد، با نشاط. یه رستوران کوچولو توی یه روستا! به چهره اش نگاه کردم. بهشتی بهشتی بود. یادم به حدیثی افتاد که می گه کسی که ايثار می کنه، خدا جهنم رو بهش حرام می کنه و بهش می گه هر جاي بهشت که دوست داری مستقر شو! آره! شوهرش حتما دوست داشتنیه! پله ی بهشت اين زنه.
بانو گودیوا کاونتری همسر حاکم انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی را که باعث بدبختی مردم شده بود، مشاهده کرد، اصرار زیادی کرد به شوهرش که مالیات را کم کند، ولی شوهرش از اين کار سرباز می‌زد. بالاخره شوهرش یک شرط گذاشت، گفت: اگر دور تا دور شهر بگردی، من مالیات را کم می کنم. گودیوا قبول می‌کند. خبرش در شهر می‌پیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه‌ پوشش بدنش موهاي ریخته شده روی سینه‌اش بود، در شهر چرخید، ولی
امروز بین دو کلاس در راهروی دانشگاه، مادری نزد من اومدمادری که سن زیادی نداشت اما فرسودگی و غم دنیا رو در چشم هايش می دیدم
دستانی کارکرده
صورتی چروکیده
جسمی فرسوده
.
از بزرگ کردن سه فرزند به سختی گفت
از همسری که فقط پول به خونه آورده و پدری نکرده
و از دختری که عروس کرده بود اما شوهرش اون رو کتک شدید میزده
.
گریه کرد
اوج غم یک مادر رو دیدم
و 
سوختم که گفت
شما خودت فرزند داری
محاله نازکتر از گل بهش بگی
چطور تحمل کنم تن کبود دخترم رو
.
گفت چه کنم
سلام 
من راستش خیلی وقته یه سوالی ذهن منو درگیر کرده، اونم اينه که بعضی از آقايون اگه همسرشون نتونه بهشون بچه بده کلا اون عشق اولی که نسبت بهش داشتن از بین میره؟ متاسفانه تو فامیل من اين طوری هست و من گاهی اوقات غصه میخورم، عجب شوهرهاي بی رحمی دارن. من چند تا جریان رو میگم براتون؛
یکی از آشناهاي دورمون نمی تونست مادر بشه شوهرش همه ش داروهاي هورمون از بس که بهش داد سرطان گرفت و مرد .
با دختر خاله م از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و خلاصه طاقت ناراحت
قسمت اول را بخوان قسمت 48
شب کم کم از نیمه گذشته بود و ماندگار سرماي بیرون را با تمام وجود حس می‌کرد. شروع‌هاي اسفند ماه بود و هوا سوز کمی داشت؛ اما با اين که آن‌ها در روستا زندگی می‌کردند هوا بیشتر سردتر بود و اين امر براي ماندگار بیش‌تر بنظر می‌رسید.
آزان صبح گاهی به گوش ماندگار می‌رسید و دقیقه به دقیقه دردش بیشتر می‌شد. اطراف شکمش، ران‌هاي پايش، کمرش و بیشتر از همه معده‌اش درد می‌کرد.
عرق از سر و صورتش چکه می‌کرد و حال وخیمش را وخیم‌ت
شرلوک هلمز در خیابان‌ها قدم می‌زد. صبح هنگام دید مردم زیادی جمع شده‌اند. آنها دور بدن یک زن مرده حلقه زده بودند. آن زن را بازرسی کرد و یک کیف پول یافت. اسمش آنا بود. با همسر زن تماس گرفت. شوهرش گوشی را برداشت و شرلوک گفت همسرت مرده. شوهرش گفت امکان نداره. شرلوک گفت لطفا بیاين اينجا و مرگشو تايید کنین. شوهرش گفت باشه و تلفنو قطع کرد. بعد از ده دقیقه شوهر آمد و جسد را دید و شروع به گریه کردن کرد. شرلوک به افسر پلیس نگاه کرد و گفت بازداشتش کنید. او قا
بعضی‌هام خیلی عجیبن. یه خانمی هست که هر چند هفته یک بار میاد درمانگاه. خیلی وقته دنبال کاراي طلاقشه، وقتی هم میاد سفره‌ی دلشو واسه‌ی ما باز می‌کنه. اما همممیشه با شوهرش میاد دکتر. امروز گفت که همین امروز حکم طلاقشون اومده. فکر کنین رفتن دادگاه حکم طلاق رو گرفتن و به‌جاي اينکه برن دفتر طلاق، شوهرش گفته بیا یه دکتر هم ببرمت، بعد میریم طلاق می‌گیریم
عطر خوش پیراهنش را دوست دارم
گلهاي روی دامنش را دوست دارم
گفتند: دیوانه، ندیدی شوهرش را؟!
دیوانه هستم، شوهرش را دوست دارم
سیامک کیهانی

سیگارهاي بهمنش را دوست دارم.
بوی بد پیراهنش را دوست دارم
گفتند دیوانه شنیدی زن گرفته؟
دیوانه‌ام حتی زنش را دوست دارم
نفیسه بالی

اين عاشقان پیوسته غم را دوست دارند
بی سهم می مانند و کم را دوست دارند
قانون و حرمت را نمی فهمند انگار
زن ها و شوهرهاي هم را دوست دارند
داوود جمشیدی

کپی شده از eshtebahi.blog.ir
توی کارش موفق بود عروس که شد، قید کار کردن را زد. چهار گوشه ی کار را بوسید به کل خانه نشین شد. گفت:" شوهرش دوست ندارد کار کند." گفت:" خیلی کیف دارد به خاطر کسی که دوستش داری، خانه نشین شوی، حتی اگر عاشق کارت باشی، حتی اگر توی خانه ماندن را دوست نداشته باشی." لبش می خندید چشمهايش اما نه. غم چشمهايش را نمی توانست قايم کند. اين آخرها هر وقت می دیدمش توی خودش بود. دلم می خواست ازش بپرسم براي آدم ِ دیگری عوض شدن، چطور است، مزه دارد؟ بعد دیدم بهتر است آدمها
دوتا دوست بودن باهم تصمیم گرفتند بروندراه دور سرکار  روز رفتن از خانمهاشون خداحافظی کردند هرجند براشون سخت بو د ولی مجبور که بروند
مدتها گذشت کار میکردن و پول میفرستادند و حال احوال هم می پرسیدند و راضی  بودند خانم یکی پس انداز کرد کمتر خورد و خونه خرید و‌تمام ماحیتاج زندگی فراهم کرد ولی عوضش پیرو شکسته شد به امید اينکه شوهرش ببايد وبا وجود اون جوان شود باخوشی زندگی کنند و زحمتهايش هدر نرفته را جشن بگیرد .
خانم دیگری  هیچ پس اندازی نکرد
موضوع اينه که اين روزا همه چی ترسناک شده. مثلا وقتی سه هفته بعد عروسی عروس سبز بود، حالا، امروز صبح پدر شوهرش فوت کرد و من هیچ کلمه خاصی ندارم هیچ نمیدونم کلا 
و عمو دیروز دختر عمه زنگ زد و گفت حال عمو خوب نیست دیگه و من اصلا باورم نمیشه اين حرفا درباره عموی منه نمیدونم فقط کاش خوب بشه 
امروز دخترک کله تهیونگی قراره بیاد اينجا. امید به زندگی یا انرژی براي ادامه دادنم 
انگار کلمه ندارم چی شد یهو آخه 
قسمت اول را بخوان قسمت 49
مادر شوهرش با ناراحتی که از نبود نوه‌اي پسر است جواب داد.
- نه سومی.
دکتر دوباره پرسید: هر دو دختره یا پسر هم داره؟
اين بار ماندگار جواب داد.
- نه دختره.
دکتر با شنیدن اين حرف صورتش در هم شد. چه مردم تبعیض پرستی یعنی دختر داشتن گناه کبیره است؟ مگر خود دکتر یک دختر نبوده و حالا یک زن نیست؟!
- متاسفانه اينم دختره.
یا خدا» گفتن مادر شوهرش سوهان شد بر روی اعصاب داغان ماندگار!
حرف‌هاي دیشب آرمان در گوشش زنگ می‌خورد؛ که بر اساس
سرپرست دادسرا موقع شیفت گذاشتن و کشیک تعیین کردن به شدت از اصل برابری جنسیتی در کار استفاده می‌کنه اما موقع ارتقاء درجه‌ی قضايی و گرفتن حقوق و مزايا هیچ برابری مشاهده نمی‌شه که هیییییچ در کمال حیرت ت برتری مردان بر ن اعمال می‌شه.
توی شعبه یک‌ ساعت تمام زن و شوهر زل می‌زنن توی تخم چشم من و به شددددت سر پسر یک ساله شون دعوا می‌کنن (هر کدوم حاضرن براي نگه داشتن بچه پیش خودشون همدیگه رو از وسط نصف کنن) و من تمام مدت دارم توی دلم به دختر
دانلود سریال ترکی عروس استانبولی Istanbullu Gelin با زیرنویس فارسی
دانلود سریال Istanbullu Gelin با لینک مستقیم از سايت تصویرفا
قسمت ۸۷ با زیرنویس فارسی اضافه شد
نام سریال : istanbullu Gelin – عروس استانبولی ژانر : درام , عاشقانه محصول : ترکیه زبان : ترکی کیفیت : ۷۲۰HDTV فرمت : MKV زمان : ۱۳۰ دقیقه حجم : ۵۰۰ MB لینک دانلود : مستقیم – Direct زمان پخش : جمعه ها ساعت ۲۲:۳۰ به وقت ترکیه از Star زیرنویس فارسی : دارد کارگردان : Onur Güvenatam نویسنده : Ali Aydın بازیگران : Özcan Deniz , Aslı Enver , İpek Bilgin , D
خواب دیدم حامله ام اما نه بچه اي ک حاصل از ازدواجم باشه. بلکه درواقع یه جورايی حالت رحم اجاره اي داشت ولی بچه سه والدی می شد. دو والد دیگه هم دوستم و شوهرش بودن! بماند ک تو خواب من شوهرش کی بود.
از طریق آی وی اف باردار شده بودم خلاصه:/
حرکات بچه رو توی شکمم حس میکردم و خیلی حس بد و عجیبی بود! ماه آخر بودم انگار و همونجوری ک تو مهمونی نشسته بودم حس کردم بچه انگار سرش و دستش جوریه زیر لباسم ک انگار تو بغلمه! و یهو وحشت کردم و فهمیدم که بله! بیبی ايز ک
معجزه در بیمارستان شهید محمدی بندرعباسشب گذشته زنی به علت کرونا در ICU بیمارستان شهید محمدی بندرعباس بوده.شوهرش نمیتوانسته جلوی اشکهايش را بگیرد. دکتر اعلام میکنه : ما همه تلاشمان را میکنیم اما هیچ چیز رو تضمین نمی کنیم. بدن همسرت هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیده، به نظر میرسه که به کما رفتهشوهر التماس میکنه : دکتر زنم رو نجات بدين. اون فقط 36 سالشه، بچه هاش به مادر نیاز دارنناگهان به شکل معجزه آسايی دستگاه ECG قلب دیوانه وار شروع به زدن میکنه
ی رفیقی من داشتم دوره کارشناسی که البته هنوز رفاقتمون ادامه داره هرچند خیلی کم همو می بینیم
واقعا دختر خوبی بود و از خانواده مذهبی اصیل با وضعیت مالی توپ
اسم باباش محمد بود و می گفت مامانم میگه مجرد که بودم همیشه به دلم بود که اسم شوهر آینده م محمد هستش
ی خواستگار داشت که از همه نظر مورد تأیید بود
ولی اسمش بود بهنام
دوست ما هم سر همین اسم ردش کرد که اين اسمی نیس که به عنوان اسم شوهر آینده تو دل من افتاده باشه!!
ووووووووووووووووووووووووو
بععععع
از وقتی یادمه اين مرده یک نمونه فرد مهربان خانواده دوست تو اقوام معرفی میشد یه مرد با اخلاق و مهربونبا همه بچه ها رابطه خوبی داره حتی با دخترک منحتی با من وقتی کوچیک بودمبراي دانشگاه قبول شدنم بهم پول هدیه داداز نظر کاری هم با اينکه پدرش وضع خوبی داشت ولی خودش از صفر شروع کرد الان کارخونه داره و خونه و ماشین خارجی ووقتی ک ازدواج کرد میگفت زن خوبی پیدا کردمهمیشه هم تو محافل فامیلی رابطه ی خوبی پر از احترام باهم داشتندیه دختر 8 ساله داره ک خی
رمضان چهارسال پیش، کتک خورده و گریان، ساعت دوازده شب، بعد از اينکه پلیس کشون کرده بودن در خونشون، اومد خونه ی بابااينا، آخه به هیشکی اندازه مادرم و ما اعتماد نداشت و والدینش نبودن توی اون شهر.
سه سال تمام در جنگ و جدل دورادور و جداي از شوهرش بود، خانواده ش از شرارت شوهرش و دلايل دیگه مثل نزدیکی به مراکز درمانی از اون شهر رفته بودن. سه سال قرص اعصاب خوردن تمام خانواده، تهدید و ترسوندن و رشوه به کس و ناکس در دادگاهها و پرونده سازی و چوب لاي چرخ
یکی از غر هاي همیشگیم اينه که خدايا اين همه جاي درست درمون ؛ مارو انداختی وسط اين خراب شده ؟ 
بابامم همیشه میگه برو خدات رو شکر کن شاخ افریقا و سوریه به دنیا نیومدی :))
دیشب رفتم بلوک زايمان که اگر نوزادی به دنیا اومده ویزیت بکنم .تا وارد شدم دیدم اخرهاي زايمان یه خانومیه ، ايستادم و زايمان رو نگاه کردم و بچه به دنیا اومد .
مادره از نظر ظاهری میخورد ۳۰ سالش باشه ، صورت آفتاب سوخته و خسته و .
صداش هم در نمیومد .
یعنی اين یه آخ نگفت .
انگار یه جو
کانال ما در سروش کلیک کنید
وقتی فهمیدم دوستش دارم تقریبا ١٤ ١٥ سالم بود. یادمه اون روزا انقدر سرم تو کتاب و درس و منطق بود که اصلا نمی دونستم عشق چیه!تو منطق من عاشق شدن تو اون سن و سال معنا نداشت. همیشه فکر میکردم آدم بايد قشنگ که بزرگ شد، درسش که تموم شد و رو پاهاي خودش وايساد اون وقت عاشق بشه.یه دختر ١٤ ١٥ ساله رو چه به عشق!یادمه یکی مدام می زد رو شونه هام و می گفت دختر آدم باش و سراغ اين چرت و پرتا نرو بشین درستو بخون ببینم.»منم طبق معمول درس
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون براي رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او ر
مراجعه کننده خانمی بیست هشت ساله و باز هم موضوع مورد درخواست تنظیم سند در مورد مهریه و گرفتن وکالت طلاق از مرد منتهی با اين تفاوت که خانم حاضر شده بود براي گرفتن وکالت براي موافقت با طلاق توافقی علاوه بر مهریه و نفقه و احرت المثل و ساير حقوق مالی خود سی و پنج میلیون تومان هم به شوهرش ببخشد (بذل کند) .خانم با ارائه کارت ملی خودشان گفت آقا تو را به خدا به جهره مظلومانه اش نگاه نکنید هر کس او را می بیند فکر می کند امامزاده است اما نمی دانید چه آدم م
می دونم که قبلا از زهرا نوشتم 
و از اينکه حس می کنم سرنوشتم مثل اون خواهد بود 
یهو یاد برادرشوهر محبوبه افتادم 
که محبوبه برام در نظرگرفت 
من موافقت کردم 
با مامان تو دعوا بودم! مثل همیشه
زنگ زدن 
مامان بردلشت 
پسره ۲۸ ساله مطلقه و مکانیک بود 
مامانم گفت به دختر ما نمیخوره چون کوچیکتره 
و قطع کرد 
فکر می کنم ۳۰ ساله بودم اون موقع 
محبوبه مودبانه ناراحت شد 
بعدها مادربزرگ بستری شد 
مامان کنارش بود 
محبوبه شیفت بود 
نرفته بود پیش مامان 
ماما
دیروز با دوست جو و همسرش رفته بودیم بیرون. داشتم براش از خاطرات خنده‌دار دانشگاه و خوابگاه تعریف میکردم. خاطراتی که توی همه‌شون اسم ن تکرار میشد. یه لحظه غم افتاد تو دلم. حقش بود اين سرنوشت؟!!! :(
سال آخر دانشگاه رو با اين اس‌ام‌اس از نون شروع کردم که "من با رضا عقد کردم!". شوکه شدم! رضا هیچ نکته مثبتی نداشت! ترم قبل در جریان خواستگاری رضا و اتفاقات بعدش بودم. شايد اگه ن زودتر خبرم کرده بود که میخواد زن رضا بشه حتی نمیذاشتم!! ولی گویا خونواده

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها