نتایج جستجو برای عبارت :

دیگر حتی به خودم هم شبیه نیستم

 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست .
هیچ چیز
حتي گاها احساس میکنم من خودمم برای خودم نيستم .
نمیدونم در آینده یعنی روزی میاد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نمیدونم .
من تنها چیزی ک دلم میخواد اینه ک رها و ازاد باشم .
خودم برای خودم باشم . همین
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نمیتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نيستم هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهی به خودم سر بزنم اونوقت که می بینم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم میشم
شبيه من شدی تو خواب هام. موهات سیاه شده و دیگه پرپشت نیست من عاشق موهات بودم راستش. دور شدی، سر تا پا یه خاطره از من شدی ولی بازم ازت متنفر نيستم. از پیشونیت متنفر نيستم با این که یه کپی از مال منه. سال هاست صدات رو نشنیدم ولی هنوز تو خیالم باهام حرف می زنی، با صدای خودم. هیچ وقت کم تر دوستت نخواهم داشت حتي روزی که خاطره ای ازت نمونده باشه و اون روز که تو رو با اسم خودم صدا خواهم زدم از همیشه دلتنگ ترم. 
" دچارِ نوعی بهت‌زدگی و بی‌حسی شده‌ام. احساسِ خستگی نمی‌کنم، خوابم نمی‌آید، غصه‌دار نيستم، شاد هم نيستم؛ قدرتِ این را ندارم که تو را با خیالِ خودم به اینجا بیاورم. هر چند که تصادفاً سمتِ راستم یک صندلیِ خالی وجود دارد، گویی برای تو گذاشته شده است؛ در چنگالِ چیزی هستم و نمی‌توانم خودم را از دستش رها کنم. "
دل بی  پناه من. 
شاید فکر کنید شهر دل من ساکت است و سرد 
من با گذر ثانیه ها میمیرم 
در این شعله ی قدیمی سال هاست در حال سوختنم
ديگر نه ان اهنگ قدیمی حالم را جا می اورد نه یک غذای دلچسب با صدای شر  شر باران 
دلم هزار تکه شده و تکه های تیزش شاه رگم را بریدههه. 
تاول های چرکین تمام بدنم را پوشانده.
از جیغ های خفه گلوی جانم زخمی است انگار استخوان هایم خالی اند بدنم میسوزد. از درد مینالم، به خودم میپیچم. 
گاهی به خودم میگویم ای کاش 
ای کاش یک نفر
میتونستم بهترین باشم.
میتونستم،شاید میتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبيه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبيه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم میخواستم
بهترینی که اونها میخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا میزدم
 
 
 
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتي بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
فهمیدم که من خارج از نوشته‌هام هیچ چیز نيستم. مطلقا هیچ چیز. پیش‌تر فکر می‌کردم یه آدم متوسط از طبقه متوسطم. اما حالا به نظرم حتي متوسط هم نيستم. هیچِ هیچِ هیچم. چرا خودم رو نمی‌کشم؟ چون حتي جرئت این کارم ندارم. ولی کاش جرئتش رو پیدا کنم. کاش تمومش کنم این کثافت رو. این کثافت مخلوط شده با ترس و تردید و ادعا. کاش حتي اگه نمی‌تونم خودم رو بکشم، یاد بگیرم خف شم و دهنم رو ببندم و دهن ذهنم رو البته برای هارت و پورت کردن واسه خودم. چه بوی کثافتی ازم با
امشب شب قدر بود. من دیگه اون امین سال پیش نيستم یا بهتره بگم دیگه اون امینی که خودم میشناختم نيستم. بنظرم لحظه ی بلوغ هر آدمی نه بلوغ فکریشه نه بلوغ جسمی. بلوغ اصلی اون لحظه ایه که میخوای اون پیله ی محکم دور و برت رو بشکافی و بیای بیرون. ولی فعلا پیلمو شناختم، هنوز راهی به بیرون پیدا نکردم، به مسیر چیدم برا خودم این وسط که راه بدون کمک گرفتنیه. راهیه که جَنَم خودم برای رسیدن به اون هدف اصلیم رو میطلبه.نه پدر
نه مادر
نه برادر
نه دوست
نه همراه
خودم
جمله‌ی "نباشی،نيستم"وما خبر از مرگ کسی در نبود شما را نمی‌دهداین یعنی نباشی ديگر آن ادم سابق نيستماین که آدم سابق نيستم، یعنی ديگر مثل قبل زندگی نمی‌کنممثل قبل نمی‌خندماز خودم عکس نمی‌گیرمسینما نمی‌رومهیچ چیز سرذوق نمیاوردماهنگ مورد علاقه.غذای مورد علاقه لباس مورد علاقه.هیچ علاقه ایی وجود نداردنه سردی بستنی توی چله تابستان رو حس میکنمو نه گرمای هات چاکلت توی برف زمستانهیچ حسی وجود نداردتوی آینه به خودم لبخند نمی‌زنمشب‌ها
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمین لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهای ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمین روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامی ندارم. وضع مطلوبی ندارم . چرایش را نمی دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نيستم. احساس می کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم  
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
هر وقت احساس می کنم خدا رو فراموش کردم، نگاهی به دست هایم می اندازم. از دوربین گوشه اتاق به خودم نگاه میکنم و به چیستی خودم فکر میکنم. همین کافیه که خالق خودم رو حاضر ببینم.
انتظار یه بیت شعر عارفانه نداشته باش. متاسفانه من زیاد اهل شعر نيستم.
من چارلی پارکر نيستم. که اگه بودم وقتی یکی گند میزد به سرتاپام و بهم میگفت دارم تو چه منجلابی دست و پا میزنم، یه شب گریه میکردم و صبحش به خودم میومدم. نمی نشستم پاهام رو دراز کنم کیک آتشفشانی و کورن داگ بخورم و سعی کنم حواس خودم رو پرت کنم. مامانم میگه امروز حالت خوب نبود، فردا رو میخوای چه کار کنی؟
من از حقیقت فرار میکنم. چون چارلی پارکر نيستم 
فهمیدم که این اخیر یه اشتباهی می کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض می کردم. فک می کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نيستم و نمی تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهمیدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خو
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
سهم من از زندگی خیلی بیشتر از این حرفاس!از وقتی شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل های خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتي!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم 
نمیدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
پیاده برمیگشتیم خوابگاه هوا از اونقدری که از هوای یک ظهر پاییزی انتظار میره گرم تر بود گفتم که خسته شدم از همه چی گفت بستنی شکلاتی بخور فیلم ببین خوب میشی گفتم کلا خسته شدم از این جا از آدم ها گفت حیطه ی کاری ت رو عوض کن دوستات رو عوض کن روی این جمله ی آخر موندم دوستام رو عوض کنم ؟ ریحانه میگه تو یه چیزی هستی میانگین پنج نفر آدم دور و برت دوستامو عوض کنم ؟ من رو با چند تا آدم خفن آشنا کرد با آدم های که بالاخره بعد از پنج ترم اون چیزی که می
اینی که میخوام بگم چیز مهمی نیست ولی خب چون نسبت بهش حس بدی دارم میگم
چند وقت پیش لیمو یه پست گذاشت که اگه بفهمین یکی از دوستاتون همجنسگرا و یا بایه چیکار میکنید
اون موقع نمیدونم چه فکری میکردم که اون جوابو دادم. نمیدونم شاید چون هنوز مطمئن نبودم ( و هنوز نيستم) و نمیخواستم کسی چیزی که خودم هنوز ازش خبر ندارم رو بفهمه ولی خب الان میگم
عاقا من خودم هنوز مطمئن نيستم که استریتم یا نه
تا دوسال دیگه یا به عنوان بای کام اوت میکنم یا میفهمم همه ی اینا
من هرگز کسی شبيه به خودم را ندیده ام
هرگز کسی شبيه به خودم را نداشته ام!
ولی گاهی به این فکر کرده ام که چه خوب بود اگر یک نسخه ی ديگر هم از من وجود داشت.
یکی که تکرار دوباره ای از من باشد، دست ها، چشم ها، نگاه، لبخند و رفتارهایش؛ درست شبيه به خودم باشد و هرجا که رفت، با من اشتباهش بگیرند.
کسی که می شد افکار مشترکمان را روی هم بریزیم و فکری اساسی به حالِ جهان کنیم.
شاید اگر دوتا بودیم، زورمان به همه چیز می رسید، شاید اگر دوتا بودیم، هیچ کس حریفِ آر
مهمه که آدم بدونه آدمه چه کاری هست آدم چه کاری نیست
مثلا من آدم دل شکستن و نیش و کنایه زدن نيستم آدمش نيستم بعضی از این آدمش نبودنا همون بهتر که نباشی مثلا آدم دروغ گفتن نيستم خیلی بده خیلی ضربه میخورم ولی خب نيستم 
ولی بعضیاش بده باید باشی مثلا آدم روز نيستم شبا بیشتر بیدارم خب خوب نیست 
آدم ورزش نيستم 
آدم زود رها کردنم زود ولش میکنم هرچی . به واقع هیچی رو به آخر نرسوندنم آدم زود ناامید شدنم و بعد جا زدنم این روزا خیلی این حس و حال رو توی خود
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
کالبدم بدنم جسمم همون هست که سابق بود. ولی روحم ریزش کرده.
انگار یکی دست و پا داره اما لمس شده  و فلج هست.
یه بخشی از من نیست. احساس پیچکی رو دارم که دیوارش ریخته.
حواسم هست باید به خودم مسلط باشم و از خودم مراقبت کنم اما فرصت دلسوزی و آه و ناله به خودم ندم. 
به قول امیر وضعیت سفید : ( که چقدر شبيه بود احوالاتش به احوالات من) قوی باش مرد! 
من نيستم مانند تو، مثل خودم هم نيستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نيستم
با یادگاری از تبر از سمت جنگل آمدی
گفتم چه آمد بر سرت؟ گفتی که محرم نيستم
مجذوب پروازم ولی دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم، نيستم؟
خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما. نمی‌دانم خودم. هم عاشقم هم نيستم

نجمه زارع
چند ماهی هست که خواب راحت ندارم. توی تخت خودم راحت نيستم. توی جسم و پوست خودم راحت نيستم. توی ذهن خودم راحت نيستم. حتي توی خواب هم راحت نيستم. خواب‌هایی که می‌بینم شده یک مشت بدیهیاتی که در روز می‌بینم یا به آن‌ها فکر می‌کنم. هنوز هم خانه‌ی مادربزرگ و خانه‌ی دوران کودکی‌ام را در خواب می‌بینم. آدم‌های تکراری. تکرار پشت تکرار. البته چند شب پیش خواب دیدم که هری استای را بغل کرده‌ام و بعد همديگر را بوسیدیم. آه، چقدر شیرین بود. البته نکته‌ی
آخر چرا من؟منی که به همه لبخند میزدم؟!صمیمیتم زبانزد بود؟؟چرا من؟
حالا ديگر خودم را فراموش کردم.لبخند زدن را.غم وجودم را احاطه می کند؛تامغز استخوان.
خنده هایی که ديگر دلی نیست.من سنگ هم نيستم.ولی خودم را گم کرده ام!
 
دلم برای خودم های گذشته تنگ شده.مانند ماهی درون تنگی که دلش برای دریا لک زده.
دوست دارم به گذشته برگردم.دوباره کودک شوم و فقط از دنیا خنده های واقعی و گریه های گذرایش را بفهمم
 
دلتنگ خودم،بد شده ام.
 
+لطفا همه برام دعا ک
الان ک فکر میکنم اصلا دوست ندارم ازدواج کنم
ینی دوس دارم فقط با یک نفر ازدواج کنم ن خانوادش
من بهش دروغ گفتم ک با رفت وآمد مشکلی ندارم چون اون موقع فکر نمیکردم منظورش در این حد باشه!!
من خودمو میشناسم و در خودم نمیبینم ماهی سه چهار روز یا بیشتر بیشتر از ده نفر آدم تو خونه م باشن
من آدمی نيستم که فضای شخصی نخوام
آدمی نيستم ک بتونم با یک گروه آدم دیگه توی ی خونه زندگی کنم!
من بهش فکر کردم چون میدونستم خانوادش کیلومتر ها دورن
اما نمیدونستم رسمشون م
همه این تغییرا از وقتی شروع شد که حس کردم اولویت آخر هم نيستم اره دقیقا وقتی که به خودم اومدم و دیدم نيستم 
بودم اما حقیقت این بود که نبودم نامرئی شده بودم برا همه 
نشستم با خودم دودوتاچارتا کردم و دیدم چقدر تو این مدت به خودم بد کردم وقتی داشتن ذره ذره اعتماد به نفس منو میگرفتن وقتی تحقیر میشدم وقتی هر حرفی میزدم بهم القا میشد اشتباه میکنم درست فکر نمیکنم سطحی نگرم و و و 
برگشتم دیدم پشتم خالی خالیه و چیزی که اون لحظه اذیتم کرد این بود که خود
امروز در اینستاگرام کپشنی از یک دوست خواندم که به طرز غریبی شبيه حال خودم بود. گاهی فکر می‌کنم حداقل خوبی این دورانی که تجربه می‌کنم این است که تنها نيستم. دوستان ديگری در جاهای ديگر دنیا و به شکل ديگر اما مشابهی درگیر همین دغدغه‌ها هستند و یا بوده‌اند و مهربانانه تجربیاتشان را به اشتراک می‌گذارند.
دیروز که در راه دانشگاه بودم و فاصله‌ی کوتاه خانه تا ایستگاه مترو را راه می‌رفتم ناگهان با زنگ تراموای قرمزی که از روی ریل وسط خیابان عبور م
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نيستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم.خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم.هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش
دلم برای خودم تنگ شده.
من این نيستم.من پر از شور زندگی ام و رقص و رنگ و صدای قهقهه.من پر از شیطنتم و موسیقی شاد.من حال خوب کن خودم بودم زمانی .اما.اما به قول گل محمد کلیدر"روزگار.روزگار."
 
*کاش اورولوژی امروز تمام میشد.از فردا شروع دوره ی سخت بیست و چند روزه ی داخلی.خدایا به امید خودت.
یکی از عذاب های من تو دنیا اینه که بخوام با آقایون کار کنم
و جدیدا پی بردم بزرگترین عذاب میتونه این باشه که مسولیت یه گروهی و بهم بدن و زیر مجموعه هام همه اقا باشن و من کوچکترین فرد مجموعه باشم
و فردا یه جلسه توحیهی باید بذارم و اقایون و برای کاری توجیه کنم که خودم توجیه نيستم
کارهای فرهنگیمون همه ضربتی و جوگیرانست
بهش میگم من خودم توجیه نيستم میگه توکل کن به خدا. 
خدایا من و توجیه کن در رویای صادقه
 
صبح نوشت:تا صبح خواب جلسه دیدم و دو تا ایده
باید بگم که 
مهربانم اما احمق نيستم .
سکوت میکنم در مواقعی اما نادان نيستم .
خشمگین و اعصبی می شوم اما بی تفاوت نيستم .
می جنگم اما خنجر از پشت نمیزنم 
می بخشم اما فراموشکار نيستم .
تهدید نمی کنم در صورت وم عمل کردن را ترجیح میدهم
عقیده و باورهایم خودم‌ را می گویم و جار میزنم چون ترسو نيستم .
در زندگی ام هیچ وقت فیلم بازی نکردم همینه که هستم و رفتارم مختص خودم هست . تهمت نمی زنم و دروغگو نيستم
چون به محکمه الهی ایمان دارم‌ ‌
ظلم نمی
هر موقع میام خونه ی خواهرم؛ حس انگل اجتماع بهم دست میده‌. بس که هیچ کاری نمیکنم.
+ازین ادمایی که هیچی تو پیج و وبلاگشون بروز نمیدن بعد یهو یه حرکت خفن میزنن خوشم میاد. من قابلیت این همه مخفی کاری و لفافه بازی رو ندارم!!! متاسفانه من همیشه ی خدا همه چیم معلومه و زندگیم رو دایره هست! گاهی بابت همین از خودم دلخور میشم. اما اگه غیر از این رفتار کنم دیگه خودم نيستم! دیگه آی دا نيستم!
+چطوری سکرت تر باشم؟ :|
+آریا یکشنبه دنیا میاد‌.
مجموعه فرمول های ضروری درس دینامیک سازه ها مخصوص کنکور دکترا
دانلود خلاصه فرمول های حفظی درس دینامیک سازه ها در 5 صفحه، تهیه شده توسط رتبه 4 کنکور دکترا، در قالب فایل pdf جزوه دست نویس اسکن شده، با کیفیت مناسب. این جزوه دست نویس شامل فرمول های ارائه شده در حین مطالعه درس دینامیک سازه ها برای کنکور دکترا تهیه شده و نگارنده به کمک آن رتبه 4 کنکور دکترا را .

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها