نتایج جستجو برای عبارت :

دومان دو قارلارو دوان دو

بسم الله
 
برف می‌بارد. به همین سادگی. دوان دوان، حالا نه خیلی ملموس و جسمی بلکه درونی. از درون داشتم دویِ بامانع می‌رفتم. موانع ماشین‌ها و آدم‌های پارک شده در کوچه‌ی خوابگاه بودند. برف می‌بارد. شدید. دوان دوان. رسیدم به سرویس دانشگاه. زهرا برایم جای گرفته بود. نشستم. گوشی را درآوردم. راه افتادیم. برف. شروع شد. برف بارید. قدم‌ ن. حالا که وسطِ راه هستیم و من دارم به پادکستِ ممد شاهِ دیالوگ باکس گوش می‌دهم به آهنگ پایانیش، برف می‌دود. در چشم
دانلود آهنگ جدید دومان شریفی تقویم
Download New Music Duman Sharifi Taghvim
آهنگ جدید دومان شریفی بنام تقویم
میگن پاییز رسید از راه میگن بازم زمستونه نمیدونن دل تنگم یه عمره غرق بارونه
نمیدونن تو که رفتی من از تقویم جا موندم به جای پرسه تو بارون تو فصل لونه ها موندم
 
ادامه مطلب
من برای این عشق هر بار تکه ای از خودم را قربانی می کردم.
هر بار به دریچه ای چنگ می زدم و به اندوهی جدید می رسیدم. دیگر حوصله ی چیزهای دوان دوان را نداشتم.
نمی توانستم تحمل کنم تا کسی خودش را کم کم به من نشان بدهد.
حتی اگر روحش برای همیشه از من پنهان بماند.
حداقل انتظار داشتم یک بار در مقابل تمنای نگاهم،
برق نگاهش را نپوشاند.
معصومه باقری
برشی از رمان
 
چرندیات فرار، دروغ محض است.
نفس به سینه‌ی عشاق که رسد، همه دوان دوان به سوی معشوق رهسپار خواهند شد. البته خدا داند که سیل دانشجویان رفته به بلاد کفر، فقط برای گرفتن نفس و بازگشت به معشوق است وگرنه برای همه ما واضح است که تمام این چرندیاتی که درباره‌ی فرار میگویند همه دروغ محض است.
ادامه مطلب
میگذرم همچون تو که گاه با آخرین رمقت میدوی و نمیگذاری زندگی برایم تلخی یا شیرینیش را جاودانه به نمایش این صحنه ی 18ساله ام بگذارد.
میگذرم همچون توکه گاه گاه می ایستی.منتظر یک گم شده میگردی که کمی خسته شده است تا درون دلت بگذارم و باز به راهت ادامه دهی .
میگذرم ای عقربه های ساعت های جهان
میگذرم.
من 
هم اکنون 
در این جاده ی بی پایان 
دوان دوان 
همچون شما ای عقربه های ساعت های جهان 
میگذرم .
 
بانو جان
ای کاش میشد بدایت هر روز بنویسم که چقدر در لحظاتی تو را مطالبه میکنم
تو را برای همفکری
تو را برای اینکه سر بر بالین بگدارم‌ ارام شوم و دوباره شروع کنم
همچون کودکی که دوان دوان و گریه کنان به مادر خویش پناه میبرد آرام میگیرو و دوباره
بانو جان 
چه کنم با این بی تابی و تمنای دلم
ای کاش فقط میدانستی که این یک تمنای هزار تو برتوست 
که جز خدای تو و با دستان تو آرام نمیگیرد
بانو جان
دریابم مرا
بسم الله
 
دیروز که گفتم برف دوان دوان می‌بارد؟ بله آنقدر بارید و با مردمِ معترض همراه شد که مسیر نیم ساعته به دانشگاه را در سه ساعت و ربع طی کردیم. کلاس اولم که به آن نرسیدم دود شد به جمع آلودگی‌های تهران پیوست. کلاس دومم تشکیل نشد. و من فقط دو کلاس داشتم آن روز. به معنای واقعی کلمه حتی واقعی‌تر از همیشه، برای هیچ به دانشگاه رفتم. آن هم در آن سرما و یخ‌بندان و ماشین‌بندان. بدتر از همه‌ی این‌ها شارژ گوشی تمام‌کردنم بود. شارژر نیاوردنم بود.
   نفس ن از پارڪ بیرون آمد و بدون آنکہ بداند بکجا مےرود دوان دوان وارد یکے از خیابانهاے فرعے آنجا گشت. وقتے مطمئن شد دیگر کسے بدنبال او نمےآید از سرعت خود کاست و آرام آرام براه خود ادامہ داد. داشت فکر مےکرد از کدام سو برود کہ یکے از ماشینهاے نیروے انتظامے جلو او سبز شد؛.
ادامه مطلب
   نفس ن از پارڪ بیرون آمد و بدون آنکہ بداند بکجا مےرود دوان دوان وارد یکے از خیابانهاے فرعے آنجا گشت. وقتے مطمئن شد دیگر کسے بدنبال او نمےآید از سرعت خود کاست و آرام آرام براه خود ادامہ داد. داشت فکر مےکرد از کدام سو برود کہ یکے از ماشینهاے نیروے انتظامے جلو او سبز شد؛.
ادامه مطلب
آنچه لذت‌های زندگی را عمیق‌تر می‌کند، انتظار رسیدن به آن‌هاست و چه تلخ است سرنوشت امروز ما که برای رسیدن به هر لذتی به فاصله‌ی یک کلیک دسترسی داریم و چه کم‌عمق و شتابان از کنار لذت‌های زندگی یکی پس از دیگری عبور می‌کنیم. ما نسل دوانیم، دوان‌دوان و بی هیچ تعمقی لذت‌ها را یکی پس از دیگری لمس می‌کنیم و پیش و بیش از تجربه‌ی آن به ثبت و نمایش آن می‌پردازیم. گویی مسابقه‌ی تعداد و تنوع بیشتر لذت‌های به‌نمایش‌گذاشته‌شده» درگرفته؛ گویی ا
و اسفند میرود که به خط پایان برسد،
دوان دوان و خسته، هول و بی قرار،
در انتظاری گیج و مبهم،
چه ماه غریبیست این اسفند،
چقدر شبیه زندگیست این اسفند،
گویی نیامده که باشد، آمده که برود،
اصلاً انگار برای تمام شدن شروع شده است .
و من عابر پیاده این روزهای پایانی سال،
پشت چراغ های قرمز تردید و تصمیم ها،
چشم انتظار حادثه چراغ سبزم،
شاید اجازه عبور پیدا کنم .
و چه ماه غریبیست این اسفند،
پاک و ساده و بی آلایش،
خسته از ۳۶۵ روز دویدن،
سال را تمام می کند.
شای
باسمه تعالی
فرازهایی از نهج البلاغه
جنگ جمل
غزل ۶
"راه امیر مومنان راه خداست بی گمان"
نیست طریق اولیا، جنگ و نبرد بی امان
شیعه ی مر تضی علی، راه خدای طی کند
وفا به عهد خود کند، خلف نمی کند از آن
چونکه حکومت علی، پایه ی آن عدالت است
عدل کند بپا علی، مشی ولاست در جهان
قدرت اگر ضرورت است، بهر اشاعه دین بود
نی که هوای نفس او، نیست علی چو دیگران
چونکه علی به پا نمود،دولت خود ز اهل حق
خلف زعهد خود کنند،چونکه نداشت آب و نان
طلحه به مکه می رود،تا که به جن
نگار من نمیدانم که اکنون کجای این کره خاکی هستی.
 چه میکنی و دل شادی یا مثل من دلی شرحه شرحه داری
 هنوز معصومی یا دنیا از تو چیز دیگری ساخته 
اما من همانم
 با صورتی شکسته تر
 صدایی خسته تر 
و امیدی کمتر 
فراق کلمه کمی نیست. پشت آن دنیایی درد و خون دل نهفته است
 که فقط عاشق
 فقط عاشق میتواند بفهمد
 شوری در سر 
خونی در دل 
اشکی در چشم 
روحی در خاک 
این ها بازی با کلمات نیست
 کلیتی است از فراق
ایا دلت به دلم راه دارد؟
اگر نه که هیچ
ولی اگر اری
پس گام
دانلود رایگان کتاب نظریه های شخصیت شولتز به زبان فارسی    
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب نظریه های شخصیت شولتز pdf - دانلود کتاب نظریه های .rozfile31.blog.ir › tag › کتاب نظریه های شخصیت شولتز pdfدانلود کتاب نظریه های شخصیت شولتز pdf دانلود رایگان کتاب نظریه های . محمدی pdf با کیفیت عالی در حجم 569 صفحه تالیف شولتز ترجمه یحیی سید محمدی _ برای .
کتاب نظریه های شخصیت شولتز+pdf - دانلود ترجمه کتاب .theories-schultz.blog.ir › tag › کتاب نظریه های شخصیت شولتز+pdfgiz-m
 
 
ماه صفر باشد و
پنجشنبه باشد و
دوستانمان همه مشغول چمدان اربعین بستن و
ما روی تخت روبروی پنجره خوابگاه بنشینیم و پوستر بزنیم برای اینجا و
ساعت شماری کنیم که شب بشود تا برویم و رزق تولدمان را بگیریم از حرف های آن ِ نترس!
باشد که رستگار شویم.
و نترس!
(هرجا باران رحمتی باریدن گرفته روی سر خوبان؛ما پررو پررو و دوان دوان میرویم آن دور و بر ها تا شاید از لطف خدا رطوبتی هم از آن باران بر سر ما بنشیند و بماند.بس که کویریم.هر چه باران می باردن
گروه 1:
 
شهدای گمنام تبریز
آذر دومان آذرشهر
شایگان آرمین
شهید نیکنام میانه
آذربایجان اهر
 
گروه2:
 
ایده آل بتن اهر
گل آغاج آذرشهر
امید باسمنج
شبستر
آذرخش مرند
 
گروه3:
 
داتیس آذربایجان
قاضی جهان آذرشهر
نام اوران تبریز
شهدای کلوانق
 
به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، آن‌هایی که شهدای مدافع حرم را دنیا پرستانی در نظر می‌گیرند که برای گرفتن پول به سوریه می‌روند کجایند تا ببینند این شهدا پله‌های رسیدن به عرش را دوان دوان طی کرده‌اند و در مقامات و جایگاه کسی توان رسیدن به آن‌ها را ندارد.
سجاد مرادی شهید مدافع حرمی است که همچون خیلی از شهدای جنگ تحمیلی زمان شهادتش را می‌دانست و چه تفاوتی است بین شهدای مدافع حرم و جنگ تحمیلی در مقام و درجه اگر شهدای مدافع حرم به خاطر شرا
آن روز با عجله خود را به مدرسه رساندم. کلاس منطق صوری داشتیم. تابستان بودمثل همه تابستانها گرم و داغ بعنوان یک دانش آموزی که سوم دبیرستان را تازه تمام کرده بود، فکر می کردم که کلاس منطق صوری یعنی عند کلاس!!.چه خیال خامی!.
با دوچرخه لحاف دوزی جدیدم که ابوی گرام بتازگی از تعاونی دانشگاه خریده بود به مدرسه رسیدمدوان دوان و نفس ن و عرق ریزان، از راهروی مسقف کناری مدرسه، به حیاط خلوت پشت مدرسه رسیدمدیدم در کلاس باز استاما بچه ها بجا
نام کتاب: #یکی_بود_و_یکی_نبود | نویسنده: #محمد_علی_جمااده | ناشر: #بنگاه_پروین | ۱۲۸ صفحه.جمااده ۹۸ سال پیش با این کتاب داستان رو وارد زندگی ما ایرانی ها کرد. کتاب دارای ۶ حکایت است، به نام های :#فارسی_شکر_است | #رجل_ی | #دوستی_خاله_خرسه | #درد_دل_ملا_قربانعلی | #بیله_دیک_بیله_چقندر | #ویلان_الدوله.برشی از کتاب:و آقای فیلسوف بنا کرد بخواندن یک مبلغی شعر فرانسه که از قضا من سابق یکبار شنیده و میدانستم مال شاعر فرانسوی ویکتور هوگو است و دخلی به لاما
قطره های باران ، آرام ، خود را به شیشه پنجره می کوبند و محکم به زمین می نشینند . صدای هیاهو و خنده قطره ها ، فضای حیاط کوچکمان را پر کرده . دوست دارم بهار را با تمامی زیبایی هایش ، اردیبهشت خیال انگیز و پر شور ، درختان پر شکوفه.
چه بویی دارد شکوفه های درخت به .
بهار همیشه خاطره درخت کوچک بادامی که سال ها پیش در مسیر دبستانمان  بود را در خاطرم تداعی می کند . شکوفه که می داد ، دوان دوان از شیب تند کوچه ای ، که درخت بادام در انتهای آن قرار داشت بال
در مجموعه ای که من کار می کنم، تجربه استفاده از دو نرم افزار برای هلپ دسک وجود دارد:
گاما از شرکت دومان سامانه و ServiceDesk Plus از شرکت ManageEngine

بگذارید - کلی و بی ترتیب - بگویم اگر من بخواهم بین این دو انتخاب کنم چه چیزهایی را مطرح خواهم کرد
ادامه مطلب
ساعت ۵:۳۰ بلند شد.
سیزده ثانیه طول کشیده بود که زنگ تبلت، که آهنگ خیلی بردی بود بیدارش کند.
عجیب بود.
آهنگ بردی معمولا ده ثانیه ای بیدار می کرد.
کتری را روشن کرد.
ادامه داستان با پس زمینه تق تق آرام کتریست.
نمازش را به زور خواند.
خودش را توی پتو، روی مبل گلوله کرد و به صدای ملایم کتری گوش داد.
تق تق تق ترق ترق ترررق.
چایی ریخت. مثل همیشه نان و پنیر خورد. به غرغرهای خواهر دوقلوی رو مخش گوش داد که از نان و پنیر خسته شده بود.
ساعت ۶:۰۰ بود.
لباس مدرسه اش ر
19مرداد 98ساعت18:16- اصفهان- ابتدای خیابان آمادگاه-روبروی هتل عباسی- کافه کندوحرف زدیم و نشستیم و کیک خوردیم و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم. از همه چیز و همه جا و نگرانی های کوچولو کوچولوی هر دومان از آنچه که پیش روی مان است. راه رفتیم و رفتیم و رفتیم دوباره باز گشتیم به همان نقطه اول و گریه کردیم بعد خندیدیم در اخرین لحظات بغلش کردم و رفت احتمالا تا 5 سال آینده که دوباره بتوانم بغلش کنم.تمام شد. تمام آن دو روزی که از ناراحتی این 2 خداحافظی قلبم مچا
روزی و روزگاری، مردی در باغش چندین درخت انار داشت و سالها به هنگام پاییز انارهایش را در سینی نقره ای ، بیرون اقامتش می گذاشت و بر روی سینی ها این نوشته را می گذاشت(یکی بردارید، نوش جان)
اما مردم می گذشتند و هیچ کس از میوه بر نمی داشت.
بعد مرد فکری کرد و یک سال، هنگام پاییز دیگر در سینی های نقره ای انار نگذاشت، اما بر آنها نوشته هایی گذاشت که می گفت(اینجا بهترین انارهای کشور را داریم، اما بهایشان گرانتر از انار های دیگر است.)
و همه مردان و ن از
 
یک روز پسرم مصطفی را که دو ساله بود، به زندان آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده اند. به درِ زندان نگاه انداختم، دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می آید.
 
مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک به علت اینکه مدت طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهره ای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من می نگریست! سپس زد زیر گریه. به شدت می گریست، نتوانستم او را آرام کنم. لذا دوباره او را به افسر دادم تا به همسر و بقیه - که
در کوتاهیِ یک قصه به هم برخوردیم
هم‌دیگر را نشناختیم
آدرسِ مشترکی دستمان بود
هر دو مات ماندیم
یکی از کنارمان گذشت
نگاهی به هر دومان کرد
سر تکان داد، گفت:
معلوم نیست چه بلایی سرمان آمده »
برگشت 
هر سه با هم دست دادیم
هم‌دیگر را نشناختیم
زیرچشمی به ساعت‌هامان نگاه کردیم
در سه ساعتِ مختلف بودیم با آدرسی مشترک.
انگار هر سه‌مان را از سه قصة متفاوت بیرون کرده بودند.
هیچ یک از ما، کسی را که از ما حرف می‌زد نمی‌شناختیم
رفته‌رفته بیش‌تر
شب می بارد چای را دم کردم
گوشه ای از این اتاق کم نور کز کردم
طعم یک لذت سرد را می نوشم با چای
تکیه دادم به دیواری سرد تر
می زنم نقشی درون سر ز ماه
با دست می چینم از آسمان 
ماه را می گیرم در آغوش 
با خود می گویم
حتما این ماه می دهد گوش
آخربن جرعه را می نوشم
با خود می گویم
آه از فرق میان من و دوست
آه از فرق میان و من و ماه
می زند احساس ، پتکی بر اندیشه ی یک کام از دور
پیرمردی فرتوت و عاشق
گاه گاهی هم خرفت و بی فکر
گوشه ای از ذهن بازی می کند با خود
و زنی جل
ما سر یک میز نشسته بودیم، در یک خیابان راه رفته بودیم، هر دومان انسان بودیم با دو دست دو پا دو چشم اما او انسان شجاع تری بود او میتوانست به آدمهای دیگر نگاه کند توی چشمهاشان زل بزند و بگوید از تنهایی میترسد،  میترسد که تنها باشد،  من اما شجاع نبودم من گفته بودم آدم باید خودش را به رسمیت بشناسد و داشتم گه میخوردم، و داشتم خودم را قوی نشان میدادم و داشتم ادای خودی را در می آوردم که دوست دارم باشم و نیستم و میگفتم تنهایی بهتر است و آن لحظه تنهایی
صدای غرش رعد و آوای خوش باران حواسش را پرت می کند. عینک را از روی چشمان دریایی اش بر میدارد و از پشت میز بلند می شود.
دو دل است که پشت پنجره به تماشا بنشیند یا به تراس برود و لمسش کند؟
تصمیمش را می گیرد،حقِ این باران نه با تماشا ادا می شود نه با لمس.حقِ این باران تنها با یکی شدن ، ادا می شود.
سرسری لباسی می پوشد و شالی بر سر میندازد و دوان دوان به سمت آسانسور می رود.
بالاخره انتظار به پایان رسید، با ذوق به سمت خیابان پرواز می کند.
دستانش را باز می ک
وقتِ بی برکت یعنی اینکه صبح کله ی سحر از خواب پاشی، بری تو آشپزخونه که چای درست کنی بخوری و بشینی پای زدن فاکتورها و کارهای نیمه تمامت، و در کمال چندش، ببینی یه سوسک نازیبا داره روی کابینتای آشپزخونه ت رژه میره! پس همه کارات رو ول کنی و با دمپایی صورتی بیفتی دنبالش و اون دوان دوان همه ی روکش آشپزخونه ات رو آلوده کنه، سپس بعد از اینکه کشتیش و جنازه ی متوفی رو جمع کردی، روکش کابینتا رو جمع کنی و همشو بشوری!
 
و یا اینکه وقتی داری لباس میندازی توی
سلام 
اولین شعر در خارج از فضای عاشقانه رو نوشتم شاید زندگی دوباره رو شروع کردم شاید دوست تنهایی هامو پیدا کردم دوستی که بهترازهزاران آدم زمینیه نمیدونم چه جوری شروع شد و چه جوری تموم میشه بزارید ازشعرم بگم با تمام علاقه ی که به شعر دارم در یه روز گرم تابستون برا رونمایی کتاب استاد عزیزم رفتم نگارستان تو راه برگشتن تنها تراز همیشه بود زمان تنهایی من کلمات تو سرم میچند اما کنار هم نمیتونم رو کاغذ بنویسم توسرم شعر میشن اما رو کاغذ نمیان سوار
آرام آرام در تاریکی شب قدم می زدم  و فقط به صدای امواج دریا در این هوای سرد پاییزی و موج های خروشان گوش می سپردم  خودرا به خاطرات گذشته سپردم به وقتایی که پاهای کوچولوام را در اب این دریا فرو می بردم و انگشتانم  را در ان جابه جا می کردم حس خیلی خوبی داشت یا وقت هایی که امواج دریا عین ابرهایی سفت مرا دراسمان دریا به این طرف و آن طرف می برد شنل قهوه ای بافت خود را روی شانه هایم جابه جا کردم و دوباره به دریا خیره شدم چقدر خروشان موج هارا به پایین و ب
وردی، جادویی جنبلی جهت خوب شدن حال هوا، اگه سراغ دارید خریداریم :|
یعنی بابای ما رو درآوردم.
قشنگ هی از طبقه‌ی دوم به حیاط، نیم ساعت فوقش کاشتن بذر و این چیزا، بارون، دوان داون همه‌ی وسایل رو جمع کردن و دویدن به طبقه‌ی دوم.
نیم ساعت بعد هوا خوبه
و دوباره همه‌ی اون سطر مذکور تکرار می‌شه
نیم ساعت بعد هوا خوبه
و دوباره.
خدایا، به این بنده‌ی بدبختت رحم کن :((
*دندان فیل!عتیقه فروشی عصای بلندی را به اسم این که از دندان فیل ساخته شده، به قیمت گزافی فروخت. خریدار وقتی عصای خود را به متخصص نشان داد، معلوم شد که از پلاستیک ساخته شده است، پیش فروشنده رفت و با اعتراض گفت: این عصا که از دندان فیل نیست!
فروشنده گفت: مطمئن باشید از دندان فیل است، ولی شاید دندان فیل، مصنوعی بوده!
 *طوطی کال!دو دیوانه درباره ی پرندگان با هم سخن می گفتند تا آن که سخن به انواع طوطی کشیده شد، اولی گفت: از طوطی ها،، طوطی سبز هم خوش رن
در حکمت 200 نهج البلاغه می خوانیم که:جنایتکارى را خدمت آن حضرت آوردند و عده اى از اوباش همراه او بودند (گویا مى خواستند مجازات او را تماشا کنند) امام(علیه السلام) فرمود: خوش آمد مَباد بر چهره هایى که جز به هنگام حوادث بد دیده نمى شوند»; آرى همواره گروهى در جوامع بشرى در پى جنجال آفرینى یا حضور در حوادث جنجالى هستند; به محض این که نگاه کنند دو نفر با هم در گوشه خیابان دعوا مى کنند از اطراف جمع مى شوند; نه براى #میانجیگرى، بلکه براى این که آن صحنه ز
نام فیلم: #بید_و_باد | نویسنده: #عالیجناب_عباس_کیارستمی | کارگردان: #محمدعلی_طالبی | مدت زمان: یک ساعت و بیست دقیقه___"بید" کودکی است که در مسابقه ی فوتبال با ضربه به توپ موجب شکستن شیشه ی کلاس شده است. پدرش به واسطه ی شغلش و پرمشغله بودنش نمی تواند برای خرید شیشه و تعویض آن وقت بگذارد."باد" کودکی از اردکان یزد است که به واسطه ی  شغل پدرش (که مهندس برق است) به این منطقه ی شمالی آمده اند. او باران ندیده است! یا شاید به قول خودش "هروقت که اومده من خواب بودم
 
قانون محاسبات عمومی کشور
ﻫﺎی ﻣﺴﺘﺸﺎری دﻮان ﻣﺤﺎﺳﺒﺎت ﺸﻮر ﺑﻪ ﻣﺠﺎزات. ﻫﺎی ﻣﻘﺮر در ﻗﺎﻧﻮن دﻮ. ان ﻣﺤﺎﺳﺒﺎت ﺸﻮر ﻣﺤﻮم ﺧﻮاﻫﻨﺪ. ﺷﺪ . ﻣﺎده. )44. ﺷﺮﺖ. ﻫﺎی دوﻟﺘ ﻣﻠﻔﻨﺪ ﺲ از ﺗﺼﻮﺐ ﺗﺮازﻧﺎﻣﻪ و ﺣﺴﺎب ﺳﻮد و زﺎن ﺷﺮﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺠﺎﻣﻊ .
 
قانون محاسبات عمومی کشور
‌تبصره 2 - ذیحساب مؤسسات و نهادهای عمومی غیر دولتی موضوع ماده 5 این قانون در . مستشاری دیوان محاسبات کشور به مجازاتهای مقرر در قانون محاسبات کشور محکوم خواهند
دانلود آهنگ جدید محمد حیدری به نام سنسیز گلمیر نفسیم
Текст песни Sensiz Gelmir Nefesim Mohammad Heydari
داغلارین باشی دومان اولوبدو اورگیم سنن ینه دولوبدوДагларин Баши Думан Олубдо Оргим Санин Йен Долубдо
سئوگیلیم منسیز هارا گئدمیسن اورگیم سنن ینه دولوبدورСеогилим Мензис Хара едмиссен Оргим Санен Йен Долобдор
باشکالاریندا سوزو یالان اولوبدو بیر سنی تاپدیم اودا منی یوروبدو

ادامه مطلب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها