نتایج جستجو برای عبارت :

دلم یکیو میخواد ک اصلا فکرم نیست روزا تو فکرمه شبا چشمم خیس

با سلام خدمت دوستان
پسری هستم بیست و خورده ای سالمه. تو این چند سالی که از خدا عمر گرفتم فکرم پیش درس و ساختن آینده و زندگیم بوده. اصلا اهل دختر بازی نبودم و نيستم. همه بنده رو به سر به زیری میشناسن. اما چند وقتیه مشکلی که پیدا کردم دقیقا برعکس باورها و عقایدم شده.
مثلا قبلا اصلا به دخترها نگاه نمیکردم، چون هیز بودن رو دوست نداشتم. اما الان یه دختر که میبینم آب از لب و لوچم آویزون میشه. قبلا با صیغه و رابطه نامشروع مخالف بودم. اما الان تو فکرمه بر
امشب خواب عجیبی دیدم،خوابی که شدیدا فکرمو مشغول کرده و از وقتی بیدار شدم نمیتونم از فکرم بیرون بندازمش.خواب راجب کسی بود که قبلا تو زندگیم بود و دیگه نيست،یجورایی میخواست بهم بفهمونه هنوز تو فکرمه و این یکم اذیتم میکنه،میخواستم به خودش پیام بدم و بپرسم.ولی نه!حتی تو خواب هم پسش زدم.باخودم عهد بستم که دیگه این اشتباهو نکنم ولی عذاب وجدان چسبیده از یقه م و ولم نمیکنه،اصلا نمیدونم برا چی عذاب وجدان دارم؟برا کسی که خودش رفته؟یا انجام کاری ک
دلم رابطه جنسی ميخواد!
میدونم زشته این حرفا رو زدن، ولی خب وبلاگمه و دوست دارم توش بنویسم.
واقعااااااااااااااااااا دلم رابطه جنسی ميخواد و تمام بدنم و فکرم و همه چیم بهش معطوفه و به شدت درد دارم.
متاسفانه هرگز خودیی نکردم و یه بارم در جوانی خواستم انجام بدم و دیدم اصلا خوشم نیومد و به روحیاتم نمیخوره.
جدا دلم رابطه جنسی ميخواد.
پریشب بود که موقع خواب چشام می سوخت و همینجور اشک بود که پایین می ریخت، هیچ کنترلی هم روش نداشتم! رفتم بیرون یه کم هوا خوردم و چشامو شستم بهتر شد. صبح پاشدم دوباره همون وضع تکرار شد! نمی دونم چرا همچین شدم. دیشب هم اتفاق افتاد ولی از شدتش کاسته شده بود! تنها چیز جدیدی که اون روز استفاده کردمم یه ماده ضدعفونی دست بود که اتانولش هفتاد درصد بود و از داروخونه هم گرفتیم ولی یه لحظه شک کردم نکنه ترکیباتش درست نباشه و .
 خواستم از طریق پروانه ساخت به ا
بعضی روزا اونجوری ک تو نیخوای پیش نمیره
بعضی روزا عجیب سردرگم میشی
گیج میشی
نمیدونی درست چیه غلط چیه
هر کاری میکنی انگار یه حرکت اضافه زدی که چیزی جز پشیمونی نداره برات
بعضی روزا چهره ی قشنگی ندارن
اومدن که حالتو بد کنن
چند روزی میشه که تو این بعضی روزام
سلام حورای منکم پیش میاد برات بنویسم بابا چرا ؟ چون فکرم درگییره خیلی چیزایی که نمی دونم گفتنش اصلا به دردت می خوره یا نه. سر بابات این روزا حسابی مشغوله درگیر اینکه چیکار بکنه تا به یه درد این مملکت بخوره. چیکار کنه که درد یه نفر از مردم این مملکت رو فقط یه دره کم کنه. و خب همه اینا با داستان هیولای کوچیکی به اسم کرونا خیلی سخت تر از قبل شده. هیولایی ریزی که یادمون انداخت ما گنده تر از فرعون ها با ریزتر از پشه ای می تونیم نابود بشیم. کلیات این رو
تنها چیزی که درمورد اعتماد به نفس میدونم اینکه ندارمش!!!!
البته همیشه تمام تلاشما میکنم که موقع مواجه شدن با ادما خودما با اعتماد به نفس نشون بدم که بیشتر مواقع گه میزنم توش ولی خب به نظرم ادا در آوردنشم بعض ادا در نیاوردن. ولی بیشتر ترجیحم اینه کلا با ادما روبه رو نشم. والا چیه اخه یه مشت ادم با اعتماد به نفس پرو که ادعا میکنند اعتماد به نفس ندارند:/
نمیدونم روزی بوده تو زندگیم که فکرم مشغول نبوده باشه  این روزا فکرم بیشتراز تمام روزهای دیگه
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
قاعدتا هیچ آدم عاقلی از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود‌ ولی من با این میزان تجربه گزش باز هم سرعقل نمی‌آیم 
و همه کارهایم را در وقت اضافه انجام می‌دهم.
اصلا انگار تا حجم کار کمر شکن نشود، دست و دلم به کار نمی‌رود.
همین است که همیشه به حد ضرورت کار میکنم. هیچ کدام از کارها و اتفاقات شبیه آنچه می‌خواستم نيست. و این خود مصیبتی است.
.
.
یه حالتی دارن این روزا که آدم دلش ميخواد بگه بکشید ما را بیدارتر میشویم 
سلام رفقای جان
آقا من شرمنده تک تکتکونم که نگرانتون کردم بذارید دستتونا ببوسم منو ببخشید واقعا روم سیاه
باورتون میشه شرایط جوری شده بود من اصلا یادم رفته بود وبلاگ دارم چند روز قبل نمیدونم چی شد یاد اینجا افتادم اصلا آدرس وبلاگ و نام کاربری و همه چی یادم رفته بود
چیا به من گذشت مهم نيست ولی واقعا از معجزات خداست که من زندم دخترم زندس و حالمون خوبه
فقط از یادگار اون روزای سخت دوتا قرص لوزار25و هیدروکلروتیازید50با من موند +استرسی که اصلا دست خو
خدای مهربونم 
مرسی که تو اون روزای سخت تنهام نذاشتی
خودت میدونی که چقدر دلم آشوبه چقدر تنهام و چقدر میترسم و اضطراب دارم
تو پناهم باش
تو دستم باش چشمم باش مغزم باش زبانم باش قلبم باش فکرم باش
خدای مهربونم چشم امیدوم فقط و فقط و فقط خودت هستی و لاغیر
بسم الله مهربون :)
 
یه مرحله ای از زندگی هست که البته خیلی هم بی رحمه و اون نقطه ایه که تو میدونی دیگه از این به بعد قرار نيست هیچ اتفاقِ دیگه ای بیفته و انقدر منطقی و عاقلانه فکر میکنی که هیچ چیزی رو به جز واقعیت های تلخ و زجرآورِ رو به روت نمیبینی.
دلم رویا ميخواد، خیال بافی ميخواد. این حجم از واقعیت های تلخ و عذاب آور داره بهم آسیب میزنه. دلم ميخواد دوباره فکر و خیالم پرواز کنه به آینده، اصلا به آینده هم نه، به اتفاق های قشنگ، به حس های خوب،
روزایی که من قراره فقط پیگیرت باشم اصلا خوب نيست.
بدیش اینه با تو حرف میزنم حالم عالی میشه و حرف نزنم اصلا خوب نيستم.
روزای خوبی نيست اینکه حتی اتفاقی که افتاده برات مهم نيست.
من با تو خوبم با تو شادم ناراحت نيستم که پیگیرتم. ناراحت اینم که مزاحمت باشم اذیتت کنم. بازم نگران توام.
اینا نشون میده عاشقتم اما عشق ی طرفه ارزش نداره.
امروز . 
۸ رجب ۱۳۹۸
روزای اخر سال داره کم کم می گذره . داره سال نو میشه ‌
یه غم عجیبی تو دلمه . نمیدونم چطورمه . گیج و سر درگم .دلهره دارم ترس دارم .
دوست دارم میرفتم روضه .کاش محرم بود . کاش تنها بودم کاش ادم ها و نگاه هاشون نبود . کاش یه کوشه برای خودم داشتم که هیشکی منو نمیشناخت . 
نمیدونم حرفام رو بنویسم یا ننویسم . ولی نمیدونم چرا امروز باهات حرف زدم اینقدر حالم بد شد . نمیدونم چرا ینی واقعا نمیدونم حس بدی دارم . 
حس بد شاید به خ
میدونی شاید من قبلا هم همینجوری بودم هرچند که علتش رو نمیدونستم. همیشه فکر میکردم مشکل دارم که خب واقعا داشتم اما اون موقع ها کاری ازم بر نمیومد. شاید الانم جز خوردن قرصها کاری ازم برنیاد. الان امیدوارم که همه چیز درست بشه اون موقع ها حتی نمیدونستم که میشه درست بشه. این روزا واقعا انگار روز به روز دارم بدتر میشم. خودم میدونم اما نمیدونم اشکال کارم کجاست. نمیدونم چجوری باید درستش کنم. وقتی میگم صبح زود بیدار میشم اما حتی برای لحظه ای هم از خواب
خب خب 
یادتونه میگفتم دلم برا رضوان تنگ شده و ازین خزعبلات 
الان کاملا بیخیالش شدم و اصلا دلم دیگه براش تنگ نيست و راستش به یه ورم ـه 
عاغا ناموسا من یه زمانی فک میکردم اصلا نمیتونم از دوستام بگذرم 
حتی اگه ناراحتم کنن 
ولی اینجوری نبوده 
نه تنها میتونم از خیرشون بگذرم 
بلکه حتی دلم هم براشون تنگ نمیشه :| نات ایون عه لیتل بیت 
اینجوری نمیشه گفت که من خیلی بیشور و بی احساسم اتفاقا خیلیم نرمالم هرکسی وقتی یکی ناراحتش میکنه و اون دوستی تموم
متعهد بودن به یه نفر اصلا کار سختی نيست .ولی همیشه بودن یه نفر و دوست داشته شدنم توسط یه ادم دیگه و خسته و تنها نبودن برای من خیلی حس عجیب و سختیه.۲۱ فروردین نامزد کردیم و به زودی هم عقده.قرار نبود به این زودی عقد کنیم ولی بخاطر اصرار های مامانم مجبوریم زودتر عقد کنیم.الف یا اسم مستعار دندون موشی.این روزا خیلی به فکر منه.ميخواد من دیگه به تنهایی فکر نکنم .ميخواد نیازی به سیگار کشیدن و مشروب خوردن نداشته باشم.میخوام همونقدر که خودش خوشح
برقامون رفته.
از کِی فعلِ  رفته برای برق استفاده شد یعنی؟!
نشستم یه کُنجی یاد می‌کنم اون روزا رو که تو برق رفتنا چراغ توریِ دیوار کوبو روشن می‌کردیم؛ یادش بخیر. زهوار در رفته با گاز کار می‌کرد.
هئی. اون روزا اگه سوی خونمون می‌رفت سو‌ی یه چراغ دیگه روشن می‌شد!
این روزا تو تاریکی و سکوت می‌شینم یه گوشه، هر کسی تو گوشیِ خودش تا برق بیاد وای فای وصل شه یا اصلا بسته داریم نیادم مهم نیس! دیگه صلواتم نمی‌فرستیم بعدش!
آخی. حتی فلسفه ی صلوات ب
دیشب بعد نوشتن پست قبلیم تو اتاقم بودم یهو یاد این افتادم که نصف شبا بابام میومد برق اتاقمو خاموش میکرد. یه حس عجیبی بود انگار میدونم که بابام دیگه خومون نيست ولی ذهنم فراموش می کنه گاهی منتظر اینه که بابام بیاد برقو خاموش کنه.
جدیدا تو فکرمه همه فیلمای عاشقانه رو تحریم کنم ولی واقعا نمی شه دنیا اونجوری خوشگل تره. ولی عشق فقط مال دنیای دختراس.شاید خیلی مطلق میگم اما نمیدونم. . نه به خاطر جدایی والدینم خودم به این نتیجه رسیدم. واقعا نمیدونم. د
+ تا نصفش رفتم، به شدت درگیرکننده است، گاهی اصلا متوجه گذر زمان نمیشم :)
+ تا چند روز دیگه وارد سه ماهه سوم میشم. حالم خوبه خدا رو شکر البته اگر نوسانات خلقی، حساسیت و زودرنجی هامو فاکتور بگیریم! سعی میکنم خودمو شاد نگه دارم. ولی بعضی وقتا انحراف فکرم به مسائل خوب و مثبت واقعا سخت میشه.
+ از سیسمونی فقط سفارش تخت مونده. بقیه چیزا الحمدلله خریده شد :جیغ دست هورا 
+ باهاش حرف میزنم، اسمشو صدا میکنم ولی ترکیب مامان ارکیده هنوز برای خودم عجیبه :))
+
وسط تصحیح برگه ها یاد یه چیزی افتادم.
توی اون دانشگاه لعنتی چند روز بودن که به سختی حتی نفسم بالا میومد.
این اصلا به معنی ناشکری نیس فقط یادم افتاده و میخوام اینجا تعریفش کنم تا تخیله روحی و روانی بشم.
یکیش اون روزی بود که میم من رو کنار ایستگاه های اتوبوس دید و بدو بدو گفت ميخواد بره و من خیلی بهم برخورد چون اون موقعیت رو من براش جور کرده بودم و داشت میشد و من اون روزا این چیزا برام وحشتناک مهم بود. الانم هست ولی نه به تلخی اون موقع. خیلی ناراحت
  
   
دیروز رفته بودم توو فکر که به اون شرکتی که چند وقت پیش بهم زنگ زدن بهم و نرفتم، زنگ بزنم ببینم نیرو گرفتن یا نه ؟
امروز مصمم تر شدم :|
رفتم براشون رزومه فرستادم.
توو فکرم که تاریخ قرارداد یکماهه با این شرکته تموم شد، بگم دیگه نمیام!
اصلا اون چیزی که گفته بودن و فکر میکردن نيست.
  
  
  
بعد از روزهای طولانی اومدم، یه پست بنویسم. 
خبر های خوووب و بدی دارم:(
"البته برا خودم"
این چند وقتی که نبودم، اصلا نمیدونستم چی بنویسم، یعنی خلاقیتم اونقدر کم شده که چیزی به فکرم نمیرسه/:
الان اگه صفحات وبلاگ رو چک کنید، متوجه میشید روز به روز پست های مسخره تری منتشر میکنم.
تو این روزا این قالبو ادیت کردم(کم کم دارم یاد میگیرم : )
(نظرتون رو بگید.)
کیف کن چه قالبی ادیت کردم با گوشی (*_*)! 
اگه pc_م خراب نشده بود، تو مسابقه های رمضان شرکت میکردم و چند
از صبح ساکتم میدونم. شاید چون فکرم مشغول مسئله ای هست که معلوم نيست اصلا بشه یا نشه. بتونم یا نتونم هرچند که تلاشم برای اتفاق افتادنش هست. دلیلی که اینجا نمی نویسم اینه که هنوز معلوم نيست. میترسم مثل باقی کارایی که میخواستمو نشد بشه :( ولی خب ادم به نظرم بدم نباشه به یسری مسائلم فکر کنه. بگذریم از تین موضوع هروقت قطعی بشه حتما بهت میگم قول میدم. 
اگه بگم از صبح کاری نکردم زیاد ناراحت میشی؟ همش فکرم به همین مسئله ای که گفتم بود. و البته فرانسوی خو
حالم خوب نيست. حالم اصلا خوب نيست. فکر میکنم دوباره داره اتفاق میفته. این طوفانهای وحشتناک همه چیو با خودشون میبرن و چیزی جز آوار نمیمونه. انگار دوباره باید از صفر شروع کنمو بسازم چون هیچ چیز نيست هیچ چیز. همه چی خرابه است. همه ی اون شورو اشتیاق نابود شده. همه ی من. همه ی اون انگیزه ها ، تلاشها ، هدفها . میخوام کار کنم اما نمیتونم هیچ کاری از دستم بر نمیاد حتی ساده ترینشون. چشمم لیز میخوره بین خطوط سرم درد میکنه و یهو تیر میکشه. از صبح بیدارمو هی
دیروز داشتم رومه میخواندم که چشمم افتاد به قسمت شگفتی ها. تیتر این بود:  "تولد پیرترین مرد جهان". جذاب بود با دقت خواندم .یک قسمت از متن مصاحبه با پیرمرد این بود.+ آقا شما چطوری 113 سال عمر کردید؟اصلا مگر می شود!
-  113 سال عمر کردم چون با هیچ کسی یکه به دو نکردم.
+ دروغ میگی! اصلا امکان نداره!
- آره، دروغ میگم.
 
روزایی که میرم عکاسی اصلا نمیتونم کاری کنم بعدش اینقدر که فکرم درگیر میشه تمرکزم روی عکسام میره نه کارای دیگه. دوباره عکسامو نگاه میکردم دیدم عکسام تکی نگاه بشه چیزی نيست ولی اگه باهم نگاه بشه چیزه باحالی میشه. یعنی میدونم کلا تک عکس معنا نداره ولی خب توی این کلی گفتم عکسامو خودم دوست دارم. فکر کنم اولین باره راحت میرم راه میرم عکس میگیرم و در به در نگاهم پی گربه هاست. دلم ميخواد براشون غذاهم بگیرم بدم بعد عکسم بهشون بدم :دی. خدا این خوشیارو ا
این روزا که هوا آلوده‌ست.
امثالِ من که عمل مجاری تنفسی داشتن، در لحظه میفهمن و اثر سوءش جونِ آدمو میگیره.
 
چِشام درد میکنه. :)
میسوزه حتی.
و انگار یه تپه‌سنگ رو سرم سنگینی میکنه.
 
کاش ناشُکری نکنم و نگم کاش بعد عملم کور میشدم و هرگز تو رو نمیدیدم که الان حتی وقتی چشامو میبندم صورتت نیاد جلو چشام.
و کاش منو بیشتر میخواستی:)
و کاش میموندی پام:)
 
و کاش بمونی پام (هه) :)
و چقدر کاش‌های آشنا به چشمم میاد. که عقلمو کور میکنه.
 
 
خدایا
بسم نيست؟
دارم تقا
تو را می خواهم و دانم که هرگز  به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت  از این زندان خاموش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نيست اگر هم مرد زندانبان بخواهد  دگر از بهر پروازم نفس نيست ز پشت میله ها هر ص
سلام
شبا خوابم نمیبره
روزا کلاس نمیرم
و همینجوری بی هدف میگذرونم
سیروس اگه نبود شاید اصلا ومی نداشت بیدار شم
ولی هر صبح بیدارم میکنه
بدن نرمشو میماله به صورتم و طلب نوازش میکنه
کاش جای اون بودم
سیروس منو دوست داره چون کس دیگه ای رو برای داشتن نمیشناسه
فکر میکنه من بهترینم یا حداقل تنها کسیم که وجود داره :)
اوضاع با واو خوب پیش نرفت
من پیش بینی میکردم و اصلا تعجب نکردم منتظرم که تمومش کنه به زودی این اتفاق میوفته 
ولی راستش حوصله ی سوگواری ن
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خودرا در دل آیینه غمگین دیده ام 
مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید 
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف راببینم با کدامین دیده ام؟
آشناهستی به چشمم صبرکن،قدری بخند
یادم آمد، من تورا روز نخستین دیده ام 
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود 
ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام 
حمیدرضا برقعی
متن ترانه مرتضی باب به نام هوای تهران

زندگیم پره غم شدهانگار علاقه ات بهم کم شدهبسمه خستم شدهاصلا نمیدونم چه مرگم شدهبغض امونمو میبرهاین روزا دنیام جهنم شدهبسمه خستم شدهاصلا نمیدونم چه مرگم شده****************این روزا داغونم- چمه نمیدونمچرا کسی واسه دلم کاری نمیکنهدیگه کم آوردم- هی بغضمو خوردمختی صدام در نمیاد یاریم نمیکنهاین روزا بدجوری- میسوزونتم دوریچیزی منو جز دیدنت راضی نمیکنهحالم مث حاله- اون بچه ایه کهتنهای تنهاس هیشکی باش بازی نمیکنه**
یک. این کاری که الان دارم می‌کنم، ایده‌ش رو از میلاد برداشتم. نوشته‌های چندبندی! نوشتن رو برام اسون می‌کنه.
دو. الان خوشحالم چون وقتی بیان رو باز کردم دو چیز خوشحال کننده دیدم. اومده بودم که به قول خودش پست آخر سالش رو بخونم ولی خوب ننوشته بود هنوز، از این که بگذریم یه پیام خوشحال کننده داشتم. و البته میلاد پست گذاشته بود اونو خوندم.
سه. میلاد رو خیلی دوست دارم، آدم فوق العاده‌ای هست به نظرم. امیدوارم که این پست رو نبینه :)
چهار. از اینکه این ر
میدونی یهو حالم بد شد. این روزا زیاد اینجوری میشم نمیدونم چرا. یه چیزیو گم میکنم انگار. شبیه یه فراموشی مقطعی. کارکردن این روزا سخته. خیلی سخت. با این که وقت زیاد دارم اما بازده زیادی ندارم بازم نمیدونم چرا. کاش میشد حالم خوب میشد برنامه هام عملی میشد. اما انگار گاهی اوقات هیچ امیدی نيست. و نا امیدی مثل یه سایه میفته روی زندگیم.از سانتاگ جایی خوندم که میگفت: جایی که امید نيست نا امیدی رهایی بخش. پس چرا برای من اینجوری نيست. یا حداقل من حسش نمیکنم
دانلود آهنگ روزبه بمانی من باهاش کار دارم این روزا
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * من باهاش کار دارم این روزا * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , روزبه بمانی باشید.
دانلود آهنگ روزبه بمانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Roozbeh Bemani called Man Bahash Kar Daram In Rooza With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ روزبه بمانی من باهاش کار دارم این روزا
اون که یک سال پشت هم ممتدبی دلیل و بهونه خیلی بدزنگ آخ
دلم ارامش خونه بابابزرگ رو ميخواد تو این بارونای دلبر زمستون
که بشینم توی مهمون خونه، رو به حیاط کتاب بخونم و چایی هل دار بخورم
دلم یه سری فیلم خوب ميخواد با یه دوست خوب که بشینیم باهم ببینیم
دلم یه  پیاده روی طولانی ميخواد که از خنده نتونیم روی پاهامون بمونیم
دلم برای خودم میسوزه وقتی چیزایی که میخوام اینقدر دم دستی ان اما دورن
دور تر از امید که این روزا نيست و نابود شده پس ذهنم 
امروز از مامان یه عکس خوشگل گرفتم خیلی خوب شد شاید گذاشتمش بک گراند گوشیم. 
تو فکرم بود از مامان بیشتر بنویسم.
آرامشش از پختگیشه و دلم ميخواد درس بگیرم ازش.
من کپی مامانم هستم از نظر قیافه.
دلم ميخواد اخلاقمم شبیهش باشه.
مامان از بچگی میگفت که من دین و ایمانشم کاش بتونم ثابت کنم اونم دین و ایمان منه. 
من به تو خونه موندن عادت دارم.اصلا دوست دارم که تو خونه باشم.و نرم بیرون بین آدمها.این روزا برای من اصلا سخت نمیگذره.ولی خانواده ام نهه.اونا عادت ندارن.اونا حوصله شون سر میره.این روزا تبدیل به یه مامور بهداشت عصبی شدم که همش مواظبم بقیه بیرون نرن.دستشونو بشورن.و کارای بهداشتی لازمو انجام بدن. 
ولی.خیلی ها رعایت نمیکنن.خیلی ها فکر میکنن شوخیه.و باعث شدن ویروس بیشترو بیشتر منتشر بشه.برای همین دلم ميخواد یه گروه شکار تشکیل بدم با

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها