نتایج جستجو برای عبارت :

دراین صفحه تازه دلم را نقاشی کردم

یه سوپه خوشمزه درست کردم تو خوابگاه که نگو و نپرس!!
خیلی راحت درست میشه!!
سوپ جو و قارچ الیت رو درست کردم تو یه قابلمه بعدش
 تو یه قابلمه ی دیگه نودالیت سبزیجات درست کردم.
بعدش این نودالیت که آماده شد
 ریختمش تو سوپ!!!بعدش جعفری تازه رو خورد کردم ریختم
 توشو یه مزه ی عاااالی داد بهش!!لیموی تازه هم ریختم آخرش. 
برای کنار غذا یه خورده جعفری رو خورد کردم و با
 پیاز خلالی و آبلیمو مخلوط کردم!!
امتحان کنین!!
خیلی دوست دارم بگم من با عشق ازدواج کردم اما اینطور نبود
من زندگی بی نظیری داشتم 
بعد از اتمام دانشگاه به سربازی رفتم و سپس درس را ادامه دادم و بعد نیز ازدواج کردم 
به تهران سفر کردم پایتخت شلوغ کشورم تهران
با وسپا اینو اون ور میرفتم و باد روح تازه ای به من میبخشید
آفتاب روی صورت بشاشم می افتاد
هر چه در یک نقاشي دوره رنسانس وجود دارد در زندگیم داشتم
تصویر یک زندگی بی نقص
البته از بیرون
ولی از درون داستان متفاوت بود
از درون انگار ک نقاشي رنگ پر
بسم الله الرحمن الرحیم./
برنامه تلگرام ام را پاک کردم ، اپلیکیشن غرفه ام در سایت با سلام را پاک کردم ، عکس همه ی عروسک ها را از پیج اینستاگرامم پاک کردم ! آیدی و پروفایل پیج را هم عوض کردم ! حتی نیمی از دلم را هم پاک کردم . فردا روزی دیگر است ، طرحی زیباتر بر صفحه ی دلم خواهم کشید .
همیشه به دنیا به چشم بوم نقاشي نگاه کردم که قرار بوده ما با نقاشي هایمان زیباترش کنیم. حتی به خدا هم قول دادیم اما.
این روزها به خودم که نگاه می کنم می بینم فقط بوم را خط خطی کردم و گاهی پاره.
مگر قرار نبود این بوم قشنگ تر بشود، پس چه شد؟
+خداجان ما نه زیبایی را بلدیم نه رسم امانتداری را!
وبلاگ تی کردم.
یسری پستو حذف کردم، یسری رو ویرایش کردم.
هرمه رو تر و تمیز کردم.
نظرات ارسالی رو فکر کنم 6 صفحه بود، تقریبا شد 1 صفحه! بیشترشو پاک کردم.
یسری وبلاگو دنبال کردم، یسری رو قطع. بقیه رو هم اکثرا مخفی کردم.
برچسبهای زرد قدیمی رو حذف کردم.
نمیدونم چرا اینطوری شدم. خیلی حساس شدم رو خودم. معنی بعضی دیپلماسیهای مجازی رو نمی فهمم اعصابم از دست خودم خورد میشه حس میکنم اشتباه کردم. حس میکنم یه موقعایی رو اعصابم. :( 
داشتم فکر می کردم که این چند سال اخیر رو کاش می شد پاک کرد بس که اونچه باید باشه نیست.
در واقع، نه پاک کردن از زندگی! که دوسش دارم چون تجربه ست. چون دیدنِ زندگی از چشمای دیگه ایه که هیچ وقت نداشتم.
بلکه جا پاهام رو پاک کنم تا آدما راه اشتباهی نرن به تصادف.
اینه که دارم خونه تی می کنم.
البته، پاکشون نمی کنم ولی باید وقت بذارم و تغییرشون بدم. دست کم مشخصشون کنم که اینا راه درست نیست. اینجای کار می لنگه. و غیره.
اما واسه خودم، شروع کردم به خونه تی
یک سال و نیم براش وقت گذاشتم
حدود ۵۰ صفحه شده بود و احساس رضایت می کردم
دخترم ترم دوی پزشکی درس می‌خونه وقتی از دانشگاه اومد جزوه رو بهش دادم و گفتم این هدیه من به توئه فکر می‌کردم خیلی غافلگیر بشه
بهش گفتم تمام قرآن رو با ترکیب تشابهات و مدخل‌ها و مراجعه به تفسیرهای مختلف تو ۵۰ صفحه خلاصه کردم که با خوندنش ماهیت کلی کتاب‌الله دستت بیاد و اگه دنبال موضوعی بودی راحت‌تر بهش دست پیدا کنی
خندید و تشکر کرد و روی من رو بوسید و گفت اگه یه چیزی بگم
 
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط 
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط 
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط 
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط 
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف،حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط 
+وحشی بافقی
+ شاعر عنوان: صائب تبریزی
بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام خدمت مهدی دوستان عزیز ازهمراهی وهمکاری شمادوستان عزیز متشکریم. 
ان شاءالله باحمایت وبازدیدهای مستمر شما خوبان واطلاع رسانی به دوستان ونزدیکان خود کمک کنید تا صفحه تازه تاسیس حضرت ولی عصر(عج) بانیرویی مضاعفترازقبل به کار خودادامه دهد.
(به روایتی:کودک تازه کار صفحه راه رفتن رابلد شود.)
منتظر نظرات وانتقادات شما هستیم.ان شاءالله.
رسما شدم آش شعله قلم کار انقدر که دوست دارم همه چی یاد بگیرم
شروع کردم به یاد گرفتن بورس
فعلا خودم و چند جلد کتاب
شاید بعدا کلاس رفتم
تازه کار های فنی شو انجام دادم
کدبورسیم آپدیت کردم
سجام کامل کردم
اهراز هویت شدم
تا بگم بسم الله و شروع کنم
 
وقتی یه چیز جدید یاد میگیرم خیلی ذوق دارم
 
رسما شدم آش شعله قلم کار انقدر که دوست دارم همه چی یاد بگیرم
شروع کردم به یاد گرفتن بورس
فعلا خودم و چند جلد کتاب
شاید بعدا کلاس رفتم
تازه کار های فنی شو انجام دادم
کدبورسیم آپدیت کردم
سجام کامل کردم
احراز هویت شدم
تا بگم بسم الله و شروع کنم
 
وقتی یه چیز جدید یاد میگیرم خیلی ذوق دارم
 
خدای خوبم سلام
زمانی بود که نفس های عمیق می کشیدم، اکسیژن تازه وارد ریه هایم می کردم و یادم می رفت از تو تشکر کنم!
فکر می کردم نفس کشیدن حق من است.
هر زمان دلم میخواست فرزندم را در آغوش می فشردم و فراموش می کردم از تو بابت سلامتیش تشکر کنم
دلتنگی ها که سراغمان می آمد دورهمی می گرفتیم و از ته دل می خندیدیم، همدیگر را بغل می کردیم و می بوسیدیم و باز هم فراموش می کردم شکرت را به جا بیاورم
ادامه مطلب
جالبه! یه حسی بهم می گفت امروز قراره بالاخره اینجا پست بذارم! تاریخ آخرین نوشته ام رو نگاه کردم و دیدم که دقیقا 4 ماه گذشته از اون روز. 
یه چیزی بهم بگین لطفا. کتابی، موسیقی ای، فیلم یا سریالی،نقاشي ای هرچیزی که فکر می کنید زیباست برام بفرستید لطفا. نیاز دارم به چیزای تازه:)
نمیدونم کار خود سعید هستش یا نه
ولی وقتی که وارد وبش میشید،خود به خود وارد یه صفحه ی لاگین بیان میشید،خب باید بهتون بگم این صفحه فیک پیچه و برای هک هستش.از 3 جا اینو فهمیدم :
1 خود به خود اومد تو این صفحه
2 ادرسش متفاوت بود   (دلیل واضح تر؟؟؟)
3 اطلاعات رو اشتباه وارد کردم ولی کار کرد :////    (رمز رو زدم   BORO AMATO GOL BEZAN   خخخخخ)
4 وقتی رو ارسال کلیک کردم رفت توی صفحه ی اصلی بیان
پس مراقب باشید توسط سعید حیاتی (یا هرکسی که سعید حیاتی رو هک کرده)  هک نشید
ت
نمیدونم کار خود سعید هستش یا نه
ولی وقتی که وارد وبش میشید،خود به خود وارد یه صفحه ی لاگین بیان میشید،خب باید بهتون بگم این صفحه فیک پیچه و برای هک هستش.از 3 جا اینو فهمیدم :
1 خود به خود اومد تو این صفحه
2 ادرسش متفاوت بود   (دلیل واضح تر؟؟؟)
3 اطلاعات رو اشتباه وارد کردم ولی کار کرد :////    (رمز رو زدم   BORO AMATO GOL BEZAN   خخخخخ)
4 وقتی رو ارسال کلیک کردم رفت توی صفحه ی اصلی بیان
پس مراقب باشید توسط سعید حیاتی (یا هرکسی که سعید حیاتی رو هک کرده)  هک نشید
ت
نمیدونم کار خود سعید هستش یا نه
ولی وقتی که وارد وبش میشید،خود به خود وارد یه صفحه ی لاگین بیان میشید،خب باید بهتون بگم این صفحه فیک پیچه و برای هک هستش.از 3 جا اینو فهمیدم :
1 خود به خود اومد تو این صفحه
2 ادرسش متفاوت بود   (دلیل واضح تر؟؟؟)
3 اطلاعات رو اشتباه وارد کردم ولی کار کرد :////    (رمز رو زدم   BORO AMATO GOL BEZAN   خخخخخ)
4 وقتی رو ارسال کلیک کردم رفت توی صفحه ی اصلی بیان
پس مراقب باشید توسط سعید حیاتی (یا هرکسی که سعید حیاتی رو هک کرده)  هک نشید
ت
نمیدونم کار خود سعید هستش یا نه
ولی وقتی که وارد وبش میشید،خود به خود وارد یه صفحه ی لاگین بیان میشید،خب باید بهتون بگم این صفحه فیک پیچه و برای هک هستش.از 3 جا اینو فهمیدم :
1 خود به خود اومد تو این صفحه
2 ادرسش متفاوت بود   (دلیل واضح تر؟؟؟)
3 اطلاعات رو اشتباه وارد کردم ولی کار کرد :////    (رمز رو زدم   BORO AMATO GOL BEZAN   خخخخخ)
4 وقتی رو ارسال کلیک کردم رفت توی صفحه ی اصلی بیان
پس مراقب باشید توسط سعید حیاتی (یا هرکسی که سعید حیاتی رو هک کرده)  هک نشید
ت
چند بار خواستم بیام مطلب بنویسم هی دست و دلم نیومد نمی‌دونم چرا
از اتفاقات جالبی که تو راه دانشگاه دیدم ، از بچه ها از استادا 
از این به بعد بیشتر میام :)
دانشگاه خوبه فضاش زیباست دوست خوبی هم پیدا کردم ^^
فقط حال درس خوندن نمیاد نمیدونم چرا-_- انگار تازه بدنم فهمیده که از کنکور خستس و وقت اضافه میخواد !! تازه کلی انیمه پیدا کردم برای دیدن و چند تا سریال کره ای 
امیدم به اینه که بعد یک ترم درست بشم و همه تفکرات درسخونی که داشتم برگردن^^
حقیقت اینه
اول با پاسخنامه‌ای که شیدا از توی این کانال‌ها گیر آورده‌بود چک کردم ۳ تا درس اول رو، بعد توی دینی و عربی سر یه‌سری سوال‌ها همش اینجوری بودم که کااااامان این عمرا این بشه! نکته‌شو داشتیم اصلا! بعد با یکی از بچه‌ها که دینیشو صد زده (تازه این آدم خیلی جدی نگرفته‌بوده آزمون رو درس نمیخوند و تازه دو هفته‌ست داره میخونه از بعد قرنطینه!) ازش خواستم بفرسته جواباشو. بعد با اون چک کردم که خب شد ۶۸ درصد از ۴۴ درصد و این یعنی اشتباه وارد کردم :") درسته
آقا یوسف شبیه بابابزرگ هاست.از روزی که فهمید صبحانه ها نان تازه نمی خورم و به یک لیوان چای به همراه تکه ای کیک یا بیسکوئیت بسنده می کنم،رسالتش این شد که هرصبح به من نان تازه برساند.اوایل از این کارش معذب می شدم.به او پیشنهاد کردم حداقل ماهیانه مبلغی به او بدهم و در پول نان شریک باشم.به او برخورد!بعد که دیدم قضیه ی پرداختن پول نان منتفی است،به بهانه های مختلف سعی می کردم از پذیرفتن نان خودداری کنم.واقعا از اینکه مردی به سن و سال پدربزرگم،هرروز
دیروز دفاع کردم.
تازه به خانه برگشته ایم.
حال عجیب و غریبی دارم.
به شدت تشنه نوشتن و تعریف کردنم.
دنبال فرصتی می گردم که سر حوصله بنویسم.
 
پ.ن: پست را نوشتم و رفتم یک دل سیر گریه کردم:)
دیشب که به علی گفتم بعد از خواندن پستت گریه کردم می گفت شما دخترها چرا اینجوری هستید؟:) حالا بیاید ببیند امشب هم گریه کردم فکر کنم حسابی به من بخندد:)) اینطوری است دیگر! ما دخترها خوشحال شویم گریه می کنیم، ناراحت شویم گریه می کنیم، ندانیم چه مرگمان است هم گریه می کنی
تازه موهامو 2 هفته نشده بود کراتینه کرده بودم که خود کراتینه هم قضیه داره
یه مدت طولانی موهامو بلند کرده بودم واسه کراتینه و بعدش به تعطیلی خورد نتونستم موهامو ببرم اتومو و سشوار بکشه و کراتینش چزت شد
البته تا چند روز بوی گوه عن و شیر موز میداد :(
بعد دو هفته مصاحبه پشرو با بهزاد بلور رو دیدم و جو منو گرفت و رفتم موهامو پیش یوسف کچل کردم
و این وب 00:00 رو ساختمش و کاملا رمزی یا با صفحه سفید پست میزاشتم  
فقط برای خودم خودم خودم خودم
اما یادم
اجازه بدهید یک اعترافی بکنم. اولین بار که اسم کتاب وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم را شنیدم، اصلاً فکر نمی‌کردم که دو به معنی دویدن باشد. فکر می‌کردم کلمه دو همان عدد ۲ است. پیش خودم خیال می‌کردم این هم یک رمان دیگر است از هاروکی موراکامی که قبلاً در مورد کافکا در ساحلش اینجا نوشته بودم. ولی وقتی کتاب را گرفتم به دستم و شروع کردم به خواندن متوجه شدم که اولاً منظور از دو ، دویدن است و دوماً این کتاب داستان نیست. دو سه صفحه را که خواندم ف
فک کنم کاربر های وبلاگ از پست های قبلی زیاد حمایت نکردن توی پست گلایه بیشتر توضیح دادم امیدوارم این پست برای شما عزیزان بهتر باشه یک میلیون کومبو اکانت های جیمیل دامپ کردم تازه تازه

لینک دانلود
===========================================================
دانلود
===========================================================
خب اگه از من بپرسین روز تولدت رو چگونه گذراندی باید بگم صبح از استرس ناهار دامادک از خواب بیدار شدم . برنج دم کردم با ته دیگ سیب زمینی ‌، سالاد درست کردم ، پیاز پوست کندم و در آخر میوه گذاشتم کنار . اینا شد توشه راه دامادک . ظرف شستم صبحونه آماده کردم و صبحونه پشمک رو دادم . قرص تیروئید رو ساعت ۸ خوردم تا ساعت ۱۰ و نیم نشد صبحونه بخورم بالاخره دامادک بیدار شد رفت نون گرفت و با ۶ کیلو قیافه صبحونه خورد ، نمیدونم چرا قیافه گرفته بود صبح که بیدار شدم
دراين غذا از چهار نوع سبزی استفاده میشود که بر اساس محل زندگی خود می توانید ازآن‌ها استفاده کنید. یا این که تنها می توانید از شوید استفاده کنید، دراين صورت باید بجای یک چهارم فنجان شوید، از یک فنجان شوید استفاده کنید. درکنار این غذا می توانید از ترشی کلم، لیمو یا خیار شور استفاده کنید. همچنین در این جا با استفاده از زعفران و آب لیمو بوی ماهی را کاهش می دهیم.
مواد لازم
= ۲ فنجان برنج دانه بلند باسماتی
= ۳ تکه ماهی تیلاپیا یا ماهی موردنظر خودتان
=
داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"
پدرم گفت: معلومه، پول»گفتم: نه، جور در نمیاد
مادرم گفت: پس بنویس طلا»گفتم: نه، بازم نمیشه.
تازه عروس مجلس گفت: عشق»، گفتم : اینم نمیشه.
♂دامادمان گفت: وام»، گفتم: نه.
♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: کار»، گفتم: نُچ. 
مادربزرگم گفت: ننه، بنویس عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره
هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،▪️پا میگوید کفش»▪️نابینا می
تا قبل از اینکه عاشقش بشم، هیچ آرزویی نداشتم، وقتی شناختمش و شیفته اش شدم تازه فهمیدم آرزو یعنی چی و واسه اولین بار یه آرزو کردم. حالا همه آرزوم شده بخشش و گذشت او. کاشکی زمان به عقب برمیگشت، کاشکی بیشتر قدرشو میدونستم. حالا که از چشمش افتادم، تازه فهمیدم بودنش چه نعمتی بود و نبودنش چقدر دردناک.
یادم میآید تازه مسلمانی را که از او پرسیدند: 
نظرت درباره نهج البلاغه چیست؟
گفت: من مدتی بعداز اسلام آوردن نهج البلاغه را خواندم. 
هرجا به نظرم زیباتر بود های لایت می کردم.
وقتی تمام شد و برگشتم از اول نگاه کردم، دیدم تقریبا همه اش را های لایت کرده ام!
 
ممکن است زیاد شنیده باشی که نهج البلاغه سخت است!
نمی فهمیم!
و کلماتی از این قبیل.
 
اما می خواهم یک چیز بگویم:
این حرفهایی است که به ما زده اند.
راستی خودت تا بحال چند بار نهج البلاغه خواندن را ام
شب خوابیده بودم احساس کردم یچیزی داره رو صورتم کشیده میشه دستمو پرت کردم سمتش که اگر پشه مشه بود بپره اما دستم به یه چیزی خورد که تو عالم خواب گیر کردم
گوشه چشامو وا کردم دیدم دسته :/
تو فاصله باز کردن چشمام فکر میکردم مامانم جوگیر شده و .
اما نه، چشامو که وا کردم چیزی که میدیدمو باور نمیکردم، کوبیدم تو صورت خودم ،بیدار بودم، خندید، باورم نمیشد ،بغلش کردم ،بعداز این همه مدت لذت بخش ترین و خستگی در کن ترین کار دنیا بود
گفتم تو کجا اینجا کجا کی ا
خانه‌های تهران که حیاط و چمن آن‌چنانی ندارند مگر قدیمی‌ترها و اعیان‌نشین‌ترها. امروز امّا از پنجره بوی چمن تازه کوتاه شده می‌آمد. خیال نبود، آن‌قدری بود که من را از خانه بیرون بکشد. نسیم خنکی می‌وزید و نیمه ابر سبکی هم توی آسمان بود، اوّلش تُک بینیم سرد شد امّا راه که افتادم دیگر مثل برگ‌ها از نوازش‌های بهار غرق لذتّ بودم. خیلی زود شدم قسمتی از کوچه‌هایی که خودشان را با رضایت به دست سبزها و بنفش‌ها و طلایی‌ها سپرده بودند. زیاد
قاعدتا ظهر بیدار شدم.
این روزا خیلی خوابم سنگین شده و کلی هم خواب میبینم
سریع ورود کردم در اشپزخونه و غذا رو بار گذاشتم.
بعد رفتم تو کار ملافه ها و لباساتازه بعد این همه مدت فهمیدم چرا همیشه لباسشویی لباسا رو چرک شور پس میدادخداوندا
با اون دستگار پودر مزخرفش.
لباسای تمیزو چیدم و ملافه های خشک رو پهن کردم روی تخت و رو بالشی تمیز و پتوی تمیز و
خوابیدم در دل رخت خواب تمیز و نرمم
خوابیدم و وقتی به زور چشمامو باز کردم ساعت از ۹ شب گذ
از : تهمینه میلانی
ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش ج ج خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در
اون کسی بود که به خاطرش قوانینم رو شکستم. گاردم رو آوردم پایین و انقدر پذیرفتمش که خودمم تصورش رو نکرده بودم. و بهش گفته بودم. گفته بودم اینجوری میشه گفته بودم که میترسم. 
حالا چیکار کنم؟ باز معده ام بهم ریخته جسمم مریض میشه. زیر این حجم از حس بد هزاربار میمیرم. 
چرا اینکارو باهام کردی سارا؟ چرا باورم کردی که میتونم باز با کسی دوست باشم و خودتم زدی تو برجکش؟
حالا من چیکار کنم؟ خوابم نمیبره لعنتی. از غم باد کردم
خدایا کمکم کن. خدایا خواهش میکن
اقا اینکه میگن تابلوی ارزوها درست کنید و عکس چیزایی که دوست دارید در اینده بهش برسید رو بچسبونید و فلان تا تحقق پیدا کنن، اینا همش چرتههههه!! میگید نه پس بذارید براتون از فولدر ارزوهای خودم بگم.چندسال پیشا من یه فولدر ارزو براب خودم تو لپ تاپم درست کردمو عکس همه چیزهایی که میخواستم بهشون برسمو جمع کردم ریختم تو اون فولدر.بعد دیگه انقد اتفاقای جورواجور افتاد که کلا یادم رفت همچین چیزی رو اصلا درست کردم.تا اینکه دیروز داشتم فایلای اضافه اپ
دیگه انقدر حالم گرفته بود؛ به محض اینکه از سر کار اومدم و ناهار رو خوردم، شال و کلاه کردم و با دوچرخه زدم بیرون. گفتم حتی اگه سنگم بباره، تا شهدای گمنام می‌رم. اگه از باد و سردی هوا چشم‌پوشی کنیم، خوشبختانه چیزی از آسمون نیومد. اتفاقا به خاطر باد و سرما غیر از یکی دو نفر هیچ‌کس نبود و همین سکوت و خلوتیش یه دنیا می‌ارزید. تنها صدای رسا، پیچیدن باد توی جون پرچما بود. همون لحظاتی که اونجا نشسته بودم و داشتم خستگیمو در می‌کردم (و به‌طبع زمستونم
هوای تهران امسال برعکس پارسال آلوده نبود :) مراتب خرسندی خود را اعلام میدارم.
+ شروع کردم به خوندن ناتوردشت. 42 صفحه شو خوندم هنوز :) ولی خب به نظر ک خوب میاد : دی 
ملت عشق رو هم بالاخره تموم کردم! و باید بگم که  مررررررر بود!
هوای تهران امسال برعکس پارسال آلوده نبود :) مراتب خرسندی خود را اعلام میدارم.
+ شروع کردم به خوندن ناتوردشت. 42 صفحه شو خوندم هنوز :) ولی خب به نظر ک خوب میاد : دی 
ملت عشق رو هم بالاخره تموم کردم! و باید بگم که  مررررررر بود!

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها