نتایج جستجو برای عبارت :

در خونم رو بزن

تو ای قاتل مرا کشتی بیا بنویس با خونم - حاج سید مجید بنی فاطمه
تو ای قاتل مرا کشتی بیا بنویس با خونم - شهادت حضرت مسلم (ع) 97
واحد تو ای قاتل مرا کشتی بیا بنویس با خونم - سید مجید بنی فاطمه 97
پیشنهاد میدم دانلود کنید خیلی قشنگه
ادامه مطلب
_چه خبرا؟ چه می‌کنی؟+صبح که از خواب پامیشم، این تک مصرع رو هی می‌خونم تو بگو که همین فردا چه بجز غم ما دارد، تا اخر شب چند بار اهنگش پلی میشه، پلی نشه هم خودم زیر لب می‌خونم، البته جهت تنوع ادامش هم میخونم، مگر حنجر ما تا کی تب و تاب صدا دارد‍♀️ اینکه دقیق اعتراض به چی دارم با خوندن مصرع دوم رو نمیدونم ولی مصرع اول رو میفهممش_چقدر باشکوه+:)
حدیث نفس‍♀️
 
خب اینم از سال نو
امشب یه حس غریبی دارم
از جنس اون از فردا می خونم ها
از شنبه می خونم ها
از سال نو میخونم
از فلان میخونم.
فلان هایی که وقتم رو گرفت و منو از هدفم دور و دور تر کرد
ولی از خودم متاسف نیستم برای این که اون فلان ها رو گذاشتم تا انگیزه ای بشه برای خوندن
خدا رو شکر این روزا کارا داره نسبتا خوب پیش می ره و حالم خیلی بهتره
راستی سال نو میلادی مبارک.
متن اهنگ مسعود امامی به نام سردم شده
بی تو همیشه تک و تنهام گم توی رگبار زمستونهیزم توی شومینه بنداز منو بگیر از برف و بارونسینم پر از خش خش برگاس نپرس که چی شدم چطورمسردم شده به جای شالت دستاتو حلقه کن به دورمگم کرده بودمت عزیزم پشت روزای بی نشونمیه قهوه ی گرم و یه لبخند بسه که حس کنم تو خونمگم کرده بودمت عزیزم پشت روزای بی نشونمیه قهوه ی گرم و یه لبخند بسه که حس کنم تو خونمدستامو محکم تر نگهدار یه باد بومی ماهو بردهاز وقتی که تورو ندیدم شب ها
هر نشانه‌ای از انسان معاصر ایرانی آزارم میده. هشت ماهه که اوضاع همینه. داستان ایرانی نمی‌تونم بخونم، فیلم ایرانی نمی‌تونم ببینم و. 
نتیجه اینکه اکثر کتاب‌هایی که می‌خونم غیرداستانیه. و الان هم دارم داستان‌های ایرانی با فضای قبل از انقلاب می‌خونم یا گلستان و بوستان سعدی گوش میدم. اینا بهم اجازه زنده موندن میدن.
عجیبه!
آرام و فاطمه دارن درس می خونن منم نشستم نزدیک شون و دارم کتاب می خونم. آرام میگه کتاب نخون. میگم چرا؟! تو که داری درس می خونی منم اینطوری مشغولم. میگه نه من درس می خونم ولی تو کتاب نخون میگم پس چیکار کنم؟ میگه بشین مارو نگاه کن:|:)
 
جدیدا تا جلو روش کتاب باز می کنم شروع می کنه به غر زدن
 
 
بعضی روزها با حالِ خیلی خوبی بیدار می شمصبح زود، هوای خوب، حالِ خوب
سر صبحی تا کارِ دیگه ای پیش نیومده و دغدغه ی خاصی ایجاد نشده، سر به یک کتاب فروشی بزرگ می زنم
یکی یکی قفسه ها رو با دقت نگاه می کنم و دنبال شکار می گردم
مثل بچه هایی که مادرشون رو تو یک بازار شلوغ گم کردن دنبال کتابی می گردم که حرفی برام داشته باشه
حرفی تازه، حرفی نو، حرفی جدید
حرفی تاثیر گذار، حرفی که دلم رو به لرزه در بیاره
ناگهان
کتابی پیدا می کنم که همین ویژگی ها رو داره
بلاف
دانلود آهنگ مسعود امامی سردم شده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * سردم شده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مسعود امامی باشید.
دانلود آهنگ مسعود امامی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Masoud Emami called Sardam Shode With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ مسعود امامی به نام سردم شده
بی تو همیشه تک و تنهام گم توی رگبار زمستونهیزم توی شومینه بنداز منو بگیر از برف و بارونسینم پر از خش خش برگاس نپ
دانلود اهنگ تصمیمم رفتن بود اما برگشتم چون هیچ جایی واسم خونم نمی شد
اهنگ انیتا با نام تصمیم رفتن بود اما برگشتم همراه با متن و کیفیت بسیار خوب با لینک مستقیم
متن اهنگ
تصمیمم؛ رفتن بود…
امّا برگشتم… چون هیچ جایی؛ واسم خونم نمی شد
من عاشقِ هر کی‌ می شدم جز تو؛ تا این اندازه مدیونم نمی شد
تصمیمم؛ رفتن بود…
امّا فهمیدم… با رفتن، احساسم عوض نمی شه
گفتم؛ برمی گردم و می مونم باش…
اونم از لجبازیاش؛ خسته می شه!
برگشتم؛ دیدم حالت خوبه… قلبت عینِ س
دیگه به سبک نوشتن نویسنده ی کتابی که دارم می خونم عادت کردم.می تونم به جرئت بگم جزو کتاب های مورد علاقه ی منه. :) با این حال دلم برای شخصیت اصلی دوم کتاب می سوزه.بیچاره معلومه که تنهاست.خب به هر حال کسانی که خیلی دوستش دارن الان اطرافشن. :) حدود 50 صفحه ی دیگه به پایان کتاب مونده و من از همین الان احساس می کنم که دلم برای شخصیت های کتاب تنگ می شه. :) دیروز فهمیدم که کتابی که دارم می خونم هنوز ادامه داره و ادامه اش توی دوتا کتاب دیگه است.متاسفانه دو کتا
دارم یه کتاب می‌خونم تو فیدیبو. کتاب خوندن توی فیدیبو به مراتب راحت‌تره. دسترسی بهش آسون‌‌‌تره. راحت‌تر میشه گیرش آورد. حالا این کتاب چی هست که من می‌خونم؟ کتابِ خیلی باحال، که منو از همون اول جذب خودش کرد. اسم کتاب هست: "تاب آوری در کلاس درس: کمک به دانش‌آموزان با نیازهای خاص". اگر هم از مولفش خواستید بدانید دکتر لیزا مداف هستن. خیلی با نویسنده کتاب آشنایی ندارم. ولی چیزی که من را به سمت کتاب کشاند، قطعا نویسنده‌ی کتاب نبود؛ بلکه عنوان کت
حس می‌کنم هیچوقت اینقدر به درسام علاقه مند نبودم٬ حتی موقع حسابان خوندن شاید٬ آخه همه میدونن من چقدر عاشق حسابان و جبرمجموعه ها و اینا بودم.
داشتم میگفتم٬ علاقه خاصی به درسام پیدا کردم٬ مدام منتظرم یه فرصت خوب پیش بیاد و شروع کتم به خوندن و وقتی نمی‌خونم عصبی ام. البته خب میشه استرس درس های تلمبار شده رو هم گذاشت کنارش.
من هیچوقت بلد نبودم با لذت درس بخونم٬ شاید الان دومین ترمه که دارم تجربه‌ش می‌کنم ولی چیز خوبیه :)
گاهی هم زیاد کتاب های غی
حال عجیبی دارم شاید دلم می خواد با زمان تبانی کنم برای یه بار هم شده امشب مادر بزرگ رو ببینم دلم براش تنگ شده کاش آخرین بار صدام می کرد کاش من رو به یاد می آورد فقط همین نیست به خاطر دانشکده سرم خیلی شلوغ شده احساس می کنم از هدفم دور موندم کاش می شد بنویسم بدون ترس از قضاوت شدن 
 
یه دوست جان جانی بهم می گفت همه توی مسیر اهدافمون تنها هستیم راست می گفت به کی می تونم بگم کجام یا سرگیجه امونم رو بریده برای هیچ کس جالب نیست جز خودم که می دونم عشقم در
دلواپس بود برای پا پیش گذاشتن .می ترسید نکند شماهم.زبان م لال آقاعمروبن قرظه که رفت بعد از نماز آمد که اذن رفتن بگیرد.نگاهتان پر از مهر می شود و مهربانینگاهش می کنیدمی گوید تو آزادی می توانی بروی و خودت را برای ما به خطر نیندازی.نگاهش لابد پر از بغض می شود که نکند شماهم مثل بقیه او را برده ی سیاهی می بینید. یادش می آیدکه او سیاه پوستی از اهل نوبه بود که پدرتان علی او را می خرد و به ابوذر می بخشد و بعد از مرگ ابوذر دوباره نزد پدرتان می
آهنگ یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت» سروده افشین یداللهی را دریافت کنید.
به گزارش حوزه موسیقی گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قطعه یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت» سروده مرحوم افشین یداللهی و به خوانندگی علیرضا قربانی را در این گزارش دریافت کنید.
مرحوم افشین یداللهی ترانه سرای کشور امروز بر اثر سانحه تصادف درگذشت.
 
 دانلود فایل صوتی  



انتهای پیام/
منبع : yjc
این روزها همون اندازه که بی‌قرارم برای اومدن و دیدن رویاهام همون اندازه هم دلم می‌خواست می‌تونستم همین لحظه و همین زمان رو نگه دارم و به عاشقانه‌ام ادامه بدم و امید، امیدی که از لابلای ترس‌های درونی و بیرونیم با هزار جور دوز و کلک زدن به خودم پیداش می‌کنم، می‌بوسمش و میذارمش روی چشمام که دوباره روشن بشه 
این روزها becoming می‌خونم. خیلی کند پیش میرم. چند خط می‌خونم و حواسم پرت میشه به تصاویر بدی که دیدم. دوباره تمرکز می‌کنم و تا بخوام یک ف
دقیقه ی ۹۰ بود، بین داور و کمک داور اختلاف افتاد چقدر وقت اضافه بهمون بدن، یه‌هو گفتن تمومه و اصلا همین ۹۰ دقیقه کافی بوده! باختیم، آبرومون رفت و دست از پا درازتر رفتیم توی رختکن. همه رفقا تی شرت هاشون رو درآوردن و انداختن کف زمین، اما من دفترچه ام رو برداشتم تا ببینم مشکلاتم چی بوده و یادداشت شون کنم.‌ از اون سال ها خیلی می گذره، اون موقع ۲۱ ساله بودم الان ۳۷ ساله. هنوز هم غیرمجاز می خونم و جایی توی وطنم ندارم، اما می خونم! من روز به روز پیشرفت
قبل از تو من به شعر پناه می‌بردم.
شعر، این نظم بی‌معنی،
شعر این آینه افکار . .
بعد از تو شعر رو فراموش کردم. 
یادم رفت هر روز شعر می‌خوندم.
اینبار هر روز جملات تو رو، با صدای زیبات می‌شنیدم.
اینبار تو شدی آینه من،
تو شدی محل رجوع من،
محل خیال من.
تو خودت شعر هستی؛
تو رو می‌خونم و زیبا میشم.
تو خودت شعر هستی،
آینه من هستی، 
معنای من هستی؛
بعد از تو من ماه‌ها شعر، این رفیق قدیمی‌م رو فراموش کرده بودم.
تو خودت شعر هستی،
انقدر شعری که سلیقه‌ی شعری
مدتیه نیومدم اینجا چیزی بنویسم . ولی دلم تنگ میشه . یادداشت های خودمونی رو دوست دارم . یادگاری می مونه . این روزا جدی چسبیدم به داستان نویسی . دارم داستان کوتاه می نویسم . کنارش هم کتاب می خونم . داستان های سیمین دانشور و نویسنده های دیگه رو می خونم . کمکم می کنه که بهتر بنویسم . 
دو روز دیگه تولدمه . 42 سالم تموم میشه . باید دیگه یه تی بخورم و بنویسم .
امروز به مووینگولی خودم گفتم : دو روز دیگه تولدمه ؟ چیکار کنم ؟
خندید . منم خندیدم . بهش گفتم
تا همین دیشب،سردرگمِ سردرگم بودم.
یه سوال تو ذهنم می پیچید:
خانم بشری خانم!بالاخره ریاضی روشنگر یا انسانی فائزون؟
اصلا می دونی داری با زندگیت چی کار می کنی؟
تو به مدرسه‌ت گفتی ریاضی،ولی دلت چی؟که نصفش تو راه پله های تنگ فائزون گیر کرده و نصفش تو مدرسه‌ای که خونه‌ته؟
داری چی‌کار می‌کنی؟
دیشب قطعی شد،فهمیدم چی‌کاره‌م،فهمیدم بابا ازم چی توقع داره و خیالم یه کم راحت شد.اما مامان همچنان معتقده کم درس می‌خونم.واقعیت همینه.من مثل ریحانه الم
در این سرای بی‌کسی 
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم 
دریچه آه می‌کشد 
تو از کدام راه می‌رسی
 خیال دیدنت چه دلپذیر بود 
جوانی‌ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد. 
هوشنگ ابتهاج 
کیسه اب جوش ام را بغل کرده ام و خوابیده ام زیر پتو و مثلا جرم شناسی می خونم اما نمی خونم .مهمان داریم ولی من اومدم یه طبقه دیگه تا سوالات عجیب غریب ادم هایی که سالی یک مرتبه می بینمشون را جواب ندهم 
یه بنده خدایی که از صبح چهار بار زنگ زده برای مشکلات حقوقی و من  جواب ن
سلام
الان که دارم اینجا مینویسم، باید بشینم لِکچِرم رو آماده کنم که قراره شنبه ارائه بدم! البته مطلب تقریبا تو ذهنم!!! دسته بندی شده اما تا مرتب شدنش و تبدیلش به انگلیسی و البته زمان بندی براش کار زیاد داره
اما عوض همه ی این کارا نشستم تند تند کتابایی که از نمایشگاه خریدم می خونم! انقدی که کتاب های :" دهکده ی خاک بر سر" و "قصه ی دلبری" و " اسم تو مصطفاست" رو تموم کردم و الانم وسطای کتاب " دلتنگ نباش" هستم!!!!
کلا همین مدلی ام! یه جور مثل ندید بدیدها
گم شدم در بحر حیرت ناگهان
زین همه سرگشتگی بازم رهان
در میان بحر گردون مانده‌ام
وز درون پرده بیرون مانده‌ام
بنده را زین بحر نامحرم برآر
تو درافکندی مرا تو هم برآر
نفس من بگرفت سر تا پای من
گر نگیری دست من ای وای من
جانم آلودست از بیهودگی
من ندارم طاقت آلودگی
یا ازین آلودگی پاکم بکن
یا نه در خونم کش و خاکم بکن
خلق ترسند از تو، من ترسم ز خود
کز تو نیکو دیده‌ام از خویش بد
مرده‌ای‌ام می‌روم بر روی خاک
زنده گردان جانم ای جانبخش پاک
عفو کن دون همتی
.الان توی کلاسم.کلاسی که توش فقط حرف و حرف و حرفِ بچه هاست.کلاسی که تا آخر زنگ،حرفای معلما،منو خسته و خوابالودم میکنه.کلاسی که نمیشد یه نفسی کشید.همیشه خیره به ساعت میشم تا ببینم که زمان مدرسه تموم میشه تا از این متروکه،خلاص شم.
دوشنبه هفت بهمن ۹۸
حالا،الان توی خونم.خونه ای که در اون،محبت و عشق بین مادر و پدر و خواهر و برادر وجود داره.توش حرف هست ولی این حرف ها با حرفای کسل کننده توی کلاس خیلی فرق داره.حرفایی که توی خونه میشنوم،پر از غم و شادی
وقتی رفتم پیشش که یکم غیرمستقیم بگم این چند روزی که می‌خوای بری تهران احتمالا دلم برات تنگ می‌شه و گفت خیلی خب می‌خوای حرف نزنی؟آخه دارم درس می‌خونم :)) یاد خودم افتادم توی همه‌ی وقتایی که میومد یه چیزی بگه و داشتم درس می‌خوندم و قبل از این‌که حرف‌شو بزنه با تشر از اتاقم بیرونش می‌کردم.
داداشم کلاس سوم دبستانه ساعت ۷ صبح بیدارش کردم
با جدیت تمام سر همه خونواده داد می‌زنه:
ای بابا ولم کنید. ۳ ساله درس می‌خونم به کجا رسیدم؟
.
دیروز شوهر عمم
جورى تو جمع فامیل میگفت:
 
من وقتى خوابم اصلا هیچى حالیم نیست که
 
 
 
 
 
 
انگار وقتى بیداره خیلى حالیشه
میدونید،اصلن تصور اینکه یه جا باشم که دست هیچ آشنایی بهم نرسه و از همه جمع ها و دورهمیا دور باشم ،صد سال یه بار کسی نتونه پاشو خونم بزاره،دقت کنید حتی تصورشم روحمو میکنه!!!
بعد با من راجب غربت صحبت میکنی؟لعنتی من شبا میخوابم که رویای غربت ببینم
سلام‌
میخوام بهم کمک کنید بتونم به یک مرجع تقلید اعتماد کنم من مرجعی ندارم سر یک سری مسائل دچار مشکل شدم و برای اینکه کار درست رو انجام بدم از اینترنت نظر تمام مراجع رو راجع به اون مسئله می خونم و اونی رو که از نظر خودم درسته انجام میدم. چه بسا سختگیرانه ترین کار رو انجام بدم ولی خیالم راحت باشه که کارم درسته.
من از مراجع تقلید فقط آقای بهجت رو قبول دارم که در قید حیات نیست. مشکلی هم که با بقیه شون دارم اینه که وقتی بیوگرافی و عقایدشون رو راجع ب
اینکه تا الان بیدارم یه‌کم غیرطبیعیه. ولی دارم تمرین می‌کنم واسه هر کاری عذاب وجدان نگیرم. اگه من دارم کار اشتباهی انجام میدم و می‌دونمم که اشتباهه، پس باید ترکش کنم. اگه ترکش نمی‌کنم پس حتما لذتی داره و بهتره لذتشو کوفت نکنم واسه خودم :)))
فعلا مرز داره، یعنی نمی‌تونم به خودم اجازه بدم که واسه گناه هم عذاب وجدان نگیرم. امیدوارم این مرز شل یا برداشته نشه.
انگار یکی همه‌ش بهم گفته باشه هیس، ساکت، آروم، امشب تو نماز مغرب یهو یادم اومد می‌تون
+ گفتم میشه واسه امسالم یه آرزو کنی !
 
_  گفت چرا من !
 
+ سرتاسر قلبم شیکست
 
میشه شماها واسم یه ارزو کنید !
 
پ ن: ببخشید اگه باعث ناراحتیتون شدم ، پس پستو بردم یه حموم و لیف و کیسه به تنش کیدم
پ ن : تا ابد اینجا خواهم نوشت ، مگر لو برم و مجبور به جا به جایی خونم بشم یا که برم دست خدای مهربون 
پ ن : اگه یه روز جا به جا شدم ، پیدا کردنم سخت نیست
 
خدایی با خودم چی فکر می‌کنم که میام اینجا یه مشت شر و ور تحویلتون میدم؟
هر وقت آرشیوم رو می‌خونم با دو دست میزنم بر سر که بابا تو چه موجودی هستی آخه؟؟ اون لحظه با خودت چی فکر کردی که اینارو نوشتی و تازه منتشرشون هم کردی؟
ای بابا دیگه.
کاش هر وقت می‌خوام اون دکمه‌ی انتشار رو بزنم، به اذن الهی سنگ شم.
الان که دارم اینو می‌نویسم تو رو سینه‌ی من خوابیدی دخر گلم و قسم می‌خورم یکی از بهترین لحظه‌های زندگی من خوابیدن‌های تو روی منه.
این چند روز بخاطر دل‌دردات یه کم شب بیدار شدی و من نوحه‌های حضرت رقیه _سلام‌الله علیها_ می‌خونم برات که بخوابی. بعدا حتما راجع به این خانم عزیز و بزرگ باهم حرف می‌زنیم.
همیشه خوب باشی بابا
دارم کتاب می‌خونم. صفحه‌ی 326 از اتحادیه‌ی ابلهان، اونجا که رسیده به یادداشت‌های ایگنیشس، پسری که با حرف زدنش شما یقین می‌کنید، اون یه دیوونه‌س در حالی‌ که نمی‌تونید این ادعا رو ثابت کنید و دیوونه بودن خودتون، ثابت می‌شه! دارم کتاب می‌خونم:
"پس از چند دقیقه که طیِ آن به سادگیِ تمام برتری اخلاقی‌ام را بر این منحط به اثبات رساندم، دیدم که دوباره مشغول به اندیشیدن به بحران‌های عصرمان شده‌ام. ذهنِ همچون همیشه رام‌نشدنی وسرکشم کنار گوشم
روزهای بدی رو می‌گذرانم. سخت، تنها و بی‌حوصله. شب‌ها کمی کتاب می‌خونم. سیگارم به یک و نیم پاکت در روز رسیده، اما مگر چه اهمیتی دارد؟ و مثل همیشه بسیار دوستت دارم.
 
+ کی چه می داند. شاید هم بهترین روزهایم هستند. سیگار و فیلم و کتاب و آهنگ به مقدار کافی. شب‌بیداری‌ها و هیچ انگاشتن همه چیز.
امروز در خلال صحبت با دوستان بلاگرم توی رادیو، یه موضوع جالبی فکرمو درگیر خودش کرده بود. ما معمولاً برای حرف‌زدن دربارهٔ آدما از افعال متفاوتی بهره می‌بریم: می‌بینمش، می‌شناسمش، می‌شنوم صداشو، درکش می‌کنم، می‌فهممش و از این قبیل. اما ما بلاگرا یه فعلِ خیلی ویژه مخصوص خودمون داریم که جای دیگه‌ای مشابهش پیدا نمی‌شه: می‌خونمش». ممکنه براتون و برامون عادی شده باشه. مدام می‌گیم فلانی رو نمی‌خونم. فلانی رو خاموش می‌خونم. تا حالا فلانی ر
اخه اینکه جلبک قرمز فیکوبیلین داره یا کربوهیدرات ذخیره ای فلوریدین داره یا حتی دیواره گالاکتان سولفاته و ترکیبات موسیلاژی داره و اینکه cyanidium به سنگ می چسبه به هیچ دردی نمی خوره و در میتونم بگم اگه اشتباه گفتم خونم مباحتون که در هیچ یک از لحضات زندگیم اینا به درد نمی خوره 
سلام دوستای گلم من نمی تونم به بیان بلاگ سر بزنم و باید درسامو بخونم و فقط پنج شنبه ها و جمعه ها میام و هفته ای یدونه پست می ذارم 
هر وقت به بیان بلاگ اومدم حتما حتما به وباتون نظر می ذارم و پستاتونو می خونم
فعلا ، خدانگهدارتون
نشستم آرشیو وبلاگ های قدیمی بلاگفا رو می خونم، جدیدترین تاریخ آرشیو بعضی بر میگرده به سال 94-95 و همین نقطه، غمناک ترین قسمت ماجراست. از بعضی ها خبر دارم، ازدواج کردند و بچه دار شدند، از خیلی ها نه. دلم تنگه، خیلی. دلم گرفته، باز هم خیلی. 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها