نتایج جستجو برای عبارت :

در تصادفی که ۶ سال پیش داشتم بینی ام شکست ولی بعد از گرفتن نامه پزشک قانونی رضایت دادمو دیه نگرفتم ، الان برام مشکل شده ، آیا میتونم بعد گذشت ۶ سال شکایت کنم دیه ام رو بگیرم ؟go

امروز داخل بوفه مدرسه ، بعد از زیاده روی یه -سال دوازدهمی- در دخالت ، جر و بحثی رخ دادکه نتیجه ش یه سیلی توی گوش راست من بوده دنیای لحظه سیلی درونِ من :(
 1- من همین الان ميتونم ازش شکايت کنم و پولي که برای ثبت نام کلاس آلمانی نیاز داشتم دست پیدا کنم
 2- با توجه به نفرتی که ازش دارم ميتونم ازش شکايت کنم پيش مدیر تا اخراج شه
 3- ميتونم همین الان روش دست بلند کنم و تا جایی که ميتونم کتکش بزنم تا دیگه جرأت دعوا کردن با کسی رو نداشته باشه
 )پيش ناظم رفتم
درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شکست غم غم غم ضعف ضعف ضعف درد درد درد شکست شکست شک
سلام دوستان 
من امروز امتحان شهریور فارسی۳داشتم 
رشته دبیرستانیم معارف بوده
وقتی وارد حوزه شدم گفتن دیر  اومدی و سایت برای احراز هویت شما بسته شده
من میخاستم دیپلم انسانی بگيرم ولي الان که نتونستم امتحان فارسی معارف و پاس کنم ميتونم شهریور همین امسال مدرسه بزرگ سالان ثبت‌نام کنم و دیپلم جدید بگيرم ؟؟در حالیکه این دیپلم معارف و کامل نگرفتم ؟اگر چه می‌دونم دی ماه باید برم پاسش کنم ولي کلا میشه من ثبت‌نام کنم مدرسه بزرگ سالان و با این شرای
از یجایی به بعد 
ترک کردن یا حذف کردن چیزایی دوسش دارم و داشتم 
برام مهم نیست 
قبلا برام مهم بود ٬ نگهشون میداشتم ٬ چندین و چند سال 
مثل نامه ها ٬ مثل وسایلی که دوست داشتم ٬ مثل خیلی چیزای دیگه 
نمی‌دونم چیشد . 
اون بخش از احساساتم رو از دست دادم بابت نگهداریشون 
اون وبلاگ بیانم که توش شعر می‌نوشتم رو حذف کردم 
نامه ها رو سوزوندم 
با آدمایی که آشنا میشدم و دوسم داشتن ٬ خیلی راحت ترکشون کردم .
هیچی برام مهم نیست
سلام دوستای گلمنماز و روزه هاتون قبول
دیگه چیزی نمونده دو روزش ک گذشت طاقت بیارین
همه ی ماه رمضان ی طرف و دعای سحر و ربناش ی طرف
ولي کاش در کنار یار بودیم
البته اینکه الان با کل خونه دعوام شده هم بی تاثیر نیس
ینی ی جورایی همه با من قهرن
تقصیر خودمم هستا حالا دعا کنین ک آرامش برگرده!
این چن روز استرس کنکور یک طرف و دعواها و جر و بحثا یک طرف!
گردنم درد گرفته اینقد اسنرس داشتم
اول ک با همسر الان هم با خانوادهینی شایدم مشکل از منه
راستی برام د
دیروز پامو جراحی کردن.
از همون جمعه که این اتفاق برام افتاد فک میکردم خب به هر حال تجربه شد، تو بیمارستان بهم گفتن خیلی قوی ای، چون با اون وضع داشتم میخندیدم، بعد از جراحی هم وقتی به هوش اومدم ناهارمو با اشتها خوردم و کامل خوب بودم.
تا اینکه برگه ی ترخیص رو دیدم. اونجا دیگه گریه کردم.
خلاف چیزی که دکتر بهم گفته بود که تاندون پام خراش خورده تو اون نوشته بود پارگی.
پارگی تاندون آشیل یعنی کابوس.
عین خر میترسم.
تنها آرزو و هدفی که من دارم اینه
باورم نمیشه که سه ماه از سال به همین زودی گذشت
نمیخوام بگم بهم خوش گذشت اتفاقا خوب هم شد که گذشت =///
امروز اول دی ماه برای من مثه اول مهر هست و برای اولين بار حس دانشجو بودن رو دارم خودمم دلیلش رو نمیدونم ولي احتمالا بخاطر اینه که اولين روز بدون دغدغه رو توی دانشگاه داشتم
کلاس بافت عملی آخرین جلسه ش امروز بود و من هنوز هیچی از لام هایی که دیدیم سر در نمیارم =|| یه تایم خالی پیدا کنم برم منت کشی بلکه یبار دیگه همه لامای این چهار پنج جلسه رو بدن و بد
امروز ظهر که کنار مادرهای دوستای دخترم میومدیم خونه با هم حرف میزدیم همشون راجع به این حرف میزدن که چقدر مردهای بد وجود دارن یا چقدر زنهایی بودن که همسرشون بهشون خیانت میکردن اینا هم بعد از جدایی و روی پای خودشون ایستادن چقدر تونستن راحت باشن . 
منم از وقتی دوباره کارم رو ول کردم بخاطر بچه ها همون اتفاقات قبلی داره برام میوفته اینا به نظرم بخاطر اینه که هنوز یاد نگرفتم روی پای خودم بایستم هنوز یاد نگرفتم از کسی نمی تونم انتظار محبت و کمک داش
فشار زندگی فقط اینجاش که لپ‌تاپ‌ای که پارسال همین موقع سه و خورده ای بوده رو الان با قرض گرفتن و فروختن سکه باید بخری نه تومن!:/
نکته جالبش اینه پارسال من واقعا نیاز نداشتم و نگرفتم(که خاک کاهو بر سرم)
الانم واقعا حداقل تا دوماه آینده نیاز ندارم و الان تنها دلیلم برای خرید اینه که مطمئنم دوماه بعد همینم نميتونم بگيرم:|
به قول مبهم زیبا نیست!
این روزها به جای عیدی برای دوستانم نامه می نویسم  همراه با کتاب و  تا الان از خوشحالی‌شان حالم خوب شده اما گاهی ته دلم می‌گیرد که خودم سهمی در نامه گرفتن‌ها ندارم.دلم می‌خواهد به جای هر عیدی، کلی نامه‌های دست‌نویس بگيرم.
حدودا سه ماهی میشه که برای تحصیل از ایران اومدم بیرون. دیروز داشتم مطالب قدیمی تر وبلاگمو میخوندم و واقعا از این پروسه ی سختی که طی کردم به شگفت اومدم اگه بخوام مسیرمو بعد از تموم شدن کارشناسی توصیف کنم ، باید بگم اول کار اعتماد بنفس پایینی داشتم و همین باعث شد سرکاری برم که مناسب من از هر نظر نبود و در نهایت پس از شکست های متعدد ، شروع کردم به شناختن خودم ، اینکه چه محیطی برام مناسبه ، اینکه چی از زندگیم میخوام و بعدش با خوندن کتابای محتلف رو
خب من از کلاس چهارم زبانو شروع کردم اول مثل یه درس عادی سخت بود برام بعد کم کم باهاش خیلی دوست شدم فیلم انگلیسی میدیدم اهنگ انگلیسی علاقمو به زبان هزار برابر کرد ميتونم بگم محبوب ترین موضوع درسی برام بود وهست .نمی تونم بگم چقد علاقه دارم با ادما توی سرزمینای دیگه در ارتباط باشم خب انگلیسی تنها راه بود و تونستم  با خلیا چت کنم که مایل ها باهاشون فاصله داشتم. خب زیاد نوشتم میخوام بگم من onlinedictionary نصب کردم و روی محافظ صفحه موبایلم لغات انانگلیس
دربرائت نامه ، پزشک خود را از نتیجه منفی عمل جراحی بری می کند ، ولي در رضايت نامه ذکری از برائتِ ذمه پزشک نمی شود؛ بلکه فقط تاکید بر رضايت بیمار است .
نتیجه اینکه در برائت نامه بار اثبات تقصیر پزشک به عهده بیمار است ولي در رضايت نامه بار عدم تقصیر پزشک بر عهده خود پزشک است .
به عبارت دیگر در برائت نامه بیمار تلاش میکند که تقصیر پزشک را اثبات کند ولي در رضايت نامه پزشک تلاش میکند که اثبات نماید که خودش تقصیری مرتکب نشده است .
امروزه تمام فرمهای ب
سه ماه دیگه همین شندرغاز حقوق اینترنی که باهاش جزوه میخریدم هم قطع میشه و من برای اینکه تا حد ممکن دستم جلوی خانواده دراز نباشه کم کمک حدود دو میلیون برای روزهای بعد از فارغ التحصیلی تا امتحان دستیاری کنار گذاشته بودم.حالا موندم سر دوراهی اینکه پایان نامه ام رو چکار کنم?بذارم بعد از امتحان خودم بنویسمش یا پول بدم کسی برام بنویسه?
اگر راه اول رو انتخاب کنم ممکنه این کار خیلی زمانبر باشه و توی اون روزهای شدید بی پولي که میخوام هرچه زودتر دفاع
"کاش میشد هویتت رو چند روزی مثل لباس دربیاری و بندازی یه گوشه. بشی از هرچی "دیگرانه." "
نشستم اینجا درست جایی که اون همه براش زحمت کشیدم که چیو ثابت کنم؟ به چی برسم؟ به خودم بگم ميتونم؟ آره خب ميتونم. اما تو سخت ترین لحظه‌ی زندگی هستم. احساس میکنم باختم اما بزرگ شدم. میدونم که خب باختم!! دنیا که به آخر نرسیده میدونم که سخته آره سخته. اما نمیشه اینطور کجدار و مریض جلو رفت. 
ترسایی که از این رابطه داشتم به وقوع پیوسته و من دیگه نمی تونم باهاشون
اول دبیرستان بودم. نه سال پيش! معلم از نوروز و عید و دید و بازدید گفت. نظر خواست. بچه ها از بی‌حوصلگی و تکراری بودن و از این که کاش آدمها در تعطیلات برای خودشان بودند، نه در اسارت تعارف و عرف کلیشه‌ای، گفتن. حرفشون خیلی برام عجیب بود. پر از ذوق و اشتیاق بودم برای بهار. اون موقع ها آرزویی داشتم که الان به نظرم آرزوی سوخته س و الان آرزوهایی دارم که اون موقع ها بهشون میخندیدم.
نظر من الان، نظر همون بچه هاست که من فکر میکردم افسردگی گرفتن. که سعی میک
دانلود آهنگ سامان جلیلی پس من چی
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پس من چی * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سامان جلیلی باشید.
دانلود آهنگ سامان جلیلی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Saman Jalili called Pas Man Chi With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ سامان جلیلی به نام پس من چی
بعد از من دنیا به کامته پس من چی میگن که یکی کنارت هست من چیهنوزم من دوتا دوتا دارم از هرچی تا کی پس خدا خدا کنم آخر
به حرف کسی گوش نمی دادم 
همیشه دوست داشتم تنها باشم 
در خلوت به سر می بردم  برایم ارامش بخش بود 
روزگار به سختی می گذشت 
تمامی بچه ها از دستم ناراحت بودند 
چون دوست داشتم تنها باشم و در دنیای خودم سیر می کردم 
صدای ارام و دلنشین مرا خرسند می داشت 
و مرا از تنهایی و غم و اندوه بیرون می اورد 
من بودم و او تنهای تنها 
موقع دلتنگی ها مو برام غصه دریا رو می گفت و مرحمی بود بر زخمهای  کهنه ام 
ولي اکنون نیست و خیلی ناراحتم چون شکست 
واکمن خوبی بود 
۵/
خیلی وقته عدد ستاره های بالای صفحه کمتر از ۴۵ نشده. همینطوری داشتم اسکرول میگردم صفحه رو تا ببینم اگر نویسنده های محبوبم پست گذاشتن، یا عنوان جالبی دیدم، برم نگاه کنم. عنوانی توجهم رو جلب کرد که چند نفر درباره ش پست گذاشته بودند. نامه ای به گذشته که گویا یک چالشه. نامه ها رو نخوندم ولي یاد نامه ای افتادم که خودم سه سال پيش برای خودم نوشته بودم تا سال بعد همون موقع به دستم برسه. هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه رو که نوتیفیکیشن ایمیل برام اومد و باز
مدتهاست حاجتی دارم که با وجود دعاهای فراوان به اون دست پیدا نمی کنم.
اوایل برام سخت بود ،بعد حس کردم باید توکلم رو بیشتر کنم.
بعد حس کردم باید توسل رو هم بهش اضافه کنم .
مهرماه وقتی رفتم مشهد با تموم وجودم مطمئن بودم حاجتم رو می گیرم.
اونقدر مطمئن که خودم رو کاملا آماده کردم واسه رسیدن به حاجت.
حتی اومدم و توی خونه م روضه ی امام حسین گرفتم و با یه عالمه حس خوب و اطمینان حاجتم رو هم از امام حسین (ع) هم خواستم.
امام رضا رو به بچه ش قسم داده بودم
ميتونم بگم جالب بود برام.
چی باید بهش بگم؟ـ
_ یه تجربه‌ی جدید!
اره . جدید و تازه بود برام.
به عنوان اولين ، باید بگم
اونقدر‌هاعم وحشدناک و خجالت‌اور نبود.
الان پر از احساسات و حرف‌های جدیدم.
فقط میشه گفت از وقتی بیدار شدم تا همین الان یه روزه فوق‌العاده رو گذروندم.
لبخند زدم ، از ته دل 
با اینکه دیشب حاله خوبی نداشتم،امروز همه‌چی جبران شد.
:"))
هفته بعد 4 تا امتحان دارم و هنوز به طور رسمی چیزی نخوندم ولي دلم آرومه. حس میکنم چیزایی رو که باید یاد میگرفتم، یاد گرفتم. با خیالی راحت مرور میکنم. تا الان تا حد زیادی تونستم خودمو ریکاوری کنم و واقعا این ترم برام لذت بخش بود. مثل یه فرد سالم بودم. خوب فعالیت داشتم، با بقیه ارتباط برقرار میکردم. از حرف زدن نمی ترسیدم و از همه مهم تر برای اولين بار تونستم با خانوما حرف بزنم نه اونطور که فکر میکنید بلکه تونستم بهشون سلام بکنم(به خدا پيشرفت بزرگی ب
دو ماه پيش طلاق گرفتم ومهرم را بخشیدم ولي الان پشیمان شدم وکیل گرفتم واسه شکايت مابذل و رجوع به مهریه میخواستم بپرسم آيا تو این دعوا اگه مهریه مو نداد حق گرفتن حکم جلب و بازداشت کردنش ميتونم بگيرم یا نه؟ البته وکیلم میگه میگیرم ولي میخوام کامل مطمئن شم ممنون میشم راهنماییم کنین
من قبل از ازدواج اینطوری بودم که هر چند وقت یکبار دچار بحرانِ روحی "خب که چی؟" میشدم! جهان برام از معنا تهی میشد. حوصله هیچ کاری رو نداشتم. انقدر بین سوالاتم دست و پا میزدم تا بالاخره یه راه نجاتی پیدا کنم.
الان غیر از یه دوره بحرانی اول ازدواج که الان که بهش می نگرم بسیار آشفته بودم و حق هم داشتم آشفته باشم ( چون برام کنار اومدن با این سبک زندگی جدید خیلی سخت بود، داده های جدید انقدر زیاد بود که نمیتونستم تحلیلشون کنم، چیزایی تازه داشت برام پرر
چند وقت از آخرین پستی که گذاشتم میگذره؟ شاید تقریبا 1 سال پيش بود که داشتم دو دو تا چهار تا میکردم که برم یا بمونم؟ برای آیندم چه تصمیمی بگيرم؟ از یه سال پيش تا الان، و بعد از این که تصمیم گرفتم برم خیلی اتفاقا افتاده. خیلی تصمیم ها گرفته شده و تو این مسیر خیلی چیز ها یاد گرفتم.
چند هفته پيش بود که نامه پذیرش دانشگاهی که خیلی دوست داشتم برم واسم اومد. تو اوج ناامیدی و خستگی سفر یهو ایمیل اومد و دنیا رو برام زیر و رو کرد. 
اولش خیلی خوشحال بودم. به
به استناد سایت مشاوره حقوقی دینا ، رضايت نامه بیمار ، فرمی است که در آن بیمار اعتماد خود را نسبت به درمان پزشک و تیم درمانی اعلام می کند . از لحاظ حقوقی رضايت نامه و برائت نامه تفاوت هایی با یکدیگر دارند . اما در بیمارستان ها و مراکز درمانی در یک فرم توسط بیمار و یا ولي قانوني او و پزشک امضاء می شود . دو نفر شاهد نیز ، شهادت خود را در همان فرم تایید می کنند . پزشک در این فرم مراحل درمان و اثرات خوب و بد آن را ذکر کرده و بیمار تعهد می دهد که اگر علی ر
به پاهاش نگاه می کنم و یادم میاد یه زمانی الهه زیبایی بود برام. شده بودن معیار زیبایی هر پایی. هر چقدر بهشون شبیه تر، زیبا تر. بعد از درک زیبایی پاهاش بود که کم کم متوجه شدم خودشم قشنگه.
تب و تابی که الان پس از گذشت سالها به چه سادگی فراموش شدن. فقط این پاها موندن. شاید اون موقع که داغ تر بودم میشد استفاده بیشتری کرد. الان سعی می کنم یادم بیارم چقدر برای لمس کردن این پاها اشتیاق داشتم. شاید دوباره معنی بده به روزهای تیره و تاری که هیچ معنی روشنی ند
دوست داشتم برای برنامه کودک‌ها نامه و نقاشی بفرستم. یک بار خیلی جدی هر چی دوست داشتم نوشتم ولي چون پست کردن و درخواست چنین چیزی از خانواده برام سخت بود (هیچ یادم نمیاد اصلا ازشون درخواست کردم یا نه) نامه را گذاشتم زیر فرش و باقی موند. بعدهایک نفر بزرگ‌تر تو خونه پیداش کرد و هیجان زده بلند بلند خوند و مسخره کرد در حالیکه که قدم به قدشان نمی‌رسید.
سلام
من ۲۸ سالمه یه سری مشکلات داشتم تو زندگیم، انگاری هر سالی که می‌گذشت برام این مشکلات برام بزرگتر و عذاب روحیش هم دارن بیشتر میشن، هر آدمی ممکنه ویژگی های بدی داشته باشه، منم مستثنا نیستم ولي فکر میکنم ویژگی های بدی که دارم واقعا برای هر آدمی غیر قابل تحمله.
هر لحظه از روز ممکنه بهشون فکر کنم و عذاب بکشم، مثلا آدم دمدمی مزاجی هستم، این بدترین ویژگی یه آدم نیست؟!، الان میگم میخوام ولي بعد میگم نکنه. مثلا دوست دارم ازدواج کنم، تا حالا شده
ما تمااااام دیروز رو مشغول شیرینی پختن برا عید بودیم. البته من کار دسته جمعی و یدی رو دوست دارم، ولي خب دیگه چون شبش خیلی دیر خوابیده بودم، آخراش داشتم از حال می رفتم. امروز هم ارائه ای که هفته پيش کنسل شد رو باید می دادم، بعد من نفر چهارمی بودم که باید ارائه می دادم، با این وجود استرس داشتم. صبح  کلاس داشتیم از ساعت 7 همینجور هر دو دقیقه یکبار بیدار میشدم ساعتو نگاه میکردم. خیلییییییم خوابم میومد. بعد تا وارد کلاس شدم، استادمون گفت اگه اماده ا
بوی سمهک دریا می‌امد و من از این همه بی مسووليتی دو پله به عرش الهی نزدیک‌تر شده بودم. فکر نمیکردم عامل همه پنیک اتک‌هام مسووليت باشه. وقتی چندتا ادم دور و برم هستن که ميتونم با خیال راحت هر اشتباهیی بکنم یا حتی کمتر از اون، هیچ تصمیم‌گیری‌ای با من نباشه و فقط نظر ملوکانه رو بگم و بقیه برن دنبال اجراش چند درجه مهربون‌تر میشم. من مسووليت جمع کردن اشتباه که هیچ مسووليت معذرت‌خواهی رو هم به عهده نگرفتم. وقتی لیوان شکست دوستم از اول تا اخر رست
احساس آرامش دارم. برام تجربه سنگینی شد. آینده‌ام رو متأثر می‌کنه اما تجربه‌ی نابی بود؛ برام کلی آموزنده بود و فهمیدم تعادل بین عقل و احساس رو، فهمیدم که انتخاب عقلانی خیلی سست ه و با یه واقعیت جدید  می‌شه از بین بره.الان شادم. خب منم اشتباه داشتم و اشتباهاتم ریشه‌ای بودند.
جاتون خالی یه کار اداری داشتم تا رفتم تو اتاق آقای مسئول
دیدم ترش کرده
اخماش تو هم دیگه
تا رفتم توضیح بدم
گفت کارتون؟
گفتم یک سوال داشتم خدمتتون.
حرفمو قطع کرد و گفت فقط اگه کوتاهه بگید!
الان یکی برام "شعور" رو به چند زبان زنده دنیا ترجمه کنه خواهشا
من در جواب این جناب چی بگم خوبه؟
آخه شلغم! من اگه کاری نداشتم که نمیومدم چشمامو با چهره ی نورانی تو مثل جرقه ی جوشکاری آسیب بزنم که.
الان من سوالمو با چه خط کشی اندازه بگيرم برات تا تو خودتو موظف بد
میشه لطفا طلب صبر کنید برای مادر و پدری که بچه چهارسالشو از دست داد
برای برادری که برادر چهارسالش از دنیا رفت.
تمام این چند ساعت دعا می کردم زنده بمونه امید داشتم بمونه یعنی میگفتم چیزی نیست یه تصادف کوچیکه ولي الان؟؟؟ 
الان امید برام مرده آرزو برام معنا نداره
صدای فریاد برادرش تا اینجا میرسه ضجه های مادرش واسه پسری که جلوش بازی میکرد و الان ؟؟الان زیر پارچه سفیده
من غریبه توان شنیدن ندارم واااای به حال مادرش،پدرش،برادرش
میلاد عاشق ابوال
از روزی که رفتم و دستبند طلای هماهنگ‌با گوشواره دخترم رو سفارش دادم دو هفته میگذره ،سه دفعه پیام دادم و یه بار رفتم مغازه‌ش ولي هنوز جوابی نگرفتم 
چرا اصرار دارم باهاش کار کنم؟ چون طلاهای قبلی رو از همین گرفتم و قراره برام طلا به طلا معاوضه کنه که ضرر نکنم یا کمتر ضرر کنم 
اُف بهش واقعا
کاش پست بعدی ذوق کردنم برا گرفتن دستبند و قشنگیش باشه  
میخوام سعی کنم از این به بعد آرامش داشته باشم
و آروم آروم سعی کنم چیزایی که بلد نیستم رو یاد بگيرم و استرس الکی نداشته باشم. 
امشب کلی استرس داشتم و به جایی نرسیدم. همین الان اومدم بخوابم، یهو به خودم اومدم دیدم برای فردا و اینکه این همه درس رو کی بخونم دارم دچار استرس میشم و بعدش به این فکر میکنم که وای قراره دوشنبه برگردم تهران و فلان و بهمان. بعدش به این فکر کردم که چرا خب واقعا؟ استرس بکشم که مریض شم؟ نشد؟ نرسیدم؟ خسته بودم؟ اصلا عشقم کشید د
دانلود آهنگ سامان جلیلی پس من چی
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پس من چی * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سامان جلیلی باشید.
دانلود آهنگ سامان جلیلی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Saman Jalili called Pas Man Chi With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ سامان جلیلی به نام پس من چی
بعد از من دنیا به کامته پس من چی میگن که یکی کنارت هست من چیهنوزم من دوتا دوتا دارم از هرچی تا کی پس خدا خدا کنم آخر
از آخرین باری که اینجا مینویسم خیلی میگذره واو عملا فراموش کرده بودم اینجا رو ترم پيش یک درس دیگه هم افتادم الان هم که تابستونه و من یکمی درس خوندم فقط یکم البته، تفریح خاصی هم نداشتم کلاس شنا رفتم که اون هم چالش بزرگی بود واسم دیگه اینکه خبری از اون شکی که قبلا به احساسم داشتم نیست الان میدونم که واقعا عاشق "ع" ام و "ا" حتی به زور جایگاه دوست رو داره تو زندگیم. الان فهمیدم که واقعا کی و چی برام مهمه. از "ع" دورم و دوری داره اذیتم میکنه.بشه که
چقدر براساس قضاوتها زندگی کردم، تصمیم گرفتم، این همه بیراهه : شاید خیلی وقت بود که موقع تغییر رسیده بود، نادیده اش نگرفتم و از وقتی اینو فهمیدم سعی کردم روش کار کنم الان دیگه دوسالی شده هنوز کامل اتفاق نیفتاده اما پيشرفتهای داشتم با اینکه خیلی سخت بوده اما هنوزم میخوام کاملش کنم.
 
 
 
من، شباهت های دردآلود با در» داشتماز فشار بی کسی دیوار، در بر داشتمتکیه ام بر شانه ی دیوار بود و مثل دراز عبور او دلی در سینه پرپر داشتممی گذشت از من، عبورش درد و درمان بود و منسخت بر اعجاز چشمی ناز، باور داشتمدست در دست یکی که من نبود، از من گذشتقژقژی در سینه انگاری ترک برداشتمچینی قلبم ترک برداشت، ویران تر شدمدردهایی بود و من، یک درد دیگر داشتممی رود با یاری جز من، می رود با رفتنشمثل زلف او به باد آنچه که در سر داشتممن گذرگاهی برایش
  مرگ تمام احساسم در یک لحظه اتفاق افتاد هنوز ته مونده ای از احساسم رو داشتم که فقط برا اون نگه داشته بودم و تمام ولي حالا شدم یه مرده ی متحرک که نه احساسی داره نه چیز دیگه
که فقط داره نفس میکشه اخه چقد شکست تو زندگیم بخورم توی یک سال ۳بار شکست پشت سرهم .
الانم نشستم یه گوشه از اتاقم حتی دیگه گریمم نمیگیره که خالی شم آدم وقتی از ته دل خالی میشه یعنی دیگه مرده، مرگ احساس بدتر از مردنه جسمیه 
بهم گفت همه ی خاطره هاتو آتیش زدم خودتم بزنم عالی میشه چ
میدونین بدبختی یعنی کی؟.
اینقدر الان پریشونم که نمیدونم باید چیکار کنم.
بدبختی یعنی اونجایی که بابا درمیاره بهت میگه بیخودی دیگه تلاش نکن، اونا چندماه پيش خواستگاریشونو کردن و جوابشونم گرفتن.
میدونین
این یعنی چی؟. این برای من یعنی خود خود مرگ. اون میدونست من چقد
دوستش دارم. اون میدونست دارم برای یک‌ثانیه دیدنش جون میدم. اون
میفهمید چقد بی تابشم، خودش بهم قول داد برام درستش میکنه.
و امروز
جواب همه چراهای ذهنمو گرفتم. محمد منو دو
١-
اح اح اینو!!!
خوب یا درست و حسابی بذار یا درست و حسابی بردار!!
این کلاس گذاشتنا دیگه چیه عمو؟!
اصلا میزنم شبکه دیگه که نبینم اون ادا اطوارت رو!!
٢-
مطالعه برام سخت شده بود
چشم پزشک رفتم برام عینک ته استکانی نوشت! خخخ
توصیه کرد چون نزدیک بينيت فقط مشکل داره عینکی رو انتخاب کن که رو قسمت جلوی بينيت قرار بگیره
نزدیکو با اون ببيني، دور رو از بالای عینک
٣-
وای خدای من!!
یهو یاد اون بنده خدا افتادم!!
بنده خدا! هر کجا هستی منو ببخش!
قربون اون نگاههای بالا
پایان نامه حمایت از ن بزه دیده

جهت مشاهده و دانلود فایل به روی لینک زیر کلیک نمایید
دانلود پایان نامه حمایت از ن بزه دیده

حمایت از ن بزه دیده پایان نامه ارشد حقوق حمایت از ن بزه دیده و ارتباط آن با پزشک دانلود پایان نامه ارشد حقوق حمایت از ن بزه دیده و ارتباط آن با پزشک قانوني.پایان نامه حمایت از ن بزه دیده و ارتباط آن با پزشک قانوني در دسته بندی علوم انسانی بازدید کننده عزیز میتوانید فایل مربوط به پایان نامه حمایت از
سلام به همه اعضای خانواده برتر 
دوستان اگر کسی تو این مملکت پزشک نشه، پزشکی قبول نشه، این آدم بدبخت میشه؟، یعنی اصلا امکان نداره این آدم پيشرفت کنه؟، امکان نداره بتونه یه زندگی خوب بسازه؟، پولدار بشه؟، ماشین خوب بخره؟ 
من پسرم، 20 سالمه، ترم 4 مهندسی کامپیوتر، از بچگی به این رشته علاقه داشتم، اولين کامپیوترم رو با هزار بدبختی و خواهش و التماس و گریه خانوادم برام گرفتن، چون پدرم کارمند هست و وضع مالی مون خوب نبود، یه کامپیوتر داغون گرفتن برا
الان من دقیقا تو این وضعیتم.
نه ميتونم به کامیار پیام بدم بگم چیکار کنم اذیتم میکنن میگه بم تقصیر خودته و تارزه وابسته میشم و اون هم میفهمه و کلا داغون میشه همچی.
نه ميتونم به کسی بگم.
به کی بگم آخه.
واقعا برام سواله آدم های عوضی چطوری خوش و خرم اینجا زندگی میکنن؟
آخرش چی؟
الان چی؟
سخت ترین شبای زندگی در کنار سلیطه ترین دخترای ایران
 
داشتم فکر میکردم که منی که الان هستم همون منیه که دوست دارم باشم؟!
اینی که الان هستم رو دوست دارم؟!
از خودم راضی هستم؟
خودمو‌دوست دارم؟
سوالاتی که ذهنمو درگیر کرده،اینکه اینقدری که نگران بقیه میشم نگران خودم میشم؟!
اینکه اینقدری که خوب بودن بقیه برام مهمه،خوب  بودن خودم برام مهمه ؟!
خیلی زشته که همه این جوابا منفیه.
چرا من نباید خودمو جسممو روحمو وجودمو اینقدری دوست بدارم که گاهی دستمو بگيرم ببرم بیرون حالو هواش خوب شه،چرا نبرمش سینما ،نب
مطمئنی؟
من هنوزم یادمه وقتی مهدکودک بودم چه حق خوری ای درحقم شد و اون روز تو اون برفا چقد بیرون موندم و عملا هیچی دیگه برام مهم نبود و همه خط قرمزای ذهنمو گذرونده بودم
حتما اگه الان اون اتفاق میفتاد برام مهم نبود
ولي اون موقه خیلی مهم بود و بدترین حسی بود که میشد بگيرم.
والانهروخ یادم میادحس میکنم بزرگترین دردمو دارم یادآوری میکنم همون حس به همون میزان درد زنده میشه
بماند که از اون موقه ی کوچیکیام تاالان همه بدبختیای از اون بدترمو به وضو
راستیبیزار درسته نه بیذار :) البته اگر این غلط تعمدا نیست :))خصوصی گذاشتم که به قول خودتون غرور پسرانه‌تون حفظ شه
 
 
نیستی ! نه تو هستی نه من. هردومون بزرگ شدیم ! ولي این کامنت همیشه اینجا هست. شاید تا زمانی که پاک بشه از سرور های بیان. 
 
اون لحظه ثبت شده ! لحظه ای که شبیهش هیچ وقت تکرار نمیشه !  
 
یادش بخیر یه زمانی روابط اجتماعیم مزخرف بود . ولي مینوشتم . مثل یه نویسنده درست و حسابی . الان نگاهم بکن. شدم یه ادم معمولي .‌
 
هیچ وقت ندیدمت :) تو تن
به نام خدا
دلم میخواست الان یه سه چهارتا بچه داشتم کنار همسرم با عشق زندگی میکردیم
همیشه دوست داشتم دوروبرم شلوغ باشه
خدایا ینعنی میگذره این روزای سخت؟؟؟
یا سختی فقط صدسال اوله؟:))
بعد از مرگ قراره تازه طعم زندگی رو بچشم
نه امکان نداره چون معتقدم کسی که این دنیاش برزخ و جهنمه اون دنیا هم وسط جهنمه
تا چند وقت پيش فکر میکردم من هنوز جوونم سنی ندارم که
اما الان واقعا احساس پیری و فرسودگی دارم سنمم کم نیست بیست و چهاااااااااار ساااااااال
۶ سال دی
امروز 17 اردیبهشت بود. دقیقا 19 سال هستش که دیگه بینمون نیستی. زمان خیلی زیاديه خیلی زیاد اون زمان که فوت کردی من کلاس سوم ابتدایی بودم. هیچ وقت نميتونم اون روزها و لحظات شوم رو از یاد ببرم. دیگه نبودی که بغلت کنم که نازم رو بکشی. متاسفانه هیچ کس و هیچ کس هم نتونست جات رو برام بگیره. هیچ ساپورتی نتونست حتی اندازه نگاه هات برام مفید باشه. افتادم و بلند شدم. از زندگی سیلی خوردم تا یاد بگيرم روی پای خودم وایستم. له شدم و له کردم تا بزرگ بشم.
مادر م
جالبه که همون روزی که من داشتم به آخرین پیامم نگاه می‌کردم پی‌ام بده هنوزم نمیخوای حرف بزنی؟و جالب‌تر اینکه واقعا برام فرقی نداشت. جالب بود که اون اعتماد به نفسی که قبلا برام جذاب بود الان روی اعصابم بود. فروتن بودن چیزی ازتون کم نمیکنه بچه‌ها.فروتن و متواضع باشیم.پیمان پیمان، فروتن باش الاغ.
امروز بهم زنگ زدی گفتی که چه روزی مرخص میشین و تموم میشه. و من خوشحال ترین و عاشق ترین دختر روی زمین بودم و کمی مونده بود تا بال در بیارم و تو اسمون ها پرواز کنم. بهم گفتی بلیت هاتو چه ساعتی بگيرم. و من بعد قطع شدن تلفن زودد پریدم که سایتو چک کنم.حالا بلیت هاتو گرفتم و منتظرم فردا زنگ بزنی که بهت بگم. خیلی خوشحالم از اینکه زودتر از اون روزی که انتظار داشتم مرخص میشین. گفتی از در پادگان با لباس خدمت خارج میشین، اینجوری میتونی برام عکس بگیری و بفرست
من دوست نزدیک خیلی داشتم!! از اون ها که از ریزترین جزییات زندگی هم خبر داشتیم
ولي توی این ۵ سال و اندی، زندگی من به معنای واقعی کن فی شد و شاید خوشی های زندگیشون را بخاطر ترحم به من با تاخیر گفتند و امروز بی وفایی چهارمین دوستم برام روشن شد سه تاش را راحت گذاشتم کنار و الان هیییییچ برام مهم نیستن ولي این آخری بدتر از همه دلم را سوزوند و با اینکه کل اخلاق و روحیاتم را حفظه اگه زودتر خبر خوشش را گفته بود، کلی خوشحال میشدم و کم کم خودمو آماده
یه حال عجیبی دارم!
یه تنهایی عجیبی تو وجودم حس میکنم!
اینکه به هیچ‌ادمی هیچ حسی برام نمونده جالبه واسم.
شاید از این تنهاییم ناراضی‌هم نیستم.نمیدونم
با تقریب خوبی از همه کس و همه چیز دارم فرار میکنم :)
من همیشه ادم فرار بودم تا قرار!
من ادمیم که الان علاوه بر اینکه ميتونم خودمو کنترل کنم تا به کسی پیام ندم و کاره احمقانه ای نکنم ميتونم دیگرانم قانع کنم که از این کارا نکنن :)
ادما بزرگ میشن دیگه خب :)
حرف زیادی نبود ! فقد خواستم بگم این جمعه هم گذ
میگن سکه شده ۶ م
ینی اگه ۱۱۰ تاشو میگرفتم الان ۶۶۰م داشتم
ولي الان ندارم
الان چی دارم؟
شغل ؟ چه شغلی؟ کارگری!
فک میکنید پشیمونم؟
نه.چون ۸ سال آرامش + دل خوش+ خدایی که رزاق اینا همه مال منن.بدون اون پول زنده موندم، راحتم بودم اما بدون این سه گزینه آخرینمی گذشت.
میتونستم بگيرم، براحتی.ولي نمیدونستم خرج کنم، براحتی! خداروشکر. نه خودمو اذیت کردم نه اون بنده خدا رو
شکر.
میدونم بیشتر از اونا رو فرمانروا بهم میده.اگه نیاز باشه، اگه صلاح ب
تولدت مبارک رهگذرِ بی سایه ی من!
یک ساله شدی
فکر میکردم بدونِ تو ميتونم
بزار راستشو بگم حتی این اواخر یک بار به این که پاکت کنم برای همیشه هم فکر کردم ولي نشد!
خاطرات یک سالمه!
تمومِ عمرمه!
اگه پاکت میکردم چیکار میکردم؟!
نوشتم غمامو بدبختیامو باهات عاشق شدم باهات تنفرم نابود شد از شیطان شیطان شد برام یه ادم عادیِ حقیر تر از همیشه که دیگه حسی به جز دلسوزی نسبت بهش ندارم
ماهی که اومد خوند نوشته هامو و بعدش گفت چرا انقدر کم تحملی؟!
مادری که شد سایه
4 شب متوالیه که آش خوردم و این اولين بار که وقتی داشتم میخوردمش حس کردم کهیر دارم میزنم ●○
                                 --
اما . اما بهترین اتفاق امروز دقیقا وقت ناهار زنگ و زدن غذای نذری اوردن دمشون گرم 
آخ  گشنم شد:( .  الان تو زندگیم هرچی ميتونم بخورم الا آش :| 
همیشه برام سوال بود اینا کیا هستن میرن آش کده به منم میگن بیا ؟:| 
وجدانا من زورم میاد پول بدم برای آش چند ماه صبر کنید یکی نذری میاره براتون دیگه :|
* دیدم همیشه هر پستی که میذارم یک غم و اندوه و گلایه‌ای توش هس، شرمم اومد که الان که حالم خوبه پست نذارم؛)
* همین دیگه حالم خوبه:))
* به یکی از چیزای کوچیکی که خیلی وقت بود میخواستم رسیدم. حالم خیلی خوب شد چون با تمام کوچیکیش،
انقد حسو حال خوب داشت که تونست همه‌ی حال بدی رو که طی 8 ساعت گذشته گریبان‌گیرم شده بود و هیچجوره دست از سرم برنمیداشت رو بشوره ببره:))
* البته که قسمتیش رو مدیون داداشمم که استارتشو برام زد و بعد ازون همونی که این کار کوچیک ا
اردیبهشت هم گذشت. این اولين اردیبهشت من و دلبر بود. فکر می‌کردم چون برچسب "اولين" بهش خورده، قطعا باید خیلی خاص‌تر و متفاوت‌تر از همه ی اردیبهشت های عمرمون بگذره. ولي خب مثل همیشه زندگی غافلگیرمون کرد و اونجور که انتظار داشتیم، پيش نرفت. همیشه اردیبهشت برام یه ماه منحصر به فرد، تو یه فصل دوست داشتنی بود. همیشه حس می‌کردم زیباترین اتفاقات زندگیم در این ماه به وقوع می‌پیونده و هر سال دومین ماه از فصل دل انگیز و رنگارنگ و پر از گل و شکوفه ی به
خب آبان هم تموم شد! توی آبان چالش ۳۰ روز ۳۰ ساعت کتابخونی رو داشتم. ۷ روزش رو کتاب نخوندم. در کل ۱۰ تا کتابو تموم کردم. و بعد از به مدتی که از کتاب دور افتاده بودم چالش خوبی بود برام
اما بریم سراغ چالش آذر : 
برای این ماه قصدم اینه هرروز حداقل دو ساعت درس بخونم. و اگه مجموع ساعات مطالعه‌ی درسیم در پایان ماه به ۱۲۰ ساعت برسه ( یعنی دو برابر چالش) ، یه جایزه به خودم میدم. هنوز تصمیم نگرفتم چه جایزه‌ای. راستش نمیدونم چه چیزی میتونه خوشحالم کنه. یکم پ
با کسی که عذاب وجدان داره که عامل بدبختی کسی بوده و باید یه زمانی کاری می‌کرده ولي نکرده، و الان با اینکه شدیدا در پی جبرانش هست، همچنان در عذابه چه باید کرد؟؟؟؟؟؟
وقتی داستان رو برام کامل تعریف می‌کنه، به نظرم کار اشتباهی نکرده، و در اون لحظه کاری که فکر می‌کرده واقعا درسته رو انجام داده ولي خب بعضی چیزا فقط با گذشت زمان روشن می‌شه، با گذشت زمان انسان رشد می‌کنه و می‌تونه بفهمه چه کاری درست بوده و چه کاری اشتباه این‌که الان بگیم من ا
بابام اول هر ترم ازم میپرسه چند واحد داری و معمولا وقتی جواب میدم اخم میکنه. دلیلش هم اینه که خب من که ميتونم 24 واحد بردارم چرا بیشتر از 18 واحد برنمیدارم؟ میگم پدر جان نفست از جای گرمی میاد. اولا که 24 واحد نیست که من بردارم! :)) ثانیا حالا فرضا برداشتم، کی درس بخونم؟ ثالثا، من که دارم 4 ساله تموم میکنم درسم رو. دیگه چرا استرس خودم رو زیاد کنم. بابام میگه خب اگه سه سال و نیمه تموم کنی، برای کنکور وقت داری بخونی. میگم پدر جان من الان ارشد مستقیم دارم
سلام آلما.کاش همه چیز مثل قبل بود و اینجوری مینوشتم براتسلام آلماااااااااااااااا. چه خبرااااااا
 
آلما روزی نبود که با فکر تو نخوابم و بیدار نشم. دوست داشتم تا ابد برای هم باشیم، کنار هم باشیم. هیچ کاری برام سخت تر دل کندن ازت نیست. هروقت میخوام دل بکنم فکر بعدش و اینکه چجوری باید باش کنار بیام اجازه نمیده بهم. اگه زنگ نمیزدم خیال نکن از دلم رفته بودی فقط میخواستم حدود رو رعایت کنم.چون رابطه بدون سرانجام برام بی معنی بوده و هست. همین الان که دا
لحظه خداحافظی بود .دلم براشون خیلی تنگ میشد و دوست داشتم باز هم اونجا بمونم اما نمیشد . 
یک لبخند
یک قرآن و چند تا سکه روش
یک کاسه پر از آب تو دستای مامان بزرگ .
و عصایی که تو دست  بابابزرگم بود و مدام رو زمین می لرزید .
باورم نمیشه . چه قدر زود گذشت این سه روز و الان باید بریم . 
نمیدونم چرا بعضی وقتا این فکر به ذهنم میاد که اگه یک روزی خدایی نکرده کنارم نباشن تصورش خیلی برام سخته . 
راه حلی برای این مشکل ندارم . فقط وقتی همچین افکاری به ذهنم هجور
از دیشب که اومدم خونه همش داشتم دنبال هندزفریم میگشتم. انگار آب شده بود توی زمین. تا اینکه همین الان دیدم توی یکی از پتوهام قایم شده بود!! 
حواسم نبود سال ۹۹ هنوز پستی نداره. نمی دونم اگر ازدواج نکرده بودم روزهای قرنطینه چطوری می گذشت! ولي مطمئنم خیلی بد می گذشت
هیچ کجا نمی شد برم و بدون هیچ دلخوشی و امیدی و کاری و کلاسی و خریدی و دور دوری . هیچی! الان تو هستی و چی ازین بهتر
هممون دلمون برای زندگی عادی تنگ شده. اصلا انگار مسائل چپکی تر میشه توی
قرص اعصاب با ادم چیکار میکنه؟؟؟
تو رو بند خودش میکنه بدون اون نمیتونی بخوابی نمیتونی آرامش داشته باشی.
من الان خوبم،خودم میفهمم که حالم بد نیست
دکترها برای ارامش بیشتر و برای اینکه تو اضطراب نباشم 
برام قرص های اعصاب تجویز میکنن!!!!
پنج شنبه شب یه دونه از قرص هایی که تازه داده بودن و خوردم
تا همین دیشب ملک الموت و جلو چشمام دیدم.
جمعه رو کلا روی تخت بودم!هیچ اختیاری از خودم نداشتم مثل یه مرده متحرک .
سرگیجه های وحشتناک و تنگی نفس و تپش قلب
اس
امروز آخرین امتحانمم دادم و الان عصره و دانشگاهم. دانشگاهم، در حالی که ساعت 15:30 هست و آخرین روزی بود که توی این دانشگاه چیزی داشتم برای انجام! بقیش حساب نیست، بعداً نهایتاً واسه یه دفاع پایان‌نامه و دو تا -ده تا- امضاء برمی‌گردم، و اون این نیست.
الان رو یه صندلی از وسایلِ ورزشی تهِ دانشگاه نشستم و به این فک میکردم، که چرا هر روز نمیومدم همینجا بشینم و یه صفحه یادداشت کنم و برم. - الان که تموم شد دیگه؟ بیخیال. بیخیال محسن. اصلاً زمانی نمونده. اص
دیروز با خنجری رفتیم پان.
خیلی خوش گذشت.
بعدشم بستنی
امروزم قراره فلافل بگیره که تا الان نیاورده!صبح دیر اومد .یه برگه تقدیر نامه از رییس بزرگ بود و باید برای دوره آموزشی نامه میزدیم.مهی امروز زود میره و شنبه نیست.
بچه ها خواستن برن باشگاه برای تمرین مسابقه ولي من نرفتم.با رقی هم کمی دعوام شد.
رضاز اومد و از کتابخونه ام یکی از کتاب هامو برداشت.قبلا خودش بهم اهدا کرده بود.گدای بدبخت.کلی هم پز کلاس ها و . داد
بعدشم گفت یه متن براتون می فرستم ب
امروز داشتم پست های خانواده برتر و میدیدم که کلی پست در مورد درون گرایی و خجالتی بودن و این موارد رو دیدم.
یاد مشکل خودم افتادم، من درونگرا هستم ولي نه صد در صد، مشکل اصلی خجالتی بودنمه، اونم خجالت از چیزهایی که خجالت آور نیستن، از بچگی این مشکل رو داشتم فکر می کردم الان که یه دختر 21 ساله هستم این مشکلم رفع میشه ولي رفع نشد.
من خجالت میکشم از سلام دادن تو جمع ناشناس، تشکر کردن مثلا تشکر از میزبان بعد صرف غذا تو مهمونی یعنی تا یه دست تون درد نکنه
خب اون هفته ی کذایی که مجبور بودم کارای دیگه کنم گذشت و الان دیگه هیچ کاری نیست تقریبا اگه دکتر رفتن امروزو فاکتور بگیریم. بعدشم میریم شهر کتاب با مها چیز میز بگیریم.  چند روزه به رسم هر سال میخوام بنویسم امسال خوبیاش چی بود بدیاش چی بود. هی نشد یا حسش نبود. یه خورده هم نگران سال جدیدم که چجوری قراره پيش بره. خودم فکر میکنم سال خیلی مهمیه واسه همین استرسشو دارم. باید حسابی کار کنم. خدا کنه بتونم. کل آینده ام بهش بستگی داره. الکی بزرگش نمیکنم واقع
از وقتی راهنمایی میرفتیم و مشکلات احساسی باید توی مدرسه روی میز پینگ پنگ ، موقع خوردن نون پنیر خیار ، با درد و دل کردن حل میشد ، من نقش آغوش رو داشتم . یعنی همونطور که سعی میکردم یجوری زورکی صبحونه مو تموم کنم که ظهر با مامانم درگیر نشم ، گوشام یا خودم رو هم آغوش میکردم واسه حرف های دوستم که داشت برام از مشکلاتش میگفت . تو دبیرستان کم کم آغوش کلامی پیدا کردم . یعنی حتی اگه توی دلم فکر میکردم چقد شرایط دوستم سخته سعی میکردم جوری حرف بزنم که طرف ام
این هفته به معنای واقعی زندگی کردم البته اگه دو سه روز اولو بخاطر استرس نمره ها فاکتور بگيرم
گردش خارج از شهر داشتم
کتاب خوندم
سریال دیدم
غذا و کیک درست کردم
مگه زندگی جز همیناست؟
خلاصه که کلا به خودم سخت نگرفتم و سعی کردم آزاد آزاد باشم 
فقط یه روز مامانم گفت دخترم به جای این کارا اون کتابی که تابستون گرفتی بخون کلی مغز سوزوندم منظورش کدوم کتابه اخرش فهمیدم "جامع میر" رو میگه
کتابی خوندم "بادبادک باز"بود قطعا همه خوندم نیازی نیست تعریفشو کنم
 
چقد این استاد خوبه! چقد بار روانی آدم رو کم میکنه! مگه میشه انقد خوش اخلاق؟ انقد انسان؟ انقد پایه؟ مرزهای اخلاق رو کیلومتری برام جابجا کرده!
عاقا من عادت ندارم! همیشه در حالت تنازع برای بقا بودیم با اساتید! دو ماهه سراغشو نگرفتم خودش پیگیری کرده! عمرا بقیه این کارو بکنن! بعدم ایمیلمو جواب داده گل و بلبل و عزیزم جانم!
مگه داریم؟ مگه میشه؟
فقط ميتونم به جای این همه خوب بودنش دعا کنم واسش! یه دونه ای!
 
سلام
من دختری 26 ساله هستم. کارشناسی ارشد دارم و از یک خانواده سنتی و فرهنگی. تا این سن خواستگار داشتم، یا اون ها رد میکردن یا بیشتر از جانب ما رد میشدند (تلفنی)، اما جدی نگاه نمیکردم و در حقیقت آمادگی شخصی نداشتم که بخوام وارد ازدواج و زندگی مستقل بشم. 
خانواده هم اجازه کار در بیرون رو بهم نداده و نمیدن (پدرم فقط معلمی و کار دولتی رو امن میدونن و با هر مخالفت کوچیک ما، دعوا درست میکنن و مادر و برادرم هم سر این مسئله خیلی اذیت میشن) از طرفی هم تا ا
می خوام بگم چند سال پيش تصوری که از بیست و سه سالکی داشتم با اینی که الان دارم تجربه می کنم خیلی فرق داشت . فکر می کردم احتمالا تو دنیای آدم بزرگا باید کلی دست و پا بزنم که غرق نشم . اما الان به این نتیجه چالش های روانی و شخصیتی ای که باید از پسشون بر بیام خیلی سخت ترن . بعضی موقع ها خودمم نمی دونم چی می خوام ، بعضی موقع ها بدون جنگیدن ، شکست کامل رو حس می کنم و بعضی موقع ها هم خودمو بالای قله ی های بلند می بینم . یه ترکیبی از همه ی اینا می شه من . وقتی
پارسال ١٦شهریور اشکان رو برای اولين بار دیدم.امسال ١٦شهریور ششمین جلسه ایه که میرم سر کلاسش:)تو طول یکسالی که گذشتبه لحظات و احساساتی که این روزها دارم تجربه میکنم کم فکر نکردم.کم ترسیمشون نکردم کم ازشون کمک نگرفتم برای گذران لحظه های بدچند وقت پيش داشتم برای سارا میگفتم.خیـلی از چیزهایی که الان دارم تو روزهای نه چندان دوری برام آرزو بودن.اما وقتی بهشون میرسم،وقتی باهاشون انس میگیرم و قاتی میشم ،وقتی خوب خوب .حسابی حسشون میکنم!
دقیقا نزدیک امتحانای ترم به شدت مجذوب بازار بورس شدم منی که به این چیزا هیچ وقت توجه نداشتم الان هر اطلاعاتی بهم میرسه میبلعم .تصمیم دارم چند تا کتاب بخرم و در موردش یاد بگيرم.البته نگران امتحان ها هم هستم که اگه نبودم بدون شک میرفتم کتاب میخریدم در مورد بورس.
تو محل کارم به مرگ و زندگی گفتم که بورس ثبت نام کردم. زندگی مردده و ترجیح میده پولش رو بزاره توی بانک و سود بیست درصد بگیره. 
مرگ ولي به سرعت گفت منم ثبت کن و بهش یاد دادم که خودش ثبت نام ک
خب دیروزم بخیر گذشت. هرچند یه مقاله بیشتر نخوندم اما بعدش بهانه خرید از سوپر زدم بیرونو حرصم از خودمو سر راه رفتن خالی کردم. به هر حال دیروز تموم شد و من واقعا خوشحالم که پشت سر گذاشتمش چون روز بدی بود برام. و اما امروز. طبق معمول هر روزه ساعت چهار این طورا بیدار شدم. اما بعدش مخصوصا خوابیدم و شد الان گفتم دیگه در طول روز خوابم نگیره شاید اگه این کارو کنم. اینه که الان ساعت هفت بیدار شدم. کتری رو گذاشتم رو گاز جوش بیاد صبحونمو بخورمو بعدش شروع کن
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولي نميتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه .
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .

دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی  ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولي تموم شدن نداره ای خفتگی ها  .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت .
 
حاصل بازی های من تا الان :
باخت اول که با یک حریف  قوی افتادم و باختم . ( البته این باخت دقایق آخر بازی 
بود  از لحاظ روحی زیاد اذیت نشدم ) 
باخت دومم که در جریانین به داور باختم .
باخت سومم امروز بود که با یه پیرمرد ۶۰ _ ۶۵ ساله و البته قوی و حرفه ای باختم :(  
این باخت واقعا برام سخت بود :(( چون دیشب تا صبح بیدار بودم و بعد واقعا تو بازی تمرکز نداشتم بماند سرگیجه و سردرد و اینام قوز بالا قوز بود و خیلی زود باختم :|:( 
 این خیلی زود بودنه برام خیلی تلخ
با استناد به سایت مشاوره حقوقی دینا ، رضايت نامه بیمار نوعی اعلام اعتماد به پزشک و تیم درمانی است که از طریق آن بیمار رضايت خود را اعلام می کند تا پزشک درمان مورد نظر خود را انجام دهد که قدری با برائت نامه متفاوت است . برائت نامه ، فرمی است که بیمار اعلام می کند در صورتی که پزشک با انجام همه ی اقدامات لازم موجب آسیبی به وی شد ، ادعایی نداشته باشد ، به همین لازم است از قبل با این مسائل آشنا باشیم و نمونه فرم رضايت نامه بیمار را مطالعه کنیم . برای
بهش گفتم : 
اتفاقا منم داشتم الان فکر می کردم هرچند سال هم بگذره و حرف نزنیم و دوباره بهت سلام کنم بازم انگار همین دیروز بهت سلام کردم .
.
.
بهش گفتم : اره ما که از مریخ نیومدیم 
میگه : یادته قبلا فکر می کردیم اومدیم؟ 
و براش می نویسم : فرشته اومدی از دور . چطوره حال و احوالت . یه کم تن خسته ی راهی . غباره رو پر و بالت . 
و یاد همه آهنگ هایی میفتم که برام می خوند. یاد همه سیاوش ها ، بیژن ها ، داریوش هایی که برام بلوتوث می کرد یا ترانه شو روی کاغذ بر
هر سال اول مینویسم در سال گذشته چه گذشت
تا حس و حال و مدل تعریف یک سال رو پیدا کنم
بعد مینویسم سال بعد چه شکلی میشه
 
بیشتر برای خودم هدف های واقعی از کارای چرت و پرت رو جدا میکنه
الان میخوام بشینم پایان نامه 98 رو بنویسم
 
*****************
 
سال 98 مهمترین اتفاق خود قطعا ازدواجم بود
سختی هایی که در تخیلم هم نمیگنجید!
و ظاهرا، در این هفته های اخر داره یه مقدار این سختی ها حل و فصل میشه
ظاهرا
امیدوارم واقعا باشه
اضافه کنم که همین ماجرا ها جزو معدود رشد شخص
بذارین بگم چی از هرچیز دیگه ای میتونه گیج کننده تر باشه، گم کردن هدف!وقتی که کلاس پنجم بودم و مامانم منو برد و کلاس زبان ثبت نامم کرد فکر نمیکردم که داره بهم هدف میده، داره یکی از مسیر های مهم زندگیمو برام درست میکنه. اگه به غر غرای من گوش میکرد و ثبت نامم نمد الان من شاغل نبودم، الان احتمالا هیچی از زبان بارم نبود و فقط یه مسیر رو به روم داشتم و احتمالا حسابی ناامید بودم با وجود وضع الان مملکت.
وقتی مامانم دست منو گرفت و منو برد که ثبت نامم ک
چه زود گذشت
اونوقتا بلاگفا آپ کردنا و وبلاگ دوستانی که پشت سر هم مدام رفرش میکردیم ببينيم کدوم یکی پست جدید گذاشته
یا کامنت گذاشتنا .یه مدتی کمتر و محدود شد و الان به کلی از بین رفت
تعداد خیلی کمی وبلاگ موندن و همگی کانال زدین .اما من محیط اینجا برام خیلی خاصه .کلا دوس دارم محیط وبلاگ رو یه سری زده بودم به وبلاگ قدیمم توی بلاگفا و چه پست های رو که موقت زدم و خوندنشون الان برام تازگی داشت کلا منو برد به اون روزای سرخوشی :دی
+ یک الی بی حو
بهم پيشنهاد  مدیریت یک مجموعه شده
نمی دونم این انتخاب که قبول نکنم درسته یا نه؟
انتخاب قبلیم رو که چند ماه پيش بود و یک پيشنهاد کاری دیگه بود رو رد کردمو اون رو هم نفهمیدم درست بود یا نه. گاهی فکرمی کنم عجب اشتباهی کردم و گاهی فکر می کنم که نه.
اساسا ما نمی تونیم بگیم که یک انتخاب و تصمیمی که گرفتیم درست بوده یا غلط. حتی وقتی مدتها ازش گذشته باشه مگه اون اشتباه خیلی پیامدهای واضحی توی زندگی خودمون یا دیگران داشته باشه.  
ولي الان مشکل اینه ک
حجم صدایی که هر روز تو خونه میشنوم بیش از حد تحملمه. روزهایی که از صبح تا شب خونه‌ام حس میکنم راهی تا دیوونه شدن نمونده.
از صبح میخواستم برم بیرون، برم خونه عزیز، برم تو خیابون قدم بزنم، تنبلی و تنهایی باعث شد نرم و تو حسرتش بمونم.
قصد کردم استفاده از موبایل رو کم کنم، فعلا که در حد حرف باقی مونده.
الان یه تایم خالی گنده دارم که البته کار واسه انجام دادن زیاد دارم اما علاقه و انگیزه نه، لذا اگر بتونم بر گشادیم فایق بیام ميتونم کارهایی که دوست د
یه اتفاق خیلی قشنگ در انتظارمه :)
من الان پر از احساس خوبم، پر از عشق و انگیزم :)
یه وقتایی باید از تموم نرسیدن ها عبور کنی، باید گذشت کنی، باید صبور باشی، تا اون اتفاق قشنگ که با فکر کردن بهش قلبت تند تند میزنه، اتفاق بیوفته :) 
من الان در اولين قدم از اون اتفاقم، ولي ميتونم هزارمین قدم رو هم تصور کنم و باهاش عشق کنم! ميتونم بغلش کنم و بگم نزدیکی! دوستت دارم! و چقدر خوشحالم بخاطرت :) 
من الان در اولين قدمم و سرشارم از شوق رسیدن، لبریزم از اتفاقی که
دانلود آهنگ جدید سامان جلیلی به نام پس من چی
Download New Music Saman Jalili – Pas Man Chi
با دو کیفیت ۳۲۰ ،۱۲۸ و پخش انلاین و متن آهنگ
By Quality MP3 320 & 128 Direct Link Kbps Lyrics Music + Play Song
پخش آنلاین Music  + لینک مستقیم و متن آهنگ در ادامه مطلب…
 
 
 
 《《《 مکس وان موزیک 》》》
 
 
و همچنین میتوانید شنونده آهنگ زیبای پس من چی از سامان جلیلی  با کیفیت های ۳۲۰ و ۱۲۸ بیت با فرمت صوتی ام پی تری ازمکس وان موزیک باشید.
متن ترانه سامان جلیلی به نام پس من چی
بعد از من دنیا به کامته پ
    
  
یادمه نوجوون که بودم، اون موقع ها که با اینترنت دایل آپ وصل میشدیم به اینترنت، با یه دخترخانوم چت می کردم که بیست و هشت سالش بود و شمالی بود!
گه گاهی با هم چت میکردیم و با خودم میگفتم چرا تا الآن ازدواج نکرده؟! بیست و هشت سال خیلیه!
با یه آقایی هم چت میکردم که اونم توو همین سن و سال بود!
رفته بودم توو حس و حال کلید اسرار:)) با خودم گفتم بذار واسطه کار خیر بشم و گفتم این دو نفر رو با هم آشنا کنم شاید با هم ازدواج کردن!
به هم دیگه معرفیشون کردم و
شاید باورش براتون سخت باشه:/ . ولي از اینکه رفتم دکتر و تونستم نسخه ای که برام نوشته بود رو بخونم بسیار ذوق کردم:/
همیشه از بچگی آرزو داشتم بفهمم این عجیب غریبایی که تو دفترچه مینویسن معنی و مفهومش چیه. و الان ميتونم بگم از ذوق فهمیدن این مسئله رو ابرام:/
اوج ذوق کردنم اونجا بود که داشتم میرفتم تزریق متوجه شدم یه دارویی اشتباه داده شده (آمپول فی الواقع) و به بابام گفتم و تزریق نکردیم بعد رفتیم عوضش کردیم:/. 
پ.ن : بچه بودم این دفترچه هایی که تموم شد
دیشب حوصله خونه رو نداشتم و تو پانسیون موندم واسه مامانم ی بهونه ای آوردم امروز صبحم به بیمارستان امام سر زدم و شبکه رفتم ولي هیچ جا جوابی نگرفتم اومدم بیمارستان اینجا که گفتن باید زنگ بزنم به آقای فلانی با ایشون در میون بزارم گفتن فردا خبر بگيرم اگر چ ب مرکز استان که زنگ زدم گفتن ی شهر دیگه نمیشه دیگه مثل قبل حرص نمیخورم نمیدونم چی میشه خدایا ریش و قیچی دست خودت من دیگه تمام تلاشمو کردم مطمئنم برام بهترینارو میخوای
فکر میکنم خوب یاد نگرفتم ولي خب ولي بهش فکر میکنم متوجه میشم planهایی که این چند روزه بعد ویزیت نوشتم دقیقاً مثل order اتندِ فوق تخصص ه و در حد پزشک عمومی و حتا اندکی کمتر از متخصص داخلی به نظرم به مباحث بیماری‌های کلیه مسلط شدم اندکی تا نسبتی. 
1. بزار حقیقتو بگم. بیش از اندازه (ب قول شان!) "آبسِسد" شدم با اون فیلم(؟) تعاملی بلک میرِر: بَندِرسنچ. برام خعلی خعلی جذاب شده و حتی ميتونم‌اون ی ربع تکراری اولش هم تحمل کنم:)) شاید باید سر خودمو با ی چیز دیگ گرم کنم!
2. شان قبل از اهنگ a little too much اش ی speech کوچولو داشت. اینکه بعد از مدت ها قبل از اجراش قرص ارام بخش نخورده و اینا. ک بعد ی جمله میگه. میگه اگه [به خاطرش] مضطرب میشی، بخاطر اینه ک اهمیت میدی. نميتونم براتون حسم نسبت ب این جمله رو توضیح بدم! ب
یادمه از همون بچگیم تمام سعیمو میکردم اگه کسی بهم اعتماد میکنه به هیچ وجه بهش خیانت نکنم و اعتمادشو خراب نکنم.
مثلا یادمه دخترخالم یه نامه بهم داد و گفت بده به کسی وگفت دوسندارم بخونیش، منم با تمام علاقه ای که داشتم بخونم ولي نخوندم و وجدانم پيش خودم راحت بود حداقل.
اما یه مشکل بزرگ هم دارم که خیلی دوسدارم بدونم بقیه راجع به من چی میگن یا کسی که برام مهمه با کس دیگه ای چه حرفی زده!
سال پيش دانشگاهی خیلی یهویی تصمیم گرفتم چت دونفر که برام مهم
گوش ازجمله قسمت‌هایی است که خانم باید از نگاه نامحرم بپوشاند؛ بنابراین اگر مجوزی ندارد، مراجعه به پزشک غیرهمجنس جایز نیست اما اگر اضطرار باشد (مثلاً پزشک همجنس موجود نباشد) اشکالی ندارد.درباره‌ی معاینه‌ی دهان و دندان هم پزشک غیرهمجنس برای معاینه و معالجه نگاه نکند ولي اگر پزشک همجنسی وجود ندارد باز هم مثل سایر موارد اشکالی ندارد.درباره‌ی گرفتن نبض هم اگر از روی لباس باشد یا پزشک دستکش داشته باشد و مفسده‌ای وجود نداشته باشد، اشکالی ندا
گرفتن نوبت حضوری از بهترین دکترهای شیراز
 
برای گرفتن نوبت دکتر مود نیاز خود کافیست ابتدا باید وارد سایت نوبت پزشک شوید و در قسمت لیست پزشکان با استفاده از فیلترهای موجود در سایت، دکتر مورد نظر خود را پیدا کنید. در سایت نوبت پزشک به راحتی می‌توانید بهترین پزشگان متخصص و فوق تخصص شهر شیراز به همراه اطلاعات کامل تماس و آدرس و نظرات بیماران را مشاهده کنید و در کمترین زمان ممکن نوبت متخصص و فوق تخصص مورد نظر خود را ثبت کنید. (برای گرفتن نوبت حضو
بچه ها امروز برام یک روز پر از خاطره بود!صبح یک آهنگ گوش کردم که وقتی شنیدم که زندگی برام پر از خوشی های بچگی بود. بعدم مهمونایی برامون اومد که مربوط به همون آهنگن:)
این آهنگ برام پر از خاطرات بچگی من و خواهرم و اون ۳ تا پسرن که الان بزررگ شدن، همونطور که منو خواهرم بزرگ شدیم.
یادمه ما چهارتا(داداش کوچیکه کوچیک بود و زیاد با ما نبود) تا پيش هم می‌رسیدیم، بالشت بود که به هم میزدیم و خونه رو روی سر هم خراب می‌کردیم‌. کم پيش میومد که مثل آدمیزاد پای
-
یکم نگران آیندمم.
تافلم اومد و خدا رو شکر ۱۰۰ شدم. خفن نیست ولي نسبت به اهمالی که من کردم و با توجه به اینکه مینیمم همه جا رو اوردم راضیم.
دو هفته ای که تافل خوندم خیلی خوش گذشت. به خصوص وقتی که رایتینگ مینوشتم حس خیلی خوبی داشتم همیشه.
شاید دو برابر شد سوادم تو این دو سه هفته، خوشحالم از این بابت.
 
هنوز از هیچ استادی اوکی نگرفتم و این اذیتم می‌کنه. نمیدونم هزینه ای که دارم میدم اخرش نتیجه میده یا نه.
دوباره با چیزهای مختلف بمبارون شدم و باید از
مردکی را چشم درد خواست.پيش بیطار (دام پزشک)رفت که دوا کن.بیطار از انچه در چشم ستوران می کرد ،در دیده او کشید و کور شد.حکومت (شکايت)به داور بردند.گفت:براو هیچ تاوان نیست.اگر این خر نبودی بیش بیطار نرفتی»
در روزگاران قدیم مردی چشم درد گرفت وپيش دام پزشک روستا رفت که بیماریش را مداوا کند.دام پزشک از دارویی که برای چشم درد چهارپایان و حیوانات می زد به مرد داد.زیرا که تنها چنین دارویی داشت برای مداوای چشم درد. دام پزشک داروی حیوانات را در چشم مرد کش
خب
اول یکم از حال الانم بگم 
مینایی که الان داره این متنو مینویسه با مینای پارسال این موقع خیلی فرق داره 
خیلی چیزا رو فهمیده 
به نتایج مهمی رسیده 
و تغییرات زیادی کرده 
مثلا ميتونم بگم پارسال موقع نوشتن از تولدم داشتم امینم گوش میدادم و الان هایده داره میخونه الهی تا نفس توو سینه هست بمونی برای من =)) (تولد این عزیز همزادم هم مبارک ترینه و حقیقتا گوش دادن اهنگاش از معدود دلخوشی های زندگی فعلیمه )
وسط یه تغییر بزرگم الان
(بجز اینکه واتس اپ امش
حال زن باردار ماه نُه رو در نظر بگیرید که دیگه الان سالم بودن و نبودن،دختر بودن و نبودنش براش فرقی نداره.الان فقط و فقط میخواد وقت زاییدنش برسه و اون بار اضافه رو بذاره زمین که بتونه یه شب راحت بخوابه.حال من الان حال اون زنه.خوب و بد و اُرتو و چشم و داخلیش برام مهم نیست.الان فقط میخوام تمام شه.تمام!
جا داره از استوارمون تشکر کنم و همچنین رفیقم ک هوامو داشت برا مرخصی. ب محض رفتن فرمانده رفتن برام مرخصی گرفتن :))
زیرا فرماندمون اگه بود بزور میتونستم مرخصی بگيرم :)) ازش اونم انقد
راستی ماه رمضون هم واقعا خوش گذشت و شانس آوردیم که نگهبانیامون کم بود و کلا یک شب نتونستم برم حسینیه :)
یک جزئ قرآن رو هم همون زمان حفظ کردم و تو مسابقات شرکت کردم و قبول هم شدم .
حالا هفته بعد که رفتم باید پیگیرش شم ببینم جایزشو کی بهم میدن :)
این ماه فک کنم باید بار و بس
امشب مثل همیشه از هم صحبتی باهات لذت میبردم ولي وقتی گفتی مجبورم برم شهرم، دلم بد گرفت دوست داشتم قطع کنم تا راحت گریه کنم تا صدای بغضم عذابت نده ببخش که جوری رفتا کردم انگار دوست دارم قطع کنم، که نداشتم فقط مجبور بودم
الان نوشتن برام سخته چون درست صفه گوشیمو نمیبینم، این اشکهای لعنطی نمیزاره درست ببینم
گاهی چیزهایی هست که نميتونم رک و راحت بهت بگو و یا دسترسی بهت ندارم اون مطالب اینجا هستن امیدوارم ببينيشون
کاش این چشمه های اشک خشک میشدن
ص

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها