نتایج جستجو برای عبارت :

در اختیارم وجبرم

به مناسبت 11 اردیبهشت سالگرد درگذشت محمد بهمن بیگی بنیان گذار آموزش عشایریروحش شاد و یادش گرامی
معلمی تنها شغلی است که آرزویش را دارماما نه هر کسی مدرک معلمی گرفته، معلم است و نه هر کسی مهر نظام پزشکی گرفته است، پزشک.خوب و بد در هر جا و در هر لباسی وجود داشته و خواهد داشت.
اگر به اختيارم بود؛اولا بهترین ها، باهوشترین ها، خلاق ترین ها، دلسوز ترین ها، توانمند ترین ها را به کسوت معلمی در می آوردم،
اگر به اختيارم بود؛بالاترین امکانات رفاهی و والا
چند پست پایین‌تر، از گوگل به خاطر بودنش تشکر کرده بودم. می‌خوام بگم من قدرش رو می‌دونستم وقتی راحت در اختيارم بود. چی دارم میگم! گوگل در اختيارم بود و حالا نیست! این اگه فاجعه نیست پس چیه!
روز تولدم بالای حروفش شمع گذاشته بود. ضعف املاییِ همیشگیم رو اصلاح می‌کرد و وقتایی که حالم بد بود متنای انگیزشی بهم‌ می‌داد و از همه جالب‌تر این که کلی آدم رو می‌فرستاد به وبلاگم
+ضعیف‌ها محکومند به نادیده گرفته شدن، به بردگی، به حذف شدن. این قانون طبی
چهل روز از شروع دوره آموزشی اجباریم گذشته و انشالله بیست روز دیگر تموم میشه. دوره ای که به نظر می رسه موارد اموزشی‌ش از قبیل کار با اسلحه و تیراندازی و . رو تو یه هفته هم میشه جمعش کرد و این حجم بطالت و اتلاف وقت رو کم کرد. اما نکته‌ای که تو این چهل روز متوجه شدم اینه که با وجود اینکه این چهل روز تقریبا هیچ کار مفیدی انجام نمیدم، تو اندک ساعاتی که در اختیار خودمم، بازدهی خیلی بیشتری نسبت به روزایی دارم که به صورت کاملا ازاد در اختیار خودم
دوستان نیک و کهنه سلام
 مدتیست که دوست دارم زمانی را برای مقاله خواندن در نظر بگیرم ولی خب مقاله ندارم ممنون میشم دوستان اگر مقاله خوبی در زمینه عرفان و زندگی و روش صحیح زندگی کردن، همسرداری و دارند برام بنویسند یا لینکش رو در اختيارم قرار بدن.
باز هم سپاسگزار مهرتان هستم.
دل من، ای دل عصیانگر من،
تو باشی دشمن دیرینه من.
ترا پیدا کنم، عفوت نسازم،
شوی حبس ابد در سینه من.
نمی دانم چه سان سازم مجازات،
ترا عصیانگر مغرور و سرکش.
اگرچه سوختم از آتشت من،
زنم هردم ترا بر آب و آتش.
تو عصیان م یکنی در سینه من،
زنم هر دم ترا سنگ ملامت.
همه دار و ندارم رفت بر باد،
بیاویزم ترا بر دار قسمت.
عنان و اختيارم رفت از دست،
تو از خود رفت های، بر خود نیایی.
به رغم این همه بیداد روزی،
بترکانی تو خود را چون فدایی.
امروز از یکی از مسولین شهرداری -که به نوعی کارفرمایم است- خواستم تا ضوابطشان را در اختيارم بگذارند تا از آن عدول نکنم.
ایشان فرمود: ما که نمی تونیم خودمون رو ببریم توی کمیسیون ماده صد و جریمه کنیم! می تونیم؟! شهرداری داره کار رو می‌سازه. واسه خودش می‌سازه دیگه. ضابطه ای وجود نداره. 
امان از وابستگی، این زهر کشنده ی خلاقیت ها و تلاش ها و شکوفاییِ استعداد ها.
جدا وابستگی برای من سمه.
اینکه واسه چیزی منتظر باشم تا طرف مقابلم عشقش بکشه و اطلاعاتشو در اختيارم بذاره یا با انبر از دهنش حرف بکشم یا هر مدل اتفاق دیگه ای که منو واسه چیزی که میخوام معطل کسی کنه که میتونه کمکم کنه ولی دریغ میکنه.
نوچ من آدم ول معطل گذاشتن کسی نیستم و خوشمم نمیاد کسی معطلم کنه دیگه تمیزکاری زندگیم واسم سخت نیست پس راحت میتونم با یه جارو خاک انداز از ای
خرید و فروش املاک در وردآورد
اینجانب افتخار این رو دارم برای هموطنان گرامیم در منطقه وردآورد در حوزه های خرید و فروش املاک با در نظر گرفتن وجدان کاری و از سویی تکیلفی که پروردگام در اختيارم گذاشته بتوانم خدمت رسانی به صورت کاملا صادقانه را داشته باشم و با توکل به خدا این کار را شروع کردم. امیدوارم مثمر ثمر باشم.انشاا.
مهندس قاسمی 09023577377
دوستای عزیزدل!
یه راهنمایی میکنین منو؟
میخوام از الان شروع کنم به خوندن که تو المپیادای کامپیوتر و ریاضی و سواد رسانه شرکت کنم!
منابعی رو میشناسین که بتونه بهم کمک بکنه؟
چه کتاب چه سایت
و یه چیز دیگه که از دوستایی که انسانی میخونن میخوام بپرسم
کتاب تست ادبیات دهم که درسنامش هم قوی باشه چی پیشنهاد میدین؟
یامبر(ص) سال‌ها پس از رحلت خدیجه(س) به یاد او بود و بی‌نظیر بودنش را مطرح می‌نمود. هنگامی که عایشه به پیامبر(ص) گفت "خدیجه(س) بیش از همسری مسن برای تو نبود"، پیامبر بسیار ناراحت شد و با ردّ این سخن گفت: خداوند هیچ‌گاه برایم همسری بهتر از او جایگزین نکرد، او مرا تصدیق نمود هنگامی که هیچ‌کس مرا تصدیق نکرد، یاری‌ام کرد در زمانی که هیچ‌کس مرا یاری نکرد، از مالش در اختيارم قرار داد، زمانی که همه، مالشان را از من دریغ کردند.»
ابن عبدالبر، الاستیع
پریروز برای اولین بار وقتی تئی بغلم بودی، دستاتو دور گردنم حلقه کردی، منو بوسیدی و گفتی (مامان دودت دارم)
فقط تونستم بگم الحمدلله خدایا شکرت، منم خیلی دوستت دارم دخترم
خداجان
این دخترک بنده ی خودته
ففط سر من منت گذاشتی، فرصت رشدی در اختيارم قرار دادی، لطفی کردی، ینده ت رو امانت دستم سپردی
عشقشم خودت کاشتی تو دلم تا براش مادری ای بکنم که شمه ای از محبت تو به خودش رو لمس کنه
حالا درسته بچم میدونمش و دوستش دارم
ولی بخاطر اینکه حیفه بنده ایت که م
دلبر.
هیچ میدانی وقتی که دارمت،پر از خنده ام؟
قلبم میخندد؛
روحم میخندد؛
^چشمانم^ اما از شوقِ دیدنت،عمیقا میخندد.!
خلاصه اش کنم؛
در من هرچه هست،سراسر"خنده"میشود و بس.
گاهی وقت ها،با خودم فکر میکنم؛
کجای زندگی ام خدا را  آنچنان از کارم خشنود  کرده ام که در جوابِ کارِ خیرم،
بهشتِ آن دنیایش را و در این دنیا،با دادنِِ "تو"،در اختيارم قرار داده.؟
تکیه گاهم اگر تو باشی،به تمام تلخی های دنیا لبخند میزنم و غمی ندارم؛
منحنیِ لبخندت هزار درد را درما
کاراموزی در حالِ تموم شدنه و کلاس انگلیسیم خوب پیش میره و تقریبا میتونم بگم دلپذیره،کتاب های آموزشی(انگلیسی) که عمه در اختيارم گذاشته خیلی سرذوقم اورده،دلم تاب نیاورد و نتونستم به "آیین دوستیابی" کارنگی اکتفا کنم،کارنگی معتقده که کتابش رو نباید سریع و سطحی خوند و باید عمیقا بهش فکر کرد و البته عمل کرد!
و مسلما عمل کردن به کتاب و فرو رفتن در اعماق اون زمان زیادی میبره و طبق محاسبات من،حدودا چند هفته به تنهایی درگیر یه کتاب کم قطر اما پر محتوا
دارم به این نتیجه میرسم که بنشینم توی خانه دنیوی و اخروی برای خودم و بچه هایم بهتر است. کار آن فرصتی که برای نوشتن لازم داشتم را می توانست در اختيارم بگذارد که یا من نتوانستم از آن فرصت استفاده کنم یا سزاوار نبود ساعت کاری را به کاری دیگر بگذرانم و یا اصلا روزیم نبود که این اتفاق برایم بیافتد
در مورد گشایش مادی هم چیز محسوسی رخ نداده این ماهی دو سه تومن که به خانه میبرم شاید برایم ماهی صد تومن دویست تومنی که به بعضی ها کمک می کنم داشته باشد و در
ای برده اختيارم تو اختیار ماییمن شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره داردغم این قدر نداند کآخر تو یار مایی
من باغ و بوستانم سوزیده خزانمباغ مرا بخندان کآخر بهار مایی
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ ماییپس چیست زاری تو چون در کنار مایی
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما راگفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارمگفت ار چه در خماری نی در خمار مایی
گفتم چو چرخ گردان والله که بی‌قرارمگفت ار چه بی‌قراری نی ب
آهسته تر از  نم غم عشق گام تو بر این رخ خیال استاین حس خزان شدن گذشتهرفتن ز حریم تو محال استچون برف، به سر سپید خطیبر زلف سیاه شب  در آمدردی شد و راه رانشان داداین دل به کمند  دلبر آمدبی تو به کدام حالت غممشغول وپناه برده باشماز عشق تو با کدام واژهدر  دکلمه غم شمرده باشماینجا سخن از ترانه سخت استیک مثنوی غمین به کارمدیوانی از آن سرودن سردافتاده به سمت اختيارماینجا که دوسه سطر پارسی هستدرکنج رباعی نوایمیک عالمه شکوه مانده باشوقدرجمله ی قطعه
واقعا چرا من تا الان این کتاب رو نخونده بودم؟ خب شاید خودم بدونم چرا
برای اینکه در زمان و مکان درست این کتاب در اختيارم قرار گرفته، کلمه به کلمه ش رو میتونم کاملا بفهمم و حس کنم و لذت ببرم از اینکه میدونم چی به چیه، خیلی خوشحالم که دارم میخونمش، تعداد صفحات زیادی نداره صد صفحه شاید ولی عجب اعجازی در این صفحات هست و من 54 صفحه ش رو خوندم امروز.
چقدر دوست داشتنی هستید شما کاترین پاندر
و باید یه تشکر و قدردانی بسیار ویژه داشته باشم از گیتی خوشدل عز
کا روی تخت نشست و به تیرک آن تکیه داد و گفت: من خیلی خسته‌ام.
بورگل لبخندن گفت:
البته. اینجا همه خسته‌اند .
قصر
#فرانتس_کافکا
.
خلاصه ای از 16 سال و سه هفته زندگی پربرکت:))
لامصب واقعا حس می کنم از همه چی خسته ام. از زندگی کردن، از نفس کشیدن، از حسرت خوردن واسه چیزایی که تحت اختيارم نیستن، از تلاش کردن و به نتیجه رسیدن یا نرسیدن، از کتاب خوندن، از فیلم دیدن، از همه ی کارایی که میکنم، درس خوندن یا نخوندن، نوشتن از ننوشتن، از گریه کردن، از خندیدن،
به امید خدا فعلا کار رو با بارگذاری صوتهای تدریسی که ضبط شدن و برخی جزوات که تقریر خودم هست شروع می کنم؛ تا ببینیم در ادامه خدا چی بخواد.
محتواهایی که فعلا آماده در اختيارم هست و ان شاء الله به تدریج بارگذاری میشه ، عبارتند از:
ادبیات:
جزوه نحو 4 استاد شامیری (حفظه الله)
صوت های تدریس و جزوه تجزیه ترکیب استاد شامیری (حفظه الله)
فقه:
صوت های تدریس فقه 3 ( کتاب المتاجر، کتاب البیع و کتاب الدین) استاد مفتخر (حفظه الله)
صوت های تدریس فقه 2 (کتاب الصوم
شب هنگام که پنجره دیدگانم را بر روی ستم های روزانه می بندم آرزوهای محالم در فضای کوچک چشمانم شروع به رقص و نمایش می کنند گاهی آن آرزوها اشک می ریزند که چطور مسیرم برای رسیدن بهشان بی دلیل کج شد
آنها هم خوب می دانند مال من هستند و در اندوه دوری زاری می کنند
شاکی می شوم
دیدگانم را به سمت نور باز می کنم، چون دیگر توان زاری دیدن و زاری کردن ندارم
آرزو ها را هم نمی خواهم
فقط می خواهم چشمانم را به سقف اتاق بدوزم و هیچ چیز بر صفحه خیالم راه نرود
ای کاش
هوالمحبوب
محبوب ازلی و ابدی سلام.
مست خوابم، چشم‌هایم به اختيارم نیستند، امروز و امشب پلک روی هم نگذاشته‌ام، قرارمان به قاعده است، می‌آیم، می‌ایستم پشت پنجره‌ات، به امید نگاهی، اما تو هنوز با من سر خشمی. سر بر نمی‌داری تا چشم‌هایم از محبت نگاهت لبریز شود. 
امروز ذکر می‌گفتم. می‌دانستم که گوش خوابانده‌ای تا بشنوی‌ام، با هر الله که می‌گفتم، لبانت به خنده می‌نشست، با هر غفاری که از دهان می‌جست، ماهِ صورتت درخشان‌تر می‌شد، همیشه همی
در تمام این سالها همواره یا دوستت داشته ام یا ک تماما افکارم درگیرِ تو، توی هر سکوتِ ناخواسته ای چشم به گوشه ای فرو برده و در خیال پردازی هایی دارای سمت و سویی کاملا جهت دار به سمتت بغض فرو خورده ام یا ک به آرزو های شیرین لبخند گشوده ام. هر چند تلخ، و دور افتاده از تمام خود بودن هامان اما صادقانه بود. و عاقبت هم اکنون ک می نگارم این خداحافظی را، در بی خبری و اضطرابِ کهنه ای نشسته ام و برایت دیکته می کنم این ها را. چیزی نیست ک برایت بخواهم به جز س
انگاری که بر روی تمام احساسات خوشایندم پرده ای تیره و تار کشیده باشند 
در تماس با هیچ رخداد و یا در هنگام فکر به رخداد و
اتفاق و واقعه ای هیچ حس خوشایندی دیگر سراغ من نمی آید و این مسئله 
کار کردن بر روی اندیشه را برایم سخت می کند.
چگونگی این احساس یخ و بی تفاوت را نمی دانم 
اما باعث می شود از هیچ چیزی انتظار لذتمند بودن را ندشته باشم .
ودیعه ای که روزگاری به رایگان در اختيارم بود. و این محدودیتیست به پهنای زندگی.
انتخاب ذنی هر چیزی مساویست با خ
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم / سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم
شب و روز می بکوشم که را بپوشم / نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم
علمی به دست مستی دو هزار مست با وی / به میان شهر گردان که خمار شهریارم
به چه میخ بندم آن را که فقاع از او گشاید / چه شکار گیرم آن جا که شکار آن شکارم
دهلی بدین عظیمی به گلیم درنگنجد / فر و نور مه بگوید که من اندر این غبارم
به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد / که نهان شدم من این جا مکنید آشکارم
شتر است مرد عاشق سر
باسلامپسری هستم24سالهاز سال89عاشق دختری شدم در سن کمو بعد دو سال متوجه شدم دو طرفه هستتا سال96با هم درارتباط بودیم و خانواده من اطلاع داشتنبعد سال96ترکم کرد بخاطر بیکاری و سربازی و….امروز سال98 با ملی اسرار زنگ زد بهم گفت اگر منو میخوای باید اقدام کنی ب خواستگاری، من شغلم محکم نیست و پرامد انچنانی ندارم،و بابامینا دوطبقه هستن و میتونن یک منزل در ابتدا در اختيارم بزارن،ولی با شرایط من….میخوام راهنمایی کنید ک برم خواستگاری؟من عاشقش بودم و هست
دوست داشتم بگویم دقیقا از ساعت  بیست و چهل و هفت دقیقه یکشنبه یکم دی ماه و با دیدن یک عکس، که عقل می گوید " کمکم کن" درونش موج می زد، یکی از شب های قشنگ زندگی ام تبدیل شد به کابوس تقریبا یک ماهه ام، یک ماه است توضیح می دهم نه مریض نیستم، به دکتر احتیاج ندارم و هر بار که پدهای خونی توی سطل های دستشویی های زرد و کثیف خوابگاه را می بینم سه بار معده ام را تا گلویم بالا می آورم و چشم هایم را به کثافت های دیگر می دوزم.دوست داشتم صاحب عکس را پیدا کنم وبا د
 
بدون استثنا هر روز از زندگی را با سپاسگزاری»شروع کنید . همین طور که در آینه نگاه می کنید بگویید : متشکرم خدا ، برای زندگی ، برای بدنم ، برای خانواده و کسانی که عاشقشان هستم .برای این روز و برای فرصت خدمتگزاری که در اختيارم قرار دادی .به قدرت خدا و زمانبندی دقیق او ایمان داشته باشید.
#وین_دایر 
 
بدون استثنا هر روز از زندگی را با سپاسگزاری» شروع کنید . همین طور که در آینه نگاه می کنید بگویید : متشکرم خدا ، برای زندگی ، برای بدنم ، برای خانواده و کسانی که عاشقشان هستم .برای این روز و برای فرصت خدمتگزاری که در اختيارم قرار دادی .به قدرت خدا و زمانبندی دقیق او ایمان داشته باشید .
#وین_دایر 
آزادی برای شما چه معنایی دارد؟ گزینه های بیش‌تر؟ زمان بیش‌تر؟ فرصت‌های بیش‌تر؟ آزادی تبدیل به کیفیتی شده است که توضیح می‌دهد چرا ما امروزه معتقدیم زندگی کردن خوب است. آیا ما امروزه ـ شاید نسبت به هر دوره دیگری از تاریخ ـ از آزادی‌های بیش‌تری برخوردار نیستیم؟ آیا اکنون بهترین زمان برای زنده بودن نیست؟
پس چرا این گزینه‌ها و فرصت‌ها صرفا باری بر دوشمان حس می‌شوند؟ یادم می‌آید یک‌بار در یک غذاخوری خواستم برایم نان و نیمرو بیاورند. روی
این روزا به شدت درگیرم با خانواده و دوست و اشنا.
دلیلش؟
میخوام برم رشت و شنیدم نیروی داوطلب میبرن برای کمک منتها طبق قانون ضد زن ایران دختر بدون اجازه پدر یا همسر نمیتونه بره:)
حالا کی میخواد بابامو راضی کنه؟
خدا داند و بس:)
امیدوارم تا شنبه بتونم راضیش کنم.
هیچ رقمه تو مغزم این فاجعه انسانی نمیره اونم وقتی مامان خودم مستقیم از کادر درمانه و من روزانه در حال استرس کشیدنم:(
اینم از حال امشب من.نگران و مضطرب و عصبی از اینکه اختيارم دست خودم نیست
من الان از شمال کشور دارم برات پست میذارم. بالاخره رسیدیم رشت! خب باز وضعیت جاده نسبت به چیزی که شنیده بودیم بهتر بود نزدیکهای رشت بود که برف نشسته بودو همه کناره های خیابونها پر برف هست. اول ساندویچ مامان پز خوردیم چون حسابی گشنه بودیم الان هم من دارم وسایلمو جا به جا میکنمو اماده میشم برای شروع کردنو درس خوندن. نمیتونی تصور کنی که چقدر خوشحالم به خاطر اینجا بودن و فرصتی که دوباره در اختيارم قرار گرفته تا بتونم کار کنم. واسه همین میخوام تا ش
بسم الله الرحمن الرحیم
وَاِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ اِلاَّ اِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (۳۴)»
[و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس بجز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد (همه) به سجده درافتادند]
1) موسی بن بکر گفت: از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم بین کفر و شرک کدام یک پیش تر آمده است؟ فرمود: به یاد ندارم که با مردم مباحثه کرده باشی. عرض کردم: هشام بن سالم
نمیدونم چرا صفحه آمارم باز نمیشه اما پست میشه :/ بگذریم مثلا من قرار بود امروز کتاب جدید شروع نکنم. ولی خب معمولا حرف من نمیشه. اقا راستی دیدی چه بادو بارونی میاد؟ من که تصمیم گرفتم عکاسی برم شرایطش نیست:/ هوای بد. بگذریم کتاب جدید اول میخواستم برادران کارامازوف رو شروع کنم بعد  نظرم عوض شد دلم خواست از زندگی تولستوی بدونم. اسم کتابم زندگانی تولستوی هست نوشتهٔ رومن رولان با ترجمهٔ ناصر فکوهی ونشر دانش و نشر پویا. دوتا نشر نوشته :/ دلم میخواست ا
 
خدایا خسته و شکسته ام،
مظلوم از ظلم تاریخ، پژمرده از جهل اجتماع، ناتوان در مقابل طوفان حوادث، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول، تنها، بی کس، فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات،دل غم زده و دردمندم آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد تا از این غربتکده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، و در عالم نیستی  فقط با خدای خود به وحدت برسد.
ای خدای بزرگ! تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی،
 
نبودی مثل من سرگشته در امواج چشمانیکه حتی نوح ترسید از چنین سیل خروشانی
 
نمی دانی چه دردی دارد از یار خودی خوردننخوردی مثل من از غیب هرگز تیرِ مژگانی
 
به جرم بوسه ای رسوای عالم بودم اما حیف .نشد وصلی مقدّر ، ماند داغی روی پیشانی
 
هزاران وعده ی خوبان،یکی را نیست امّیدیغلط کردم که دل دادم به دست سست پیمانی برایم دانه پاشیدی و می دانستم از اول .که این دام بلا دارد اسیران فراوانی
 
نباید اختيارم را به دست عشق میدادم"چرا عاقل کند کاری که باز
آزادی برای شما چه معنایی دارد؟ گزینه های بیش‌تر؟ زمان بیش‌تر؟ فرصت‌های بیش‌تر؟ آزادی تبدیل به کیفیتی شده است که توضیح می‌دهد چرا ما امروزه معتقدیم زندگی کردن خوب است. آیا ما امروزه ـ شاید نسبت به هر دوره دیگری از تاریخ ـ از آزادی‌های بیش‌تری برخوردار نیستیم؟ آیا اکنون بهترین زمان برای زنده بودن نیست؟
پس چرا این گزینه‌ها و فرصت‌ها صرفا باری بر دوشمان حس می‌شوند؟ یادم می‌آید یک‌بار در یک غذاخوری خواستم برایم نان و نیمرو بیاورند. روی
سلام 
کسی اینجا چیزی در مورد داغی کف پاها میدونه؟، به نظرتون علتش چیه؟، نشونه ی چیه؟، همچین موردی رو تجربه کردین اصلا تا حالا؟، اینکه کف پاهاتون داغ باشه و احساس کنین که داره آتیش میگیره؟
ممنون میشم اطلاعاتی یا تجربیاتی اگه دارید در اختيارم بذارید.
پیشنهاد:
تعریق بیش از حد دست و پای آقایان و اهمیت آن برای خانم ها در ازدواج
مشکل عرق کردن کف دست رو در جلسه خواستگاری باید مطرح کنیم؟
تجربیات شما در مورد گُر گرفتن کف دست و پا
تجربیات شما در مورد ت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها