نتایج جستجو برای عبارت :

دایی ام نباشgo

باسمه تعالی
چهل حدیث
توکل
غزل۲
اینقدر فکر زن و بچه و اولاد نباش
می رسد روزی هر بنده و صیاد نباش
تو ممکن کار خلاف و تو مکن هر کاری
کار نیکو کن و در زندگی پولاد نباش
تا توانی دل مظلوم بدست آور تو
با زبان و عملت موجب فریاد نباش
وقت خود را به هدر طی مکن و آن دریاب
بی خود و بی هدف از عالم اضداد نباش
کن توکل به خدا در همه ی احوالت
این همه دلهره از آتی و رخداد نباش
گر شدی عاشق دنیا، تو مکن عمر تلف
لحظه ای فکر کن و عامل هر باد نباش
باش در یاد خدا، جز به خدا ف
باسمه تعالی
چهل حدیث
توکل
غزل۲
اینقدر فکر زن و بچه و اولاد نباش
می رسد روزی هر بنده و صیاد نباش
تو مکن کار خلاف و ، به خلاف امر مکن
نابجا سخت مگیر و دم پولاد نباش
تا توانی دل مظلوم بدست آور تو
با زبان و عملت موجب فریاد نباش
وقت خود را تو غنیمت بشمار و دریاب
بی خود و بی هدف و سر خود و آزاد نباش
کن توکل به خدا در همه ی احوالت
این همه دلهره از آتی و رخداد نباش
گر شدی عاشق دنیا، تو مکن عمر تلف
لحظه ای فکر کن و عامل هر باد نباش
باش در یاد خدا، جز به خدا فک
خر وصیّت کرد : فرزندم ! بیا و ‌خر نباش !این همه خر بوده ای ، کافی ست ، پس دیگر نباش !
یا تلاشت را بکن با پارتی پُستی بگیر !یا فرار مغزها کن ! توی این کشور نباش !
کار کردن مثل خر در شأن ما هرگز نبود !همتی کن وارثِ این شغل زجرآور نباش !
سعی کن یا رانت خواری یا زمین خواری کنی !هر چه می خواهی بخور اما پی عرعر نباش !
آخورت را پُر کن و تنها خودت از آن بخور !بیخودی دلسوز اسب و قاطر و اشتر نباش !
از مترسک هم نترس ، اصلا به او جفتک بزن !لیک روی خط قرمزهای گاو نر نباش
*تلفن زنگ میخورد.*
 
من: الو. سلام دايي
دايي: سلام سلام. زود بزن شبکه فارس زووووود باش!
من: برای چی؟
دايي: تو بزننن!
من: خو برای چیی؟
دايي: شهر موش ها داره. شهر موش ها!
من: واقعا؟ صبر کن الان به نیلو میگم بزنه.
دايي: زود باش زووووووود.
من: نیلو نمیذاره میگه میخوام پویا نگاه کنم
دايي: یه جوری راضیش کن دیگه. اممم کار دارم خدافظ!
من: خداحاااافظ.
 
*پس از تلاش های خستگی ناپذیر بلاخره ابجی را راضی کرده و شبکه را به شبکه فارس تغییر میدهیم*
 
من: عه! اینکه
.   باسمه تعالی
چهل حدیث
عدل و انصاف
غزل ۴
مردم بیچاره را یاری کن و کاهل نباش
در تجارت در امانت، خاطی و غافل  نباش
تا توانی یاور بیچارگان باش و ضعیف
گر ندارد مال و ثروت، شاکی و نازل نباش
صرف کن مال و منالت، در ره قرآن و دین
دور کن دلبستگی را، دائما مایل نباش
تا توانی کن تو احسان و مکن کار خلاف
چون رضای حق تعالی باشد و سائل نباش
در مصاف دیگران پرهیز از اجحاف کن
در عدالت عامل و از بندگی غافل نباش
مال دنیا را کسی با خود نبرده تا کنون
بهر فردایت بکن کا
با پدرم تماس گرفتم. قرار بود خریدهایش را برادرم به خانه‌ام بیاورد چون من سرما خورده‌ام. حافظ از پشت گوشی گفت رفتی اونجا ما رو گرفتار کردی!! حالا میگه عسل هم بیارم براش! چای؟ قلیان؟ چیز دیگه‌ای نمی‌خوای؟!» خندیدم. وقتی کیسه‌ی خرید را تحویل داد او را در آغوش گرفتم. بوی ادکلنش را نفس کشیدم. مثل خودم و مثل دايي حسین همیشه بوی خوبی می‌دهد. دايي حسین، دايي کوچکم است که گمانم همه‌ی آدم‌ها یکی از این دايي‌ها داشته باشند؛ بین بقیه‌ی آدم‌ها جذاب
با پدرم تماس گرفتم. قرار بود خریدهایش را برادرم به خانه‌ام بیاورد چون من سرما خورده‌ام. حافظ از پشت گوشی گفت رفتی اونجا ما رو گرفتار کردی!! حالا میگه عسل هم بیارم براش! چای؟ قلیان؟ چیز دیگه‌ای نمی‌خوای؟!» خندیدم. وقتی کیسه‌ی خرید را تحویل داد او را در آغوش گرفتم. بوی ادکلنش را نفس کشیدم. مثل خودم و مثل دايي حسین همیشه بوی خوبی می‌دهد. دايي حسین، دايي کوچکم است که گمانم همه‌ی آدم‌ها یکی از این دايي‌ها داشته باشند؛ بین بقیه‌ی آدم‌ها جذاب
دانلود کتاب شرمنده نباش دختر اثر ریچل هالیس PDF
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب صوتی شرمنده نباش دختر: یک برنامه بدون شرمساری برای رسیدن به اهداف نوشته‌ی ریچل هالیس ، یکی از پرفروش‌ترین آثار نیویورک تایمز در سال 2019 است که به .
دانلود pdf کتاب شرمنده نباش دختر ریچل هالیس | ایران پیپرiran-paper.ir › tag › دانلود-pdf-کتاب-شرمنده-نباش-دخ.دانلود کتاب شرمنده نباش دختر نوشته ریچل هالیس کتاب شرمنده نباش دختر: یک برنامه بدون شرمساری برای رسیدن به اهداف
 
دانلود کتاب شرمنده نباش دختر
عنوان کتاب: شرمنده نباش دخترنویسنده: ریچل هالیسمترجم: هدیه جامعیفرمت فایل ها: pdfتعداد صفحات: 241ناشر: کتاب کوله پشتیزبان: فارسیتوضیحات:
کتاب شرمنده نباش دختر: یک برنامه بدون شرمساری برای رسیدن به اهداف جدیدترین اثر ریچل هالیس، نویسندۀ کتاب پرفروش خودت باش دختر، شما را در راه رسیدن به رویایتان و موفقیت‌هایی که قرار است در زندگی کسب کنید، یاری می‌کند.اکثر نی که کتاب شرمنده نباش دختر را برای خواندن انتخاب…
دانلود کتاب شرمنده نباش دختر اثر ریچل هالیس PDF
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
دانلود کتاب شرمنده نباش دختر؛ یک برنامه‌ی بدون شرمساری .taaghche.com › . › موفقیت و خودیاریریچل هالیس، نویسنده کتاب پرطرفدار و پرفروش خودت باش دختر»، این بار در کتاب جدیدش . دانلود کتاب شرمنده نباش دختر؛ یک برنامه‌ی بدون شرمساری برای رسیدن به اهداف . رایگان خرید دریافت از طاقچه بی‌نهایت. هدیه به دیگران مطالعه نمونه . رتبه: ۳٫۵ - ‏۲۸ رأی
دانلود کتاب شرمنده نباش دختر ا
یه جوری دلم سنگینه که انگار تقصیر منه . 
مادربزرگم خونه ش رو تغییر داده کابینت و کمد و رنگ دیوار رو . مامان گفت ،خاله گفت ، مامانی گفت :وفا چه مدلی باشه ؟ من گفتم، طرح نشون دادم ،دايي م منتظر موند زن دايي م و خواهر زاده زن دايي م طرح دادن و همون و اجرا کرد!! و تهش گفتن تو مگه نظر دادی؟؟؟ مامانی گفت امیر بد شده مامان گفت امیر واقعا بی معنیه خاله گفت چه بی کاربرد !  دايي ترش کرد ! اخم کرد تند گفت . من چرا دلم پره؟ چون گفتم هرچی میگیم کار خودت رو میکنی
نوشتمو هی پاک کردم . 
دل و دماغ نوشتن دیگه از من گذاشته راستش رو بخوای از روزی که فهمیدم دیگه نباید رو دیوار کسی بنویسیم دیگه حس هیچ چیزی رو ندارم تمام وقتم تو خودمم دارم یه مسیر رو میرم تو این مسیر فقط خودمم . دیگه سیگارم نمیکشم بیشتر به خودم فکر میکنم به کارم به آیندم به کار های که قرار انجام بدم . زیاد به حرف آدم ها اهمیت نمیدم ، زیاد حرف نمیزنم ولی عوض همه اینا زیاد راه میرم به خودم انگیزه میدم  به این که  4 سال صبر کنم 25 سالگی تو باید اروپا
 
 
۱- وقتی زن دايي‌م جای مامانم اومد مدرسه‌مون.
۲- وقتی با زن دايي‌رفتم خرید.
۳-وقتی مانتویی که زن دايي گفتو خریدم.
۴- هرچیزی که شامل زن دايي بشه
۵- وقتی با فاط اوکی شدیم و بهش گفتم بهم بگه دلش برام تنگ شده.
۶-وقتی به دوستم زنگ زدم.
۷-وقتی متنه مبینا رو خوندم.
۸-وقتی که جه بوم رو دوباره دیدم.
۹-وقتایی که خودم بودم.
۱۰- وقتی که لیتل رو می‌خونم[ ی لبخنده عجیبی میزنم‌]
۱۱- وقتایی که دورهمی می‌بینم و از دیدن مدیری ذوق‌مرگ می‌شم.
۱۲- وقتی که چند تا موم
امروز که داشتم یه سری گل رو میکاشتم پامچال و اینا 
یادِ دايي افتادم اخرین روزی ک دیدمش
یه لحظه دلم از بد جنسی بابا گرفت نتونستم اون روز ک دیدمش برم جلو 
دلم از بدجنس بودن خودمم گرفت  نشستم گوشه حیاط گریه کردم 
همه خاطره ها و اون لحظه رد شدنش از جلو در نگاه پر حسرت من که نمیتونم برم پیشش.
ما آدم ها هیچ وقت فکر نمیکنیم اونی ک الان هست ممکنه فردا نباشه.
چقدر دوستت داشتم دايي.
امروز اومدم پیشتا شمعدونی برات اوردم :)
دايي عاشقِ آلوچه بود. 
4
یک دايي دارم، تا ندارد! رزقنا الله و ایاکم! 20 سال از من بزرگتر است. چندین سال روابط فی ما بین خواهر و برادر کدر و تیره و تار بود، و ما هم به تبعیت از مادر، دايي را تیره میدیدیم، کدر، سیاه، خشن، ترسناک، لولو! اما حمدُ لله و المنة که روابط از دوران جنگ سرد به صلح گرم تغییر ماهیت داد. الان دايي جان، یک ابرِ پُف پفیِ ملوس است با احتمال بارش همبرگر. هر چند وقت یکبار زنگ میزند بیشعوری مرا یادآوری میکند. مثلا دیشب زنگ زده بود میفرمود ببخشید شماره ات از
اخیرا رسانه ها از تشرف علی دايي فوتبالیست مشهور کشورمان و آقای گل جهان به کربلا خبر داده اند.علی دايي برای مراسم پرفیض عرفه به کربلای معلی رفته و تصویری از او درکنار حرم مطهر حضرت امیرالمومنین(ع) در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی منتشر شده است.
 
 
علی دايي بهترین گن جهان در رقابت های ملی همچنان با اقتدار عنوان آقای گل ادوار جام ملت ها را به خود اختصاص داده است.شهریار فوتبال ایران که در سه دوره از رقابت‌های جام ملت‌های آسیا پیراهن تیم ملی
دايي حسین یک پراید مدل 97 خریده 36 میلیون تومان . یادش بخیر یکسال پیش با این پول یک ماشین خیلی بهتر می تونست بخره مثلاً 206 صندوق دار یا پژو پارس . دايي حسین این پراید رو روز 17 دی ماه 1397 از بنگاه خریده . عکسهای ابوالفضل کوچولو با ماشین پراید دايي حسین داخل حیاط خونه بابابزرگ .
توی حال خودم بود و فکرها توی سرم چرخ می خورد. رشته یکی‌شان ادامه پیدا کرد و به این جا رسید که دیدم دور و برم چقدر آدم شصت ساله و همان حدود دیده می شود. دايي و عمو و خاله و. انگار این ها همان دايي و عموی بچگی هستند و همیشه جوان!
بعد تلنگردار بعدی داستان اینجاست: اگر این عزیزان در کانال 60 سالگی پیش می روند [که ان شاءالله عمرشان پربرکت و دراز باشد] و دیگر آن دايي و خاله کودکی نیستند، یعنی من هم دیگر آن کودک نیستم. من هم بخش زیادی از مسیر را آمده ام؛ ف
قسم که نخوردم درباره‌ی کرونا ننویسم، خوردم؟ بذارین پس قسمت فان این ماجرا رو بنویسم.
من پنج تا دايي دارم و سه تا خاله. دو تا از دايي‌هام (دايي ۱ و ۳) تو یه کشور زندگی می‌کنن (بهش بگیم کشور اول)، دو تای دیگه‌شون (دايي ۴ و ۵) تو یه کشور دیگه زندگی می‌کنن (بهش بگیم کشور دوم)، یکیشون (دايي ۲) بزرگم و یکی از خاله‌هام (خاله ۳) تو یه کشور دیگه زندگی می‌کنن (بهش بگیم کشور سوم)، دو تا دیگه از خاله‌هام (خاله ۱ و ۲) هم تو یه کشور دیگه زندگی می‌کنن (بهش ب
مامان و خاله و دايي معمولا آخر هفته ها میرن دماوند،به با ما هم همیشه میگن که بیایید آخرین باری که رفتم خیلی خسته شدم علاوه بر اینکه شلوغه و نمیشه آدم بیکار باشه، آخر خسته و کوفته میرسی خونه و صبح شنبه باید بری سر کار و این خیلی سخته برام
این هفته هم گفتن بیایید و من دوباره گفتم نه، به شدت نیاز به تنهایی و خلوت دارم چیزی که اونجا امکان پذیر نیست و کلا هم جو بعد از فوت دايي برای من غمگینه
ولی از طرفی وقتی یاد آخرین دماوندی که دايي محمد
من دارم فکر چی رو میکنم وقتی تو هنوز اون دستبند دستته؟ 
من دارم چیکار میکنم؟ در برابر چی مقاومت میکنم؟ 
این چندمین باره واقعیت اینطوری میخوره تو صورتم؟ قراره چند بار دیگه بخوره که بیدار شم از این خواب؟ دست بکشم از این رویا؟ بفهمم؟ احمق نباش آدم ساده. احمق نباش.
       پیشتر ها یک همسر، فرزند دختر، خواهر، لولی، خواهر زاده، برادر زاده، عروس، زن دايي، زن داداش، دختر خاله، دختر عمه، دختر عمو، دختر دايي، پزشک و خانمِ همسایه اینجا می نوشت . من بعد با حفظ تمامی این سمت ها یک خواهرشوهر در اینجا می نویسد.
بین مزار دايي و بابا بزرگ نشسته بودم 
یه خانمی با یه سینی  شله زرد اومد  کنارم 
چشمم افتاد به ظرفهای کوچولوی یه بار مصرف 
یاد یخچال خونمون افتادم (بسه شله زرد :/)
برای اینکه دستشو رد نکنم یه ظرف برداشتم
گفت :چند نفرید
گفتم :سه نفر 
گفت: برای خانواده هم بردار
ده دقیقه گذشت دايي و خاله ها و بقیه هم اومدن.سه تا شله زردها رو دادم پسر دايي.خیالم راحت شد (نفس راحتی کشیدم )
خانمه دوباره با سینی شله زرد اومد برای همه آورد 
همه ظرفهای شله زرد رو پاس میدادن
یه نادونی رفته تو وب صدرا به عنوان ناشناس داره حرف مفت میزنهبرید پیداش کنیدخودش که میگه دو نفرهبگذریمبعد از یافتنش به من بگین تا مژدگانیتونو بدم+ دايي مشتی زحمت بکش با جعبه مهماتت افقیش کنیم+ عرفان جان ببخشید که تو چت روم من اشتباها بهت اتهام زده شدهمه ی کامنتای چت رومو پاک کردم+ صدرا بگو ببینم منظور اون یارو از سین هه منم؟
دايي بابا رو خیلی نمی شناختم فقط طی سفرهای هر ساله به مشهد و یه دیدار یک ساعته باهاش کمی آشنا شده بودم.وقتی دخترش خبر فوتش رو به بابا رسوند اوضاع روحی خانواده ام خوب نبود.مامان و بابام از هم دلخور بودن، تلفن خونه مدام زنگ میخورد و شده بودم منشی تلفنی خونه.ولی بعد از چند ثانیه اوضاع به کل عوض شدمامان
تو سایت دنبال نزدیک ترین بلیط به مشهد بود ، بابا اش تلفنی حرف
میزد و آرومشون میکرد حتی یه کمی طنز هم مخلوط حرفاش میکرد (بابا: باور کن
دا
۳۱ شهریور برای شما یادآور هرچه باشد برای من یادآور از این دنیا رفتن دايي مهدی ست.قرار بود شام را خانه ی ما باشد.بساط منچمان به راه بود(خانوادگی اهل تفریحات سالم و بدون دودیم)دايي دیر کرد و مادر نگرانِ یخ کردن شام و من زنگ به خانه ی دايي و گوشی دايي و جواب ندادن دايي و گذاشتن گوشی و زنگ زدن پسرخاله و فراخواندن ما به بیمارستان و دیدن قامت افقی دايي و چشمان گریان پسرخاله و گریه و زاری کردن ها و غش کردن ها و داد زدن ها.القصه ،دايي را به خاک سپردیم
۳۱ شهریور برای شما یادآور هرچه باشد برای من یادآور از این دنیا رفتن دايي مهدی ست.قرار بود شام را خانه ی ما باشد.بساط منچمان به راه بود(خانوادگی اهل تفریحات سالم و بدون دودیم)دايي دیر کرد و مادر نگرانِ یخ کردن شام و من زنگ به خانه ی دايي و گوشی دايي و جواب ندادن دايي و گذاشتن گوشی و زنگ زدن پسرخاله و فراخواندن ما به بیمارستان و دیدن قامت افقی دايي و چشمان گریان پسرخاله و گریه و زاری کردن ها و غش کردن ها و داد زدن ها.القصه ،دايي را به خاک سپردیم
 دانلود کتاب شرمنده نباش دختر از ریچل هالیس
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
شرمنده نباش دختر - نویسنده ریچل هالیس - معرفی کتاب | .https://ostad7.com › girl-stop-apologizing۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ - کتاب شرمنده نباش دختر ، کتابی جدید از نویسنده خانم ریچل هالیس هست و دومین کتابی که من از این نویسنده خوندم. اولین کتابی که از ریچل هالیس.دانلود کتاب شرمنده نباش دختر اثر ریچل هالیس PDF - نیک پروژهhttps://nikproject.ir › آموزش۲۷ مرداد ۱۳۹۸ - نوع فایل : PDF تعداد صفحات : 241 صفحه نویسنده : ریچل
درحالِ کیک پختنم اما تو قالب کیک یزدی تازه شروع کردم 
فردا باید بریم سرخاک عزیز و دايي ، واسه همون لیلة الرغائب ، یه سری مامان از دوستش ازین نون حلواییا خرید ، یه سری کیکِ   من ، مامانم الان داره حلوا درست میکنه 
خبر بقیه رو ندارم که قرارِ چیا بیارن ، میخوام برای عزیز گل گلدونی بگیرم چون تولدشم هست 
سال تحویلا خیلی وقتِ خوشحال نیستیم و همیشه سر خاک بودیم چ شب باشه چ صبح باشه.
چندتا پامچالو گذاشتم واسه دايي میخوام بکارم تو گلدونش ، دايي از گل
با مامان خانم اینها نرفتم عیددیدنی خونه دايي آقا حسن دايي مامان خانم و پدر نجمه زن خان داداش محسن هیچی بعدا مامان خانم برام داره جلوی کوثر زن داداش مجتبی بهم چیزی نگفت یکی ساعت بیشتر توی خونه تنها هم و فقط دارم دور خودم تاب میخورم و رویا پردازی مزخرف میکنم همین بس من سرباز ارتش ؟ بیشعوری هم حدی داره
من ابوالفضل کوچولو هستم و سن من 18 ماه هست . یکی دیگه از خاطرات خودم رو میخام تعریف کنم .در یکی شبهای پایانی مهرماه سال 1397 بود که من به همراه مامانی و مامان بزرگ و بابابزرگ با ماشین رفتیم پیش بابایی خودم که در خونه دايي حسین مشغول به کار بود و آشپزخانه دايي حسین رو ام دی اف میکرد . برای بابایی چایی بردیم که بخوره و ما هم رفتیم تا خونه دايي حسین رو نگاه کنیم . بابایی کار میکرد و منم رفتم نگاه میکردم شاید یک روزی من هم همین شغل بابایی رو بگیرم البته
حال و روزم رو به راه نیست.بغض سنگینی دارم که دارد خفه‌ام می‌کند، برای من نگرانی نیست که گاه به گاه تماس کوتاهی هست برای "نگران نباش، نگران نباش عزیزم، قطع کنیم پول تلفنت زیاد نشه".برای من قطع ارتباط است، رنج تنها بودن، که رنج تنهایی فیزیکی را کشیده بودم و غرق در بهشت ارتباطات راه دور نمی‌دانستم که کویر وحشت تنهایی اصیل چطور است. برای من اعتیاد نبود، نیاز بود، به ارتباط، به عشق، به اثرگذاری، مثل آب، مثل هوا، نیاز به سلام کردن، به دوست داش
دانلود اهنگ مازندرانی زمونه ناجور نباش زمونه نامرده دلبر با صدای رضا کرد
دانلود کامل اهنگ جدید رضا کرد به نام  زمونه ناجور نباش
متن اهنگ
زمونه های زمونه بیوفا چی رو دونه…♯♫♪
می دل غریب جا دره دلبر ته وسه خونه…♯♫♪
آهای دیوونه وومه می دل ره نزن پس…♯♫♪
می دل ره پس نزن یار غریب هستمو بیکس…♯♫♪
ادامه مطلب
ما بچه بودیم .
بابام یخ فروش بود گاهی درآمد داشت گاهی هم نداشت .
گاهی نونمون خشک بود گاهی چرب 
شاید ماهی یکبار هم غذای آنچنانی نمیخوردیم.
نون و پنیر و سبزی گاهی نون خالی.
اما چشممون گشنه نبود.
 
یه دايي داشتم اون زمان کارمند دولت بود .
ملک و املاک داشت و وضعش خوب بود.
مادرمون ماهی یک بار میبردمون منزل دايي .
زنش، زن خوبی بود .
آبگوشت مشتی بار میذاشت و
ادامه مطلب
ناشناخته(باکی نباشد) 
قال الصادق علیه السلام:
إنْ قَدَرْتُم أنْ لا تُعْرَفوا فافْعَلوا، وما علَیکَ إنْ لَم یُثْنِ علَیکَ النّاسُ ؟! وما علَیکَ أنْ تَ مَذْموما عِندَ النّاسُ؟! إذا کنتَ عِندَ اللّه ِ مَحْمودا .؟!
اگر توانستید ناشناخته بمانید، چنین کنید؛ 
وقتى نزد خدا ستوده باشى نگران نباش که مردم ستایشت نکنند و نگران نباش که در نظرشان نکوهیده باشی!
- بحار الأنوار: ۷۳/۱۲۱/۱۱۰
| بسم الله النور |
امروز رفتیم دنبال پرده های خونمون 
میدونی من تک تک تک تک تکککک تکککککک این خریدا رو حتی اگر کلی اختلاف سلیقه داشته باشیم،با ذوق و شوق کاملللل انتخاب میکنم؟میدونی؟ 
پرده ی اتاقا رو گرفتیم ، طرح سنتی و رنگ گرم
پرده آشپزخونه هم سفید ، تقرییییبا ساده. 
کل امروز و با دايي حسن بودیم و کلی اذیتش کردیم 
هیچوقت فکر نمیکردم با کسی اینقدر اخلاف سلیقه داشته باشم که با دايي داشتم و اینم بگم که هر بار که نظر دايي و پیچوندم یبار مردم و زن
 
دیروز روز خوبی بود. صبح دايي ام زنگ زد که تو راه بودن و می خواستن بیان خونه ما. دیسک کمر همسر عود کرده بود و دو روزی درد شدید داشت که خدا رو شکر دیروز دردش آروم  تر شده بود. این اولین دیدار با فامیل بود. دايي و زندايي و پسر خاله ام و خانوم و بچه هاش اومدن خونمون. البته نموندن ، داشتن می رفتن یزد ، ولی افتخار دادن و یسر به ما زدند. خیلی خوب بود . خیلی خیلی. نمی دونستم برخورد فامیل چطور خواهد بود ، البته حدس می زدم دايي ام اینا برخورد خوبی داشته باشن،
گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی. گاهی فقط زندگی کن. یاد قول هایی که به خودت دادی نباش. شرمنده خودت نباش. تقصیر تو نیست. تو تلاشتو کردی اما نشد. یه وقتایی جواب خودتو نده. هر کی پرسید چرا اینجای زندگی گیر کردی، لبخند بزن و بگو کم نذاشتم، اما نشد. یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر. از بودن کنار کسایی که دوستشون داری و دوستت دارن. از طلوع خورشید، از صدای آواز قمری ها، از باد، باران، از همه لذت ببر.
امروز مهمون داریم. همه خانواده مادریم. دايي ها و خاله ها و اینجور فامیل ها. و من نه اینکه دوستشون نداشته باشم (جز زن دايي اولیم که به شدت منزجر کننده ست)، نه؛ ولی انگار نمیدونم، نمیخوام ناشکر باشم که خانواده خوب و سلامت و مهربونی دارم، اما دلم برای جمع دوستام تنگ شده. دلم برای جیمینا تنگ شده که بغلش کنم و این اذیتم میکنه که اون انگار اصلا دلتنگ من نیست یا حداقل اندازه من نیست. 
مهربونم، اما دوست ندارم لپ تاپ روشن کنم و با پسرداييم فیلم ببینیم :/
من ضعیفم، مطلقاً ضعیفم. بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی. تو می‌دونی که یکی از راه‌های فرارم از این پوچیِ بی‌مرز هستی، اما نه تنها خودت از من فرار می‌کنی بلکه مجابم می‌کنی که من هم از تو فرار کنم. از راه فرارم فرار کنم. این روح پناه‌جو به چی پناه ببره هان؟ چه معنایی باقی می‌مونه. قلاب نباش، صیاد نباش. یه بارم تو شکار شو. تا کی می‌خوای بِکِشی و بُکُشی. نکنه تو هم ضعیفی؟ آره تو هم ضعیفی. چه ومی داره این‌همه پس‌زدن و پس‌گرفتن. چرا همیشه داریم از
بیست سومین سالگرد زله 76 زیرکوه قاینات
افسانه من
تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدايي ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دايي دايي فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.
دايي دايي دايي 
با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دايي چی میگی 
دايي یه گنجشک تو
از دوران خیلی دور، خانه‌ی دايي بزرگه، برایم نمودِ خانه‌های سرپا و باطراوت بوده. موجی از خنده و شادی‌های شاید بی‌دلیل.
سال نود و شش، برای خانواده‌ی دايي بزرگه، سال خیلی بدی بود. چون زندايي، روح بانشاط خانه، دچار بیماری شد و یکهو انگار دنیا ایستاد. دخترداييِ همیشه خندان، حالا کمتر میخندید و خواهر کوچکترش که یک‌جا بند نمیشد، از روی تخت بودن همیشه‌ی مادرش کلافه بود. چند خط به پیشانی‌ دايي جان و چندین تار موی سفید به موهایش اضافه شده‌بود. ز
دست های خدا باش برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت خنثی نباش !بی تفاوت نباش !اگر دیدی کسی گره ای دارد وتو راهش را می دانی سکوت نکن !اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن معجزه زندگی دیگران باش !این قانون کائنات است معجزه زندگی دیگران که باشیبی شک کس دیگری معجزه زندگی تو خواهد بود.
به گزارش سرویس وبگردی سیتنا، در یکی از مسابقات مقدماتی یورو ۲۰۲۰ شب گذشته تیم ملی فوتبال پرتغال توانست با سه گل تیم لوکزامبورگ را شکست بدهد.
گل دوم پرتغال را کریستیانو رونالدو به ثمر رساند. رونالدو با این گل، تعداد گل های ملی خود را به عدد ۹۴ رساند تا فاصل خود را با علی دايي برای گرفتن عنوان آقای گلی جهان به ۱۵ گل کاهش بدهد.
این موضوع بازتاب گسترده ای در رسانه های جهان و از جمله خود فیفا داشته است.
برای خواندن ادامه متن به مطلب روبرو " یادآوری
به گزارش سرویس وبگردی سیتنا، در یکی از مسابقات مقدماتی یورو ۲۰۲۰ شب گذشته تیم ملی فوتبال پرتغال توانست با سه گل تیم لوکزامبورگ را شکست بدهد.
گل دوم پرتغال را کریستیانو رونالدو به ثمر رساند. رونالدو با این گل، تعداد گل های ملی خود را به عدد ۹۴ رساند تا فاصل خود را با علی دايي برای گرفتن عنوان آقای گلی جهان به ۱۵ گل کاهش بدهد.
این موضوع بازتاب گسترده ای در رسانه های جهان و از جمله خود فیفا داشته است.
برای خواندن ادامه متن به مطلب روبرو " یادآوری
 رسیدم خانه و مام‌بزرگ با یک عالمه نان نشسته بود روی مبل و با قیچی تکه‌تکه می‌کردشان برای بسته‌بندی. کنارش روی زمین نشستم و یک‌ تکه‌ی خشکش را کندم و دندان گرفتم. دايي خانه‌ی ما بود. قرار بود شبانه راهی جاده شود برای سفری. توی آشپزخانه بود، پرسید شام می‌خورید؟ مام‌بزرگ گفت فعلا نه، تو بخور که زود راه بیفتی بیچاره نکنی من رو. دايي پرسید من شب تا صبح رانندگی می‌کنم، تو بیچاره می‌شی؟ گفتم مام‌بزرگ تا برسی نمی‌خوابه. گفت من چهل ساله دارم را
نمی‌دانم چه اندازه با فرهنگ غذا خوردن گیلانی‌ها آشنایی دارید اما در خانواده‌ی من که اصالتا اهل شرق گیلان هستند رسم است که میوه بیاوریم روی سفره‌ی‌غذا. ما با خوردن خیار، هندوانه، خربزه، طالبی، و انگور به عنوان ساید/Side هیچ مشکلی نداریم. برای ما خوردن کوکوی سیب‌زمینی همراه هندوانه یک امر عادی محسوب می‌شود. در این بین، خیار محبوب‌ترین است. همانطور که می‌بینید حتی در لیستم آن را در رتبه‌ی اول جای دادم. دايي حسین که دايي کوچکم است یک دعای ف
این دخترک ما اعتقاد عجیب و شدیدی به تناسخ داره.
مثلا قراره بزرگ که شد ماهی بشه یا کبوتر 
حتی مورد داشتیم میخواست بزرگ که شد عینک بشه ((((((((((((((: 
یا مثلا میگه میشه من بزرگ شدم، بابا شدم، براتون خرید کنم؟ 
اصلا اعتقاداتش منو کشته 
خیلی وقتا دیشب میریم خونه فامیل. همش میگه مامان میشه دیشب بریم خونه دايي؟
منم میگم اره مامان، حتی میتونیم دیروز بریم خونه دايي ((((((((((((((((((:
از غم که بگذریم دیروز یه اتفاق خنده دار افتاد.
بین دانش آموزانم یک دخترکوچولو دارم که خیلی دوستم داره و دوستش دارم. اغلب کنارم هست و دیروز خیلی جدی داييش اومد ظاهرا درباره ی خواهرزاده ش با من حرف بزنه. بحث از وضعیت دانش آموز به سن و رشته تحصیلی من رسید. گویا دختر کوچولو در راستای اینکه میخواسته زمان بیشتری رو بامن بگذرونه تلاش کرده من در کسوت زن دايي ش کنارش باشم. داييش از من دو سال کوچیکتر بود. صحبت کردیم و به توافق رسیدیم زن دايي اون دخترکوچو
غمگین نباشید ،چرا که خوشبختی می توانداز درون تلخ ترین روزهای زندگی شما،زاده شود . باورکندر تقدیر هر انسانی معجزه ایازطرف خدا تعیین شده که قطعأ در زندگی، در زمان مناسب نمایان خواهد شد!یک شخص خاصیک اتفاق خاصیا یک موهبت خاصمنتظر اعجاز خدا در زندگیت باش ،بدون ذره ای تردید!زندگی درست مثل نقاشی کردن استخطوط را با امید بکشاشتباهات را با آرامش پاک کن قلم مو را در صبرغوطه ور کن.و با عشق رنگ بزن.بخشنده باش اما زیاده روی نکن حساب گر ب
اعضای خانواده و افراد دارای نسبت خانوادگی در زبان گیلکی!
‍‍‍‍‍
* پئر/ پیئر (=پدر)
* مار/ مائار (=مادر)
* پسر/ ریکا/ وچه (=پسر)
* دتر/ کیجا/ کؤر/ کیله/ لاکۊ  (=دختر)
* برأر (=برادر)
* خاخۊر (=خواهر)
* دأیی (=دايي)
* ماشل/ هالۊ (=خاله)
* عامۊ (=عمو)
* ع (=عمه)
* عامۊ پسر (=پسر عمه) 
* عامۊ دتر (=دختر عمو) 
* عمه پسر (=پسر عمه) 
* عمه دتر (=دختر عمه)
* دايي پسر (=پسر دايي
* دايي دتر (=دختر دايي
* ماشل پسر (=پسر خاله) 
* ماشل دتر (=دختر خاله) 
* ماشه (=خاله‌زاده)
* برأرزه (=برادر
من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد‎‌‌‎ازظهر، عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود،  شاید اینطور نمی شد. .
دايي جان ناپلئون / ایرج پزشک‎زاد / فرهنگ معاصر
سوم ابتدايي بودم که با بلاگفا شروع کردم. کنار داييام، با هم‌دیگه وبلاگ ساختیم. تحت تاثیر رمان شازده کوچولو که همون سال داييام برام خریده بود، و به پیشنهاد خودش، اسم وبلاگ رو یه چیزی شبیه به شازده کوچولو در سیاره انتخاب کرده بودم. به گمونم هیجان اولین وبلاگ رو داشتن و جایی که توش حرف بزنم (یه چیزی رو اعتراف بکنم، من از نه ماهگی به حرف اومدم. چون که حرف نزده زیاد داشتم و می‌ترسیدم عمرم برای گفتن همه‌اش کفاف نده) باعث شد که رمزش رو گم بکنم. ول
یا خیرالرازقینفصل اول: کلیات و اصول تفکر و تعقل
اگر میخواهی بهترین باشی،بد نباش.
امیرالمومنین(ع): هرکه دانا باشد، خود را توقف دهد.بسیار پیش می آید که نمیدانی بهترین راه حل،بهترین تصمیم یا بهترین عملکرد چیست. یعنی نمیدانی که چه کار باید بکنی اما میدانی چه کارهایی را نباید بکنیاگر این خط قرمز ها را مراعات کنی، از بهترین ها میشوی، خرابکاری نمیکنی، خود را به خاطر دیکران به هر خطایی مبتلا نمیکنی و خدا تو را در ادامه مسیر یاری میکند. گاهی برای رسی
سوم ابتدايي بودم که با بلاگفا شروع کردم. اولین وبلاگم رو من و دايي‌، با هم دیگه ساختیم. تحت تاثیر رمان شازده کوچولو که همون سال داييام برام خریده بود، و به پیشنهاد خودش، اسم وبلاگ رو یه چیزی شبیه به شازده کوچولو در سیاره انتخاب کرده بودم. به گمونم هیجان اولین وبلاگ رو داشتن و جایی که توش حرف بزنم (یه چیزی رو اعتراف بکنم، من از نه ماهگی به حرف اومدم. چون که حرف نزده زیاد داشتم و می‌ترسیدم عمرم برای گفتن همه‌اش کفاف نده :دی ) باعث شد که رمزش رو
گاهی نباش .
خودت را بردار و کمی دورتر از قافله بایست ،
وجودت را از همه ی آدم هایِ اطرافت دریغ کن .
ببین چه کسی نبودنت را حس می کند ؟!
چه کسی حواسش به حال و احوالاتِ توست ؟!
سکوت کن و منتظر بمان و ببین کدام آدمِ با معرفتی برایِ پیدا کردنِ تو ، پس کوچه هایِ تنهایی ات را زیر و رو می کند ؟!
کدامشان نگرانت می شود ؟!
و اصلا چه کسی ، برای نگه داشتنِ تو ، به خودش زحمت می دهد ؟!
اگر نبودی و دیدی آب از آبِ روزمرِگی هایشان تکان نخورد ، تعجب نکن !
رسمِ آدم ها همین
نفس و مباحث خیار.   این اپیزود ؛  حرف حساب . 
   یک .  دو. دو   دو  2   استوپ!.  کات لطفا!     دايي جان  یادم رفته بعدش چه شماره ای بود؟.  آهان. جانه تو یادم افتادش.  سه بود دیگه.  دايي جان چه گَمَجی هستیااا!  تازه باخبر شدم ک دايي شنبه لیله گمجه . والاا .  چی چییییی؟  من بی ادبم؟   میدورنی هیچ من کی هستم؟  چومانت را باز کن ، مرا فندیر.   خوب مرا ایپچه نیگاه کن.  خب حالا دیگه بسه . نیگاه کردی ؟ خب حالا  خب حالااا ؟؟؟ یه لحظه ایپچه ز
 دانلود کتاب مبانی آموزش مطالعات اجتماعی امین دايي‌زاده، حسین دايي‌زاده، ایمان رضائیان
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب: مبانی آموزش مطالعات اجتماعی (رشته علوم تربیتی گرایش .elmnet.ir › article › مبانی-آموزش-مطال. Translate this page مبانی آموزش مطالعات اجتماعی (رشته علوم تربیتی گرایش پیش‌دبستانی و دبستانی). نویسندگان: حسین . اسناد علمی مشابه که دسترسی به فایل د
امروز لیلا به دیدنم آمد. با یک پسر جوان که شاید ۲۴ یا ۲۵ سال سن داشت ، با شیشه آبی که در دست داشت سنگ قبر را شست و لیلا آرام کنار قبر نشست چشمهایش کم نور و بی تفاوت به سنگ خیره بود . به نظرم آن پسر جوان مجتبی بود ، از وقتی که ۵ یا نمی دانم شاید ۶ سال سن داشت ، ندیدمش جوان رو به لیلا کرد و گفت : این قبر دايي محموده . لیلا همچنان ساکت و خیره بود ، پسر جوان فاتحه ای خواند . اشک هایش بی اراده بر سنگ قبر می چکید مطمئن شدم که او خود مجتبی است ، چقدر بزرگ شده !
دانلود آهنگ جدید مغرور نباش به نام پوریا امین
Текст песни Maghror Nabash Pooria Amin
دنیارو دارم تا هستی کنارمУ меня есть мир, чтобы быть со мной
طفره نرو من تنهات نمیزامНе уклоняйся, я не одинок
غصه و غم نیست وقتی که تو باشی

ادامه مطلب
عزیزی پیام داده که: فردا از اون بیست سی‌تا کتابِ سانفرانسیسکو امتحان داری؟ می‌خواستم بگویم سانفرانسیسکو جای دیگری است (اشاره به کتاب دايي‌جان ناپلئون!) این کتاب‌ها مع الاسف بیشتر به دره‌های جهنم می‌مانند تا سانفرانسیسکو.
راستش مغزم از شدت یک عالمه بیماری و اندیکاسیون و کنتراندیکاسیون و روش‌های تشخیصی و یک عالمه عدد و رنج نرمال و غیر نرمال و اسم دارو و عوارض درمان و یک عالمه کوفتِ دیگر در حال انفجار است. این‌ها را می‌گویم یک وقت فکر نک
Alireza Talischi
Sakhtgir
#AlirezaTalischi
رو تو گیرم رو کسی نیستم 
ولی هیچی تو دلم نی
تو دلم جز تو کسی نیست نه 
توو دلم نیستی بفهمی
رو هوا میبرنت بس که نمک داری
ولی من عاشقتم خب مگه شک داری
من سختگیرم ولی سخت میرم
تو نباش و ببین چجوری میمیرم
قلبم گیره خوبیم اینه 
که تو دنیا فقط رویِ تو گیرم
من سختگیرم ولی سخت میرم 
تو نباش و ببین چجوری میمیرم
قلبم گیره خوبیم اینه 
که تو دنیا فقط رویِ تو گیرم 
رویِ تو گیرم
نفسم بسته به چشمات و دلم وصله بهت
فکر میکردم احتیاجی نیست
به گزارش همشهری آنلاین صفحه رسمی اینستاگرام کنفدراسیون فوتبال آسیا تو یک نظرسنجی از مخاطبان خود خواسته از بین مربیان ایرانی که قبلاً هنرپیشه تیم ملی بوده اند و چند سالی است پا به عرصه مربیگری گذاشته اند، بهینه مربی را گزینش کنند. داخل این نظرسنجی یحیی تراب محمدی سرمربی فعلی پرسپولیس و علی دايي سرمربی پیشین سرخپوشان بی آرامی حضور دارند. فرهاد مجیدی، جواد نام و علیرضا منصوریان سایر گزینه های این نظرسنجی هستند. مخاطبان باید معروفیت گزی
نظر دايي درمورد رفتار کالدرون
اسطوره فوتبال ایران درباره اتفاقات جنجالی دیدار پرسپولیس و ماشین سازی و ماجرای پنالتی علی علیپور و حواشی پس از آن صحبت کرد.

 
به گزارش ورزش سه، چیپ علیپور همچنان سوژه داغ و به‌روز فوتبال ایران است. اتفاقی که زیروزبر باشگاه و تیم پرسپولیس را بهم ریخت و تیمی که می‌رفت روی نوار برد حرکت کند را ناگهان دچار چالش کرد. از خود اتفاق که بگذریم حرف‌های کالدرون علیه مهاجم تیمش نقدهای متفاوتی را در پی داشت. این‌که آیا با
سلام استاد عزیز ناراحت نباش دلگیر نباش برای آیلاند گفتنت .
شاید آن هم فن معلمیت بوده برای جاری ساختن لبخند بر روی لبان دانش آموزانت
شاد باش همکارم تو درست را خوب دادی
زحمتت را کشیدی زمانی که خیلی ها غایبند تو حاضر بودی تا دانش آموزانت از درس عقب نمانند!! زمانی که همه آفلاین بودند تو آیلاند بودی وغم فرزندان این خاک را می خوردی .
 ببال همکارمن می توان در تاریخ نوشت وقتی بقیه آفلاین وغایب  بودند معلمین زحمتکش آیلاند بودند.
ما همه در کنار تو آ
لاکن اینگونه نباشد که مسکن خودرا عوض کرده، چرتتان بگیرد، کارهایتان هم بماند!
پ.ن: تا همین چند سال پیش مرد مو سفید میدیدی خودش اتوماتیک عمو یا دايي میاورد وسط حرفاش که عمو جان شما یا دايي جان فلان، الان اولا سی چهل ساله‌ها رنگ میکنن سفید بشه، پنجاه شصت ساله‌ها رنگ میکنن سیاه بشه، همشونم تورو به همه جور چشمی میبینن غیر خواهر و خوارزاده و برادرزاده! دوما جرات داری بگو حاج‌اقا! چنان اموات و رفتگان تاریخ ایران و اسلام و میارن جلو چشمت که از درون
امشب رفتیم شهرکتاب و سه تا کتاب خریدم: تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم، مادمازل شنل و تسلی بخشی های فلسفه. چقدر حس خوب داره اونجا. 
دیگه اینکه مامان میخواست بریم امیرشکلات ولی در نهایت اومدیم به‌کام محبوبم :)
راستی جلد دوم انا کارنینا رو هم شروع کردم، نمیدونم چرا لذت بخش شد از آخرای جلد اول واسم.
هنوز منتظرم پیتزای گوشت و قارچمون حاضر شه و بعد انشاا. میرم خونه نماز عزیزم رو بخونم. :)
راستی ناهار رو با دايي و خانواده عزیز خودم بودیم توی خونمون و م
شهادت یعنی عزت.
 ایمان .
تمام خوبیها .
و در یک کلمه رسیدن به حق تعالی و رضایت او .
یا ایتها النفس المطئنة ارجعی الی ربک راضیةً  مرضیةً .
پ.ن : مزار شهید سید حسین میرصیفی ، دايي شهید لطفی نیاسر که در ۴۰ روزگی آقا مهدی به شهادت رسیدن .
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
نگران نباش سوزی اصلا نگران نباش مارگارت به فکرماهست همیشه به فکرماهست.این سخن جوزف که معلولیت بینایی شنوایی داشت به خواهرش سوزی بود.
هردومعلولیت روانی ناتوانی در نه گفتن داشتندوقادربه حرکت نبودند.هوابسیارسردبود.پدرآنهابه هیچ عنوان مسئولیت پذیرنبودوتمام خرج آنهارامارگارت بادرامدناشی از پس اندازخوددربانک وسودآن و همچنین نوشتن رمان های مرتبط بافقروسرمایه گذاری وت های کثیف اقتصادی وغیره میپرداخت.مارگارت اهل گدايي نبود.تنها به است
هیچی رفتم عینک داداش مجتبی رو گرفتم با اسنپ بایک رفتم یه آدم خیلی خوبی بود هی هرچند دقیقه یه بار میگفت آقا جاتون خوبه مشکلی ندارید هیچی عینک رو گرفتم ولی مزاحم زوج جوان دل شد آقای دکتر با خانومی که اونجا بودند فیس توی فیس نشسته بودند بهر حال عذاب وجدان گرفتم که مزاحم خلوت شون شدم! بعدش اومدم از عابربانک پول گرفتم البته از کارت بابا خان پول گرفتم!؟!؟ بعدش دوباره اسنپ بایک برای رفتن به خونه دايي آقا حسن دايي مامان خانم هیچی این کی همون اول گوشی
خوشحالیی ینی عموجون(عموی همسری)بهم پی ام بده و بگه چقدر بهم ایمان داره و میتونم فدات بشممممم عموی خوشگل و خوشتیپم آخه دخترا حق دارن روت کراش بزنن ازبس ماهی تو
میگم یه وخ زشت نباشه من تا الان تونستم نصف برناممو بخومم میبینین وختی قبلا خونده باشین واستون حکم مرور رو داره درس خوندن !
خدایا من امسال واسه زیر 100 میخونما نه قبولی! چون کلید قبولی رو باز کردم چون خیالم از قبولی راحته :) خودت کمکم کن بین اینننننن همه مشکل و دغدغه کم نیارم! :)
خب من یه چیزی
من یه بچه آجی دارم
یه پسر خوشگل و ناز
خیلی هم دوسش دارم❤
دوسالشه ❤
اما من باش یه مشکل بزرگ دارم به من نمیگه خاله
به همه اسماشون رو میگه دايي و مامانجان و باباجان
این مشکل از روزی شروع شد که آجیم گفت بهش بگو نانا
و این بچه سریعا این کلمه رو با ذوق و شوق گفت
البته منم خوشحال شدما
ولی از روزی که به داداشم.گفت دايي من.ناراحت شدم
حالا هرچی میگم بگو خاله
میگه نچ نانا
حتی نخخخخ رو هم میگه و خ رو چنان غلیظ تلفظ میکنه که.
به هرحال تقاضای دعا دارم
بی تفاوت نباش جانم که بی تفاوتیت من را
منزوی
دیوانه
گوشه گیر
دلگیر
بازنده
افسرده
بی حس
پراز بغض 
و به طور حال بهم زنی من را حال بهم زن میکند
طوری که باورت نمیشه این منم.
عزیزترینم هنوز نتوانستی به طور کامل میزان تنهاییم را بفهمی که 
اینطور درحین پراحساس نشان دادن،که پشت آن نقابت یک سردی و بی احساسی ای که وجود دارد،
که من آن را کاملا واضح میبینم.
بله،من میفهمم که سعی داری خودت را کمی ازمن رها سازی اما این راهش نیست
فقط میتوانم بگویم این راهش
 
هی، یکی اینجاست که داره سعی میکنه به من نزدیک شه
آره من دارم درباره‌می تو حرف می‌زنم
 
اوه اوه کی اونجاست؟
اوه اوه اون منو میشناسه
اوه اوه من فراموشش کردم، فراموش
 
فکر نمیکنی که این خنده‌ داره؟
 
من یکم خجالت زدم
اوه اوه جوری نباش که انگار بهم نزدیکی
 
اوه اوه اوه بهش دست نزن، همونجا بمون
ازم چی‌میخوای؟ همه چیز شبیه توعه
من چیز دیگه‌ای درموردت نمی‌دونم
اوه اوه اوه من تغییر کردم؟ درست شبیه تو
 
اجباری یا نه یه سلام فرشته‌ای بده
کلماتی به
چیزی که من فهمیده ام این است که :
این دوست خوب نیست که حال تو را خوب میکند
در واقع حال خوب توست که دوستان و آدم های خوب را جذب میکند !
آنقدر حال ها خراب و بد است که آن آدم خوب خوب ها هم از بدتر شدن حالشان فراری اند .
منتظر نباش کسی بیاید و اشک ها و غم هایت را پاک کند .
آدم ها دیگر حوصله ی اشک و غم خودشان را هم ندارند .
حالت را خوب کن .
مادر و پدر خودت باش .
مسئول خودت باش .
شاد باش .
آن وقت می توانی منتظر زنبورها شوی تا به دور عسل جمع شوند .
روح وحشی
+این نه گ
پس میخوای یه نویسنده باشی.چار بوکوفسکی #مازیار_ناصری
اگه فکرِ نوشتن ناگهان و بدون توجه به هر مسئله‌ی دیگه‌ای سراغت نمیاد، ننویس.تا کلمه‌ها ناخواسته از قلب، ذهن، دهان و وجودت سرازیر نشدن، ننویس.اگه مجبوری ساعت‌ها خیره به صفحه‌ی کامپیوترت بشینی یا در جستجوی کلمه‌ها روی ماشین تحریرت قوز کنی، ننویس.اگه واسه پول یا شهرت می‌نویسی، ننویس.اگه می‌نویسی تا رو بکشونی توی تخت‌خوابت، ننویس.اگه مجبوری اونجا بشینی و بارها همه‌شو بازنویسی
دانلود آهنگ جدید محسن نوری منتظر نباش
Download New Music Mohsen Noori montazer nabash
آهنگ جدید محسن نوری بنام منتظر نباش
این نبود حقم بری و تنها بشم بدون تو اصلا من دیگه نمیکشم دیوونه برگرد هی نکن دست دست
اون دوتا چشمای ناز تو اون لحظه های ناب و خوب اون همه خاطره چجوری از یادم بره
 
ادامه مطلب
هنوز پاییز از راه نرسیده، سرما خورده ام؛ آن قدر محکم که دیروز گفتم همه مراجعهایم را کنسل کنند و کلا در خانه ماندم و مامان سوپ و دمنوش سرماخوردگی و لیمو شیرین و. در گلویم کرد.
دیشب مثلا بهتر شده بودم و بلند شدم که خودم برای خودم دمنوش بگذارم. وقتی آب جوش آمد، از مامان پرسیدم که دمنوش را کجا گذاشته است و جواب او، مثل همیشه، "همون جا" بود! 
من که این همه سال نفهمیدم، "همون جا" دقیقا به کجای آشپزخانه می گویند و البته پرسیدن هم بی فایده است. چون مامان
یادم میاد یه جایی در مورد قوانین زندگیم نوشته بودم 
قانون یک من باید زنده بمونم 
قانون دو من فقط خودمو انتخاب میکنم
قانون سه 
این قانون امروز تصویب شد بخاطر بررسی کمد لباسام که هرچیزی رو اجبارا تنم کردم اسم این قانون قانون" هر" هست 
هر چیزی رو نخر
هر چیزی رو مگو
هر چیزی رو قبول نکن
هرکاری رو نکن
وقتی هررررررر کاری داری میکنی این قانون میگه متوسط نباش هر چیزی رو الکی الکی تو پاچت نکن 
وقتی قبول میکنی هر چیزی رو تو تنت کنی یا هر چیزی رو قبول کنی
شرح ما وقع:
تلفن سیمی خونمون زنگ خورد.
مادر به تلفن نزدیک تر بود، بلند شد تلفن رو برداشت.
با من کار داشتند.
خواهرزاده 8 ساله ام بود. دختره.
اومدم باهاش شوخی کنم، صدامو عوض کردم :))
گفت: دايي جون خواهشاً جدی باش، می خوام باهات صحبت کنم!
من، پشت تلفن پوکر فیس :| شدم، در حالی که سیمِ تلفن داشت از خنده پاره میشد :)))
دختره: دايي جون، می خوایم نمایش اجرا کنیم مدرسه. برای تولد حضرت زهرا (س). لطفا برامون بنویس!
من: دايي جون ولی من.آخه.
دختره: نه! نمی گم الان! شا
کانادا زودتر از تخمین های من به فاک میره.
من گذاشته بودم که تا ده سال اینده (یک سال ازون ده سال گذشته) کانادا به فاک میره.
زودتر اتفاق خواهد افتاد.
 
عاقبت مردمی که مفت میخورن، میخوابن، و کل کارشون غیبت کردن و حرف زدن و حسودی کردن، و دیدن بدبختی بقیه و به فاک رفتنشون، و بی تفاوتیه، همینه.
ما از بچگی با بدبختی بزرگ شدیم و بلاخره گلیممون رو میکشیم بیرون از اب.
 
راستی کلنگ خوندم که سرفه میکنی.
میدونم الان خالت خوبه.
نگران نباش. اون کرونا نیست.
 
ولی
دايي مادرم وقتی جوون بود معلم بود ،معلم دوره شاه تحصیل کرده بود حتی دانشگاه رفته بود ،اما عشق و علاقه اش به رانندگی باعث شد کارشو ول کنه و بره راننده کامیون بشه ،یا بقول خودشون راننده ماشین سنگین ،زنش که از کارمندای موفق بود راضی نبود به راننده شدن دايي مادرم ،ولی دايي کار خودشو کرد و استعفا نامه رو نوشت رفت پی عشقش،ماشین!زندگیشون گل و بلبل بود درآمد رانندگی خیلی زیاد بود ،یه خونه تبدیل شد به دو تا خونه و یه ویلا ،زندايي هم حالا به نسبت راضی
ه
یک تست بسیار معتبر از پورفسور حبیبی : چه کسی همیشه درقلب شماجای دارد؟
 این شوخی نیست . جواب تست رانگاه نکنید
 1-عددی دلخواه بین(1-8)انتخاب کنید
 2-آنرابا10جمع کنید
 3-دوباره با5 جمع کرده 
 4-بازحاصل بدست آمده رابعلاوه8 کنید
 5-این بارعدددلخواهی راکه ابتداانتخاب کرده بودیدراازحاصل کم کنید
 حالاباتوجه به لیست زیرشخصی که همیشه درقلبتان جای داردرابیابید. 
 1-خدا
 2-پدر
 3-مادر
 4-خواهر
 5-برادر
 6-عمو
 7-دايي
 8-عمه
 9-خاله
 10-همسر
 11-دخترعمو
 12-پسرعمو
هفت ساله که بودم ، داييِ بزرگم بعد از ۲۵ سال برگشت ایران ، درحالی که به جز یک داماد ، هیچ‌کدام از شوهرخواهرها و زن‌داداش‌ها و برادر و خواهرزاده‌هایش را ندیده بود ، داييِ بزرگم برای ما شکل یک سرزمین کشف نشده بود ، آن سال ، یک اتفاق رویاگونه‌ی عجیب بود که مانندش هیچوقتِ بعد تکرار نشد . هر شب و هرشب خانه‌ی مادربزرگ مهمانی بود و فامیل‌ها و آشناهای دورِ دور حتی، می آمدند و از هر خانواده‌‌ی چهار نفره‌ای داييام فقط با یک یا حداکثر دو نفرشان ا
.
بهار نود و هشت برای ایران با سیل شروع شد، و برای من با مریضیِ غیر منتظره ی دايي، با تحقق وعده های کاریِ زمستون نود و هفت. ادامه پیدا کرد با رفتن دايي، با همیشه رفتنِ دايي، ختم شد به شارتِ های نامردگونه. تابستون نود و هشت شروع شد با جای خالی میرغضب بینِ اونهایی که به نحوه ی برش کیکِ ربع قرن زندگیم خندیدن، ادامه پیدا کرد با رابطه ی جذابم با پادکست های صوتی، ختم شد به صورتجلسات تموم نشدنی وال پست و دیوار چینی، به مسافرت های دلچسب. پاییز نود و هشت ش
قبل از عید م رفتیم خونه مادر بزرگ 
عکس دايي ام رو دیورا دیدم که قدیمی بود
البته همه خانواده ما احترام خاصی برای دايي مان قائل بودیم و هستیم و خواهیم بود
مادر بزرگم گفت: آره این عکس دیگه قدیمی شده
منم پیش خودم گفتم حتماً یه عکس باید ازشون طراحی کنم و به دست شون برسونم 
ادامه مطلب
امروز قصد نداشتم در وبلاگ پست بگذارم چرا که حرف هایم بر قلبم سنگینی نمی کردند . بهار برایم موسم دور هم جمع شدن خانواده است و با اینکه جمعیت مان آنقدر ها هم زیاد نیست اما دل خوش می شوم به همین دیدار های سالی یکباری ،که جانمان را هم چون بهار شکوفه باران می کند و روح تازه ای به جان های خسته ی مان برای شروع سالی جدید با دغدغه های تکراری اش، می دمد ،که اگر همین دیدار های سالی یکباری نباشد شاید هیچ گاه دايي ام را نبینم . امروز اتفاقی افتاد و چون درکش ن
از مدتها قبل دايي ، پرویز بهش پیشنهاد داده بود که همگی به اتفاق خواهرشوهرها یه آخر هفته رو بریم گردش. اتفاقا خواهرشوهر بزرگم هفته پیش اومدن شهرکرد و قصد داشتن با هم بریم بیرون اما وقتی شوهرش شنید این هفته با دايي شوهرم قرار گردش داریم گفت ما نمیاییم. اون یکی شوهرخواهرشوهرم هم که مشکل قلبی داره یه مقدار حالش نامساعد بود و گفت ما نمیایم. و چقدر اعصاب خردیه که یک نفر برنامه بریزه و بقیه قر و اطوار بیان. چون قبلا اکثر گردش و مسافرتها رو شو
آقای علی‌دايي پست گذاشته‌اند از احضاریه‌ای که برایشان آمده است از طرف دادگاه که فلانی، بیا و درمورد پول‌هایی که هنگام زله‌ی سرپل ذهاب از مردم جمع کردی (حدود ۱ص میلیارد تومان) کمی توضیح بده.
بعد کلی از زمین و زمان شکایت کرده اند که وامصیبتا من برای مردم کار کردم شما قدر نشناسید و کاری‌می‌کنید که آدم پشبمان بشود و چه و چه و چه!
خب برادر من شما که همیشه شاکی هستی چرا غیر فوتبالی‌ها در فوتبال هستند، خودت چرا در حوزه‌ای وارد می‌شوی که نه تخ
امروز لیلا به دیدنم آمد. با یک پسر جوان که شاید ۲۴ یا ۲۵ سال سن داشت ، با شیشه آبی که در دست داشت سنگ قبر را شست و لیلا آرام کنار قبر نشست چشمهایش کم نور و بی تفاوت به سنگ خیره بود . به نظرم آن پسر جوان مجتبی بود ، از وقتی که ۵ یا نمی دانم شاید ۶ سال سن داشت ، ندیدمش جوان رو به لیلا کرد و گفت : این قبر دايي محموده . لیلا همچنان ساکت و خیره بود ، پسر جوان فاتحه ای خواند . اشک هایش بی اراده بر سنگ قبر می چکید مطمئن شدم که او خود مجتبی است ، چقدر بزرگ شده !
دیروز مهمان یکی از فامیل های دور بودیم
که خب شناخت کمتری ازم داره
توی چند تا از مهمانی ها و یک عروسی منو دیده
از اول مهمانی میگفت حال بچه هات چطوره
خندیدم گفتم من بچه ندارم
با تعجب گفت پس دختر بچه ای که توی عروسی بقلت نشسته بود؟
گفتم بچه جاریم هست
گفت اون دختر شش ساله توی مهمونی سال قبل که باهاش بازی میکردی؟
گفتم دختره زن پسر خاله فلانی هست
گفت اون پسر بچه 2 ساله که به پاهات چسبیده بود که نری؟!
گفتم پسر یکی دیگه از فامیل ها هست
گفت اون پسر یازده س
از بوی سیر متنفرم 
از وقتی این ویروس لعنتی اومده برادرم روزی یه حبه سیر می خوره
هر چند بینیم کیپ شده، ولی بوی سیر رو یکم حس می کنم. یادمه چند وقت پیش کشک بادمجون خوردم که سیر داشت.شب تا صبح راه رفتم و ماست و خیار خوردم. با بوی سیر گرمم میشه و کهیر می زنم 
امروز رفتم مزار دايي و موقع برگشت سرگیجه گرفتم. قندم به شدت افتاده بود صورت مامان و خاله رو تیکه تیکه میدیدم. خرما و آب قند و نوشابه خوردم یکم بهتر شدم (ما نکات بهداشتی رو رعایت می کنم و امروز ب
مادرش نقل می کند: سیدرضا حسینی که دايي محمد حسین بود، سال 1366 به شهادت رسید. ایشان را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کردیم. سال های بعد که پسرخاله ی محمد حسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر دايي اش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود. محمد حسین آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!
آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست.
هنوز پاییز از راه نرسیده، سرما خورده ام؛ آن قدر محکم که دیروز گفتم همه مراجعهایم را کنسل کنند و کلا در خانه ماندم و مامان سوپ و دمنوش سرماخوردگی و لیمو شیرین و. در گلویم کرد.
دیشب مثلا بهتر شده بودم و بلند شدم که خودم برای خودم دمنوش بگذارم. وقتی آب جوش آمد، از مامان پرسیدم که دمنوش را کجا گذاشته است و جواب او، مثل همیشه، "همون جا" بود! 
من که این همه سال نفهمیدم، "همون جا" دقیقا به کجای آشپزخانه می گویند و البته پرسیدن هم بی فایده است. چون مامان
چطوری باید افران (دايي) را به عبادتگاه ببریم؟
اگر به کمک نقشه به خانه‌اش بروید با خزدک‌هایی روبرو میشید که مانع از سوار شدن افران و خانوادش به گاری شده‌اند.
بعد از کشتن خزدک‌ها همه خانواده سوار گاری میشن و چون مسیر سرازیری ای هستش که به عبادتگاه ختم میشه بیشتر مسیر را خودش میره.
ولی چند تا مانع توی مسیر هست که باید از بین ببریدشون یا با mouse جابجاشون کنید.
قسمتی از مسیر رو هم که شیب کمتر میشه باید با mouse گاری را بکشید. اگر با سرعت زیاد بکشید شتا
بابا یه سری پادکست گوش می‌ده جدیدا که شاهنامه‌خوانی‌ان. چون زیاد توی ماشینه، اینا رو گوش می‌ده تو راه که حوصله‌ش سر نره. کلا خیلی چیز خوبیه، آقاهه می‌خونه شعرا رو و توضیح می‌ده درموردشون. تسلطش خیلی خیلی بالاست، درمورد همه کلمه‌ها، داستانا و تاریخچه‌ها کلا خیلی می‌دونه.اون روز تو ماشین داشتیم یکی از قسمتای این رو گوش می‌کردیم که داشت درمورد تصحیح شاهنامه و جمع‌آوری‌ش و اینا حرف می‌زد. مثلا باید همه نسخه‌های موجود شاهنامه رو بردار
اولین باری که برایم خواستگار آمد، دقیقا یادم نیست ۱۹ یا ۲۰ ساله بودم.کمتر؟ بیشتر؟ انگار یک عمر گذشته، در حالی که همین حالا من در آستانه ۳۱ سالگی هستم.
ماجرا از این قرار بود که وقتی از دانشگاه برمیگشتم توی مسیر از جلوی مغازه ی استاد علی بنا رد میشدم. استاد علی که همه اوسا علی(بدون سیلاب و تاکید روی عین علی) صدایش میزدند، پسر دايي مادربزرگم بود اما م مثل خواهر و برادر بودند. طوری که من که انقدر روی پوشاندن مو و مچ دست ها و. از دید نامحرم
گفته بودم یکی از 100تا کاری که میخوایم توو قرنطینه انجام بدیم وب زدن مشترکه. حالا اومدم در جریان یکی دیگه از 100 تا کار بذارمتون!
کچلگی
بعله! ما الان دوتا کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه ایم
تجربه ی خوبیه باد میخوره به کلمو خواهرزادم هم بهم میگه دايي کچل هروقت یه چیزی ازم میخواد میگه خاله هروقت میخواد بندازم دنبالش بهم میگه دايي کچلو اینقد ذوق میکنه دست میکشه رو سرم! میگه خاله بیا دست بزنم به مغزت
دوستام بهم میگفتن چجوری تونستی از موهات دل بکنی؟ خب ب
سلام بنده ی من ، چرا غصه میخوری ، چرا چشمای قشنگتو انقدر پر از اشک میکنی؟
من وقتی اینجوری می‌بینمت هزار برابر از موقعی که خطا می‌کنی غمگین تر می شم.
گاهی که دلت گرفت میای و باهام درد دل می‌کنی اما بعضی وقتا که میبینی در و باز نمیکنم همش به خاطر اینه که اونی که می خواهی رو صلاح نمی‌دونم بهت بدم و دارم یه چیز بهتر پیدا می کنم که بهت بدم و یا اگر بتونم گذاشتم به موقع ازت پذیرایی کنم و به قول خودتون سوپرایزت کنم.
پس نگران نباش؛ غمگین نباش ، چشماتو
• یکشنبه که فارسی عمومی داشتیم با استاد پر پشت مویی که دوستان فقط به خاطر اینکه ساعت کلاسش یازده و نیم است و ساعت کلاس  خودمان هشت صبح است در کلاس او حاضر میشوند. استاد در مورد یک غزل درس میداد که نمی دانم بحث به کجا کشید که گفت : میدانید ؛ هر آدمی انسان نیست ، همه ی ما آدم هستیم ولی همه ی ما انسان نیستیم . حرفی که زد شاید به نظر ساده بیاید شاید هم نه ولی فکر من را مشغول کرد ، خیلی هم مشغول کرد . 
• بابا را دیدم و مامان را هم و البته برادر جان را هم ه
دايي جان، من تورو دوست ندارم بلکه بی نهایت عاشقتم.یادم میاد یروز ازم پرسیدی "آیدا چقدر منو دوست داری" و من در جواب گفتم "از جایی که هستی تا جایی که هستی؛ یعنی یه دور کامل زمین دوستت دارم." اما تو بهم گفتی علاقه ای که به من داری از این اندازه فراتره.من بیشتر از این حرفا دوستت داشتم دايي جان، من قلب بزرگ و مهربون تورو خیلی بدرد آوردم و اینو یقین بدون که هرگز خودم رو نخواهم بخشید.ازم خواستی در جهت امواج زندگی شنا کنم ولی من نه تنها به حرفت پشت کردم ب
شناسنامه: ۱ فروردین ۱۳۴۸ در اردبیل) بازیکن فوتبال پیشین تیم ملی ایران و باشگاه پرسپولیس است که علاوه بر بازی در لیگ برتر ایران، سابقه حضور در لیگ‌های ستارگان قطر، امارات و بوندسلیگا آلمان را هم در کارنامه دارد. او مربی فوتبال، تجارت‌پیشه و کارآفرین کنونی و مٶسس و مدیرعامل شرکت پوشاک ورزشی دايي است. دايي که بهترین گن تاریخ تیم ملی ایران به شمار می‌رود؛ سال ۲۰۱۸ در نظرسنجی سایت ای‌اف‌سی، به عنوان بهترین مهاجم تاریخ جام مل
خواندن نماز اول وقت و به جا آوردن آن به جماعت از جمله ااماتی است که بیشتر اوقات در ادا کردن کوتاهی می کنیم. همچنین  در این باره هم ائمه اطهار (ع) سفارشات بسیاری داشته‌اند و هم بزرگان عالمان دینی، مذهبی به خواندن نماز اول وقت تاکید کرده‌اند.
در این خصوص روایتی از اهمیت خواندن نماز اول وقت را در زیر بخوانید:
روزی دايي مرحوم آیت‌الله حق‌شناس، او را برای خریدنِ کباب به یکی از کباب‌فروشی‌های نام و نشان‌دار می‌فرستد. آن روز ظهر، دايي در تهیّ
درباره رمان دايي جان ناپلئون
تابستان جایی کلاس میرفتم. درباره رمان نویسی بود و استاد به نامی داشت. استاد به نام کلاس هر وقت میخواست مثالی بزند و مبحثی را فرو کند در کله مان، در کنار بقیه کتابها رمان "دايي جان ناپلئون" را که ایرج پزشکزاد 50 سال پیش نوشته جلو
ادامه مطلب
معلومه؟
معلومه که گلابیه داره دستاشو می‌کشه به سمت بالا تا برسه به زردآلو و بتونه بغلش کنه؟
معلومه که لپای اون از خجالت این سرخ شده و این از عشق اون سبز؟
اگر از بهار یه چیزش رو دوست داشته باشم، همین جوونه‌هان. همین کوچولوهایی که دارن آروم‌آروم بزرگ می‌‌شن، دوباره زنده می‌شن، دوباره سبز می‌شن.
آخرین بار که رفتیم خونه میلیحه خانوم و حاج‌آقا، اواخر بهار یا اوایل تابستون بود به گمونم. خودم درست یادم نیست، ولی می‌گن که حاج‌آقا به من می‌گفت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها