نتایج جستجو برای عبارت :

دارم شک میکنم

من یه پتانسیل خیلی بالا برای تحمل دارم
 
یعنی صبر ميکنم
 
صبر ميکنم
 
صبر ميکنم
 
صبر ميکنم
 
صبر ميکنم
 
و یه روز، بدون اخطار، بدون هشدار، سر زده، حق طرف رو میذارم کف دستش. یا دوستیمو تموم ميکنم یا میدمش زندان، یا هرچی.
 
این صبر بالام رو دوست دارم.
دارم راه می‌روم. به خودم می‌آیم و می‌بینم دارم با خودم حرف میزنم. اطرافم را اندکی نگاه ميکنم که آیا کسی مرا دیده یا نه. موبایلم را از جیبم در می‌آورم. تظاهر ميکنم به اینکه دارم ویس می‌گیرم، و به حرف زدن با خودم ادامه می‌دهم.
دارم درس میخوانم. به خودم می‌آیم و میبینم که چندین دقیقه است که دارم یک مکالمه ی خیالی با استادم درمورد برنامه ام ميکنم. به اطرافم نگاه ميکنم که کسی به من توجه میکند یا نه. تظاهر ميکنم به اینکه دارم‌ کتاب جلویم را حف
سعی ميکنم اروم باشم خیلی هم سعی ميکنم . خوشحالم از اینکه دارم مدیریت ميکنم خودم رو . کیف سفارش دادم منتظرم برسه و لنز جدید دوربینم هم رسید و احساس خوبی دارم سعی ميکنم یاد بگیرم چجوری حال خوب رو غالب کنم تو وجودم . چند روز بدی رو پشت سر گذاشتم . آرومم الان .
بچه هاا من دارم میرم یه مدت بمیرم.
مامانم همه چیزو فهمید.
حالمم اصن خوب نیس.
واقن دارم میمیرم.
همتونو خیلی دوس دارم.
منو یادتون نره.
ددی اون فیکرم ترجمش ميکنم.
ولی یکم دیر تر.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لیندا عاشقتم.
+ اوضاع خوب میگذره؟
_ آره میگذرهدارم میجنگمزندگی لذت بخش شدهبا اینکه همه همونن و چیزی عوض نشده ولی خودم عوض شدم و دارم میشماحساس ميکنم تو یه مزرعه آفت زده گندم دارم رشد ميکنم چون فهمیدم یه بار زندگی ميکنم و باید تاثیرمو رو دنیا بذارمامشبم بارون قطره هارو دارم رو برگم حس ميکنم
+ حال خونم ته  کشیده بودحال مختصرت تزریق شد بم
_ چرا من باید این چیزارو امشب بت میگفتم نمیدونم ولی حتما یه چیزی هسیه قدرتی وجود دارهخوب باش همیشه دخترک
+ مرسی فضانورد ک
+ اوضاع خوب میگذره؟
_ آره میگذرهدارم میجنگمزندگی لذت بخش شدهبا اینکه همه همونن و چیزی عوض نشده ولی خودم عوض شدم و دارم میشماحساس ميکنم تو یه مزرعه آفت زده گندم دارم رشد ميکنم چون فهمیدم یه بار زندگی ميکنم و باید تاثیرمو رو دنیا بذارمامشبم بارون قطره هارو دارم رو برگم حس ميکنم
+ حال خونم ته  کشیده بودحال مختصرت تزریق شد بم
_ چرا من باید این چیزارو امشب بت میگفتم نمیدونم ولی حتما یه چیزی هسیه قدرتی وجود دارهخوب باش همیشه دخترک
+ مرسی فضانورد ک
تقریبا شدم کارمند.
یک سری کارهای پایه ثابت
دلم خوشه که این کار کارمندی اگر رشدی رو داشته باشه واسه کس دیگه نیست، برای خودمه
سعی ميکنم خودمو نجات بدم
سعی ميکنم آزاد باشم
عادیِ البته
اولاش باید اینجوری باشه
اشتباه من، اشتباه محاسباتی بود
که فکر میکردم اولش یعنی سال اول
اولش یعنی تا وقتی که "من" بتونم این مجموعه رو از "خودم" بی نیاز کنم
من نه علمش رو دارم
نه تجربه اش رو
علمش رو دارم مطالعه ميکنم تا یاد بگیرم
تجربه اش رو دارم زندگیم رو صرف (یا حروم
نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو
روز به روز دارم آدم بدتری میشم 
دارم حسش ميکنم قشنگ 
مثلا اگه توی چند واژه بخوام تعریفی از خودم داشته باشم باید بگم 
مثل همین هندزفری سفید سامسونگ که یه عالمه پیچ خورده و دیگه سفید نیست و کنار من افتاده . همین شکلی .
توی روابطم با آدم ها مشکل دارم و فکر ميکنم اگر حذفشون کنم همه چی حل میشه . احساس ميکنم تمام این ۲۱ سال هیچ چیزی رو متوجه نشدم به واقع . هیچی نفهمیدم و این دردناکه 
دوستش دارم. و کنترل کردن احساساتم خیلی برام سخت شده. چقدر بوسیدنی ای چقدر چقدر خواستنی ای برام چقدر دلم برات مرده بود چقدر میخوامت چقدر چقدر با اون چشم های قشنگت با اون موهای قشنگ ترت که میتونم تا آخر عمرم فقط نازشون کنم دوست دارم فقط پر از تو باشم یه کاری بکن برام پیش من باش همش فقط پیش من باش دلم برای عطرت لک زده بود. چقدر دلم میخواد ببوسمت سرم رو فرو ميکنم تو گردنت و بزرگترین جهاد رو ميکنم که فقط بوت ميکنم! تا لب هات تا گونه هات
حال ندارم بنویسم
فقط اینکه حس ميکنم خیلی دارم سخت میگیرم بش
خیلی دارم میکشم عقب خودمو.
میدونی من تمامِ روز رو بهش فکر ميکنم و تمامِ شب.
و همه ی لحظه هایی که دارم کاری انجام نمیدم یا میدم.
واسه همین وقتی پیام میده، خیلی کوتاه جواب میدم، چون درواقع دارم باهاش زندگی ميکنم.
البته که اون نمیدونه ولی خب.
و البته که طرز برخوردِ خودش باعث شده انقد کوتاه و سرد جواب بدم ولی خب.
.
.
.
از عشق سخن باید گفت
همیشه، از عشق سخن باید گفت
سلام
امروز یه جلسه داریم با رئیس بزرگ بعد از مدتها. 
امروز من خیلی زود اومدم. دارم همونطوری که دوست دارم میشم. همیشه دوست داشتم صفخیلی زود خیلی راحت از خواب بیدار بشم نه با سختی و ناراحتی. این هفته از اولش خیلی صبح زود بیدار شدم با راحتی.  با راحتی بیدار شدن خیلی حس خوبیه. 
همچنان کتاب صوتی گوش میدم. دارم سعی ميکنم خوش بین باشم و مثبت اندیش. البته کار ساده ای نیست. من به این نتیجه رسیدم که هیچ کاری ساده نیست. تلاش خیلی زیاد لازمه. دارم تلاش ميکنم
زندگی هنوز جریان داره، مهم نیس تا حالا چه اتفاقاتی افتاده، مهم نیست گذشته چی بوده، مهم اینه که حالا تو این شرایط بهترین آینده رو برا خودم رقم بزنم، خدا رو شکر ميکنم بابت سلامتی جسمم، خدا رو شکر ميکنم بابت زیبایی روح و جسمم، خداروشکر ميکنم بابت اوضاع مالیم، خداروشکر ميکنم بابت تحصیلات عالیم، خداروشکر ميکنم بابت خانواده خوبی که دارم، خداروشکر ميکنم بابت روابطی که با دیگران دارم، خدا رو شکر ميکنم بابت دلخوشی های بزرگی که تو زندگی دارم. آیند
شدیدن همه فکر و ذکرم رو مشغول خودش کرده. بیش از اندازه دارم بهش امید میبندم و بهش فکر ميکنم، جوری ک اگ نشه احساس شکست بدی خاهم کرد! پروانه های زیادی رو توی دلم حس ميکنم وقتی ک ب خودش و یا حتی نشدنش فکر ميکنم. چی شد ک تبدیل شد ب یکی از علایق مهم من؟ چی شد ک فکرش افتاد توی سرم؟ اگ نشه عایا میتونم ب چیزی ک دارم راضی باشم؟
نمیدونم!
ولی میدونم ک ب نظرم لیاقتشو دارم. این همه خدا لطف کرد، این یکبارم روش! :)
لطفن شدید و خعلی زیاد برام دعا کنین!
پ.ن: فکر ميکنم
از ساعت یک و این حدودا که خواستم بخوابم
تا الان نتونستم بخوابم
هزار و یک عدد فکر در ذهن من
دارم چیکار ميکنم؟ 
اشتباه کردم؟
چیکار کردم؟
همه شون برمیگرده به چی؟ به یه بی توجهی!
چرا این همه دارم فکر ميکنم؟
از خودم متحیرم
یه آم نرمال نیستم
همه رفتارام وحشیانه
صبح فیزیو دارم و هنوز نخوابیدم
ادامه مطلب
برای اولین بار تو طول زندگیم یه اتفاق خفن و غیر منتظره افتاد!
بووممم. بالاخره موفق شدم تابستون رو بترم 
البته تردن نه به اون معنا که هر روز گردش و مسافرت و مهمونی باشم، نه. همین که دارم از روزام استفاده ميکنم و کارایی که دوست دارم رو ميکنم خوشحالم میکنه که مثل تابستون سالای پیش الکی وقتمو هدر نمیدم.
و خب این بخاطر دوستای خوبیه که دارم، که خواسته و ناخواسته بهم انگیزه میدن
هر ثانیه احساس جاموندگی ميکنم.همش به خودم میگم آخه لنتی این یه هفته چیکار میتونست برات بکنه که موندی که یکی دیگه رم پاگیر خودت کردی.فکر ميکنم شاید سال ۶۱ ام به بهانه ی کار میموندم.پارسال به هیچ جام نبود اما امسال هر ثانیه بغض دارم.
همش به این فک ميکنم که از پس تمرینا برمیومدم بعد به خودم میگم خودتم خوب میدونی که نمیومدی.بعد فک ميکنم خب کپی میکردم بعد دوباره فک ميکنم اینطوری که فایده نداشت.دارم دیوونه میشم.کاش میشد یه سر میرفتم میومدم.
به این فکر ميکنم که من واقعا عاکوارد دو عالمم در برابر کسی که دوستش دارم و هر قدر سعی ميکنم اوکی و عادی باشم کاملا شکست میخورم و نمیدونم چرا خندم میگیره از این موضوع! مثلا الآن که اومدی چرا من باید اینقدر عاکوارد باشم و ساکت شم و این رفتار مسخره دست خودم نباشه و این در حالیه که تو کاملا کاملا کاملا میدونی و حواست به همه رفتارای من هست! نمیدونم که دارم به چی فکر ميکنم اینجور وقتا فقط یهو ساکت میشم و خیلی تابلو و مصنوعی میشم. و الآن که دارم Dionysus گو
حتی خودمم نمیدونم دارم با خودمو و اینده ام چکار ميکنم .انگار که خودم نیستمدور شدم از خودم از هدفم از عشقم و از علاقه هام .تنها چیزی که دارم میبینم اینه ک دارم دیوانه وار خرید ميکنم .من شدم ادمی که نباید .سردمه انقدر سرد که ذهن و روح و جسمم همشون یخ زدن . سرماش انقدر زیاده ک حتی گاهی با سوزش استخونهام به خودم میام .نمیزارم اینجور بمونه از همین امروز تلاش ميکنم و دوباره اونی میشم که باید .
روزی هزار بار این وبلاگو چک ميکنم به عشق این که یکی یچیزی گفته باشه
خیلی تنهام 
صبا هفت صبح بیدار میشم شروع ميکنم به درس خوندن تا شب ساعت دوازده 
حال ابن روزای من مثه مرده ها شده 
اصلا نمیفهمم دارم چیکار ميکنم اصلا نمیدونم دارم چیکار ميکنم
خیلی زندگی سختی دارم 
کارم شده رویا بافی 
تفریحم شده رویا بافی 
رویای قدم زدن تو پارک
رویای شنا کردن رویای زندگی کردن 
از اولشم زندگی کردن یه رویا بود برام
تو این تنگ کوجیک و سیاهی که خونه ام شده هیچی نیست
الکی دارم می نویسم
الکی خوشحالم انگار سیم کشی های مغزم بهم ریخته
ساعت 2 ناهار خوردم
ساعت 4 گرسنه ام شد
ساعت 5 یه وعده دیگه خوردم
الان به معنای واقعی گرسنمه
ساعت 7 تازه
یعنی تا شام زنده می مونم
و تازه اصلا هم وزن اضافه نکردم
هیچ حس ميکنم دارم وزن کم ميکنم
ولی الکی خوشحالم
چی بخورم خخخخ
دقیقا چند روز سیستمم بهم ریخته نمی فهمم چرا
اصلا برای همین می ام اینجا می نویسم
مغزم بیش از حد فعاله نمی فهمم چرا
پشت سر هم روشنه دارم همش کار ميکنم فکر ميکنم
ولی
کی میتونه الان حالمو بگیره ؟ هنوز فکر ميکنم رو سنگفرشای رشت دارم حرکت ميکنم 
حالم خوبه نمیدونم این زهر چقدر اثر داره اما خوبم من نیاز دارم ابزورد باشم 
من نمیتونم مثل خیلیا بشینم پشت میزو چنگ بزنم به زندگی مزخرف من باید روحم پرواز کنه بایییدددد
ب دوستت دارم بیشتر از جونم بیشتر از هستیم 
من فقط و فقط برلی تو زنده ام برای خودم هیچی نمیخوام
من دارم فکر چی رو ميکنم وقتی تو هنوز اون دستبند دستته؟ 
من دارم چیکار ميکنم؟ در برابر چی مقاومت ميکنم؟ 
این چندمین باره واقعیت اینطوری میخوره تو صورتم؟ قراره چند بار دیگه بخوره که بیدار شم از این خواب؟ دست بکشم از این رویا؟ بفهمم؟ احمق نباش آدم ساده. احمق نباش.
بسم الله مهربون :)
زندگی ميکنم، درس میخونم، میخندم، ورزش ميکنم، نقاشی میکشم، زبانم رو تقویت ميکنم، علایقم رو دنبال ميکنم، اما از درون دارم درد میکشم. این درد روز به روز درونم بزرگ تر میشه و منم متقابلا سعی ميکنم تحملم رو ببرم بالا. با این درد بزرگ شدم‌، روحم بزرگ شد، قد کشیدم، اما جدیدا به یه حدی رسیدم که احساس ميکنم دیگه قوی تر نمیشم، دارم میشکنم دیگه!
از ضعفی که داره بهم غلبه میکنه متنفرم. درمونده شدم. هزار تا غم و حسرت و ناراحتی حرص گوشه ی د
تو این شرایط کرونایی حس و حال ماهم عجیبه
به مهدی میگم حس ميکنم دارم وسط یه فیلم هالیوودی زندگی ميکنم!
+ این منم ک دارم وسط این همه تشویش جهان ذره ذره دلمو میبازم.
+باید برم ازش بپرسم عایا از پیشرفت احساسی راضی هستی؟ :/ یا زیرشو زیادتز کنم؟ :دی
عطش حرف زدن دارم. چرا با من حرف نمیزنید؟
عجیبه اما دوست دارم برم توی وبلاگ قبلیم بنویسم. با تعداد دنبال کننده 3 و نیم برابری. دوست دارم پستی که هفته پیش نوشتم اما منتشرش نکردم رو کامل کنم و بذارمش. 
الان این حال که نمیدونم چه مرگمه و یه جور غمگینی م به خاطر چیه؟ به خاطر اینکه امروز خیلی روز خوب و جالبی بود؟ یا چون فکر ميکنم کاملا باید خودم رو سرزنش کنم که انقدر منفعلانه وبلاگ ها رو دنبال ميکنم؟ چمه واقعا؟ چرا دارم زندگی رو سخت ميکنم؟
و بذار بگم.
دارم تمام سعی‌م رو ميکنم که حتی اسمش رو هم سرچ نکنم و افسار افکار و احساسات‌م رو ندم دستش. به هرحال همیشه باید برای بدترین چیزها آماده بود.انتظارِ کشنده‌ای‌یه رو دارم تجربه ميکنم.میدونم آخرش هم چیزی میشه که تو میخوای اما کمکم کن. خیلی.
امسال عیدم با سالهای قبل فرق داشتنه اینکه بگم خوب یا بد بود
کلا متفاوت بود
اول اینکه من سال تحویل خواب بودم
دوم اینکه سفره هفت سین ننداختیم (البته چون ما سفر بودیم)
سوم اینکه حس ميکنم دنیای جدیدی رو قراره بسازم و حتی تجربه کنم 
همه اینا بخاطر اینه که من 21سالگی رو شروع کردم و بزرگ. شدن رو دارم حس ميکنم 
یه چیزایی دارن برام تغییر می‌کنن یا بوجود میان یا از بین میرن
حس پروانه ای رو دارم که داره از پیله بیرون میاد 
حس خیلی خیلی خیلی جذاب و جالب و می
تو این دو سه روز یه چیزایی فهمیدم که الان دارم با خودم فکر ميکنم که مگه میشه اتفاقی باشه؟
سه نفری ک میشناختم و هرروز باهاشون چشم تو چشم میشدم فهمیدم فرزند شهید هستن! یکیشون که خیلی نزدیک بود و باهاش زیاد پیش اومده بود حرف بزنم.
حالا همش دارم با خودم فکر ميکنم کی چه حرفایی زدم؟
شده ک از بابام براشون تعریف کنم؟
آخه دخترا یه جور دیگه بابایی هستن.
دو شبه که روی تخت برعکس میخوابم
هرکار ميکنم نمیتونم عادی باشم
دوباره از خودم خسته شدم
از بی ارادگیم
تو این دو سه روز یه چیزایی فهمیدم که الان دارم با خودم فکر ميکنم که مگه میشه اتفاقی باشه؟
سه نفری ک میشناختم و هرروز باهاشون چشم تو چشم میشدم فهمیدم فرزند شهید هستن! یکیشون که خیلی نزدیک بود و باهاش زیاد پیش اومده بود حرف بزنم.
حالا همش دارم با خودم فکر ميکنم کی چه حرفایی زدم؟
شده ک از بابام براشون تعریف کنم؟
آخه دخترا یه جور دیگه بابایی هستن.
دو شبه که روی تخت برعکس میخوابم
هرکار ميکنم نمیتونم عادی باشم
دوباره از خودم خسته شدم
از بی ارادگیم
فک کنم داشتم خواب میدیدم که بچه هامون گفتن که
ما میدونیم ک الف رو دوسش داری
+بعضی وقتا احساس ميکنم دارم ب خودم تلقین ميکنم که بهش
علاقه دارم،شاید من فقط چشاش وخنده هاش رو دوس دارم ب عنوان ی رفیق ک خیلی عزیزه برام!! نمیدونم تکلیفم مشخص نیست
فقط میدونم دلم نمیخواد ازدواج کنه بااون دختره 
ازاون دختره مزخرف که همش اعصابشو خورد میکنه وخیلی هم
ترحم انگیزه واقعابدم میاد
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم . دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه . پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم .

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
با ایران موندن واقعا قراره چی بشه؟
یه کسخول مثل جدی بشم؟
بچه ها من ناراحتم.
من فکر ميکنم نیاز دارم که برم سخنان جدی و کار ها و رفتار هاش رو ببینم؛ مسخره ش کنم و بهش بخندم. تحقیرش کنم.
نمیدونم چمه و چی شده.
من عصبانیم.
نمیدونم باید جدی رو بکشم یا خودمو

حس ميکنم به یه روانشناس احتیاج دارم.
هنوز سردرگمم. خیلی سردرگمم. عصبانیت حس ميکنم. ظلم و دروغ حس ميکنم. حسم دیگه بهش خوب نیست. هیچوقت فکر نمیکردم فانتزیم این بشه که یه روز بیاد دنبالم و برینم بهش. اصل
در ناشناخته بودن انسان همین بس که پارسال با شوق و هیجان غیر قابل وصفی قصد دانشگاه و ادامه تحصیل کردم و قبول که شدم هیچ خبری ازون ذوق و شوق نبود!
و در حال حاضر دارم در دو مسیر کاملا متفاوت ( شایدم ۳ مسیر) کار ميکنم که هر دوش تمرکز زیاد میخواد!! و هر روز هم فکر ميکنم که کارم درسته یا نه؟؟ و ممکنه پشیمون بشم یه روز؟؟؟
امیدوارم که نشم اخیرا دارم طوری زندگی ميکنم که حداقل روزی یکبار از خودم میپرسم " این واقعا تویی؟؟؟" 
دارم میگردم که خودمو از لا به لای
چرا به خودم نمیام؟ تا کی قراره اینطوری ادامه پیدا کنه؟ زمستون گذشت، بهار گذشت، تابستون گذشت، و پاییز. پاییز هم دارم میگذره. دلیلش چیه؟ مشکل از کجاست؟دقیقا باید چکار کنم که نميکنم؟ چرا دارم باز به شیوه گذشته عمل ميکنم؟ بلاخره کی میخوام این من درونی که که من نیستم رو نابود کنم؟
اینجوری نمیشه. هرهفته داره بدتر از هفته قبل میگذره و اصلا متوجه نمیشم دلیلش چیه.
بارها و بارها با خودم حرف زدم، از خودم قول گرفتم و چرا؟تک تک لحظات رو دارم میکشم و از د
چرا به خودم نمیام؟ تا کی قراره اینطوری ادامه پیدا کنه؟ زمستون گذشت، بهار گذشت، تابستون گذشت، و پاییز. پاییز هم دارم میگذره. دلیلش چیه؟ مشکل از کجاست؟دقیقا باید چکار کنم که نميکنم؟ چرا دارم باز به شیوه گذشته عمل ميکنم؟ بلاخره کی میخوام این من درونی که که من نیستم رو نابود کنم؟
اینجوری نمیشه. هرهفته داره بدتر از هفته قبل میگذره و اصلا متوجه نمیشم دلیلش چیه.
بارها و بارها با خودم حرف زدم، از خودم قول گرفتم و چرا؟تک تک لحظات رو دارم میکشم و از د
مگه من نمیدونم
خیلی خوب میدونم که این کارام چقدر اشتباه و غلطه
اما کمبود دارم.اره من اعتراف ميکنم کمبود دارم
پراز عقدم
نیاز دارم
چقدر عوض شدم
دارم بد میشم
نه میگم بذار یکبارم من بد بشم ببینم اینای که بد هستن و همه چی دارن منم داشته باشم
خودت منو عوض کردی .
هیچ کس کاری نکردخودت کردی
امروز نارنجی توی ذهنم کاشت که شاید یه روز به زندگی کردن با من فکر کنی و دلت بخواد و قبول کنی! و من دارم منطقم رو خفه ميکنم و رویا پردازی ميکنم برای یک صحنه فقط که داریم باهم ازدواج می کنیم! میدونم میدونم که این فقط یه رویاست و تو مال من نمیشی اما خب شاید هم یه روز باهم زندگی کنیم. گاهی فکر ميکنم توی قلبم پر از توئه. و من تمام وقتی که بیدارم رو دارم به تو فکر ميکنم. چقدر دلم میخوادت چقدر 
ساعت ۱۲ س و تازه از خواب بیدار شدم. 
بین خواب و بیداری به این فکر میکردم که همیشه از این مینالیدم که وقت ندارم و کلی کار دارم
اما الان که وقت دارم، فقط دارم تلف ميکنم وقتمو. ، با خواب و فیلم و . 
وقتشه دست به کار شم و کارو ادامه بدم. 
با وسط کار ول کردن، نتیجه مثبتی به دست نمیاد.
خدافظ
حس ميکنم خیلی وزن اضافه کردم دقیقا از اول بهمن تا الان! حس سنگینی وحشتناکی دارم.لباسام برام تنگ ترشدن.عادت دارم همیشه لباس گشاد و آزاد بپوشم.و اینطوری راحت نیستم.حس سنگینی بدی دارم :/ دلم میخواد جلوی این وضع رو بگیرم اما حس ميکنم که نمیشه!
فیلم امشب ک قراره ببینم تایتانیک است! :) 
پ ن: با اینکه فیلم دوبله و سانسور شده بود اما بازم حوصله م نشد تا آخر ببینم. :) و تا وسطای فیلم خوابم برد
وای گشنم شد
یکم گشنگی شدید تر شه دیگه خابمم نمیبره
⁦:-\⁩بابا این چ خوندنیه هیچی تو مخ ادم نمیره این وت شب که
فقط هیجان بیخود دارم 
واقعا شب تخمی رو دارم سپری ميکنم
تخمی که میگم بی ادبی نیستا
زیست دارم میخونم قسمت تولیدمثل گفتار یک ودو
میخواستم بگم ازبین اون چارتا هومورن دخیل در چرخه ها
ال اچ و پروژسترون و دوس دارم چون مث اون دوتای دیگه انقد ادا نمیان
 
تورا دوست دارم شاملو

متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم

تورا دوست دارم چون نان و نمک

من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی

دکلمه تو را دوست میدارم

دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
چشم تو چشم هم نشستیم و زل زدیم به چشم و عمق وجودمون. 
گن با تمام وجودم میگم و تو با تمام وجودت میشنوی. 
من نگاه ميکنم تا ابد یادم بمونه و تو نگاه میکنی تا من نگاهتو در ذهنم حک کنم. 
نمیدونم پس نگاهت چیه ولی آدم عاشق مطمئنا همه چیو میفهمه. 
 
 
 
کم کم دو روح به هم نزدیک میشت و حس و حال همو تجربه میکنن و میفهمن که خواسته هاشون چیه و آهسته آهسته میشن یکی. 
من به خودم نگاه ميکنم و تو به خودت. یعنی ما. 
این آغازی هست که من و تو نیستیم و دو جسم با یک نگا
چشم تو چشم هم نشستیم و زل زدیم به چشم و عمق وجودمون. 
گن با تمام وجودم میگم و تو با تمام وجودت میشنوی. 
من نگاه ميکنم تا ابد یادم بمونه و تو نگاه میکنی تا من نگاهتو در ذهنم حک کنم. 
نمیدونم پس نگاهت چیه ولی آدم عاشق مطمئنا همه چیو میفهمه. 
 
 
 
کم کم دو روح به هم نزدیک میشت و حس و حال همو تجربه میکنن و میفهمن که خواسته هاشون چیه و آهسته آهسته میشن یکی. 
من به خودم نگاه ميکنم و تو به خودت. یعنی ما. 
این آغازی هست که من و تو نیستیم و دو جسم با یک نگا
میدونم دارم اشتباه ميکنم. میدونم اخرش فقط خودم ضربه می بینم. میدونم چند ماه دیگه دوباره میام اینجا چس‌ ناله ميکنم. میدونم احساس پیدا ميکنم و بعدم دلمو میشکونه و مثل سگ پشیمون میشم. میدونم دارم به خودم اسیب میزنم.
ولی لعنتی، حواسمو خیلی خوب پرت میکنه. این حواس پرتی ارزشش رو داره. حداقل فعلا.
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم.خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم.هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش
سلام
نمیدونم چرا اینجوریهاما حتی الانم که بیشتر تلاش ميکنم هنوزم دوستای خوبی ندارم. این حالتو دوست ندارم. این که تا بهم نیاز نداشته باشن میرن. این که فقط من به این که میتونیم دوست های خوبی باشیم فکر ميکنم. حال همدیگرو فقط وقتی موضوعی برای حرف زدن باشه میپرسیم. حس ميکنم روابطمون پسته .یا حداقل ادمایی که من باهاشون دوستمو ارتباط دارم. شایدم دارم یکه به قاضی میرم. شاید منم بدم و دارم این مسئله رو درباره خودم نادید میگیرم. 
نمیدونمفقط خسته کن
چرا  گاهی نمیشه شاد بود؟
چرا اینهمه از دردودلام نوشتم ولی پاک کردم؟
چرا دارم دق ميکنم؟
چرا حس ميکنم تو این زندگی هیچ سهمی ندارم؟
چرا دیگه مث قبل به همسرم احساسی ندارم؟
چرا همسرم دیگه به حرف من اهمیت نمیده؟
حس دختری رو دارم که چون حالا یه بچه دارم مجبورم بسوزم و بسازم
و همسرم داره از این موضوع سواستفاده میکنه
قدر خوبی ها و خوشبختی هاتونو بدونین
چون خیلی زود دیر میشود
پ.ن: گاهی هیچ چیزی مرحم زخم دلت نمیشه حتی یه آغوش گرم
خیلی استرس دارم خیلی
نمیذاره بخوابم 
این روزا حس اضطراب حس غالبیه که تجربه ميکنم .وقتی در حال انجام دادن کاری هستم اضطراب دارم که زود تموم شه اما وقتی تموم شد باز استرس دارم و خوب نمیشه .حتی نمیدونم الان ساعت چنده.نور صفحه ی گوشیم رو کمترین حالته .من شدیدا استرس دارم .پریروز با ب رفته بودیم فزوشگاه زنجیره ای و منتظد بودیم نوبتمون شه تا حساب کمیم بریم از قضا جلویی ما خریداش زیاد بود و کلی طول کشید و من هی مثل مرغ پر کنده اینطرف اونطرف میرفتم که
یکی از مشکلاتی که با خودم دارم اینه که لذت بردن رو بلد نیستم!
اکثر کارایی که ميکنم با هول و هراس و استرس انجام میشه.
 
مثلا دارم آشپزی ميکنم به جای اینکه از اون لذت ببرم همش استرس اینو دارم نکنه خراب بشه و موادغذایی اولیه رو حروم کنم و اسراف شه؟نکنه مامانم تاییدش نکنه؟
بجای اینکه اون آشپزی خوشحالم کنه یه استرس به استرس هام اضافه میکنه!:(
++خب حروم شه که اصلا حرومم نمیشه و به هرحال میخوریش!یه تجربه جدیده دگ!
 
یا مثلا دارم چیز جدید درست ميکنم(همین
حداقل 6،5 سال قبل، همین ماه مبارک بود که گوشی ام را برداشتم تا به دوستم پیامک بدهم دیگه بریدم» که منصرف شدم. چند سال گذشته؟! خیلی. چند بار دیگر به این نتیجه رسیدم که دیگه بریدم»؟! نمیدانم. اما میدانم که هر وقت که دیگه بریده» بودم و نرفتم سراغ راه حل های این طرفی و آنطرفی، خدا خودش راه حل را درست کرده.
آخدا! ببین، من جز تو هیشکی رو ندارم. هیشکی ها! قشنگ نشستم ته بن بست، دارم به آسمون نگاه ميکنم. به تو! به بی اندازگی تو. اینکه دستم سمت تو درازه رو د
تلاش ميکنم. چند روز هست که حتى نفس کشیدن هم برایم دشوار شده. آگهى هاى کاریابى را چک ميکنم. رزومه میفرستم. تماس میگیرند و وقتى حاضر میشوم از کارهایم انتقاد میکنند. دوست هایم پراکنده شده اند. کسى کنارم نیست بجز امید. نیاز به یک همجنس دارم تا حرف بزنم. نیاز به سارومان دارم. اما او کیلومترها دورتر از من دارد زجر میکشد. من و او انسان هاى خوبى هستیم اما بیخودیم. من فقط او را دارم که دلگرمم کند. در این یک سالى که رفته هرروز به یادش بودم. البته که من انسان
دارم ی کتابی ترجمه ميکنم برای یکی از دروسم
و همین ترم همون درس رو دارم
دارم از تولید به مصرف کار ميکنم و فایل هر فصلی رو که ترجمه ميکنم میدم به دانشجوهای کلاس
کلی بهشون گفتم امانتدار باشید و ترجمه رو دست کسی ندید و ازش سوء استفاده نکنید
چون تصمیم دارم برسونمش به چاپ
 
 اگر بتونم انتشارات درست درمون براش پیدا کنم احتمالا میشه منبع معتبری باشه برای رشته ما 
به دلیل این که تو این درس واقعا منبع خوب نداریم
 
حالا امیدوارم دانشجوهای محترم واقعا ا
نمیدونم حسم بهت چیه نمیدونم الان در چه حالی هستی فقط میخوام که فراموش بشیم همدیگه رو یادمون بره بیخیال هم بشیم و همیشه از هم دور باشیم 
غصه م گرفته ولی کتمانش ميکنم و بی محلش ميکنم که زخمام سر باز نکنن 
یه جا یه کلیپ دیدم که گفت اسم سه نفر که دوسشون داریو بگو بی اختیار اولی تو بودی در حالی که میدونم دیگه علاقه ای نیست. بی وققه دارم سعی ميکنم تو ذهنم بی محلت کنم و بی خیالت شم و کم کم فراموشم شی. صداتو یادم رفته تمام رختم یادم رفته. نیم رختو یادمه و
گرچه بر دوش دل غم زده باری دارم
دست بر باده ی انگور نگاری دارم
بوی این بادیه خود رهزن هفتاد سر است
انتظار فرج  اسب و سواری دارم
می گشایم سحر از ناله چراغی به دواشک
که در این  باغ نشانی بهاری دارم
همه کارم تویی ای روشنی صبح سحر
ورنه من با شبِ تاریک چه کاری دارم
تنگ شد سینه ام از بس که به خود پیچیدم
مثل گرداب که بامرگ قراری دارم
می درخشد نظرم در هوس منتظرم
همچو شمع که به هر دیده مزاری دارم
انتظاریست دلم را که گلم سبز شود
چون خزان سوختگان زردی و زار
من میگم با من حرف نزن ، که بزنی 
من ردت ميکنم ،که اصرار کنی 
من میگم نه ،که مجبور کنیم ب آره 
من میگم هیچی که تو صد بار بپرسی ازم 
من ناز ميکنم که تو نازمو بکشی 
من میگم برو که نری 
من میگم برو که نری
و 
من میگم برو که نری . 
# من متنفرم از کسی که هر چی بگم ، بگه چشم ، اوکی؟ 
واسه همینه من از اونایی ک همه دوسشون دارن ، بدم میاد . من یه شیطون لجبازه پرحوصله ی ؟ کرم دوست دارم
من یه آدم بد رو دوس دارم 
که بد باشه با همه ، جز من 
نه یه آدم خوب.  که با همه و م
چرا روی داشته هام تمرکز نکنم؟چرا به این فکر نکنم که اوضاع خوبه؟ اونقدر ها هم بد نیست؟ اوکی فشار هست سختی هست. اما من الان دارم زبون دوم رو یاد میگیرم دارم کار مفیدی تو دانشگاه ميکنم و دارم برای ی کشور دیگه اقدام ميکنم. اینا همیشه آرزوهای من بودن. پس چرا خوشحال نیستم؟ شاید چون ی به قول المانیا خوک درونی دارم که دوس دارم مدام سرزنشم کنه و نداشته هام رو ببینه. مدام وایستاده اون بالا و به اشتباهام نگاه کنه. ی روش خوبی تو کتاب سیلی واقعیت بود که میگف
جدیدا دارم سعی ميکنم باور کنم که مرگ پایان زندگی نیست 
اصلا دلم نمیخواد اینجوری باشه که ادم بعد از مرگش تموم میشه و بهشت و جهنم وجود داشته باشه و یه عمرررر بخاطر اشتباهاش تنبیه بشه 
دارم سعی ميکنم باور کنم که دوباره در قالب یه ادم جدید متولد میشم و دوباره زندگی ميکنم ^^ یه زندگی با کلی اتفاقا و تجربیات جدید 
دروس ترم جدید رو گذاشتن رو سایت از این بی برنامه تر نمیشه ، کلاسا پخش و پلا دارم فک ميکنم به کلاس عکاسیم که حالا حالا تموم نمیشه به کلاس زبانم فکر ميکنم به انجمن که داره جدی میشه و یک عالمه کار گذاشتن جلو راهمون به تایمی که لازم دارم برای عکاسی خداوندا یادم باشه از استادم سوالام رو بکنم ، یادم باشه ازش مدیریت زمان رو بپرسم بدو بدو ها شروع میشه از اول ترم هنوز یه گوشه ی مغزم میگه ارزشش رو داره ! قلبم میگه باور داشته باش و سعی ات ر
روزها مثل فشنگ از اسلحه خارج و سپری میشن.اومدم عسلویه و الان حدود ۷ روز هست که سر کار هستم.همون کار قبلیه البته یه خورده چالش های عجیب تر.در کل بدک پیش نمیره.از خیلی از مشکلات هم از نظر مکانی فاصله گرفتم ولی از نظر ذهنی نه.!
الان یه پام توی بازرسی هست و یه پام توی دفتر فنی!!!دارم به هر دو واحد کمک ميکنم.
ته دلم ناراحت نیست.حس ميکنم آخرش آینده منو به طرف روشناییش میکشه.خبری نیستا!!!همینجوری الکی حس ميکنم.
اصلا دوست دارم حس کنم.فضولی؟؟؟!!!!
سرما خوردمحس ميکنم دارم میمیرمفردا اردو داریم و اگه حالم خیلی ناجور باشه نمیتونم برمکلی برای اردوی فردا برنامه ریخته بودماگه نرم دوستام منو زیر پزاشون له میکننحوصلم سر رفتهحس ميکنم دارم میمیرمبای.
دارم میرم یه جایی که چندسال بود قهر بودم باهاش
امسالم نمیخواستم برم
توفیق اجباری شد
باید میرفتم
نمیدونم چی میخوام بگم و چیکار دارم
ولی دل پری ازش دارم
نمیدونم حالم خوبه یا بده
ولی نرمال نیست
من نباید تنها توی این راه میبودم
همش کنارم احساسش ميکنم و‌ باهاش حرف میزنم
یعنی اونجا چی میشه؟
دارم به تک تک بچه هایی که وسیله هایشان را جمع میکنند نگاه ميکنم و ذوقشان برای رفتن 
بغض ميکنم به این فکر ميکنم با خودم چند چند باشم که هم من راضی باشم هم خودم 
مگر میشود ؟ شدنش که میشود 
آخرین آیس پک دارک را میخورم و سعی ميکنم طعمش را خوب به خاطر نگه دارم 
تک تک مغازه ها را وجب به وجب در خاطرم نگه میدارم بوی توت فرنگی را عمیق میان جانم میکشم هنوز بغض دارم هنوز رد اشک روی مژه هایم مانده 
و بغض هنوز با من هست 
چند روزی هست با من است
این روزها عمیق ت
دوست دارم رهبرم رادلبر پیغمبر است/دوست دارم رهبرم را وارث برحیدراست/ازتباراهل بیت و آیت خوب خداست/دوست دارم رهبرم راجلوه ای ازکوثراست/اوپیام کربلا را میدهدبرمسلمین/دوست دارم رهبرم راآسمان رااختراست/میرود راه امام وهرشهیدی باهدف/دوست دارم رهبرم راشیعیان راسروراست/دشمنان دین ماراباز رسوامیکند/دوست دارم رهبرم رادشمن اوابتر است/اسوه والگوی خوبی گشته آقا درجهان/دوست دارم رهبرم رابهر عالم گوهراست/شیعه باشدجانفدای حضرت سیدعلی/دوست دارم ره
یکی از مشکلات اساسی زندگی من همین عنوان پست هست :| اصلا عنوان برای هر چیزی نمیدونم چرا سخته که چیزی رو مینویسم براش عنوان پیدا کنم :| که چی عنوان پست بذاریم ؟ مشکلات دنیا حل میشه ؟ :/ الان که دارم اینو مینویسم دارم با یکی از دوستان حرف میزنم :| 
خب کجا بودم اهم اهم اره دیگه این عنوان پست بنظرم چیز مسخره ایه 
من باید پیش کی برم شکایت کنم ؟ :/ من تا عنوان پست رو برندارن نمیتونم چیزی بنویسم 
الانم اصلا فکر نميکنم همینجوری دارم تایپ ميکنم فقط 
:joy: 
واق
خب بهتر شده الان 4 روز از تولد  26 سالگیم گذشته و دارم فکر ميکنم خیلی بهتر شده 
برگای دسته گلمو انداختم دارم هز چیزی که آزارم میده رو میندازم دور
شنبه ی بعد از تولدم رفتم دنبال یه کار جدید به در بسته خوردم اما اشکال نداره درستش ميکنم اما ب موفق شد دو روز بعد تولدم استخدام شد و این فعلا به زندگیمون کمک میکنه 
ماشینمونم خریدیم و دیگه صاحب ماشین شدیم الان بزرگترین مشکل سر راهم کار منه 
دعا ميکنم مهر ماه کار منم اوکی بشه
 
دارم میرم جشن فارغ‌التحصیلی. میتونست جشن فارغ‌التحصیلی من هم باشه ولی علی‌الحساب باید پنج شش سالی صبر کنم. چند روزه ذوق جشن رو دارم و هی بچه ها رو با اون کلاها تصور ميکنم.
بار ها تو این دو سال به غلط و درست فکر کردم. به اینکه درست احتمالا این بود که از اول مسیرم رو انتخاب میکردم. بعد فکر ميکنم شاید اون درست بود ولی راهی که اومدم نه ‌تنها غلط نبود که شاید درست‌تر هم بود. امروز اینو بیشتر حس ميکنم. شناختنِ آدم‌ها، گرفتن تصمیم‌ها، دوری ها، نزد
دوستت دارم.
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز 
به سان یک ستاره سینما 
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه 
به سان انسانی که من نیستم 
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم
تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارمتو را برای دوست داشتن دوست می‌دارمتو را به خاطر بوی لا
اوه اوه از حال جسمیم نگم که نابودم!
سردرد سرگیجه حالت تهوع دل درد.!
حال روحیم هم به شدت  مبهمه!به شدت نمیدونم دارم چه غلطی ميکنم!
باز گند زدم!اون از دیشب که واقعا نفهمیدم شوخی شوخی چیکار کردم
و اینم امروز که برگشتم به این یکی گفتم دارم ترحم ميکنم !!!
دیدی انگار حرف زدنت دست خودت نباشه؟!
دقیقا اونجوری شدم!
تعطیلات بین دو ترمه!میخواستم از دانشکده برم یه جای دوووور ولی.
اون ادمایی که از دیدنشون اذیت میشم الان هیچ کدوم نیستن و با خیال راحت میتونم ب
یکی از کاربرد های هیپنوتیزم بازگشت به زندگی های قبله.
واقعا یکی از عجیب ترین تجربه های هر فرد ممکنه باشه.
برای همایش هینوتیزم پنج شنبه به قدری اشتیاق دارم که حد و مرز نداره. بلاخره دکتر فتحی رو پیدا کر‌دم.
خدا کنه قبول کنه منو هیپنوتیزم کنه☹️☹️☹️
خیلی دوست دارم بدونم تو زندگی های قبلیم کی بودم. این خوابی که از بچگیم میدیدم که تو یه شهر ناشناخته م و هربار ، هر چند سال یه بار خواب میدیدم دارم تو یکی از قسمت های شهر قدم میزنم یا از خیابون رد م
دستام خواب رفته‌.
ذره‌ای می‌دونم چی درسته؟ نه.
ذره‌ای تلاش می‌کنم در جهت فهمیدن؟ نه.
حال دارم؟ نه.
خوش‌حالم؟ نه.
ناراحتم؟ نه.
مهمه برام چیزی؟ نه.
با خودم روراستم؟ نه.
حوصله‌ی چیزی رو دارم؟ نه.
اصلا ایده‌ای دارم چی کار دارم می‌کنم؟ نه.
اصلا کاری می‌کنم؟ نه.
این جا رو دوست دارم؟ نه.
جای دیگه‌ای رو دوست دارم؟ نه.
todo: add more useless q&a
آه. الکی سخت می‌گیرم. :)
خیلی دارم صبوری ميکنم
خیلی دارم خودم رو کنترل ميکنم
خیلی دارم سعی ميکنم اوضاع رو از اینی که هست بدتر نکنم
نمیدونم بعد از سه روز چه اتفاقی قراره بیفته
لعنت به شیطون که باعث شد تو عصبانیت یه سری چرت و پرت بگم
الان موندم چجوری ثابت کنم که اون حرف ها فقط از روی عصبانیت بود ولاغیر
همیشه موقع عصبانیت سکوت کردم
اما این بار
لعنت به اونی که با یه شوخی بی جا باعث شد اینقدر عصبی و شوکه بشم
آخه شوخی هم حدی داره
دست گذاشت روی خط قرمز من
و فقط باع
حواسم به هیچی نیست. امروز بعد نود و بوقی رفتم آرایشگاه خانمه بهم گفت آبروی راستت داره خالی میشه از تو حواست هست بهش. گفتم نه اصلا. گفت حالا بهش فکر نکن فقط تقویتش کن. از اون ور گوشیم نوتیف میده menorrhagia ات دو هفته است که عقب افتاده داری چه غلطی میکنی؟! هوووف دارم تو اوج جوونی پرپر میشم که! تازه هنوز به نصف اون چیزهایی که میخواستم هم نرسیدم روزها استرس دارم و شب ها خواب های اضطراب آور میبینم نتیجتا نه شب آرامش دارم نه روز و نتیجه اش میشه این 
توهم مثل یه ماه پیش من، درگیری با خودت؟ فکر ميکنم برای تو اسون تره که هیچکاری نکنی چون همیشه اونیکه اول تولدشه الگو میشه یه جورایی، میتونستم برت گردونم خیلی راحت اما نخواستم و میدونم توهم با دوروبریایی که داری نمیخوای این کارو بکنی منم منتظر نیستم اما هیجان دارم براش، فکر ميکنم جالب باشه این دوهفته ی پیش روخدایا؟ مرسی، فقط میتونم همینو بگم، من معجزه تم و معجزه ت میمونم و بهت اثبات ميکنم ارزش این معجزه رو دارم :)
دوست دارم که برگردم به اون دورانی که چالش صد روز خوشحالی رو انجام می‌دادم، صبح که بیدار میشم فقط به این فکر کنم که چی خوشحالم میکنه! نه که الان غمگین و افسرده باشم و بخوام فاز سنگین بردارما! نه. ولی حس ميکنم این چیزیه که بهش نیاز دارم.شایدم کسی که الان هستم خیلی بهتر از اون موقع باشه. به نظر خودم که دارم به خودم، زندگیم، شغلم، رشتم و کلی چیزای دیگه تو زندگیم کم لطفی ميکنم. من چیز هایی دارم که هر لحظه میتونه خوشحالم کنه، درسته ترس هایی هست.
شاد ب
دارم با خودم‌می جنگم. 
کاش می شد از انجمن انصراف بدم. کاش 
تا دیگه هیچ وقت نبینمت .
اعتماد بنفسم رو بشدت از دست دادم.
و دارم اذیت میشم.
کلا این روزا خوب نمی گذره.
هی دارم فکر ميکنم باید چیکار کنم.
برای اینکه نیای تو ذهنم ،
عین احمقا هی یه جیزی تو وجودم‌ که فکر کنم نفس لعنتیمه هی بهم میگه ،بهش فکر کن ، خودتُ عذاب بده،  نمیفهمم.
شاعر می فرماد: 
من بودم و دل بود و کناری و چراغی/ این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
.
بعد از آشناییت با علایق نوید محمد زاده به تتلو پشمام ریخت عمیقا.
بعد بازهم اینجا علت علاقه به نوید بود که باعث شد برم man2 رو گوش کنم و بعدش گفتم خب دلم برا بقیه آهنگاش تنگ شده ، همه اینا باعث شده که الان من تقریبا یه هفته س که صبح ها دارم تو راه تتلو گوش ميکنم
این وحشتِ از دست دادن آدما منو میکشه
مرگِ عزیزات و .
خیلی سخته
من ۷ ساله دارم با این ترس زندگی ميکنم 
روز به روز بهم‌نزدیک تر میشه
مرگ نزدیک‌من و خانوادمم‌میشه
و من از اون روز وحشت دارم
مرگ‌یکبارو شیون یکبار در این‌مواقع بهتره یبار اتفاق میفته و صبرو ایناشم میده
اما ازینکه هرشب ب ترس مردن‌یکی دیگه بخوابی و تا صب به زنده بودنشون‌فکر کنی بعد تا شب منتظر برگشتون باشی سخته.
دارم‌حال و هوای خونه‌زهرا اینا تصور ميکنم‌و اشک‌میریزم.
کاش دل
یه دوستی دارم اسم وبلاگشو گذاشته "پیدای پنهان". 
یه دوستی دارم هر وقت نیاز دارم، هست. وقت گریه برام شانه می شه. وقت خنده باهام همراه میشه. تو خوشیام اولین تبریکا از اونه. وقت ناراحتی، اولین تسلیت. 
وقتی کاری داشته باشم، دریغ نمی کنه. از خواهر نداشته بهم نزدیک تره. دوستی که هر وقت صفحه ی وبلاگمو باز می کنم با خودم فکر ميکنم شاید تنها کسی باشه که اینقدر دقیق متنامو می خونه. باهام همدلی می کنه. منو آروم میکنه. 
دوستی دارم که چندین ساله با همیم. نه بر
سال 98 است و من هنوز اینجا را دوست دارم هنوز رمز ورودش رابه یاد دارم وهنوز سر میزنم و کامنت دونی اش را چک ميکنم وهنوز بعد از همه ی نوتیف های اپلیکیشن هایی که برایم عزیز بوده اند و فعالشان گذاشته ام این شماره ی کامنت ناخوانده ی وبلاگ من را به وجد می آورد. هنوز بر میگردم و مطالب ده سال پیشم را می خوانم و از بچگی و سادگی ها و جو زدگی ها و البته زلالی ان موقع خنده ام میگیرد و گاهی هم یخ ميکنم و به این فکر ميکنم که ده سال بعد با ید به امسالم بر گردم و چه
دروغ نگم کمی استرس دارم .
۵شنبه امتحان صلاحیت دارم .
و خب احساس ميکنم نیاز به وقت بیشتری دارم.
فردا هم کشیکم .
قطعا سه شنبه بعد کشیکمم خسته ام و نیاز به خواب دارم و یه چهارشنبه میمونه .
از اون طرف خونه ام رو مخمه از کثیفی و به هم ریختگی و وقتی که ندارم برای تمیز کردنش!‌
تنها لطفی که به خودم ميکنم برای جلوگیری از انفجار اینه بعد غذا خوردن سریع ظرف ها و قابلمه ها رو میشورم که تلنبار نشن ‌‌.
که دیگه ۵شنبه بعد از امتحان و استراحت تمیز و جمع و جو
الان ساعت یک و نیمه شبهمهمون داره زندگیم نشسته .قربون نشستنش برم .
دارم عکساشو نگاه ميکنم بغضم ترکیده آروم آروم داره میاد. یه جوری نشستم کسی نبینه منو.خیلی دلم واسش تنگ شده دارم دق ميکنم .نمیخوام همش از دلتنگیم بهش بگم اذیت نشه ولی دارم دق ميکنمدوس دارم پیشم باشه الان اشکامو پاک کنه بگه من که اینجامولی خب آخه فداااای چشمات بشم چراا نیستی؟؟؟:(((((((( دق کردممممممممممم
دلم میخواد داااااااااد بزنم دلم واااااسه خندیدنتتتتتت تنگهههههههه
بچه ها شاید مشاورم رو عوض کنم.
این کامی دیگه داره یه جوری میشه 
دو روزه رفتم تو فکرش
مث کسخول ها دارم همه جا تصورش ميکنم.
دارم خل میشم. 
میخوام برم یه مشاور خانوم بگیرم.
کامی خیلی بچه خوبیه.
ولی حس ميکنم دارم وابسته میشم.
خودشم به بهانه درس و اینا و پیشرفتی که داشتیم جلسات مون رو کرده دیر به دیر.
آقا دوست دارم به عنوان بهترین دوست با هم باشیم ولی نمیخوام دوستش داشته باشم.
چون همه پسرها یه لاشی درون دارن که اصلا قابل اعتماد نیس مخصوصا اگه سن شون با
مرسی از دعوت دوست خوبم رهام
خب من در ۲۰ سال آینده ۳۷ سالمه و با توجه به چیزایی که الان دارم براشون تلاش ميکنم (شاید دارم تلاش ميکنم. :/) باید یه خانم مهندس باشم تو حیطه پزشکی
و دارای ی پسر ۸ ۹ ساله ( اسمش شاید بعنوان یادگاری امیرحسین باشه) و یه دختر ۵ ۶ ساله ( اسمشو نمیدونم دلسا دریا آرام خیلی دوست دارم)
توی شغلم موفق هستم و زندگی ارومی دارم . بچه های سرطانی،بی سرپرست و.‌ میشناسنم چون هر هفته بهشون سر میزنم و بهشون کمک ميکنم
همینارو در ۲۰ سال ایند
در همین لحظه که دارم با شما صحبت ميکنم و از همین تریبون میخوام اهداف خودم رو براتون بگم.
من در حال حاضر کارهای زیر تو برنامه زندگیم هست.
1)من یه همسر هستم
2)دوره تولید محتوا رو دارم میگذرونم
3)به تازگی تو شرکت بازاریابی شبکه ای مشغول به کار شدم
4)ترم 5 دوره ی تربیت توحیدی رو تو موسسه ترنم
6)فعالیت های شغلی و کاری شخصی خودم مثل کارهای معماری و گرافیکی رو دارم و بهشون خیلی علاقه دارم
فعلا برم ناهار بخورم تا بعد.
خدافظظظظظ دختراااا
 
 
من ی دختر فراریم :) 
از خانواده:) 
دوستم میگه من پیش شما ی چیزی پیش خانواده ی چیز 
میگم من که تماما یا مجازیم یا فیلم و کتاب اصن سعی ميکنم حرفی رد و بدل نشه!!
چرا اینقدررر بینمون اصطکاکه منو نمیفهمن
دارم عذاب میکشم :((
دارم روز شماری ميکنم برای ٤روز درهفته رفتن ب خوابگاه ، شده پناهگاهم انگار 
له له میزنم کلاسا زود شرو شه من برم از اینجا
من اینجا اسیرم .ی اسیر بدون انتخاب هه!
مینویسم که یادم بیاد چقدر دارم اذیت میشم که ب دختر ٢١ سالم اجازه بدم
1. با پدرم میگویم نکند کرونا بگیریم و خانوادگی به رحمت ازلی نایل بشویم. با ریشخند میگوید: بادمجان بم آفت نداره!
2.این روزها دارم خانه تکانی ميکنم. این سر و آن سر خانه را گرفته ام و محکم میتکانم. من باید این وسواسم به خانه را کم کنم و قرار بگذارم که دیگر وقتم را برای این کارها تلف نکنم. صرفا نظافت! نه خانه تکانی! اینکه سالی چندبار ذهنم را واقعا درگیر و کلافه این اتاق و زندگی ميکنم یک نوع وسواس است فکر کنم!
3. فهمیدم از بس دارم وقت صرف این ميکنم که قفسه
روز ها میخوام خواب باشم و در سکوت شب بیدار
جدیدا نباید هیچ بحثیو بشنوم و راجبش نظر بدم چون غیبت حساب میشه
وضو میگیرم که نماز بخونم تنبلی ميکنم میگم حالا میخونم درحالی که به خودم قول دادم اول وقت بخونم و .
با خدا صحبت ميکنم و بهش از ترسام میگم حتی به اون هم میگم چقدر میترسم .
نمیدونم واقعا ته این مدت چی قراره بشه و من بدجوری آشوبم .
زندگیه دیگه !!
ببینم چقدر صبر دارم .
بدون تلاش کلی زر هم میزنم بیخودی .
میترسم میترسم . 
دارم تلاش ميکنم به نبود
روز ها میخوام خواب باشم و در سکوت شب بیدار
جدیدا نباید هیچ بحثیو بشنوم و راجبش نظر بدم چون غیبت حساب میشه
وضو میگیرم که نماز بخونم تنبلی ميکنم میگم حالا میخونم درحالی که به خودم قول دادم اول وقت بخونم و .
با خدا صحبت ميکنم و بهش از ترسام میگم حتی به اون هم میگم چقدر میترسم .
نمیدونم واقعا ته این مدت چی قراره بشه و من بدجوری آشوبم .
زندگیه دیگه !!
ببینم چقدر صبر دارم .
بدون تلاش کلی زر هم میزنم بیخودی .
میترسم میترسم . 
دارم تلاش ميکنم به نبود
احساس خاصی دارمدر مکان و جایی هستم که همه آرزو دارن دونفره باشن
ولی من دارم با یه نفره بودنم کیف ميکنم
دوسش دارم
لذت بخشه
با موسیقی های غمگین که با هنذفری گوش ميکنم
خیلی خوبه
یاد ترانه شهر دیوونه خواجه امیری افتادم
وصف الانه منه
خودتون پیدا کنین و گوش کنین
دوباره درست همینجا ک حس میکردم کاملا تموم شدی برام،
دستم دوباره لغزید روی پروفایلت!
و دلم دوباره لرزید
چرا هربار یه نکته جدید کشف ميکنم؟
الان ک کاملا نا امیدم از داشتنت
این چ کار مسخره ایه ک با زندگیم دارم ميکنم؟؟
چرا با دستای خودم دارم نابود ميکنم آیندمو؟
تو خوب.تو دوست داشتنی.تو برای من معیار تموم!
وقتی نمیشه ینی نمیشه!!!
چرا انقدر دیوونه بازی ميکنم؟!
ا اخه شمارتم اینهمه وقته پاک کردم!
چرا تو سرچ تلگرامم میاد اسمت
چرا اراده ندارم
چرا بازم
سلام قلبم، سلام.
 
سلام اسماءم.
 
میخوام برای تو بنویسم
میخوام از روزهایی که میگذره بدونِ تو ولی به امیدِ تو، باهات حرف بزنم.
 
 
دلبر!
نباید بدونی. ولی خب من همچنان دارم با عشق تلاش ميکنم.
فهمیدم شاید از ظاهرم راضی نیستی. درستش ميکنم و دست پر برمیگردم.
فقط بهم زمان بده.
فقط بهم زمان بده.
فقط بهم زمان بده.
 
امیدوارم بشه همونی که فکر ميکنم باید بشه :)
 
اسماء
این روزا فکرم خیلی میپره اینور و اونور. حلالم کن :)
یه روزی با هم به این روزامون میخندیم.
 
و
متن آهنگ سون 7 باند به نام بوی عید
عاشق اینم که همش به ساعتم نگاه کنم قلبمو بی قرار تو لحظه رو چشم به راه کنمبرای اینکه برسی فقط خدا خدا کنم من که دارم حس ميکنم خودمو تو ثانیه هاتدلم برات تنگ شده بود واسه خودت واسه هوات واسه یه ذره دیدنت حتی واسه صدای پاتخیلی زیاد دوست دارم دوست دارم بیشتر از هر چیزی که هستزمستونم دوست داره چون سر راهتو نبستبا نفسات حس ميکنم حس ميکنم وقت نفس کشیدنهقلبمو میذارم وسط این سفره ی عید منه
ادامه مطلب
گفت خیلی دوستتون دارم
گفتم خیلی یعنی چقدر 
گفت اندازه یه عشق چهارساله؛ قدر سیگار دوستتون دارم.
یاد چوپانی افتادم که به موسی گفت میخواد موهای خدا رو شونه کنه.جنس دوست داشتنش اینطور بود.
گفت حتی گاهی شبها فکر ميکنم شما رو بیشتر دوست دارم یا سیگار رو.
  خیلی وقت ها من دارم به یه خانمی نگاه ميکنم و یه دفعه به خودم میام و متوجه میشم که زنه با یه حالت نفرت، عصبانیت و چیزی همین حدود داره به من نگاه میکنه! حتما با خودش فکر میکنه که من دارم دید اش میزنم! البته خب حق داره آخه دارم به ((بدن))اش ((نگاه)) ميکنم.
ادامه مطلب
من هم توی ذهنم دارم فاکتور های همسر مورد علاقه ام را بالا و پایین ميکنم و به این نتیجه میرسم که تحمل موجودی که خیلی باهوش نباشد برایم سخت است. بعد نگاه ميکنم به مادرم و خواهرم. چقدر هوش دارند؟ قطعا توی تیزهوشان درس نخوانده اند. حالا چقدر دوستشان دارم؟ انقدر که الحمدلله الحمدلله الحمدلله ميکنم و ماشاءالله ماشاءالله میگویم و آیت الکرسی میخوانم که مباددا خراشی بر روی دستشان بیفتد. خب! وقتی اینها را انقدر دوست دارم، فارغ از خیلی چیزهایشان، یعنی
چند روز پیش فایرفایترم بعد از یک سال و نیم مرد .الان توی جاده ام پر از حس مختلفم بیشترینش عدم تعلقه 
عدم تعلق به خونه به دانشگاه 
به هیچیه اون حجم از درسی که حتی از کنکورم بیشتر بود فکر نميکنم
به این فکر ميکنم چقدر نیاز دارم عمیقا جایی پناه ببرم که بهظ حس تعلق داشته باشم که حس کنم دلتنگش شدم اما حالا دارم خلاف جهتش میرم یه جای دیگه حس ميکنم گیر کردم تو چیزی شبیه سیلاب انگار منو داره با جربانش میبره جایی که چیزی ازش نمیدونم 
حتی نمیدونم چه اتفا
سلااااااام :)
من این روزا حال روحی خیلی خوبی دارم، وقتی به خودم نگاه ميکنم متوجه میشم این خواست من بوده ک خوب باشم، خوشحال باشم :) من خواستم خوب باشم و خوب شدم :)
شادی رو ما بوجود میاریم، این ماییم که انتخاب میکنیم حالمون چطور باشه، از وقتی انتخاب کردم خوب باشم، حملات عصبیم کمتر شدن و بیماریم کنترل شده، این خودش به نوعی معجزست :)
من تلاش ميکنم برای خوب بودن، هر روز در تلاشم، هر روز به طور مداوم به خودم یادآوری ميکنم تا خوب و قوی باقی بمونم :)
مرسی
من آدم پولداری هستم.
من بسیار آدم خوبی هستم.
من به همه کمک ميکنم.
من 2 تا کارخونه دارم.
من ماشینم 4 میلیارده فقط.
خونه بالاشهر دارم.
دکترا دارم.
و .
 
خب من و شماهم میتونیم اینجوری حرف بزنیم. اما سنگ بزرگ نشانه ی نزدن است.
معمولا هم در فضای مجازی که نمیشه دید اینجور حرفا بیشتره.
بی حرف فقط عمل نشان دهنده ی همه چیز است.
هرکس به اینگونه حرف زد احتمال 88 درصد چرت و چرت است و دیگر هیچ
دوستت دارم، نه واسه اینکه تنهام
دوستت دارم، چون تو گفتی، همیشه هستی باهام
دوستت دارم، نه واسه اینکه بی قرارم
دوستت دارم، چون تو گفتی، هیچ وقت نمیکنی خارم
دوستت دارم، نه واسه اینکه دربه درم
دوستت دارم، چون تو گفتی، میگیری بال و پرم
دوستت دارم، نه واسه اینکه دل تنگم
ادامه مطلب
ترم آخر کارشناسی با همه بدبختی ها و فشارهاش تموم شد. یک هفته ی تمام در حال خوابیدن و میوه خوردن و گیم زدن و استراحت بودم بعدش. الان که هفته ی استراحت به آخر رسیده و دارم به آینده نگاه ميکنم حس ميکنم خیلی اتفاقای خوبی منتظرمه. اگه بتونم برم سر کار و پول داشته باشم که زندگی دیگه خارق العاده میشه.
از طرفی کارم با خوابگاه تموم شده و دارم خونه میگیرم و خوب خوشحالم که قراره ذهنم کمتر درگیر یک سری مسایل غیر ضروری باشه. از طرف دیگه هم دارم وارد دوره ارشد
برای کسی که تصویر سازی یا فیلم سازی کار میکنه مسلما شرط اول اینه که حوصله و خلاقیت داشته باشی اما چرا امشب نمیتونم ؟!
خب یه تیزر تبلیغاتی دارم طراحی ميکنم برای یک هیئتی ، ی هفتس قراره روش کار کنم ، این کارو بار ها انجام دادم اما این بار خواستم متفاوت باشه پس زدم . ، اصاً بیخیال چرا بیخودی حوصلتون و سر ببرم!
خلاصه که پروژه اینقددد سنگین شد که لپ تاپ دائما هنگ میکنه و فشار بهش میاد :"(
ساعت سه و نیم صبحه ، کار رو ول کردم دارم بلاگ مینویسم
این چیه که
گاهی به سنگینی بار نوشته های روی در یخچال فکر ميکنم و آن امضای زیر دوستت دارم،  که میخواهی بگویی این دوستت دارم مختص من است با امضای من. که اگر این امضا را نداشت باورش نکن، جعلی ست، دروغ است.خوشحالم که نامه هایت تاریخ ندارند!.
دوستت دارم
امضا
بدون تاریخ
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها