نتایج جستجو برای عبارت :

خیال چشمهایش

یک روزی هم رسید و یک نفر آمد و دو زانو کنارمان نشست، بعد سرش را کج کرد و توی چشمهایمان زل زد، نم اشک را که دید چشمهايش لرزید و بعد گفت که او هم مثل دل ما دلش تنگ است، گرفته است، غصه دارد.
بهمان گفت صبر کنیم.
از شما چه پنهان این روز ها همه بهمان میگفتند صبر کنیم.
اما هیچ کس قبل از گفتن چشمهايش نلرزیده بود.
اما قبل از گفتن هیچ کس دل ما نلرزیده بود.
از آرامشی که گرفته ایم ترس برمان داشته که این بار نکند پیرتر شویم.
فرار کردیم.
انتظار را به ترسِ نشد
دست در دستان گرمت میگذارم در خيال 
میروم در بزم تو با عاشقانه در خيال
 لحظه های عمر من غرق حضورت میشود 
میشوم مهمان قلب مهربانت در خيال
 میزند باران،روی شیشه میکشم چشم تورا
 اه چشمان سیاهت سهم من شد در خيال
 میکشم دست ز تو،میکشی ناز مرا 
وصل تو تقدیر من شد لیک آن هم در خيال 
تو مثل فصل بهاری پر ز شادی و سرور 
میشوم پاییز سرد برگ ریزت در خيال 
گفته بودی عاشق و مجنون و شیدای منی 
دیده بودم عاشقی های تو را پیوسته اما در خيال
 عاشقی دل خسته ام بهر
من بی خيال ناله ایران نمیشوم
بسم الله الرحمن الرحیم
من بی خيال ناله ایران نمی‌شوم
من بی خيال ناله مادر نمی شوم
من بی خيال مرگ وقفس درحصار قبر
من بی خيال حبس نفس ها نمی شوم
از من رسید هرچه رسید از فشار در
من بی خيال مدفن زهرا نمی‌شوم
افسانه نیست قصه سیلی به کوچه ها
من‌بی خيال پهلوی مادر نمی‌شوم
از من بخواه
سر بنهم زیر پای دوست
من بی خيال آنچه تو خواهی نمی‌شوم
در بندگی توست عشق و سروری
من بی خيال قنبر مولا نمی‌شوم
من باغبان غرورم درین دیار
من
توی کارش موفق بود عروس که شد، قید کار کردن را زد. چهار گوشه ی کار را بوسید به کل خانه نشین شد. گفت:" شوهرش دوست ندارد کار کند." گفت:" خیلی کیف دارد به خاطر کسی که دوستش داری، خانه نشین شوی، حتی اگر عاشق کارت باشی، حتی اگر توی خانه ماندن را دوست نداشته باشی." لبش می خندید چشمهايش اما نه. غم چشمهايش را نمی توانست قایم کند. این آخرها هر وقت می دیدمش توی خودش بود. دلم می خواست ازش بپرسم برای آدم ِ دیگری عوض شدن، چطور است، مزه دارد؟ بعد دیدم بهتر است آدمها
من فکر می کنم تا زمانی که آدم ها می تونن آرزو کنند خوشبخت اند، آدمی که توان تصور آرزو ها شو داره می تونه اونا رو داشته باشه حتی تو خيال، دنیای خيال شاید حتی بهتر از واقعیت باشه، همه چیز همونیه که صاحب اون دنیا خلق کرده، تو عالم خيال آدم ها قهرمان دنیای خودشون اند و خوشبخت، اما گاهی آدم به جایی می رسه که تو عالم خيال اش می میره، بدبختی درست همون زمان شروع میشه وقتی که آدم تو خيال اش هم به خوشبختی فکر نمی کنه
#خيال:
خیس از خيال تو ام
برگرد  روزی
من و این خانه
مدتهاست که آمدنت را
خيال می بافیم

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
توی کارش موفق بود!عروس که شد، قید کار کردن را زد.چهار گوشه ی کار را بوسید به کل خانه نشین شد.گفت: "شوهرش دوست ندارد کار کند."گفت: "خیلی کیف دارد به خاطر کسی که دوستش داری، خانه نشین شوی، حتی اگر عاشق کارت باشی، حتی اگر توی خانه ماندن را دوست نداشته باشی."لبش می خندید چشمهايش اما نه.غم چشمهايش را نمی توانست قایم کند.این آخرها هر وقت می دیدمش توی خودش بود. دلم می خواست ازش بپرسم برای آدم ِ دیگری عوض شدن، چطور است؟ مزه دارد؟!بعد دیدم بهتر است آدمهای
کتاب صوتی چشمهايش از بزرگ علوی
کتاب صوتی laquo;چشمهايش raquo; از بزرگ علوی درباره کتاب: رمان چشم zwnj;هایش اثر بزرگ علوی یکی از جریان سازترین و تاثیر گذارترین رمان های ایرانی است. رمان چشم zwnj;هایش در سال ۱۳۳۱ باعث شد که علوی را به یکباره در بین نویسندگان معاصر نامدار و زبانزد شود. از همان سطر آغازین رمان .
دریافت فایل
خواب دیدم داریم می‌رویم کنسرت استاد شجریان. من و تو. تمام لب ساحل را روبه دریا صندلی چیده بودند. انگار رفته بودیم کنسرت دریا. انگار شجریان دریا بود. انگار اینجا دریا داشت. عجیب‌تر اینکه هرچه راه می‌رفتیم به صندلی‌مان نمی‌رسیدیم.
من که به شروع کنسرت نرسیده از خواب پریدم اما تو خيال کن یک سن درست کرده باشند درست وسط دریا رو به ساحل. خيال کن شجریان باشد با ارکستر سمفونیک مثلا. خيال کن شجریان جان عشاق بخواند برایمان با صدایی رساتر و قوی‌تر از ه
خيال می‌کنم که فرداصبح با صبح بخیر تو بیدار می‌شوم، یا وقتی که از سر کار برگشتم، یک خسته نباشید و آغوش میهمان تو هستم.
خيال می‌کنم روبروی تلویزیون و بر روی کاناپه‌ی خانه‌مان خوابت برده است و من تا وقتی بیدار می‌شوی به خطوط چهره‌ات خیره می‌شوم، و شاید همان‌جا خوابم ببرد.
خيال می‌کنم در خانه، خودت را قایم کرده‌ای تا تولد بیست و هشت سالگی مرا با جیغ و فریاد تبریک بگویی و مرا غافل‌گیر کنی و من تو را به رستورانی که در خيالمان با هم آشنا شده
 
باید بتوانی از خود و داستان هایت بیشتر بنویسی ولی دوست نداری و مایل نیستی. مشکل از آن جا آغاز می شود که میان این خواستن و دوست نداشتن کشمکشی مدام در جریان باشد و تو هر بار - به خود که دروغ نخواهی گفت - علت تازه ای برایش می یابی و شگفت زده می شوی از این چرخه بی پایان تغییرات درونیت که گویا هیچ گاه پایان نخواهند یافت؛ و گویا برای همیشه کودکی هستی خيال باف و خيال خواه و خيال زی که وارونه گذران می کند از خيال به حال.
 
امان از خيال پردازی و قوه ی تخیل ! 
یه مدت بود نمیرفتم تو رویاهام زندگی کنم و آرزو هامو توی خيال زندگی کنم باز امروز خيال باف شدم و به همه چی فکر میکنم به یه زندگی شاد یه عالمه رفیق یه شغل که دوقرون پول بذاره کف دستم و تیکه آخر این جورچین که یار باشه. 
روزگار خوش من کِی میاد؟ باید برم از این شهر. 
دلوم گرفته فقط همین.
بسم الله الرحمن الرحیم
من بی خيال ناله ایران نمی‌شوم
من بی خيال ناله مادر نمی شوم
من بی خيال مرگ وقفس درحصار قبر
من بی خيال حبس نفس ها نمی شوم
از من رسید هرچه رسید از فشار در
من بی خيال مدفن زهرا نمی‌شوم
افسانه نیست قصه سیلی به کوچه ها
من‌بی خيال پهلوی مادر نمی‌شوم
از من بخواه
سر بنهم زیر پای دوست
من بی خيال آنچه تو خواهی نمی‌شوم
در بندگی توست عشق و سروری
من بی خيال قنبر مولا نمی‌شوم
من باغبان غرورم درین دیار
من بی خيال داغ شقایق نمی‌شوم
نا
روند بدین شرح است:
یک فرضی می‌کنی
طبق اون فرض خيال‌بافی می‌کنی و خيال‌بافی و خيال‌بافی
نتیجتا تلقین و تلقین و تلقین
و از خيالش، رویاش، توهمش لذت می‌بری
و بعد می‌فهمی که فرض اشتباه بوده
و حالا لحظات خوبی رو برات آرزومندم
اولین بار که نورا را در بغلم گذاشتند یک دختر سفید مخملی بود که مجذوب رنگ چشمهايش شدم، و اینکه یکی از چشمها در یک قسمتش رنگ متفاوت و روشنتری داشت و لبهایی که قرمز تمشکی بود.
نورا امروز هفت ساله است.
بزرگترین ویژگی نورا مستقل بودنش است و شجاع بودنش و حس فداکاری که در وجودش نهفته است  که احتمالا با آن گروه خونی o که از پدرش کسب کرده است، مرتبط است.
اینکه میخواهد همه ما را خوشحال کند.
اینکه شبها قبل از خاموشی چراغها، میبینم نپتون به دست فرشها را تمی
تخیل وما وارونه حقیقت نیست، بلکه روی دیگر آن است.
خيال می‌پرورانم در ذهنم. روزی را که سرباز نیستم و می‌توانم صبح با خيال راحت بلند شوم و شیر را گرم کنم و با کمی عسل مخلوطش کنم. دوش بگیرم. با دوچرخه به محل کار بروم.
هیچوقت هیچ‌کس نمی‌تونه خيال رو از شما بگیره! این خلاصه همه داستان‌های تاریخ بشریته.
الحمدلله الذی جعلنا من الدیدار چشمهايش، لمس دستهایش و بوسیدن لب هایش
الحمدلله الذی جعلنا من النبود دوریش، اندوه نبودنش، غم نگشودنش
الحمدلله الذی جعلنا من العدوو حسودانش، ذوق زندگان آغوشش، فداییان خنده های بی پایانش.
پ.ن: بخشی از متن از دوست عزیزم محمدامین چیتگران» هستش.
این کابوس ها خيال رفتن ندارند.
شش سال.هرشب از خواب می‌پرد!
خودش هم دیگر کلافه شده!
اوایل فکر می‌کردند که او خيال پردازی ماهر است اما مگر میشود نیمه شب از خيال موجودی ترسناک بلند گریه کند!
میگوید هرکاری کرده تا شرایط عادی شود و نشده.
میگوید دیگر کلافه شده.فکر میکند شاید حرف زنی که گفت نمی‌گذارم آرامش داشته باشی  دلیلش باشد!!!
خودم رو گذاشتم جای خانواده مسافرین هواپیما
یکبار وقتی خبر سقوط هواپیما رو شنیدم و فهمیدم همه سرنشینانش جان باختند. من مردم. 
بعد چند روز باخبر میشم که عزیزانم اشتباهی مردند! 
اینبار اما بارها از داغ این درد میمیرم و زنده میشم و هیچ چیزی آرومم نمیکنه . 
فکر کن بخاطر یه اشتباه 
یک اشتباه
پشت این یک اشتباه هزاااااار اشتباه من و شما پنهان شده!
هزااااار اشتباه من و شما پنهان شده!!
یا حییب من لا حبیب له
_ خاله! من امروز ازتون دلخور شدم، می خواستم باهاتون قهر کنم!!!
_ با من؟ چراااااا؟ مگه چی کار کردم؟
_ آره. امروز ازتون خیلی ناراحت شدم، چون نیومدین پیش من!
_ خاله من که خودم تصمیم نمی گیرم‌ کجا برم! خاله میم باید بگه این زنگ برو پیش فلانی، فلان درس رو باهاش کار کن!
_اما من دوست داشتم شما بیاید پیش من.
 
وی، در خيال خام بود که امروز محدثه رو‌ ندیدم و اونم هیچی نگفت، خدا رو شکر کرده بود که حواسش بهم نبود :||||
نگذاشت یک روز حداقل با ا
این روزها به صورتی هستند که واقعاً احساس می‌کنم یا در خوابم یا در خيال!  تا به حال  همچین حسی نداشتم و همیشه فکر می‌کردم این جملۀ تو خواب و خيال مالِ فیلم‌ها و کتاباست، اما الان به عینه دارم حسش می‌کنم.
من در خواب و خيال هستم و تا دستانت را نگیرم باور نمی‌کنم این واقعیتِ شیرین را.
 ❆ #باغ:سکوت قناری در این باغاز قیر و قار کلاغ نیستدیر زمانی است دیگردرخت ها را ایستادهسر می‌زنند در باغ ❆ #خيال:خيال توسالهاستبی خيال من شده است ❆ #درد:نبودنت دردی استبی امانتا نیایی تسکین نیابداین درد #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_سپکو@ZanaKORDistani63سپرای میخانهکانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)https://t.me/sepkomikhanehhttps://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
برشی از کتاب چشمهايش
نام کتاب :چشمهايش
نویسنده : بزرگ علوی
ناشر: نگاه

کتاب چشمهايش معروفترین اثر بزرگ علوی است.
این کتاب اولین بار در سال ١٣٣٠ منتشر شد.
ماجرای کتاب چشمهايش داستان یکی از دوستداران نقاشی معروف به نام استاد ماکان است که به دنبال راز مرگ مشکوک استاد در تبعید است.
آقای ناظم همان دوستدار استاد حدس میزند که راز مرگ استاد در یکی از تابلوهای ایشان است که خود استاد نام آن تابلو راچشمهايش نامیده است.
مدل اثر زنی ست، پس آقای ناظم س
قدم میزنم
باید برگردم اما راه برگشت را نمیدانم
باید برگردم اینجا جای من نیست
هوایش، هوای من نیست
رنگ آسمانش، رنگ دل من نیست
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های عشق
در خیابان های یک طرفه که هزار بار رفته ام ولی ته همه آنها بن بست است
باید برگردم
اگر نه، فکر و خيال ها مرا به جنونی میرسانند که یک شب راس ساعت 7 خودم را در میدان شهر به دار میکشم
خيال دست هایم لای گیسوانت
خيال لرزان شالت قرمزت، مثل قلب قرم. نه نه قلب من سیاه شده .
دیگر خيال قلب قرمز را نم
او یک روز آن صندلیِ شاهانه‌ای که در قلبم برایش تدارک دیده بودم را از دست داد. خیلی ناگهانی دیگر هر روز به او فکر نکردم و اتفاقی دلم برایش تنگ نشد. قلبم از همان روز دیگر برایش نتپید. اما مغزم دوستش داشت. بی‌آنکه بخواهم. بی آنکه حتی بدانم، هنوز دوستش دارد! ناگهانی خوابش را میبینم که به مهر بر من میخندد و گرم است خیلی گرم. و وقتی بیدار میشوم پر از سوالم که من مدت ها به این تصویر خيال نبستم پس چطور.؟
و اینطور بود که فهمیدم مغزم خارج از کنترل من دارد
گفت:چاره دیگه ای ندارم، باید کمکم کنی.»
زل زدم توی چشمهايش که تابحال اینطور ندیده بودمشان و فکر کردم به روزهای سختی که در راهند. شبها کابوس روزهای نیامده ای را میبینم که میدانم چقدر سختند. صبحها که بیدار میشوم به این فکر میکنم که همه چیز یک روز درست میشود. حتی اگر درست نشود،تمام که میشود.
تعریفی از تکرار نمی‌شناسم. راستش با واژه تکرار ناآشنایم. ممکن است بگویی تکرار به آن کار/ فکر/ خيالی گویند که دست ازسرت برندارد و مدام و مدام با آن مشغول باشی. اما من این را قبول ندارم. من گمان می‌کنم که کار/ فکر/ خيال تکراری نداریم. چراکه تو در مواجهه هر باره با یک کار/ فکر/ خيال مشابه، وضعیت یکسانی نداری. مثال بزنم:تو هرروز خيالات مشابهی را مرور می‌کنی و اسم آن را می‌گذاری خيال تکراری و شاید از دست خود خسته و ملول هم شوی. اما آیا تو هرروز دقیقاً
بنویس!باری دگر به احترام ندامت روزهای نبودنت
بنویس به کابوس کوچک خوانده نشدن،
به یاد شروع دوستی‌ات با قلم.
بنویس، چرا که این روزها،
هیچ نتواند تو را آرامش بخشد, جز دوستی.
وز سراب انسان‌های پوشالی گذر کن
که در پشت قله هایش انسانیت را به چشم میتوان دید، نه به خيال.
باری دگر بنویس،
به یاد آبشار باران، زمستان و آدم برفی، silvermoon city،
شهربازی، دریاچه نقره‌ای، چشمهايش،
به یاد انجمن شاعران مرده، به یاد تناقض و تعادل و تعامل.
بنویس که شاید تنها یادگا
دانلود آهنگ علی اصحابی خيال باطل | متن و بهترین کیفیت
ترانه ای جدید از علی اصحابی بنام خيال باطل با بهترین کیفیت از جاز موزیک
Exclusive Song: Ali Ashabi | Khiyal Batel With Text And Direct Links In jazzmusic.blog.ir
متن آهنگ علی اصحابی خيال باطل
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
سرم اومد از هرچی میترسیدم سرم تو برف بود انگاری نمیدیم ♩♬♫من که تا حرفی از عشق میشد میخندیدم عاشقش بودم فقط نمیفهمیدمکم نکرد از خستگی های من بیمار پشت هر چی بین قلبامون همش دیوار ♩♬♫
دانلود آهنگ علی اصحابی خيال
☑️ #روز:
روزگارم را
اگر نیایی
روزمرّگی خواهد کشت

☑️ #گونه
هنوز گونه ام تَر است
از گونه ای که رفته ای

☑️ #خيال:
خیس از خيال تو ام
برگرد  روزی
من و این خانه
مدتهاست که آمدنت را
خيال می بافیم

☑️ #آب:
آب از سر من گذشته است 
و دستهایم
در غمی بزرگی غرق شده اند
باران خیس کرده
تمام روزهای آفتابی ام را 
و آرزوهایم را آب برده

☑️ # جان:
جان ام را
اینهمه درد گرفته
که مداوا نمی شود 
نمی دانم 
غم نان را بخورم 
یا 
غم جان را

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_
☑️ #روز:
روزگارم را
اگر نیایی
روزمرّگی خواهد کشت

☑️ #گونه
هنوز گونه ام تَر است
از گونه ای که رفته ای

☑️ #خيال:
خیس از خيال تو ام
برگرد  روزی
من و این خانه
مدتهاست که آمدنت را
خيال می بافیم

☑️ #آب:
آب از سر من گذشته است 
و دستهایم
در غمی بزرگی غرق شده اند
باران خیس کرده
تمام روزهای آفتابی ام را 
و آرزوهایم را آب برده

☑️ # جان:
جان ام را
اینهمه درد گرفته
که مداوا نمی شود 
نمی دانم 
غم نان را بخورم 
یا 
غم جان را

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_
قالیچه می‌بافد
در ایوان خانه‌ای روبروی خيال
زنی گیس بافته!
گره‌ میزند عطرآگین
گره میزند جنس نور زلال
و آسوده آهی رها می‌کند
برای خنک‌کردن سینه‌ای
که از دوری شاخه‌ی اطلسی
به این روز افتاده‌ است!
پشت دورترین جسم هستی، خدا!
پندار پنهان کرده است
نه از روز رفته مینالد
نه به  ساعتی بعد دلداده‌ است
عاشقی وقت دگردیسی او را آورده
رج به رج پشت هم گره میزند عطرآگین
کمی آنطرف‌تر.
در ایوان خانه‌ای روی شاخ یک ‌شاتوت
یک نفر در حال پروانه شدن است
غوط
با  خيال هرشبت اشکای من میریزه                بودن تو بوده که میداد بهم انگیزه
بعد رفتن تو چهارفصل دلم پاییزه           حس من برگ درخت پیره و میریزه
کور شم حتی اگه بعد تو عاشق کسی شم   تنده اخلاقم چیکارکنم من آدم نمیشم
مرده و قولش ولی خب تا کی اینجوری نمیشه
دانلود با کیفیت عالی
با یه روپوش گشاد و آستین های بالا زده توی یکی از درمانگاه های روستا های اطرافیک پزشک عمومی سی و خورده ای ساله ی مجرد این محبوبه ی ده ، پونزده سال دیگه است توی خيال ریحانه . 
خيال زندگی بهتر از زیستن آن است صد بار 
صد بار 
[ ترسیدم ]
 
یعنی میشه یه روز با خيال راحت بخوابم ، با خيال راحت برم سر کار و با خيال راحت زندگیمو بکنم؟
میشه با خيال راحت گیتار بزنم ، با خيال راحت مسافرت برم ، با خيال راحت به مامان و بابام بگم دوستت دارم ، با خيال راحت چاییم رو بخورم و با آرامش به پیشرفتم ادامه بدم؟!
یا تا آخرش باید همینجوری بدوم؟!!!!!
امروز یکی از دوستام زنگ زد و متوجه شدم چند تا از هم کلاسی های قدیمیم یه شرکت خیلی خیلی خوب توی عسلویه مشغول به کار شدن و تونستن توی آزمون های استخدامی سربلند
حقیقت:خستم،دیگه نمیکشم.خيال:،بالاخره سختیا تموم میشه.حقیقت:تا همین الان هم با همین جمله سرپا نگهم داشتی ولی دیگه زانوم خم شده،توان ادامه راهو ندارم.خيال:کم نیار،بجنگ.حقیقت:مگه دیگه تا کی میشه این کوله بار سخت و سنگینو تنهایی بکشم؟کوله باری که میدونم تا ته خط باهامه.خيال:ولی تو قوی تر از این حرفا بودی.حقیقت:شاید انقدر خودمو قوی نشون دادم که روزگار بی خيالم نمیشه.میگم تو میدونی ته خط کجاست؟خيال:ته خط معلوم نیست،باید ادامه بدیحقیقت:ادامه
قدرت خيال بافی،قدرت بزرگی است.ولی مثل همه ی قدرت های دیگر،ما باید آن را تصرف کنیم،نه اینکه اجازه بدهیم او ما را تصرف کند.تو خيال هایت را کمی زیادی جدی گرفتی.می دانم چه کار لذت بخشی است،ولی باید یاد بگیری که مرز بین واقعیت و خيال را گم نکنی.فقط در این صورت می توانی موقع سختی ها به دنیای زیبای خيال هایت پناه ببری.خود من،همیشه بعد از یکی دو سفر به جزیره ی خيال هایم راحت تر می توانم مشکلم را حل کنم.
 
 
از زیبایی های کتاب(کتاب ششم)
 
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها