نتایج جستجو برای عبارت :

خاستم مثل اسمان باشم

ابو جمزه گویدامام باقر ع بمن فرمودایااباحمزه هر یک از شما که خواهد چند فرسخی پیماید برای خود راهنمایی گیرد تو که براهنهای اسمان ناد اننتری تا براهای زمین پس برای خود راهنمایی طلب کن وانراهنما غیر از اهلبیت پیغمبر نباشد  زیرا از اسمان وحی در خانه انها نازل شده وراه بهشت و جهنم را دانند
 
ای تاریکی به دادم برس با نوش
ستارگان در آغوش اسمان بی هوش
تاریکی درون بیرونم سرخوش
ابرها لفافی بروی اسمان
خندهای بی حدم سرپوش
ماه دورن ناکجا اباد
دلم بیرون از هر خوش
ازار صدای مردم در سرای شباهنگام
کر کننده ی سکوت در قلب ناخوش
بوی عطر نفس های درخت سماق
مشام غم احساسم نگشت پوچ
سربه بالا رو به پایین است ولی
بازی گیجانه ی دنیا شد پوچ
ّبغض بی سر حدات دنیایم ولی
پیر دلی در اوج جوانی مهارتی شد پوچ
یاوگویان درد بی پایانیم ولی
تو بگو به من زندگی نشد
این شبا تو یادت نره چیِ میشهـ تهـِ این زندگی ؟  دخترمو از رو تخت بلند کردم دستاشو بوسیدم 
و بردمش زیـر دوش. ولی هنوز اشک میریزه هنوز بغـض داره  داغونهـ اوضاش :') دخترم دردش یکی دوتا نیست که؛ زیاد بهش قول دادم کهـ اینجوری نمیشه دیگه ولی شد خاستم دنیاشو بسـازم خاستم خوشحال ببینمش :') نشد . چرا؟ آخهـ همه ی آیندشو همه هدف هاشو با توجه ب عشق ش ساختمـ! عشقـ.ی که واسش اهمیت نداشت دخترشو خوشحال ببینه یا با دستاش خوردش کنه :') بازم این دُ
پیغپبر.ص فرمود خانه های خود را بتلاوت.  قران روشن کنید و انهارا گورستان. نکنید   چنانچه یهود  ونصاری کردند در کلیسا ها و عبادتگاه های خود نماز کنند ولی خانه های خویش را معطل گذارده اندو در انهاعبادتی. انجام ندهند زیراکه هرگاه.در خانه بسبارتلاوت قران شد خیر و برکتش  زیاد شودواهلان بوسعت رسند و ان خانه برای اهل اسمان درحشدگی داردچنانچه ستارگان اسمان برای اهل زمین میدرخشد
این عکس کدوم خواننده بود و واسه کدوم اهنگ یا آلبومش؟ چرا یادم نمیاد؟!! خیلی اهنگش رو دوست داشتم حتی://
 
+پیدا شد:)))) اهنگ دهانی جریده از فریاد شاهین نجفی اون اهنگ مورد علاقه م بود: اونجایی که میگه خواستم مثل اسمان باشم منجی شهر نیمه جان باشم آشیان پرندگان باشم با همین دست خالی و سردم»
ممنون دوستان@)-
دریافت
و وقتی کوه ها در حرکت در ایند و بر زمین متلاشی گردند , و از اسمان تیکه هایی بزرگ اهن و سنگ فرو ریزند , و اسمان نیلگون  دراید , فرزند از پدر و مادر جدا گردد و دست هیچ کس پناه نخواهد بود 
و هیچ کس نتواند و نداند که چه شده است  
هر کس پی اعمال خود در اید 
و ان روز روز موعود خواهد بود .
 
 
بگذار که دستان دعا گوی  تو باشمآیینه شوم باز فرا روی تو باشم
یک عمر غزل گفتنم از چشم تو بوده ستبگذار که در شعر تو بانوی تو باشم
آنگونه به صحرای جنونم بکشانیتا حلقه ای از سلسله ی موی تو باشم
زخمی که دو خنجر زده بر طاق دل منطرحی ست که من زخمی ی ابروی تو باشم
یک جرعه شراب از خم چشم تو حلال ستبگذار که من ساقی ی می جوی تو باشم
آبشخور دشت دل تو جای پلنگ ستای کاش که در چشم تو آهوی تو باشم
این طوق که بر دور گلویم شده چون داغداغی ست که هر لحظه پرستوی تو باش
افرادیی که تمایل دارند در این کار خیر وسبد مهربانی جایی داشته باشند می توانند به شماره 09137582905  فقط در تلگرام یا ایتا وسروش  پیام ارسال نمایندومهم نیست در زیر کدامین اسمان یک شهر زندگی می کنید مهم این است ستارگان اسمان بر دستان خیرخواهانه شما بوسه خواهند زد ان وقت که شما در طولانی ترین شب سال لبخند را بر چهره ایتام وفرزندان نیازمند می نشانید ستارطحانزاده)                                                                                                        
متن آهنگ کودتا
دنیارو مبهوت میکنم وقتی سکوت میکنم از انقلاب عاشقی
دارم سقوط میکنم …
یکی میگه عاشقت باشم عاشقت باشم باشم و باشم و باشم و باشم
یکی میگه با تو بد باشم سرد و تنهام باشم باشم و باشم و باشم و باشم
کودتا کن نگاه کن مرا نازنین رفتنت عاشقت را زند بر زمین
کودتا کن صدا کن مرا بهترین رفتنت عمر من را گرفته ببین
منبع : رز موزیک
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
مدت مدیدی هست که زمین ناخوش وافسرده ست بلا ومصیبت تا خرخره جانش را گرفته است زمین رنجور من ،پناه دستان اسمانش را از دست داده است ودیوانه وار در تلاش است شمایل تلخ خاطره را از چشمان تر اسمان پاک کند.  به راستی چه تحملی دارد زمین ،که با درک به جامانده ی چند قاب عکس ولنگه  کفشی وپژواک خنده ی یک کودک هنوز که هنوز است مرهم دل داغدار ادمیان است . تلخ است باور حادثه ای که در بطن قصه ام می دود وسخت است باور این که اسمان ما تکه ای از قلب سپید خود را از دست
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم 
بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم 
پیچیده به پای دل من پیچش مویت 
تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم 
کم بودن اسپند در این شهر سبب شد
دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم 
طعم عسل عالی لب‌هات دلیلی‌ست
تا مشتری دائم کندوی تو باشم
تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است 
من رفتگری در پل خواجوی تو باشم 
امیر سهرابی
زراره گوید شنبدم امام باقرع میفرمود خدای عزوجل وصف نشود چگونه اورا توان وصف نمود که خود در کتابش فرمایدخدا را چنانکه شابسته اندازهاو است اندازه نکردند21 سوره 6 پس بهراندازه ایکه وصف شود خود بزدگتر از انست و پیغمبرص نیز وصف نشود چگونه وصف توان کرد بنده ای که خدای عزوجل بهفت اسمان پوشیده گشته و اطاعت اورادر زمین چون اطاعتش در اسمان قرار داده و فرمود ه است وهرچه پیغمبربرای شما اورد انرا بگیرد و از هر چه منعتان کرد باز ایستید 7 یوره 49 و هر که اطا
نمیدانم کجاهای راه بودم که به اسمان رو کردم و گفتم ببار! 
چند ساعتی هست رسیده ام خوابگاه و چند دقیقه پیش صدای باران امد!!!! از پنجره بوی ماهی مرده می اید! خوب که فکر میکنم حق دارم که دیگر باران را دوست نداشته باشم
خبر جالب اینکه بعد هفته ها بارانی ام را گذاشته ام خانه و پالتو پوشیده ام. زارتی هم باران گرفت! خبر خوب اینکه یک دست شال و کلاه اینحا دارم که به پالتویم بیاید! وگرنه سگ لرز میشدم لابد! 
چه قدر شنبه ها چندش اور است. از وقتی دکتر س جایش را ب
یعنی میشه روزی بیاد که من موسسه خودمو زده باشم؟
روزایی که همش در سفر باشم؟
کتابمو چاپ کرده باشم؟
ساز موردعلاقم رو یادگرفته باشم؟
رو پشت بوم خونم یه تلسکوپ خیلی گنده داشته باشم و تور ستاره گردی برگزار کنم؟
تو آزمایشگاه خودم رو کیسای مختلف تحقیق انجام بدم؟
روزایی که هدفام رو زندگی کنم؟
میدانی چیه ناتانائیل؟ میخواهم دور باشم. از کسی که دوستم نداشته و ندارد و توانایی دوست داشتنم را ندارد و کسی که بسیار دوستم دارد ولی ناخواسته همیشه باعث می شود غمگین باشم. میخواهم دور باشم، آن قدر دور که دیگر به اجبار دوست نداشته باشم و بتوانم خودم باشم بدون مودیفیکیشن. من دیگر مسئولیتی ندارم، میخواهم تنها باشم، میخواهم یک انسان مجزا باشم که خودش تصمیم میگیرد چه احساسی داشته باشد و یا چه کار کند. از این تحمیل* متنفرم. 
من چلچراغ خانه‌ی پیراهنت باشمروزی کنارت همدمت عشقت زنت باشم
ای وای فکرش را بکن بین همه خوبانآخر ببینی من فقط وصل تنت باشم
شب‌های سرد زندگی حتی اگر آیدمن همدم دردت چراغ روشنت باشم
می‌خواهم اینجا باشی و هرشب کنار تودر حال عشق و مستی و بوسیدنت باشم
من آرزویم بود جای شانه‌ات بودمیا اینکه جای دکمه‌ی پیراهنت باشم
ای کاش من حس لطیف شعر تو بودمیا کاش می‌شد بوسه‌ای بر گردنت باشم 
چیز زیادی از حضور تو نمی‌خواهممن قانعم باشی و غرق دیدنت باشم
با ا
هشام بن حکم گوید موس بن جعفر علهم السلام بمن فرمود ای هشام خدای تبارک و تعالی صاحب عقل و فهم را در کتاب مزده داده 20 سوره 39 ان بنداگانم را که هر سحن راشنوند و از نیکوترش پیروی کنند مرده بده ایشانند که خدا هدایتشان کرده و ایشانند صاحبان عقل ای هشام همانا خدای متعال بواسطه عقل حجت را برای مردم تمام کرده و پیعمبرانرا بوسیله بیان یاری کرده وبسبب برهان هابربوبیت خویش دلالتشان نموده و فرموده است 160سوره 20 خدای شما خداییست یگانه که جز او خدایی نیست رح
گفتم این همه اصرار میکنه بذار برم دیگه ای کاش امروز نرفته بودم ای کاش اونجا نرفته بودیم.
قرار بود من باشم و خودشو مریم.نشسته بودیم که یهو گفت وای بچه ها نسیم.همون دوستی که تو چنتا پست پایین تر "سوپرایز." قرار بود مارو با هم روبه رو کنه اما قسمت نشد.تا اینو گفت من بدون لحظه ای مکث کیفمو برداشتمو رفتم بیرون.گفتم سه حالت داره یا داره شوخی میکنه اصن نسیمی نیس یا بازم همش کار خودشه میخواد مارو باهم روبه رو کنه یا همش اتفاقیه.چند دقه بیرون وایسادم دی
سلام چطورید زر بزنید
 
 
بگیددد*
 
 
 
میگم یه سوال همینجوری ج بدید دیگ
 
انسان از کجا میفهمه عاشق شده (مثلا از کجا تشخیص میدن شاید فق حس دوستانس :/)
یا اصن عشق چیه
یا اصن چرا عاشق میشه
یا اصن لینک وب ددیسا رو بدید پیداش نمیکنم
 
جواب بدیدااا بعد یه عمری ازتون نظر خاستم پست گذاشتم :/
 
این مطالب توسط ققنوس بی بال در اوج اسمان(نام مستعار) تایپ شده واز کتاب سقیفه ی آیت الله عسکری رو نویسی شده و مطالبی به آن افزوده گشته است که با علامت کروشه مشخص شده است. از رو که غم و اندوه زیادی که از انحراف در حکومت بعداز پیامبر اسلام(ص) در وجودم شعله وراست و برای بیشتر دانستن کودتای غصب خلافت امیرالمومنین علی(ع) قسمت هایی از کتاب را تایپ و نوشته ام و در فضای مجازی و وب سایت خود که به نام ققنوس بی بال در اوج اسمان است و نشانی آن http://sabzevartvto.blog.ir/ ب
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد
ادامه مطلب
این مطالب توسط ققنوس بی بال در اوج اسمان(نام مستعار) تایپ شده واز کتاب سقیفه ی آیت الله عسکری رو نویسی شده و مطالبی به آن افزوده گشته است که با علامت کروشه[] مشخص شده است. چون که غم و اندوه زیادی از انحراف در حکومت بعداز پیامبر اسلام(ص) در وجودم شعله وراست و برای بیشتر دانستن کودتای غصب خلافت امیرالمومنین علی(ع) قسمت هایی از کتاب را تایپ و نوشته ام و در فضای مجازی و وب سایت خود که به نام ققنوس بی بال در اوج اسمان است و نشانی آن http://sabzevartvto.blog.ir/ باره
امام صادق ع فرمود برخی از فرشتگان اسمان به یک و دو و سه تن  از ساکنان زمین که فضل ال محمدرا ذکر میکنند سر کشی میکنند و میگویند نمی بینبد اینهارا که با وجود کمی خودو بسیاری دشمنان  فضل ال محمد ص را میس سپس دسته دیگر از فرشتگان گویند این فضل. خداست که بهر که خواهد می دهندو خدا صاحب فضل بزرگست 5 حدیث میسر گوید امام باقر بمن فرمود ایا شما خلوت میکنیدو گفتگو مینماییدو هر چه خواهیم از مختصات  شیعه می گییم فرمود همانا بخدا من دوست دارم که در بعضی
اینکه آدم از عشق به نفرت برسه قشنگ نیست ولی بهتر از عشق بی فرجامه. راضیم از حس نفرت توی وجودم. 
+ اومدم یه کتابخونه جدید :) 
فردا بعد از کلی روز بچه ها رو میبینم. باید به اعصابم مسلط باشم. نباید بدرفتار باشم. باید صبور باشم. باید باعرضه باشم.
دلم گرفته. وبلاگم تنها جایی ا ک میتونم احساساتمو بدون سانسور بنویسم بتونم خودم باشم خود واقعیم. تو منو از اینجا شناختی. تو منو از نوشته هام شناختی و ازم خوشت اومد. اول با نوشته هام عاشقم شدی. و من حالا دلم گرفته. این وضع برای هر دومون رضایتبخش نیست. وقتی تازه دیدمت با شوخی و مسخره حرف زدیم انگار ن انگار که سه ماه و ده روزا ندیدمت. بهت گفتم گفتی ساعت دو میرسی ک. گفتی خاستم سوپرایزت کنم نمیدونستم ناراحت میشی برم دیرتر بیام. و من میخندیدم ک ن
تو تلویزیون ۲ نفر خارجی داشتن عروسی میکردن. بابا گفت اونام مراسمشون قشنگه! گفتم عارعههههه گفتم ک بابای عروس دست عروس رو میگیره و از در کلیسا میبردش تا اون جلو و بعد بوسش میکنه و میزاره تا ازدواج کنه. بابا یکم احساساتی شد. بهش گفتم وقتی منم خاستم ازدواج کنم شما منو ببرین. ن دوماد! بابا گفت یعنی میخای بری کلیسا؟ گفتم ن شما منو از دم هرجایی ک هست تا اونجایی ک باید بشینم منو ببرین و اینا. بابا بیشتر احساساتی شد و گفت ایشالا. ببینین چی میشع! Daddy.
میخواهم کمی هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم. در حال خودم باشم. هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گریان خودم باشم، خندان خودم باشم اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف میسر نمیشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند. آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه
کودکی  جهت شکار از خانه بیرون می زند  او به باغ و بستان می شتابد و پرنده های زیادی را شکار می کند . 
. پرنده ای که در کنار لانه اش  به مراقبت جوجه هایش می پرداخت شکار چی را می بیند که به سمت لانه او  می اید . باخود می اندیشد که چه طور شکارچی را از لانه اش دور سازد . به پرواز می اید و در اسمان به رقص زیبایی می پردازد تا نظر شکارچی را به سویش جلب کند . شکارچی به سمت پرنده نشانه می گیرد و پرنده در لابلای درخت انبوهی حفظ جان می کند . شکارچی دوباره به سمت او
شب شده بود
آسمان اشک می بارید
معشوقم چای می ریخت
برگ های نارون در حیاط خانه ی ما
عاشق شده بود
باران نقاشی شب را خط خطی می کرد
هوا سوز سردی داشت
اسمان با ابر سلفی می گرفت
مادرم
سوزن نخ می کرد
باد با زمزمه اش لالا یی می خواند 
پنجره خوابش گرفته بود.!
شاعر:عینک
الو هاشم جعفری گوید روزی خدمت حضرت ابو محمد ع رسبدم ودر نظر.داشتم که قدری نقره  از حضرت بگبرم تا از نظر تبرک با ان انگشتری بسازم خدمتش نشستم ولی فراموش کردم که برای چه امدم بودم چون خداحافظی کردم وبر خاستم انگشترش را سوی من اند اخت و فرمود تو نقره میخواستی وما انگشتر بتو دادیم نگی میخواستو ما انگشتر بتو دادیم  نگین ومزدش را هم سود بردی گوارایت باد ای اباهاشم  عرض کردم  اقای من گواهی دهم که تو ولی خدا و امام من هستی که با اطاعت از شما دیندا ری
شب شده بود
آسمان اشک می بارید
معشوقم چای می ریخت
برگ های نارون در حیاط خانه ی ما
عاشق شده بود
باران نقاشی شب را خط خطی می کرد
هوا سوز سردی داشت
اسمان با ابر سلفی می گرفت
مادرم
سوزن نخ می کرد
باد با زمزمه اش لالا یی می خواند 
پنجره خوابش گرفته بود.!
شاعر:عیسی کیانی کری
میتونستم بهترین باشم.
میتونستم،شاید میتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبیه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبیه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم میخواستم
بهترینی که اونها میخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا میزدم
 
 
 
دانه ای در بیابان افتاد،لبخندهایش اشک شد تا دل دلبر به درد آید و باران چشمانش جنگلی را پدید.اسمان دلبر بارید و بارید و اکنون دانه بی دل،هفدهمین سال زندگی اش را به پایان رساند.بی دل بودنش ثمره قلبی ست که در بارگاه حق گرو گذاشت تا حلالش کند آقا جان.معجزه که میشود،قلبش به ناگاه سرجایش بازمیگردد تا عاشق تر شود(: تولدت مبآرک  لبخند برعکس من(:(میخواستم آخرین نفری باشم که امروز بهت تبریک میگه تا یادت نره امروز ی نفر حسابی عاشقت بودبیخیال اینهمه ا
ابرها پربار 
بساط 
رعد و برق مهیا 
به سان دو شمشیر زن بین اسمان و زمین 
هوای  باریدن داشت  ذهنم 

باران امد 
و من 
 جان گرفتم از ان 
بوی خاک نمناک 
بوی برگهای شسته 
صدای تلنگر قطره ها برشیشه ی فکرم 
❤❤
خواستم جمله ای بنویسم 
انقدر ارام بودم، 
که
خوابم برد 
کودکی  جهت شکار از خانه بیرون می زند  او به باغ و بستان می شتابد و پرنده های زیادی را شکار می کند . 
. پرنده ای که در کنار لانه اش  به مراقبت جوجه هایش می پرداخت شکار چی را می بیند که به سمت لانه او  می اید . باخود می اندیشد که چه طور شکارچی را از لانه اش دور سازد . به پرواز می اید و در اسمان به رقص زیبایی می پردازد تا نظر شکارچی را به سویش جلب کند . شکارچی به سمت پرنده نشانه می گیرد و پرنده در لابلای درخت انبوهی حفظ جان می کند . شکارچی دوباره به سمت او
خب!
از چی بگم برات؟!؟؟!امممممم.
نمیخام نصیحتت کنم چون فایده ای نداره و بلخره این راهو رفتی ک الان اینجایم!
نمیخامم از آینده بهت بگم چون احتمالا همون شیرینی های لحظه ای که حس میکنی، از بین میرن!!
لابد با خودت میگی پس چرا میخام بنویسم؟!؟چی میخام بنویسم؟!
خب یه سری چیزا رو حس میکنم اگه بدونی بد نیست.
بااینکه در طول زندگیت هیییچ وقت مضطرب نبودیولی یادمه یه روز خیلی ته دلت ریخت. خاستم بگم حتی همون اضطراب کوتاه هم لازم نبود!! بیخودی باافکارت وقتتو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها