نتایج جستجو برای عبارت :

جهنگم‌سینگلی

رفتم برای تولد آبجیم یه چی بگیرم، طرف یه عروسک زپرتی گذاشته جلوم میگه ۷۵ تومن :|
خوب که دقت کردم دیدم مغازه‌ش خیلی جای اسباب‌بازی و اینا نیس بیشتر کادوئه :))) ولنتاینم که هست، الان هر قیمتی بگن ملت مجبور به خریدن
تا الان هیچوقت به این اندازه از سینگلی خودم خوشحال نبودم‌ :)))
دیشب رو نخوابیدم.
خیلی حس قشنگی دارم.
امروز هم کلا مثل سیر و سرکه می جوشیدم و آرووم و قرار نداشتم.
تا اینکه یهویی خانوم رابط(من بهش می گم جوشکار) زنگ زد.
گفت می گن نظر ما مثبته. اگه می خواهید پاشید بیایید باسه صحبت های نهایی.
قرار گذاشتن برای فردا شب.
فکر کنم اون ها هم مثل من دارن به نیمه شعبان فکر می کنند.
می خوام هرطوری شده نیمه شعبان دیگه از حالت سینگلی به مود متاهلی تغییر حالت بدم.
یعنی میشه؟!
چشم نزنم دارم تراکتوری می خونم
هرچند از چند جهت پاره شدم ولی دارم درو می کنم درسا رو
پی نوشت 1:البته نه در اون حد هاااا که همه رو تمیز درو کنم
شه درو می کنم که چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاد
همین سر و گردن و فیزیو و بیو و نورو رو تا یه حدی جمع کنم تو یه هفته هنر کردم

پی نوشت2:یه دختر پسره م میز کناریمن مثلا اومدن درس بخونن(ارواح عمه شون)
رو میزشون به اندازه یه رستوران یا کافه رفتن ما خوراکی هست :/
هی این به اون تعارف می کنه
هی اون به این تعارف می کنه
 
دوس پسر دوستم که همون جوجوی خودمونه رفته کیش و اینا رو براش سوغات اورده.حق دارم با دیدنشون دچار افسردگی ناشی از سینگلی بشم آیا؟شکلاتاشونو قبلا خورده بودم اما اون دوتا بسته بیسکوییتیا و اوتمیلا از اونچه در تصویر می بینین خییییلی خفن تر و خوشمزه ترنالبته لازم به ذکره که تقریبا نصفشونو برای من گرفتهولی در هر حال من ازین دوست پسرا میخواااام
سلام
این چالشا خیلی سخته همیشه!
من تا 20 روز دیگه هم ایده ای ندارم چیکار میخوام بکنم انقدر همیشه کارام رو یه دفعه ای و یهویی و افراط و تفریطی انجام میدم. 
ولی یه چیزی رو مطمعنم، تا 20 سال دیگه حتما گواهینامه ام رو گرفتم! 
یه خل و چلی مثل خودمم پیدا کردم از این سینگلی در اومدم، که بیچاره خونواده، باید دو تامون رو تحمل کنن به جای یه دونه.
بیچاره ها فکر میکردن که میرم یه دختر پیدا میکنم سر و سامون میگیرم ولی نمیدونستن که اینجوری میشه :))
 
ولی آخرش را
هر دفه با یک زوج همراه میشم یا از روابطشون برام میگن یا روابطشونو میبینم بیشتر میفهمم اصلا درک درستی از ازدواج ندارم.رفیق که دو شب پیشم بود و یار داره تقریبا یک سالو نیمع و خواهرش که به زودی قراره بشه اینترن من و تازدگی ازدواج کرده و از من کوچیکتره.اصلا نمیتونم درک کنم چطور ادما بعد از چند سال هنوز حرفای مشترک دارن و میتونن ساعت ها با هم باشن و با هم حرف بزنن.رفیق که اعتقاد داره من زیاد سینگل موندم و از سینگلی خل شدم
ولی همیشه برام عجیب بود
دوره مجردی  با همه عیب هایش ،آدم راحته فقط خودش هست  و خودش .مثلا اگر صبح تا ساعت ده بخوابی آنقدر برای کسی مهم نیست ،اما وقتی از سینگلی در می آیی یا بقولی رل میزنی ده صبح بیدار شدن میشه یک درد بزرگ ،چون باید برای زندگی آیندمون تلاش کنیم . و تلاش زیاد مجبورم میکند ساعت شش صبح بیدار شم .تا چند وقت پیش اصلا برایم مهم نبود شله زرد ،شیربرنج ،حلیم ،آش رشته ،آش دوغ ،چطور پخته میشه اما حالا همه شان را دارم یاد میگیرم همراه با نکات مهمشان که برای مرد
از دنیای شما یک چیز را نمی‌فهمم. البته خیلی چیزها را نمی‌فهمم اما یک چیز را بیشتر نمی‌فهمم و آن این است که چرا وقتی به یک جوان مجرد می‌رسید  یکی از سوالاتی که خود را مم به پرسیدن آن می‌کنید چه خبرا؟ خبری نیست؟» است. هم من می‌دانم، هم خودتان و هم شمایی که این را می‌خوانید، که منظور از این سوال چیست. اگر جواب مثبت باشد، تا طرف را تخلیه اطلاعاتی نکنید، دست برنمی‌دارید. اما بدا به وقتی که جواب منفی باشد و در پی سوالتان یک نه هنوز خبری نیست»
هر دفه با یک زوج همراه میشم یا از روابطشون برام میگن یا روابطشونو میبینم بیشتر میفهمم اصلا درک درستی از ازدواج ندارم.رفیق که دو شب پیشم بود و یار داره تقریبا یک سالو نیمع و خواهرش که به زودی قراره بشه اینترن من و تازدگی ازدواج کرده و از من کوچیکتره.اصلا نمیتونم درک کنم چطور ادما بعد از چند سال هنوز حرفای مشترک دارن و میتونن ساعت ها با هم باشن و با هم حرف بزنن.رفیق که اعتقاد داره من زیاد سینگل موندم و از سینگلی خل شدم
ولی همیشه برام عجیب بود
خانوم خونه ت یعنی همونی که :) . اخرشب کرم مرطوب کننده
میزنه به دستاش ،،
چون از صبح که بیدار میشه
مشغول کار های خونه س و
دستاش خشک میشن و 
کرم نرم کننده میزنه ! 
و توی مرد فقط بوی اون
کرم رو متوجه میشی و
میگی چ بوی خوبی دارع این کرم
و متوجه درد و خشکی دستش
نیستی !! فقط دستای یک زن نیستک چروک و خشک میشن و با نرم کنندهمیپوشونه خشکی دستشو که مردش نفهمه :)قلب یک زن هم چروک و زخم میشهـ با محبت
 میپوشونه روشو ک مردش نفهمه ‌:)هیچ گاه یک مردمتوجه اندوه های پ
خانوم خونه ت یعنی همونی که :) . اخرشب کرم مرطوب کننده
میزنه به دستاش ،،
چون از صبح که بیدار میشه
مشغول کار های خونه س و
دستاش خشک میشن و 
کرم نرم کننده میزنه ! 
و توی مرد فقط بوی اون
کرم رو متوجه میشی و
میگی چ بوی خوبی دارع این کرم
و متوجه درد و خشکی دستش
نیستی !!فقط دستای یک زن نیستک چروک و خشک میشن وبا نرم کنندهمیپوشونه خشکی دستشو که مردش نفهمه :)قلب یک زن هم چروک و زخم میشهـ با محبت
 میپوشونه روشو ک مردش نفهمه ‌:)هیچ گاه یک مردمتوجه اندوه های پن
سه تا مقدمه میخوام بگم که شاید بی ربط بنظر بیان ولی اصل مطلبی رو که اخر سر میخوام بگم رو فقط وقتی متوجه میشین که مقدمه ها رو بدونین! (نخواین بدونین باید منو ببینین همین ) 
مقدمه اول: توی دوران راهنمایی و دبیرستان یکی از منفورترین چهره ها بودم. تُرک ها معمولا از کسی که تُرک باشه اما به هر دلیلی فارسی حرف بزنه بدشون میاد که خب این شامل منم میشد. از طرفی چون همیشه شاگرد اول کلاس بودم و رفیق های صمیمیم ضعیف ترین و تنبل ترین شاگردا بودن، بچه درس خون
سلام
تصمیم گرفتم ادرس پیج و اسمش رو عوض کنم، و کلا یه برنامه های دارم براش. شاید دیگه کلا اپ نکنم اینجارو یه پیج اینستا بزنم وبنویسم.
یه چیزی که این روزها میبینم،دخترای باانگیزه کم شدن، زن های قوی کم شدن، بااینکه به لطف دنیای مجازی  ما میتونیم تو زندگی همه سرک بکشیم و یا اینکه نمایش وای من چقد خوشبختم راه بندازیم، ولی بین همه اینها توی این چندروز بیکاری فهمیدم دختر قوی کم شده، اکثر دخترا دنبال شوهر پولدارن، یاگلایه دارن از اینکه چرا خانواده
توی تک تک لحظاتش لبخند و خنده جاری بوده :) 
ولی خب شاید اینجا خیلی خوب نمایش داده نشه.
بله، اول بگم دوست خوب نعمت . وامیدوارم قسمت همه بشه . حتی یه دونش
دوستای زیادی داشتم و الحمدالله دارم . همه خوبیا و بدی هایی دارند(مثل خود من) اما بعضیا عمیقاً خوبن :) 
امروز آزمون داشتیم، قرار بر این بود آزمون بدم و برم خوابگاه ناهار مهمون دوستان (قرارشد قیمه نثار قزوین درست کنه من بخورم ببینم چطوره آخه خیلی تعریفشو میکردند :دی) بعدم ویندوز لپ تاپ سیما (دختر
مسئله ای که جدیدا خیلی بهش فکر میکنم اینه که من تو جلسات درمانم به طرز عجیبی از طرف درمانگرم تشویق میشم به ادامه دادن به افکار و حرفام. جوری که انگار من واقعا آدم خارق العاده و‌شگفت انگیزیم ولی خب من خودم همیشه خودمو در درجه هزارم فهم و شعور و درک قرار دادم 
در مقایسه با اطرافیانم مخصوصا 
حالا کاری ندارم که این قیاس چقدر درست بوده. ولی من چرا باید اینقدر سیگنالی تو نفهمی» از اطرافیانم بگیرم
در حالیکه حداقل خود اون اطرافیان باید به این فکر ک
توی دوره و زمونه .از هر دختر و پسر دم بختی بپرسی دوست داری چطوری با همسر آینده ات اشنا بشی.
احتمالا ۹۰ درصدشون.نه.۹۹ درصدشون تو خیالاتشون به این فکر نمیکنن که زن همسایشون یه خواهر زاده داره که واسه پسرش دنبال زن میگرده.یا کسی به این فک نمیکنه که یکی. یه اقا پسری به مادرش بگه دنبال یه دختری میگردم با این مشخصات مثلا اجتماعی باشه یا امل نباشه یا بی زبون نباشه یا از این فاطمه کماندو ها نباشه و روسریش از این گیره اویزونا نداشته باشه‌‌.هر ک
مورچه های قرمز پوش
پنجشنبه همه ی دنیا جفت شده بودن. از گربه های پیاده رو گرفته تا کلاغ های آسمون.از استکان نعلبکی های قهوه خونه حاج داوود  گرفته تا سیم های فاز و نول تیرهای برق کنار جاده که با رعایت شئونات محکم همدیگه رو بغل کرده بودن . حتی مورچه ها هم جفت جفت رژه میرفتن. خودم با چشم های خودم یه مورچه قرمز پوش رو دیدم که دستای حاج خانمشو محکم گرفته بود و وقتی نگاه خیره منو دید وایساد ،اخم کرد و انگشت وسطش رو مثل بیل برد بالا و  خارجکی یه چیزی گفت
 
 
خونه دوستم
 
دیروز رفته بودم خونه یکی از دوستام که از راهنمایی با هم دوستیم این دوستم تازه بچه دار شده و درگیر زندگی پر از مشکلاتشه.دو تا دیگه از دوستامم بودن و هرسه هم متاهل.سه تا زوج بودن که هر کدومشون یه سری مشکلات داشتن و من دیروز نظاره گر زندگیُ و روابطشون بودم.
 
 
 
 
اولی که تازه مادر شده بود درگیر دل درده بچه و هزینه های زندگی و کار شوهرش و روابطش شوهر مهربونشه
اینکه شوهرش بهش یکسال  خرجی نمیده و همه هزینه هاش مامانش بهش مید

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها