نتایج جستجو برای عبارت :

بی امونم ساربو

معرفی
عزیزم بيا برارم بيا
اقا کفن تو ناری
به امونم ساربو بي هم زونم ساربو
حلقه و دورم زنجیر کفار
دیدار تو اکبر افتا و قیامت
نگریوی تو ا خوار
عباس چنی ناله زم عزیزم نرو
عزا عزا زینب بي مادره
فقط حیدر امیرالمومنین
اسوه ی صبروقرار زینب
اکبرم شاخه گلی د یاسه
سر بکش ساقی و خیمه سوخته
پیرو گلودرد بامنبع نامشخصی که یه هفتس امونم رو بریده، امروز به خفقون رسیدم و صدام به کلی قطع شده.
حالا فک کنید من که روزانه اینهمه  باعلی حرف میزنم، چطور منظورامو بهش میرسونم!فقط یه آواهای اهنجاری از ته گلوم میاد بيرون.
خدایا شکرت بخاطر تارهای صوتیمون
6
امروز اصلا دراز نکشیدم یه استراحی بکنم. درگیر آموزش دیدن توی یوتیوب بودم و حالا دیگه درد سیاتیکم و سوزشی که توی پاهام و کمرم دارم امونم رو بریده و این یعنی بقیه اش بمونه برای فردا.
انقدر حس عقب بودن از زندگی دارم که سعی میکنم با حداکثر توانم این روزها کارهامو پیش ببرم.
موقعی که خوابگاه بودیم یه موقع هایی که پیش هم میشستیم و حرف های منفی میزدیم آخرش پر میشدیم از یه عالمه حس های درد و تنفر و کلافگی و بي چارگی در همون حین یا کمی بعدش یکی پا میشد که بره دسشویی میگفتیم کجا با آه و حسرت خاصی میگفت برم برینم به این زندگی 
خیلی وقت بود یادم رفته بود این قسمت از خاطرات مونودیروز که مغزم پر شده بود از یاس و نا امیدی خستگی و گرما امونم و بریده بود وسط بازار  دسشوییم گرفت یهو این جمله یادم اومد از ته دلم میخواستم ب
هوالرئوف الرحیم
ریزش موی شیردهی امونم رو برید.
موهامو دادم به دست مشاطه بانو، مامان خانم و تا گوشم کوتاه کردم.
چند ماهه خودش حل می شد، ولی اینکه نمی تونستم شونه اش کنم حالم رو خراب می کرد. و اینکه یواش یواش داشت دم موش می شد.
اتفاق خوب دیگه هم اینکه باقیمونده ی دکلره هم از بين رفت و از شرش راحت شدم. دیگه بيجا بکنم برم سراغش.
 
 
 
رضا خیلی خوشش اومد.
مخصوصا که کلی پول سیو شد.
دست مامانم طلا.
تا به حال شیش تا سرم نوش جون کردم،هفتمی هم مثل آیینه دق جلوم هست :|
دیشب دو واحد خون گرفتم
تراژدی ترین و درعین حال کمدی ترین لحاظات رو میگذرونم
دستام کبود شده از جای سرنگ برای ازمایش های ساعت به ساعت، آنوژکت (تسنیم املاش درسته؟) هم امونم رو بریده،برش داشتن دستم ورم کرده :|
تا به اینجا بدترین تزریق ها از جانب پرستارها بوده اما تا دلت بخواد بهیارها حرفه ای هستن
دیشب تراژدی ترین شب زندگیم بود :| توی یک دستم سرم،اون یکی دستم کیسه خون بهم وصل بود :|
حا
حال عجیبي دارم شاید دلم می خواد با زمان تبانی کنم برای یه بار هم شده امشب مادر بزرگ رو ببينم دلم براش تنگ شده کاش آخرین بار صدام می کرد کاش من رو به یاد می آورد فقط همین نیست به خاطر دانشکده سرم خیلی شلوغ شده احساس می کنم از هدفم دور موندم کاش می شد بنویسم بدون ترس از قضاوت شدن 
 
یه دوست جان جانی بهم می گفت همه توی مسیر اهدافمون تنها هستیم راست می گفت به کی می تونم بگم کجام یا سرگیجه امونم رو بریده برای هیچ کس جالب نیست جز خودم که می دونم عشقم در
دیروز که متن پست قبل را نوشتم،اولش فرستادم برای خواهر جان
خواهرجان هم همینطور یک هویی ارسال کرد وسط گروه فامیل
خدا من رو ببخشه ،چقدر آتیش زده بودم به جیگرشون.
دختر عمه م که می‌گفت ساعت دوی نصفه شب متنت رو خوندم و گریه امونم نمیداد،.گفت اینقدر فحشت دادم که حد نداشت:/
عروس عمه م گفت نشستم واسه شوهرم خوندم و اونم گریه میکرد.
دختر عموها هم خیلی متاثر شده بودن.
اون یکی دختر عمه م گفت تو نمی فهمی روح آدم خدشه دار میشه با این نوشته ت؟آزار داری؟:/
و
دلم برات تنگ شده دارم دیوونه میشم
تا وقتی که نبينمت آروم نمیشم
بين ما هر دیواری باشه برمیدارم
فاصله عمرم که باشه کم نمیذارم
بغض ترانه و دلم هر دو شکسته
چشام به در منتظر نگات نشسته
باور نمیکنم فراموشت شدم من
گواه دلتنگی من ترانه هامن
تویی که بودی و هستی و موندی همیشه کنار ترانه من
واسه موندن و خوندن از عشق و ستاره تو شدی بهانه من
دیگه نه نمیخوام که ببينم نیستی پیشم
دیگه خنده زورکی سخته برام راضی نمیشم
دیگه دوری تو مثل سم چرا نمیفهمی
نذار حس کنم
مینویسم که فراموش نشه.بایداونقدرکارکنی،اونقدرتمرین کنی،اونقدربتراشی،اونقدر بگیری دستت که ازاستادتم بهتربشی.این چیزیه که زمان میبره وصبرمیخواداونم زیاد.بایدتحمل کنی،خراب کنی،مسخره بشی،گیج بشی،خسته بشی .‌امانهایتا بشی بهترینه.شیرینومیخوای باید بيشترازفرهادبتراشی.اوکیه؟
 
به شدت این روزها درگیرم و ازفرط خستگی جسمی،امونم بریده شده!ولی عیبي یوخ،
ازین ب بعدهمینه تابه چیزی ک میخوام برسم چون اگه متعلق به من نبود قطعا خدامنودراین مسیر
من یه خانومم بين ۲۵-۳۵ ساله ، دارم از حسودی خفه میشم!، مثل دخترهای دیگه سر مانتو و کفش حسودی نمیکنم که بگین باز این خانوم ها حسود شدن!، خانواده ی من چیزی از بقیه کم که نداشته زیادم داشته، اما حالا بقیه دارن پیشرفت های چشم گیر میکنن، آینده شون رو میسازن، خانواده من گند زده شده به زندگی و آینده شون، غصه فضای خونه مون رو پر کرده. 
از لحاظ مالی، ضریب هوشی، زیبایی و . بهترین هستیم، اما روز به روز بيشتر خراب میشه زندگی مون در صورتی که اقوام مون روز
پدربزرگم سال ۸۸ سکته کرد و سمت راست بدنش فلج/لمس؟! شد. سال های اخیر روز به روز ضعیف تر شده و رنجور تر. از آخرین بارز که دیدمش چندماه میگذره و قصد دیدنش رو ندارم چون حالم بد میشه از دیدن بدن ضعیفش. همین چند هفته ی اخیر کلا بيمارستان بود و مامانم هر روز میرفت دیدنش. حالش به شدت بده و دیگه امیدی هم نیست.
از پریشب بارون شدیده و کل شهر رو آب گرفته. شهر های بغل هم همینطوره.بعضی جاده ها مسدوده. احتمال پوکیدن سد رو داد و اعلام کردن خونه های بعضی مناطق تخلی
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_دوم
.
با هزار ترس و لرز رفتم سر میز شام 
خونه اشرافی ولی خالی از صدا ، سوت و کور بي روح
انگار خاک قبرستون پاشیدند تو خونه
چرا هیچ حس خوبي نیست
نه شیطنتی نه شادی نه جیغی
شده بودم یه آدم با یه روح مرده درونش
ولی امشب واقعا ترس وجودمو گرفته
مامان پزشک بابا انبوه ساز یه بچه پولدار اما الان من. .
بابا می کشه منو
خانواده ی بابا از این خانواده های خیلی اپن اند 
اهل شراب و مجالس مختلط اصلا براشون هیچی مهم نیست
ولی خانواده ی مامان یکم
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_دوم
.
با هزار ترس و لرز رفتم سر میز شام 
خونه اشرافی ولی خالی از صدا ، سوت و کور بي روح
انگار خاک قبرستون پاشیدند تو خونه
چرا هیچ حس خوبي نیست
نه شیطنتی نه شادی نه جیغی
شده بودم یه آدم با یه روح مرده درونش
ولی امشب واقعا ترس وجودمو گرفته
مامان پزشک بابا انبوه ساز یه بچه پولدار اما الان من. .
بابا می کشه منو
خانواده ی بابا از این خانواده های خیلی اپن اند 
اهل شراب و مجالس مختلط اصلا براشون هیچی مهم نیست
ولی خانواده ی مامان یکم
1-وقتی میرم پیج دخترعموم و میبينم بيوشو عوض کرده و استیکر یا ایموجی یا هرچیز دیگه ای که امپول و قرص و کتابه زده،قلبم درد میگیره،تو چشمام اشک جمع میشه و میگم وضعیت الانم حقِ من نیست!
من میتونستم مثله اون باشم ولی نذاشتن،ولی همه ی زندگیمو یه شبه ازم گرفتن!
 
2-وقتی گردن درد امونم رو بریده و های و های گریه میکنم میگم من باید درس میخوندم نه از گردن درد گریه کنم!
 
3-به جز گردنم تمام استخونا و مهره های پشتم درد میکنه و حتی نفس هم نمیتونم بکشم،انگار ی
نمیدونم کجای دنیایی ؛ صدامو میشنوی یا نه ؛ میبينیمون یا نه 
خواستم برات بگم که ما له شدیم .بغض هامون ترکید . اشک هامون سرازیر شد و غرورمون شکست .
خواستم بگم معنی حسرت رو خوب میفهمم حالا با پوست و استخون 
خواستم بگم زندگی اصلا ارزش اینهمه شکستن و خورد شدن و دوباره ساختنو نداره برام .
خواستم ازت بپرسم چرا هیچی برام مثل یه زندگی نرمال نبود 
خواستم برات بگم از بریدن و بریدن و بریدن 
کجای دنیایی؟
منو با اینهمه فکر و خیال و حسرت و دست خالی و قلب ش
تا اونجا گفتم که حالم بهتر شده بود . چند روز پیش نصف شب از گوش درد از خواب بيدار شدم ، دامادک شب کار بود و صبح عید ( عید قربان ) از سر کار اومد ، بهش گفتم گوشم درد میکنه ، گفت چیزی نیست ! ناهار رفتیم خونه مامانم و اونجا هم همه ش به صورت دراز کش و لش کرده به زندگی ادامه دادم و عصر برگشتیم . شب دیگه گفتم من واقعا دارم از این مریضی میمیرم پاشو بریم دکتر و چون تعطیل بود دامادک معتقد بود که الان دکتر های درست و حسابي نداره درمانگاه ، نرفتیم . صبح سه شنبه بي
دلم گرفته. وبلاگم تنها جایی ا ک میتونم احساساتمو بدون سانسور بنویسم بتونم خودم باشم خود واقعیم. تو منو از اینجا شناختی. تو منو از نوشته هام شناختی و ازم خوشت اومد. اول با نوشته هام عاشقم شدی. و من حالا دلم گرفته. این وضع برای هر دومون رضایتبخش نیست. وقتی تازه دیدمت با شوخی و مسخره حرف زدیم انگار ن انگار که سه ماه و ده روزا ندیدمت. بهت گفتم گفتی ساعت دو میرسی ک. گفتی خاستم سوپرایزت کنم نمیدونستم ناراحت میشی برم دیرتر بيام. و من میخندیدم ک ن
سلام 
من دختری ۲۹ ساله هستم و میخوام به موضوعی اشاره کنم که ندیدم اینجا ازش حرفی شده باشه.  ۶ ساله خواستگار دارم، اما به خاطر این که قیافه‌ شون به دلم نمی‌نشست، نتونستم ازدواج کنم، من به دنبال پسر خوشگل نیستم، همین که به دلم بشینه کافیه، این مشکل اکثر دخترهاست، هر وقت خواستگار میاد کفری می‌شم از این که چرا این بار هم نشد انتخاب کنم؟ 
خود پسرها هم رعایت نمی‌کنند که باید یه سنخیتی بين ظاهر، فرهنگ و سواد هر دو طرف باشه، و میرن خواستگاری د
خب! مثکه رسیدیم به یه شبِ تا صب درس خوندن. بهترم کمی حالا. نه که ویزیتِ روانِ دیروز از این رو به این رو کرده باشه همه چیو. نه اتفاقا دیروز از صب تا شب داغون بودم. بيمارستان نرفتم و تا ظهر که علی اومدم داشتم به این فکر میکردم که ای وای بيمارستان نرفتم و مورنینگ و کلاس رو از دست دادم (عجب فاجعه ای!). علی اومد و کمی درس خوندم، بيشترش رو اما بغلم کرد و سعی کرد آرومم کنه. با هر چیزی، از حرف زدن و توت فرنگی خوردن تا سیگار و ! در نهایت چهار و ده دقیقه پروپرا
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_سی_و_پنجم
.
به گیت رسیدم گیت تازه بسته شده بود 
التماس می کردم 
چرا باید اینجوری می شد
گریه امونم رو بریده بود انگلیسی فارسیم قاطی شده بود 
تو همین اوضاع یه نفر اومد جلو
یه مرد کت و شلواری لباس فرم با بيسیم 
جو گندمی بود و قد بلند
یه چیزایی ترکی گفت نفهمیدم البته با مسئول گیت بود نه من
بعد شروع کرد فارسی حرف بزنه
- سلام چی شده
فقط شنیدن همین دو کلمه کافی بود تا آه از نهادم بلند بشه 
مثل دیوونه ها پشت سر هم شروع کردم حرف زدن از
برای یه کاری باهام تماس گرفتن که اونجا باشم 
از قبل قبول کرده بودم.
وقتی اون روز خسته و کوفته داشتم از بيمارستان برمیگشتم باهام تماس گرفتن
گفتن فردا اینجا باش از ۴بعد ازظهر تا۹شب!!!!
یه لحظه جا خوردم!
تا شب!
من چطور برگردم کرج ،تک و تنها!
زنگ زدم به اون دوستمون که اونجا کار میکرد ،وقتی یه حرف بزنم پاش وا میستم حتی اگر برام هزینه داشته باشه،حتی اگر مجبور باشم کل دستمزدم و کرایه بدم
گفتم اولشنگفتید کار تا شب طول میکشه!
گفت ببين احتمال داره عشقت و
ب نام خداوند دل های پاک که نامش بود در دلت تابناکب نام کسی که تو را آفرید سرآغاز عشق است و نور و امیداول از همه بگم که امید و نور و عشق میخوام واسه تموم همنوعام،چون تا اینا نباشن زندگی واقعاً پوچ و بي معنیو آدم هر چقدر بي نیاز ،با وجود نداشتن این ۳ چیز باز نیازمندِ1) آرزوم برای تموم شما عزیزان و مردمم ، عشق و برکت الهی ، سلامتی ، خنده از ته دل ، دلی بزرگ داشتن.2) دوس دارم همه اندازه قلبشون سهمی داشته باشن از این زندگی، کسی نباشه درد داشته باشه،
محضِ یک کمی خاطره بازی فوتبالی از دهۀ هفتاد و هشتاد، امروز اسم بازیکن سابق پرسپلیس، بهروز رهبری فرد رو توی گوگل سرچ کردم. که گوگل طبق رسم همیشگی خودش عکس و اسم ده کاراکتر دیگه رو بهم پیشنهاد کرد با این بهونه که "افرادی که رهبری فرد رو سرچ کردن، همچنین این اسامی رو هم سرچ کردن". بين اون ده اسم پیشنهادی گوگل، کنار اسمهایی فوتبالی مثل کاویانپور، هاشمی نسب، یونس باهنر، رضا شاهرودی و . یک اسم عجیب و یک عکس عجیبتر دیدم که دلهرۀ آشنا و عجیبي به دلم ا
یکشنبه شبش جوجه زود خوابيد و من تصمیم گرفتم بشینم یه فیلم ببينم.اما لپ تاپ رو که باز کردم و عکس دو نفرمون رو صفحه اش رو دیدم کمی بغضم گرفت و خودآزارگونه با باز کردن پوشه همه ی عکسهای دو تایی من و همسر از بدو ازدواج تا حالا،اون کمی رو به خیلی زیاد تبدیل کردم بعد از دو شب متوالی عالی خوابيدن شب وحشتناکی رو صبح کردم و تا نصفه های شب فقط پهلو به پهلو شدم و خوابم نبرد.
دوشنبه از صبح روز بدو بدویی بود. مهمان داشتم دختر عمه ام بود. با یه گل و گلدون
قسمت اول را بخوان قسمت 16
بازم گوشی امیر زنگ می خوره و این بار چون شماره ی غریبه است، با استرس، رد تماس میدم و مامانش اصلا دست از نگاه کجکی اش برنمی داره و طعنه بارم می کنه:
-دخترم دخترای قدیم. واقعا با چه رویی اومدی این جا؟ خجالت نکشیدی؟
لبم رو دندون می گیرم و پررویی رو کنار می ذارم و واقعیت رو به زبون میارم.
- من از هجده سالگی تنها زندگی کردم، دوسال عمه ام باهام بود ولی مجبور شد پیش پسرش بره، می دونم اومدنم پرروییه ولی حس کردم صادقانه تره.
-مون
نور آبي چراغ گردونی که چند ثانیه یکبار چشم چپم رو نشون میگرقت امونم رو بریده بود. سرم درد میکرد و تابش سازماندهی شده نور آبي این چراغ یه نبض به دردم اضافه کرده بود اما هرکار میکردم نمیتونستم پاشم و جام رو عوض کنم.
گوشی رو گرفتم دستم تا خودمو مشغول یه چیزی کرده باشم که تیتر استوری یکی از پیجهای اینستاگرام رو دیدم: "فوری! آمریکا اعلام کرده قاسم سلیمانی در شلیک موشک های امریکایی به فرودگاه بغداد کشته شده است".دستام یخ شد. توی کسری از ثانیه تمام
روز سختی  رو پشت سر گذاشتم.روز خیلی سختی رو.
از صبح که گفت بدن درد داره ترس وجودم رو گرفت.
تا موقع رفتنش که بغضم ترکید و با گریه بدرقه شد.
پسرکم امروز فقط گریه مادرش رو دید و ناتوانیش رو تو مدیریت اوضاع.
همونجور که رو تخت خوابيده بود نگاهش میکردم.
دوباره بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد.
به تو میسپرمش بعد خدا به تو میسپرمش که امام زمانی.
باید مراقب پسرم باشی .
تو این زمونه ای که انسان نیست من پسرک معصومم رو به تو میسپرم که نگهدارش باشی.
صدای توپ و ترق
اگر امروز اتفاقی اینجا نبودم نمی‌خواستی چیزی بهم بگی؟!
به زور خودش رو کنترل کرد و سریع برگشت به طرف موتورش و سوار شد، کمی موتور رو حرکت داد و جلوی پام ترمز کرد.
 
بغض به گلوم فشار می‌آورد، اصلا دوست نداشتم محسن درگیر این مسائل بشه.
 آروم شال بافتیم رو دور گردنم پیچیدم و سوارموتور شدم، ضعف بهم غالب شده بود و سرگیجه ی لعنتی باز امونم رو بریده بود، از توی جیب کوله پشتیم قرصی رو درآوردم، محسن انگار فهمید و سرعتش رو کم کرد، بطری کوچک آب رو در آوردم
هایده گریه امانم نمیده نت سنتور هایده نت سنتور دعای سحر هایده :: نت سنتور هایده نت شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم نت آهنگ سفره عشق برای سنتور دانلود آهنگ گریه امانم نمیده از هایده هایده اهنگ هایده دانلود آهنگ جدید هایده گریه امانم نمیده دانلود نت اهنگ میخونه خانم مهستی برای سه تار تمپور نت و. بهترین نت سنتور گریه امانم نمیده هایده یولن آهنگ تقصیر توست با تنظیم گروه نت دونی نت سنتور کاشکی دوستت نداشتم از هایده نت فارسی نُت فارسی موسیقی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها