نتایج جستجو برای عبارت :

بامرده همساده

در قفس مینام رو باز کردم که بیاد بیرون بازی کنه و طبق عادت در تراس رو بستم و نشستم کنارش که بیاد و بازی کنیم. بابا اومده از گرمی هوا گله کرد و در تراس رو باز کرد و نشست دم در که نذاره مینا بره بیرون، یهو گوشیش زنگ میخوره مادر بزرگ گرامی غرق صحبت با گل پسرش میشه که مینا در یک چشم بهم زدن بال میزنه و میره بیرون و من جیغ و گریه و داد و بابا بابا کنان، دخترم رفت تو حیاط همسادمون نصب شبی
هیچی دیگه لباس پوشیده نپوشیده با چشمانی خون وصورتی گلگون به خانه ه
در قفس مینام رو باز کردم که بیاد بیرون بازی کنه و طبق عادت در تراس رو بستم و نشستم کنارش که بیاد و بازی کنیم. بابا اومده از گرمی هوا گله کرد و در تراس رو باز کرد و نشست دم در که نذاره مینا بره بیرون، یهو گوشیش زنگ میخوره مادر بزرگ گرامی غرق صحبت با گل پسرش میشه که مینا در یک چشم بهم زدن بال میزنه و میره بیرون و من جیغ و گریه و داد و بابا بابا کنان، دخترم رفت تو حیاط همسادمون نصب شبی
هیچی دیگه لباس پوشیده نپوشیده با چشمانی خون وصورتی گلگون به خانه ه
داشتم با همساده دم در حرف میزدم که جوجه شنید.بعد که درو بستم ازم پرسید: کتابخونه کجاست؟!همساده گفت که داره میره اونجا که تا شب درس بخونه.گفتم: ببین عمه، کتابخونه یه جایی ه پررر از کتاب.یه عالمه م میز و صندلی داره. آدما میرن اونجا، ساکت میشینن، کتاب میخونن. اصلنم نباید با هم حرف بزنن.با دقت داشت گوش میکرد.دو ثانیه بعد، کف دستاشو گرفت جلو صورتش و گفت: عمه مثلا ما الان تو کتابخونه ایم. من دارم کتاب میخونم. تو بامن حرف نزن.و اینجوری شد که تا دقایقی
به قول باربد. 

آهای ممسلمونا.
چرا منو
به سایت همسایه راه نمی دین؟ 
چرا سایت همسایه باز نمی شه؟ 
همساده
همساده قدیمی
این چه وضعیه؟ 
آقای گوگل هم به روز نمیشه.  هوار هوار
بریم دنبال خروس قندی؟؟؟؟
آهای خروس قندی کجایی؟؟؟؟
 " باربد "
میان پیچ من         تا پیچ گردون
تفاوت از زمین  تا آسمان است
که با این در اگر      بند در ماند      در ماند
آقای همساده دعوای با عزیزم ببخشید
 
فوت قایم تو سماور بکنم یا نکنم
می خوای بکن   می خوای نکن
چای از بهر شما دم بکنم یا نکنم
می خوای بکن   می خوای نکن
آش دوغی برایت بپزم یا نپزم
می خوای بریز  می خوای نریز
روغنش رو دوبرار بریزم یا نریزم
می خوای بریز   می خوای نریز
 
ای حبیب من    ای طبیب من
عشق روی تو    شد نصیب من
 
حالا لای لالا لای  لای   لای
سرمو یه وری خم کرده بودم و گوشی رو با شونه م نگه داشته بودم و همزمان تو کیفم دنبال کلید میگشتم. 
وارد راهرو ساختمون که شدم، صدای عزیزم جونم گفتنم پخش شد تو ساختمون!.
رضایت نمیدادکوتاه نمیومد. مجبور شدم آروم و با صدای خفه صحبت کنم و وعده وعید بدم که باشه. قربونت برم. فردا میبرمت. آره دایناسور داره. میدونم دوست داری. آره عزیزم. الان سر کارم عسلم. الان نمیشه. فردا میام. 
و اون همچنان با بغض حرفشو تکرار میکرد که: عمه منو ببر پارک! الان بی
یه همساده داریم، یه خانواده ی محترمن. آخا و خانوم فرهنگی بازنشسته، دخترکوچیکه شون پزشک و آقا پسرِ ۳۵ ساله‌شون فوق لیسانس برق هستند! فقط یه باگِ اساسی دارن! از دور خیلی خوبن ها! ولی آقا پسرشون یک هفته اس میاد زنگ خونه مارو میزنه در میره :| من هنوز تو شوکم! واقعا یه مرد جوان ۳۵ ساله چرا همچین کاری میکنه؟ میاد زنگ میزنه و میره! از بالا دیدمش! ولی آخه بریم دم در خونه شون بگیم چرا داروهای پسرتونو نمیدین که حالا رد داده؟!
از 8:40 تا 9:17 یه نفس حرف زد پشت تلفن. تمام این مدت مثل آقای همساده، با خنده و کرکر از چالشهای سال اولش میگفت. می گفت از اکیپ 6 نفره شون، از خرید رفتناشون، از آشپزیهاشون، از شاخ شدن واسه پسرهاشون.
اندر دل من با گفتن هر فالت سال اولی بودنش، موجی از خاطرات غم و خامی  توام با شیرینی رسوب میکرد و مثل مادربزرگها لبخند میزدم.
من تمام این مدت فقط شنونده بودم و گوینده ای که به زور هیجان میداد به کلمه ی "خب؟ "
هاریسون عفونی جلوی چشمم و نثر دشوارش، ریاضی عموم
کۊچˇ سیا مأیی یته داستان هیسه "صمد بهرنگی" جی. ای داستان-ه صمد سال ۴۶ بنویشته یؤ تا ایسه ای داستان همیشک ایرانی داستانانˇ مئن خۊ جاجیگه-أ دأشته. ای داستان-ه مۊ چن سال پیش وگردأنئم، ولی چن سال دکشی تا این-ه دچین وأچین بؤنم. ایسه ای داستان-ه نم نم ایه ننم.
 
شیمی نظران مره مؤهمن. ممنۊن
 
چلله شو بؤ. دریا بۊن "پیرˇ مأیی" دؤزأ هیزار ته خۊ نوه نتیجه'ن-ه خۊ دؤر جمع‌آته‌بؤ یؤ اۊشؤنˇ ره نقل گۊت:
"یکته بؤ. یکته نؤبؤ. یته کۊچˇ سیأ مأیی بؤ گه خۊ مأرˇ همرأ خالکهˇ
وقتی که بعد از بیست روز و اَندی فرجه برگشتم شاهرود.پامو که گذاشتم توی خوابگاه حسم حس دلتنگی بود:)
دلتنگ تخت دنجم :)
دلتنگ اتاق تمیـــزمون :) 
دلتنگ  درخت سنجد گوشه ی حیاط .که همـــه ی زورشو زده سایه درست کنه برام انقدری که دیگه شاخه هاش داره میرسه به زمین :))) 
دلتنگ سالن تلوزیونش.نماز خونه شاتاق هایی که برام رنگ خونه ی همساده دارن :)
دلتنگ خونه دومم
حالا اینجا.الان.امروز ٦تیر ٩٨!
پارسال اینموقع دوروز مونده  بود به کنکورم الان حتی
همیشه به زیرخاکی فکر میکردم و میکنم. یه شبه رهِ صد ساله رفتنو دوست دارم و دوست دارم طعمشو بچشم.
 البته این باعث نشده دست از تلاشِ واقعی در راستای واقعی بردارما. ولی خوب، آدمیزاده دیگه 
هرجایی حرفی، سخنی از زیر خاکی میشد، سر و گوشم میجنبید و خودمو قاطی ماجرا میکردم و اون بدبختا هم جول و پلاسشونو جمع میکردن و میرفتن یه وری و اونجا مینشستن و دوباره از زیرخاکیشون حرف میزدن.
بچه که بودم، وقتی یه جایی، یه جوری و یا به هر طریقی اسمی از زیرخاکی میشنی
به نام خدا
اعتراف می کنم چند روز پیش یه دونه کیف پول خریدم تا برای روز مادر پست کنم.
وقتی وارد اداره پست شدم گفتم سلام آقا ببخشید می خواستم اینو پست کنم! گفت برو ازین بسته ها بگیر از اون خانم بذارش داخل بسته.
گرفتم.و گذاشتم.و مشخصات رو نوشتمو بردم پیش همون خانم محترم!
فرمودن خب درش رو ببند!!! :|
کلا کم مونده بود منو بزنن!
دیدم حرف شون منطقیه باید درش رو ببندم!
نگاه کردم دیدم شبیه این پاکت نامه قدیمی هاست.بالاش مثل رد چسبه.
ولی دیدم زشته جلوی
این مطلب به گویش طالقانی نوشته شده، برای خواندن متن فارسی، به ادامه مطلب بروید.
 
امروزه این لانه زنبوری خانه‌هانی میان، یه ساده مرغانه هم که دُرُست مینی، بوش همه ساختمانِ وِ میگیره اما از آنجا که کَس، آن یکین کَس دِ خبر نوداره و رفت و آمد دِنی، بعضی خجیره رسمان قدیمی مثل هَمساکاسه، مُد دِ بَکتیه!
برعکس قدیمان، خانه‌ها اندی کیپ تا کیپ بُسات نَبو یا این آپارتمانانی جور، همدیگه‌ای کَله و کینی سر، در عوض گَته حیاط داشتُن و باغچه و حوض، دل‌ه
برقِ ایوون رو روشن کردمبابابزرگم که کلا بیدار نمیشه! مگه اینکه صدای اذان رو بشنوه
تنها راهِ خوابیدنم وقتی هیچی ندارم
از سرما یخ بزنم بعد پتورو بپیچم خودمو ساندویچی کنم بخوابم!
بدنم سرد میشه!
هم اینکه بخاطرِ کبد گرم کلا گرماییم! و اینکه  عرقیات مثلِ کاسنیمو ندارم خنک شم!
دایووبتمم نیاوردم
وازلین ندارم
انتی هیستامین ندارم
افتضاح افتضاح!
چرت ترین چیزارو مثل اسپری و عطرمو آوردم ولی مهم ترین چیزی ک نباشه ارامش ندارمو نیاوردم
عینک افتابی!!!!
دلیل
آقا ما چه کنیم از بچگی شر بودیم
روزی از روزهای خدا در کوچه در حال بازی میبودیم که ناگهان دختر همساده امان که از ما نیز بزرگتر بود وارد کوچه گشت و بگفتا منم بازی و ما نیز گفتیم بفرما بازیحالا بازی چی بود؟:))
خاااااااله بازی:|ها اینطوری نخونید:/ نوبتی بازی میکردیم،بعد خاله بازی میرفتیم فوتبال، بعد آلیسا آلیسا جنگل آلیسا و همینجوری نوبتی بازی میکردیم چون دختر و پسر با هم بودیم،مث الان که نبود:|
اینم چون سنش از ما بزرگتر بود گفتیم بشه مامان بزرگ
من
چپاول گران بین المللی به اعتبارکاخ سفیدچپاول فرهنگ واطلاعات وعلم وثروت رامیکردند.تمام چهارچوب های بین المللی زیرنظرCIAبود.اطلاعاتی که زیردستCIAمیرفت کمی بوی نقض حقوق بشرمیداد.مدیرانCIAبه این اهمیت میدادندکه افرادچه چیزرادوست دارندوازهمان راه بااودوست میشدند.اگرعاشق کوبیدن پیشانی برمهروتربت کربلابودندازنظرCIAاین افراددیوانه محسوب میشدند.عقب ماندگان ذهنی شناخته میشدند.سعی میکردندمکانی شبیه صخره گل دارراتعبیه این افرادرابه آنجابفرستن
رمان باور آفتابدانلود رمان باور آفتاب اثر فهیمه رحیمی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از سرای کلاه فرنگی تا کوچه هشت پله چهار باغ مسافت بود ، این کوچه درست برابر میدان روستا و شروعش از نبش دکان خواربار فروشی مش نقی و تا کمرکش ادامه پیدا می کرد ، اولین خانه کاه گلی با سر در فرو ریخته وابسته به او و خانواده هشت نفره اش بود ، در روستا خبرپراکنی بود که مش نقی با به دنیا آمدن هر فرزندی پله ای سیمانی کار گذاشته و به
سلام بالاخره بعد قرنی اومدم که پست بذارم تو وبلاگ عزیزم.
همچنان درحال وزن کم کردنم، یا بهتره بگم که هنوز تو فازشم! چون خیلی کاهش وزن ملموسی نداشتم.
دوباره میخوام هرشب بیام اینجا گزارش از غذاهایی که خوردم بنویسم.
به اقای همساده گفتم گفت اوکی ولی یه شب بیشتر انجام ندادیم. چون من خودم بعد کنکور تاثیر این کارو دیدم گفتم دوباره همین کارو کنم واسه کنترل خودم تو پرخوری.
راستی هنوز این توله رو ندیدم. فعلا که اصلا اینجا نیس.صبح تا شب مغازه داییش وامیست
انگار که دارم تو دو تا دنیای موازی زندگی میکنم.تو یکیش هوا روشن نشده پا میشم و صبحانه آماده میکنم و خونه رو جارو میکشم و گرد گیری و رفت و روب میکنم و ساعت ده نشده میرم سر کار و تا دیروقت مشغولم.تو یکی، نصف شب میخوابم و ده و نیم صبح پا میشم و ظهر میرم سر کار و ساعت هفت نشده بساطمو جمع میکنم.تو یکی تا صبح تو سر خودم و بالشم میزنم.تو یکی عین خرس قطبی میخوابم.و البته یه دنیای سومی هم هست.آخر هفته هایی که گاهی میبینم سی چهل ساعته که با کسی یک کلمه هم حرف
 
شاید دلتنگیُ و دلگیری بخشی از حالت فعلیم را تشریح کند، چقدَر فاصله گرفتن از سنین نوجوانی و پذیرش مسئولیت در قبال آینده هولناک است؛ دوره کارشناسی دغدغه‌های کنونی را تا به بدین حد نداشت؛ نمی‌خواهم بگویم ای کاش آن دوره تا ابد ادامه داشت نه؛ اما مواجه شدن با اتمامش، بشدت دردناک است.دلتنگی برایِ.برای اتاق چهارنفرمون و همساده‌هامون؛ نیلو، عقیق، عظیمه، فاطمه، فائزه.برای دانشکدمونبرای سردر صندوق صدقاتی‌مون که سوژه‌مون بود.برای کلاسا،
نردبونی که از همساده گرفتم برا کندن و پایین آوردن پرده ها، پنج تا پله داشت.از این نردبون هشتی های قدیمی که دو ورش با یه تیکه زنجیر به هم وصله.از صبح مشغول تمیز کردن شیشه و زوار پنجره و شستن و وصل کردن پرده و جابجا کردن مبل ها و آرایش نظامی برا زمستون بودیم.
جوجه وقت دندون پزشکی داشت و تو اون بارون -به قول خودش- وشککناک، یک ساعت تو راه بودن تا برسن مطب و دو ساعت تو اتاق انتظار و وقتی نوبتش شده بود اونقدر جیغ زده بود و گریه کرده بود که از اتاق معاینه
 
شاید دلتنگیُ و دلگیری بخشی از حالت فعلیم را تشریح کند، چقدَر فاصله گرفتن از سنین نوجوانی و پذیرش مسئولیت در قبال آینده هولناک است؛ دوره کارشناسی دغدغه‌های کنونی را تا به بدین حد نداشت؛ نمی‌خواهم بگویم ای کاش آن دوره تا ابد ادامه داشت نه؛ اما مواجه شدن با اتمامش، بشدت دردناک است.دلتنگی برایِ.برای اتاق چهارنفرمون و همساده‌هامون؛ نیلو، عقیق، عظیمه، فاطمه، فائزه.برای دانشکدمونبرای سردر صندوق صدقاتی‌مون که سوژه‌مون بود.برای کلاسا،
پأپّؤیْ؛ پأپؤیْ pappoy;papoy
واژه‌ی پأپّؤیْ؛ پأپؤیْ در زبان گیلکی شرق گیلان با سه معنا همراه‌است:
1.اسم صوت فاخته که نام پرنده‌ای است.


















2.نیلوفر سفید جنگلی که پیچک جنگلی نیز می‌نامندش.

3. گل نیلوفر سفید جنگلی که برگِ به‌مراتب نازکی دارد و گیلک‌ها در معنای
غیراصلی‌اش و به‌شکل مجازی و کنایی؛ جنس لطیف و بسیار زیبا را ”پأپّؤیْ گویند:

همساده‌لاکویْ،
پأپّؤکَه مؤندنه.









داوود خانی
خلیفه‌محله
امروز خیلی کلافه شدم. البته این احساس کلافگی رو قبلا هم حس می کردم. خوب همه مون ممکنه حسش کنیم. ولی این روزا بیشتر حسش می کنم. انگار مثل یک زندانی که اسیره و نمی تونه جایی بره. می دونم باید تحمل کنم و بیرون نرم.
این حس کلافگی یک مقدارش هم برای اینه که واقعا دیگه نمی دونم تو خونه چیکار کنم. انگیزه ام کم شده. دلم می خواد یکم گریه کنم تا سبک بشم ولی گریه ام نمیاد. گاهی این طوری میشم. دلم کلی می گیره ولی نمی تونم گریه کنم.
به مادرم می گفتم چقدر این چند وق
پ.ن
خوب شد نت قطعه و به اینستا دسترسی ندارم برا سرگرمی.
چقدر حرف تو دلم بود. حرف نه، غر غر.
 
دیشب، وسط بوی پیاز داغ و رب و مرغی که توش شناور بود، خیلی عاشقانه شب بخیر گفتیم!وایساده بود تو قاب در آشپزخونه و میگفت من یه نوه دارم یه دنیا!. تو بهترین نوه ای و دختر عزیزمی و خاک تو سر اونایی که لیاقتتو نداشتن و. (یعنی از قوم شوهر فرضی منم پرونده داره)خلاصه که خیلی هپی و اینا رفت خوابید.منم تا غذا بپزه و سردش کنم و برم کپه مو بذارم (دقیقا کپه مرگ) ساعت
از اون عیداهرایی هاست.
از اونهایی که از اول محرم تا هشتم ربیع ریش هاشون رو کوتاه نمی کنن. و لباس مشکی رو از تن شون بیرون نمیارن.
و روز نهم ربیع ریش ها رو تیغ میندازن و میرن به جشن و پایکوبی و .
میگن رفع القلم هست.
توی این مدت آشنایی تقریبا یک ساله مون. خیلی از تعصباتی که که داشت شکسته. گاردهایی که داشت تعدیل شد. اما هنوز هم این باورهای ناموزونش خیلیه.
دیروز بحث مدیریت و اهمیت درک مدیریتی رو میکردیم. 
گفت مگه فلان سِمَت انتصابی نیست؟
#بگو_سیب 
#پارت_بیست‌و‌شش
صدای مامان از پشت خط بلند شد: یعنی هیچ کدومتون متعادل نیستین،گوشی رو بده به من پولاد کم بچزونش‌‌.
منتظر بودم گوشی رو بده به مامان اما قبلش با خنده گفت: موش شاید من باشم،اما پیری کلا برازنده ی خودته پیردختر.
جیغ بلندی کشیدم که صدای بلند مامان ساکتم کرد: چته دختر کر شدم!
لبم و گزیدم و تو دلم پولاد و مورد عنایت قرار دادم،سریع گوشی رو داده بود مامان و حرکتم و پیش بینی کرده بود: ببخشید مامان،سلام.
صداش دوباره مهربون شد:
صرفا می بایست ثری سوزاندن کالری بیش ناپاک دامن ناپاک با آخر یک برنامه تمرینی ترازمند متمرکز شوید. بطور کلی، تندتند آذوقه شلوار کردن تمجیدکردنی میگردد هضم خوراک بیش نم از دهان زیبا نرمش ناپذیر استارت شود . درصورتیکه محل پیدایش با شیوه صحیح شیردهی دوست باشد، بیش طنین از عنایت فیزیولوژیک بهترین شکن کاهش سنجش اندوخته میشود. مثلا بنیاد می بایست بیاموزد که سینه را با نوشته مش صحیح مداخل دهان کودک بگذارد و بداند که نباید دائم سینه را تقلبی کند. گ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها