نتایج جستجو برای عبارت :

بااینکه میدانمgo

زمان هایی که کلاس خیاطی میرم بااينکه نرگس خودش هم میره اما سر کی اومدن و همش کل کل داریم
نمیدونم واقعاچه کنم.
خودش وقتی از کلاس میاد هی تعریف میکنه ازهمه چیز و میخنده و.
ولی من هیچی رو نمیتونم بهش بگم چراکه قهرمیکنه و زود سردرد و عصبی میشه
امروز بهش گفتم هی نگو من بهم برمیخوره اما باز ادامه داد و تهش گفت ناراحت میشی؟؟
واقعا نمیدونم چه کنم
نمیدونم چی بگمولشش
فقط اینو بدون یه کاری نکن که بی تفاوت ترازچیزی بشم که توو مغزتم نگنجه.
یه بار تو
کیامثل من سه تاکنکورقراره بدن؟؟الان ازکنکورهنربرمیگردمبااينکه رشته ی تحصیلیم تجربیه اماخوب دادم کنکورهنرواماکنکورکه اینقدمیگن سخته وترس داره واسترس دارهمن که ندیدم همچین چیزیالبته فرداروندونم
امتحانام چندروزیه تموم شده.خداروشکر،عالی گذشت‌.بااينکه حجم مباحث خیلی زیادبود و اونقدری سرم شلوغ بود که وقت نفس کشیدن نداشتم،اما ب خوبی وخوشی گدشت.هم نمراتم خوب شد هم درسی رونیفتادم!'برای درس تغذیه حدود۴۰نفرافتادن(نمره قبولیش دوازدهه) !امامن۱۶شدم یا تشخیص۱۸ونیم،آسیب عملی ب اون سختی۱۹
هیچ چیزی نمیتونم بگم جزاینکه کارولطف خدابوده.واقعا فکرنمیکردم اینقدرخوب بتونم ازپسش بربیام.حتی احتمال میدادم بیفتم!
چیزی که اخیرا متوجهش شدم، بودن یک چ
این روزها نه تنها داره منو میسنجه قدرت اختیار و انتخابم‌چجوریاست
داره منو به چالش میکشونه 
و من حتی نمیتونم از چند نفر راهنمایی بگیرم چون مثل همیشه‌اگه بد بشه یا نشه میترسم.
میترسم یکی درست راهنمایی کنه و حرفشو گوش ندم.
امروز بااينکه‌دوساعت حرف زدیم اما هیچکدوم به نتیجه نرسیدیم.
شدیییییییییییییدا خنده داره بروبچ
توصیه میکنم دستمال کاغذی بذارین پیشتون نه برای گریه بلکه برای اشک های سرازیر شده
از شدت خنده.منکه مردم و ترکیدم ینی.بااينکه یکم قدیمیه ولی خدایی خیلی فانهارزش دیدن داره
نماشا.کلیک بنما^^
داشتیم تلفنی صحبت میکردیم،میگف امروز انقد راه رفته
واس کاراش،وانقد خستس ،بعد میگه دلم بغل میخواد
بااينکه تاحالا هیچ پسریو بغل نکردم،ولی عمیقا دلم خواس
وقتی اینجور با خستگی تموم گف دلم بغل میخواد ،بغلش 
میکردم اگر پیشم میبود
ولی بهش گفتم مواظب باش تو مشهد عربا نبرنت بغلت نکنن
انقد خندیدیم
بااينکه کمتر تو وجودم حس ات میکنم و
حتی گاهی وقتا در تنگناهای زندگی ام آرزوی نیامدنت رو کردم
ولی مرد کوچک مادر
آنقدر برایم عزیزی که حتی با تصور دستان کوچک ولی مردانه ات قند در دلم آب میشود و
آرزوی در آغوش گرفتنت شیرین ترین قصه ی زندگی ام میشود.
خب!
از چی بگم برات؟!؟؟!امممممم.
نمیخام نصیحتت کنم چون فایده ای نداره و بلخره این راهو رفتی ک الان اینجایم!
نمیخامم از آینده بهت بگم چون احتمالا همون شیرینی های لحظه ای که حس میکنی، از بین میرن!!
لابد با خودت میگی پس چرا میخام بنویسم؟!؟چی میخام بنویسم؟!
خب یه سری چیزا رو حس میکنم اگه بدونی بد نیست.
بااينکه در طول زندگیت هیییچ وقت مضطرب نبودیولی یادمه یه روز خیلی ته دلت ریخت. خاستم بگم حتی همون اضطراب کوتاه هم لازم نبود!! بیخودی باافکارت وقتتو
چندروز پیش با(k)رفتم بیرون تا واسه گوشیش یه چیزی بخره.
منم گفتم یه هندزفری بخرم
شد15تومن مثلا هندزفری بیخودش بود
بعد دست کردم کیفم پولشو بدم که(k)گفت خودم حساب میکنم
اصن حال میکنم با چنین ادماایی بیرون برم
بااينکه از دستش دلخورم ولی دمش گرم
 
اخرسر هم این شایعات  ww3 به ضرر ما تموم میشه با تصور که امریکا یی ها از ایرانیا براشون ایجاد شد 
پ.ن اونجوری که من از نظرات امریکایی ها متوجه شدم اکثرا فک میکنند ما یه دولت تروریست داریم و توی تظاهرات ابان ماه تعداد زیادی افراد رو دولت کشته.  خودمم موندم و خسته شدم از بست توی اینستا با انگلیسی متوسطم نوشتم اینجور نبوده.  دیگه حوصله بحث کردن ندارمممم 
بااينکه خسته ام همین الان پست ترامپو دیدم و اعصابم خورده شده و میخوام بازم بنویسم ولی وقت
سلامسرکار بدلیل حقوق کم دیگه نمیرم
کارم شده پخش یه سری لواشک و آلوچه
وضع مالی عجیب دغدغه ام شده و نمیدونم چیکارکنم
بین دوراهی مهاجرت به تهران و یا ماندن در رفسنجان مانده ام
کاش توی زمین و زندگیمون گاهی یه کلیدهایی داشتیم که میتونستیم با فشار دادنشون از گزینه کمک استفاده کنیم و راه درست و غلط رو تشخیص بدیم
امروز نمیدونم چرا حال غریبی داشتم
بااينکه کنار خانوادم بودم و امروز حتی محمدرضا دوستمم دیدم باز حالم یه جوری بود
انگار کنارشونم ولی دل ت
خوابم نمیبره بااينکه ۲۰ساعته نخوابیدم و نکته بدتراینکه ازیکساعت پیش یهو بدنم یجوری شده وحس میکنم فردا که ازخواب پاشم کل بدنم عفونت کرده و ی سرماخوردگی جانانه منتظرمه.
این روزاهمه مریض هستن امامن رعایت میکردم ب شدت.
اه اه.کلا ی جوری شدم وخدابخیرکنه.فردااصلاوقت مناسبی برای سرماخوردگی نبود ب شدت کارودغدغه دارم.البته بقول خیابانی الان توی فرداییم.
حالت خفگی هم کم کم داره حسمیشه.
نمیدونم چراهروقت پرانرژی و توپ میشم بلافاصله ی ضدحالی شتابان ب
یک نقل قول از داستایوفسکی می‌خواندم که می‌گفت:"کسی که در روز کمتر از۶ساعت کارکند، شب لایق رخت‌خواب نیست."
البته وقتی می‌گوید 'کار' منظورش این مدل کاری که ایرانی‌ها می‌کنند نیست قطعا. متظورش دقیقا 'کااار' است. روس جماعت کلا کاری است.! و اینکه جناب داستایوقسگی فکرکنم کَفَـش را گفتند.
خلاصه که من امشب خیلی لایق رخت‌خواب هستم و ازاین بابت خوشحالم.
 
پ.ن: بااينکه هنوز اوایل مسیر روبیکر(!) شدن هستم اما کاملا پدیده‌ی مخ‌پیچی هست. ازاین جهت که وقتی
بسم الله الرحمن الرحیم
این سؤال را زیاد از دوستان عزیزم می‌شنوم که چرا بااین همه ثروت در باز هم مردم ایران در فقر زندگی می‌کنند؟؟؟
در پاسخ این عزیزان عرض کردم
مولایمان امیرالمومنین میفرمایند اگر امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنید بدترین افراد آنانکه دلسوز شما نیستند برشما حاکم میشوند و دعا و نفرین شما هم مستجاب نمیشود
این همه ی و اختلاس بخاطر چیست؟ بدون شک حاصل مسئولیت افرادی است که دلسوز این مردم نیستند.واین امر بخاطر این مهم است
همیشه به ازدواج فکرمیکردم ولی دلم نمیخواست تا قبل از تموم شدن دانشگاه وارد این مسائل بشم.هر وقتی هم که کسی ازم میپرسید چرا شوهر نمیکنی سریع میگفتم مگه من چندسالمه؟!تقریبا از ۱۳سالگی خواستگار داشتم ولی به هیچکدوم اجازه ی اینکه رسما بیان خونمون خواستگاری رو نمیدادیم و منم نمیدونستم اصلا مراسم خواستگاری چیه و چجوری برگزار میشه.یه روز مامانم شروع کرد به حرف زدن درمورد ازدواج و اینکه برای دختر فلانی خواستگار اومده و اون هم بااينکه سنش کمه قبو
تموم شد امروز 98.1.24 یک رابطه ی 3ساله خوبه که بره دنبال کسی که لایقش هست بازیها و حرفای من باعث شد به خودش بیاد و خودشو ببینه و از آدمی مثل من دور بشه .واسش خوشحالم بااينکه ازم متنفر شده و حالش از صدای من بهم میخوره ولی واسش خوشحالم چون راحت شد از با بودن کناره آدمی مثل من که در شأنش نبودم .چه کارهایی که نکردم و چه دروغهایی که  نگفتم و چه بازیهایی که نکردم باهاش. که راحتتر درموردم بد فکر کنه  چون میدونستم با من با یه زن مطلقه امکان نداره که زندگیه آ
 از آقای قرائتی شنیده بودم: ۵۰ درصد ازدواج تحقیقه و ۵۰ درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت، ولی می‌توان به توسل دل بست.»
بین خوف و رجا گیر افتاده بودم. بااينکه به دلم نشسته بود، باز دلهره داشتم. متوسل شدم. 
 قصه‌ی دلبری ، محمد علی جعفری
٥٢»فَلَمّا أَحَسَّ‌ عِیسى‌ مِنْهُمُ‌ الْکُفْرَ قالَ‌ مَنْ‌ أَنْصارِی إِلَى اللّهِ‌ قالَ‌ الْحَوارِیُّونَ‌ نَحْنُ‌ أَنْصارُ اللّهِ‌ آمَنّا بِاللّهِ‌ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ‌ پس چون عیسى از آنان(بنى اسرائیل)احساس کفر کرد،گفت:کیانند یاران من(در حرکت) به‌سوى خدا؟حواریّون(که شاگردان مخصوص او بودند)گفتند:ما یاوران(دین)خدا هستیم که به خداوند ایمان آورده‌ایم و تو(اى عیسى!)گواهى ده که ما تسلیم(خدا)هستیم. نکته‌ها: بااينکه بن
بااينکه ویچر» اولین بار در آمریکای شمالی با بازی‌های ویدویی آن (ساخته سی‌دی‌پراجکت) به محبوبیت و شهرت رسید، باید گفت که کتاب‌های آن از سال‌ها قبل در سراسر اروپا طرفداران بی‌شماری داشته است. این سری کتاب‌های فانتزی اثر آندره ساپکوفسکی، نویسنده لهستانی، ماجراهای گرالتِ ویچر و همراهان او را در دنیایی تعریف می‌کند که در ستم و تاریکی غرق شده است.
در ادامه
ادامه مطلب
دیشب با مستر رفتیم دور دور . بستنی خوردم و شیشه روهم کشیده بودم پایین !! نتیجشم شد سرما خوردگی ! :( مگه زمستونه ؟! :(  
از اونجایی که خونه ی ما با خونه ی عموم اینا (متاسفانه) دیوار به دیواره !!! الان به قدری تو حیاط سر و صدا راه انداختن با مهموناشون که صداشون تو اتاق منه ! بااينکه درو پنجره هم بسته س ! صدای گودوخ هاشون اعصابمو ریخت بهم ! تو دلم هرچی فحشه بهشون دادم ! :/ همون بهتر من تو آپارتمان هیچ وقت زندگی نکردم خداشاهده . دیگه بقیه ش رو نمیگم! ا
رفتیم خونه عمه.شوهر عمم که معلمه از خاطرات اوایل خدمتش میگفت.از خدمت در روستاهای سنندج و سختی و خوشی هاش و اینکه حقوقش چقدر کم بوده اون موقع25هزار. و اینکه اونو بااينکه هیچ تخصصی نداشت مربی شنا کردن!!
در مورد دراویش اون منطقه هم حرفهای عجیبی میزد مثل خوردن تیغخوردن سنگ و.
 
سلام بچه ها خوبین؟ چدورین؟
بچه ها اینو یکی از رفیقا تو گروه فرستاده گویا اینستاش واسش همچین چیزی آورده بعد اونم میگه یادم نیس یه ok بود زدم دیگه این پیغامه رفت ولی خب میگه فکرکردم مشکلی واسه اینستام پیش اومده دیلت کردم رفت! بااينکه میگفت مشکلیم نداشت همین که ok رو زدم وارد پیجم شدم و همه چی سرجاش بود.
حالا من تاجایی که در حد تواناییم بودم خوندم یه چیزایی متوجه شدم ولی کامل منظورشو نگرفتم!!!!! اینکه تهش چی میشه و اینا؟
اها تا یادم نرفته بگم میگف
رفتیم خونه عمه.شوهر عمم که معلمه از خاطرات اوایل خدمتش میگفت.از خدمت در روستاهای سنندج و سختی و خوشی هاش و اینکه حقوقش چقدر کم بوده اون موقع25هزار.از انتصابات عجیب معلمها و اینکه اونو بااينکه هیچ تخصصی نداشت مربی شنا کردن!!
در مورد دراویش اون منطقه هم حرفهای عجیبی میزد کثل خوردن تیغخوردن سنگ و.
بسم رب الذی خلقتک و جعل حبک کالهواء فی الرئتی
تو را نه عاشقانه ، نه عاقلانه ،و نه حتی عاجزانه !که تو را عادلانه در آغوش می کشم !عدل مگر نه آن است ،که هر چیز سر جای خودش باشد؟
تا امروز صبح خیلی نگران بودم که چی میشهچندبار اومدم از دم در رد شدم زندگیم رو به مادر مومنین حضرت خدیجه و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) سپردم
نمیدونم زندگی بدون دوست داشتن و عشق چجوری ممکنهاگر امروز به نتیجه نمی رسیدیم، چطوری می خواستم ادامه بدم و بشم همون آدم سابقواقع
برای اولین بار اصبن حواسم ب درس نمیره.قهوه هارو سرکشیدم پیاپی اما بازم نمیشه
وقت بیرون رفتنم ندارم
چهارروزه نون ندارم ووقت ندارم بخرم! راستشوبگم چهارپنج روزی میشه ک غذای سلف روهم نخوردم بااينکه رزروکردم و ب فنادارم میرم ازبس ساندویچ سرد خوردم
توی گرمای هوا ملت بستنی و ابمیوه خنک میخوردن من قهوه
چرااینتوری شدم
فردا ب اندازه ی یک هفته میخابم
۱۵جفت جوراب داشتم و روزی ی جفت میپوشیدم و وقتی تموم نیشد همه رو باهم میشستم! حالاهمشونو ی بارپوشیدم
 برای استحکام رابطه‌ عاشقانه چکار کنیم





برای اینکه رابطه‌ تان پابرجا بماند، به چیزی بیشتر از عشق نیاز دارید.
بااينکه عشق پایه و اساس هر رابطه‌ی
عاشقانه است ولی کافی نیست. برای داشتن رابطه‌ای سالم، هر دو طرف باید
بخواهند که برای آن تلاش کنند. اینجا ۱۸ راه برای استحکام رابطه به شما
پیشنهاد می‌کنیم.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
+امروز که رفته بودم برای طرحم یه سری امضا بگیرم چند نفر فکر کردند من پزشکم
حالا درسته یه خانوم دکتر الکی برای خودم هستم ولی من کجام به دکترا میخوره؟؟؟
+من کار بالینی بااينکه پرمشغله تره بیشتر دوست داشتم اما به من کار نظارتی دادند آخه به روحیه من میخوره نظارت؟؟؟
+با یسری رایزنی هایی که کردیم فاصله محل کاراز ۳۵ دقیقه به بیست دقیقه تقیلیل پیدا کرد ولی هنوز راضی نیستیم و میخوایم به ۵ دقیقه کاهش بدیم، اگه خدا بخواد ما فعل تو
دو روز پیش خواب الف رو دیدم ! نمیدونم شاید چون پارسال همین حدودا بود آشنا شدیم باهم و خب
 بعد یکسری اتفاقات،که اصلی ترینش خیلی ناگوار بود دیگه حسی بهش نداشتم! بااينکه اون هیچ تقصیری
نداشت اماخب عوارض اون اتفاق یا  ب اصلاح معجزه ای  که هیچ جایی اشاره ی مستقیم نزدم بهش
باعث شد دیگه ن حسی ب اون داشته باشم ن ب هیچ فرد دیگه!
گاهی فکرمیکنم اگراون همه اتفاق پیش نمیومد چی ؟! که خب باتوجه ب اینکه بعدها الف رو بیشتر شناختم
 همچین سختم نیس حدس زدنش!
 گاه
سلام علیکم⁦♥️
خوب جونم بگه واستون بگه که کارا داره بایه شب ملایمی پیش میرهومن راضیم بااينکه باهمکار جدید چالش دارم و کلا خیلی دنبال اینه کارو ازمن بگیره ولی سعی میکنم باسبک خودش و کلا زرنگی و شوخی قضایا رو حل کنممثلا کاشف به عمل اومد جلو خودم میره بیرون شرکت به تریون میزنگهبعد تریون پیش من بود دیدمبعد بزگشته میگه وای اشتباهی به شما زنگ زدم بعد تریون میگه اهان درباره اون قضیه میگی؟همینو نوستال گفته بود بهمیعنی بنده خدا رنگش پریدقضیه دیگر
خوشحالیی ینی عموجون(عموی همسری)بهم پی ام بده و بگه چقدر بهم ایمان داره و میتونم فدات بشممممم عموی خوشگل و خوشتیپم آخه دخترا حق دارن روت کراش بزنن ازبس ماهی تو
میگم یه وخ زشت نباشه من تا الان تونستم نصف برناممو بخومم میبینین وختی قبلا خونده باشین واستون حکم مرور رو داره درس خوندن !
خدایا من امسال واسه زیر 100 میخونما نه قبولی! چون کلید قبولی رو باز کردم چون خیالم از قبولی راحته :) خودت کمکم کن بین اینننننن همه مشکل و دغدغه کم نیارم! :)
خب من یه چیزی
امروز26فروردین هست و من اولین روز تابستونیو تونستم تجربه کنم:))
من کاملا با گرما مخالفم و علاقه ای به گرما ندارمواقعا خیلی سخته و اینکه هرسال بدترازپارسال:-|
امروز خیلیی گرمم بود،من همیشه ی خدا پوست گرمی دارم چه برسه به تاببستون که اانگار بخار ازش
بلند میشه.تصمیم گرفتم به حموم برم،هم ازکثیفی دربیام و هم پوستم کمی خنکتر شه
آخرای حموم کردنم بود که هوس کردم آب سرد به تنم بزنمووییی،انقدررر حال داد که نگوو،امروز 
تابستون رو باتمام وجودم احسا
♡" #شوهر_جونم "♡❣️تو فقط مرد من بمان ❣️من قول میدهم ❣️تا ابد بانوی تمام لحظاتت باشم ❣️♡" روزت مبارک "♡❣️
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
 
 
 
 
نمیدونم دلیلش چی میتونه باشه که انقدردیربایدتموم شه امتحانای ما.سه شنبه ی هفته بعدآخریشه.
کاری بااينکه کتابخونه مرکزی میرم وتنهای تنها روزگارمیگذرونم وخیلی وقته کسی روندیدمم ومونس من قهوه شده وندارم
اما برام جالبه که ادم چقدر میتونه عادت کنه به هرشرایطی.هرچقدر بد اما عادت میکنی!
اخلاق اسلامی رو خداکنه پاس شم!یک امتحان 20سواله تشریحی و یک کتاب نزدیک300صفحه ای بودومن ویک استادی که ادعای دانشمندی داره که فکرمیکنم برادرشوهمه میشناسن) وعقده ا
حسن ختام این‌هفتهٔ درب و داغون، فقط و فقط طلا گرفتن آنه میتونست باشه که به‌اندازهٔ قبولی رشته‌ای که میخوام، خوشحالم کرد و اصلاً نمیتونم حتی توصیفش کنم که چقدررررررر امیدوار شدم و خوشحال شدم براش۸_____۸ خیلی زیاد. یعنی قشنگ میتونم بگم این خبر، اون هفته رو شست و برد پایین.بعد تصمیم گرفتم این‌هفته رو به‌خودم تلقین کنم که قراره خیلیییی خوب باشه. 
حالا آخر هفته میام میگم که دقیقا چه تاثیری داشت این:دی اگرچه این‌هفته هم پتانسیل داغان بودن رو دا
مامان و بابام کفش ست خریدن و باهم‌میرن پیاده روی
بابام‌تقریبا هر روز برای مامانم پاستیل میخره
و قبل از اینکه لیوان هویج بستنیشو بخوره میپرسه مامانتون خورده؟!
(بعضی وقتا فکرمیکنم نکنه مامانم حاملست)
مامانم پیاله ی آخر‌ماست رو برای بابام‌نگه میداره و آروم‌بهم میگه دیگه به طور کامل پامو از خونه زندگیشون بکشم بیرون،مگه بابام با یه حقوق چقد میتونه به بچه هاش کمک کنه؟!
بابام بهم میگه این‌چند روز‌که اینجام من ظرفارو بشورم
مامانم میگه شام در
جفت گوشام از شدت اهنگ های راکی که امروز با هندزفری گوش دادم درد میکنه. پشیمونم البته ولی خداروشکر اهنگهاش کلی انرژی ازم خالی کرد.امروز تقریبا میشه گفت درس نخوندم .ناراحت نیستم ومیدونم فرداجبرانش میکنم .من یه امروز رو احتیاج داشتم درس نخونم  و انرژی تخلیه کنم.
الانم درحالی که بدنم از بالاپایین پریدن های امروزم درد میکنه روی تختم ولو شدم تا یه ذره سریال پزشکی مورد علاقمو ببینم. 
راستش من اولین بار "کرونا " روتوی این سریال (دکتر کیم فصل1) شنیده ب
امروز واسه قرارداد رفته بودم.گفته بودم شرایط سال جدیدو نمی پذیرمراستش دلم استراحت میخواست.حس کردم حالشو ندارم.
گفت بیا دفتر حرف بزنیم.
قبلش سرنماز صبح باهاش حرف زدم، گفتم خدایا خودت کارو جورش کردی بدون پارتی، خودت جور کردی وقتی ازت خواستم،بااينکه سر لجبازی با یه عده که میگفتن بدون پارتی نمیشه به فلان شخص فامیل بسپر که اون میتونه،ازت خواستم نه علاقه قلبی:) الانم خودت بخواه، اگه میخوای و باید باشم پس شرایطمو قبول کنه اگه نه اصلا راه نی
همیشه فکرمیکردم زمانی که سربازی رو تموم کنم و برگردم خونه. شرایط دشواری رو تحمل کنم و زیاد حال جالبی نداشته باشم. مخصوصا که الان بیماری کرونا هم هست و کلا همه چی ریخته بهم.
دقیقا نمیدونم چی شد که یهو اینقدر انگیزه گرفتم و خودم رونباختم. بااينکه سربازی تموم شد برام و الان وقت سرکار رفتنه اما کاری نیست که مشغولش بشم، از طرفی همه چی مثل دانشگاه و کتابخونه ها و باشگاه های ورزشی هم به خاطر ویروس کرونا تعطیل شدن و از هیچ کدوم نمیشه استفاده کرد، ولی
,یکی از مهمترین عواملی که باعث میشود فضای اتاق نوزاد ما بزرگتر بنظر برسد ,رنگ دیوار و لوازم سرویس خواب نوزاد میباشد.
دکوراسیون اتاق نوزاد
در صورتی که از طرح افقی برای رنگ آمیزی اتاق نوزاد استفاده کنید , اتاق نوزاد شما بزرگتر بنظر خواهد رسید .همچنین در رنگ آمیزی دیوار در صورتی که طرح های عمودی استفاده شود اتاق بلند تر بنظر میرسد.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها