نتایج جستجو برای عبارت :

این صبر که من میکنم افشردن جان است

چند دقیقه پیش از هم خداحافظی کردیم؛ بعد از اولین مکالمه تلفنی طولانی‌مان.  یک ساعت پشت تلفن صحبت کردیم و انگار تمام اين ساعت به اندازه چند دقیقه کوتاه گذشت. و در عوض یک هفته از آخرین روزی که کنارم بودی، یک هفته از لحظهٔ عزیمتت می‌گذرد و انگار ماه‌ها گذشته است؛ سخت و دلتنگ. علی‌رغم تمام تلاشم برای گریه نکردن نتوانستم برابر دلتنگی‌ای که یکباره به قلبم هجوم آورد مقاومت کنم. من با اشتیاق تنگ در آغوش کشیدنت چه کنم محبوب زیبا؟ من با اين عطش دیوا
 
ولی واقعا من اينجوری شدم که وقتی یکی ناراحتم میکنه به جای تلافی کردن یا گله کردن، خودمو براش کمرنگ می کنم. 
یعنی چی؟
یعنی اينکه هر بار شکستم درصد کمتری از من درگیر اون آدم میشه. مثلا بعضیا دیگه اصلا منو ندارن ولی خودشون نمی دونن . 
+ پ.ن1: من اينجوری نبودم! 
 
دل بر گذر قافله لاله و گل داشت / اين دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری / بینی که گل و سبزه کران تا به کران است 
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی / دردیست در اين سینه که ه
.
نارنجی، اگه دیدی چشمای کسی دو دو زد پی حرفی که قراره از بین لب های تو خارج شه، اون چشم هارو چشم انتظار نذار. اگه دیدی چشمای تو دو دو زد پی حرفی که قراره از بین لب های کسی خارج شه، ولی چشم انتظار موندی، با خودت زیر لب زمزمه کن:
امروز نه آغاز و نه انجام جهان استای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیریدانی که رسیدن هنر گام زمان استتو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقیبنگر که ز خون تو به هر گام نشان استآبی که برآسود زمینش بخورد زو
روزگاری که هواش ابری باشه و تنهایی هاش بهانه گیر ،فاصله ها درد بیشتری دارند ،میگن دیوونه ام. اما من  یه حالی دارم مثل رؤیا ماندنی  بودم که راهی نشانم دادند ، راهی شدم  از دوری و دیری غمی ندارم زیرا که میدانم زمانه هنری دارد بنام رسیدن . چونان رودی که پیوسته به سوی دریا روان است منم دیر زمانیست راهی منزلگاه عشقم با رهروانی همچون خودم که با هر گام نشانه ای میگذارم بر زمین .زمینی که نه آغاز و نه فرجامش معلوم است بَس که در پَسِ پرده غم و شادی ه
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی اين کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
اين دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در اين بازی خونین
بازیچه ی ایام دل
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی اين کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
اين دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در اين بازی خونین
بازیچه ی ایام دل
نمی دانم کدامش سزاواری بیشتری دارد. اينکه همه ی عمرت با دلی پردرد، اطراف بگردی تا اينکه از فشار آن منفجر شوی یا اينکه اجازه بدهی هر پاراگراف، هر جمله و هر واژه، از دردی که داری از وجودت به بیرون رانده شود و در نهایت از تمام چیزهایی که زمانی به ارزشمندی طلا بود و مانند پوستت به تو نزدیک بود خالی شوی. هر چیزی که ارزشش برای تو بی نهایت بود. هر چیزی که فقط متعلق به تو بود و باید باقی عمرت را مثل یک کیسه خالی که در باد حرکت می کند و با علامت فلورسنت مش
من یه پتانسیل خیلی بالا برای تحمل دارم
 
یعنی صبر ميکنم
 
صبر ميکنم
 
صبر ميکنم
 
صبر ميکنم
 
صبر ميکنم
 
و یه روز، بدون اخطار، بدون هشدار، سر زده، حق طرف رو میذارم کف دستش. یا دوستیمو تموم ميکنم یا میدمش زندان، یا هرچی.
 
اين صبر بالام رو دوست دارم.
 
گاه گاهی با خودم نامهربانی ميکنمبا خودم لج ميکنم باغم تبانی ميکنممی نشینم چای می نوشم کنار پنجرهبی کسی های خودم را دیده بانی ميکنمآب می ریزم به روی خاک گلدانهای خشکآب پاش خانه را دارم روانی ميکنمچشم میدوزم به دستانی که در دست تو بودخاطرات رفته ام را بازخوانی ميکنمبی نشانی رفتی و دلتنگ ماندم چاره چیستنامه ها را می نویسم بایگانی ميکنمحالا که خودت اينجا کنارم نیستیدرکنار عکس تو شیرین زبانی ميکنم
 
میکشم سیگارو با دودش صفاها ميکنممن صفا با دودو با امثالِ اينها ميکنممی خورند حقّ مرا من بیخیال بیخیالحلقه های دود سیگارِ خودم ها ميکنمآتشی بر اسکناس و آتشی بر عمرِ خودمیزنم با دستِ خود ، دائم خدایا ميکنمهست قلیان همدمم در اضطرار روزگارمیکشم وقت ضرورت بعد حاشا ميکنممیشوم در خلوت خود مخفی از چشم همهاتّخاذِ اين روش از خانِ والا ميکنم .(زدانی)از دفتر کوتوال خندان
سعی ميکنم اروم باشم خیلی هم سعی ميکنم . خوشحالم از اينکه دارم مدیریت ميکنم خودم رو . کیف سفارش دادم منتظرم برسه و لنز جدید دوربینم هم رسید و احساس خوبی دارم سعی ميکنم یاد بگیرم چجوری حال خوب رو غالب کنم تو وجودم . چند روز بدی رو پشت سر گذاشتم . آرومم الان .
بالاخره بعد از کلی سر و کله زدن با دکتره که قرص اهن نمیداد چند ماه قبل قرص اهن رو خودم خریدم و مشکل سرگیجه حل شد.
حالا ده روزی هست که از مشکل خستگی مداوم و سبکی سر رنج میبرم.
من که اينقدر سعی ميکنم غذای تازه بخورمخودم غذا میپزم.ورزش ميکنمهمه مواد مختلف رو تو غذای هفتگی لحاظ ميکنم.فعالیت ميکنمسعی ميکنم خوب بخوابم.
دیگه چه غلطی بکنم که اينقدر له و خسته و دردناک نباشم؟
پیاده برم؟
چرا میلرزه تنت 
پیاده برم 
سرده 
هر روز نگاشون ميکنم 
پیاده برم 
میلرزه 
چقدر سرده 
من هر روز اون کتابارو نگاه ميکنم 
من هر روز اون نوشته هارو زندگی ميکنم 
من هر روز نگات ميکنم مامان.
یه روز همه چیتو میگیرن.
من همرو هر روز 
هر ساعت 
من که دیگه چیزی ندارم.
باید برم زودتر امادشون کنم.
خواهش ميکنم.
یه روزی همه چیتو میگیرن.
حتی خودتو.
پیاده برم؟
چرا میلرزه تنت 
پیاده برم 
سرده 
هر روز نگاشون ميکنم 
پیاده برم 
میلرزه 
چقدر سرده 
من هر روز اون کتابارو نگاه ميکنم 
من هر روز اون نوشته هارو زندگی ميکنم 
من هر روز نگات ميکنم مامان.
یه روز همه چیتو میگیرن.
من همرو هر روز 
هر ساعت 
من که دیگه چیزی ندارم.
باید برم زودتر امادشون کنم.
خواهش ميکنم.
یه روزی همه چیتو میگیرن.
حتی خودتو.
یه چهره خودم توی آینه نگاه ميکنم ,,لبمو جمع ميکنم ,میخندم .مدل موهامو تغییر میدم. ابروهامو با سایه پر ميکنم ,دماغمو سر بالا ميکنم .و فکر ميکنم دلم میخواد تغییراتی به صورتم بدم,ابروهامو فیبروز کنم ,لبمو یکم ژل بزنم ,ناخن بکارم. بهش فکر ميکنم که برم و بعد اين کرونا انجام بدم اما میدونم هیراد خوشش نمیاد. . 
فکر ميکنم که برم بگم و راضیش کنم ولی میدونم قبول نمیکنه ,,,پس بیخیال میشم و میرم زیر پتووو تا خودمو گرم کنم و به چیزای خوب فکر کنم به روز عرو
بسم الله مهربون :)
زندگی ميکنم، درس میخونم، میخندم، ورزش ميکنم، نقاشی میکشم، زبانم رو تقویت ميکنم، علایقم رو دنبال ميکنم، اما از درون دارم درد میکشم. اين درد روز به روز درونم بزرگ تر میشه و منم متقابلا سعی ميکنم تحملم رو ببرم بالا. با اين درد بزرگ شدم‌، روحم بزرگ شد، قد کشیدم، اما جدیدا به یه حدی رسیدم که احساس ميکنم دیگه قوی تر نمیشم، دارم میشکنم دیگه!
از ضعفی که داره بهم غلبه میکنه متنفرم. درمونده شدم. هزار تا غم و حسرت و ناراحتی حرص گوشه ی د
هر ثانیه احساس جاموندگی ميکنم.همش به خودم میگم آخه لنتی اين یه هفته چیکار میتونست برات بکنه که موندی که یکی دیگه رم پاگیر خودت کردی.فکر ميکنم شاید سال ۶۱ ام به بهانه ی کار میموندم.پارسال به هیچ جام نبود اما امسال هر ثانیه بغض دارم.
همش به اين فک ميکنم که از پس تمرینا برمیومدم بعد به خودم میگم خودتم خوب میدونی که نمیومدی.بعد فک ميکنم خب کپی میکردم بعد دوباره فک ميکنم اينطوری که فایده نداشت.دارم دیوونه میشم.کاش میشد یه سر میرفتم میومدم.
آقاجون مرد و من روی برگه اعلامیه هایش "فوت موقت" را نوشتم. همیشه میگفت: مرد کوه درده!
یاد پدرانمان به خیر، اين روزها که کشاورزی ميکنم، مینویسم، برای شکوفه درختان ذوق ميکنم، آتش روشن ميکنم، بوی دود میگیرم، بوی پدرانم را. دلم غنج میرود.
چند هفته‌ای هست که تو گذشته سیر ميکنم!
دلیلش رو نمیدونم!
آهنگ‌های قدیمی رو پیدا ميکنم و گوش ميکنم. فیلم و سریال‌های قدیمی میبینم.
انیمه‌های قدیمی.
خاطرات قدیمی رو مرور ميکنم!
نشستم یه بار دیگه همه ی قسمت‌های انیمه‌ی بابا لنگ‌دراز رو دانلود کردم و وای که چقدر لذت‌بخش بود دیدنش.
الانم وسط‌های آنه شرلیم و چقدر اين دختر شیرین با احساسات پاکش دوست داشتنیه.
بهتون پیشنهاد ميکنم اين لذت رو از خودتون دریغ نکنین.
 
یادشهیدان وطن مانندچمران ميکنم/ازپرتو اخلاصشان تکمیل ایمان ميکنم/درآسمان بندگی خورشیدهای عزتند/در یادمان هر شهیدی دل گلستان ميکنم/ازخون پاک عاشقان دین نبی احیاءشده/بسیار برایثارشان تفسیراحسان ميکنم/سرداراسلامی ماچمران به عشق ومعرفت/هرلحظه ای با نامشان حمدشهیدان ميکنم/اندر ولایت محوری خوداسوه ای در روزگار/خط امام ورهبری ترسیم قرآن ميکنم/اکنون به اشک حسرتی دارم تمناازشهید/لطف وشفاعت را به ماازسوی آنان ميکنم/آنان همیشه درعمل رفتندراه
.
چهارمین لیوان چاییمو میخورم صدای تلوزیونو بلند ميکنم فینال کرلینگ رو تحلیل ميکنم میگم کانادا سنگشو نباید اونجا میزاشت میگم سوئیس تکنیکی تر بازی میکنه اين ست دبل نکنه امتیازی هم ب کانادا نمیده روبروت نشستم ولی به هیچ کدوم از حرفایی که میزنم گوش نمیدم میون افکار خودم دست و پا میزنم گُمم تپش قلبمو حس ميکنم دلم شور میزنه خودمو از عکسای دسته جمعی گوشیم پاک ميکنم، نخ به نخ سیگارای مچاله و خیس زیر تختم رو دود ميکنم، با طناب دار فدر خودکشی ميکنم و
.
چهارمین لیوان چاییمو میخورم صدای تلوزیونو بلند ميکنم فینال کرلینگ رو تحلیل ميکنم میگم کانادا سنگشو نباید اونجا میزاشت میگم سوئیس تکنیکی تر بازی میکنه اين ست دبل نکنه امتیازی هم ب کانادا نمیده روبروت نشستم ولی به هیچ کدوم از حرفایی که میزنم گوش نمیدم میون افکار خودم دست و پا میزنم گُمم تپش قلبمو حس ميکنم دلم شور میزنه خودمو از عکسای دسته جمعی گوشیم پاک ميکنم، نخ به نخ سیگارای مچاله و خیس زیر تختم رو دود ميکنم، با طناب دار فدر خودکشی ميکنم و
امروز تمرین خواندن سوگندنامه ی پزشکی داشتیم.
استادی که مسئول خواندن سوگندنامه است،روال کار را توضیح میداد.گفت قبل از شروع خواندن من رو ميکنم به شما و "دانشجوهای عزیز" خطابتون ميکنم و در نهایت بعد از سوگند خوردن رو ميکنم به شما و اينبار "همکاران محترم" خطابتون ميکنم.وقتی اين جمله را شنیدم دلم لرزید و سیخ شدن موهای تنم را حس کردم.
 
زندگی هنوز جریان داره، مهم نیس تا حالا چه اتفاقاتی افتاده، مهم نیست گذشته چی بوده، مهم اينه که حالا تو اين شرایط بهترین آینده رو برا خودم رقم بزنم، خدا رو شکر ميکنم بابت سلامتی جسمم، خدا رو شکر ميکنم بابت زیبایی روح و جسمم، خداروشکر ميکنم بابت اوضاع مالیم، خداروشکر ميکنم بابت تحصیلات عالیم، خداروشکر ميکنم بابت خانواده خوبی که دارم، خداروشکر ميکنم بابت روابطی که با دیگران دارم، خدا رو شکر ميکنم بابت دلخوشی های بزرگی که تو زندگی دارم. آیند
بچه ها من چون پستارو یه عدشو میحذفم یه عدشو نگه میدارم! بعضی از دوستان سوال میپرسن احساس ميکنم جواب رو نمیبینن چون میزنم بخار ميکنم همه چی رو !! نمیتونم اين عادتمو ترک کنم دیگه چه کنم نه ولی تاچند روز آینده وب رو خوشگل موشگل ميکنم قالب اينا میزارم پستارو حالا اگه خواستم مرتب ميکنم اگه نه که از نو شروع ميکنم و دیگه هم حذف نميکنم!
اگه سوالی پرسیدین من جواب دادم منتهی شما جواب رو ندیدین بپرسین بگم که یه وخ خدایی نکرده بی احترامی نشده باشه ! :)
* غزل
هزار بار دیگه بشکنی ام، باز بلند میشم.هزار بار دیگه قلبم شکسته بشه بازم عشق می ورزم. غلبه کنی و خواب و از چشمام بگیری بیدار میمونم و شعر میخونم.شمع روشن ميکنم. موسیقی گوش ميکنم.سیگارم رو میکشم.
صدبار دیگه بی پناهم کنی باز بلند میشم و خرده هامو به هم میچسبونم.
با بغض بخواهی خفه ام کنی لالایی میخونم برای دلم. نوازشش ميکنم تا قرار بگیره.
فرش آرروهام و از زیر پاهام بکشی باز رویاهای تازه می بافم.
میسوزم.خاکستر میشم.اما تسلیم تو نمیشم.
صبر ميکنم.پا به
وضعیت جسمیم نگران کننده ست. آخرین بار اواخر تیر اين حالت رو داشتم. ازصبح vertigoی شدبدی احساس ميکنم و باید کسی دستم رو بگیره تا بتونم راه برم! یا سرم رو از روی کتاب بر میدارم ارتعاشات رو کامل احساس ميکنم.
خدایا؟ خواهش ميکنم اين دفعه هم به خیر بگذره! خواهش ميکنم! اصلا علاقه ای به نوارمغز و سی تی اسکن ندارم.روی رفتن پیش پزشکمم بعد قطع کردن داروها روهم ندارم. مرسی.
طعم تلخ و ترش چایی رو مزه مزه ميکنم
از پنجره ی کثیف کافه به ماشینایی که میرن و میان نگاه ميکنم و فکر، فکر، فکر
به روزهای گذشته
ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها
به آدم ها به نگاه ها به دروغ ها
به همه چی فکر ميکنم
به همه‌ی چیزایی که از سر گذروندم
به دردها تپشها و اشکها
و راستش تهش به بیهودگی
به بطالت تموم اون لحظات و احساسات با یه خشم و بغض توام با آرامش و لبخند 
فکر ميکنم
به صندلی خالی روبروم نگاه ميکنم 
به جایی که ترجیح دادم امروز خالی بمونه که شاید
عموما فردیم که دوست دارم مثبت حرف بزنم ولی یکم الان خسته شدم از خودم که بیش از حد تنبل و بدرد نخور شدم .
باید پاشم مثل اون موجودی که قبلا بودن بشم باید تا سر حد مرگ تلاش کنم  باید تلاش کنم باید
من درستش ميکنم و درستش ميکنم 
اول میخواسم کلی آه و ناله کنم ولی تیتر رو عوض کردم گفتم بزار درستش کنم .
من درستش ميکنم 
ادامه مطلب
گوگولی دره نیره ⁦:'(⁩⁦
چرا؟
بیان افسردست
درسام زیاده
هه رفتن
و یک دلیل شخصی
مسابقه رو یادم نرفتهتا اخر اردیبهشت میتونید بفرستید
بعدش یه رای گیری ميکنم و میرم
ویرا و اپدیت ميکنم
به رامتین هم کمک ميکنم
به نظرات هم پاسخ میدم
هفته ای یک یا دوبار سر میزنم
خداحافظ
به زودی برمیگردم
 
 
 
 
​​​​​
چقدر آروم میشم وقتی کنارتون میشینمچقدر نفس کشیدنتون واسم لذت بخشه
چقدر معصومین وقتی بهتون نگاه ميکنم 
شما ها نفس می کشین
من زندگی ميکنم با همین نفس شما
دستای کوچولوتون می بوسم
آروم بقلتون ميکنم
ولی اينقدر از صبح شیطنت کردین که بیهوشه بیهوشین
وقتی بوتون ميکنم بوی بهشت میدین
نمیدونم چرا لذتی بالاتر از اين توی دنیا واسم نیست
خدایا ممنونم
همه چیز عادی می شود. یا لااقل من سعی می کنم اينطور‌ وانمود کنم. سعی ميکنم برایم مهم نباشد در زندگیش چه خبر است. یا اينکه من تنها شده ام. سعی ميکنم انقدر دورم را با پسر شلوغ کنم که به خودم ثابت کنم به او نیاز ندارم. ولی راستش را بگویم، هر روز صبح که بیدار می شوم یک لحظه به اين فکر ميکنم که دیگر نیست، و خیلی برایم غیر قابل باور است.
ماهی خوابونده‌شده تو پیاز و لیمو و زعفرون تو فر، سبزی پلو و مرغ برای سوپ روی گاز در حال پختن. چای دارچین و نباتم رو مزه‌مزه ميکنم و به اين فکر ميکنم که  چقدر روزمره‌ها و جزئیات زندگی مهمن.
اين روزها هر کاری که ميکنم، هر کار کوچک بی‌اهمیتی، به اين فکر ميکنم که میتونه آخرین بار باشه. فکر آخرین بار بودنش، لذتشو بیشتر نمیکنه واسم. بلکه بی‌معنی‌ترش میکنه. 
 
راه میرم، میگم، میخندم و وسطش فکر ميکنم چرا زدین؟ چرا کشتین؟ 
 
در و دیوار و هوا و آسمون
از اول تعطیلاتم یه کتاب تموم کردمدومی رو در حال خوندنم
گواهینامه گرفتم
هر روز ساز تمرین ميکنم
یه نیمچه مسافرت رفتم
هر روز همه مجازی جات رو شخم میزنم
و کلی با دوستام زر میزنم
چند روز رو مشغول طراحی و اجرای سقف اتاق بالا بودم :دی
امروزم رفتم رنگ درست کردم و سقفه رو رنگ کردم
فردا میرم یه دست دیگه م رنگش ميکنم
بعد میریم تو کار آشپز خونه
دو روزم هست که زبان کار ميکنم
ولی هنوووز
احساس ميکنم اونطور که باید از تابستونم استفاده نميکنم
داره هدر میره☹️
وقتی خبر شهادت سردار سلیمانی را میشنوم کلمه جنگ داخل ذهنم پر رنگ میشه
به اين فکر ميکنم که اگه خدای نکرده کار ایران از جنگ نیابتی به جنگ تن به تن برسه چی
من چی کار ميکنم؟ میمونم اينجا و از دور نظاره ميکنم یا اين که بر می گردم ایران
میرسم به گزینه ی برگشت.
من تحمل دیدن از دور را ندارم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه.
مگر اين که او نخواد.که نمیخواد .
امروز نارنجی توی ذهنم کاشت که شاید یه روز به زندگی کردن با من فکر کنی و دلت بخواد و قبول کنی! و من دارم منطقم رو خفه ميکنم و رویا پردازی ميکنم برای یک صحنه فقط که داریم باهم ازدواج می کنیم! میدونم میدونم که اين فقط یه رویاست و تو مال من نمیشی اما خب شاید هم یه روز باهم زندگی کنیم. گاهی فکر ميکنم توی قلبم پر از توئه. و من تمام وقتی که بیدارم رو دارم به تو فکر ميکنم. چقدر دلم میخوادت چقدر 
یهو به خودم اومدم دیدم من ۲۱ سالمه و. خدایا! من چقدر کارای احمقانه ميکنم.
قبلا تصورم از آدم بیست ساله و بالاتر، یه آدم کاملا عاقل و بالغ بود و حالا.
_ سر یه کارگروهی مثل بچه ها دعوا ميکنم!
_ سر همون کار انقدرگریه ميکنم که کل شبو با سردرد میگذرونم!
_ مثل قبل بقیه رو نمیبخشم و لجبازی ميکنم همش و اخلاق بد آدم بزرگارو واسه خودم انتخاب کردم!
_ نمیتونم تصمیم درست بگیرم و زود نظرم عوض میشه!
_ از نبودن آدمها میترسم! از بودنشون هم.
.
.
.
قرار نبود من توی اين س
 
اونقدر غمگین و شکننده‌ام که حتی عکس صفحه‌ی گوشیم،رنگ سفید مدیریت وبلاگ ، سایت‌هایی که هرروز چک ميکنم هم غمگینم میکنه. حس ميکنم تمام زندگیم رو اشتباه کردم . حس ميکنم که باخته‌ام ، به بیراهه رفتم چقدر تمام سال‌های ما زرد است .

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها