نتایج جستجو برای عبارت :

ایا توانسته ای تجربه ای جدید به خودت اضافه کنی؟ پرسش های من کماکان در اوج هستند.رفتار هایم مرا به این لحظه کشانده اند.این لحظه چه انعکاساتی را با خود دارد؟ همین انعکاسات به سمت من می ایند، من حوادث را بازشناسی میکنم.go

گفت: بهشت و جهنم . اعتقادی داری ؟ 
گفتم: من فقط به یک لحظه معتقدم ، بهشت و جهنم من همون لحظه هست.
گفت: کدوم لحظه ؟
گفتم: به لحظه اي بینهايت کوتاه ، اپسیلونی پیش از آنکه بميرم . به لحظه اي که ميفهمم دیگه داره کتاب قصه ام بسته ميشه  . اون لحظه تنها لحظه اي هست که فقط خودم هستم و خودم ، تنهاي تنها ، اون لحظه بايد به خودم جواب پس بدم . من نميخوام اون لحظه پیش خودم شرمنده باشم.
گفت: از کجا ميدونی همچین لحظه اي وجود داره؟
گفتم: شبیهشو تجربه کردم.
گفت: خب اون ل
دلتنگی هايم را ندید که با یاد جدايی از او در قلبم لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر ميشدند دلتنگی هايی که مرا تا مرزجنون پیش ميبرد دلتنگی هايی که نفس کشیدن را برايم دشوار ميساخت دلتنگی هايی که تنها با یاد جدايی مرا به اين حس ها دچار کرده بود حال پس از جدايی چه بر سرم آوردهسخت ترین وتلخ ترین  لحظه برايم لحظه جدايی بود لحظه اي که خود جدايی روح از تن را به چشم دیدم،لحظه اي که پس از آن تمام من خلاصه شد در لبخند هاي تلخی که خود از تلخی آنها خسته ام .من بی
دلتنگی هايم را ندید که با یاد جدايی از او در قلبم لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر ميشدند دلتنگی هايی که مرا تا مرزجنون پیش ميبرد دلتنگی هايی که نفس کشیدن را برايم دشوار ميساخت دلتنگی هايی که تنها با یاد جدايی مرا به اين حس ها دچار کرده بود حال پس از جدايی چه بر سرم آوردهسخت ترین وتلخ ترین  لحظه برايم لحظه جدايی بود لحظه اي که خود جدايی روح از تن را به چشم دیدم،لحظه اي که پس از آن تمام من خلاصه شد در لبخند هاي تلخی که خود از تلخی آنها خسته ام .من بی
☺️۱ لحظه تحویل سال!☺️
 
۲ لحظه عاشق شدن!
 
☺️۳ لحظه اي تماس از کسی که دلتون براش تنگ شده…!☺️
 
۴ لحظه دادن آخرین امتحان!
 
☺️۵ لحظه اي که به شخصی که دوسش دارین,
نگاه کنین و ببینین اونم داشته به شما نگاه ميکرده…!☺️
 
6 لحظه اي که دوستايه قدیمي و خوبت رو ببینی و بفهمي
هیچی بینتون تغییرنکرده…!!
 
☺️۷ لحظه ی لمس انگشتان نوزاد متولدشده!!☺️
 
۸ لحظه اي از خواب بیدار شی و ببینی که هنوز وقت اضافه
براي خوابیدن داری!!
 
☺️۹ یه شبه قشنگ,,تو خیاب
.
"کاش دست هايت نزدیک تر بودند"
 
+یک حالتی هست، فارغ از شادی و غمگینی و احساساتی که نامشان را ميدانیم.یک حالتی هست که تنها نامي که برايش به ذهنم ميرسد "سنگینی"ست.آن لحظه ی "ضیق ِ صَدر" ، آن لحظه اي که نفست بند مي آید و قلبت اين اندازه اي( . ) ميشود.آن لحظه وراي شادی و غمگینی ست.آن لحظه همين لحظه است، و البته خیلی لحظه هاي دیگر .
و چقدر دلم براي نیمه شب ميشداغ تنگ است 
و چقدر دلم براي تو تنگ است 
و چقدر دلم حال خوبت را خریدار است
.
.
.
رفیق 
معلوم است که دست پر برميگردی
معلوم است که با حال خوب برميگردی
معلوم است که همه چیز از اينی که هست بهتر ميشود
هرچه باشد بايد فرقی ميان تو که در هواي انجا نفس ميکشی با منی که در ميان دود ماشین ها دست و پا ميزنم و هر روز غرق و غرق تر ميشوم باشد .
و تو هنوز دو روز برايت باقی ست 
لحظه لحظه اش را نفس بکش 
و در لحظه لحظه اش رندگی کن 
و ثانیه به ثا
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش!
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش!
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همين چند قلم مال خودت باش!
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد!  
اينگونه اگر نیست به دنبال خودت باش!
پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنّت
منّت نکش از غیر و پر و بال خودت باش!
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش!
در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود.
روزی فیلسوفی که از آشنايان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط ميدانی درباره ی یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد: لحظه اي صبر کن! پیش از اينکه به من چیزی بگویی از تو مي خواهم آزمون کوچکی را که نامش " سه پرسش " است پاسخ دهی.
مرد پرسید: سه پرسش؟
سقراط گفت: بله درست است. پیش از اينکه درباره ی شاگردم با من صحبت کنی، لحظه اي آنچه را که قصد گفتنش را داری آزمايش مي کنیم.
نخست
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همين چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اينگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
محمد اقبال لاهوری
متولد 1256
مرگ 1317 در سن 60 سالگی
شاعر، فیلسوف، ت مدار و متفکر
مسلمان اهل پاکستان
What three lessons do you want your children to learn from you
 تو در هر حالت با ارزشی .اشتباهاتت ،رفتار اشتباه هستن و قابل اصلاحن اما اصل وجودت با ارزشه.
خودت رو دوست داشته باش .مهم ترین آدم کل زندگیت خودتی تو تنها حامي خودت توی تمام لحظه هاي دنیايی
خودت رو با کسی مقايسه نکن ،برد و باخت مهم نیس اگه از دیروزت بهتری پس برنده ايی.
اين سه تا جمله رو یک ساله هر روز به دختر کوچولوی درونم ميگم و اميدوارم یه روز باورشون کنه. و هر روز به دخترمم خواهم گفت
دیوانه جان. کاش یکروز بفهمي زندگی همين است. همين که شبها نسیم خنکی از پنجره ی اتاق موهايت را بنوازد. همين که با خودت خلوت کنی و ساعتها با "من" به نقطه اي خیره شوی و او را قانع کنی. همين که کودکی را ببینی و لپش را بکشی. همين که بزنی بیرون و بروی و بروی. تاهرکجا که شد. همين که کز کنی گوشه ی تختت و اهنگهايت را گوش کنی. همين که تنهايی بخندی و گریه کنی و ککت نگزد. زندگی همين لحظه هاست. یاد بگیر وجودت وابسته به وجود دیگران نباشد که اگر باشد؛ هميش
در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود.
روزی فیلسوفی که از آشنايان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط ميدانی درباره ی یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد: لحظه اي صبر کن! پیش از اينکه به من چیزی بگویی از تو مي خواهم آزمون کوچکی را که نامش " سه پرسش " است پاسخ دهی.
مرد پرسید: سه پرسش؟
سقراط گفت: بله درست است. پیش از اينکه درباره ی شاگردم با من صحبت کنی، لحظه اي آنچه را که قصد گفتنش را داری آزمايش مي کنیم.
 
 
ا
کماکان دی ماه. 
فردا ميریم که پس‌فردا بریم بوشهر.
کماکان در انتظارِ برجِ 12.
کماکان کمي مبهم.
یه سرمايِ نه چندان قوی هم خوردم.
کماکان در حال گذرانِ فصل هاي بی خود.
طراحی سايتم تموم شد، دارم برنامه ریزی هاشو انجام ميدم.
کماکان شب زنده دار.
حیف از پايیزی که بی خود گذشت.
حیف از زمستانی که بی خود خواهد گذشت.
شايد یکی از بهترین لحظه ها براي همه وقتی باشه که همه چیز تموم شده و همه تو صف هستیم تا یکی یکی جواب تمام کارامونو بدیم .لحظه ی قشنگ جايیه که وقتی نوبت تو ميرسه . وقتی زانو ميزنی .
همشون منتظرن . وقتی ببیننت یه لبخند بزنن و یه پلک آروم بگن آروم برو
چقدر خوب ميشه  اين لحظه براي همه باشه
اين لحظه رو براي همه دعا ميکنم
+ماه رمضانتون .ماه مهربانی.ماه مهمانیتون تو سفره ی خدا مبارک:)
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم شايد یک روز بفهمي که عاقبت ، اين تویی که براي خودت مي مانی و آدم ها هرچقدر هم عزیز و هر چقدر هم نزدیک ؛ دنبالِ زندگی و آرزوهاي خودشان مي روند . و فرصت تو تمام ميشه روزی به خودت مي آیی ، تارهاي سفید موهايت در نبرد تن به تن با تارهاي سیاه ، پیروز شده اند ، و تو مانده اي و حسرتِ کارهايی که نکرده اي ، لذتی که نبرده اي وقت براي خودت نگذاشته اي ! تو مانده اي و آرزوهايی که براي رسیدنشان دیر است . شروع کن اول خودت بهتر بشو عالم ترا ال
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همين چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اينگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش

محمد اقبال لاهوری
متولد 1256
مرگ 1317 در سن 60 سالگی
شاعر، فیلسوف، ت مدار و متفکر
مسلمان اهل پاکستان
ميگفت فکر کن بیان بگن همين ۱۱ تا امام رو داشتیم. امام غائبی در کار نیست. چه تغییری تو زندگیمون پیش مياد؟ 
.
 بخوام صادق باشم بايد بگم هیچی. بجز اون لحظه‌هايی که ظلم زمانه نفسگیر ميشه و فقط ميشه زیر لب گفت اللهم انا نشکوا الیک غیبه ولینا. دیگه تو بقیه لحظه‌هام اتفاقی نميفته.
.
بايد تو خط به خط زندگیمون. تو لحظه به لحظه‌اش بذاریم جاری باشه امام زمان.
یه پايه اصلی زندگی باشه. 
خودمو ميگما. فاصلم با اين سبک زندگی، زمين تا آسمونه. 
.
ما رو ب
کاش در اين لحظه صاحب لذت زودبازدهی بودم. کاش در اين لحظه تسکینی مي‌یافتم. کاش فقط براي لحظهاي به فرد خوش‌خیالی تحویل مي‌شدم که از چیزهاي ساده‌اي لذت مي‌برد. کاش کسی بود که امشب در مصاحبتش مي‌گذشت، که بخواهم در مصاحبتش بگذرد. 
نمي‌دانم. کاش فقط کسی بود لحظهاي دستی روی سرم مي‌کشید و آرامشی مي‌داد، که تنها تا دو-سه‌لحظه، براي چشیدن، مي‌پايیدند.
 
دقت کردی همين حالا ، همين لحظه پیرترین سِنی هستی که تا حالا بودی و جوانترین سنی هستی که تا اَبد خواهی بودپس از لحظاتت بی نهايت لذت ببر ، شاد باش ، غمگین مباش ، خلاق باش ، جسارت کن ، بیشتر بخواه ، جلو برو و از خودت مطمئن باش و هر لحظه یادت باشه هم‌ اکنون جوانترین سِن رو داری و هر لحظه بابت اين موهبت الهی شکرگذار باشلحظاتتون پُر از باورهاي مثبت
مي‌فرمود، هر چقدر فقر وجودی خودت را درک کنی، الطاف خداوند نسبت به خودت را بیشتر متوجّه مي‌شوی و درک مي‌کنی. بچه پولدارها را دیدی؟ ماشین ميلیونی هم برايشان بخری قدرش را نمي‌دانند و به حساب نمي‌آورند. اما به یک آدم فقیر، یک ميلیون بده، چه مي‌کند؟ چه حسی دارد؟ فقر خودت را که بفهمي، فقیرِ درگاهش که باشی، هر لحظه از شدت توجه و عنايت خداوند به خودت، گریه مي‌کنی و هر لحظه توجّه داری به اين عنايات.
حاشیه:
انسان‌هاي شادتری باشیم؛ در عین نیاز.
خوشبختى یک احساس درونیه 
مهم نیست کجايى و چیکار ميکنى 
مهم اينه که تو همين لحظه حالت خوب باشه 
خوشبختى یعنى استمرار لحظه هاى خوب 
لحظه هايى که خود ما تصميم ميگیریم چگونه سپریشون کنیم 
وقتى احساس خوب خواهى داشت که :
خودت رو با خط کش آدمها اندازه نگیرى 
فارغ از هر تتیجه اى تلاش کنى 
از ترس هات رد بشى ، یعنى از ترس هات نترسى 
با همين پولى که توى جیبت دارى خوشحال باشى 
 
 
 
ادامه مطلب
تکرار شد!
چندین بارهم تکرار شد
براي من ، از اونايیش که یادم مياد 10 -20 بار.
براي شما نمي دونم چقد؟
یه مرور ساده.
سالهاي قبل لحظه تحویل سال کجا بودید؟
منزل کنار خانواده؟
مسجد و مشغول دعا؟
زیارت؟
خونه و مشغول خواب و استراحت؟
پاي تلویزیون مشغول شنیدن صحبت مهمان برنامه ها؟
.
کدوم یکی براتون شیرین تر بود؟
کدوم یکی از قبل برنامه ریزی شده بود؟
.
اين لحظه، ميتونه فقط یک لحظه شیرین باشه کنار بقیه لحظه هاي شیرینی که در یک سال اتفاق مي افته. براي بعضی ها
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
دوستان بیايید شعار را کنار بگذاریم و باور کنیم
همين لحظه ميتواند،آخرین لحظه عمر و زندگی ما باشد،و هم ميتواند لحظه تولد دوباره باشد.
بدون شک و یقین
اگر باور کنیم که اين لحظه ميتواند لحظه مرگ ماباشد
کینه و تکبر و غرور را در دل راه نمي‌دهیم نداشتن یا نداشتن را دلیل برتری نمي‌دانیم
واگرباورکنیم
اين لحظه ميتواند لحظه تولد دوباره باشد
به هیچ وجه مأیوس وافسرده و نااميد نمي‌شویم
(تو خود ح
بعد از سالها قسمت شد با هواپیما سفری داشته باشیم و البته از لحظه لحظه سفر عکس هاي هنری هم گرفتم و آلبومي هم ساختم. در عکاسی سفر دو دیدگاه مطرحه یکی اين که آدم بايد در لحظه زندگی کنه و به جاي عکاسی اون لحظه رو لمس کنه و لذت ببره. دیدگاه دوم اينه که آدم بايد از تلاش هاي امروز براي لذت بردن در فردا استفاده کنه مثل دیدن عکس هاي ثبت شده در سفر. متاسفانه دیدگاه دوم با اين که طرفدار کمتری دارد مورد تايیدم است.
در ادامه گر عمری بود حاشیه نامه از سفری راه
همين لحظه ها , گر چه دلگیر ولی زنده ام داشته اند همين لحظه هايی که یادت به جانم بیفتد من از هیچ مطلق به پا خواسته ام و تو از نهايت که ما رو به رو ايم ,, ولی فاصله بین مان مثل یک ثانیه قبل و حالاست در اوج تفاوت , در اوج تقابل #الهام_ملک_محمدی
فکر کن همه ی اون لحظه ها رو به کلمه تبدیل کنم؛ انگار پرتقالی باشم که به خودش قول داده تبدیل بشه به یه لیوان آب پرتقال.اين همه درد رو براي چی تحمل ميکنم؟ که بشنوم: عزیزم حتما لحظه هاي سختی رو تجربه کردی؛ درکت ميکنم! فکر کن چقدر مبتذل! چقدر دم دستی،سطحی و مشمئزکننده.
دور خودت دايره اي بکشدايره اي به وسعتِ بیخیال بودن .دايره اي که قضاوتهاي بی منطقِ دیگران را ، از افکارت تميز دهد .باور کن هیچ چیز در اين جهان برقرار نمي ماند !اتفاقات براي افتادنند .زبان براي حرف زدن .و لحظه ها براي گذشتن .به همين سادگی !!همه چیز ، مهیاست تا فقط زندگی کنی .قضاوت هايشان را بیخیال .اگر زبانی بیهوده چرخیده ؛دلیلی ندارد فکری هم بیهوده مشغولِ چرايی اش باشد .شاد باش و خوبی کن !فرصت زیادی نمانده .لحظه ها دارند تمام مي شوند .
تاحالا کویر رفتی؟ 
یه تیکه‌اي حتما برات پیش اومده که نشسته باشی دست هاتو تا مچ یا بیشتر داخل تل شنی فرو کرده باشی، همون لحظه با خودت ميگی: دستمو که مشت کنم و بیارم بالا ميتونم همه دونه‌ها را داخل دستم نگهدارم و اونوقت من فرمانرواي شن‌هاي داخل مشتم هستم.
درست همون لحظه مشتت را بالا مياری و با چشمات ميبینی که تموم دونه دونه شن ‌هاي تحت فرمانروايی از دستت سُر خوردند و افتادند.
و تو دوباره و دوباره فریب ميخوری و دست‌هات را پر از شن مي‌کنی و بال
عزیز دلم؛ در خلوتم لحظاتی هستند که تصادفاً گریبان‌گیر بودنم مي‌شوند؛ ماهی یک بار، هفته‌اي یک بار، روزی یک بار، چند ساعتی یک بار. حالا زمانش مهم نیست، مهم وجودشان است و گریبان‌گیربودنشان. لحظاتی که مرا از گذشته‌ام پشیمان مي‌کنند، گذشته که مي‌گویم مي‌شوند شايد یعنی از همين یکشنبه‌ی چند هفته پیش به قبل از آن. آن‌قدر قبل‌تر که وقتی به تجربه‌ی یک لحظه از گذشته‌ام فکر مي‌کنم تهوع مي‌گیرم. من نمي‌توانم خود را در هیچ لحظهاي از گذشته‌ی
خاطراتی که ماندنی شده استشده چون قصّه ، خواندنی شده استسوژه هائی پر از تناقض هاجاده هائی که راندنی شده استسر به راهی که نیست پايانشميوه ی یأس چیدنی شده استاي خدا جان خودت بخیرش کنغُصّه هائی که خوردنی شده استلحظه ها لحظه هاي غمبار استمثل فیلمهاي دیدنی شده است.
لحظه‌هايی هستند ، که هستیم .چه تنها چه در جمع اما ، با خودمان نیستیم.انگار روحمان ميرود همانجا که ميخواهدبی صدا ، بی هیاهوهمان لحظه‌هايی که شنیدیم و نفهميدیمخواندیم و نفهميدیمدیدیم و نفهميدیمهوا روشن شد ، تاریک شدچاي سرد شد .یک لحظه سکوت ، براي لحظه‌هايی که با خودمان نیستیم.
- پابلو نرودا
از اين احساسات سینوسی خسته شدم یه لحظه احساس قدرت ميکنم و لحظه اي دیگه احساس ضعف 
کاش یه دکمه تو وجودم داشتم که ميتونستم هر لحظه که حالم بده رو درست کنه 
ميدونی چی بده اينکه عقب افتادم اينکه مهمترین تصميمات زندگیمو نابود کردن 
 
آدم‌ها تنها آن لحظهاي نیستند که تو تازه ملاقات‌شان کرد‌ه‌اي و با اولین واکنشی که ازشان دیده‌اي، صفت‌هايی را توی ذهنت بهشان چسبانده‌اي. آدم‌ها کهکشانی از لحظه‌ها هستند، گاهی به سرعت نور از کنار هم مي‌گذرند و در اين گذر، تداعی‌ها و تصویرهاي انتزاعی ردوبدل مي‌شود. گاهی اما دو کهکشان از دو آدم، همپوشانی پیدا مي‌کنند. آن وقت فرصت داری که لحظه‌هاي خودت را پیدا کنی. جلو مي‌روی و مثل فضانوردی معلق دنبال‌ کشف تازه‌اي هستی. شايد تو در دیگ
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همين چند قلم مال خودت باش
 
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اينگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پر و بال خودت باش
 
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش
اقبال لاهوری(Iqbal Lahori)
با یکی از دوستانم حرف ميزدم متوجه شدم دغدغه فکری اش وضع کشور است، و با خود اندیشیدم که من هم دغدغه دارم اما نه دغدغه وضعیت کشور یا جامعه بلکه دغدغه ی خودم را دارم، اينکه همان کسی باشم که ميخواهم باشم.
 
بیرون از تو هیچ اهميتی ندارد
بیرون از تو جنگ باشد یا جشن، تفاوتی در حال تو نخواهد کرد،چه بسا جشنی باشد اما درونت عزا باشد. احساس خوشحالی، احساسیست که وابسته به هیچ عامل بیرونی نیست.
 
بیرون از تو انعکاس درون توست
به اين قانون ساده ايمان بیاور و
سلام 
خواب هاي خودم کافی نبود.از موقع صوت کتاب آن سوی مرگ گوش ميدادم.نور الا نور شده
واقعا هر روز یه هیجان به عااوه خودم تجربه ميکنم
جالب تر اينکه قبلا دو سه بار از خواب ميپریدم.الان شده لحظه به لحظه
یه مورد بگم.نميگم.
ايا به صوت ها گوش دادید؟؟
 
خط ميزنم
اسم خودم را
جلوی تخته سیاه زندگی
خط ميزنم و تمام نميشوم
خط ميزنم و هنوز هستم و به خطخطی هايم نگاه ميکنم
آینده را ميخوانم
مرور ميکنم
هر لحظه، هرکجا
چند شبی است نخوابیده ام
خواب را نیز خط زده ام
شب ها نميخوابم و آرزوهايم را خط ميزنم
زیادند
مثل ساعت هاي لحظه هاي جنونم
صبح به صبح تمام عقده هاي 20 سال زندگی ام بالا مي اورم و یک صبح خیلی عالی را شروع ميکنم
خط ميزنم
زمين و زمان را خط ميزنم
متنفرم از آینده هاي احتمالی
از فکر به اين که چه ميشود
یه مرضی هم هست که ميری سراغ خاطره هاي قدیمي، بدترین ها رو انتخاب مي‌کنی و لحظه به لحظه اش رو با خودت مرور مي‌کنی. عکس ها رو مي‌بینی یا حرفاي رد و بدل شده رو مرور مي‌کنی. انقدر توی خاطرات فرو ميری که نمي‌فهمي چند دقیقه است داری گریه مي‌کنی. 
یه وقتايی دلم مي‌خواست فقط یه لحظه، فقط یه لحظه ناچیز بتونم ذهن آدما رو بخونم. اون وقت دیگه اون لحظه ناچیز نبود برام. باور کن، باور کن همون یه لحظه براي بقیه زندگیم کافی بود. اهميتی نمي‌دم که چی مي‌فهميدم، فقط لازم بود که یه لحظه بتونم ذهنا رو بخونم. فوقش مي‌فهميدم که توهم زدم. تهش اين بود دیگه! از بلاتکلیفی که بهتر بود. 
برام یه قفس بساز؛بدون پنجره،بدون در،منو بنداز اون تو و خودت بیرون در وايساتو کِ اون بیرون باشی ميتونم فقط بِ نشستن تو پشت دیوارِ سرد فکر کنمتو کِ منو محصور کنی فقط ذهنم درگیر تویی ميشه کِ منو بِ خاطر نجاتِ خودم بِ زنجیر کردیتو منو حبس ميکنی ولی خودت هم با من داخل قفسِ بی نور نفس مي کشی!کنار منی و نميذاری لحظه اي ذهنم بِ خطا بره،نميذاری لحظه اي بِ جهنمي ک توش بودم برگردم!تو باش؛پشت دیوار باش.لمس نشدنی باش.باش کِ بودنت اجزاي متلاشی منو کنار ه
سریال لحظه گرگ و ميش چند قسمت است | لحظه گرگ و ميش کی تموم ميشه
تعداد قسمت هاي سریال لحظه گرگ ميش، اخرین قسمت سریال گرگ و ميش کی هست، سریال لحظه گروگ و ميش چند قسمت دارد
سریال لحظه گرگ و ميش چند قسمت است
سریال عاشقانه لحظه گروگ و ميش به نویسندگی مونا انوری زاده، در ۵۰ قسمت براي شبکه سه سیما تولید شده است.
ادامه مطلب
زیر اين خورشید تاریک مي سوزم
فاصله ام با ماه ، با تو ، یک ارزن نمي ارزد 
سزاي خویش را نزدیک تر از قلب به خود مي بینم
سزاي انحراف من از آن رود بلند و سبز
سزاي اين صداي من که از فقر درون مي نالد
از فقر تو مي نالد
از فقر خدا مي نالد
و از ترحم هاي عشق
از نسیم لحظه اي غمگین ، مي نالد
لحظه هاي خوب در پی ویرانی
لحظه هاي درد در کنج سکوت ، مي شوند معماری
اگر بوسه اي در خواب یک لحظه درون تو شود جاری 
بدان اين را که آن لحظه
بی گناهی بی گناهی بی گناهی
خیره شو 
اتفاقات بزرگ آرام رخ مي دهد 
مصل عشق هاي عميق 
سریع نیستند 
شايد فکر کنی همه چیز ساکن است 
اما بايد خیره شوی 
تا لحظه لحظه حرکتش را ببینی و کیفش را کنی 
آرام باش 
دوست داشتن صبوری مي خواهد 
تمرین اهتسگی مي خواهد 
 
 
 
 
 
مثل یک طلوع 
مثل یک غروب 
مثل یک سال نو شدن که از فروردین تا فروردین هر روز هروز ارام ارام اتفاق مي افتد و در یک لحظه نتیجه حاصل مي شود 
در یک لحظه روز مي شود و دیگر شب نیست 
در یک لحظه ماه پشت اببر ها مي رود و کم کم پنه
اوه من اينو هميشه تو لحظه فراموش ميکنم و یادم ميره بنویسمش! ولی وقتايی که دست کشیده و خوش فرمت رو گرفتم و بخاطر اينکه لحظه اي دلم برات ضعف رفته یا دلتنگت شدم یا هر فکر دیگه اي که تو باعثش بودی، دستت رو آروم یا حتی محکم فشار ميدم و تو همون لحظه همين کار رو متقابلا تکرار ميکنی و بهم ميفهمونی هر چیزی! مثلا تو هم همين طور؟! یا حواست به منه فقط! نميدونم، تو اين کار رو ميکنی و باعث ميشی من بیشتر دلم برات بره جیمينا هیونگ من :))) 
دانلود آهنگ جديد آفو به نام خودت باش
Текст песни Khodat Bash Afo
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باشБудь сумасшедшим и люби сою удачу
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باشВеселитесь с окружением
یک لحظه نخور حسرت عمرو که نداری

ادامه مطلب
دلم واسه اون لحظه اي تنگ شده که بهت گفتم واستا ميخوام یه چیزی درگوشت بگم.سرتو آوردی پايینو بهم نگاه کردی.گفتم نه روم نميشه.روبروتو نگاه کن.با خنده رو به رو رو نگاه کردی.همونطور که ايستاده بودیمو تو بغلت بودم سرمو آوردم بالا نزدیک گوشت.واست زمزمه کردم:
گرداب را درون خودت غرق ميکنی
تو با تمام حادثه ها فرق ميکنی
و تو خندیدی و گفتی اينجوری حس کردم زله م کهو منو بیشتر به خودت چسبوندی.
اي کاش تموم نميشد اون لحظه ها‌.
توی زندگی اکثرمون یه لحظه هايی هست که از اون به بعد همه چیز عوض شده؛ یا چیزی درونمون متوقف شده یا اين که جرقه اي بوده براي شروع (دارم شبیه ادمايی که سیگار رو ترک کردن و یا با یه حرف و کنايه تبدیل شدن به صاحب بزرگ ترین شرکت حرف ميزنم :دی). من عاشق اين مدل لحظه هاي زندگیمم. تنها فرصتیه که ميتونی به خودت ثابت کنی چقدر توانايی. شايد گرون تموم بشه اون لحظه ها و  شبیه به آدمي بشی که از رینگ مسابقه زخمي و خسته بیرون مياد، زخمي و خسته و پیروز! اما ارزشش رو
سریال لحظه گرگ و ميش قسمت سی هفت  – سی و هفت سریال
لحظه گرگ و ميش لحظه گرگ و ميش با نام اولیه سوگند یک مجموعه تلویزیونی
.


سریال لحظه گرگ و ميش قسمت 37– سی وهفت

ادامه مطلب
تو یادت مي‌آد؟که اولین روزی که من رو دیدی چه شکلی بودم؟ چی تنم بود؟ چطور نگاهت مي‌کردم؟‌ چطور حرف مي‌زدم؟
نمي‌دونم.
اما مي‌دونم که من یادمه. من یادمه که اولین روزی که دیدمت چه شکلی بودی. چی تنت بود. چطور نگاهم مي‌کردی. چطور حرف مي‌زدی. کلمه به کلمهٔ حرف‌هات و یادمه. هر پلکی که مي‌زدی، هر نگاهی که کردی، هر سری که ت دادی، هرجا که جدی بودی، هرجا که شوخی کردی، من لحظه به لحظه به لحظه به لحظه‌ات و یادمه. نه فقط اولین روز، که از اولین روز تا ه
از اين پس قرار است اينجا دفتر جديد روزمره هاي من باشد.  سعی مي کنم تمام افکارم، عقايدم را بنویسم، از لحظاتم بگویم و هر لحظه و هر لحظه حس بهتری را،از،زندگی تجربه کنم.  
دوست دارم دوستان مجازی جديدی داشته باشم و دریچه اي رو به افکار نو باشم.  
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه اي خوب و لحظه اي هم شايد بد ، لحظه اي خوش و لحظه اي شايد  ناخوش ، اين لحظه به لحظه ها دست بدست هم ميدن و ميشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق ميشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هايی رو که ما کشیدیمو یادش نمياد ، آدمها رنجهاي گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش ميکنن چه برسه به رنج هايی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر ميکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ استوقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ استچون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ استخود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهايی آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست دیگر تو چه ميخواهی ؟! بهر طلبت از دوستخود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانیخود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگرچون ناز تو ميخواهد ، او را
یکی از چیزهايی که توی کارِ ما (رسانه؛ چه مطبوعات و چه تلویزیون) اذیت‌مون مي‌کنه اينه که به هیچ چیز نميشه دل بست و هر لحظه امکان داره کاری که مي‌کنی، آخرین کار خودت و مجموعه باشه! یعنی یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی. مثل کار توی نیروهاي نظامي و انتظامي مي‌مونه. اولین اشتباه، آخرین اشتباههمن اما بر خلاف خیلی از همکاران رسانه‌اي (که به شدت منعطف‌ند و در لحظه مي‌تونن با شرايط جديد ارتباط برقرار کنن)، ثبات دوست دارم؛ که بدونم از کجا اومدم و ال
لحظه هاي انقلاب نویسنده: محمود گلابدره اي انتشارات: نشر معارف
لحظه هاي انقلاب : مستندی از لحظه هاي ناب و بی نظیر انقلاب مردم ايران…
 
لحظه هاي انقلابنویسنده: محمود گلابدره ايانتشارات: نشر معارف
خلاصه :
کتاب شامل خاطرات یک نویسنده ی جوان در دوران انقلاب است که در متن حوادث و اتفاقات در زمان وقوع انقلاب اسلامي حضور دارد و با تمام وجود در لحظات پايانی انقلاب همه چیز را حس کرده واين حس را به خوبی به مخاطب منتقل مي کند و نشان مي دهد که چگونه در هفت
و من چه بی رحمانه
خود را فداي لحظه­هايی مي­کنم که مي­دانم چه باشند و چه نباشند من همينم.
و من چه با افسوس در
حسرت لحظه هايی هستم که با دستان خویش به قتل رساندمشان؛
لحظه­هايی کوچک ولی مملو از خوشی، خوشی هايی ناچیز ولی سرشار از شادی.
و اي من؛ خودت را
دریاب؛
خودی که ستايش عاشقانه­ات را مي­طلبد؛ خودت را دریاب.
عاشقانه خود را بپرست چرا که تو آفریده شده­اي که عاشق خود باشی؛ عاشق دنیا باشی؛
عاشق هرآنچه خلق شده تا زیبايی­اش را بستايی.
عاشق خودت باش؛
ع
شیرین ترین خیالی
نه در آن لحظه که دست روی دست بگذارم و کاری نکنم برايت فقط نشسته ام خیال ميکنم
من را دچار خیالبافی نکن من در بیداری ام مي بینم تو را
من بايد بیدار بمانم و تا مي توانم برايت کار انجام دهمتا که برسیم به هم
در بیداری برسیم به هم
طعم رسیدنت بايد از جنس مناجات بی ریا باخدا باشد
بوی آغوش پدرم را ميدهی
تو مثل نفس کشیدن در وقتی هستی که به مادر نگاه ميکنم
نفس کشیدن در لحظه ی خیره ماندن به ماه و ستاره ها
نفس کشیدن در وقتی که گیاهانم را سی
ميگن زندگی قویترین چیز عالمه، حتی وقتی نميخوايش، به مسیر خودش ادامه ميدهراست ميگن
من
هر شب
هرشب 
هر شب
آرزو ميکنم هرگز صبح نشه، فردا نشه
آرزو ميکنم زمان تو همين لحظه متوقف شه و تا ابد همين حالا بمونه
و نکته اينجاست که همين لحظه، گند ترین لحظه ايه که تا الان وجود داشته، و البته بهترین لحظه اي که در مقايسه با آینده وجود خواهد داشت.
براي تولدم یه پست پیشنویس کردم که تو اين دو هفته وقت داشتم، دلشو نداشتم کاملش کنم. خط آخرش اين بود که من بیست و چها
تو گذرگاه سختی از زندگی گیر کردم درست جايی از زندگی که تو نیستی و حضور نداری ولی هر لحظه من پر و لبریز از تو و وجودت حتی عطر تنتم حس ميکنم، صداي تو هنوز و هميشه توی گوشمه ولی اون چیزی که شايد باور نکنی اينه که ميتونم حستو داشته باشم، درست همين لحظه که مينویسم عطر بارون و صداي بارون منو یادت اورده ولی تو کنار کس دیگه اي هستی، لطفا دنیارو براي خودت سخت نکن و به من اهميت نده همين که من توی تو و عشقمون زندانی شدم بسه
اميدوارم دیگه اينجوری دلگیر و تن
تو گذرگاه سختی از زندگی گیر کردم درست جايی از زندگی که تو نیستی و حضور نداری ولی هر لحظه من پر و لبریز از تو و وجودت حتی عطر تنتم حس ميکنم، صداي تو هنوز و هميشه توی گوشمه ولی اون چیزی که شايد باور نکنی اينه که ميتونم حستو داشته باشم، درست همين لحظه که مينویسم عطر بارون و صداي بارون منو یادت اورده ولی تو کنار کس دیگه اي هستی، لطفا دنیارو براي خودت سخت نکن و به من اهميت نده همين که من توی تو و عشقمون زندانی شدم بسه
اميدوارم دیگه اينجوری دلگیر و تن
پارادوکس عجیبی توی زندگیمون وجود داره
اينکه لحظه اي جنگجو طلب ترین ادم روی زمين هستی و لحظه اي دیگه تبدیل به یک بزدل نا اميد ميشی البته همه اينا بستگی به دید تو داره
در لحظه زندگی کن مهم نیس تهش برنده اي یا بازنده ، تهش تبدیل به یک گلادیاتور قهرمان ميشی یا یک سرباز شکست خورده ، تو قدم بردار از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر و در اين حین اهدافت رو فراموش نکن و به سمتش برو و هیچ فکر منفی رو تو دهنت راه اندازه ک خدابا ماست در تک تک اين لحظات و نذاره گر تو
فردا صبح، اولین تجربه ی من به عنوان داور پايان نامه است
با خودم فکر مي کردم
من الان در جايگاهی هستم که مي توانم طرف را اذیت کنم و سر بدوانم(آدم وسوسه ميشه راستش)
اما
همش به یاد مي آورم اگر خدايی که علی کل شی قدیر است، با منی که عمری نافرمانی کرده ام همين گونه رفتار کند
اگر با همه بندگان خود اين گونه رفتار کند
آیا یک لحظه مي توان زندگی کرد؟
اي کاش در شرايطی که قدرت داریم، انصاف داشته باشیم
 
امشب که شب بیست و سومه یاد اون روزی افتادم که ساکت نشستم، بلند نشدم بگم چرا داری سخت‌ترین لحظه‌هاي زندگی یک زن رو مسخره مي‌کنی،چرا تویی که با اين پوشش و اعتقاداتی داری اين‌کار رو مي‌کنی.بلند نشدم بگم اون شهیدی که مسخره‌ش مي‌کنی هرچقدر با اعتقادات تو نخونه بالاخره همسر و اميد یک زن بوده، یکی هم‌جنس خودت، چطور به خودت اجازه مي‌دی اين‌طور باشکوه‌ترین لحظات و در عین حال سخت‌ترین لحظه‌هاش رو مسخره کنی.
حرف نزدم سکوت کردم.نمي‌گم رفتم نشس
دیشب لا به لاي آن همه خواب ،براي لحظاتی خودم را نشسته در کنارت دیدم.کنار سکوهاي حرم که پر از گل شده بود نشستم ‌‌.مي دانستم موقتی است.با خودم گفتم همينجا بايد به خودت التماس کنم که دوباره ببینمت مي دانیحس غریبی بود کنارت بودنچقدر همان چنددقیقه اي که از ته دل کنارت گریه کردم رویايی بود لحظه به لحظه حس مي کردم تمام غصه هايم یکی یکی فروميریزند .همان چند دقیقه که دست به دامانت شدم مرا اميدوار کرد حالا من یک اميدوار شده ی درمانده
سریال لحظه گرگ و ميش قسمت 35سی و پنج ۳۸ – سی و پنجم   سریال
لحظه گرگ و ميش لحظه گرگ و ميش با نام اولیه سوگند یک مجموعه تلویزیونی
.


سریال لحظه گرگ و ميش قسمت 35سی و پنج

ادامه مطلب
امان از عکس هايی که فقط اسلايدهاي خوب زندگی رو به نمايش ميذارند
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ايستادند و هر بی خبری با خودش فکر مي کنه چقدر صميميت بین اين افراد هست اما اي داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده. کسی که حتی براي نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری اما اي کاش توی
امان از عکس هايی که فقط اسلايدهاي خوب زندگی رو به نمايش ميذارند
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ايستادند و هر بی خبری با خودش فکر مي کنه چقدر صميميت بین اين افراد هست اما اي داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده. کسی که حتی براي نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری اما اي کاش توی
اگر از من بپرسند که دستاورد نیم قرن زیستن ات چیست خواهم گفت :
به تمامي زیستن در لحظه . بی گذشته و بی آینده ! زیستنی سراسر لذت !
شیره ی وجودی زندگی را از روزگار مکیدن !
و چه لذت مشترکی . همچون کودکی که به سینه ی مادر چسبیده و با ولع عصاره ی عشق مادر را به درون مي کشد و مادر .
مادر از اين مصرف شدن لذت مي برد .

روح وحشی
+لحظه ها تنها المان هاي واقعی زمان هستند و باقی فریب ذهن .
++همين ؛ اين لحظه ؛ امروز . اين همان چیزیست که ميخواهم ! 
بگذار در همين ل
اگر از من بپرسند که دستاورد نیم قرن زیستن ات چیست خواهم گفت :
به تمامي زیستن در لحظه . بی گذشته و بی آینده ! زیستنی سراسر لذت !
شیره ی وجودی زندگی را از روزگار مکیدن !
و چه لذت مشترکی . همچون کودکی که به سینه ی مادر چسبیده و با ولع عصاره ی عشق مادر را به درون مي کشد و مادر .
مادر از اين مصرف شدن لذت مي برد .

روح وحشی
+لحظه ها تنها المان هاي واقعی زمان هستند و باقی فریب ذهن .
++همين ؛ اين لحظه ؛ امروز . اين همان چیزیست که ميخواهم ! 
بگذار در همين لح
چگونه باور کنم نبودنت را در کنارمآنگاه ک دلهره هايم را با قطره اشکی  تسکین ميبخشی و خودت را نشانم ميدهیمگر ميشود امشب رااحیا گرفت و یاد خطاهاي تا هميشه توامان با خود نکرد
دیگر لحظه ها هم از پس مکث هاي طولانی خوشبختی در وجودم به اين مصیبت تن داده اند
نهکمي صبر کن یا صبار.
 
خوشبختی را چیزهاي دیگری معنا ميبخشدچیزهايی از جنس تو  و داشتنت.
اي بی نهايتتا منتها الیه بودنم را در کنار خودت رقم بزن.
تو از کدوم قصه اي که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمين تو از کدوم هوايی
که از قبیله ی من یه آسمون جدايی
اهل هر جا که باشی قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی
پاکی آبی یا ابر نه خدايا شبنمي
قد آغوش منی نه زیادی نه کمي
منو با خودت ببر اي تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من به رفتن قانعم
خواستنی هر چی که هست
تو بخواي من قانعم
اي بوی تو گرفته تن پوش کهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن رفتن هميشه رفتن
چه
#راز_باران
همه تلاشمبیهودگی فرار از تو بود!تو که تکرار کنان مي کشی در من نفسمن در کدامين لحظهدر کدامين شعرتوانسته ام رهايی از تو را ؟
ابعاد شعر منبه پهناي نگاه توستشعری که خواهد رسید در چشمان تو به ابدیتشعری که کودکی خواهد شدو در آغوش تو آرام خواهد گرفت روزی!و من ايمان دارمبه پیامبری دل هاي ساده!
 
به قلب من بیاور زندگی رابهتر باش با منمهربان‌تر از هميشه هابا من که تو را خوب تر از خودت مي شناسم!تو آنقدر نزدیکیکه نفس هايت را من مي کشم در خواب ه
امروز از اون روزاي خیلی جذابه که تا حالا اصن تجربش نکردم
امروز نه تنها ميتونم راي بدم خودمم پاي صندوق راي ميشینم و در آخر راي ميشمارم شايد فکر کنین کجاش جذابه؟!
ولی بنظرم که تجربه هاي خوب هميشه ميتونن باحال باشن شايد دیگه اصلا اين موقعیت پیش نیاد 
برا همينم از لحظه لحظه اتفاقاتی که ميوفته بايد استفاده کرد 
وحشتناک ترین لحظه ى زندگى، لحظه اي است که انسان را در سرازیرى قبر مي گذارند.
شخصى نزدامام صادق(ع) رفت و گفت من از آن لحظه بسیار مي ترسم، چه کنم؟
✅ امام صادق(ع) فرمودند:
زیارت عاشورا را زیاد بخوان.
آن مرد گفت چگونه با خواندن زیارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق(ع) فرمود: 
مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانید اللهم ارزقنى شفاعة الحسین یوم الورود؟
یعنی خدايا شفاعت حسین(ع)را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
زیارت عاشورا بخوانید تا امام ح
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت اقبال لاهوری اين گونه زیبا مي سرايند:
سنگ صبور
یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری راضی به همين چند قلم مال خودت باش دنبال کسی باش که دنبال تو باشد اينگونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت محنت نکش از غیر و پروبال خودت باش صد سال اگر زنده بمانی، گذرانیپس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
زندگی زیباست ورق بزن زندگیت را نفس بکش لحظه هاي خوشبختی را آرام تر،دوست داشتنی تر.روز دیگری در پیش است در سخت ترین شرايط هم بهترین باش اين خودت هستی که در بدترین حالات روحی هم مي توانی به خودت فرمان شادی و لبخند بدهی و در چشم به هم زدنی حال خودت را خوب کنی .بی خیال تمام دلواپسی ها،موسیقی دلنواز وجودت را حس کن و بگذار آنقدر حال دلت خوب شود که وجودت انرژی مثبتی باشد براي دیگران

 
برام بگو 
از تک تک لحظه هاي زندگیت بگو تا بدونم 
بگو.
برام از خودت بگو 
مهم نیست چیا کشیدی 
من بازم کنارت ميمونم 
مهم نیست فکراي توی مغزت چقدر وحشتناکن 
من درموردت هیچ قضاوتی نميکنم 
بگو تا بتونم بهت بگم 
برات از تمام زندگیم بگم
بگم چرا گاهی یه دفه اي ساکت ميشم
از زندگیم برات بگم 
مطمئن باش اونقدر بد هست که وسطش اشکم در بیاد 
ميخوام بغلت کنم و برات بگم 
از تمام اون حس ها 
تمام اون خاطره هاي نفرت انگیزی که داشتم 
تمام اون لحظه هايی که
درست همون لحظه اي که انتظارش رو نداشتم اتفاق افتاد.
همون لحظه که عصبانی گفتم دل ببرم ! ولش کن.
همون لحظه که هزار فکر عجیب و غریب به سرم ميزد.
نميدونم تهش چی ميشه.
ته داره اصلا یا نه. 
+ببخشید فرصت نکردم هنوز نظرات رو جواب بدم ! 
یادم مي آید از مسافرتی سه ساعته برميگشتم، توی ماشین نشسته بودم و هیچ تفریحی نداشتم جز آلبوم موسیقی که که تکه تکه چند بار گوش داده بودمش اما اينبار تمام آلبوم را گذاشتم که به ترتیب پخش شود، در آن وسط هاي اين آلبوم یک ساعته حس مي کردم که ذهنم به آرامش رسیده است، و من از جریان امور لذت مي برم شايد چون همه چیز و همه گرايش ها را رها کرده بودم و با جریان زندگی یا به عبارتی جریان موسیقی در آن لحظه همراه شده بودم.
رها شو
دائما نگران اين یا آن هستی، اينکه
بودنشون شبیه وزش یه نسیم خنکه شبیه غروباي پايیز وقتی هوا هنوز تاریک روشنه و صداي آرش مي‌پیچه تو گوشمون‌.بودنشون شبیه خوردن بستنی تو روز گرم تابستونهبودنشون آدمو آروم مي‌کنه آدمو خوشحال مي‌کنه.درست‌تر اين‌که نمي‌ذارن غمگین بشی.نمي‌ذارن با خودت روراست نباشینمي‌ذارن به خودت دروغ بگی.
مي‌دونی یه غمي هست که بعد از بودن آدما مياد سراغت‌، غم از دست دادن.در عین حال که همه‌ خوشحالن اون‌جايی که همه دارن بلند بلند مي‌خندن تو ساکت مي‌شی
 لحظه‌هاي انقلاب
کتاب لحظه‌هاي انقلاب به شکل گزارش نویسی است و به معناي واقعی تلفیقی
از روايت و قصه نویسی دارد و نکته قوی که در اين کتاب مشاهده مي شود نزدیک
بودن به واقعیات است. اين کتاب مستند گونه اي است از لحظه هاي اسطوره اي
انقلاب مردم ايران که نویسنده با تمام کوشت و خون و عصب خود شخصا آزموده
است. مرحوم محمود گلاب‌دره‌اي نویسنده اين اثر سعی کرده با حفظ امانت و
صداقت، تا آنجا که خود ناظر عینی حوادث بوده وقايع انقلاب را نقل کند.
گفتنی ا
آه سرانجام اين لحظه‌ی ناب که جان اوج مي‌گیرد و زبان، و زبان با جان یکی مي‌شود و هم آن بر قلم جاری مي‌کند که هست؛ کلام او. درست در اين لحظه که آفریده با آفریدگار یکی مي‌شود و آفرینش جاری مي‌گردد. لحظه‌ی ناب ماقبل‌زمان خلقت؛ درست همين لحظه، همين جا.

حلمي | هنر و معنویت
آه سرانجام اين لحظه‌ی ناب که جان اوج مي گیرد و زبان، و زبان با جان یکی مي‌شود و هم آن بر قلم جاری مي‌کند که هست؛ کلام او. درست در اين لحظه که آفریده با آفریدگار یکی مي‌شود و آفرینش جاری مي‌گردد. لحظه‌ی ناب ماقبل‌زمان خلقت؛ درست همين لحظه، همين جا.

حلمي | هنر و معنویت
❤☁
کاش امسال هیچ چیزش از بهارش پیدا نباشد!
#علی_قاضی_نظام
پی نوشت: تو زندگی لحظه هايی پیش مياد که با خودت ميگی اوضاع اون طوری ها هم که به نظر مياد بد نیست، زندگی کردن سخت نیست و ميشه با همه ی اين سختی ها کنار اومد. براي لحظاتی اميدواری. به اين دلگرم ميشی که اوضاع همان طوری که تصور مي کنی پیش ميره و اگه اين طور باشه جاي هیچ نگرانی نیست. اما در عین حال چند لحظه نگذشته یه حسی بهت ميگه نميشه. ميگه نبايد خودت رو گول بزنی. با خودت ميگی معلومه که نميشه. اح
لطفا زندگی را زندگی کنید. جوانی کنید. جلوی اينه با خودتان حرف بزنید. بلند بخندیدو بچرخید.خودتان را بغل کنید.
به درک که دیگران درمورد تو چه فکری ميکنند فکر انها تورا خوشبخت نميکند:یک لحظه تصور کنید که پیر و بیمارید که حتما اين لحظه را خواهید داشت. 
ان لحظه تنها ارزویتان یک روز همين روزهاي جوانی شماست که بیهوده برايش غصه مي خوردید.
و بی هدف شب و روزهايتان را صبح و شب مي کنید: اين لحظه ها هیچ جوره بر نميگردند .
خودت به خودت خوشبختی هدیه کن.
خودت هیچ
هرگونه حس بدی رو رها ميکنم و همون لحظه که ميخوام حرص بخورم ميگم که خدا اين جنگ کار من نیست سپردمش به خودت و سکوت ميکنم.
کتاب اسکاول شین اوايلش جذبم کرد وسطاش افت انرژی رو سبب شد و حالا در انتها داره تازه با جملات و فرهنگ و ادبیات ما همخوانی پیدا ميکنه و ميشه حرفاشو باور کرد.
یک لحظه هايی هست، آن آخرهاي شب، که چراغ ها را خاموش کرده ام؛ توی سکوت
وسط پذیرايی دراز کشیده ام و صداي یخچال را مي شنوم که خاموش و روشن مي
شود، صداي باز و بسته شدن دری از واحد هاي طبقه هاي پايین تر، و صداي راه
رفتنشان توی خانه را، از اين شانه به آن شانه مي شوم و شايد ماشینی در یکی
از خیابان هاي اطراف با سرعت مي گذرد، که پرده ها را کشیده ام . و زل زده
ام به پنجره هاي ساختمان رو به رو و چراغ هاي زردشان، که منتظر مي شوم چراغ
را خاموش کنند و بعد بخوا
امروز فصد انجام دادم
اون لحظه قبل از ابنکه خانم دکتر بیاد مرگ رو جلوی چشمام ميدیدم
یه لحظه به اين فکر کردم که چه قدر با عصبانیت رفتار کردم
واقعا زندگی همينه تو یه لحظه ممکنه تموم شه
اميدوارم هر کس رو اينجا اذیت کردم حلالم کنه و اميدوارم به خودم بیام
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام , مستم باز مي لرزد دلم , دستم باز گویی در جهان دیگری هستم هاي بخراشی به غفلت صورتم را تیغ هاي نپریشی صفاي زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل اي نخورده مست لحظه ی دیدار نزدیک است . #مهدی_اخوان_ثالث
خود را به خدا بسپار،وقتی که دلت تنگ است؛وقتی که صداقتها آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار،چون اوست که بی رنگ است؛چون وادی عشق است او،چون دور زنیرنگ است
خود دا به خدا بسپار،آن لحظه که تنهايی؛آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار،همراه سراسر اوست؛دیگر تو چه ميخواهی ؟!بهر طلبت از دوست
خود را به خدا بسپار آن لحظه که گریانی؛ آن لحظه که از غمها بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار،چون اوست نوازشگر؛چون ناز تو مي خواهد او را ز درو
Alireza Talischi
Zendegi Joonam
#AlirezaTalischi
درست تویی 
که تونستی منو درست کنی 
دیگه هیشکی تو دلم بجز تو نی 
بجز تو نی
تو قلبمي 
عشقه من شدی خودت بخواي نخواي 
عشقه من فقط خودت به من مياي 
به من مياي
خودِ ماه اينقدر ماه نیست 
که تو اينقدر ماهی 
دیگه هیچ وقت با هیشکی نميشه
ميميرم من بی تو تویه قلبمي تو 
یکی چقدر ميتونه زندگی شه
زندگی جونم 
من بدونه تو یه لحظه ام نميتونم
قبلِ تو یادم نميادش نميدونم 
تو منم عینه خودت کردی که دیوونه م 
که دیوونه م
زندگی جونم 
من بدو
تا حالا برايت پیش آمده است که آدمي تو را نااميد کند؟ مثلا به تو قول داده است که برايت کاری انجام دهد، موقعی که شدیدا آن کار سرنوشتت را تعیین مي‌‌کند، اما مي‌ند زیر همه چیز و آن کار را انجام ندهد. حس نااميد شدن از آن آدم در آن لحظه را حس کرده‌اي؟
تا حالا شده است که آن آدم، خود تو باشی؟ خودت باشی که به خودت قول داده‌اي کاری براي خودت انجام دهی، اما آن قدر آن کار را نمي‌کنی که آخر به خودت مي‌گویی، بی‌خیال، دیگر اين آدم مهم نیست، دیگر چیزی از او
دانلود اهنگ اهاي بارون تو خودت شاهدی من چه حالیم با اون mp3 کیفیت 320
دانلود اهنگ اهاي بارون تو خودت شاهدی من چه حالیم
دانلود اهنگ اهاي بارون تو خودت شاهدی من چه حالیم
هر بار منو ميبینی اخمات تو همه آخه هر روز دیدنت واسم بازم کمه
دوست دارم ميدونی عذابم نده قهراي طولانی واسه هر دومون بده
آهاي بارون تو خودت شاهدی من چه حالیم با اون
شب من و تو خیابون نم بارون زده دل به هیشکی به غیر از من عاشق نده
نه حساب منو با همه قاطی نکن نه منو به یه لحظه دیدنت راضی
شادی یا غم اگه از حدی بزرگتر بشه نه ميتونی به راحتی به کسی بگی و نه اينکه بايد بگی.بهتره شادی و غم هاي خیلی بزرگ رو تو دل خودت و با خداي خودت نگه داری.
آدمها هر چه قدر نزدیک.بهتره تو رو تو حضیض نبینن.
آدمها هر چه قدر نزدیک، نميدونن توی لحظه هاي بی پايان خورد شدنت مثل یه گندم کوچولو زیر اسیاب زندگی چی گذشته تا بدونن براي یه شادی چه قیمت گزافی پرداختی
و همين طور تعریف و تمجیدهاي از حدی بزگتر.و یا تحقیر و سرزنش هاي از حدی بیشتر و مکررتربهتر
غصه هم ميگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره اي خواهدماند
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مـپوشان هرگز.!!
از سهراب شعر و ادب بخوانیم
زندگی ذره کاهیست،
که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست،
که خارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خاروخسی،
زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،
دوسه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد د
تولد گرفته. بازهم همان هميشگی ها و بازهم همه شان کنارهم با لبخند به دوربین نگاه ميکنند.دلم لحظه اي و فقط لحظه اي براي تک تکشان تنگ ميشد. براي تمام روزهاي گذشته براي جمع جیغ جیغو و پرسروصدايشان. اما لحظه ی بعد دلم حسادت ميکند به جمعشان و به پايبندیشان و به نبود خودم درميانشان. از همان روزی که یکیشان مهمانی گرفت و من از شنیدن اسمم ميان پچ پچشان فهميدم قرار نیست دعوت شوم و نشدم فهميدم که فاتحه اين رابطه خیلی وقت است خوانده شده حلوايش هم ميل شده. ن
۱.جاي پايم را روی رکاب محکم مي‌کنم. افسار را در دست مشت شده ام فشار مي‌دهم. دست چپم را روی گردنش ميگذارم. چشم هايم را مي‌بندم. نفس هايم را با او هماهنگ مي‌کنم.
۲.عرق دست راستم را با شلوارم خشک ميکنم. جاي خودکار را ميان انگشتانم تنظیم ميکنم. روی دسته ی صندلی قوز مي‌کنم. فکرم را جمع مي‌کنم. تمام تمرکزم را جمع مي‌کنم. حواسم را در یک نقطه متمرکز مي‌کنم.
۱-۲.با افسار رام شده ميان مشت هايم، ضربه اي بر گردنش مي‌زنم. لحظه ی پرواز. چند بار تعادلم را رو
6
 
چـــــــــــــــشمها را بايد شست.جور دیگر بايد دیــــــــــــد
 
ميدونم واقعا قصدی نداشتی از اين بی محبتی ها
ميدونم که محبت هاي بیرون از خونت به بقیه هم خالص خالص نیست
ميدونم که ميخواي ضعف هاي روحیت رو پشت اين نقاب خوش رنگ و لعاب
پنهان کنی.
چرا هیچ وقت به اين فکر نميکنی که به خودت استراحت بدی
و بری پیش کسی که سروکارش با روح و احساسات
آدمهاست.؟
فکر ميکنم ميترسی کسی سختی هاي زندگیت رو برات مرور کنه
فکر ميکنم ميترسی بشنوی که احتیاج به دارو
پیداش کردم. همونی که تو روزاي دلگیر سال 96 گوش ميدادم و سعی ميکردم خوب باشم. سعی ميکردم لحظه به لحظه ی اين آهنگ بیکلامو تو ذهنم حفظ کنم و زندگی خودمو،آینده ی خودمو تصور کنم.
بهش گوش دادم و یاد اين افتاد که چقدر قوی بودم.
اون روز وقتی یهو جلو روم ظاهر شد و دیدمش یهو اشک تو چشام جمع شد، انگار یادم انداخت یادم رفته قوی بودنو. اون شب وقتی کنار ذ نشسته بودم و هندزفریشو تو گوشم گذاشته بود رفتنشو تماشا کردم و گفتم اين آخرین باریه ک ب خودت اجازه ميدی اينج
ميشود لحظه اي خصوصی تر فکر کرد
به لحظه ی خداحافظی
حتما رفتن هاي آخرِ شب حال و هواي دیگری دارد.
مثلا تو فکر ميکنی قبل رفتن که همه خواب هستند چايی بگذاری و شايد بهانه اي باشد که چند لحظه اي کنار هم بنشینید
معمولا اينطور وقت ها مرد ها از زمان برگشتنشان حرف ميزنند.به اينکه قول ميدهند طولانی نباشدچشم به هم زدنی سفر تمام ميشود
اما تو بازهم آرام نميگیری.
حتما قبل اينکه ساکش را ببندی مطمئن ميشوی که همه چیز را گذاشته اي اما باز خیالت راحت نميشود.
دیگه نه محبت آدم ها برام مهمه و نه دشمنیشون.
باهرکس حد و حدود رو رعايت ميکنم و هرگونه حس بدی رو رها ميکنم و همون لحظه که ميخوام حرص بخورم ميگم که خدا اين جنگ کار من نیست سپردمش به خودت و سکوت ميکنم.
کتاب اسکاول شین اوايلش جذبم کرد وسطاش افت انرژی رو سبب شد و حالا در انتها داره تازه با جملات و فرهنگ و ادبیات ما همخوانی پیدا ميکنه و ميشه حرفاشو باور کرد.
هییت امشب روضه خونی سخنرانش آروم بود. مداحش هم آروم و غیر حرفه اي بود .صداش تعریفی نداشت و فقط آروم و معمولی روضه مي خوند شايد معمولی ترین روضه ی دنیا اصلا وارد لحظه هاي سخت و نفس گیر نشد جیغ و داد نزد* حرمت نقاط ممنوعه رو نگه داشت آروم آروم روايت کرد ،ميشد خودت رو بذاری وسط روايت ؛وسط آخرین نون پختن هاي حضرت زهرا (س)  برا بچه هاش، وسط آخرین شونه کردن موهاي زینب وسط ِ. بگذریم . خیلی جلو نرفت . جاهاي نفس گیر رو دور زد، روايت نکرد ،پرید رفت جاي دی
یک روزی یک نفر که عزیز هم بود، برايم از تعامل حرف زد و اينکه بخواهی نخواهی توی تعامل با آدم هاي دیگر یک چیزی دستت را ميگیردنه وما اين که حرف گهر باری بشنویهميشه اينطور نميشوداما مثلا عکس العمل ها هم خودش کلی حرف براي گفتن داردیا حتی حرف هاي نا درست شايد حتی خیلی نا درست(کسی چه ميداند شايد هم درست)یک روز دیگر یک نفر که خیلی عزیز بود پیشنهاد داد امتحانش کنمفعلا تصميم به تعامل گرفتممدت دار نیست و از اين تصميم هاي در لحظه در آمدههر لحظه ممکن است
کاش ميشد اين شش روز رو کرد تو شیشه، که هرموقع دلم خواست، به تک تک لحظه هاش نگاه کنم و لبخند بزنم.
که دوباره از نو تجربه شون کنم. آره تکراری ان، ولی تکراری اي که انگار براي بار اول دارم تجربه ميکنم. یا همون ژمه وو.
از همه چیز شادتر، دیدار کسی بود که فکرش رو هم نميکردم باهاش آشتی کنم. اون هم بعد از اين همه مدت.
پس آره، خیلی خوشحالم.
اين شش روز به عنوان یکی از بهترین لحظات بیست و دو سالگی تا روزی که زنده م -شايد هم تا ابد- ثبت ميکنم. :)
# اولین تجربه ی نماي
لحظه اي که تصميم به شرکت گرفتم توی یه گوشه از ذهنم یه چراغی روشن شد که هی دود یه نگاه به خودت بنداز ببین چرخش درجه دار زمين چقدر تغییرت داده .
بايد اعتراف کنم که من یکمي  بی حوصله تر و عصبی تر شدم ،دلیلش هم مشخصه چون نیاز به اون مسافرتی دارم که نرفتم ،رفتار هام پخته تر شده و سعی ميکنم قضاوت نکنم ؛خلا هاي روحیم ،جبران شده و قوی تر از گذشته رفتار ميکنم ،ميفهمم که هميشه حرف زدن موثر نیست و تاثیر سکوت خیلی بیشتره ،گاردم نسبت به رفتارا و کاراي بابا
زندگی من خیلی پستی بلندی داره اونقدر که یه آن حس ميکنی تو اوج قله‌اي و شايد لحظهاي بعد توی دره!!!
یه جايی، توی یه مقطع زمانی، پذیرفتم که زندگی من اينه و من نمي‌تونم بعضی واقعیات رو تغییر بدم ولی کماکان و ریز ریز تلاش مي‌کنم. تهش به کجا مي‌رسم خدا داند ولی الان حس ميکنم توی یه بن بستم و دوباره بايد دور بزنم!

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها