نتایج جستجو برای عبارت :

انداخت خیالت ز کجایم به کجاها

موشک کاغذی بلند شد و پدرم را به اشتباه انداختپدرم داد زد: .هواپیما بمب روی قرارگاه انداختپدر از روی صندلی افتاد، پاشد و گفت: یا علی». افتادسقف با بمب اولی افتاد او به بالا سرش نگاه انداختتانک از روی صندلی رد شد شیشه ی عینکم ترک برداشتیک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداختخاکریز از اتاق خواب گذشت من و او سینه خیز می رفتیماو به جز عکس خانوادگی اش هرچه برداشت بین راه انداختبه خودم تا که آمدم دیدم پدرم روی دستهایم بودیک نفر دوربین به
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا
کیسه وسایلشو برداشت و انداخت رو شونه ش و راه افتاد.
اما بعد از چند قدم وایساد و انگار بخواد یه موضوع مهمی رو بهم بگه، آهسته و شمرده گفت:
عمه! یه آدمایی هستن که آشغالا رو جمع میکنن و میریزن تو کیسه ی بزرگ، بعد اینجوری -دوباره کیسه رو انداخت رو دوشش- با خودشون میبرن.
و بعد راه افتاد و رفت.
 
عین یه پیرمرد دانا که بخواد بهت یه دریافت مهمی رو از زندگی بگه!
دیگه باید بری اگه حال دلمون بده
آخه مگه این رابطه چه گلی به سرمون زده
بیا دیگه باور کن بینمون هیچ حسی نیست
این تاثیر داروی بی حسی نیست
ما زبون همو بلد نشدیم آخر
نیستمت شاید نکنی باور
 
مرگ یه بار شیون یه بار
سخته ولی برو منو راحت بذار
نشد که بشه خب نخواستی بشه
مگه قلب من دیگه تا کجاها میکشه
 
وقتی قلبت هنوزم پی نیمه اشه
حیف بمونی بسازی و تهش نشه
آدم حریص اگه اقیانوسم سر بکشه
باز تشنشه
 
مرگ یه بار شیون یه بار
سخته ولی برو منو راحت بذار
نشد که بشه
یکی از قوانین مطرح شده توی کتاب 48 قانون قدرت، شناخت نقطه ضعف آدما و استفاده از اون هست.
فرمولی که برای اینکار ارائه می کنه نگاه کردن به تضاد در فرد هست.
رابرت گرین اشاره میکنه که معمولا خیلی از ضعف ها ریشه در بچگی دارند.
معمولا آدما از همون جایی که ضعف دارن، وقتی به اون نقطه فشار میاد نمیتونن عاقلانه رفتار کنند و رفتارشون یهو بچه گانه میشه!
گاهی هم نمایش خیلی زیاد چیزی، نشون از نبود همون چیز در فرد داره که سعی داره با وانمود کردن ضعفش رو پنهان
میرم پست هاتونو میخونم ببینم کجاها کامنت دادم ببینم تایید شده یا نه
یادم نمیاد
شانسی یه پست باز میکنم می بینم عه اینجام که کامنت گذاشتم
خلاصه که نارنج آلزایمر گرفته
چیزی گفتین جواب ندادم به دل نگیرین
چون یادم نبوده که باید جواب بدم :دی
بابا میگه تو خیلی باید خداتو شکر کنی. میگم چرا؟ میگه به هر جا که رسیدی، پشتت یه معلم خوب بوده. 
به حرفش فکر کردم و به نظرم باید این رو اضافه میکردم به حرفش، که از بین اون همه معلم و استاد، یه عده نا استاد بوده و یه عده استاد. نااستادان معمولا به ورطه ی فراموشی سپرده میشن و استادان، درخشان میمونن. 
شیوا، یکی از اونهاست که همیشه برام درخشان میمونه. مربی باشگاهم! من رو با ورزش آشتی داد، چطوری؟ با جدیتش، با بلد بودنش تو کجاها مهربون بودن و کجاها ب
امروز 12 آبان هست . یه سخنرانی گوش می دادم که درباره ی تئوری تغییر بود . ایجاد عادت های خوب . درباره ی نوشتن هم می گفت . تصمیم گرفتم مثل گذشته گاهی برای خودم روزانه هام رو بنویسم .
گاهی که میرم مطالب وبلاگ قدیمیم رو می خونم خیلی خوشم میاد . انگار جریان بزرگ شدن و رشد خودم رو میبینم . میبینم کجاها خسته بودم ، کجاها قوی بودم . انگار مرور می کنم که چی بر من گذشته و از چه مسیری عبور کردم تا رسیدم به اینجایی که هستم .
داستانهایی رو نوشتم و دادم چند نفر از د
دیار خيالت نخچیرگاه کوچکی است
که از هجوم تیرهای واقعیت در امانم می‌دارد؛ آن چنان که خودخواسته می‌آیم به سمتش.می‌آیم‌ که دربند باشم؛
خودخواسته 
که این بند؛ مامن دنج من استمی‌آیم که دربند باشم؛
خودخواسته
می‌آیم برای آزادی کوچکو شاید محقرانه‌ام
 برای سلاخیبارها و بارها و بارها
تیرهای واقعیت جسمم را نشانه می‌گیرد؛
 
در نخچیرگاه کوچک خيالت درون خیالم
قطعه قطعه می‌شوم
خودخواسته؛
 
درد می‌کشم
اما
نمی‌میرم؛
نفس می‌کشم.
 
دیار خيالت
⚡️ در گویش‌های مختلف زبان گیلکی ضمیر پرسشی کمین/ کۊن» جانشین اسم می‌شود و به‌جای آن می‌آید. و صفت پرسشی کمی/ کۊ» وابستهٔ اسم است و همراه آن می‌آید.
چند مثال:
کمین تی شی هیسه؟
(فارسی: کدوم یک مال توئه؟)
کمی ماشین تی شی هیسه؟
(فارسی: کدوم ماشین مال توئه؟)
کمین' خأنی؟
(فارسی: کدوم یکی رو می‌خوای؟)
کمی رنگ' خأنی؟
(فارسی: کدوم رنگ رو می‌خوای؟)
در حالت‌های دیگر:
کمیته/ کۊیته = کدامیک
کمیته' خأسى؟
(فارسی: کدامیکى را مى خواستى؟)
کمیتان (کمتان)= چى
دوستان گلم وقتی برای مسافرت به یک شهر میروید کجاها میروید؟
خوب معلومه جاهای دیدنی مثلا اینجا(کرمان) باغ شاهزاده  حمام گنجعلی خان  بازار و.
من به عنوان یک دوست از شما خواهش میکنم به اینجا هم تشریف بیارین: کتابخانه ملی . فرهنگسرای کوثر
سه شنبه ها: کلاس استاد منصور حسنی با عنوان  یک فنجان حقیقت.  
روش های پیشنهادی:
■دو روش برای حمله با این دک وجود داره:
- روش اول: لاوارو از ته مپ خودتون پشت برج میندازید و چون سرعتش کمه تا برسه به پل اکسیر براتون پر میشه
وقتی حریف نیرو انداخت برای زدن لاوا شما ماینرو میندازید کنار برج حریف و با اتیش نیروهایی مثل ویزارد و تفنگدارو میزنید
- روش دوم: اینفرنو دراگون(ID) رو نزدیک برج خودتون میندازید و ماشین پرنده رو هم کمی اونور تر ازش وقتی حریف نیروهای ریز  و تعداد بالا مثل مینیون هارو انداخت با زپ و اتیش میزنی
✅ دبیر بنیاد بین‌المللی غدیر استان البرز حجت‌الاسلام والمسلمین فتحی با حضور در یکی از شعب کرج، رأی خود را به صندوق انداخت.
وی در خصوص انتخابات اظهار داشت:
#انتخابات مظهر دخالت ملت در سرنوشت خود است.با انتخاب #اصلح، فرجام نیک برای خود و فرزندان رقم زنیم
نمیشد وقتی 5 صبح خوابیدم با دیروزی شلوغ.از خودم انتظار زود بیدار شدن داشته باشم.دیر بیدار شدم اما.
هواپیمایی کارمو تلفنی راه انداخت و نجاتم داد.
دکتر کارمو رو تلفنی راه انداخت و نوبتمو جابجا کرد.
خانواده بعد از چندین هفته زنگ زدن و رخ نمودن فاینلی.
تو اون سایته یه کامنت گذاشتم بعد ازینکه تلفنشون رو هی جواب ندادن.
با دوستم تلفنی حرف زدم.
با هم ازمایشگاهی هندیم گپی زدم بعد از هفته ها.
و حالا فقط منتظر افطارم و چای و خرما.
برای امروزم هم
‏قدر موهای سفیدتون رو بدونید فقط اونا یادشونه که کجاها چی بهتون گذشته 
 
 
‏آدم که فراموش نمی کنه، فقط سعی می کنه دیگه به خاطرش نیاد!
 
 
 
 
ولی خیلی دیر میفهمی که داری تو وجود ادمای دیگه دنبال من میگردی و به هیچی نمیرسی.! 
 
 
 
 
-‏کاش فراموش کردن هم به راحتیه فراموش شدن بود!
 
 
 
 
 
همیشه وقتی دلتنگش میشم تبدیل به بداخلاق ترین و احمق ترین ادم روی زمین میشم!
ادامه مطلب
در یکی از قصه های خودم، زنی را شناختم که هیچ وقت دوست نداشت منطقی فکر کند. چون از اینکه معشوقش با آن صدای ملایم بعد از هربحث و ابری شدن آسمانی میگفت داری اشتباه می کنی خوشش می آمد. یکی از روزهایی که عشق در متوسط ترین درجه ممکن در کل روز لم داده بود، او از گل فروشی آن ور خیابان که تابلوی ال ای دی داشت دسته گلی خرید. بعد به این فکر کرد که چرا هیچ وقت قرار نیست در پیچیدگی این دنیا، علتی را درست همانطور که هست درک کند. اینکه مجبور بود فقط از معلول ها اث
داستان بر اساس واقعیت و دارای صحنه های دلخراشیست اما سقم الفه داستان کماکان در حاله ای از ابهام است.
در یکی از دانشگاه های این کشور پهناور استادی سنگدل در حال انداختن پشت سرهم دانشجویان بود. انقدر انداخت و انداخت که ناگه خدا از پشت سرش پنجره اتاق را بر سرش انداخت. (بعدها به ما گفتند باد. اما مگر می شود باد آن پنجره هشت کیلویی داخل شیار را بندازد !!؟ و آن چه بادی بود که آنجا بود و اینجا نبود)
صدای مهیب شیشه شکسته شده و آه و ناله دگر گزیدگان اتاق اس
یادم نیست دقیقن کجاها ولی کلن خعلی اسم این فیلمو شنیده بودم و خوب. یکم نت خریدم و دانلودش کردم و. حیف پولی ک خرجش شد:/
یه جایی بهش گفته بودن یه رُمَنس متوسطه. ولی من کاملن مخالفم. یه فیلم نه کاملن تینیجری و یه عاشقانه بسیار سطح پایینیه! و واقعن ارزش دیدن نداشت. توی کل ماجرا هیچ چیز جدیدی نسیبت نمیشد و پایانش. افتضاح تر از این ممکن نبود! و من منتظر بودم یه چیزایی از ادامه ماجرا رو توی تیتراژ عاخر ببینیم ک هیچی نبود:))
کلن نت‌تون رو حرومش نکنید چ
 
کامند + او بعد اون دو تا رو انتخاب 
کنترل کلیک رو یه چیز= میگه کجاها استفاده شده
 
تایمر دو تا چیز می گیره یکی اینکه چند ثانیه به چند ثانیه یه صدایی به تو بزنه یکی این که چند ثانیه کلش طول بکشه
 
اکتیویتی lifecycle  
باگ
مثلا این شکلی تو یه بلاک آ یه چیز دامیه و تو بقیه برنامه نیستش دیگه؟؟؟
{
int a=0;
}
وقتی onCreate  بیشتر از ۵ ثانیه طول بکشه صفحه سیاه میشه و میگه ریسپاند نکرد
چیزایی که یه activity داره نشون میده فقط وقتی می تونی تغییر بدی که در حالت onResume() باشه
از بهترین حس های دنیا این است که خيالت راحت باشد. از چیزی، از جایی، از کسی، یا از ماجرایی. اینکه خيالت راحت باشد مثل یک لیوان شربت خنک در دل تابستان، زیر پوستت حرکت میکند و لذتی می بخشد که چشیدن ست، نه گفتنی. خیال آدم که راحت باشد، دگر تمام است. مخصوصاً اگر خيالت از خدا راحت باشد. مخصوصاًتر اگر خیال او هم از تو راحت باشد. راضیةٌ مرضیة».
 
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و  تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای   بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد به پر و پای فرشته و انسان پیچید،خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت،خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، خدا سکوتش
حکایت این روزامون خیلی جالبه.
یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،یادمون اومد که .نظافت چقدر مهمهتدبیر چقدر لازمهسلامتی چقدر با ارزشهاطرافیانمون چقدر برامون عزیزندر کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشهتک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارنانسان چقدر ناتوانهمرگ چقدر میتونه نزدیک باشهاین ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبودو مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهم
از تیپش خوش نمی آمد.دانشگاه را با خط مقدم اشتباه گرفته بود.
شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید،با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه  
و آستین بدون مچ که  می انداخت روی شلوار.در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود.یک کیف برزنتی  کوله مانند یک وری می انداخت  روی شانه اش ،شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ .
وقتی راه می رفت ،کفش هایش را روی زمین می کشید.
ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را چفیه ببندد.
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد،بیشتر می دیدمش.
دوستا
سلام. من میلیونها نوع رژیم رو امتحان کردم و از قضا موفق هم شدم اما اراده‌ی نگه داشتن وزنی که بهش رسیدن بودم رو نداشتم در نتیجه وزنم هربار از سری قبل بالاتر رفت و الان رسیده به چیزی که در استاتوس وبلاگم نوشتم.اینبار می‌خوام تلاش کنم از طریق رژیم روزه‌داری متناوب» یا intermittent fasting برای کاهش وزن اقدام کنم. درباره‌ش یسری مطالب تو وب فارسی خوندم اما نیاز دارم بیشتر درباره‌اش مطالعه کنم. با اینحال نظرم روش مثبته و از امشب شروع میکنم ببینم به کجا
افتادم به تمیز کردن اتاقم که خاک از سر و روش بالا می اومد.ریزه پیزه جاتی که به مناسبت های مختلف از دیگران و خودم(!)هدیه گرفته بودم رو جمع کردم توی یک جعبه تا مدام جلوی چشمم نباشن و خاک نگیرن و جایی رو اشغال نکنن.جا?به زودی کمبود جا پیدا میکنم.تعداد کتابها و جزوه هایی که خریدم انقدر زیاد شده که دیگه رسما قفسه ی خالی ندارم.و تعداد کتابهایی که باید تا خود روز امتحان بخرم?اوه.آمار قابل توجهی خواهد شد.
وسایل را پک کردم و سعی کردم به سوراخ سمبه ای
دیگر سرش امده بود. همینطور که سرباز دراز بی قواره داشت دستبند به دستش میزد و صدای پرستار شیفت شب راهرو را برداشته بود که :" مردم اینجا خوابیدن، چه خبرتونه؟" ، به یکسال گدشته اش فکر میکرد.
اولین بار وسط جوش کاری ساختمان دیده بودتش. اهل ان محل نبود. آخرین قطعه را که جوش داد، نیم نگاهی به راستش انداخت. کفش های شبفر، جوراب سفید. کلاهش را بالا اورد و جشم های کوچک شده از نور افتابش را از کت و شلوار پیر گاردین خوش دوختش، انداخت توی صورت تازه اصلاح شده
 
 
روزی، مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواست که با یکی از کارگرانش حرف بزند.خیلی او را صدا زد. اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشد! بناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰ دلاری به پایین انداخت. تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰ دلار را برداشت و توی جیبش گذاشت و بدون اینکه بالا را نگاه کند، مشغول کارش شد. بار دوم مهندس ۵۰ دلار فرستاد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش گذاشت.بار سوم مهندس سنگ کوچکی را پایین ا
 
چی میگن اینایی که ازین شعار روانشناسی ویترینی ها میدن: خودتو ببخش!»
آدم اصن میل عجیبی داره به فراموش کردن اشتباهاتش و ماله کشی!
شما نگی، اون زودتر خودشو بخشیده!
مهم اون سوراخیه که ازش گزیده شده و اگه یادش بره، بهش فکر نکنه، نره ببینه کجاها رو اشتباه رفته، و . هیچ بعید نیست دوباره همون اشتباهو بکنه.
اتفاقا آدم راحت خودشو می بخشه!
اما مرور اون مسیر اشتباهه که آدم رو به مرز دیوونگی میرسونه!
 
 
*یه راه میونبر محدود موقتی پیدا کردم برای سرچ. بعد
با دوستام رفته بودیم کافه،هوا خوب بود گفتیم توی حیاطش بشینیم.داشتیم صحبت میکردیم که یهو کاف رو دیدم.داشت میومد طرف کافه که یهو چشم تو چشم شدیم و قشنگ انگار برق گرفتش!سرشو انداخت پایین و از کافه رد شد.یکم بعد دیدم برگشت و رفت توی کوچه ی روبروی کافه.دوباره چند لحظه بعد سرشو پایین انداخت و از کنارم رد شد و رفت داخل کافه.موقع حساب کردن رفتم داخل کافه و دیدم کنارش یه دختره و باهم صحبت میکنن.دلم سوخت حقیقتا براش!من که در هر حال نظرم تغییری نکرد در مو
من هنوزم  بعد یک ماه دارم به این فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اینم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.
هرچند هنوزم دیر نیست
ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه
همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.
یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.
اما فکرشم خسته‌م میکنه.
ولی خوششششحالم که به آرزوی بچه‌گیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.
خوشحال
یادم خدا فراموش !
مثل بازی یادم تو را فراموش» .  خدا آدم را امتحان می کند به شادی و غم تا کم کم بفهمیم کجاها خدا را فراموش می کنیم خدا انقدر این بازی را تکرار می کند تا از نقاب بازی عبور کنیم و دل آنسوی ماجرا را ببیند و در هر ماجرایی یادمان باشد که خدا با ماست !
بایداون توباشه.این حرف استیو دررابطه باچاه جادوگرفائزه بود.جادوگرفائزه دختری ازنسل جادوگران عهدعتیق بودکه درعصرپادشاهی اسکندرمقدونی به چاهی عمیق انداخته شده بود.بعدازگذرزمان از چاه هروقت آبی برداشته میشدونوشیده میشدافراددچارحسی همچون علاقه به کشتن نوزادانسان پیدامینمودند.
چماق خوردن این افرادباعث میشدنسیمی همچون بادصبابه زندگی افرادسرازیرگردد.امااین افرادتازمانی که چاه وجودداشت نابودنمیشدند.
سیلویانگاه به ته چاه انداخت جزسیاه
کجاها بیشتر عطر بزنیم تا همه را جذب کنیم؟
عطر زدن هم فنون خاص خودش را دارد لغایت دائم جذابیت خود را حفظ کنید و پس از ملاقات و دست دادن با دیگران حتی عطر و رایحه خود را به دیگران به یادگار بدهید تا از شما بعید شد دستش بوی شما را بدهد! پیدا کردن عطر امضایتان، فقط نیمی از طریق است. وقتی که آن عطر مرموز را جاسازی کردید، دانستن اینکه چطور و کجا باید آن را افشانه کنید، تفاوت ابهت در کیفیتش برپایی می‌کند. این پیشه به سادگی خالی کردن بطری عطر روی گردنتا
با صدای بارش باران و وزش باد از خواب پریدم.رفتم پشت پنجره، پرده رو زدم کنار، مثل تو فیلم ها که شلنگ آب میگیرن، با همین شدت بارون میومد.ولی خوب کوتاه بود عمرش و الان تموم شده و "آسمان صاف و شب آرام، بخت خندان و زمان رام" شده.
حالا منم و خوابی که از سرم پریده و خبرهایی که تو دلم ولوله ایجاد میکنن که ای دل غافل کرونا رو ببین تا کجاها اومده و چه ها کرده.این وسط میم فردا عصر باید بره یه شهر دیگه برای چند روز به خاطر یک فوریت.دلم آشوبه و  میترسم از تنهایی
بسم الله 
 مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان. مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت.و از آن پس تاکی که همسایه ما بود، رفیقم شد.و او بود که به من گفت: همه عالم می روند و همه عالم می دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.من خن
من که نمی‌شناسمش ، در حد همون یه شب دوشب حرف زدن تو وات سپ اما یه امید قوی انداخت تو دلم ، مرسی ازش که پاسخگو بود ، من برسم به آرزوم و روزی ازش تشکر کنم درست حسابی ، ولی حتی اگه هیچ وقت نبود یا نشد خدا بهش هرچی آرزو کرد بده همین 
همان گونه که بیان شد، گیر بکس های حلزونی مجموعه از چرخ دنده های حلزونی هستند . گیربکس های حلزونی کاربرد های مختلفی در صنعت دارند که در ادامه به معرفی هر یک از آن ها می پردازیم:
- صنایع سرامیکی و ماشین آلات سرامیکی 
- صنایع پلاستیک 
صنایع شیمیایی
- صنایع نساجی 
- تولید کنندگان ماشین آلات چوب
- تولید کنندگان ماشین آلات و صنایع کاغذی
- تولید کنندگان ماشین آلات راه سازی
- برنامه های کاربردی کارخانجات رولینگ
 
                                           
شماره تلفن فال 09375894622- شماره فال خوب 09375894622 - فال قهوه خوب
09375894622 - فال قهوه و تاروت 09375894622 فال قهوه و تاروت تلفنی
09375894622 - فال تلفنی 09375894622 - شماره تلفن قهوه 09375894622 -
شماره فال قهوه 09375894622 شماره تلفن فال 09375894622- شماره فال خوب 09375894622 - فال قهوه خوب
09375894622 - فال قهوه و تاروت 09375894622 فال قهوه و تاروت تلفنی
09375894622 - فال تلفنی 09375894622 - شماره تلفن قهوه 09375894622 -
شماره فال قهوه 09375894622 شماره تلفن فال 09375894622- شماره فال خوب 09375894622 - فال قهوه خوب
09375894622 - فال قهوه و تا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها