نتایج جستجو برای عبارت :

الان کار دارم بعدن بهت پیام میدم

آقا من بابت دانشگاه واقعا میترسم.
خدایا خودت کمک کن.
این خاله مام نمیکشه بیرون از ما انگار. نمیدونم چرا ملت شعور ندارن بعدن وقتی زل میزنی بهش تذکر میدی ناراحتم میشن!
گوه خوری اضافه میکنه.
مامانیم بهش هیچی نمیگه و براش مهم نیس.
مامانم فرشتس.

آقا یا خانوم بی که خصوصی پيام گذاشتین من الان چطوری باید جوابتو بدم هیچ آدرس چیزی هم نذاشتی. اصن تو کی هستی؟ نشناختم.
بهم میگه که "هرچه میخواهد دل گاوت بگو" :))))
عرضم به حضورت که دل گاوم واسه تو تنگ شده و باز بنویسم برات که دلم برات تنگ شده و تو فقط میتونی بگی که منم همین طور و این دلتنگی منو رفع نمیکنه و به دیدنت نیاز دارم و به لمس کردنت و بغل کردنت!
هیونگ! دل من فعلا که گاو تو شده :)) بعدن رو نمیدونم ! 
همینطوری هی میشینم راجع ب اینده ای ک ممکنه هیچ وقت نیاد فکر میکنم.تمام اتفاقایی ک دوست دارم برام بیفته رو پشت سر ردیف میکنم و ازشون لذت میبرم:) و بعد ک ب ی جایی میرسم ک دیگ هیچ برنامه ای ندارم یادم میاد هنوز اون اولین اتفاقی که میتونه چیزای خوب رو دنبال خودش داشته باشه نیفتاده و ممکنه هیچ کودوم ازینا ب واقعیت تبدیل نشع! پس هی به خودم میکنم نگار اصلا ب اینا دل نبند، چون اگ نشه، بعدن خعلی بیشتر دردت میاداسترس کمتری هم دارم. میتونم ب راحتی کل روزمو
خیلی زیاد دلم برای بنی تنگ شده،  امشب رفتم خونه خواهر بزرگم 
نت اونا وصل شده بود ، یه عالمه پيام عشقولانه ای که به علت نبود نت بدستم نرسیده بود دریافت کردم.کلی ذوق مرگ شدم،  ج داد و بعد بنی آنلاین شد و زرت بعد از یه قربون صدقه عکس یه بوسه مثبت ۱۸ فرستاد و دوباره زرت یه فیلم فرستاد گفت بعدن حتما نگاش کن 
خب دوست داشتم خفش کنم ک وسط اون همه عشق و دلتنگی بصورت مثبت ۱۸ ظاهر شد،  نمی گم من قدیسه م ، اتفاقا فیلم میبینم دلمم مثبت ۱۸ می خواد ولی اون لحظه
یهه عالم نوشتم
همه چی دود شد رف هوااا
دفه آخرم باشه با گوشی میام پست بنویسم!
نفرت انگیزِ لنتی
حتا شعرم نوشته بودم
اونقد نوشته بودم الان خسته شدم
شبهِ مضمونشو بعدن انتشار ميدم
هیچی دیگه
چی؟
همه چی پرید!
بریم دیگه!
:|
ولی خیلی ناراحتم کرد
مرتیکه تیحومحجممپصسطحذکبمرنحزذملک
چطور میتونی نوشته های به اون لطیفیو انقد راحت پاک کنی؟!
وقتمودرد انگشتام که ناشی از تایپ کردنه رو کی پاسخگویه لنتی؟
تو حتا لذتشو از خواننده های وبلاگم دریغ کردی
ازت
الان نگاه کردم پارسال ولنتاین ک ی پست گذاشتم تا امسال بینش همش 18 تا پست گذاشتم 
و این نشون میده ک چقدر نبودم  
امسال نمیدونم اما قاعدتا باید فرق کنه ولنتاین واسه من .اما اینم میدونم هیچ تبریکی از جنس مذکر و از نوع عشق توی روز ولنتاین نخواهم شنید و از این بابت خوشحالم و اینم بگم کلی تبریک خواهم شنید از جنس مونث و از نوع محبت:)
تصمیم دارم از غار تنهایی ک واسه خودم درست کردم خارج بشم با اینکه حتی یک درصدم تمایل ندارم اما میدونم باید  ی روزی  خارج
 هنوز به این فکر میکنم چرا دخترک دیگه باهام حرف نمیزنه و نمیدونم منتظرش بودن کار درستیه یا نه.
امشب باز جیغ کشیدم و رفتم طبقه پایین و از همسایه خواهش کردم بیاد کمکم. و فکر میکنم اینکه این زن و شوهر خیلی مهربون همسایه م شدن برای کدوم کار خیر زندگیمه؟ نه تنها اون لعنتی رو از خونه م حذف کردن، که بهم پنکه شون رو هم قرض دادن و همین طور نصف یه خربزه بزرگ رو بهم بخشیدن تا بذارم خنک شه و بخورم بعدن :) و بهم بگن که ما مثل خواهر و برادرت هستیم و هر کمکی خواس
+دارم خودم رو از دست ميدم . توی هر رابطه ای که قرار میگیرم یه قسمت بزرگ از خودم رو میسوزونم انگار که نادیده گرفته میشه تا حذف بشه . نیاز دارم که برای خودم باشم . کاش کاش کاش
+ ادم خودش معنی داره یا معنی یه چیز بینابینیه ؟
+ نیاز دارم تنها باشم . خیلی سولیتری
+الان نمیدونم کجام . a dark hole around and floating تنها کسی که میتونم باهاش حرف  بزنم نفیسه ست . باید برگردم زودتر خونه بریم باغ خیام و حرف بزنیم .
+ به طرز وحشتناکی خودمو از دنیام پرت کردم بیرون و الا
دوباره قفل شدم.
دوبار هیچ غلطی نمی تونم بکنم.
دوباره کم غذا شدم.
دوباره اشتهایم کور شد.
عین سال پیش
چند کیلو لاغر کردم.
لعنتی.
بهم پيام بده.
بهت نیاز دارم.
خیلی زیاد.
حس می کنم ضعیفم.
بهت احتیاج دارم. احتیاج.
عین تشنه ای که از بی آبی له له می زنه ام.
عین گشنه ای که از بی غذایی چشمام بی رمقه ام.
لعنتی. بهم پيام بده.
بهت نیاز دارم.
تو الان آرامش منی.
فقط تو آرامش منی.
لعنتی بهم پيام بده.
+ موندم بین یه انتخاب اینکه سال دیگه رو بیام نیشابور برم بیمارستان 22بهمن یا بمونم گناباد .
الان که اومدم خونه میبینم استقلال کمتری دارم. درسته من اینجا بزرگ شدم ولی سه ساله واسه خودم زندگی کردم و الان نمیدونم میتونم یا نه
راحتی و اسایش اینجا رو ترجیح ميدم به استقلال ؟ فکر نکنم . اونجا یه زندگی دیگه دارم و باید مدیریتش کنم لباس شستن ، ظرف شستن ، غذا پختن .خرید و ادمایی که دوسشون دارم یه شبایی تا دیر وقت برای خودم بیدارم ، باشگاه میرم
زندگیمون سخته ولی دلمون به هم گرمه روزای سخت میگذرن و نمیمونن و تنها چیزی که موندنیه من و خودشیم.ماییم. 
نمیدونه الان دلم چه حالیه
تنها چیزی که الان دلم میخواد اینه که بیاد بشینه پیشم و فقط بهش بگم دوست دارمدوست دارمدوست دارمدوست دارمدوست دارمدوست دارم
نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو
واقعا چرا آخه؟!!
الان خیلی بی پولم و درسته که این حس بی پولی رو بارها در زمان های گذشته تجربه کردم
اما
الان در این سن، این همه بی پولی سخته واقعا
چی کار کنم که دوست دارم یه سری چیزا داشته باشم. چی کنم؟ الان این زیاده خواهیه ؟ یا چیز مهمی نیست، واجب نیست و چیزای مهمتری وجود داره یا انسان در درخواستاش سیری نداره یا اینا زیاده خواهیه یا خیلی های دیگه بودن که همینایی رو که الان دارم رو نداشتن یا این شرایطی که الان دارم آرزوی کس دیگه است؟ یا چی؟!!!
واق
من اینجا رو راه انداختم که هر روز بنویسم. از کتاب‌هایی که میخونم، فیلم‌هایی که می‌بینم ، سفرهام ، آدم‌های دور وبرم و فکرایی که به ذهنم می‌رسه. چون ذهنم فراموشکاره. شاید هم اولش نبوده بعدن فراموش کار شده. به هر حال. اما اینجا نوشتن رو هم فراموش میکنم. امروز که خواستم بیام و بنویسم هر چی فکر کردم اسم کاربری و رمز عبورم یادم نیومد و با کلی تقلاو عوض کردن رمز عبور تونستم وارد بشم. احتمالا اینجا رو هم فراموش خواهم کرد بلایی که سر وبلاگ‌های نصفه ن
دلم واسه سالهایی که میگفتم اره، این کار رو میکنم و بعد میرفتم میکردم، تنگ شده. نه به کسی میگفتم نه استرسی داشتم و نه چیزی، چون میدونستم که اره میرم انجامش ميدم
الان چی؟ به عالم و ادم خبر ميدم اره تو فکر فلان و فلان و فلان کارم. انجامش ميدم؟ نه. به این فکر میکنم که به کلی ادم گفتم و هی داره جلوشون بد میشه. نه اینکه برام مهم باشه اونا الان چه فکری میکنن. بلکه واسه خودم ثابت میشه چقدر حرفام بی اعتبار شدن.
حالا اولین بخش برنامه، اواز خوندنه.
من صدای خ
سلام‌
من‌ دختری ‌هستم ‌۱۹ ساله ‌یک ‌بار ‌ازدواج ‌کردم طلاق ‌گرفتم ‌نامزدم ‌اخلاق خوبی‌ نداشت ‌الانم ‌خواستگار ‌دارم ‌که ‌اونم ‌فامیل ‌پسر‌ داییمه ‌اونم‌ تو‌ خونه ‌بد‌دهنی‌ میکنه ‌حساسه و ‌یه‌ خورده ‌اجتماعی‌ نیست‌ و عجول ‌و منم‌ ریلکسم ‌الان ‌با هم‌ حرف‌ میزنیم ‌به‌ صورت ‌پيام‌ میگه‌ خوب ‌میشم‌ بهت ‌قول ‌ميدم ‌‌ولی‌ موندم‌ نمیدونم‌ چیکار ‌کنم‌ تو رو ‌خدا‌ کمکم‌ کنین
خرچنگ ویالون زنم خدا حفظت کنه که باعث شدی الان تو این اتوبوس بوگندو مث چی بخندم واقعا مؤمن خدا سایتو کم نکنه که الان نیم ساعته دارم به در و دیوار نگاه میکنم میخندم رفیق 11 ساله دوستداشتنی عزیز تَر از جان،به قولی،بهترین خوبم
#آقا_محمد_خان
#مل_مل

لامصب عاشقتم معرکه بود حرفاتالان یه خانوم مستی بغل دستمه اینقدر که باهات ویدیو کال کردم و چت کردم و الان همش دارم میخندم فک میکنه خل شدم .
خرچنگ ویالون زنم خدا حفظت کنه که باعث شدی الان تو این اتوبوس بوگندو مث چی بخندم واقعا مؤمن خدا سایتو کم نکنه که الان نیم ساعته دارم به در و دیوار نگاه میکنم میخندم رفیق 11 ساله دوستداشتنی عزیز تَر از جان،به قولی،بهترین خوبم
#آقا_محمد_خان
#مل_مل

لامصب عاشقتم معرکه بود حرفاتالان یه خانوم مسنی بغل دستمه اینقدر که باهات ویدیو کال کردم و چت کردم و الان همش دارم میخندم فک میکنه خل شدم .
به طور کلی 5 روش برای درامد زایی در سایت زر کلیک وجود دارد.
روش اول: دیدن تبلیغ و درامد زایی که به تنهایی درامد زیادی نیست
روش دوم: استفاده از آفر ها که بعدن توضیح بیشتر ميدم

روش سوم: استفاده از کسب امتیاز که در افزایش بودجه خرید به کار می رود.
روش چهارم : زیر مجموعه گیری به این صورت که هر زیرمجموعه که به شما اضافه می شود، درصدی از درامد او (بدون کم کردن درامد زیر مجموعه) به شما تعلق می گیرد.
روش آخر: خرید سهام که 11 درصد سود خالص پس از یک ماه به شما م
حال ندارم بنویسم
فقط اینکه حس میکنم خیلی دارم سخت میگیرم بش
خیلی دارم میکشم عقب خودمو.
میدونی من تمامِ روز رو بهش فکر میکنم و تمامِ شب.
و همه ی لحظه هایی که دارم کاری انجام نميدم یا ميدم.
واسه همین وقتی پيام میده، خیلی کوتاه جواب ميدم، چون درواقع دارم باهاش زندگی میکنم.
البته که اون نمیدونه ولی خب.
و البته که طرز برخوردِ خودش باعث شده انقد کوتاه و سرد جواب بدم ولی خب.
.
.
.
از عشق سخن باید گفت
همیشه، از عشق سخن باید گفت
سلام
من برگشتم!!
اینم از آخر سربازی!
توی یه جزیره فوق حساس و امنیتی و فعالیت های سربازی زیاد و همچنین رد یه پیشنهاد کاری از اونجا اومدم خونه و واقعا خوشحالم.
الان چند وقته ناراحتی ندارم.
الان چند وقته خوشحالم.
الان چند وقته دنیا برام رنگارنگ شده!
الان چند وقته دارم به پیشرفت فکر میکنم دارم به روایت نصر فکر می کنم.
الان چند وقته که غمی از رفتن یکی از خوشحالی هام ندارم، چون دلایل خوشحالیم اینقدر زیادن که یکیش بره، بقیشون جاشو پر میکنه.
الان دارم س
مثل اون موقع که کنکور داشتم و هر کاری که دوست داشتم انجام بدم موکول می‌شد به بعد از کنکور، الان هم یه خروار کارهای عقب مونده، برنامه‌های تفریحی و ایده‌های جذاب، کتاب‌های نخونده و فیلم‌های ندیده دارم که قراره بعد از دفاع انجامشون بدم. نه که فکر کنید الان دارم خودمو می‌کشم و شب و روز کار می‌کنم؛ نه! اما ذهن آروم و خیال راحتی می‌خوام که الان ندارم. اگه خدا بخواد طی یکی دو هفته‌ی آینده دفاع می‌کنم و خلاص. برای پذیرایی دفاع و هدیه‌ی اساتید(!)
میدونین بدبختی یعنی کی؟.
اینقدر الان پریشونم که نمیدونم باید چیکار کنم.
بدبختی یعنی اونجایی که بابا درمیاره بهت میگه بیخودی دیگه تلاش نکن، اونا چندماه پیش خواستگاریشونو کردن و جوابشونم گرفتن.
میدونین
این یعنی چی؟. این برای من یعنی خود خود مرگ. اون میدونست من چقد
دوستش دارم. اون میدونست دارم برای یک‌ثانیه دیدنش جون ميدم. اون
میفهمید چقد بی تابشم، خودش بهم قول داد برام درستش میکنه.
و امروز
جواب همه چراهای ذهنمو گرفتم. محمد منو دو
الان که دارم ابن پست و مینویسم شدیدا انژی هیجانیم زیاده
اصلا بهتره بگم داره سرریز میکنه
شدیدا پتانسیل این و دارم که اونقد بدوام تا بیهوش بشم
شرایط هم اصلا مساعد نیس واسه هرگونه تخلیه ای
واقعا نیاز دارم بزنم بیرون یکسره بدوام تا بیهوش شم
خدایا بخیر بگذرون
دیشب سه بار یه خواب تکراری رو دیدم و الان یادم نمیاد ک چی بود بعدم توقع دارم از خودم ک مطلبی ک یه بار سر کلاس گوش دادم رو ۱۰۰٪ یادم باشه:)با اینکه با هم خیلی فرق دارن و کلی دارم میگم:)ولی باید اعتراف کنم تا وقتی ک پاشدم یادم بود خوابمو حنی تا یکی دو ساعت بعدش ولی الان اصلن یادم نیس:/
تا حالا شده دستتون به هیچ جا جز خدا بند نباشه؟
تا حالا شده حس کنید فقط خدا میتونه کمکتون کنه؟
من الان دقیق تو این مرحله از زندگی‌ام.
دارم نکاه می‌کنم الان چند ماهیه همش اینجا دارم از مشکلات می‌نویسم
چرا؟ چون که اتفاقای خوب اونقدر کم و وضوحش تو زندگیم کم شده که جدیدا تا میام بنویسمش، بازم مشکل بعدی شروع میشه.
همیشه با خودم یه عهد نانوشته داشتم؛ زمانی به ازدواج فکر کنم که در اوج بی نیازی از همسر باشم. اینطوری خیالم راحته که تو رو فقط برای خودِ خودت میخوام. همیشه گمون میکردم تا دور و برای 30 سالگی به این استقلال عجیب و غریب شخصیتی و روحی نرسم. استقلالی که شاید دور از دسترس اکثریت باشه. اما انگار ده سالی جهش کردم، انگار قراره دهه ی سوم زندگی با تو بگذره.
الان می تونم تنهایی در یک سلول سه در چهار تا آخر عمر زندگی کنم و کاملا هم خوشبخت باشم و از زندگیم لذت ب
آقا من از آهنگ 'عالیجناب عشق' متنفرم مخصوصا شلوار تنگ خوانندش تو نسخه تصویریش حالمو بهم میزنه و همش احساس میکنم طرف داره روضه میخونه یا یه همچین حالتی
از همکلاسیایی که هشت صب سر کارگاه بهنام بانیو ماکان بند میزارن و بعدن میگن این دوتا پرت پلانم متنفرم:|
راستشو بخواین از ولنتاین و این حجم مصنوعی و مسخره بودنشو تمام کادو های قرمز دنیا علی الخصوص خرس متنفرم:|
خب دیگه فک کنم به اندازه کافی طوفانی شروع کردم:D
بیست و دوم بهمن اردبیل برف بارید و رفت
امروز که کله سحر پاشدم و کلی برنامه ریختم ح پيام داد و رسد به اعصابم. این آدم واسه من تموم شدست، دیگه باهاش نخواهم بود ولی چرا همچنان دارم بهش جواب ميدم و پيام ميدم و اعصاب خودم رو خورد می‌کنم؟
تو روحش، می‌دونه چجوری باریک بده، می‌دونه چیجور من رو تو مشتش نگه‌داری. ولی بسه. دیگه بسه. من که می‌دونم چرا وا ميدم باز؟ هیچی بزرگ هیچی در انتظارت نیست. هیشکی هیچ‌جا برات نرسیده.
ولی به خودم تبریک میگم امروز درس خوندم بعد عمری.
همیشه وبلاگی که صاحبش روزی چنتا پست می‌داشت برام آزاردهنده بود ، الان خودم همون کارو دقیقا می‌خوام بکنم ! الان دوس دارم به یکی پيام بدم ، بگم :هی بیشعور ! دلم برات تنگ شده :/ ولی بیشعور یه کاری کرده که مقاومت کنم در برابر این دوس داشتن :|
تا یه مدت مدیدی میخوام از افکارم ننویسم! این اجتماع نقیضین فک نکنم پایدار باشه! کلا انقدر گمم که سعی میکنم اظهار نظر نکنم
ولی میدونی این اصلا چیز بدی نیست! این نسبی نگری و شک! کلا همه میدونیم که شک چیز خوبیه شک شروع دونستنه و شایدم نیست :))
ولی من راضیم. ترجیح ميدم یه مشکوک متوسط باشم تا یه دانای داغون! اونایی که خیلی مطمئن راجع به دنیا و مسائلش نظر میدن منو میترسونن مگه میشه آخه؟!
حتی الان به همین چیزایی که مینویسمم شک دارم
اصن به خودم که خیلی شک
فردا امتحان علوم دارم
یکی از سخت ترین امتحانای دنیا اونم برای منی که هیچ وقت نتونستم معنی چیزایی که دارم میخونم رو بفهمم:/
ساعت ۱ شبه و من هنوز دو فصل دارم که نخوندمشون:))
زندگی قشنگیه نه؟
خیلی دوست دارم به دیروز برگردم و یکی بزنم پس سر خودم و بگم ‌"گمشو برو پای درسات"
ولی خب نمیشه-_-
الان دلم میخواد تو تخت گرمم دراز بکشم و کل این زندگی رو به تخمام دایورت کنم و خیلی راحت بخوابم
حتی گفتنشم باعث میشه بخوام از خوشحالی اشک بریزم~
ولی اینم نمیشه
نت
دست به یک اقدام ان.ق.لابی زدم. یه حرکت ناگهانی
در همین راستا امسال سال اقدام و عمل رو به جلو خواهد بود!
خودمم موندم
در حال رو انداختن به یکی از دوستام هستم در راستای همون موضوعی که خیلی وقته فکرم رو مشغول کرده
حرکتم ریسکی بود میدونم
اما خب این دوستم رو من اصلا نمیبینم
تازه اون موقعا خودش بهم این پیشنهاد رو داده بود
من فقط میخوام یادآوری کرده باشم
از خودم انتظار نداشتم
استرس دارم که کارم درسته یا نه
اما خب توکل بر خدا
خدایا به تو توکل کردم
اگر خو
احتیاج داشتم بنویسم 
صبح یکم دیر از خواب بیدار شدم. یکم کسل هستم الان. نمیدونم مامانم به چی فکر میکنه.ناراحتیش منو ناراحت میکنه. حالت تهوع دارم یکم. امشب امتحان دارم و هنوز برای امتحانم نخوندم هرچند قبلا این درس رو که امشب امتحان دارم رو تموم کردم. نمیدونم چم شده. نمیدونم چم میشه یهویی. انگار میزنه به سرم و همه چیو به کل فراموش میکنم. دلم گرفته یکم. این قرصا شاید فقط همون اولش خوب بودن. نمیدونم شایدم قرصا خوبن اما من خودم نمیخوام خوب بشم.نمیدو
سه روزه که میخوایم پتو بشوریم هوا به ترتیب ابری،بادی و الان هم بارونی شده.مامانم الان رفته توی دستشویی داره پتو میشوره(دستشوییمون بزرگه دوست داریم توش پتو بشوریم.ایتز نات یور بیزنیس!).میگم مامان من دستشویی دارم.میگه خب بیا من نگات نمیکنم که:؟من توی این خونه حریم شخصی کمتری نسبت به این گربه هایی دارم که وسط شمشادا جفت گیری میکنن.
پی نوشت:تو این روزای آخر سال وقتی دارید از پیاده رو ها رد میشید یه یالله بگید اجالتا.
پشت تلفن با بابام صداشو که شنیدم زدم زیر گریه
چه قدر الان نیاز دارم به دیدنشون نزدیک یه ماهه ندیدمشون
فردا امتحان دارم
زیاده خیلی
دلم گرفته.
دلمم شکست از دست    ss
روز خوبی نبود تا الان اما بهترش میکنم
مسخرس که دلم یه خواب عمیق میخواد
یا برگشت به پارسال؟! 
خیلی چیزها رو عوض میکردم خیلی چیزها رو
خیلی اتفاقا رو نمیزاشتم بیفته.
نشد اما این ترم تموم شه طومار حرف دارم با خودم و گوشه گوشه دفترم. 
#خوشبختی دست خودته رفیق.
#فقط دعا همین*-*
عجیبه نه؟
این دل لعنتی رو میگم.
حتی الان که دارم فکر میکنم می بیینم حتی اون صورت مچاله شده ت موقع خندیدن هم جذابه!
دیوونه شدم.
همش از همون روزی شروع شد که تصمیم گرفتیم باهم بریم انتخابات!
و این دل و خیال لعنتی من هم کافی بود تا تو رو تبدیل کنه به محبوب!
وای خدای من ، مگه میشه دوستت داشته باشم؟
منی که از صبح تا شب دارم بدت رو میگم!
و بهت فحش ميدم. کار دله ها .می بینی؟
شت!
اندر احوالات امروز بعد از جلسه ی انجمن.
در این یک سال چه به من گذشت؟
دو سال پیش افراد بیشتری به خواندن اهمیت میدادند و بازار وبلاگ ها داغ بود، هم سنی های من الان با تله و اینستا حال میکنند بیشتر و کامل مهاجرت کردند به اون جزایر. ولی من هنوز کلمات رو بر تصاویر ترجیح ميدم. آدم ها بی حوصله تر شدن. کتاب های دست فروشی ها تکراری شدند،خودکار های یونیکورنی و دفتر هایی با جلد  توت فرنگی این روزا تو دست همه فراوونه.
دنیا خیلی تغیر کرده و الان مردم دنبال چیزای عجیب تری هستند. جوراب های لنگه به
من 4 سال هست که دارم کار میکنم
کارهای مرتبط با رشته م ولی مختلف .
پارسال داشتم به این فک میکردم که حیف شده و چند تا شاخه رو عوض کردم و چیزایی یاد گرفتم که واقعا هیچوقت به کارم نمیان.
الان یه چیزایی رو متوجه شدم که هر چیزی که یاد بگیریم در نهایت یه روزی به ما کمک میکنه
الان هم دارم از اندوخته هایی استفاده می کنم که قبلا یاد گرفتم و یه زمانی حس میکردم به دردم نمیخورن
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها