نتایج جستجو برای عبارت :

اسم ساجده به چینی

ساجده جان، دنیا خیلی کوتاهه و تو باید بین دوست‌داشتن عزیزانت و ابرازکردنش به اون‌ها، و تمام‌وقت کار و فکر کردن، یکی رو انتخاب کنی.
ساجده جان، کسی تضمین نداده آخر هر رفتنی رسیدنه. اما تو انتخاب کرده‌ی که رونده باشی؛ پس نه بایست و نه به آخرش فکر کن و بی‌وقفه و آهسته برو.
ساجده جان، مدتیه فراموش کردی که یه چیزی توی قلبت داری که اسمش ایمانه و همیشه همراهته. قدرش رو بدون و ازش استفاده کن؛ نه به‌خاطر نیاز اون به استفاده‌شدن، بلکه به‌خاطر نیاز خ
امروز با ساجده ساعت دو قرار داشتم هرچند که جفتمون زود رسیدیم قرار شد نهارمونو تو کافه سه لت بخوریم بعدشم بریم نمایشگاه زهرا و نگار. کارای زهرا به نظرم قوی تر میومد و من بیشتر دوست داشتم ولی درکل در مقایسه با نمایشگاه های دیگه که نمیرم خوب بود. بگذریم امروز با ساجده کلی حرف زدیم راه رفتیم. خلاصه که روز خوبی بود و من واقعا انرژی گرفتم یکوری که الان رسیدم خونه دارم کار میکنم. بهتره برم تا شب خیلی وقت ندارم اما همونم کلی که امروز بی هیچی نباشه. 
نمیدونم دقیقا چند وقته که چیزی ننوشتم فقط دوتا خاطره دارم یادمه جمعه عصر قرار بود با حسین دوستم بریم بیرون که من پیام دادم گفتم خیلی خوابم میاد باشه بعدا میریم و امروز صبح از ساجده پرسیدم چند شنبه هست گفت دوشنبه
شبها یه چند ساعتی بیدار میشدم ولی الا واقعا گیجم دیشب فکر میکردم یک شنبه هست دیشب یعنی ساعت یک امروز صبح ولی ساجده گفت دوشنبه، تقویمم نگاه کردم دوشنبه بود
واقعا نمیدونم چند ساعت خوابیدم هنوز خوابم میاد
بسمه تعالی
صورتجلسه واگذاری اداره تعاونی آموزشگاه به اعضای شورای دانش آموزی دبستان شهید صدوقی کنرک
سال تحصیلی 98-97
طی جلسه ای که در تاریخ 97/8/9در دفتر آموزشگاه باحضور مدیر -مربی پرورشی وکلیه اعضای شورای دانش آموزی تشکیل گردید در این جلسه پس از  تلاوت آیاتی چند از کلام الله مدیریت آموزشگاه ضمن تقدیر وتشکر از اعضای شورای دانش آموزی به نقش واهمیت وجایگاه شورای دانش آموزی اشاره فرمودند و از اعضای شورای دانش آموزی خواستند که با توجه به شرح وظایف
از اسمون سیل میبارهـ
تمام چادرم خیس ابه حتا مانتو و شال و شلوارم
بعد خوشحال فیلم میگیرم و مسخره بازی تو خیابون
با نیش باز ب ساجده میگم 
از لذتش هیچی کم نشد نه؟

داشتم فکر میکردم
خانواده اونجاس که وقتی مشکلی برای یکی پیش میاد
همه دور هم جمع میشیم
من در سوئیتو که تا الان باز بود میبندم 
و باهم دست به دست هم میدیم ک حل کنیم مشکلو
حتا اگ ناراحت باشیم و عصبی 
یه سوژه پیدا میکنیم که بخندیم
بابا دراز کشیده بود و دستشو باز کرده بود
خودمو تو بغلش جا کرد
گرچه که عین روز برام روشن بود نمیشه، ولی دیشب با اون یکی ساجده - یکی از دوستام تو کتابخونه- هماهنگ کردیم که فردا سر ساعت هشت کتابخونه ایم! که هر کی نیاد اقا! 
حالا الان ساعت چنده؟ هفت و پنجاه و سه! من کجام؟ دشووری. 
باز خدایا شکرت! همین که تمام روز رو نمیخوابم هم جای شکر داره. 
۱.هیچ چیز کم نمیکنه از لذت اینکهساجده بشینه رو پاتختی
مامان روی تختی ک من هلاکم روش
اجیل بخورن و گپ بزنیم:)

۲.دلبرو بغل میکنم و فشار میدیم همو تو آغوش
بدرقه اش میکنم و وقتی رفت امیرعلی دستاشو باز میکنه
خندم میگیره از حسودیش
ی روزایی وقتی دست میکشیدم لای موهاش بدش میومد
اما حالا دیگه میدونه سرش که میشینه رو پام 
اختیارشون دست من نیست

۳.با ساجده دنبال کمربند برا بابا بودیم،
از مرده میپرسه دارید فلان سایز؟
میگه :اره،
میپرسیم:میشه ببینیم؟
میگه:ج
یوهوووووو بالاخره بلیط کنسرت کلهر جانمان را خریدیم. خیلی خووووووشحالم که این بار شد.  با ساجده و مهسا مطمئنم خیلی خوش میگذره. بی صبرانه منتظر اون شبم از ذوق در پوست خود نمیگنجم. بعد از مدتها استرس گرفته بودم پای لپ تاب نشسته. یاد انتخاب واحدا افتادم که مصیبتی بود بعضی وقتا. الان کاملا همه کرختی و بی حسیم رفت. خیلی خوشحالم. 
من اومدم از نمایشگاه کتاب امسال. با ساجده قرار داشتم. دیگه رفتیمو کلی گشتیمو کتاب خریدیم خیلی خوش گذشت. غرفه استادمم رفتیم خودش نبودانگار یه چیزی‌کم بود. یاد اون سال افتادم که بود. با ساجده کلی دلمون براش تنگ شد. آقای پور ازاد ولی بود کلی ازش سوال پرسیدیم.هی رفتیم هی اومدیم. و خب هنوز کتاب جدید نداشتن افتاد بعد نمایشگاه که منم منتظرم چاپ بشه زودتر بخرم. اما دوتا کتابی که از نشرشون نداشتم رو خریدم. دیگه این که کتاب استادمم دوباره خریدم چون مال
با ساجده میخواستیم بریم کنسرت کیهان کلهر جانمان. اینقدر سایت مزخرف بود حتی بالا نمیومد. بعدشم پر شد همه جاها :((( هیچی دیگه نتونستیم بخریم کاش وقتی تمدید میکنن بتونیم بخریم :(((( خیلی ناراحتم که اینجوری شد. خیلی ذوق داشتم برااااش :((((( 
اصلا همه حسم رفت. خورد تو ذوقم. 
 
پارسال از خانوادی شیش نفرمون فقط امیرعلی کم بود
امسال اما
جای خالی ساجده و علی که پارسال همسفرمون بودن زیاد تو چشم بود
 
-گفتم خانواده شیش نفره یاد دعای جانا افتادم
ک گف سال دیگه هشت تا بشیم:))
گفتم منو میگی یا ساجده رو؟
گف هر دو-
 
 
شب قبلش داشتم به این فکر میکردم
که چقدر ادم میرم؛چقدر ادمتر قراره برگردم؟
وقتی به فاطمه گفتم شاید برم
بهم گف
چ خوبه ک از الان انقد معرفت داری!با معرفت تر برگردی!
حقیقتا این جمله از طرف این ادم شنیدنش عجیب نه!اما خا
این روزها یه کلاس خیلی کوچولوی مجازی برنامه‌ریزی دارم. تا اینجاش خب خیلی طبیعیه. دوست داشتم منظم باشم، تکنیک‌هایی رو یاد گرفتم و دوست دارم به دوستانم هم منتقلشون کنم.
 
یه نفر توی اینستا دنبالم کرده و شروع کرده پست‌های قدیمی رو لایک کردن و خب اینم طبیعیه؛ اما همینجوری که داشته می‌خونده یه پستی رو توش لایک کرده که گفته بودم من یه سری تکنیک‌ برنامه‌ریزی بلدم و یه دفتر برنامه‌ریزی طراحی کردم که اگر علاقه‌مندید می‌تونم در اختیارتون بگذا
+اونروز ک سوپ درست کرده بودم،ب امیرعلی میگفتم من نرفتم دانشگاه موندم برا تو سوپ درست کنم بخوری زود خوب شی،بعد تو نمیخوری؟؟چرا انقدر نسبت ب من بی توجهی میکنی؟
-از اخرشم دو قاشق خورد بح بح و چه چه راه انداخت ولی راضی نشدم-
بعد اونشب یه شکلات اورده میده بهم
میگه بیا اینو برا تو گرفتم،حالا هی بگو نسبت ب من بی توجهی میکنی

++از لذت بخش ترین قسمتای زندگی وقتاییه ک با ساجده میگذره
یه رفیق که عضو خانوادته جذابه واقعا
هم میتونم براش از کارای سرخودم تعری
این نامه رو در مراسم اعتکاف مسجد جمکران از یک خانم معلم گرفتم . یکی از شاگردانش برای امام زمان نوشته بود ، دنبال صندوقی می گشت که نامه رو توی اون بیاندازه . از ایشون خواستم نامه رو به من بده تا در جام جمکران منتشر کنم . نامه ساجده کوچولو به آقای امام زمان (عج).











متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آ
+وسط اشپزخونه امیرعلی سرشو رو قلبم گذاشته
 و من موهاشو ناز میکنم
دارم ب این فکر میکنم همه به بغل نیاز داریم که مامان برمیگرده
با تعجب نگاهمون میکنه ک باز چه خبره؟؟
میگم بغل فقط
بعد میاد و دستشو حلقه میکنه دورمون
ساجده از دور میگه چی شدههه؟؟
میگم بغل گروهی!! بدو بیا
دست چپمو باز میکنم و دورش می پیچم
اینطوری یه گوله محبت میشیم وسط خونه❤
++درسته که اصا سلیقم با بابا یکی نیست
اما عادت شده ک هرسال خریدمو نشون بدم و نظر بگیرم
سر تا پا لباسامو پوشیدم
دست در دست جانا میریم بیروندرسته که وقت کمه،درسته که همش بابا زنگ میزنه
اما هیچی باعث نمیشه قدر ندونم دستی رو که گره میزنم تو دستاش
اگ کسی رو دارید ک وقتی بهش فکر میکنید
تمام صورتتون پر لبخند میشه،میفهمید از کی حرف میزنم

اصفهان شهر پررنجیه برا من،
شاید روحم قبلا تو وجود پسری بوده که عشقش اونجا ولش کرده!
اما به هیچ بغضی اجازه نمیدم از دلبرونگی قشنگیاش کم کنه
شاید مثلا  به بابا بگم
:مهم اینه دودش تو چشم ما میره"
بعد از دودای دورم اشک حلقه بزنه ت
پیام هایش را باز کردم. کمی با گردن کج و لبخند به صفحه گوشی نگاه کردم. خواهرم چیزی پرسید و من با خنده جوابش را دادم. انقدر محترم و دوست داشتنی نوشته بود که دستانم روی کیبورد خشک شدند و نمیدانستم جواب کدام پیامش را بدهم! 
به روابطم با ادمهای دیگر _ الکی مثلا شما نمیدانید منظورم از ادمهای دیگر همان علیرضاست_ فکر کردم. البته الان بارقه های باریکی از دورانی که با او هم تحت لوای شعور انسانی در ارتباط بودم یادم امد. به هر حال داشتم فکر میکردم چه قدر به
فارغ از اینکه قراره این وضعیت چه تاثیری روی آینده‌ی تو بذاره، ناراحت دیدن آدم‌هایی که دوستشون داری، خیلی سخته.
*امروز دانشگاه پر از لباس‌شخصی بود. شاید اونا برای امینت ما اونجان، ولی من از حضورشون احساس ناامنی می‌کنم.
*ناراحت و گرفته‌ی این دانشجوهاییم که گرفته‌نشون.
*تیر ۹۷، اوایل گرونیا بود. زهرا رو دیدم، گفت ساجده، دیشب تلویزیون روشن بود، گفت ما آذوقه داریم، مردم نگران نباشن. :)) به خنده گفتیم لابد قراره قحطی و جنگ بشه. یک و سال و
دیشب شب با شکوهی بود. فوق العاده. چقدر بهم چسبید. قبل از کنسرت با ساجده و مهسا رفتیم یه کافه و حرف زدیمو یه چیزی خوردیم بعدشم که کنسرت بودو جای خود. خیلی خوش گذشت. هرکدوممون داره تلاش میکنیمو راهمونو پیش میبریم. اگه نباشن دلم براشون تنگ میشه. همین اصلا تو کلمه نمیگنجه. دلم میخواد همیشه تو ذهنم بمونه ساز کلهر جانمان. اگه یه روز کر شدم یادآوریش امید بخش باشه برام. دلم میخواد همه کنسرتاشو برم. 
امروز از آ به خ رو تموم میکنم. دیگه وقتش برگردیم سر کار
انقدر شدت نفرتم زیاد است که وقتی چشم هایم را میبندم فقط صحنه هایی مصیبت بار از درد خودم را میبینم! صحنه هایی که احتمالا نبایست به خاطر داشته باشمشان. چند سالم بوده که تشنج میکردم؟ یک یا دو! طفلک معصومم! هربار از فرط نفرت _ از بانیان عذاب_ چشم هایم را باز میکنم! از دنیایی که این همه بی رحم با من تا کرده لجم میگیرد. متعجبم. احساس میکنم ظرف ظرفیت مصیبتم کاملا پر بود. صرع ، این نوگل نوشکفته، با ظهور دوباره اش لبریزم کرد. چه قدر زمانی که هوازی شدید کار
(در نظر داشته باشید که دارم در مورد فضای کوچیک روستا باهاتون صحبت میکنم.)
رفته بودم خانه عمه و حرفها حسابی طول کشید. اذان تمام شده بود که خداحافظی کردیم. عمه تمام سبزی های تازه اش را ریخت برای من. خواستم برای خودش سبزی بچینم که محمدرضا گفت شما بفرمایید. بعد هم رفت توی خانه. مانده بودم چجور حالیش کنم که مردانگی اش را برای خودش بگذارد! و اصلا حالی اش کنم یا نه؟ چیزی نگفتم. 
محمدرضا نوه عمه است. گمانم که بیست و پنج سال را دارد. راستش خوشم نیامد. از
عمه یه کارت عروسی از کیفش میاره بیرونکه مثل جعبه کادو درست کردن،
بعد نقد میکنیم ک اگ فلان بود و بیسان بود بهتر میشد
میگم خلاقیتش خوبه،فقد تمیز و شیک نیس
عمه میگه حداقل مقوا فابریانا میزد
میگم فاابریاانااا گرونههه کههه،
میپرسه مگ هر کارت عروسی چنده؟
ابرو چپمو میندازم بالا یه لبخند میزنم که:
"حقیقتشو بخوایین الان مزنه بازار دستم نیست جدیدا،
بعد ِگرونی کاغذ قیمت نگرفتم"
میخنده:عاها نرفتی بپرسی؟فک کردم از قبل انتخاب کردی کارت عروسیتو
میگم:جدی
بچه های گل توی خونه! هفته پیش دوشمبه ای که داشتم برای ساغر ریاضی اش را حذف میکردم یادتان هست؟ محبوب زوم کرده بود که ببین بقیه بچه ها کجا میروند و من راستش نه عرضه این کارها را دارم، نه حوصله اش را. امروز محبوب گفت همه شان _ و دقیقا همه شان_ ان روز رفته اند بیرون به مناسبت تولد ایدا ! 
این جمله را بار چندم است که از دهن محبوب میشنوم:همون! حالا من همش پیش خودم فکر میکنم به من نگفتن طبیعیه، ولی به ساجده چرا نگفتن؟ 
بچه های گل توی خونه. با ان سطح روابط
امروز به اندازه ی دیروز خوب نبودم. کمتر کار کردم اما تا ساعت ۱۲ بیدار میشینم به کار. امروز تا الان فقط کتاب خوندم از الان به بعد خورده کاریامو انجام میدم. عصرم رفتم بیرون خرید. یه مانتوی معمولی البته پاییره شد چهارصد تومن :/ خیلی معمولی بودا هرچند سادست و من دوسش دارم اما خب. بیخیال  فردام قراره با مهسا و ساجده بریم بیرون واسه همون رفتم لباس خریدم چون لباس گرمام همه شمالا و نیاوردم هیچی. هوام خب حسابی اینجا سرده. همین کم حرفی منو ببخش. نمیدونم چ
قیمت سنگ چيني نیریز  به عوامل مختلفی از جمله موارد زیر بستگی دارد .قیمت سنگ چيني نیریز  بر اساس رنگ و طرح سنگقیمت سنگ چيني نیریز  بر اساس سایز اسلب فرآوری شدهقیمت سنگ چيني نیریز  بر اساس ضخامت سنگقیمت سنگ چيني نیریز  بر اساس بوکمچ یا فورمچ بودن سنگقیمت سنگ چيني نیریز  بر اساس کیفیت فرآوری سنگسنگ چيني نیریز  معمولا بصورت اسلب فرآوری میگردد و به سایز دلخواه مشتری برش داده میشود. هر چه قدر سایز سنگ کوچکتر باشد قیمت آن کمتر است. همه این
اسامی داوطلبان شورای دانش آموزی دبیرستان علامه دهخدا
سال تحصیلی99-98
**************************




ردیف
نام ونام خانوادگی
پایه

1
آناهیتا ان
هفتم

2
زهرا لله گانی
هفتم

3
حسنا فاضلیان
هشتم

4
سیده سمیه حجازی
هفتم

5
نازنین نیک اخلاق
هشتم

6
شمیلا موسایی
نهم

7
مبینا خباز
نهم

8
غزل مومنی
هفتم

9
یکتا محمدی
هشتم

10
محدثه قائدامینی
هفتم

11
نگین نورمحمدیان
هفتم

12
هانیه ترکی
هفتم

13
فاطمه کریمیان
هفتم

14
ساجده بیژنی نسب
هفتم

15
کیمیا سلیمی
هفتم

16
بهارحامدی
هفتم

17
با مامان و ساجده بابا رو سورپرایز میکنیمـازون طرف بین همون برنامه با ایده ی بابا مامانو سوپرایز میکنیم
یوعضیه ک ب ساجده میگم سورپرایزا ریخته شده توهم چرااا
بازگشت همه به سوی خوابگاه است،
دوباره  برگشتیم ب  همون وعض ک من نصفه شب بلند بخندم
مینا بامهربونی دعوام کنه
سر اینک کی چای بیاره بحث کنیم و از غذاهای سلف غر بزنیم
اما ته ته همه ی این ناله ها ازین روزا اینو یادم می مونه
که تو اتوبوس نتونم جلو خندمو بگیرم و بلند بلند بخندم همینطور فقد
ک دلم
ترجمه رسمی چيني 
امروزه در بسیاری دارالترجمه ها زبان چيني را به صورت زبان ماندارین ترجمه میکنند در صورتی که زبان ماندارین بخشی از زبان چيني است , جالب است بدانید به دلیل افزایش و رشد جمعیتی در کشور چین این زبان رتبه 5 دنیا را از لحاظ گویشوری و پراکندگی در کشور های دیگر گرفته است لذا در کشور چيني اکثر زبان های چيني با لهجه های خاص از جمله ماندارین چيني نیز تکلم میگردد.
ترجمه زبان چيني در دارالترجمه چيني با استفاده از مترجم چيني انجام خواهد شد
خب امروزم شروع شد. از ساعت هفتونیم این طورا بیدارم اما تازه میخوام شروع کنم کارمو. ذهنم درگیر عکسامه. دلم میخواست خوب باشنو جا برای بهتر شدن داشته باشه نمیدونم اینجوری هست یا نه. شاید به مرور زمان بفهمم. دلم میخواست دوستی داشتم نظرشو میگفت شاید مثل وقتی که تو دانشگاه بودیم میشد راجع به عکسامون حرف بزنیم اما همه فقط لایک کردن. البته فضای مجازی رو خیلی نمیشه روش حساب کرد و خب فاطمه هم نظرشو گفت اما اون شاید از دید یه گرافیست حرف بزنه. به هر حال آ
مامان همین الان دست به کمر امده توی اتاق و میگه ساجده؟! چرا ورزش صبحگاهی هات رو نمیکنی؟! گیج و گنگ نگاهش کردم که یعنی صبحگاهی چی کشک چی دوغ چی!؟ گفت همین ورزشا که میکردی ! ماندم بگویم که خب به تو چه عزیزم؟ یا برایش شرح بدهم که افسردگی چه مرضی است، یا بگویم ترسیده ام چون محتمل است با ورزش کردن نفس کم بیاورم!؟گفتم خیلی وقته ورزش نمیکنم. 
بعد گفت که دکتر شماره۲ گفته بود گوشی برایم ضرر دارد. و معتدلش کنم و استفاده ام زیاد شده و فلان!
دلم برای مادر میس
در این نشست 7  اثر معرفی شداین کتابها پیرامون شخصیت حضرت معصومه بود که در این نشست معرفی شد
کتاب سیره تقوی نویسنده :جواد محدثی / معرفی کننده:هاشمی زاده(کتابدار)
کتاب فاطمه بانوی بی مثال نویسنده :علی کریمی جهرمی/ معرفی کننده :مهناز (عضو )
کتاب قم دیار کریمه اهل بیت، نویسنده:اقدس کاظمی/ معرفی کننده: صدیقه حسینائی(کتابدار)
کتاب کاش تو را می دیدم، نویسنده: مژگان شیخی/ معرفی کننده: زهرا عادلی(عضو )
کتاب ابوالفضل نهضت رضوی، نویسنده: محمدرضا سنگر
در این نشست 7  اثر معرفی شداین کتابها پیرامون شخصیت حضرت معصومه بود که در این نشست معرفی شد
کتاب سیره تقوی نویسنده :جواد محدثی / معرفی کننده:هاشمی زاده(کتابدار)
کتاب فاطمه بانوی بی مثال نویسنده :علی کریمی جهرمی/ معرفی کننده :مهناز (عضو )
کتاب قم دیار کریمه اهل بیت، نویسنده:اقدس کاظمی/ معرفی کننده: صدیقه حسینائی(کتابدار)
کتاب کاش تو را می دیدم، نویسنده: مژگان شیخی/ معرفی کننده: زهرا عادلی(عضو )
کتاب ابوالفضل نهضت رضوی، نویسنده: محمدرضا سنگر
در این نشست 7  اثر معرفی شداین کتابها پیرامون شخصیت حضرت معصومه بود که در این نشست معرفی شد
کتاب سیره تقوی نویسنده :جواد محدثی / معرفی کننده:هاشمی زاده(کتابدار)
کتاب فاطمه بانوی بی مثال نویسنده :علی کریمی جهرمی/ معرفی کننده :مهناز (عضو )
کتاب قم دیار کریمه اهل بیت، نویسنده:اقدس کاظمی/ معرفی کننده: صدیقه حسینائی(کتابدار)
کتاب کاش تو را می دیدم، نویسنده: مژگان شیخی/ معرفی کننده: زهرا عادلی(عضو )
کتاب ابوالفضل نهضت رضوی، نویسنده: محمدرضا سنگر
در این نشست 7  اثر معرفی شداین کتابها پیرامون شخصیت حضرت معصومه بود که در این نشست معرفی شد
کتاب سیره تقوی نویسنده :جواد محدثی / معرفی کننده:هاشمی زاده(کتابدار)
کتاب فاطمه بانوی بی مثال نویسنده :علی کریمی جهرمی/ معرفی کننده :مهناز (عضو )
کتاب قم دیار کریمه اهل بیت، نویسنده:اقدس کاظمی/ معرفی کننده: صدیقه حسینائی(کتابدار)
کتاب کاش تو را می دیدم، نویسنده: مژگان شیخی/ معرفی کننده: زهرا عادلی(عضو )
کتاب ابوالفضل نهضت رضوی، نویسنده: محمدرضا سنگر
در این نشست 7  اثر معرفی شداین کتابها پیرامون شخصیت حضرت معصومه بود که در این نشست معرفی شد
کتاب سیره تقوی نویسنده :جواد محدثی / معرفی کننده:هاشمی زاده(کتابدار)
کتاب فاطمه بانوی بی مثال نویسنده :علی کریمی جهرمی/ معرفی کننده :مهناز (عضو )
کتاب قم دیار کریمه اهل بیت، نویسنده:اقدس کاظمی/ معرفی کننده: صدیقه حسینائی(کتابدار)
کتاب کاش تو را می دیدم، نویسنده: مژگان شیخی/ معرفی کننده: زهرا عادلی(عضو )
کتاب ابوالفضل نهضت رضوی، نویسنده: محمدرضا سنگر
نمیدونم چم شده، همش فکر و خیال میاد سراغم
فکرایی که اصلا نمیدونم از کجا میان
از خودم میپرسم این نظام اموزشی که همش بفکر پوله و نمیخواد به من روانشناسی یاد بده من چجوری در اینده روانشناس بشم؟
در باره شرایط جسمیم و ایندم فکرای جور واجور میکنم
در باره عجوزه فکر میکنم
اینده ساجده
اینده بابام
اینده مامانم
اینده خونوادم
اصلا تو اینده من چی میشم یا باید چکار کنم
در باره این که تمام مشکلاتی که گفتم چجوری حلشون کنم
باور کن من شاید در روز ۶-۷ ساعت بیدا
ساعتای دوازده اومده بودم تو تخت ک بخوابم،اما سر از خاطره های پارسالم دراوردم.
و به خودم اومدم دیدم فقط یازده دیقه به تحویل سال مونده.
دلم از سر شب پیچ میخورد،
دلشوره،دلشوره
نمیدونم از چی
اما، سال تحویل شد. امیرعلی رو بغل کردم
بوسیدم،عیدیشو دادم
مامانو بغل کردم
همینطور ک میلرزیدم برا دوستام ارزو کردم ک خوب باشن.

نود و هشت
با دلشوره شروع شد و قراره اتفاقای تازه بیوفته
قراره قشنگتر بسازم روزا
خدایا لدفا همکاری کن دلبرونه بفرست برای همه

اولی
بزار زودتر تعریف کنم امروز رو. تولدم نمیتونست بهتر از این باشه. دوستام مهسا و ساجده اومدن خونمون نمیدونستم که یادشونه تولدمو یعنی نمیخواستمم بگم که تو زحمت بیفتن اما دیوونه ها برام کیک خریده بودن روشنش کردن اومدن تو. چقدر دلم تنگ شده بود براشون. نهارم موندنو کلی حرف زدیم. خب به من که حسابی خوش گذشت به خصوص دیدنشون برام خیلی لذت بخش بود بعد قضایای سوختگیو این داستانها. خلاصه که قسمت مهمش همین بود و من کلی الان رو ابرام فکر نمیکردم اینجوری بشه
۸ کاری که گوشی هوشمند باید به ‌صورت خودکار انجام دهد
ما در عصر فناوری فوق‌هوشمندی زندگی می‌کنیم که برای آسان کردن زندگی ما ساخته شده ‌است؛ بنابراین خود را اسیر کارهای پیش‌پا افتاده‌ی روزمره نکنید و اجازه دهید گوشی هوشمندی که در اختیار دارید، این کارها را به‌جای شما انجام دهد. در ادامه چند مورد از بهترین تنظیماتی که برای خودکارسازی گوشی هوشمند خود می‌توانید انجام دهید، آموزش داده می‌شود تا دیگر مجبور نباشید آن کارها را انجام دهید و

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها