نتایج جستجو برای عبارت :

آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود ما را زمانه گر شکند ساز می‌شویم

بعضی بیت ها هستند که با اونا میشه زندگی رو ادامه داد:
آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود
ما را زمانه گر شکند، ساز می شویم
+ حرفی نیست جز تابستانی که گذشت و بهاری که کم کم خواهد آمد و چه کسی پاییزِ میانه اش را به یاد خواهد آورد؟ شاید تو اما من! بگذار دوباره بگویم: حرفی نیست جز ندیدنَت در مقابل زندگی!
یکی از کارهایی که می‌کنم اینه که تو آشپزی سعی می‌کنم رکورد زمانی بزنم. مثلا فعلا رکوردم تو پخت سه بسته ماکارونی ۷۰۰ گرمی زر، ۲۵ دقیقه بوده. یعنی از وقتی گذاشتم آب جوش بیاد و خورش (سویا) رو حاضر کردم تا وقتی آبکش کردم و سیب‌زمینی ته‌دیگ گذاشتم و گذاشتم دم بکشه شده ۲۵ دقیقه. ولی اغلب بیشتر طول می‌کشه، ۴۵ دقیقه، ۵۰ دقیقه یا حتی یک ساعت، بسته به اینکه آشپزخونه چقدر مرتب باشه و چقدر ظروف مورداحتیاجم شسته یا نشسته باشه و اینکه مواد خورش آماده‌سا
پشت پنجره ایستادم و از لابه‌لای نم‌نم باران به نارنج کوچک حیاط، لیموی دوباره جان گرفته و آلئووراهای درون سبد چشم دوختم، خوب که نگاه‌شان کردم سر چرخاندم تا شاه‌توت‌های سرخ شده‌ی گوشه‌ی دیگر حیاط و گوجه‌های سبز مادر را هم ببینم، دلم می‌خواست سرسبزی بهارِ بارانی‌ام را در قرنیه‌هایم حبس کنم.
 هنوز مبهوت زیبایی شاه‌توت‌ها بودم که صدایم زدی "پشت پنجره وایستادی که چه بشه؟ بیو ای تماته‌هایه ببریم کنار درخت که اگه بارون و طیفون زد همشه خر
هنگام نصف کردن میوه با چاقو ، دسته ی چاقو می شکند(n بار رخ داده است :) در هنگام مسواک‌ زدن ، مسواک نیز می شکند . برس دستشویی در چاه گیر می کند ، تلاش برای در آوردنش صورت می گیرد ، برس و چاه بند با هم در می آیند (چاه بند نیز می شکند ) . با برخورد ملایم پا به سیم شارژر ، گوشی خواهر از روی میز بر زمین پرتاب می شود و.
+ حس می‌کنم نیروی عجیبی درونمه :))  اگه معلم خوبی نشدم ، قول میدم یک ابر قهرمان بشم ^_^ 
دیروز و امروز فکرم درگیر اتفاقی بودزمانه گاهی ما رو مجبور میکنهبه کاری که دلمون نمیخوادما فکر می کردیم از اوناش نیستیم که .مذمت می کردیم اونایی رو که فکر می کردیم از اوناشن که!زمانه به ما گفت : شما هم از اوناشین که.خداکنه زمونه ما رو بهیچ کاری مجبور نکنهخدانکنه
ترجمه فارسی متن ترانه Le Tunnel d’Or
نگاه کن به قندیلک‌ های رویا ها
که دیر زمانی ست
این جا در زیر چشمانم شکل می‌ گیرد
به همه‌ ی این امیدها
که به سوی دیگر آسمان ها، به سوی دیگر دروازه‌ ها
در حال تبخیرند
و رویا های من به بند انگشتانت گره می‌ خورد
بی‌ نهایت دوستت دارم، هر چند این تو را آزار می‌ دهد
و رویا هایم بر روی بند انگشتانت می‌ شکند
فرشته‌ ی من، فرشته‌ ی من
از هزاران نجات دهنده، تنها یکی مرا لمس می‌ کند
هنگامی که لبهایت بر لبهایم قرار می‌ گی
زمانی می رسد که دلت را به غرورت ترجیح می دهی.و چقدر تلخ است که دلت را به غرورت ترجیح بدهی و باز هم ببازی!خودت هم خوب می دانی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداری.چون روح ات زودتر از این ها از دست رفته است.قلبت میدان رینگ است و باید با احساست بجنگی.دستکش های چرمت را دستت می کنی و جلوی کیسه بوکس می ایستی.آپرکات. آپرکات. کراس. هوک.تند تند ضربه می زنی به قلبت. به احساست‌‌‌. به غرورت.می شکند، می شکند، می شکند.همه اش می پاشد از هم.گردن کج می کنی
زمانی می رسد که دلت را به غرورت ترجیح می دهی.و چقدر تلخ است که دلت را به غرورت ترجیح بدهی و باز هم ببازی!خودت هم خوب می دانی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداری.چون روح ات زودتر از این ها از دست رفته است.قلبت میدان رینگ است و باید با احساست بجنگی.دستکش های چرمت را دستت می کنی و جلوی کیسه بوکس می ایستی.آپرکات. آپرکات. کراس. هوک.تند تند ضربه می زنی به قلبت. به احساست‌‌‌. به غرورت.می شکند، می شکند، می شکند.همه اش می پاشد از هم.گردن کج می کنی
۴۰۹ – غم زمانه غم زمانه که هیچمس کران نمی بینم   دواش جز می چون ارغوان نمی بینم به رتک خدمت پیر مغان نخواهم گفت   چرا که مصلحت خود رد آن نمی بینم درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد     ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم نشان اهل خدا … غم زمانه – غم زمانه که هیــچش کران نمی بینم – غزل ۳۴۴ – ۴۰۹
منبع : فالگیر
پسرم محمد! تو در این زمانه و این سرزمین-این زمانه تاریک و این زمانه شلوغ- اگر بخواهی کف حادثه ها نشوی و حادثه ساز باشی، باید بینات، کتاب و میزان» را داشته باشیو با این سه وسیله، در تمامی جریان های فکری و ی و اجتماعی، در برابر فریب ها و شیطان ها، قائم و بر پا باشی، آن هم قائم به قسط و بر روی ساقه ها و ریشه های محکم.نامه های بلوغ، ص 18
در دنیای بزرگتر ها دیگر خبری از هفت سنگ نبود
دیگر صدای سوک سوک قایم شدن زیر تخت نبود
دیگر خبری از دفتر نقاشی و مداد رنگی نبود
دیگر شوق تعطیلی در یک روز برفی نبود
دیگر داغ شدن پاها از بازی فوتبال نبود
دیگر شوق گرفتن عیدی بعد هر سال نبود
دیگر خبری از کتاب های تن تن و قهرمان بازی نبود
دیگر خبری از کل کل بچه ها سر قرمز و آبی نبود
دیگر خبری از سر زدن  و زنگ زدن و گل خشکیده داخل نامه نبود
دیگر پشت سرم رفیق و هم بازی که نه حتی سایه ام نبود
دیگر زندگی ام ب
همان لحظاتی که آدم فکر میکند یکی از بنده های خوب خداست، ندانسته دارد سقوط می کند. نمی دانم چه حکایتی ست. نمی دانم چرا‌. فقط می دانم هر بار که ظنم به خودم خوب شد، بعد از یک بازه ی زمانی تبدیل به آدم افتضاحی شدم. مثل حالا. 
 
 
 
 
منی که لفظ شراب از کتاب می شستم
زمانه کاتب دکان می فروشم کرد .
هرکه را دیدیم یاری داشتهسر بروی دوش جانی داشته  این زمانه که در آن معلومیمروزگاری دل یاری داشته
چرخ گردون را که میبینیم زمانگردشش طومار بلندی داشته
بارالاها قسمت ما شد شکستنورنه دل ما هم این زمانه یاری داشته 
 
مهدی داوودی
زمانه ی تفریق. پیش از وصل، فصل. خَلق را به خویش نهادن و بی خَلق برخاستن و خُلق را آتش زدن، بی خُلق برخاستن. غم را وانهادن و شادی را، و هر طلب پست را، و هر آرزو و امید. همه بندها بگسستن، از سست ترین تا سخت ترین. هیچ ندا را پاسخ نگفتن، به هیچ آیین و ادب سر نجنباندن، و سر به هیچ سر فرو نیاوردن، نه خدا و نه انسان. از همه چیز سر کشیدن. بی باور به قدمگاه حقیقت رفتن و سر گوش تا گوش به تیغ استاد عشق سپردن. 
طرد شدن، خاک شدن، خاکِ حقیقی، نه خاکِ خاک. خاکِ آسمان
ما مدام از این مینالیم که زمانه بد شده و آدم‌ها بد . ولی هیچکاری برای باقی‌مانده‌ی آدم‌های خوب دنیا نمی‌کنیم ، حمایتشون نمی‌کنیم ، دائما از خوبی و صداقتشون سوءاستفاده میکنیم ، دائما بهشون شلیک می‌کنیم . بعد دوباره میایم و مینالیم که زمانه‌ی بدیه و آدم‌ها بدتر .
بزرگ‌ترین بدی در حق هرکسی، کشتن رویاها و امیدهایش است. من به شما قصری می‌بخشم، اما کاری می‌کنم که حتی نتوانی برای فردایت هم رویای کوچکی داشته باشه. مجبور باشی در همین لحظه و اکنون زندگی کنی و هیچ نیم‌نگاهی به آینده نداشته باشی. در همین حالایی زندگی کنی که سرشار از ترس‌ها، تردیدها و دل‌نبستن‌هاست. زمانه‌ای که در آن نشود دل بست، زمانه‌ی مردن است.
مشاورهٔ تربیتیپاسخ استاد علی‌اکبر مظاهری به یک پدر فعال فرهنگیپرسش:بنده هستم و زندگی‌ام را وقف دین خدا کرده‌ام و همچنین مردم مرا به‌عنوان الگو می‌بینند. خیلی نگرانم که فرزندم خدای ناخواسته ناخلف بشود.از طرفی سرم هم واقعاً شلوغ است و نمی‌توانم زیاد برایش وقت بگذارم. چه کنم؟ لطفاً چند وظیفهٔ مشخص و اصلی و کلیدی را در قبال فرزندم بفرمایید که با انجام آنها خیالم راحت باشد، که وظیفه‌ام را انجام داده‌ام.پاسخ استاد:سؤال شما چند بخش د
دلهره مگر از کجا آمده؟ دلِ آدمی‌زاد که خالی شود، انگار که پشت و پناهش شکسته باشد، می‌شکند. بعد غرق همین خالی می‌شود. خالی همان چیزی‌ است که قبلا دل به آن قرص بوده و حالا نیست، نیست چون بی‌خبر رفته. بی‌خبر خالی شده و بی‌خبری هول‌آور است. هولِ فرداها پیشکش، هول همین آن و الآنی که خالی شده دارد فرو می‌ریزد هر چه بود و نبود. سیل و زلزله مگر از کجا آمده؟
دانلود کتاب زندگی و زمانه شاه
دانلود کتاب زندگی و زمانه شاه
دانلود کتاب rdquo; زندگی و زمانه شاه ldquo; کتاب نایاب زندگی و زمانه شاه اثر غلامرضا افخمی است. کتابزندگی و زمانه شاه از پنج فصل تشکیل شده است. در فصل نخست به رضاشاه و دوران جوانی محمدرضا می zwnj;پردازد. فصل دوم با بر تخت نشستن محمدرضا شاه آغاز شده و سپس با مسئله بحران .
دریافت فایل
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنید نتایج وب دانلود کتاب زندگی و زمانه شاه » کتابخانه رایگان تاریخ ما https://
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان.عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته!پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را می‌دانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.بز به
ما مدام از این مینالیم که زمانه بد شده و آدم‌ها بد . ولی هیچکاری برای باقی‌مانده‌ی آدم‌های خوب دنیا نمی‌کنیم ، حمایتشون نمی‌کنیم ، دائما از خوبی و صداقتشون سوءاستفاده میکنیم ، دائما بهشون شلیک می‌کنیم . بعد دوباره میایم و مینالیم که زمانه‌ی بدیه و آدم‌ها بدتر .
در زمانه ای هستیم که اگر انقلابی باشیم، مسیر حرکتمان هموار نیست. هم از دشمن قسم خورده، ضربه میخوریم، هم از دشمنانِ به ظاهر دوست و هم از دوستان ِ جاهل! برنامه هایی امثال #جهان_آرا اولین بار نیست که حذف و ساکت می‌شوند. 
ادامه مطلب
کاش که این ساده دل عاشق و رسوا نبودکاش که چشمان تو این همه زیبا نبودکاش رها میشدم از غم دلدادگیصورت آن آشنا این همه بیتا نبودگرد جهان گشتم و غیر تو ام خواست نیستکاش که لبهای تو شککر و حلوا نبودگفتمش این راز و از خون جگر ها که رفتگفت که اسرار عشق حل معما نبود
میل بادامک یا میل سوپاپ قطعه‌ای در موتور خودرو و دیگر موتورهای پیستونی چهار زمانه است که سوپاپ ها را باز و بسته می‌کند.
این قطعه از یک استوانه فلزی به عنوان محور اصلی تشکیل شده که روی آن محورهایی به شکل بیضی یا دایره غیر هم‌محور قرار دارد.میل سوپاپ توسط دنده ای که بوسیله زنجیر یا تسمه تایمینگ به میل لنگ متصل میشود میچرخد .
در موتور های چهار زمانه به ازای هر دو دور میل لنگ میل سوپاپ یک دور میچرخد .در سالهای قبل از دهه نود معمولاً در بیشتر موتو
 
مردی پاکتی به من  داد گفت : فردا اول صبح آن را به اداره می بری و جواب نامه را می گیری ، گفتم : چشم  . می گن سابقه خیاط جماعت بد است و همیشه در دوختن پارچه بد قولی می کند . فردا نگویی خوابم برد و دیر شد اداره باز نبود . فردا نگویی پاکت رو فراموش کردم ببرم ،  فردا نگویی دفتر دار نیومده بود . 
اصلا بیخیال ولش کن پاکتم رو پس بده !
و اما هیچ نگفتم . 
گمرک مشهد 
 
 
هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیستهم موقع سفر چمدانم نبود و نیست
پشت سرم شب سفر آبی نریخته اندیعنی که هیچ  کس نگرانم نبود و نیست
 رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای استکه هیچ وقت قدر دهانم نبود و نیست
گفتند آفتاب تو در پشت ابرهاستابری درآسمان جهانم نبود و نیست
 انگار هیچ وقت به دنیا نبوده امدرهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست
در دفتر همیشه نوِ خاطرات ِ منچیزی برای اینکه بخوانم نبود و نیست
 قصدم نوشتن غزل است و نوشته هامحتی شبیه آن به گمانم نبود و نیست
 
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبودچشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبودنقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بودعکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبودلب همان لب بود، اما بوسه اش گرمی نداشتدل همان دل بود اما مست و بی پروا نبوددر دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشتگرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبوددر نگاه سرد او غوغای دل خاموش بودبرق چشمش را نشان از آتش سودا نبوددیدم آن چشم درخشان را ولی در آن صدفگوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
" چه شد بگو چه شد که ما از این زمانه خسته ایم بار سفر به سوی خود به سوی هیچ بسته ایم فرار تا کجا؟ بس است مرو به مقصدی که نیست برای لحظه ای فقط برای لحظه ای بایست بگو چه شد که راه عشق به چاه کینه ختم شد چرا مسیر تیز تیغ به عمق سینه ختم شد جواب من سکوت نیست بگو چه شد ترانه ها به جای فحش‌های زشت کجاست عاشقانه ها چه شد بگو چه شد که ما از این زمانه خسته ایم بار سفر به سوی خود به سوی هیچ بسته ایم فرار تا کجا؟ بس است مرو به مقصدی که نیست برای لحظه ای فقط برای
سال ها طی شد و دل، زائرِ محبوب نبوداین همه سال نشستن به دعا خوب نبودنه غم قحطی و نان داشت، نه داغ پیریجز غم دوری یوسف، غم یعقوب نبودهرچه گشتم عملی هدیه به آقام کنمبین بار عملم، توشه ی مرغوب نبودحاجت از چشم ترم خواند و دعایم فرمودگرچه حاجت به دلم مانده‌ و مکتوب نبوداز ازل سینه ی زهرایی ما سینه زنانجز به آقای نجف، ملحق و منسوب نبودنکند راه حرم، راه نجف، بسته شودسال ها بود دلم این همه آشوب نبودچشم خشکیده ی از معصیتم، جز به غم و.روضه های پسر فاط
با او دلم به مهر و مودت یگانه بودسیمرغ عشق را دل من آشیانه بودبر درگهم ز جمع فرشته ، سپاه بودعرش مجید جاه مرا ، آستانه بوددر راه من نهاد نهان دام مکر خویشآدم ، میان‌ حلقه آن دام دانه بودمی خواست تا نشانه‌‌‌ لعنت کند مراکرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بودبودم معلم ملکوت ، اندر آسمان‌،امید من به خلد برین جاودانه بودهفتصد هزار سال به طاعت ببوده اموز طاعتم هزار هزاران خزانه بوددر لوح خوانده ام که یکی لعنتی شودبودم گمان به هر کس و برخود گمان نبو
سلام ای یار هیچوقت ندانسته من
برایت اینجا مینویسم چون احتمالا نمیخوانی و حتی اگر بخوانی نمیدانی که برای تو نوشته ام و نمینویسم برای تو یا برای وبلاگ یا برای مخاطبانش که برای دل مینویسم و چه خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید حرف دل باید زده بشود.
 
تا انجایی که من یادم می امد میگفتند پسر باید حیا داشته باشد( البته برای دختر هم می گفتند ولی من دختر نبودم که به من بگویند ولی قول خواهم داد در دنیای بعدی اگر خدا قسمت کرد و ماده ای شدم از اون قضیه هم برای
به هرسو قدم می‌گذاشتی پیکرهای کبود زمین را فرش کرده بودند. خورشیدْ بی‌تفاوت اشعه‌هایش را همچو سیخ داغی توی چشمانت فرو می‌کرد و شیون زنی چون شمشیر بُرنده‌ای هوا را می‌شکافت. فریاد ها متواضعانه گوش‌هایت را در آغوش می‌گرفتند و سرگیجهٔ سنگینی تورا آرام آرام در خود حل می‌کرد. برای احدی مهم نبود که نفس چگونه درون سینه‌ات می‌شکند و عرق سردی که تمام بدنت را پوشانده چگونه دستت را ماهی‌وار از دست دیگری جدا می‌کند. آنگاه که التماس می‌کردی بر
بسم الله الرحمن الرحیمآقای مهربانم سلام.!مدتی می‌شود که بهانه‌های مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است.مثل همه ی اهل زمانه‌ام! آخر مردمان زمانه ی ما،به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر می‌کنند.به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم می‌دوزند.به بهانه ی سیرابی، سراب‌ها از پس هم می‌گذرانند.و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه می‌زنند.و.بهانه پشت بهانه.گویی کسی نیست تا برخیزد و بی‌بهانه، سنگی از ا
از دیروز شروع کردم و دوباره کتاب داستان سیستان امیرخانی را خواندم و تمامش کردم. چقدر گذشته از بار اولی که کلمه به کلمه اش را نوشیدم. 86 یا 87 بود انگار که حالا خیلی هم مهم نیست. خود کتاب هم سال 82  برای بار نخست چاپ شده است. انگاز هم امیرخانی آدم دلچسب تری بوده و هم من خواننده بهتری. زمانه از ما آدم ها چه ساخته است؟! یک چیزی گوشه ذهنم غر می زند که بیخود زمانه را بهانه نکن. زمان صرفا ابزار اندازه گیری است. برو ببین چه به حال و روز خودت آورده ای! راست هم
خانوم مولودی خوان ( بخوانید خواننده) میگه: بنده پونزده سال پیش افتخار داشتم شاگردِ مادرِ عروس خانوم باشم! البته شاگرد ناخلف شدم که الان با این شغل اینجام !
وی در ادامه افزود :
اگه کربلا میخوای دستا به بالا
اگه سامرا میخوای هلهله حالا! :/
و من هنوز نمیدونم چرا فکر میکنن با قر و فر و غنا خوندن درباره ائمه معنویتی به محفل و مجلس اضافه میکنه؟ :|
بیقراری‌های قلبم از سرِ عادت نبود عاشقت بودم اگرچه پاسخت مثبت نبوددر نبردی نابرابر زخمها برداشتم سالها جنگِ میان عقل و دل راحت نبود با نگاهت شیشه‌ی صبرم به یکباره شکست ترسم از چشمانِ گیرای تو بی‌حکمت نبود سعیِ خود را کردم آخر عاشقت سازم نشد چون برای دلربایی بیش از این فرصت نبودحسرتِ آغوش گرمت را همیشه داشتمحسِّ هم آغوشیِ تو از سرِ شهوت نبود با همه حتّی خودم بی‌تو غریبه بوده‌ام دردِ جانسوز و گدازی بدتر از غربت نبود گر چه می‌دانستم از او
کشتی نوح این زمانه!
حضرت نوح (ع) پس از هزار سال دعوت قوم خود به خدا پرستی از هدایت آن ها ناامید شد؛زیرا آن ها سیستم ساخته بودند.
وقتی کفر سیستم ساخت؛ هدایت مردم غیر ممکن میشود؛دیگر هیچ کس در این سیستم متولد و بزرگ نمیشد مگر اینکه او هم کافر میشد؛حتی پسر خود حضرت نوح!
هر کس سوار بر کشتی نوح شد نجات پیدا کرد؛ پسر نوح گفت به بالای کوه میروم اما آب از کوه هم فراتر رفت؛اما کشتی روی آب شناور ماند.
کشتی نوح در این دنیای متلاطم امروز امام حسین (ع) است؛سوا
Cost–benefit analyses
The European Union's Internal Market Commission estimated in 2001 that "junk email" cost Internet users 10 billion per year worldwide.[38] The California legislature found that spam cost United States organizations alone more than $13 billion in 2007, including lost productivity and the additional equipment, software, and manpower needed to combat the problem. Spam's direct effects include the consumption of computer and network resources, and the cost in human time and attention of dismissing unwanted messages.Large companies who are frequent spam targets utilize numerous techniques to detect and prevent spam.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها