نتایج جستجو برای عبارت :

آمده بود که برای پدرش عروسی از روستا آن هم چشم گوش بسته بیاورد اما دل داده بود به دختری که از اقوام شیطان رجیم بود نمی توانست آن خرمن موی طلایی بدن سفید را فراموش کند دختری که لب چشمه بود هزاران کیلومتر با چیزی که در تصورش بود فاصله داشت با خودش فکر کرد ش

دره بید روستایی در شهرستان فریدن است. نام روستا برگرفته از درخت‌های وحشی بید است که روستا را دربرگرفته است.
محل پیشین روستا در هشت کيلومتری شمال منطقه فعلی روستا بوده که ساکنین آن در یک قلعه‌ای زندگی می کردند که به واسطه برج و بارو از آن محافظت می‌شده و براي اینکه از شر دشمنان در امان باشد. این قلعه را بر روی یک تپه بناکرده بودند و به خاطر اینکه در بالای این روستا یک دره سرسبز و پر از چشمه‌های گوارا و معدنی بوده، مقداری از این آب چشمه‌ها را
با ورود به جاده فرعی و فاصله گرفتن از تهران زیبایی های زیادی چشم ها را خیره می کند. در ارتفاع ۱۸۵۰ متر از سطح دریا خیابان شهید وردیجی» نشانه ورودی اولین روستای این مسیر یعنی روستای وردیج است. این روستا ۵۵۰ نفر سکنه دارد اما همیشه همه با هم در روستا نیستند. روستای وردیج بزرگ‌ترین روستای حریم شمال غرب تهران به شمار می‌رود و آب آن از چشمه سارهای متعددی خصوصا چشمه شاه و چشمه پااورزا و غیره تامین می شود.
ادامه مطلب
جشن ازدواج یکی از اقوام بود مراسم در یک باغ بزرگ اطراف شهر تهران برگزار می شد قبلا از پدر داماد که براي دعوت آمده بود عذر خواهی کرده بودم اما بخاطر ارادتم به میزبان که شخصا فردی متدین و اخلاقی است و اصرار زیاد و تاکیدش به اینکه تا پایان سرو شام مراسم مختلط نیست (بعدش هم عیسی به دین خود موسی به دین خود) تصمیم گرفتم تا در این مراسم شرکت کنم هم فال بود و هم تماشا .هم اجابت دعوت یک دوست و هم دیدار اقوام دور و نزدیک بلاخره با هر زحمتی بود محل جشن عروسي
سروناز وقتی پدرش از در میاد جیغی از شادی می زنه و هرچی دستشه پرتاب میکنه و چهاردستو پا میره استقبال پدرش
ارتباط پدر و دختري بسیار با کیفیت و صمیمانه هست.
همسر تو چشمای سروناز نگاه میکنه و شعرهای قشنگی با اون صدای گرم و گیراش میخونه یکی از این شعرهاش اینه:
لب خندان تو
برق چشمان تو
برده قرار از دل عاشق زارم
و.
این یه تصنیف زیبا از همایون شجریان عزیز هست .
 
 
 
سال ها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز،روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت،گنجشکی زندگی می کرد.
گنجشک قصه ما؛ روزی تصمیم گرفتکه براي دیدن دوستش به خانه ی او برود.صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور کرد.اما گنجشک کوچک قصه ی ما یک مشکل داشت؛ و آن هم این بود که ” فراموش کار ” بود.او در راه متوجه شد که خانه دوستش را فراموش کرده کرده است.
او از بالای رودی عبور کرد که آن جا یک قو در حال آب تنی بود . او از قو آدرس خانه دوستش را پرسید
اما قو نمي د
تو انیمه ی angels of death یه شخصیتی بود به اسم دَنی . که پزشک بود . دنی به طور مادرزادی یه چشمش کور بود و اون یکی چشمشم ضعیف بود . و مادرش وقتی که دنی بچه بود جلوی چشم دنی خودشُ کشته بود . پدر مادرش به خاطر کور بودن دنی از هم جدا میشن و دنی خودش رو تو مرگ مادرش مقصر می‌دونه, چون دنی اون بچه ای که مادرش میخواست نبود ، چون وجود داشتن دنی و حضورش و دیدنش مادرش رو آزار می‌داد. و دنی عاشق مادرش بود . دوس داشت مادرش رو خوشحال کنه . از اون روز به بعد دنی به شکل وسوا
همان دفعه اول که در کنکور شرکت کرد داروسازی قبول شد. البته او  از کودکی هم بچه مستعدی بود. و این قبولی  او را از قبل هم در خانواده عزیزتر می‌کرد. خیلی زود کارهایی ثبت‌نام و تامین خوابگاهش توسط پدر انجام شد. اواخر شهریور بود که خانه را براي ورود به دانشگاه ترک کرد .ماه‌های اول خیلی زود به زود تماس می‌گرفت و از هر فرصتی براي برگشتن  و سر زدن به خانه استفاده می‌کرد. اما هرچه بیشتر می‌گذشت انگار بیشتر به شهر محل تحصیلش عادت می‌کردو دیگر ترمی  ی
به در میکده با روی سیاه آمده ام
در پی عشق تو با خرمن آه آمده ام
به دلم روی و ریا و به برم خرقه سیاه
چهره پر شرم و دلی پر ز گناه آمده ام
اگر اندر دل خود جز تو ببستم نقشی
که غلط بود و ندانسته به راه آمده ام
بده ای دلبر از این غم برهم زین قفسم
چشم دل بر تو ببستم که به راه آمده ام
' آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار'
بر سر کوی تو با حسرت و آه آمده ام
اندر این بحر فنا بر چه ببندم امید
که به امید لقا با رخ ماه آمده ام .
فاطمه جلائی زاده
فرآیند خرمنکوبی از ابتدای تابستان که با خرمن جو شروع میشود تا اوایل زمستان که خرمن ماش و لوبیا، پایان بخش این کارناوال زیبا هست ادامه دارد،‌سوار شدن روی دروازه و خرمن کوبی سنتی از آرزوهای ما بچه ها بود و بعدها هم که خرمن کوبی صنعتی جریان داشت قرار گرفتن در جلوی خرمنکوب و تخلیه زیر بخور و همچنین تهیه آب براي رادیاتور تراکتور از عمده فعالیت های نوجوانان بود. چه شبهایی که بنده شخصا در سر خرمن خوابیدم و خاطرات زیبایی که در همسایگی خرمن داشتیم.
داستان در مورد دختري از خانواده ی معمولی و کم درآمده، که شغلش رو از دست میده و دنبال یه شغل خوب می گرده، بعد می بینه که به یه پرستار براي یه فرد معلول ثروتمند احتیاج دارند و. قشنگه، به نظرم فقط یه داستان عشقی نیست، بلکه توش معنای زندگی هم مورد بحثه، این که ما داریم چه راهی رو میریم و چرا همش درجا می زنیم؟ چندتا تیکه از کتاب:
  ” نمي‌دانستم که موسیقی می‌تواند چیزهایی را در درون انسان باز کند و انسان را به جایی ببرد که حتی آهنگسازش هم تصورش را
از برند ویشی یه اسپری آب درمانی دارم که روش به فرانسوی نوشته "پر شده از چشمه های ویشی". چیز خاصی نیستا ولی همین که اسپری می‌کنم روی صورتم، حس می‌کنم خیلی چیز خارق العاده ایه!
شهرستان سرعین ِ اردبیل روستایی داره به اسم ارجستان. کاش برید اونجا رو ببینید. شبیه نقاشی میمونه بس که خوش رنگ ِِ . از آب چشمه ش باید بچشید! گاز دار و خنک و پر از خاصیت درمانی!
میخوام بگم که یه کشوری یکی رو داره به اسم "دکتر هالر" که نميذاره منابع طبیعی شهر و کشورش هدر بره و چن
شکوه از عمرم ندارم، شکو ه از آب و گلم،
مشکل است آن، که نپرسی تو گهی از مشکلم.
روح توفانی من در بحر قلبم آرمید،
مد و جذر حادثاتش بگذرد از ساحلم.
شهر من آباد هست و شهر دل آباد نه،
از خراباتی خزانبادی وزد بر منزلم.
خرمن مه در گرفت از آه سوزان دلم،
مشت خاکستر بشد این خرمن بی حاصلم.
هم طبیب و هم حبیب از درد من نادیده رفت،
هم رفیق و هم عدو همدست شد با قاتلم.
خوشدلم، از خوشگلم بار ملامتها کشم
، خوشگلا حرف خوشی گو بر مراد این دلم.
با لباس فرم مدرسه کنار پدرش وارد دفتر شد. فکر کردم پدرش کار حقوقی دارد و دخترک بعد از مدرسه همراه پدرش آمده است. نزدیک باجه شدند؛ درخواست صدور گواهی رشد داشتند، فقط ۱۲ سالش بود، کفش اسپرت صورتی، مانتو و شلوار مدرسه، چشم های کودکانه. باورم نمي شد. داشت ازدواج میکرد! به سن قانونی نرسیده بود، میخواست از دادگاه حکم رشد بگیرد. دلم سوخت، براي دخترانگی هایی که به زودی تبدیل به نگی می شد، براي بچگی های نکرده، براي خانواده ای که قرار بود در قرن ۲۱
قسمت 22
نثار ابرویی بالا انداخت و با تمسخر گفت: دیگه چقد می‌خواستی بزرگ بشی؟
گل‌اندام جوابی نداشت. آخر حرف حق که دیگر جواب ندارد!
بعد مکث کوتاهی گفت: حالا من یه گ.ه.ی خوردم، شما ببخش من و، و بگید کی‌‌ میایید خواستگاری؟
نثار دوباره با ترید نگاهی با کریمه خانم رد و بدل کرد و گفت: حالا حمید هم مثل تو یه گ.ه.ی خورده که ما مجبوریم جمعش کنیم. تا آخر همین هفته میاییم.
گل‌اندام بدون توجه به تیکه‌های نثار با این حرفش نفسش را عمیق بیرون داد.
دیگر دلش جمع ش
تا اینجا شش قله را پشت سر گذاشته بود. اکنون در دامنه ی هفتمی،بی توجه به قله، روی سنگی سخت، لم داده بود.به پاهایش زل زد. پاهایی که حسابی ورم کرده بودند و سرما، کبودی کرختی حواله شان کرده بود. دیگر به سختی می توانست قدم از قدم بردارد.با این وجود توان باقی مانده اش را جمع کرد و تقلا کرد با ضربات پاهایش یخ چشمه ای که رو به رویش بود را بشکند. چه تقلای بیهوده ای! تلاش براي تکان دادن سنگ از آن هم بیهوده تر بود.با خودش فکر کرد چرا چنین سفر حماقت باری را آغا
دیشب شيطان رجيم را در خواب دیدم گفت : "صبح و ساعت 9 زله میاد" . من هم در جواب آن رجيم گفتم خدا لعنتت کند اگر دروغ بگویی.
این چند روز یک تعداد اعوان و انصار آن رجيم ملعون در چهره اعتصاب و اغتشاش به مال و جان مردم تعرض میکنند که صد البته مورد رضایت شيطان رجيم است و این چند روزه این ملعون بسیار خرسند و خشنود است .
نکته اخلاقی : دشمن شاد نباشیم ، چون به فرمایش خداوند در قرآن کریم : به درستی که شيطان بر انسان دشمنی آشکار است.

در پناه حق 
پاهایم را بغل کرده‌ام. چشم‌هایم را بسته‌ام اما از پشت پلک‌هایم باد را میبینم که با برگ‌های سپیدار بازی می‎‌کند. سپیدار بلند و تنومند و مهربانم. موهایم را در گوش‌هایم چپانده‌ام که صدای نفس کشیدن چشمه را نشنوم اما از پشت طره‌های مو خنده‌های آب را می‌شنوم. اینجا مکان امن من است. من و سپیدار و چشمه. تا ابد. سبزه‌ها از موي من درست شده و برگ‌های سپیدار پیچ در پیچ در پیچ در هم گره خورده. چشمان چشمه، آبی و جان افزاست. دست‌هایم ریشه‌های سپیدار
میدونین،
 
آخه وقتی پسر گنده،
 
40 ساله،
 
اینقدر میتونه تحت تاثیر یه دختر که هزاران کيلومتر ازش دوره قرار میگیره،
و نه تنها همه عکساشو دیلیت میکنه به حرف اون دختر (یعنی اینقدر خودش رو قبول نداره که یه عکسم نميتونه پیدا کنه از خودش بذاره یا بگیره)، بلکه وضعیت خودش رو به نامعلوم تغییر میده، از بقیه چه انتظاری باید داشت؟!
درکوچه های خاکیدربین خاک و کاه گلباپای وبی کفشمی گشت بی سرودلآن کودکان سرخوشبی فکرغصه ی نانپرشوروپرهیاهوسردرهواورقصانزیردرخت سیبیدرحال چرت نیمروزچشمی به آسمان داشتمردی به فکر دیروزدرخانه های روستاپیچیده عطر نانکگرم است تنورخانهزن درکنارش آنکیک سرمیان آغل گاو بدوشددستی میان خانهدررفت وروب بکوشدمردان میان جالیزیادرمیان شالیبرپاکنندزندگیازیک زمین خالینقش شقایق آنجاستدردشت سبزصحراآوازسینه سرخ استآوای عشق روستادرکوچه با
کوشه خاش
 روستایی زیبا در دامنه کوه تفتان شامل آبادی های فیروز آباد ،گرداک ، کوشه بالا ، کوشه پایین ، و قلعه رشید1و2 می باشد . فاصله این روستا تا شهرستان خاش 45 کيلومتر می باشد.از مکان های دیدنی این روستا می توان به درخت سرو کهنسال ، غار گلپنچی ، سنگ نگاره های قدیمی ،باغ تحقیقات کشاورزی، قلعه کهنه ،  دبستان نوروز کوشه و باغات این روستا را نام برد.
در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه ‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شه درو کنند تا چيزي هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعرى چنین میفرماید : 
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
دستفروشان خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهایى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما
ماخونیک»؛ سرزمین لی ‌لی پوت‌ها
ماخونیک روستایی از توابع شهرستان سربیشه در استان خراسان جنوبی است. فاصله این روستا از مرکز استان یعنی شهر بیرجند در حدود ۱۳۰ کيلومتر است. ماخونیک در طول تاریخ ویژگی‌های جالبی در خود داشته که باعث شده تا نام آن را در فهرست عجیب ترین روستاهای ایران وارد کنیم.
ادامه مطلب
در روزگاران پیشین،  شغلی به نام خوشه‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند می رفتند و پشت سر دروگران راه می رفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر می داشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور می داد که شه درو کنند تا چيزي هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ می فرماید :
ثوابت باشد ای دارای خرمناگر رحمی کنی بر خوشه چینی
 
فکر می کنم بسیاری از دستفروشان، خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنها که در این هوای سرد چشم دارند به
اورشلیم سبزپوش بود : خیابان‌ها ، پشتِ‌بام‌ها ، حیاط و میدان‌هایش ، جشن بزرگ پاییزی بود . اهالی اورشلیم ، هزاران خیمه از برگ‌های زیتون و مو ، شاخه‌های نخل ، کاج و سرو ، طبق فرمان خدای اسرائیل ، به‌یادبود چهل سالی که نیاکانشان زیر خیمه‌ها در بیابان سر کرده بودند ، ساخته بودند . هنگام خرمن‌برداری و انگورچینی سر آمده بود . سال به پایان رسیده و مردم تمامی گناهان خود را دورِ گردن نَرّه‌ بُزی پروار آویخته و با انداختن سنگ ، سر در دنبال او گذاش
درویش علی»کتاب اول از مجموعۀ قصه‌های سرزمین صفا و وفا»
قسمتی از مقدمۀ مؤلف:
. من که قسمت اعظم عمر پاسداری خود را در مناطق کُردنشین گذرانده‌ام و در سال‌های جهاد در کنار رزمندگان اسلام بودم و بسیاری از مجاهدت‌ها را به چشم خود دیده‌ام از این همه مظلومیّت غصّه می‌خوردم. لذا تصمیم گرفتم کاری انجام دهم و گوشه‌هایی از این حماسه‌ها را بنویسم شاید سبب شود دوستان دیگر هم دست به قلم شوند و از غربت‌ها، شجاعت‌ها و مظلومیّت‌های مردم و رزمندگان
کوشه خاش
 روستایی زیبا در دامنه کوه تفتان شامل آبادی های فیروز آباد ،گرداک ، کوشه بالا ، کوشه پایین ، و قلعه رشید1و2 می باشد . فاصله این روستا تا شهرستان خاش 45 کيلومتر می باشد.از مکان های دیدنی این روستا می توان به درخت سرو کهنسال ، غار گلپنچی ، سنگ نگاره های قدیمی ،باغ تحقیقات کشاورزی، قلعه کهنه ،  دبستان نوروز کوشه و باغات این روستا را نام برد.
علی‌اکبر به هر بهانه و در هر جا ، کوششی به نزدیکی با توانمندان داشت . و در این راه چنان کوشا بود که پیچیده‌ترین بند و پیوند خود را با طایفه‌اش ، به آسانی می‌توانست قطع کند . به آسانی قطع کرده بود . علی‌اکبر حاج‌پسند ، از کلمیشی‌ها بریده بود . که براي یکایک‌شان هم ، اگر می‌توانست ، چاقو دسته می‌کرد . براي یکایک‌شان هم ، اگر توانسته بود ، چاقو دسته کرده بود . پاپوش دوخته بود ‌. و آخرین زخم و کاری‌ترینِ آن ، فاش کردن جرم گل‌محمد بر مأمورها بود
این منم ؛ دختري که اولین ترمش رو اندیشه اسلامی برداشته ، دختري که باید صد صفحه رو بخونه و الان رو صفحه ۸۳ مونده . دختري که فردا امتحان میان ترم همین درس رو داره . دختري که تو عمرش کلاس اندیشه اسلامی شرکت نکرده . دختري که فردا "مشق زبان" :| داره و هیچی ننوشته . دختري که خوابش میاد ، دختري که گردنش از بس رو کتاب بوده درد گرفته . دختري که دوست داره فقط بخوابه خدا شاهده به این دختر سلام کنید ^__^
داستان از جایی شروع شد که هزاران داستان آموختم اما عبرت نگرفتم! دانشگاه
دیدن دختري که نگاه معصوم و البته شادی داشت و خواستم به او نزدیک تر شوم نميدانم چرا؟دختري با استخوان های درشت و کمی زیبا
نميدانم چرا دوستش داشتم، خداوند جزوه ها را از دانشجویان نگیرد که این جزوه نویسی و قرض دادن آن نبود شاید نرخ ازدواج بسیار کمتر از تصور بود
اولین جزوه را با وساطت یکی از دوستان از او گرفتم
خاطره یاهومسنجر خودش داستانی است به بلندای عرض کهکشهان! اولین پیا
امروز طی جلسه ای در روستا که به صورت خود جوش برگزار شد مقرر گردید :
1 . روزی دو نفر در ورودی روستا براي رصد تردد استقرار یابند.
2 . رانندگان محترم دوره گرد و دیگر عزیزان کاسب با رعایت نکات بهداشتی در روستا امکان تردد داشته باشند.
3 . از عزیزان جگنلوئی مقیم خارج از روستا استدعا داریم با توجه به نبود امکانات در روستا و منطقه و خطر بالقوه این بیماری در این مدت از سفر به روستا خود داری نمایند.
 
سلام
دیدین شيطان وقتی می خواین گناه کنید یا مبتلای گناهی هستید میگه:( حالا کلی وقت داری، حالا جوونی و. ) ولی وقتی پاکی و مسممی که گناهی انجام ندی میگه:( حالا دیگه؟! فکر نمي کنی دیگه دیر شده؟! کاش چند سال پیش اینجوری می شدی! رفتی خوش گذرونی هاتو کردی حالا اومدی؟! جوونیت تو گناه بودی! ) همش می خواد افسوس گذشته رو بخوری و بگی دیگه کار از کار گذشته و نا امید بشی!
البته اون رجيم یه همکاری هم داره که از خودش خطرناک تره که درون خودمون هستش. ولی خلاصه افسار
امروز همسر یکی از اقوام فوت کرد. همون اقوامی که چند روز پیش نوعروس برادرزاده ش فوت کرده بود. مادر از مراسم که برگشت میگفت دخترش مدام از کسی که موقع مرگش کنارش بود میپرسید بابام چيزي نگفت هیچی نگفت و دوست پدرش هم هر بار بین تعریف هایی که از خدا بیامرز میکرد میگفت نه فقط در یه لحظه افتاد و تموم کرد. واقعا هم خدایش بیامرزد که مرد خوب و پدر مهربونی بود. بعد از این گویا دخترش ذکر "همین بود؟!" به لب داشت .
#مقدور بود صلواتی هدیه به اموات ختم کنید
#ادامه
در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه های پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرفهایت ناراحت کردی، یکی از این میخها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که ت
قسمت 23
گر چه انسان آزاد آفریده شده بود اما این انسان است که آزادی یکدیگر را از او میگیرد.
خبر رفتن دل‌آرام به خارج از کشور همه جا پخش شد و ماندگار چقدر دلش می‌خواست که براي خداحافظی با خاله‌اش برود اما رو نداشت که از پدرش اجازه بگیرد.
در دلش حمید را نیز لعنت می‌کرد که آن قدر جربزه نداشت که حتی یک خبری از او بگیرد.
حمید که بی خبر از حال ماندگار بود، براي دیدنش پر و بال میزد؛ اما چاره‌ای هم نداشت.
فردای آن‌روز حمیده عمه‌ی ماندگار به خانه‌ای شأ
همه این نشانه‌های نگارشی، در فارسی و اکثر زبان‌ها، به کلمه پیش از خود می‌چسبند و با کلمه بعدی فاصله دارند:
. نقطه، ویرگول؛ نقطه‌ویرگول: دونقطه؟ علامت پرسش! علامت تعجب» گیومه بسته) پارانتز بسته] کروشه بسته} آکولاد بسته
اما علایم زیر، کاملا بر عکسند و از کلمه قبلی فاصله دارند و به کلمه بعد از خود می‌چسبند:
گیومه باز( پارانتز باز[ کروشه باز{ آکولاد باز
البته یک استثنا براي پارانتز باز داریم. مثلا: آن کتاب(ها) را بخوان.
یعنی معلوم نیست که یک
 در ابتدای فصل تابستان و آغاز تعطیلات مدارس و دانشگاه ها هستیم و بسیاری در حال تدارک براي مسافرت هستند. برخی هم براي تعطیلات آخر هفته ی خود برنامه های سفری کوتاه دارند. ما می خواهیم چند پیشنهاد براي تعطیلات شما داشته باشیم! شمایی که در تهران ست دارید و به فکر تفریح و گردش در آخر هفته خود هستید. جاهای دیدنی اطراف تهران که کمتر فرصت معرفی شدن را پیدا کرده اند. با ما همراه باشید.
روستای افجه
روستای افجه یکی از بهترین نقاط اطراف پایتخت براي گش
بسم الله الرحمن الرحیم
روستای چشمه خانی از  توابع بخش خاوه شهرستان دلفان (نورآباد ) لرستان درابتدای دشت خاوه  از سمت جنوب شرقی به شهرستان دلفان درمحدوده کوههای زاگرس میانی واقع شده است از سمت جنوب به این کوهها و از سمت شمال به کوههای گرین و به جاده نهاوند ُ(همدان ) نورآباد و روستاهای علی آباد و حسن آباد و از غرب به دشت خاوه و روستاهای جعفر بیگی و چشمه خانی سفلی و از شرق به گردنه گاماسیاب منتهی میابد‌.
ساکنین به کار کشاورزی و دامپروری  وشغل ها

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها