نتایج جستجو برای عبارت :

pdfرمانپرستار شیطنت هایم

در آینه زنی را میبینم
و گم شدن تدریجی شب گیسوانش را
در دل روز
به چشمان خود میبینم
خط خوردن تدریجی
سال های عمر را
در تقویم _ دور _ چشمانش

به زن خوش آمد میگویم
حضورش را به آینه هايم
لبانم می خندد
و دو چال زیبایم خودنمایی میکنند
بی اعتنا به تمام سپیدی ها
بی اعتنا به تمام چین ها
موهايم را شانه میکنم
 برق شيطنت را در چشم هايم میبینم
چشمکی به زن میزنم 
و بودنم را
با فنجانی قهوه جشن میگیریم
من هنوز زنده ام

روح وحشی 
. یا لطیفپا در کفش هايم نکنکفش هايم خاکستری ستکفش هايم پاره استپنجه تیز غرور و مستیآن ها را صد تکه کرده استکفش های تو سالمندچرا میخواهی پا در کفش هايم کنی؟ کفش هايم هیچ ندارندنه رنگنه احساس پاکینه نظافتنه زیباییدنیایشان ابهام استابهام را دوست داری؟؟ کجای پیچیدگی دلنشین است؟ بند کفش هايم در هم گره خوردهمثل کلافی سردرگمخودم در خودم گم شده امهمانند بند کفش هايم٬دیروز هم یک لنگه از کفش هايم را گم کردمو امروزپاره‌ای از وجودم را . پا در کفش من
میان خانه که نه ، ویران خانه ام زانو زده ام . آب تا شانه هايم بالا آمده ، سیل همه ی دارایی هايم را با خود برد ، خانه یمان ، تلوزیونی که برای فوتبال دیدن سرش دعوا میکردیم ، کتاب هايمان را ، همان هایی که با شيطنت هايم  نگذاشتم هیچکدامشان را تمام کنی ، توپ فوتبالی که برایم خریده بودی ، حتی آن استوک هایی که موقع خریدنش قول گرفتی که با آن گل های زیادی بزنم . سیل همه چیز را برده حتی تورا .
کدام وام بلاعوض تورا برمیگرداند ؟! کدام کمک های مردمی ، داغ نبو
 برخی والدین از لجبازی و شيطنت کودکان شاکی هستند. کودکان دو نیاز دارند. شيطنت زیاد احساس گناه به همراه دارد، چون می دانند مادرشان ناراحت می شوند. کودکان عاشق مادرشان هستند حتی در اوج شيطنت چون می دانند مادر با کتک زدن آن ها آرام میشوند نیاز به کتک زدن می شود او کتک می خورند تا مادر آرام شوند.
 
مسئله دوم ارتباط مادر و فرزند است این توجه هم مثبت و منفی است اما اگر لاین ارتباطی از نوع توجه منفی است یعنی زمانی باشد که کودک در حال شيطنت است. ای
دانلود آهنگ جدید باربد به نام شيطنت
متن آهنگ جدید شيطنت - باربد
Скачать ноую песнюBarbod Sheytanat
Текст песни Sheytanat Barbod
شيطنت از چشم سیات میریزه عشوه از او قد وبالات میریزهЗло падает от глаз сатаны юбоь падает на него
خونه خرابم میکنه وقتی که زلف های تو روشونه هات میریزهМой дом разрушен, когда аши ботинки сброшены
چقدر دل تو گیراست چشات قشنگ و زیباست

ادامه مطلب
دانلود بهترین و زیبا ترین رمان نقاب شيطنت بافرمت pdf و فرمت apk
دانلود زیبا ترین و باحال ترین و بهترین رمان نقاب شيطنت با فرمت pdf
دانلود رمان های جدید و قشنگ و رمانتیک و عاشقانه رمان نقاب شيطنت
دانلود باحال ترین و خفن ترین و قشنگ ترین رمان های نقاب شيطنت
دانلود جدید ترین و باحال ترین و میزان ترین رمان های نقاب شيطنت

ادامه مطلب
پاهايم را بغل کرده‌ام. چشم‌هايم را بسته‌ام اما از پشت پلک‌هايم باد را میبینم که با برگ‌های سپیدار بازی می‎‌کند. سپیدار بلند و تنومند و مهربانم. موهايم را در گوش‌هايم چپانده‌ام که صدای نفس کشیدن چشمه را نشنوم اما از پشت طره‌های مو خنده‌های آب را می‌شنوم. اینجا مکان امن من است. من و سپیدار و چشمه. تا ابد. سبزه‌ها از موی من درست شده و برگ‌های سپیدار پیچ در پیچ در پیچ در هم گره خورده. چشمان چشمه، آبی و جان افزاست. دست‌هايم ریشه‌های سپیدار
کانال ما در سروش
شب را می نویسمروی شیشه بخار زدهنه با قلم،با دست هايمشب را می نویسمدر باران در قدم هايمشب را می نویسمبا خواب هايم با داستان هايمشب را می نویسمدر دل تاریکی در دل تاریکی.‌‌شب را می نویسمبی تو ،بی ستاره
میلاد_شکیبا✒
کودکی معصومان
 
سلام.معصومین هم زمانی که بچه بودند; بازی و شيطنت میکردند? کدومشون شیطون تر بودند?
در نهج البلاغه آمده است :لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم ومحاسن اخلاق العالم لیله و نهاره.{نهج البلاغه فیض الاسلام، جز ۴، خطبه ۲۳۴، بند ۶۱ ص ۸۱۱ چاپ وزیرى ؛ نهج البلاغه صبحى صالح، قطع جیبی ، خطبه ۱۹۲ ص ۳۰۰ )خداوند از آن زمان که رسول خدا از شیر بازگرفته شد بزرگترین فرشته اش را قرین وى
یادم نیست آسمان آرزوهايمان از کی فرق کردیادم نیست چه شدکه دلش خواست بزرگ شودچه شد که دیگر من هم نتوانستم با شيطنت هايم رامش کنم.چه شد که حوصله اش از من سر رفت ودلش هوایی شدچه شد که حوصله ی بودن هايم سر رفت و.دلش خواست بزرگ شود.دلش خواست برای خودش کسی شود.گفت می خواهم برومدل دل کردم برای ماندن و رفتنگفت بیا.پای ماندن نداشتم و پای رفتنم لنگ می زد
گفتم بمانگفت فکرهايم را کرده ام باید برومشاید من هم باید همراهش میشدمکنارش
من اما فکر میکنم
 تو عاشق خوبی برای من هستی ،
 آنقدر خوب که بتوانم دوست داشتنت را فریاد بزنم 
و به بودنت افتخار کنم 
عاشق خوبی هستی
 چون میتوانی هربار که دیدی أم 
دست خالی نیایی ،
 شاخه گلی برایم بخری
 و خوراکی ها و کتاب های مورد علاقه أم را توی کیفت قایم کنی تا بگردم ،
 پیدایشان کنم
 و جیغ های بنفش بکشم،
پا به پای شيطنت هايم بدوی
 و به نفس نفس بیوفتی اما گلایه نکنی ، 
خرابکاری هايم را با عشق ببینی ،
 در مقابل عصبانیتم لبخند بزنی 
و بگویی چق
به صبوری. به خشم. به ناچاری. به لابد هايم .به شاید هايم. به نمی شود هايم. به ضمیر پنهان تو.به پیدایی او. به در ها و اتاق ها و پنجره ها. خیابان هایی که در آن ها گرفتارم. درختانی که بی برگ سر می کنند. به آفتاب از این سوی پنجره. به سکوت خاک و برگ و آب. به واژه واژه ی آدم ها. به خاموشی مولانا.
 
تنهایی هايم دستان تو را می‌طلبددستان زمخت و مردانه ات، دستانی ک رگ هایشان بیرون زده اند و در آخرین دیدارمان گفتم آخ چه مناسب رگ گیری!تنهایی هايم چشمانت را می‌طلبد، چشمان نسبتا کوچکت وقتی برق می‌زند، خلع سلاحم می‌کند.دلم را از آشوب ها تهی می‌کند.تنهایی هايم صدایت را می‌طلبد، صدای بم و گرفته ات وقتی می‌گویی نیم ساعت دیگر بیدار میشوم اگر اجازه بدهید بخوابم.تنهایی هايم قامتت را می‌طلبد روبه رویت بایستم و تو با خنده بگویی کوتوله جآن و من
امشب تمامِ سلول های بدنم تورا میخواهد.امشب من رفت و جایش را یک تو پر کرد.
امشب شانه های مردانه ات را میخواستم برای گریه کردن.
امشب دلم قدم زدن های بی وقفه میخواست با تو در تمام پیاده رو های جهان.
امشب یک شمع میخواستم و یک شب و یک حل شدن در آغوشت.
امشب یک کافه میخواستم و قهوه و شیرینی چشم هایت.
امشب تورا میخواستم و شيطنت های دخترانه ام.
امشب مردانگیت را برای تعریف نگی هايم میخواستم.
امشب یک شب سرتاسر با تو ولی سرتاسر بی تو بود.
من تمام لحظه هايم، خنده هايم، گریه هايم
اشک هايم، درد هايم، غصه هايم، زجر هايم
شادی و آرامش من، کودکانه خنده هايم 
با تو بوده، با تو مُرده، سر به نیستی ها سپرده
التماست، گریه هایت، زجر توأم با صدایت
خنده هایت، ترس هایت، بغض هایت، درد هایت
مرگ شیرینْ خنده هایت، حاصل خبط تو بوده
با دورویی با دورنگی، خاطراتم با تو مرده
دوست دارم تو بدانی رفتنت پایان من شد
این منی که می‌نویسد، زاده باران غم شد
میگویم نکند فکر کنی کله شق بازی هايم از ته قلبم نشئت می گیرند ها. نه. ته دلم می دانم که تو منزهی و  سبحانک. غر زدن ها و شکایت ها و بچه بازی هايم برای تو از سر خامی ست. می دانی که من بلوغ مومنینت را ندارم. می دانی که هیچ اگر سایه پذیرد، شاید من آن سایه ی هیچ باشم در مقابل تو. می دانی که بغض هايم از سر ناتوانی ست و اشک هايم وسیله ای برای اظهار نیاز به درگاه تو. بابت خیال هايم مرا ببخش. می دانی که من نه تنها این روز ها، بلکه "همیشه" سراسر عجزم نه؟ می دانی ک
خاطره هايم را 
در میان عصب هايم مدفون می کنم.
قلبِ سنگینِ سکوت
شبیه بنفش می شود.
و پُر رنگ تر از آن
_ سیاه _
سیب های سرخ گاز گرفته شدند.
بی آنکه مهر خاموشی دارکوب ها
دیده شود. 
****
خاطره هايم را نمی نویسم.
تا مثل سیب های سرخ
گاز زده.
راستی چه طعمی دارد؟ 
برگ کاهوی تازه؟ 
زیر دندانِ بنفش؟
محبوبه باقری
​​زخم هايم را دوست دارم،
به همان اندازه که تو زیبایی ات را دوست داری.
ز زخم های درونم چیزهایی را آموختم
که زخمی نبودن هرگز آن ها را به من یاد نداد
درون زخم هايم خون نمی بینم،بلکه درون آنان کهکشانی میبینم
کهکشانی که هر ستاره ی آن یک تجربه است
من ​درون زخم هايم به دنبال ستاره ها میگردم!
​​​​زخم هايم مرا به آنچه که الان هستم تبدیل کرده اند.
من قوی بودن را ز آن ها آموختم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خیلی یهویی،پس فکر می کنم بتونم اسمش رو بزارم چرت
 دستمال را بر می دارم، گرد و خاک روی میزها و آینه ها را تمیز می کنم و جایشان دوستت دارم می گذارم. خانه را جارو می کنم و دوستت دارم هايم را می پاشم روی فرش های تمیز. به غذای در حال پخت ِروی گاز سر می زنم و چاشنی دوستت دارم اش را اندازه می کنم. جوراب هایت را بر میدارم و با دوستت دارم هايم کوک می زنم. دمنوش دوستت دارم را دم می گذارم تا بیایی. می آیی و دوستت دارم هايم را می نوشی و شام نخورده، از خستگی خوابت می برد. دوستت دارم هايم را مثل پتویی رویت می اند
من تو را در فرورفتگی هر کوهدر کابل های بزرگ برقدر سنگلاخ راهدر ابتدا و انتهای هر جاده می بینممن تو را در قواعد هندسی،در چهار و پنجِ معلقِ خیامدر کتاب و دفترِ پرفسور امین می بینم!تو معادله ی درجه سومی مگر؟ از دست هایت فاکتور می گیرمو جذر چشم هایت رادرونِ دفترم می نویسم. پلک هايم را به هم می فشارمو اشک هايم را جمعچشم هايم را ضربمردمک ها را تفریقو صلبیه ی چشمم را در سطح دنیا تقسیم می کنممن تو را در قرنیه می بینمدر آستیگماتیسمِ چشم های پدربزرگمن
خلاصه:
ازدواج اجباری که حاصل لجبازی با پدر است.
عشقی که از سر غرور قیدش را زد.
دختری که از سر شيطنت با پسری که هیچ علاقه ای به او ندارد ازدواج می کند و به خیالش بعد از مدتی از او طلاق می گیرد
آیا زندگی باب دل نازنین پیش می رود؟
رمان خدای شيطنت 
نشر به زودی از انجمن نویسندگی سروناز
نویسنده: هم نیاز
خیلی وقت است که مستقیم حرف نزده‌ام و طفره رفتم و حرف‌هايم را پیچاندم دور خودم؛ طوری که گاهی خودم هم یادم می‌رود منظورم از گفته‌ها و نوشته‌هايم چه بوده؛ گاهی این حرف‌های پیچ‌دار گردنم را می‌گیرند و آن‌قدر فشار می‌دهند که دیگر نه می‌توانم حرف بزنم و نه گوش دهم. حرف‌هايم دیگر مهم نیستند.
میخواهم از دوری بگویم برایت. که آرام مرا فراموش خواهی کرد. یادت می‌رود چگونه چشم‌هايم را خط باریکی می‌کردم و شيطنت وار می‌خندیدم. یادت می‌رود حسِ لمس دست‌هايم را حدود ساعت ۶ عصر. یادت می‌رود چطور سرخوشانه کنارت بچه می‌شدم.یادت می رود نخندیدن‌هايم، صدای گریه ‌ام را. قسم به تو عزیز من، که آنقدر با تمامی اسم ها و لقب های زیبای شایسته‌ات صدایت زده ام که واژه ها کم آورده اند. کاش یادت بماند این روزها را. که بهت گفتم ری‌را طبق یک افسانه قدیمی
آینه ی گرد را که از روی دیوار برمی دارم، علاوه بر تبخال پت و پهن و دردناکی که عدل اندازه ی نصفه ی یک سکه ی پانصدیست، جوش ریزی روی شقیقه ام درست کنار آن دسته ی سفید رو به زیاد شدن نشسته است. شبیه آن جوش های ریز و بی رنگی که حوالی ده سالگی یک شبه روی صورتم نشست.
 
رفته بودم نان بخرم؛ دست هايم به جیب های پالتوی صورتی بزرگی که بابا سر خود خریده بود نمی رسید؛داخل  نانوایی شدم و در صفِ سیاهی از ن ایستادم، دست هايم گرم شد و چشم هايم به چشم های قهوه ای ش
دلتنگی هايم را ندید که با یاد جدایی از او در قلبم لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر میشدند دلتنگی هایی که مرا تا مرزجنون پیش میبرد دلتنگی هایی که نفس کشیدن را برایم دشوار میساخت دلتنگی هایی که تنها با یاد جدایی مرا به این حس ها دچار کرده بود حال پس از جدایی چه بر سرم آوردهسخت ترین وتلخ ترین  لحظه برایم لحظه جدایی بود لحظه ای که خود جدایی روح از تن را به چشم دیدم،لحظه ای که پس از آن تمام من خلاصه شد در لبخند های تلخی که خود از تلخی آنها خسته ام .من بی
دلتنگی هايم را ندید که با یاد جدایی از او در قلبم لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر میشدند دلتنگی هایی که مرا تا مرزجنون پیش میبرد دلتنگی هایی که نفس کشیدن را برایم دشوار میساخت دلتنگی هایی که تنها با یاد جدایی مرا به این حس ها دچار کرده بود حال پس از جدایی چه بر سرم آوردهسخت ترین وتلخ ترین  لحظه برایم لحظه جدایی بود لحظه ای که خود جدایی روح از تن را به چشم دیدم،لحظه ای که پس از آن تمام من خلاصه شد در لبخند های تلخی که خود از تلخی آنها خسته ام .من بی
بسم او .
اگر بخواهم دقیق تر به زندگی ام نگاه کنم منشأ اصلی شکست های زندگی ام ترس هايم بوده است. ترس هایی که ناشی از نبود خودباوری کافی و اعتماد به خودم و توانایی هايم بوده. بارها در تجربه های زندگی ام به خودم ثابت شده که توانایی هايم کم نیست. نمی‌خواهم خودبزرگ بین باشم. شاید دارم تلاش می‌کنم دست از خود کوچک بینی بر دارم.
ادامه مطلب
گفتنی‌هايم بسیارند. خسته‌ام. نیاز به نوشتن دارم. ولی بیشتر از نوشتن، نیاز به استراحت کردن و حمام گرم دارم. نیاز دارم خودم و همه‌ی لباس‌هايم را بشویم تا بوی سگ و موهای چسبیده به لباس‌هايم را فراموش کنم. آنفولانزا گرفته‌ام و آمده‌ام خانه‌ی مادرم. مادربزرگم را با اورژانس به بیمارستان بردند و همین کافی بود تا اضطراب بخواهد مرا قیمه قیمه کند. خوشبختانه حالش بهتر است.
شب است و پنجره ها خفته اند
تو نیز پلک ها بر هم بگذار
که قاصدک بوسه هايم را
روان کرده ام به شهر باران ها
تا که شاید رویاهايمان
در این سکوت پر غوغای ظلمت
دیدارشان تازه شود
به مهر
زیر نور ماه 
.
.
.
بوسه هايم نذر چشمانت

روح وحشی
1:07 بامداد 
به تو که فکر می کردم جهان به هم می ریخت منطق وجود نداشت و مردم آدمک هایی بودند در حال حرکت، جاده ها ساخته شده بودند تا مرا به تو برسانند، ابرها انتظار می کشیدند در لحظه ی موعود ببارند، دست ها و سازها تلاش می کردند احساسم را بنوازند، پاهايم می دویدند برای وصالت، چشم هايم می چرخیدند دنیا را، برای تماشا کردنت و دست هايم. دست هايم و آغوش تو. همه چیز به کنار فقط آغوش تو.
خدای من در هر ثانیه ای که میگذردبی شمار نعمت بر من ارزانی میکنیتپش قلب ، دم و بازدمدیدن ،شنیدن ، لمس کردننبض زدن ها، پلک زدن ، فکر کردن و.نعمت های بیشماری که ازشمردن آن ناتوانمو من چقدر بی تفاوت میگذرمو مدام از نداشته هايم پیش تو گله و شکایت میکنمخدایا برای ناشکری ها و کم طاقتی هايمبرای فراموشکاری ها و بی توجهی هايممرا ببخش خداوندابه دل نگیر اگر گاهیزبانم از شکرت باز می ایستد کم می آورد در برابر بزرگی ات
ای مهربانترین مهربان هاﺑﻬﺘﺮﻦ ﻫ
سکوت با من …بی من …همه لحظه هايم سکوت است …درد هايم از سکوت استاشک هايم از وجود سکوتیست که تمام روشنی های زندگم را تیره کردهکاش نبودنبود ومن می توانستم ان را در هیچ قسمتی از زندگیم نبینم
 
 
دلتنگی فقط یک اسم مستعار استبرای تمام حس هایی کهاسمشان را نمی دانیمو هر کدامشان برای خود یک دلتنگی اند . . .
 
 
 
زندگی نوشتنی زیاد دارهاما گاهی هیچی پیدا نمی کنی بنویسیجز ، سکوت . . .
ادامه مطلب
قلمِ کهنه‌یِ نوشتن‌هايم،
گویی خشکیده است!
آنقدر که پنهانی،
به تماشایِ نگاه‌هایِ لبریز از جنون "عشق"مان،
سر به هوا ایستاده است.
- چه کند این رفیق قدیمی؟
که برای در آغوش کشیده شدن،
دیگر مجال نمی‌یابد!
زمانی‌که دست‌هايم،
از لمسِ لطافتِ دست‌های تو،
مست شده‌اند.
نمیدانم.و باز هم نمیدانم چرا و چطور تمام نوشته هايم بوی تورا میدهدشاید از  یادگاری  نفس های به جای مانده ات استگاهی وقت ها که بی قراری هايم اوج میگیرد کوله یادگاری هایت را برمیدارم و به قله دلتنگی هايم صعود میکنمو دست اخر انجا  قلم و کاغذی برمیدارم و از سر دلتنگی های خاطراتت با سکوت درونم رنج میکشم.
پی نوشت1: بخشی از نوشته های مربوط به کتاب قلب زرد که ان شالله بعد این بیماری بره برای چاپ (شایدمهرماه) 
پ ن :من تو را در واپسین لحظات این روزهايم
میخواهم از دوری بگویم برایت.
که آرام مرا فراموش خواهی کرد.
یادت می‌رود چگونه چشم‌هايم را خط باریکی می‌کردم و شيطنت وار می‌خندیدم.
یادت می‌رود حسِ لمس دست‌هايم را حدود ساعت ۶ عصر.
یادت می‌رود چطور سرخوشانه کنارت بچه می‌شدم.یادت می رود نخندیدن‌هايم، صدای گریه ‌ام را. قسم به تو عزیز من، که آنقدر با تمامی اسم ها و لقب های زیبای شایسته‌ات صدایت زده ام که واژه ها کم آورده اند.
کاش یادت بماند این روزها را.
که بهت گفتم ری‌را طبق یک افسانه قدیمی
قاب عکس روی دیوار ،همیشه هم دست دلم را نمیگیرد .باید عکس کوچکی از تو داشته باشم،برای همه ی شب هایی که نمیدانم اشک هايم را کجا بریزم .همه ی شب هایی که هزارباره با تمام وجودم میفهمم که پناه ابدی برای تنهایی هايم،فقط تویی باید عکس کوچکی از تو داشته باشم تا بتوانم راحت در آغوش بگیرمت . برای شب هایی که خواب در چشم هايم جای خودش را به بغض و ترسی غریب می دهد

چه زود از کنارت برگشتم . و چه ساده لوحانه هیچی از با تو بودن نفهمیدم . ح س ی ن
هیچ وقت اونقدری خودمو دوست نداشتم که ساعت ها از خودم عکس بگیرم.نمیگم اصن هیچ عکسی ندارم.میگم از بین همون انگشت شمارا فقط یکی شونو دوست دارم که اونم نصفه ام.از این عکسایی که مطمئنم اگه ده ها سال از عمرم بگذره بازم هر وقت یکی بهم بگه تو چ شکلی ای؟همونو براش بفرستممگه آدم چقدر تغییر میکنه اصن:(
(میرم عکس رو باز میکنم و با تصویر خودم توی آینه مقایسه میکنم)
خب آره خیلی تغییر میکنه.شکسته تر میشه.لاغر میشه.دیگه لباش به اندازه قبل هم نمیخنده.د
اینگونه که ساده حرف هايم را در گوشت زمزمه می کنماینگونه که سادهصدایت می کنمچرا باید معنی دوست داشتن را برایت بنویسم؟وقتی چشم هايم تو را می خوانندو گوش هايم صدای تو را می شنوندو ضربان قلبم به یاد تو نبض می زند.تمامِ این مدتکه از پشتِ آن تَلِ قلبمبه تو زل می زدمصدایت رادر جداره های قلبم شنیده امو قطره های باران رادر مردمک های چشمانتدیده اماینکه می خواهم بیایمتصمیمِ الان و یک لحظه ی تازه نیست.از همان اول،تاکنوندر التهابِ آمدن بوده ام.تا صدایم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها