نتایج جستجو برای عبارت :

ویسگون من دوستم تو باشگاهgo

بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟ 
آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت؟
آن اشک‌های شوق در آغازِ هر سلام 
آن خنده‌ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت
آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار! 
آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت
کار رقیب بود که نامهربان من 
از روز دیدنش به نظر دوستم نداشت
من تا سحر به گریه و او تا سحر به خواب 
دردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت. .
‌سجاد_سامانی
 
روزی با دوستم از کنار یک دکه رومه فروشی رد می شدیم دوستم رومه ای خرید و مودبانه از مرد رومه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. 
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
باید بگم.دوباره و چندباره،که از آینده می‌ترسم. از این که چه بلاهایی ممکنه به سرم بیاد.کیو جز خدا دارم که بهش پناه ببرم؟آیا، خدا، دوستم داره؟ چقدر؟اگه نماز نخونم هم، همچنان دوستم داره؟اگه دوستم نداشته باشه، تلافی می‌کنه؟
یه کسی  تعریف می کرد:
کوچیک که بودم یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبارفروشی پدرم در بازار.
 پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت یک مشت آجیل برای خودت بردار، 
دوستم قبول نکرد. از پدرم اصرار و از اون انکار،
تا اینکه پدرم, خودش یک مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیبها و مشت دوستم.
از دوستم پرسیدم:تو که اهل تعارف نبودی, چرا هرچه پدرم اصرار کرد, همون اول, خودت  برنداشتی؟
دوستم خیلی قشنگ جواب داد:
آخه مشتهای بابات بزرگتره.
خدایا اقرار می کنم که مشت
ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺎ ﻣﺨﻮﺭﺩﻢ ﺩﺍﺩﺍﺷﺶ ﺷﻮﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻬﻮ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻒ: ﻣﻦ ﻣﺨﺎﻡ ﺯﻥ ﺑﺮﻡ:/ ﺩﻭﺳﺘﻢ (ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ) :ﻻ‌ﺑﺪ ﻋﻤﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻔﺖ ﻟﻘﻤﻪ ﺑﺮ ﺑﺒﺮﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻪ؟ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺖ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮ ﺳﺮﻻ‌ ﻣﺪﻩ*-*ﺑﺎﺑﺎﺵ: ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﻦ ﺎﺭ ﺩﺍﺭﻦ:| ؟ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ: ﺍﺸﺸﺶ ﺑﺨﺎﺗﺮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺳﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻧﺎﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻭﺳﺘﻢ :ﺑﻬﺮﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺯﻥ ﻣﺨﻮﺍﻡ^-^ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺘﻢ : ﺧﻔﻪ ﺧﻮﻥ
اگر دوستم داری تمام و کمال دوست بدار
نه زیر خطی از سایه‌ روشن
اگر دوستم داری سیاه و سفیدم را دوست بدار
و خاکستری و سبز و طلایی و درهم
روز دوستم بدار
شب دوستم بدار
و در بامداد با پنجره‌‌ای باز
اگر دوستم داری مرا تکه ‌تکه نکن
تمام و کمال دوستم بدار 
یا اصلا دوستم ندار.
| هوگو ماوریس کلاوس |
دوستم:میتونى کره اى حرف بزنى؟
من:معلومه که اره.
دوستم:اوه!واقعا؟ لطفا یه چیزی به کره ای بگو.
من:آنیونگ هاسه یو جونن بنگتن سونیاندان هوانگم مکنه جون جانگ کوک ایمنیدا
دوستم:فاخ. .
 
 
 
 
فک کمم بیشترتون قضیه ى آنیونگ هاسه یو جونن و غیره رو بدونین
عارمیون را موگویم
 
 
 
برای اینکه دوستم داشته باشیهر کاری بگویی می کنمقیافه ام را عوض می کنمهمان شکلی می شوم که تو می خواهیاخلاقم را عوض می کنمهمان طوری می شوم که تو می خواهیحتی صدایم را عوض می کنمهمان حرفهایی را می زنم که تو می خواهیاصلاً اسمم را هم عوض می کنمهر اسمی که می خواهی روی من بگذارخب حالا دوستم داری ؟نه ، صبر کنلطفاً دوستم نداشته باشچون حالا انقدر عوض شده ام که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد
شل سیلور استاین
   ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.
   دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
برای این روزهایی که با من قهری میتونی خودت رو ببخشی؟
اگر دوستم نداشتی دوریمون حالت رو خوب میکرد ولی تو دوستم داری.بهت سخت میگذره بی من. ولی الان تصمیم گرفتم پذیرا باشم هر دوری و رفتنی رو.یه مدت تلاش نکنم ببینم بقیه چه میکنن. 
الآن یهو یه چیزی یادم اومد!
کلاس سوم راهنمایی بودم (که میشه هشتم فعلی) و ماه رمضون بود. اون شب توی مدرسه‌مون افطاری داشتیم. من با خودم یه ماگ برده بودم که تازه خریده بودیمش. البته اون موقع اسمش ماگ نبود و بهش می‌گفتن لیوان!
خلاصه این ماگ زرشکیمون رو گذاشته بودیم روی میز تا برامون چایی بیارن. یهو دست دوستم خورد به ماگ و افتاد شکست.
من خیلی خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم اینو مامانم تازه گرفته بود و حالا من چی جوابشو بدم؟
دوستم عذاب وجدان گرفته ب
دوستم رومه ای خرید و مودبانه از مرد رومه فروش تشکر کرد ، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد.همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم:چه مرد عبوس و ترش رویی بوددوستم گفت:او همیشه این طور است!پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟!دوستم با تعجب گفت:"چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!من خودم هستم.".اجازه
ندهید تا برخوردهاى دیگران ، موجب تغییر رفتارهاى شما شود . همیشه مثل
گــــــــــــل باشید که در هر شرایطى خوش عطرى
من،
شهری را می شناسم
که در فقدان من
آه می کشد
اشک می ریزد
نوحه می کند.
من،
شهری را می شناسم
که بی مزد و منت
بی هوا و هوس
و بی آنکه شبی را در آن خفته باشم
دوستم دارد.
و هر بهار
با چهره ای خجسته
و با دسته گلی ارغوانی
به پیشوازم می آید
و پیشانی ام را می بوسد.
دوستم زنگ زده میگه گفته بودی بیشتر ایرانیای کانادا خیلی توی خونواده هاشون اختلاف هست ولی ظاهرا با سیلی صورتو سرخ نگه میدارن؟!
میگم آره
میگه دوستم و شوهرش دارن طلاق میگیرن از هم :|
مثل اینکه اختلافاتشون خیلی شدید شده.
و دیگه دیدن نمیتونن زندگی کنن با هم.
این دوستم بود، که توی انتاریو بود، و دوسش دارم و دختر خوبیه و دوست داشتم به کسی که میشناسم معرفی کنم؟
معرفی کردمش به یکی از دوستای آقام برای ازدواج،
تو ده روز همدیگه رو زدن ناکار کردن و دعوا و بحث شده و کلا به هم فحش دادن و به هم زدن!
این دومین مورد دعوای جدی دوستم با دوستای آقامه!
این دوستم شوهر بکن نیست!
بیرون موهام کاملا مشکیه،
ولی وقتی این موهای مشکی رو کنار میزنی، موها هر روز دارن سفیدتر میشن!
دارم با سرعت نور پیر میشم!
میگن آدما قبل مرگشون
❆ بگو دوستم داری:
 
باز هم بگودوستت دارمبرای هزارمین مرتبهراستش، دوستت دارم های تو راست هم که نباشد به دلم می نشیند. 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
   ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.
   دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
هوالرئوف الرحیم
سالگرد قمری ساخت این وبلاگ و اتفاقات بد اون وبلاگ هم هست.
بعد از یکسال هیچچچچ تغییری تو رفتارش ندیدم. و پشیمونم چند روز پیش رفتیم خونه شون افطاری. که بعد اتفاقات بعد بیفته. 
رضوان می گفت دوستم دوستم. به ریحانه گفتم، کسی که تو رو عامل هر اتفاق بدی بدونه، نمیشه که دوستت باشه.
شرایط به هم ریخته.کنسر پدر دوستم(که حق پدری به گردنم داره) ظاهرا تحت کنترل بوده اما انگار متاستاتیک شده و لنفادتوپاتی سوپراکلاویکولار چپ داده و این یعنی فاجعه.دوستم گریه میکرد و من هیچ حرفی برای دلداری دادن نداشتم که نمیشه یک پزشک رو در مورد چیزی که مثل روز براش روشنه دلداری داد.
با نماینده ی عوضی مون دعوا کردم.بخاطر حال روحی بد دوستم،علی رغم اصرار بچه های کلاس قید جشن فارغ التحصیلی رو زدم.ساعت مطالعه ام شدیدا افت کرده و هر شب با حال بد
سلام
یادمه تو دوران راهنمایی انشا داشتیم و من همش 17 اینا میگرفتم. پسر همسایمون که پنج سال ازم بزرگتر بود برام یه بار نوشت تا نمره بهتری بگیرم اینبار 13 گرفتم. اصلا شاخ دراوردم چون واقعا زیبا بود. چند ماه پیش گفتم بهش که اون انشایی که برام نوشتی 13 شدم گفت دبیرش کی بود گفتم فلانی. گفت اون به انشاهای خوب نمره خوب نمیده. یه روز که باهاش کلاس داشتیم من تو موقع درس داددنش یه کم حرف زدم منو کشید بیرون و من فهمیدم که الان تو گوشی بهم میزنه سرمو انداختم زی
من: سلام. بهم زنگ زده بودی. کاری داشتی ؟
دوستم: آره ؛ امروز وقت داری بریم با فلانی صحبت کنیم برای قرارداد؟
من: امروز که نه ؛ دارم اسلاید های دوره‌ی از صفر رو درست میکنم.
دوستم: عه تو که قبلا هم دوره مقدماتی داشتی. مگه همونا رو درس نمیدی؟
من: نه دیگه ؛ من برای هر دوره‌ای ، اسلاید و محتوای اختصاصی درست میکنم.
دوستم: تو هم بیکاریا ول کن بابا این کارا رو . همونو درس بده بره ! کسی نمی‌فهمه که
من: بحث فهمیدن نیست. بحث اینه که اگه محتوای تو همیشه تکراری
سلام.‌ 
دیروز با دوستم رفتیم بیرون سراغ برادرش. هوا تقریبا داشت تاریک می‌شد. دوستم سرعت داشت و یه قسمت از جاده پر از آب بود.نمی‌دونم فشار قرنطینه، خوشحالیِ در جوارِ دوست بودن یا  به چه دلیلی بود که وقتی آب پاشید اطراف ماشین، به جای اَکه هی» گفتن؛ در کمال ناباوری گفتم: Wow»و این ما بودیم که تا شب داشتیم به طرز واکنش نشون دادن من می‌خندیدیم.دوستم می‌گفت: چون مسیر کمی طولانی بوده و رفتیم تو آب یه لحظه حس کردی شماله. :))گفتم: حتما ترمینال به اون
۰) سلام. بالاخره اومدم که این پست سفرنامه‌طور رو کامل کنم و بذارمش! دلم می‌خواست یه قسمتاش رو به جز دفترم اینجا هم بنویسم، مخصوصا که به نوعی اولین سفر تنهاییم بود و اینکه مقصدش مشهد و همزمان با روز تولدم بود در کل حس خوبی می‌داد. (اینم بگم که در حالی که امسال همه حواسشون به ۹۸/۸/۸ بود، تولد من به طور متقارنی ۹۸/۸/۹ بودش :دی) من اونجا رفتم پیش دوستم و شخصیت‌هایی که اون چند روز می‌دیدم عبارت بودن از دوستم، مامانش، و دخترخاله‌ش که همسن مامانش بود
تلویزیون از این کلیپهای ماه رمضونی پخش میکرد. صدای مهربون آقای مجتهدی بود که میگفت: به خدا خوشبین باشید. خودتونو با یکی دیگه مقایسه نکنید بگید چرا به او داد به من نداد. چرا به من فلان و بهمان رو نداد. به خدا بدبین نباشید. بگید حتما خیر من در این بوده. حتی اگه فلان نعمت رو ندارم، حتما بهتر بوده نداشته باشم. شاید اگر داشتم برخلاف تصورم باعث بدبختی و گناهکاری من میشد. یه همچین چیزی. نگید خدا دوستم نداشت فلان نعمت رو نداد. بگید دوستم داشت میدونست برا
سلام.
من به دوستی دارم که از ۱۳ سالگی باهمیم و سال پیش مخصوصا اوج صمیمیتمون بود. از قضا سال پیش کسی اومد تو کلاسمون که با دوستم صمیمی شد. اوایل اصلا حس بدی نداشتم ولی از وقتی دیدم واقعا معنی عزت و احترام رو نمیدونه از چشمم افتاد. کسیه که به خاطر اینکه مامانش گفته درس بخون و این حال نداشته و باز مامانش اصرار کرده رکیک ترین فحش ها رو به مامانش میده. روز به روز داره بدتر میشه. و من چون ازش خوشم نمیاد دوس ندارم باهاش باشم و از اینکه آویزون کسی شم هم بد
واقعا به یکی نیاز دارم که منو دوست داشته باشه. واقعا و فقط دوست داشته باشه  همین. فارغ از همه شرایط و فارغ از هر ترحمی یا نگاه خاصی!
یکی به جز ننه بابام.یکی به جز خواهری.  یکی به جز دوستم نازنین. 
یه دوست داشتن مردونه میخوام. یکی که فارغ از خواسته ها و غریزه های جن*سی دوستم بداره. 
میدونم سگ هم به من نگاه نمیکنه! ولی دله و تنهاست و تو بد روزایی! عجیب نیست چیزای محال بخواد. 
+ معنی عنوان؟؟ 
بچه ها
 
long story short
 
من نگران دوستمم.
 
دوستم اینجا رو میخونه و خودشم میدونه که الان دارم درباره اون صحبت میکنم.
 
من دو تا مریضی دارم و دارم باهاشون واقعنی میجنگم. یعنی حال خودمم خیلی خوش نیست.
 
ولی آدمم. و احساس دارم و عاطفه دارم و نمیخوامم اینها رو تو خودم بکشم.
 
نگران دوستمم.
 
دوستم هم لاغر شده (درسته که ریشش و سیبیلش رو زده) هم خیلیییییییی پیر شده.
 
شبیه پنجاه ساله ها شده.
 
هم رنگ و روش پریده.
 
انگار بیست تا بچه شو فرستاده دانشگاه.
اینقدر پ
               بسم الله الرحمن الرحیم
روز اول مدرسه بود معلم وارد کلاس شد و شروع کرد به معرفی خودش بعد از ان سعی کرد تا با صحبت هایش حس رقابتی میان دانش آموزان ایجاد کند 
میان دانش آموزان کسی بود ک سطح هوشی بالایی داشت اما درس خیلی نمیخواند نامش امین بود.هفته ها ک میگذشت او تحت تاثیر حرف های معلم هر روز درسش بهتر میشد ،او شده بود شاگرد اول کلاس، همه به او غبطه می خوردند 
هر کس میرفت پیش او تا بفهمد چگونه درسش خوب شده است او پاسخ میداد:سعی و تلاش م
از اختلاف های بزرگ من و شوهر اینجاست که من توی خونه دلم میگیره و دوست دارم برم کوه ,جنگل,رودخونه,دریا,پارک,مهمونی و. ولی شوهر ترجیح میده بشینیم تو خونه دوتایی چایی بخوریم ,فیلم ببینیم,کتاب بخونیم. .
دیروز با دوستام قرار گذاشته بودم برم بیرون ,هیراد ام گفته بود ۴ برو نهایت ۷ برگرد.قبول کرده بودم,ساعت ۳ بزور از دستش خودمو خلاص کردم حاضر شدم دوستم ساعت ۴ دم در بود با دوستم رفتم. هنوز نیم ساعت نشده بود که اسمس داد
بدون من خوش میگذره!
ده دقیقه بعد
میدانی چیه ناتانائیل؟ میخواهم دور باشم. از کسی که دوستم نداشته و ندارد و توانایی دوست داشتنم را ندارد و کسی که بسیار دوستم دارد ولی ناخواسته همیشه باعث می شود غمگین باشم. میخواهم دور باشم، آن قدر دور که دیگر به اجبار دوست نداشته باشم و بتوانم خودم باشم بدون مودیفیکیشن. من دیگر مسئولیتی ندارم، میخواهم تنها باشم، میخواهم یک انسان مجزا باشم که خودش تصمیم میگیرد چه احساسی داشته باشد و یا چه کار کند. از این تحمیل* متنفرم. 
وقتی بق بقو بعد از مدتها حدوداً 10 سال رو میاره به رشته ورزشیش یعنی هندبال
موقعیت :رختکن
من :وااااای چقد دلم تنگ شده برای اینجا 
دوستم: مگه اومده بودی ؟
من: یه زمانی تو تیم بودم مسابقات میومدیدم اینجا و باشگاه .
دوستم: عه پس بلدی؟
من: یه کوچولو البته یادم رفته 
موقعیت : زمین بازی
مربی: زمینو نصف نکنیییییییییییییییییییییید (فریاد میزد جا داشت میزدمون )
ومن در حالی که دیگ نفسی برای دوییدن نداشتم رو به دوستم میگم: بابا چرا تمومش نمیکنه دیگ؟
دوستم:
برنامه ويسگون (Wisgoon) یک شبکه اجتماعی ایرانی است و این امکان را فراهم آورده تا کاربران بتوانند تصاویر مورد علاقه خود را با استفاده از این برنامه به اشتراک بگذارند. در این مقاله قصد داریم تا به معرفی برنامه ويسگون (Wisgoon) بپردازیم.
ادامه مطلب
هرگونه متن ها را می توانید  برای ترجمه به تارنا ترجمه بسپارید تا در کمترین زمان ممکن با مجربترین تیم شان برایتان انجام دهندانواع شرکت ها و افراد بند مرتبه درنمونه کار های ما موجود می باشد.یکی از دوستان رو اونروز تو فرودگاه دیدم به ورت کاملا اتفاقی بود دوستم تو کار ترجمه متن بود و اتفاقا منم خوشحال شماسم دوستم صادق بود من و صادق قبلا دوست های خوبی بودیم و با هم کلی دوران خوشی داشتیم الان هم امیدوارم که بتونیم دوران خوبی رو با هم همکاری کنیم.
حس می‌کنم قلبم اندازه‌‌‌ی قفسه‌ی سینه‌ام نیست، حس می‌کنم انقدر آدم‌ها را دوست‌دارم و انقدر مهربانی دیده‌ام که قلبم دارد می‌ترکد. حس می‌کنم تنهایی از پس حمل این همه مهر برنمی‌آیم.
حس می‌کنم قلبم اندازه‌ی تمام آدم‌‌‌ها ظرفیت دارد. همه‌ی کسانی که می‌شناسمشان، همه‌ی کسانی که قول دادند می‌مانند و نماندند، همه‌ی کسانی که دوستم داشتند و دیگر ندارند، همه‌ی کسانی که دوستم داشتند و هنوز هم دارند، همه‌یِ همه‌یِ آدم‌های زندگیم. 
سلام دوستان
دوستی صمیمی دارم که رفت و آمد زیاد داریم، اکثر عروسی ها مراسم ها و . با هم میریم، در این مراسمات مادر من میگه من نمیام یا اگر هم بیاد اشکم در میاره ولی مادر دوستم حتی اگه دوستمم نخواد به زور میبرتش، توی این عروسی ها و مراسمات دخترش میکنه تو چشم مردم به همه نشونش میده دخترش معرفی میکنه من و دوستم ۲۰ سالمون هست، دوستم تا امروز ۱۷ تا خواستگار داشته اینقدر سطح توقعش بالا رفته که هر کسی رو قبول نمیکنه یا طرف با بهترین شرایط براش میاد ف
امروز صبح فهمیدم همکلاسی قدیمیم بارداره، من هنوزم تو بهتم
هی به خودم میگم واقعا؟ کی انقدر بزرگ شدیم ما؟ وااای داره مامان میشه!!! چه ترسناک!
هی با ناباوری عکس سونوگرافیش رو نگاه میکنم و میگم مامان بنظرت راسته؟
مامانمم میخنده میگه آخه چرا باید دروغ باشه؟!
گرچه یه همکلاسیم بچه ی چند ساله داره اما من هنوز تو شوکم:|
چند روز پیش هم عکس بچه ی ۴ماهه ی دوستم رو دیدم، به اون یکی دوستم میگم: چه دل و جراتی داره، مامان شده:||
چقدر این اتفاق برام ترسناک و عجیب
6
چند وقت قبل بود که سرِ مزارش رفتم و گفتم که برایم پدری کند. برای خودم و دوستم. بیشتر دوستم، بعد خودم. شهید دستش باز است! خیلی باز. میتواند. یقین دارم. امشب یاد این افتادم که گفته بودم برایم پدری کند. خب، اگر سپرده ام برایم پدری کند و میدانم که پدری میکند و همیشه به چشم یک پدر به او نگاه کرده ام، نباید به او بگویم پدر روزت مبارک»؟! بعد حالا ماجرا جالب تر هم میشود. کادو چه چیزی بگیرم خوشحال میشود؟! چیزی که ندارم ببرم. همین که خوب باشم راضی میشوی؟! چر
امتحانات نوبت اول دانش آموزان در حالی به پایان رسید که در این بین سه نفر از برگزیدگان مدرسه بوعلی که در امتحانات نمرات برتر را کسب کرده بودند در جشن پیروزی انقلاب تقدیر شدند.
۱. ابوالفضل محمد علیپور ؛ پایه هفتم ، معدل ۲۰۲. مرتضی باختر ؛ پایه هشتم ، معدل ۱۸.۹۳ ۳. علی محمدی ؛ پایه نهم ، معدل ۱۹.۳۶

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها