نتایج جستجو برای عبارت :

چرا زندگیها امروزی اینقدر زودازهم میپاشهgo

باسمه تعالی
برداشتهایی از قرآن
به چه نازی اينقدر
غزل۳
تو که تسلیم هوایی ،به چه نازی اينقدر
می زنی لاف خدایی،به چه نازی اينقدر
تو که در دام اجل هستی و هر لحظه روی
نیست راهی و نجاتی، به چه نازی اينقدر
می برد مرگ بشر را، نتوان گفت چرا
چون حیات است جدایی،به چه نازی اينقدر
گر تو داری ز جهان چهره ی زیبا و قشنگ
به تبی بسته و آنی، به چه نازی اينقدر
تو مشو غره به مالت، نبری همراهت
پس چرا اینهمه شاهی، به چه نازی اينقدر
معرفت جو و مزن صدمه به جان و جسمت
عشق
اينقدر امروز روز خوبی بود، ک عکس هایی ک از شان و کامیلا در میامی پخش شده و در حال کیسینگ هستن هم نمیتونه حالمو بد کنه:)) الحمدُ لله!
و اينقدر عکس هایی ک توی مغازه فرش فروشی گرفتم رو دوست دارم. اينقدر دوسشون دارم ک حتی نمیتونم بگم چ قدر. عاشقشونم!
# آموزش محبت امیز به کودکان
1- معلمان موفق امروزي آماده‌اند بگویند: ما نمی‌دانیم اما با هم می‌آموزیم.
2- معلمان امروزي می‌دانند که در وهله‌ی نخست، معلم دانش‌آموزان هستند نه معلم کتب درسی.
3- معلمان فقط عرضه‌کنندگان دانش نیستند بلکه تسهیل‌گر روند یادگیری‌اند.
4- معلمان موفق امروزي می‌دانند که اثرگذاری بر دانش‌آموزان بی‌انگیزه نیز از اهداف مهم آن‌هاست.
5- معلمان موفق امروزي می‌دانند زنگ تفریح و بازی، حق مسلم کودکان است.
6- معلمان موفق ام
دستاش رو گرفتم. نگاهش کردم. گفتم انگار نه انگار پنج ماه از هم دور بودیم. انگار نه انگار تا همین ماه پیش داشتیم خودمون رو آماده میکردیم چندین سال همدیگه رو نبینیم. گفت خوب هر روز با هم حرف زدیم. خندیدیم. کار کردیم. زود گذشته به چشم نیومده. 
لبخند زدم گفتم راست میگی.
برگشتم سمت پنجره و با خودم فکر کردم،‌اينقدر بد پشت بد و سیاهی پشت پشت سیاهی تو زندگیمون ریختن،‌اينقدر آدم این وسط تلف شدن و بدبخت شدن،‌اينقدر آدم کمرشون شکسته و میشکنه و صدا ندارن،
اينقدر نارحتم که مثل مرغ های پر کنده فقط دور خودم می چرخم. نمی فهمم چرا اينقدر داغون شدم. هر روز بدتر از دیروز است. فقط اخبار قتل و کشته شدن و انتقام  و
 
لطفا بسه
ما نیاز به زندگی هم داریم. این که برایمان درست کرده اید فقط جهنم است.
اينقدر براتون خوشحالم 
اينقدر این عشق برای شما پسرامون بی تی اس، زیاده که حد و مرز نداره 
روز من قشنگ شد چون شماها جایزه ها رو بردین
چون منم تلاش کرده بودم شما رو خوشحال کنم، همین طور که شما همیشه ما رو خوشحال می کنید و نور امید تمام روح ما هستین :))
دلم برات میره وقتی اينقدر شیرینی دختر کوچولو! وقتی خجالتی ای و میچپی تو بغلم! جوجه فرفری زشت نمک ^^ بیا من اصلا هر روز بهت نقاشی یاد بدم خب ^*^ 
تو هم برام دوست داشتنی ای خب که اينقدر آقا شدی و ساکت شدی و مواظب خواهر کوچولوتی :)) 
فک کن که research که همیشه جای امن و خوشحالت بوده هم خراب شه ):
به خاطر آدما. خسته ست مهسا، خسته ):
دست از سرم چرا بر نمی دارن؟ چرا؟ جای خوشحالم کجاست دیگه؟ :)
من چرا از حقم دفاع نمی کنم؟ چرا به بقیه آدما اينقدر وزن می دم؟ اينقدر اثرگذاری در نظر می گیرم؟ :)
یه دشت دور . یه دشت دور 
این روزها خیلی محدودیت زندگی میاد به چشمم 
اينقدر توی دنیای وهم آلود خودم غرق شدم که تصور آشنا شدن با یه آدم جدید ته دلم وحشت میندازه
انگار هرچی بزرگتر میشی سخت تر میشه
انگار بیشتر توی خودت فرو می ری 
اصلا چی شد که اينقدر آدم ها غریبه شدن 
چی شد که از اولش هم آدم ها غریبه بودن 
چرا من اينقدر وهم آلودم بودم و شدم و هستم
ولی جلوی اتفاق ها و آدم های جدیدی که به منطقم بخورن نمی گیرم. چون می دونم این احساسات بیش از حد حساس ش
 
یه نفر ادعا کرده اينقدر عاشقته که
حتی یه روز هم نمی تونه بدونِ تو سر کنه
 
من ادعایی ندارم 
هر روز هم دارم بدون تو سر می کنم
هر روز و هر شب
روزها و شبهایی که اگر تو رو ازشون حذف کنند چیزی از اونا نمی مونه
قصه ی داشتن و نداشتنِ تو اينقدر پیچیده شده که هر آدم عاقلی رو گیج می کنه
من که عقلی برام نمونده که بخوام فکر کنم
 
فقط سعی می کنم بی ادعا همه ی وجودم رو پر کنم از تو
اينقدر وقتش رو صرف نشون دادن و ثابت کردن خودش  کرد که فراموش کرد بهش بگه دوستش داره.
اينقدر زمان گذاشت رو گفتن دوستت دارم و حرف های شاعرانه که فراموش کرد طرفش رو بشناسه و درکش کنه.
اينقدر اصرار داشت که دنیای متفاوت خودش رو نشون بده که یادش رفت از شباهت ها حرف بزنه.اينقدر حواسش به رقبا و از سر راه کنار زدنشون بود که فرصت نکرد حجم رابطه رو سنگین تر کنه. 
اينقدر به دهن های مردم نگاه کرد که فرصت نکرد به قلب خودش نگاه کنه. 
جالبه بعد این همه وقت و سال خوندن و گفتن از id و ego و super ego ، هیچ وقت نفهمیدم دقییقا منظور فروید چیه و چه کاربردی می تونه توی زندگی فعلی و مسائل بزرگتر ما داشته باشه، تا امروز صبح! 
امروز صبح به طرز عجیبی قضیه برام جا افتاد! چرا فروید اينقدر خودشو تیکه پاره می کرده و چرا اينقدر اصرار داشته حرفش درسته! 
مصداق عینی خیلی مهمی توی زندگی خودم براش پیدا کردم که هیچ نظریه ای نمی تونست اينقدر خوب توضیحش بده‌. حداقل به نظر خودم تا الان
مرسی فروید روحت شا
کاناداییا
اغلبشون
نه همه شون
 
اينقدر ساده و کوته فکر و ignorant هستن،
که حاضر نیستن به یه هندی رای بدن
 
از طرفی اينقدر ترسو هستن
که حاضر نیستن ریسک کنن و به حزبی به جز دو حزب قبلی (یعنی محافظه کار و لیبرال) رای بدن.
 
ولی فعلا یه صندلی انتخاب شده و اونم مال لیبرالاس
و اينقدر یُسر ِ مع العسرَت را در چشمم فرو نکن،از خودم شرمم می آید !:)
 
به وقت خنده های شیرین ِ ۲۸ / ۳ / ۹۸ ، پس از گریه های تلخ ِ ۲۷ / ۳ / ۹۸
+هرچند ما به تقدم و زیادت ِ عسرت واقفیم اما شما آنقدر خدایی ، که با یسرهای هرچند کم و کوچکت جانمان را تازه میکنی،قلبمان را راضی میکنی.و چه خوب که شما اينقدر خدایی،به رغم اینهمه نابندگی ِ ما!:)
و اينقدر یُسر ِ مع العسرَت را در چشمم فرو نکن،از خودم شرمم می آید !:)
 
به وقت خنده های شیرین ِ ۲۸ / ۳ / ۹۸ ، پس از گریه های تلخ ِ ۲۷ / ۳ / ۹۷
+هرچند ما به تقدم و زیادت ِ عسرت واقفیم اما شما آنقدر خدایی ، که با یسرهای هرچند کم و کوچکت جانمان را تازه میکنی،قلبمان را راضی میکنی.و چه خوب که شما اينقدر خدایی،به رغم اینهمه نابندگی ِ ما!:)
بعضی شبای عمرت هست اينقدر بد میگذره که میدونی و مطمئنی که اون شبا خدا خودش تو رو توی بغلش گرفته تا صبح شده والا میدونی که غیر این بود دووم نمی آوردی.
وقتی دوران سیاه سپری شد میمونی که سرت رو با افتخار بالا بگیری و بگی من ازش گذشتم یا اينقدر کابوس بوده که دعا میکردی هیچ وقتتتت نیومده بود. این حس دوگانه همیشه باهات میمونه
معلم یه نگاهی به من کرد و گفت : چرا درس نخوندی ؟
از خجالت سرمو انداختم پایین
بعد چوبی رو که توی دستش بود داد به من و گفت : منو بزن
گفتم : چی ؟!
گفت : بزن ، حتما من درست درس ندادم که شما خوب یاد نگرفتی
منم دیدم حرفش منطقیه !
به همین برکت اينقدر زدمش اينقدر زدمش ، که اگه ناظم نیومده بود کشته بودمش !!
من روی نوع آموزش خیلی حساسم.
به زنی که کنارت هست نگاه کن
+ میخنده؟
-آره
+ پس روزت مبارک ❤❤

+روزت مبارک خاص ترین مرد دنیا تویی که برام از مرد هم مردتری تویی که نمیذاری یه ذره آب تو دلم ت بخوره که اينقدر نگرانمی مراقبمی .اينقدر لبریزم میکنی از عاشقانه هات که سرریز میشم 
اينقدر هوامو داری که هیچوقت حس دلتنگی از وقتی که اومدی نمیدونم یعنی چی کاش بابا بود و میدید که منو دست کی سپرده کاش بابا بود و بهت افتخار میکرد 
تو بهترین دنیایی برای من مرد خاصم خدا رو هزار هزار هز
اينقدر مطمئنه من نمیرم ؟ اينقدر دلش قرصه ؟فقط نگا میکنه به کلماتم حسی که توم هست نه مث اسمونی که ابر داره خیلی سادست . خورشید هست ولی نمیشه دیدش .باید بیخیال دیدن اسمون شد  بعد اون . اينقدر سخته تحملش . اون همه حس خوب فراموش میشه به همین اسونی . اينقدر عشق سادست یعنی . چرا باید من اینجوری باشم چرا باید نگران باشم چرا اينقدر عشق نسبت به اون تو وجودمه لعنتی حسمم کننن خسته ام نمیفهمییی نمیفهمیییییییی دردی که دارم سختی که از نبودنت دار
بی نهایت سبز و 
بی نهایت روشن
با تو زیبا میشه
چهارفصل بودن . ❤
 
 
× از آهنگ چهارفصل حامی 
× این باشد تا بعد بیشتر بنویسم . الان یک ساعته دارم با کلمه ها ور میرم تا بنویسم اما اينقدر خوابم میاد و اينقدر چند وقته ننوشتم اینجا ، سخته
دلم میخواد از تمام دستفروش ها چیزی بخرم 
دلم میخواد از بچه ها 
پیرها 
زن ها 
معلول ها 
که دارن زیر آفتاب دستفروشی می کنن چیزی بخرم با خودم همیشه میگم من چه حقی دارم که پولِ اضافی دارم؟ کاش همشو می تونستم با خرید کردن عزتمندانه بدم به دیگران 
خیلی از خودم ناراحتم 
خیلی از خودم بدم میاد 
کی اینو درک می کنه که چه حسی دارم :( 
که درآمدم اينقدر بیهوده است 
که اينقدر پوچم.
اينقدر زندگیم پوچه 
آاااه :((
یه زندگی روزمره 
برو سرکار و برگرد 
هراز گاهی ق
خواب دیدم یه دختر به دنیا اوردم خوشگل و توپل و چشم ابی
ولی نمدونستم باباش کیه هرچقدر تو خواب فکر کردم مردی ندیدم
جالب اینجاست تو همین سن بودم و اينقدر خوابم واقعی بود و اينقدر تو خواب حس خوبی داشتم که خدا میدونه
صبح که پاشدم به مامانم میگم بچم کو؟:))))))))))))))))))
کلی خندیدیم 
نمیدونم تعبیرش چیه ولی توی خواب دوران حاملگیم رو هم یادم میومد:)
حس خوبی بود مادر شدن و اینکه یه بچه اينقدر دوست داشته باشه
.
.
.
.
 چرا من از این خوبا میبینم!؟به نظرتون تعبیرش چی
پسر خاک تو سرت.
 
تو واقعا میشینی اینجا رو میخونی و به دو ساعت نکشیده عکساتو عوض کردی.
 
من نمیفهمم این کشورای غربی با تو چه کردن که تو با ادمی که اينقدر به حرفاش بها میدی و این همه شب و روز میشینی محتویاتش رو میخونی و کلا اينقدر درگیر دراوردن ته و توی زندگیشی در حدی که قاط میزنه از دستت که چرا میری گاه و بیگاه فامیلای منو ادد میکنی و پیگیرشون میشی و میزنه از همه جا بلاکت میکنه (وقتی کسی که اصلا عصبانی نمیشه رو عصبی میکنی همین میشه)، تو با این ادم
یه چیز دیگه که من اصلا درک نمیکنم
اینه که رانندگی کاناداییا و چینیا و اسیاییای شرقی، که اینجا بهشون میگن آسیایی ها، چرا اينقدر بد هست؟ چرا اينقدر تصادف میکنن اینها؟ چرا اينقدر این سفیدها و این اسیایی های شرقی بد رانندگی میکنن؟ حتی فرهنگ رانندگی توی کانادا افتضاحه. توی انتاریو همیشه پیاده ها نشونه میگرفتن و به صورتش برف و اب و بارون پرت میکردن ماشینا، اینجا همه ش نزدیکه تو رو زیر بگیرن. همه اینو میگن.
یادمه دو سال قبل گفتم رانندگی توی تورنتو
هرگز فکر نمیکردم،
سر اینکه فکر میکنم که توی مثلا جامعه غرب اينقدر به مرد فشار میارن و اذیتش میکننش و این انصاف نیست،
یا مثلا سر نحوه نگاهم به دنیا،
اينقدر ادم و مخصوصا پسر از من خوششون بیاد!
هر شبی که مهمونی میرم به این میرسم.
درسته که خدا به بعضیا نه قد میده نه هیکل نه قیافه نه پول، ولی میبینی یهو یه طرز تفکر میده و سر همون خواستگار میاد واسه ادم :))
 
خنگولتونم :)
میدونین،
 
آخه وقتی پسر گنده،
 
40 ساله،
 
اينقدر میتونه تحت تاثیر یه دختر که هزاران کیلومتر ازش دوره قرار میگیره،
و نه تنها همه عکساشو دیلیت میکنه به حرف اون دختر (یعنی اينقدر خودش رو قبول نداره که یه عکسم نمیتونه پیدا کنه از خودش بذاره یا بگیره)، بلکه وضعیت خودش رو به نامعلوم تغییر میده، از بقیه چه انتظاری باید داشت؟!
    تعریف کردن و تحسین کردن چیزهایی که اطرافیانمان تازه خریده اند قلق دارد. یک مرز خیلی باریکی این وسط هست. نه اينقدر کم تعریف و تحسین کنیم که توی ذوق طرف بخورد و نه اينقدر جو گیر شویم و به به و چه چه کنیم که طرف لباس را از تن خودش بکند و بدهد به ما. و خب غلام شما تیستو، استاد به سرعت عبور کردن از این مرز های باریک است.
    تعریف کردن و تحسین کردن چیزهایی که اطرافیانمان تازه خریده اند قلق دارد. یک مرز خیلی باریکی این وسط هست. نه اينقدر کم تعریف و تحسین کنیم که توی ذوق طرف بخورد و نه اينقدر جو گیر شویم و به به و چه چه کنیم که طرف لباس را از تن خودش بکند و بدهد به ما. و خب کوچک شما تیستو، استاد به سرعت عبور کردن از این مرز های باریک است.
میدونی شهید زین الدین مرد با اخلاص خدا میدونی ما هر چی می کشیم از کسانیه که محرم و فاطمیه پیرهن مشکی میپوشن ریش بلند میکنن تو دم و دستگاه اهل بیتن کربلا و راهیان و مشهدشون براهه ولی خدا گواهه خدا گواهه یه جو قد یه جو مردونگی تو وجودشون نیست یه عده ریشوی بی ریشه اند که هنرشون بی آبرو کردن بقیه اس و فخر فروختن با داشته هایی که از خودشون ندارن که مراسم ها تموم میشه بعدش میشینن پشت سر بقیه حرف میزنن تهمت میزنن غیبت میکنن آبرو میبرن ظلم میکنن ،
این پول چیه که ارزشش بیشتر ازانسانیته؟چرا آدما اينقدر دوسش دارن؟ چرا ازجونشون هم براشون باارزشتره؟چرا حاضرا به خاطرش قتل بکنن؟
حتی خانوادشون عزیزترین کسشون رو به خاطرش قربانی کنن؟وقتی بعضی ادما اينقدر پولدارن که فقط پولشون براشون مهمه وبس وبقیه رو حقیرمیبینن وپشیزی براشون ارزش قائل نمیشن دل ادم میگیره ؟ به نظر من اينقدرها هم ارزش نداره این پول . چرا آدمای پولدار اینطورن ؟
چرا اگه باماشین بزنن به کسی ارزش جون اون شخص از ماشینشون کمتره ؟ پ
میدونین چیه؟ فکر میکنم مفید ترین کار زندگیم، به دنیا آوردن محمدپارسا بوده. اينقدر شیرینه اينقدر خوردنیه این کوچولو که از بوسیدنش سیر نمیشم!
 
+ گاهی میام غر میزنم گاهی تعریف میکنم، گیج که نمیشین؟ :))  حال متغیر آدمه دیگه. ولی بهتون قول میدم اون لحظات سختی که میام یه پست مینویسم، خیلی زود میگذره و دوباره میشم ارکیده ی آرومِ رنگی :)
× با دانشگاه تهران حرف یه همکاریهایی شده، اگر خدا بخواد فعالیت‌هام رو اونجا باید کم کم شروع کنم. هفته ی بعد با اهرایی ها قرار دارم، با استادم، قرار شد برای استاد دیگری تولد بگیریم و سورپرایزش کنیم و بعد بشینیم در مورد طرحی که قراره آغاز کنیم، صحبت کنیم. البته با حفظ موقعیت در تربیت مدرس. یاد حرف آن استاد بزرگوار در شهید بهشتی میفتم که میگفت تو یک اهرایی نفوذی هستی.
×× مامان رفته پیش دکترش و دکتر بهش گفته که سرکار خانمممممممممممممم چه
به زندگی های امروزي دقت کنید:پول و درآمد بیشتر، نق و نوق و نیتی از زندگی هم بیشتر
تفریحات گرون تر و لوکس تر، دلِ خوش کمتر
دوستان به سبب فضای مجازی بیشتر، دل ها تنها تر
رفتار جمعی و گروهی کمتر، آدم ها تنهاتر و نگران تر
معنویت کمتر و کمرنگ تر، ظاهر سازی دینی بیشتر
وقتی به سال بعد فکر میکنم احساس میکنم از این همه تکرار چقدر خسته ام هرسال با سختی های خودش میاد و تو فرسوده تر میشی تک تک ادمای زندگیت جابه جا میشن دوست داشتنت تغییر میکنه و تو میمانی با دنیایی که هر لحظه تغییر میکنه . بچه که بودم مادرم نبود پدرم نبود هیچ کدامشون مواظبم نبودن الان من بزرگ شدم و هر دوشون هر روز شکسته تر میشن و میفهمم چقدر دنبال توجه ما هستن و من هنوز دارم به گذشته فکر میکنم که کجا بودن وقتی من هفت سالم بودن شاید اگر محبت مبکردن ح
گاهی اينقدر حواسمون به فاصله های دور و آینده هستش
گاهی اينقدر داریم تلاش می کنیم که بعضی اتفاقای زندگی رو  حذف کنیم 
که یادمون میره همین نزدیکی های خودمون، همین امروز رو ببینیم،
غافل میشیم از اینکه همین امروز، می تونیم فردا رو بسازیم
گاهی اينقدر حواسمون به فاصله های دور و آینده هستش
گاهی اينقدر داریم تلاش می کنیم که بعضی اتفاقای زندگی رو  حذف کنیم 
که یادمون میره همین نزدیکی های خودمون، همین امروز رو ببینیم،
غافل میشیم از اینکه همین امروز، می تونیم فردا رو بسازیم
امروز رفتم پست گفتم یه بسته برای من نرسیده . گفت رسیده  دیروز باهاتون تماس گرفتیم . منم گفتم بله دیروز حالم خوب نبود نتونستم بیام امدم خونه بسته رو گذاشته بودم تو کیفم بروی خودم نیوردم همش همش انتظار تسبیح داشتم 
رفتم توی اتاق بسته باز کردم اينقدر محکم بود دوساعت داشتم بازش میکردم دیدم یه جعبه است فک کردم تسبیح تو جعبه است . خخ درش رو باز کردم دیدم یه قاب خیلی خیلی خوشکله !!! پ تسبیح چی بود . دوباره رفتم ادرس پست نگاه کردم ببین اصلا مال من
بالاخره بعد از کلی سر و کله زدن با دکتره که قرص اهن نمیداد چند ماه قبل قرص اهن رو خودم خریدم و مشکل سرگیجه حل شد.
حالا ده روزی هست که از مشکل خستگی مداوم و سبکی سر رنج میبرم.
من که اينقدر سعی میکنم غذای تازه بخورمخودم غذا میپزم.ورزش میکنمهمه مواد مختلف رو تو غذای هفتگی لحاظ میکنم.فعالیت میکنمسعی میکنم خوب بخوابم.
دیگه چه غلطی بکنم که اينقدر له و خسته و دردناک نباشم؟
 میم کاندید شده برای انتخابات اسفند . با شنیدن این خبر روشن شدم و به این فکر کردم اگه رد صلاحیت نشه ، شاید دیگه اينقدر با قطعیت نگم که نمیخوام رأی بدم .  و به این فکر کردم  اینکه این آدم بعد از چهار سال فکر کردن و مخالفت های اطرافیان همچین تصمیمی گرفته چقدر میتونه ارزشمند باشه ؟ امروز توی هپی لند بین دو تا عروسک آبیِ پسر و صورتیِ دختر با قیمتی که دیگه بهش عادت کردم ، گیر کردم .شیر سفیدِ سرد  وکیک یزدیِ گرد و هوای ابری و خواهرم و دلتنگی برای قاین
راوی‌گری در داستان‌گویی امروزي، به لطف اَشکالی همچون بازی‌های ویدیویی، امکانات وسیع‌تری پیدا کرده است؛ یعنی شکل‌گیری این امکانات اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌‌آید چون مخاطب امروزي بیش از هر دوران دیگری، ذهنی داستان‌جو دارد.
ادامه مطلب
وقتی صبح ناشتا یه کپسول شیشه ای بندازی بالا و اينقدر انرژی جمع شه تو سلولات که حتا نتونی یه جا بند شی اینطور میشه دیگه.کل امروزو زبان خوندم اونم به همراه موزیک زیبای اندی که میفرماد: بلا شیطون خودم، دشمن جون خودم.قربون خوشگلیات ، دل داغون خودم :)) سرمو بلند کردم دیدم تا درس 90 رفتم یه کله و بعد که آریان ازم پرسید درس چندم تا برگرده و جوابمو ببینه تا 93 خوندم  مدتها بود اينقدر بازدهی نداشتم 
 
تا حالا شده دلتون بخواد فرار کنین از همه چیز باورم نمیشه اينقدر زود رنج شدم و حالم میتونه اينقدر داغون باشه و تو اون حال گند ی هم اضافه شد . اخ دلم میخواد برم فرار کنم از همه چیز از همه چیز یادم باشه بریدم خستگی حال بد اعصاب خوردی نداره یادم باشه حق دارم . یادم نره که به خودم حق بدم یادم باشه میتونم فریاد بزنم . میتونم قوی نباشم //
دکتر حجت بقایی ( پژوهشگر و فیلمنامه نویس) : یک سئوال ، چرا کارگران در ایران اينقدر برای مدیران بی ارزشند .
می گویم بی ارزش چون با گوشت و پوست و استخوانم این را حس می کنم .
مثلا من الآن مشکل خودم را می گویم ببینیم چند روز طول می کشد که حداقل یک ذره حل شود .
http://hojjatbaqaee-ir.blogfa.com/post/3297
هفته اخر صفر رو از مدرسه مرخصی گرفتیم و با قطار عازم مشهد شدیم .ولی چ رفتنی!از یک ظهر نشستیم تووکوپه تا جینگ ۲ نیمه شب!
هیچ وقت این مسیر اينقدر برامون کش دار نبود .این ساعتها هم گویی خوای بودن نمی رفتن که جلوووو
خلاصه نیم شب رسیدیم خونه مامان اینا و از فردا بدو بدوها شروع شد .از این خونه به اون خونه از این مراسم به این مراسم .
خونه مامان هم از سیل مشتاقان سروناز پر و خالی می شد یعنی حتی فرصت نکردیم مادر دختری خلوتی باید(به سبک مختار)
خلاصه حسن
اهنگ مگه میشه اینجوری اينقدر عاشقت بشم
کلیپ مگه میشه اینجوری اينقدر عاشقت بشم
آهنگ مگه میشه اینجوری اينقدر عاشقت بشم
دانلود اهنگ مگه میشه اینجوری عاشقت بشم

اپارات مگه میشه اینجوری اينقدر عاشقت بشم
اهنگ پرستو شیرین
دانلود اهنگ پرستو شیرین
دانلود آهنگ پرستو شیرین
چرا اينقدر خواستنی ای تو؟ چرا اينقدر دلم میخوادت و دوست دارمت و دوست داشتنی ای و دوستت دارم؟! بغل کردنت خیلی خوبه :)) 
+ امروز پایان نامه لئو بود. عکس گرفتیم کلی. شیویدکم اومده و امشب مهمونمه :) امروز لئوی شیرین رو شاید برای اولین و آخرین بار بغل کردم اونم در دانشگاه تازه! اينقدر خوب بغل کرد اينقدر دلم رفت برای بغل گرم و صمیمیش که دلم سوخت چرا اينقدر دیر دوست شدیم ما؟ البته خب همین قدر همیشه باید فاصله باشه بینمون! نمیدونم! دوست داشتنی کیوت تن تن ^
سلام :) حالتون چطوره ؟ 
این روزا اينقدر درگیرم که اومدنم به اینجا از اولویتام خارج شده 
پسر مدتیه سینه خیز میره و این روزا تبدیل به سینه خیز سرعتی شده 
مدام باید دنبالش این ور اون ور برم 
راستش خیلی خسته کننده است 
مخصوصا این که دست تنهام :( 
چقدر بده این تنهاییِ لعنتی !

همین پسر شیطون گاهی اينقدر خودشو لوس میکنه که میگم خدایا من چندتا دیگه ازین بچه ها میخوام
ولی باید حواسم باشه احساسی تصمیم نگیرم :))))
کاش یه کمی خوش اخلاق تر می شدم !!!
واقعا نیازه 
واقعا لازمه 
چرا اينقدر سخت شده 
کاش خوش اخلاقی یه صفت نسبی نبود مثل همه صفت ها 
کاش می شد مثل یه ماسک زد به صورت و همیشه پشتش بود 
خصوصا برای کسایی که طاقتشو ندارن بفهمن چه قدر ازشون آسیب دیدیم یا ازشون داریم اذیت می شیم 
کاش آدما گناه نداشتن 
کاش حداقل یه کم فقط یه کم . خوش اخلاق تر می شدم
در حد کار راه اندازی 
در حد کار راه اندازی !!
شاید قضیه خیلی ساده تر از این حرفاس 
نمی دونم چرا اينقدر سخت شده 
تا به حال اينقدر شور و شوق برای چیزی نداشتم. اينقدر تلاش برای قانع کردن پدرم نکرده بودم. و حالا بخش اول ماجرا اکی شده. و از ته دلم دارم دعا میکنم ک اون قسمت دوم هم درست بشه و چند ماه دیگ جایی ک فکر میکنم خوشحال خاهم بود باشم:) همچنان ب دعاهای شما شدیدن نیاز مندیم:)
پ.ن: بعد از ارسال درخاست، حسم این بود ک من تلاشمو کردم. جایگاه الانم خوبه و دوسش دارم و برای یه چیز بهتر هم تلاش کردم. دیگ باقی اش دست خداست. ی آرامش نسبی:) الحمدلله!
سرم داره میترکه . سر به زیر که بودم چشام اينقدر درد نمیکرد . تنم اينقدر نمیلرزید . دستام اينقدر سرخ نمیشدن . سر به زیر که بودم درخت درخت بود . ستاره ستاره . آسمون آسمون . آبی آبی . نارنجی نارنجی .دوست دوست . مادر مادر . پدر پدر . 
سر به زیر که بودم سرم همیشه بالا بود ! سر تو آسمون که میرفت دیر پایین میومد . 
وقتی سر به زیر بودم . پر از حس آشنا بودم . هر کدوم رو که میخواستم بدون نیاز به هیچ چیز دیگه ای حس میکردم . نه موسیقی میخواستم . نه رفتن به طبیعت . نه دید
نامردی یعنی اينقدر قشنگ بازی بخورم و اينقدر قشنگ تر خانواده رو علیه من بسیج کنی:)من که شرایطم به اندازه کافی خوب نیست فقط اینکه بگه آخر راه من به تباهی میرسه و میزاره که برم و خومم بفهمم رو نمی تونم باور کنم ، من که میرسم به انتهای این مسیر اما اینکه منتظری با ندامت برگردم بگم من اشتباه کردم رو نمی تونم قبول کنم ، منتظری زمین بخورم که منتت گوش فلک رو پر کنه؟؟اگه آره که هنوزم منو نشناختی اما بدون کاری که با من کردی رو فراموش نمی کنم ،هیچوقت.
واقعا سوالای عشقی تون رو از من نپرسین. آدم خوبی برای اینکار نیستم. تجربه خاصی هم ندارم. پسرشناسی هم ندارم.
 
ولی یه چیز رو درک کردم.
اینکه توی روابط پرافشنال
 
قهر کردن
لوس بازی دراوردن و.
 
بی معناست.
 
توی رابطه پرافشنال گاهی ادم با کسی که اصلا ازش خوشش نمیاد هم ارتباط برقرار میکنه. چون به کارش فکر میکنه.
گاهی مهاجرت های بزرگ انجام میدی.
گاهی از کسی که فکر میکنی دلت رو شکسته دلجویی میکنیو حالش رو میپرسی.
اینها دلیل بر ضعف تو نیست.
اینها یعنی دل
صالح علا توی هندزفیری گوشم حرف که میزنه و من صدای تو رو جاش تصور کنم .ناراحت نمیشی که؟وقتی میگه محبوب من .آخ که دلم گرفته امشب!
چی میشد تو این موقع شب از پشت یه گوشی .با هر خطی از هر جای دنیا .نه اينقدر قشنگ .نه اينقدر آهنگین .نه با این همه موزیک و نه توی اتاق آتیکی .که از شلوغ ترین جای دنیا .از دور ترین نقطه دنیا به من.ار یه تلفن عمومی حتی و نه حتی دوستت دارم .یه شب بخیر به من و به مقصد من .پچ پچ میکردی .؟محبوب من که نه .اسم کوچیکمم یه
سلام
اول از همه بگم بابت نبودن هام عذر میخوام.
عمه شدنت مبارک-!
روز و شبم شبیه بیماران روانی شده که از پشت پنجره آسایشگاه بیرون رو نگاه میکنند
با این تفاوت که اونا پرستار و قرصهایی دارند که آرومشون میکنه ولی من نه
دیگه باورم شده که بعد از رفتنت از زندگیم آب خوش از گلوم پایین نرفت
کاش امسال تموم میشد.چقدر این نفس های آخر سال سنگین شده
چندین بار نوشتم و پاک کردم. از نق زدنام از این روزهام از تنهایی هام از ضعیف شدنام.
گاهی به ذهنم میرسه گو
جدیدا وقتی ناراحتم یا به چیزی اعتراض دارم ترجیح می دم حرف نزنم
امروز واقعا روز بدیه. اينقدر بد که همه چی بده. یه جوریه انگار فردا قراره آنفولانزا بگیرم
همه چی خیلی معمولیه ولی نمی دونم چرا اينقدر حالم بده
خیلی وقت بود اينقدر بی دلیل و بی خودی حالم بد نبود
الان واقعا احتیاج دارم به یه دوست که بگه بیا بریم به درک و با هم بریم به درک و فضولی نکنه توی عمیق ترین اعماق وجودم و توی دریایی که تا حالا توش شنا نکرده. (کارهایی که مریم خیلی دیگه داره جدیدا ا
بیا اينقدر گفتند که کارگردان های ایرانی ته قصه و فیلم را الکی تمام میکنند و آب بهش می بندند که نگووووو، اما این کارگردان های 
اون وری آبی اينقدر قشنگ و خلاق فیلم را تمام  میکنند.
چی شد؟
هیچی شاهد یک آب بستن حسابی توسط کارگردان های آون ور آبی به این سریال گیم آف ترو بودید
نتیجه ی این حال بد چیه؟
نتیجه ی این شیفت رفتن ها چیه؟ 
نتیجه ی کار کردن چیه؟ 
ده ساله میرم سرکار نه جایگاه خودم بالا رفته نه خانواده ام 
نه حتی منطقه ی زندگیم عوض شده 
نتیجه ش چیه؟ 
ترس از شیفتهای بعدی 
که همکارا میگن همه ی شبها شلوغه 
غیر از فرسودگی چی گیرم اومده؟ 
غیر از یادآوری شوهری که قالم گذاشت و دیگه منو نخواست؟ 
فکر کن دیشب یاد آغوش اون م ش ا و ر ه افتادم! آه خدایا اینجا چه خبره؟ بیا و بزرگی کن و رسیدگی کن به حال بد این بنده ات 
می دونم که
 
 
 اينقدر درد روی درد ریخته است، اينقدر به غم آلوده شده‌ایم، اينقدر غمگین بوده‌ایم و همگان ما را غمگین دیده‌اند که انگار خجالت می‌کشیم شاد باشیم، اگر وقت خوشی هم می‌رسید خوب استفاده کنیم و خوشی کنیم. از خود غم بدتر این عادتِ به غم است. شاید گمان می‌کنیم اگر اندکی خوشی کنیم، غمها را به کناری بنهیم و همه‌ی تیرگی‌ها را فراموش کنیم، صبح فردا که آفتاب بزند و نسیم خنک بوزد و در گل شیپوری بدمد، همه ریشخندمان می‌کنند که این بی‌جنبه‌ها را،
کاش یاد میگرفتیم وقتی بچه ای رو بغل میکنیم، لااقل جلوی مادرش نگیم اخییی چقدر سَبُکه :|
یا زل نزنیم تو چشمای مادرش و با یه حالت طلبکارانه بگیم چرا انقدر بچت ضعیفه :|
ضعیف ؟
خودتی !
دیگه نگم اونایی که به شوخی یا جدی میگن بچه ات زشته چه بلایی سر مادرش میارن!
کاش یاد بگیریم اينقدر با زبون مون دل کسی رو نشیم
کاش منم یاد بگیرم اينقدر دخترمو با پسرعمه اش که ازش کوچیکتره ولی تو خیلی مراحل مثل نشستن یا چهاردست و پا رفتن جلوتره، مقایسه نکنم :|
وقتی اون
میدونید سختترین کار دنیا تو این برهه زمانی چیه؟
اینکه بخوای اطلاعات غلط خانوادتو درست کنی
اطلاعاتی که منشاش گلین گلین و گیزمیز و پیجای فیک اینستاگرامه
اينقدر من پستای مستانه رو براشون فوروارد کردم اينقدر این بنده خدا به زبون ساده درباره دستکش و الکل صعنتی توضیح داد
اينقدر از جاهای معتبر براشون چیز میز میفرستماينقدر هی میشینم چیزای بدردبخوری که میدونم تصور غلطی دارن براشون پیدا میکنم به زحمت با گوگل ترنسلیت ترجمه میکنم
اخرش داداشم میاد
صبحایی که زودتر بیدار میشم و می پرم پشت رولر ترم(بخونید میزمطالعه م) ، قبل رفتن سرکار برام چایی میریزه ، میبوستم و میگه: داغتو نبینم بابا
کاش منو اينقدر شرمنده خوبی هاشون نکنن.
واقعا کی توی این دنیای بزرگ پیدا میشه که مارو اينقدر عمیق و بی منت دوست داشته باشه؟از لبخندمون جون بگیره و پا به پای ناراحتی هامون گریه کنه؟ وقتی که خوش اخلاق و مهربونی و دنیا بر مدارت میچرخه که همه دورتن .اما وقت ناخوشی و حال نداریات کیه که تحملت کنه و بگه میگذره
بیا اينقدر بزرگش نکنم . تو مگر کی هستی که اينقدر خودت را تحویل میگیری ? تو دقیقا هیچ چیز نیستی . حتی اگر هرگز دل تو ز علم محروم نشده باشد و کم مانده باشد ز اسرار که مفهوم نباشد :/ ، باز هم هیچ چیز نیستی که بخواهی اينقدر بر سر رضایت خودت و توقعت از آدمهای دیگر جنگ داشته باشی :/ اینکه مثل میمونِ لجباز همه اش در فکر تلافی و خالی کردن حرصت باشی راه به شدت دمِ دستی و مسخره ایست . و بهتر است بروی خودت را در یک باغ‌وحش به جمع شامپانزه ها یا اورانگوتان ها ملح
این بخشی از مکالمه ی هنری و اریکاست در فیلم دیتچمنت اما خودم می فهمم که چی نوشتم چونکه لازمه دونستن اینکه قبلش یه اتفاقی افتاده .  
 ?Henry : How do you do it kid 
please dont be mad at me -
 Henry: I am not mad at you  
dont think about leaving me . I wont do it anymore .I promise -
Henry : you dont need to promise me okay ? dont promise to me . whatever it is you feel that you need to do you do it but you dont do it here 
دارم برای بار سوم در طی بییست و چهار ساعت گذشته این فیلم رو نگاه میکنم . عجیب نیست ؟ اونم فیلمی که شاید کلا چیز خاصی برای دیده شدن و گفتن نداره که ا
دوست دارم فردا بگم علی بیا
تو هم با من بیا.بیا با من باش
بیا باهم بریم شیطنت کنیم
بخندیم
برای یک روزم که شده همه چیز رو فراموش کنیم
شاد باشیم فارغ از همه چیز و همه کس
من خیلی چیزا رو با تو تجربه کنم.
خوشحال باشم
و توآزاد باشی
رها باشی
چه به حال روزمون میاره این کمبودا
که من کمبودامو باهاش جبران میکنیم
و اون یه جا دیگه پناه اورده
گاهی ما خودمون سرنوشتمون رو عوض میکنیم
دوست دارم برای یکبارم که شده پا بذارم روی همه چیز
و اون کاری رو بکن
نمیدونم چون دوباره حس تو کتابخونه بودن و پایان نامه‌ نوشتن دارم، دلم اينقدر شکلات و پاستیل میخواد یا چون دلم شکلات و پاستیل میخواد اينقدر حس دوباره پایان نامه نوشتن دارم. :/
حس نوشتن هم میاد اما این واو» کیبرد که از جا دراومده تمام حس نوشتن رو میبره.  
بیست و یک روز.
بیست و یک فاکینگ روز.
متوجهی؟
اينقدر روزه که ندیدمت و الآن از دلتنگیت نزدیکه که گریه کنم.
چرا اينقدر عجیبی تو؟
چرا اينقدر کم باید ببینمت؟
نه فقط من، که هیچکس!
بقیه هم همینقدر دلتنگت میشن که من؟
هر کسی تو رو میخواد، باید همینجوری و با همین شرایط بخواد، نه؟
نمیشه من چشمامو ببندم و وقتی فردا بیدار میشم تو قرار باشی بیای اینجا؟
تو قرار باشه "تنهایی" بیای اینجا؟
بدون هیچ مزاحمی.
بدون هیچ مهمونی.
فقط تو بیای و من رو از این دلتنگی خلاص ک
متن اهنگ علیرضا پویا به نام علاقه
کیو مثل من دیدی آخه قلبش باشه مثل کف دستشکه بمونه بی چون و چرا پای همه حرفشکیو مثل تو میخوامش که بعدش دوست دارم هی بگم بهشخودم تکی پشتتم درست شبیه یه ارتشبابا من تو رو میخوامت دلی بگو چرا اينقدر خوشگلینکشی مارو تو با اون چشات چه کاریه آخهعجب زدی دلو بردی سریع کارته اصلا دل ببریدیدی آخرش تو شدی دیگه مال من عاشقبابا من تو رو میخوامت دلی بگو چرا اينقدر خوشگلینکشی مارو تو با اون چشات چه کاریه آخهعجب زدی دلو بردی
می خوام اعتراف کنم که یه وبلاگ دیگه برای دل خودم زدم و توش نوشتم و .
همون آدم بیکار علاف آویزونی که نمیدونم منو از کجا میشناسه، اونجا هم منو به صورت ناشناس فالو میکنه و مطالبی که دوست ندارم بخونه رو میخونه
اگه بدونم که چطور منو هر جا میرم پیدا میکنه، خیلی خوب میشه
ولی جدا این آخرین هشداره
اگه به این کارت ادامه بدی به بیان/فتا شکایت میکنم، اونا هم مطمئنم پیگیری میکنن، هم آی پی تو دارم هم محلی که ازش وصل میشی به نت.
و اینکه آدم مریض علاف، اينقدر
 
بایدها و نباید های خوب را 
 
با مکر و نقشه و حیله ابلیس کنار گذاشتند (از جمله دین آزار دهنده و جنگ نرم )
 
و باید ها ونباید های ابلیسی و آزار دهنده جایش را گرفت!!!!
 
 
در جنگ نرم آمده است و شنیده اید که دین باعث ایجاد دعوا و بحث در منزل است
 
(البته باطنا دین آلوده به گناه را منظورشان است یعنی دین منافق)
 
آیا علاوه بر باید و نباید های منزجر کننده و از خانه فراری دهنده ابلیس،
 
دعواها و بحث های آنها کم شده ؟؟
 
و محبتشان بهم زیاد تر و احترام ها شدید
آقا امروز که بعد دو هفته با طرف کلاس داشتیم سر قضایای پیش اومده سر کلاس ما کلی جیغ و داد زد و شدید بغضش گرفت و در کل خیییلی ناراحت و عصبی بود.
من نمی دونم کی اينقدر پلید شدم ولی با تک تک سلول های بدنم از اینکه اينقدر ناراحت و در عذابه خوشحال شدم واقعا خوشحال شدم قشنگ اتفاقای پارسال داره تکرار میشه ولی این دفعه اونی که چشماش اشکیه خانوم آ است
همین دیگه واقعا حالم خوبه امروز:)
چرا اينقدر حال من بده؟این سوال یک جواب واحد نداره و برای هر کس میتونه طیف پاسخ های مرتبط با خودش رو داشته باشه. توی ویس های کانال هربار از یک زاویه بهش نگاه کردم این هم یکی از دلایلش میتونه باشهحالمون بده، چون از تصویر خودمون یا خود انگاره خودمون ناراضی هستیم، این میتونه به دلیل وزن زباد باشه، یا تصور تو از عدم زیباییت و یا حرفی که احساس میکنی در دیگران تصویر موجهی از تو جلوه نمیده، اونقدر نگران تصویر خودمون در دیدگاه دیگران بودیم که باعث شد
اینکه یه جامعه اينقدر شدید گرایش داره به مواد کشیدن، سیگار، کوک وید هروئین،
اینکه جامعه ای اغلب مردمش با نتفلیکسشون مشغولن، حتی روزای تعطیل، حتی پیرمردها.
اینکه جامعه ای ادمهای پیرش اينقدر تنهان که هر روز یهو میان وسط اتاق نشیمن داد میزنن اتیش اتیش! که بهشون توجه بشه.
اینکه ادمها اينقدر پشت هم غیبت میکنن.
اینکه حتی یه عده به شدت با کتاب خوندن مشغولن، اینها ساین های خوبی نیستن.
فکر نکنین هرکی کتاب زیاد میخونه یعنی ادم خوبیه.
کتاب گاهی راه فرا
امروز صبح که از خواب بیدار شدم،
اينقدر شرایط و هوا خوب بود،
 
که ب این فکر کردم،
 
(و مطمئن شدم) 
که هر جای دنیا که باشی، از کشور اباتز وسط اقیانوس که نصفش رفته زیر اب،
تا ایستر ایلند وسط اقیانوس اون وری هزاران کیلومتر دورتر از خشکی های شیلی
 
تا ونکورر
 
تا برلین
ایران
 
هر جا
 
اگه اون کسی که دوست داری پیشت باشه، باشه
 
و اون شرایطی که دوست داری، فراهم باشه، دنیا به کامت هست، و هیچ غمی نداری.
 
وگرنه،
توی طلا هم که باشی،
 
بورلی هیم که باشی
سرما خوردم دارم خفه می‌شم!!! اينقدر دماغم با دستمال گرفتم ک دماغم مثل آدم برفی قرمز شده اينقدر خودمو پیچوندم لای پتو انگار قنداقم کردن و دور تا دورمم پر دستماله نفس ک می‌کشم تمام مجاری تنفسیم می‌سوزه داشتن حالمو می‌پرسیدن اطرافیان گفتم حالم بده نمی‌تونم درست تنفس کن باید با دهن نفس بکشم ک خیلی برام سخته خوشمزه جمع برگشته می‌گه من کار ندارم با کجا نفس می‌کشی ولی بخور برات خوبه! بهش می‌گم کلا از دو قسمت میشه تنفس کردااا اون یکی می‌گه نه ب
تصمیم گرفتم از فردا نماز رو شروع کنم ، هر چند من اينقدر پرونده سیاهی دارم که نمی‌دونم اصن نماز بخونم یانه؟ ولی فکر میکنم نماز یه دستگیر خیلی قوی و مطمئنی هست.
یه تغییر دیگه هم اینکه ، کار انجام بدم ، کار خونه ، هنری ، یا کتاب بخونم و.
یا با بهار برم بیرون . بیرون خیلی خوبه روحیه آدمو عوض می‌کنه ، انرژی میده.
ولی بالاخره امروز بعد از روزهای طولانی به صورتم رسیدم
از خودم خجالت کشیدم که اينقدر نسبت به صورتم بی خیالم. چهرم غلط اندازه ،فکر میکنن مج
به معنای واقعی کلمه
اعتقاد دارم
که اگه یه آدم، از ته دلش، به خاطر ظلمی که بهش شده، و توی اون لحظه واقعا همه تلاشش رو کرده و کاری دیگه ازش برنمیاد، آهی بکشه، خدا صداش رو میشنوه. و به حقش میرسونتش.
و اعتقاد دارم اگه کسی به تو بدی کنه (خوبی که اجرش رو حتما میگیری) حتما حتما اينقدر زنده میمونه که عین اون لحظه براش تکرار بشه و اونجا یاد تو میفته.
توی این هفته دو نفر، که یکی 17 سال قبل و دیگری حدود یازده سال قبل منو به شدت آزار داده بودن،
خبرشون بهم رسید.
جالبه این مملکت با این همه ثروت، هیچ برکتی نداره.
هر روز هم بیشتر از دیروز داره گسسته میشه.
 
یعنی این چند ماه بگذره و من ازینجا برم، دیگه پام رو اینجا نمیذارم.
 
تو فکر کن هرچی مرد و پسر دور و برت میبینی همه یا مجردن یا طلاق گرفتن.
 
دلیل اينقدر گسستگی، اينقدر تنهایی، اينقدر بی کسی رو تو مملکتی که توش به دنیا اومدی، فرهنگش رو میدونی، و توش بزرگ شدی رو درک نمیکنم.
 
فکر کن سفیدها اينقدر تنهان، پسر گنده چهل سالشه، زندگی ساخته، هر شب سرشو تنهایی می
 
 
 بدیه لال شدن، گاهی لالمونی گرفتن، اینه که تو نمیدونی چی بگی، از کجا شروع کنی، گاهی نمیتونی گاهی بین اینکه میخوای یا نه می‌مونی، از تکلّم افتادی اينقدر حرف نزدی، اينقدر اثر نیش و کنایه بقیّه روی خلق‌الله رو دیدی محتاط شدی، اخلاقی میخوای رفتار کنی که نشی یکی لنگه بی چاک دهن‌ها، بعد همه فکر میکنن هیچی هم برای گفتن نداری، همه بلبلن تو کلاغی، فکر میکنن نیاز به هم صحبت هم نداری کلّا، کم کم خودت می‌مونی و خودت و میبینی راهش اینه فقط با خودت
       اينقدر گفته اند و دیده ام که دنیا محل گذر است و به تُفی بند است و اينقدر این ایمان با تار و پود مغزم تنیده شده که اطمینانم را به یک ثانیه بعد و به تمام جاده ها و هواپیما ها و قطار ها و ماشین ها و عروق قلبی و مویرگ های مغزی و سیم کشی برق خانه ها و گسل های پوسته ی زمین، و هزار هزار چیز دیگر از دست داده ام.
حباب را دیده ای‌؟ الان هست و پلک که بزنی شاید نباشد. حس من به دوست داشتنی هایم هر روز و هر لحظه همین است. دست شان را که میگیرم دارم با خودم خیا
تصمیم دارم روی قضاوت نکردن زوم کنم.
تو چندروز گذشته چندتا قضاوت سطحی کردم که خیلی از خودم دلم گرفت. 
چرا اينقدر زود راجع به آدمها فکر میکنم؟ چرا اينقدر بی صبرانه در مورد کارهاشون نظر میدم، زبانی یا قلبی فرقی نمیکنه.خدایا منو ببخش
افسار ذهنم از دستم در رفته
 باید تسمه ی دهنه ی ذهنم رو محکم بگیرم، و قبل از هر ظن و گمانی به خودم نهیب بزنم شاید داری ندونسته قضاوت میکنی، شاید اینجورم نباشه، شاید داری از ظن و گمانت پیروی میکنی، شاید اگه تو هم تو او
سلام وقت همگی بخیر
چند تا سؤال داشتم ممنون میشم اگلا جواب بدین این سؤالات در مورد دختران و پسران و شرایط امروزي هستش .
١- به نظرتون چرا مسابقه سر اینه که کی بدبخت تره، بین دختران و پسران انقدر رایج شده؟!
٢- چرا انقدر همدیگه رو میکوبن؟!
مثلا به عده از دختران میگن پسرهای امروزي . !!!
یه عده از پسرها هم میگن دخترای امروزي . !!!
٣- چرا ماها همدل نیستیم؟! چرا انقدر به هم میپریم؟!
ادامه مطلب
بخشی از دعای کمیل هست که میگه خدایا یا من را به خواسته و طلب قلبی ام برسان یا فکر آنرا از ذهنم خارج کن. بارها و بارها شده که این قسمت از دعای کمیل را به زبان آورده ام. ولی الان میخوام خودم هم یه تیکه به این دعا اضافه کنم؛ خدایا جوری نشه که اينقدر نتونم کارهام را پیش ببرم که از خستگی و سرخوردگی بیفتم به جون خلقت و بندگانت و از آنها عیبجویی کنم. یه موقع هایی ما آدم‌ها وقتی نمیتونیم خودمون را بکشیم بالا، اون دوست یا آشنایی که به زعم ما موفق بوده را
چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اينقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اينقدر که نامه دوست داره، اينقدر که من برا هر جایی و راجع‌به ه
چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اينقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اينقدر که نامه دوست داره، اينقدر که من برا هر جایی و راجع‌به ه
آن کس که عاجز ازخلق لحظه هاست "معلول" است نه من!
این روز را به جامعه معلولین تبریک می گویم.معلولیت یعنی باورها،امیدها
دنیا به همه ما معلولین باید افتخار کند که افرادی همچون ما برایشان پر از درسهای خوب زندگی هستیم،یعنی وقتی توانایهای ما را میبینند در وجود خودشان(نعمت صحت وسلامت جسمی)با خدای مهربان تجدید فکر میکنند و از اینکه جوارح واعضای بدنشان سالم است ولی در مقابل توانایها وسبک زندگی افراد دارای معلولیت کم می آورند جای شگفتی است.
همه ما مع
 
دیروز عشقم اورد یک پست کوتاه رو نشونم داد که خنده مردم و کلی هم ناراحت شدم.
گفت تو رو خدا ببین این عشق سابقت که مانی لاندری هم دوست داره چی گذاشته.
بچه ها گرگ زاده یه پست خیلی مضحک و چیپ گذاشته بود در این شکل:
ای ارایشگر یا بیا موهام کوتاه کن یا میام میکنمت. یه همچین خزعبلی.
اينقدر دلم براش سوخت. و برای خودم.
میدونید ادمها لایه های زیادی دارن.
وقتی تو باتجربه میشی به مرور زمان و کاریزمای ادمها و همه چیشون میریزه.
وای من اينقدر خنده م گرفت.
بتونم ا
تا الان کوانتوم و مکانیک سماوی تقریبا خوب پیش رفتن. ولی هنوز جای سختش مونده.
چه حرصی خوردم من امروز. چطور یه آدم میتونه اينقدر پر رو باشه. بابا همون وقتی که تو میذاری میگردی دنبال جواب تمرین های بقیه، ما میذاریم تمرین هارو مینویسیم. همون وقتی که میذاری برای تقلب، همون رو ما میشینیم سوال حل میکنیم. واقعا چرا یک آدم باید برای یکی دو نمره اينقدر خودش رو پست کنه. 
واقعا مثلا من فلسفه ی تقلب رو نمیفهمم. اگه یکی بخواد صرفا پاس بشه میگم خب، ولی این م
اينقدر فریاد زدم انقدر داد زدم انقدر از نفرتم گفتم که حالم خوب نیست پاهام یخ کردن حتی نمی تونم نماز بخونم خوابیدم و فکر میکنم هرهفته چه حالی دارم مشاورم میگه این مراحل درمانه و امروز فهمیدم ممکنه خرداد برگردیم دانشگاه احساس کردم حالم خوش نیست برگردم احساس کردم توانش رو ندارم الان تکذیب شد حالم دوباره برگشت یه چیزی بگم دلتنگ بودم ولی الان اينقدر حسای بد اومدن سراغم و حس تهی بودن دارم که نمی توتم بهش فکر کنم انگار کوبیدنم
توی پست قبلی ننوشتم که بالاخره تونستم خدا رو شکر تصمیمم به ختم قرآن با ترجمه رو به پایان برسونمروزی یک جز قرآن میخوندم با ترجمه ش. و چقدر دلچسب و دلنشین بود اينقدر که برام عادت شده بود به مستر اچ میگفتم: انگار اینروزا که نمیخونم یه چیزی گم کردم
یه عالمه هم سوال برام پیش میومد که روی یه برگه یادداشت میکردم و بعدش سر فرصت سرچ میکردم و مطالعه و چقدر برای خیلی مسائل جواب دارم اینروزا حالا چرا نوشتمش؟!!!! بخاطر مستندی که دیشب دیدم
.
احتیاج دارم از این وضعیت درآم. 
ولی حوصله هم ندارم. 
دوست دارم یکی دو نفر محدود باهام حرف بزنن. اوناییکه خودم دلم میخوادشون نه هر کسی. 
دوست دارم بدونم پایان نامه رو باید چیکار کنم؟ چیکار کنم زشت نشن؟ به تایید بقیه نیاز دارم. یا که بگن دقیقا باید چیکار کنم. خیلی زشته این موضوع.
نباید باز اينقدر غذا بخورم. اگه بخوام باز بشنوم که لاغر شدی و خوب شدی، نباید اينقدر غذا بخورم. 
استرس دارم. مشخصه؟ استرس آینده نامعلومم و پایان نامه و ادامه زندگیم 
چرا
میدونید چرا اينقدر میگم
چون اثراتش هنوز تو زندگیمونه 
بهنام ماشینم ۵۰۰ میلیونی خریده میگه عموهام بلد نبودن کار کنن
اخه بچه جون اون کاری که الان شما دارید میکنید حق خوریه که اينقدر براتون سود داشته 
اصلا داداش چیع؟!؟!
بیچاره بابام سهمش از اون کارخانه از همه  بیشتر داراییش کمتر چرااا؟!
چون همش میگفت اول داداشم ماشین بخره بعد من
اول داداشم خونه بخره بعد من.
بیچاره بابام 
آقا تهش قراره چی بشه من ازشون نمیگذرم  
ضرر مالی به کنار گند زدن این 
از آدمای دورم خسته شدم، و ازشون حالم بهم میخوره! جمله تکراریه؟ به درک. وقتی ده سال دیگه برگشتم اینارو بخونم عمقشو میفهمم (:
امروز با یکی که فکر میکردم ازم بدش میاد بیرون بودیم، و بعد که میخواستیم جدا شیم نمیدونستیم بریم کافه یا نه (باورم نمیشه! حاضر بود باهام بره کافه! کن یو بیلیو ایت؟) ولی خب اينقدر کارا کرده که باعث شه منم چندان باهاش اوکی نباشم! بعد که خواستیم جدا شیم گفت خوش گذشت! من تو شوک بودم و فقط بهش چشمک زدم. کل مسیری که تنها بودمو داشتم
کانادا شده عین میدون جنگ
 
ایرانیا واقعنی از نژادهای مختلفن
ترکیه ای ها واقعا از نژادهای مختلفن
اينقدر بینشون دعوا نیست که بین کاناداییا هست.
brag
drag
show off
هر کوفتی که فکر میکنین
از صبح تا شب دعوا میکنن سر نژاد
فرست نیشن ها خیلی خیلی عصبانی و ناراحتن.
 
یعنی اوضاع اينقدر اینجا خرابه
که من به این فکر میکنم
 
که که واقعا ایرانیا با چه شهامتی اینجا بچه میارن؟!
 
بعید میدونم این کشور بیشتر از سی سال دیگه دووم بیاره.
 
جدا اوضاع خرابه.
 
نگاه نکنین که م
خب من یه دو ساعتی هست بیدار شدم اما باورت میشه اينقدر سردمه از زیر پتو بیرون نیومدم؟؟ البته وسطش چرتم زدم. :دی الانم اينقدر خوابم میاد که نگو. صبحونه هم دو تا بیسکوئیت خوردم. حال نداشتم برم چایی بذارم. هنو نیومده تیریپ افسردگی بذاریم :دی :// امروز بیشتر زبان کار میکنمو کتابمو میخونم. زبان همش یک هفته ده روز کار نکردمو کلاس نرفتم احساس میکتم همه چی از یادم رفته :/ بیخیااال یکی بیاد هوای اینجا رو گرم کنه خیلی سردمه اصلا ذستن به بیرون اومدن از زیر پ
اينقدر امسال ماه رمضان خوب بود که یادم نمیاد زندگیم قبل ماه رمضان چه شکلی بود؟یا زندگیم بعد ماه رمضان چه شکلیه؟
کاش اينقدر زود تموم نمیشد:(
+شبای قدر تا جایی که تونستم به یادتون بودم و دعاتون کردم،امیدوارم که همتون حاجت روا شده باشین:)
++شبای قدر هروقت نسیم می وزید با خودم میگفتم شاید از به هم خوردن بال فرشته هاست که نسیم به وجود اومده،دلم میخواست بایستم و تا میتونم نسیم رو روی صورتم حس کنم:)
+++ببخشید که کامنتای پست قبل بی جواب موند.
روزهای من با سرعت غیرقابل باوری میگذرن
انگار همین دیروز بود که بخاطر تموم شدن تابستون و شروع فصل قشنگ پاییز خوشی میکردم
و حالا نصفی از پاییز گذشت !!!
و چقدر بیهوده میگذره ، این روزا اينقدر استرس و فکر و خیال دارم که نمیتونم به هیچ کاری برسم 
دوسدارم فقط روزا بگذره 
یه روزی حسرت داشتن همین روزها رو میخورم که اينقدر راحت گذاشتم بگذرن .
میدونی اینکه ادما حس میکنن منو میشناسن و با این شناخت مسخرشون منو قضات میکنن منو عصبی میکنه
من خودم خودمو نمیشناسم:/
۲  سال پیش به من لقب تنوع طلب دادن آدمآیی که دوسشون داشتم و دلمو شکستن 
بهم گفتن تاحالا آدم به تنوع طلبی تو ندیدیم هم تو دوست هم درس هم ورزشت تو همه چی
ببین اره من تنوع طلبم خب؟!
ولی حداقل اينقدر شعور داشتم که دله کسیو نشکنم اينقدر شعور داشتم که وقتی اعصابانی میشم بعدش عذر خواهی کنم :-)
لطفا یکم با انصاف باشید تو قضاوتاتون
من عاشق
آروم بگیر قلبم آروم ، درد نکش اينقدر 
چت شده اخه؛ باز بازی درآوردی.
انگار قلبمو با میخی چیزی سوراخ کردن ، حس میکنم قلبم توی دستم بوده و پرت شده 
افتاده شکسته ، تند میزنه؛ میخواد دیگه وایسه و نزنه
چیکار میکنی قلبم؟
بهتره بگم چی به سرت آوردم که اينقدر سیاهت کردم؟! پر از نفرت شدی ، خالی از عشق
چیشدی؟! بخاطر آرزوهام تورو اذیت کردم؟! آره
من دست کشیدم از همه چیز و همه .‌ 
حتی چیزای مهم.
دلم خواست حرف زدن با  نیک رو ، سر به سر گذاشتن ؛ دعوا گرفتن
آروم بگیر قلبم آروم ، درد نکش اينقدر 
چت شده اخه؛ باز بازی درآوردی.
انگار قلبمو با میخی چیزی سوراخ کردن ، حس میکنم قلبم توی دستم بوده و پرت شده 
افتاده شکسته ، تند میزنه؛ میخواد دیگه وایسه و نزنه
چیکار میکنی قلبم؟
بهتره بگم چی به سرت آوردم که اينقدر سیاهت کردم؟! پر از نفرت شدی ، خالی از عشق
چیشدی؟! بخاطر آرزوهام تورو اذیت کردم؟! آره
من دست کشیدم از همه چیز و همه .‌ 
حتی چیزای مهم.
دلم خواست حرف زدن با  نیک رو ، سر به سر گذاشتن ؛ دعوا گرفتن
امروز رفتم دارالرحمه، هنوز خانواده هایی میان قسمت شهدا. چند تا شهید افغانی هستن مال گردان فاطمیون بچه هاشون اينقدر کوچیکن دل آدم کباب میشه.بدو بدو میکنن دنبال هم.امروز دختره میگفت میخام بابامو بوسش کنم اينقدر سنگ قبر باباشو بوس کرد که حس کردم دارم خفه میشم.
بابام همیشه میگفت برای این مملکت خیلی ها خون دادن،خیلی ها جون دادن،خیلیا دارن خون میدن.باید همنجا بمونی و به همین مردم خدمت کنی.باید همینجا رو بسازی و آباد بکنی.
پ ن : تلوزیون روشن بود یه
چند روز قبل رفته بودم دور همی ایرانیا
طرف بعد هفت سال زندگی در کانادا تازه پی ار گرفته بود!
یعنی زن و شوهر دونه ای هفت سال از من بزرگتر و این وضعشون.
توی کانادا قبل از گرفتن پی ارت، و حتی تا موقعی که پاست رو بگیری،
اينقدر خرد و تحقیرت میکنن و اينقدر همش بهت یاداوری میکنن که تو یه مهاجر بدبختی و از ماپایین تری
که تو با جامعه integrated میشی و دیگه صدات درنمیاد. یعنی مرد گنده 40 ساله تازه پی ار گرفته و کلی هم خوشحاله که وای خدا بعد هفت سال زندگی توی اینجا
متاسفانه هنوز چسناله می‌کنم و همچون یک کودک انتظار دارم که مورد توجه آدم‌ها باشم. ولی واقعا من چه مرگم هست؟! چه ویژگی‌های مزخرفی دارم که باعث می‌شود مثل سایر آدم‌‌ها دوست‌داشتنی نباشم؟! چرا همیشه پست‌ها و عکس‌های دیگران پر از کامنت است؟ چرا توییت‌های دیگران مورد توجه قرار می‌گیرد؟ چرا وقتی استوری می‌گذارم که کی میاد بریم پیاده‌روی؟» نهایتا یک نفر است که می‌آید؟ چرا من مثل بقیه نیستم؟ من کجای راه را اشتباه رفته‌ام؟ کدام بخش از اخ
اينقدر خوابم میاد اينقدر خوابم میاد که نمیتونی فکرشو کنی. جلوشو گرفتم برو خودم نمیارم ولی سر درد گرفتم. کتابم چه فایده چشم لیز میخوره تو کلمه ها. همین الان خمیااااااااااازهههه. نمیدونم چیکار کنم چرا اینجوری شدم همه چی خوب بود. حالا که منم کتاب برام باحال اومد و جذاب شد وضع اینه. خمیاااااااااااازه. شاید یه ساعت بخوابم. فکر نکنم تا غروب تموم بشه. یعنی من مائده نیستم :/ خمیاااااااااازههههه
خمیازه هارو جدی بگیرین. 
منو تصور کن اینجوری چشم دردو سر
8
مونا سیمپسون:آیا شخصیت هایتان سعی میکنند کاری بکنند که اهمیت داشته باشد؟ریموند کارور:گمانم سعی میکنند. اما سعی کردن و موفق شدن دو موضوع مختلف است. در بعضی زندگيها آدمها موفق میشوند و به نظر من وقتی اینطوری است خیلی عالی است. در زندگيهای دیگر مردم موفق نمیشوند کاری را که سعی میکنند انجام دهند کارهایی که خیلی دلشان میخواهد انجام دهند.کارهای کوچک و بزرگی که پشتوانه زندگی است. بدیهی است که این زندگی ها آنقدر حقانیت دارند که بشود درباه شان نوش
 
خب سه شنبه اومدن‌گفتن منو و هاجر و مرضی بریم دفتر و خب فکر می کنید چی شده
اسم منو دادن به عنوان بچه بی انضباط شلوغ کن پر تحرک
همشون یه ور 
من؟تحرک؟شیب؟
خداییی تو عالم خسته تر از من نیست من تحرک دارم 
یعنی این حرف اينقدر مسخره و غیر قابل باور بود هاجر مرضی قاه قاه داشتن تو صورت ناظممون میخندیدن از شدت مسخرگیش
حالا در کل که اتفاق مهمی نبود ناظم تهدیدمون کرد که انضباط بیست نمیده ماعم بهش گفتیم خب نده،خدافظ
آخر سرم معلوم شد کار اون اکیپه بوده که

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها