نتایج جستجو برای عبارت :

منو زن داداشgo

اون شب هم نباید با داداشم گرم می‌گرفتم - نباید بیش‌تر از اون چیزی که تو دلم بود بهش می‌گفتم، بیش‌تر از میزانی که برام وقت می‌ذاره براش وقت می‌ذاشتم. 
وقتی مامان بهم گفت که داداش قبل از پرواز به سوئد، پنج دقیقه توی فرودگاه باهاش اسکایپ کرده مدت زیادی ساکت موندم، واقعا برای من مهم نیست که دیگه داداش توی کدوم فرودگاهه، توی کدوم شهر اروپاست. داداش رفته؛ و وقتی هم که بود داداش من نبود. داداش من برادر کارشه، برادر من نیست.
اصولا دخترهای این زمونه هفت – هشت نوع داداش دارند. هر کدوم از داداشاشونو هم واسه یه کاری میخوان.
داداش شماره یک: بچه پولدار
ماشین داره، رستوران خوب میرن باهم! اینترنت ۲۴ ساعته مجانی هم بعنوان اشانتیون بهشون میده.
داداش شماره دو: یه پسر رومانتیک
خوراک درددل بشینن نصفه شبها با هم درد دل کنن و گریه کنن با هم.
داداش شماره سه: بچه خلاف و شر چت روم
هر پسری بخواهد تو اینترنت اذیتشون کنه، خان داداش جون حالشو میگیره.
دادش شماره چهار: از نوع هنری
خوراک ر
سلام  خوبید؟
نمیدونم سریال برادر جان رو میبیند یا نه!!
کاری به اصل موضوع سریال ندارم ولی توی سریال یه جوری میگن داداش یهجوری براشون سخته داداش راز داداش رولو بده !
یه جوری میگن دنیا ینی داداش اخرت خدا!!!!!
راستش من ندیدم برادری ندیدم!
داداش خودم که همیشه همه جا در حال ضایع کردن من بود 
داداشای بابام هم تا از لحاظ مادی و مالی هه چی اوکی بود ، خوب بودن وگرنه همش دعوا بود
که این اخریه هم همه چی تموم شد
راستش نمیدونم چه جوریه که ما ها غریب پرست بودیم 
اون شب هم نباید با داداشم گرم می‌گرفتم - نباید بیش‌تر از اون چیزی که تو دلم بود بهش می‌گفتم، بیش‌تر از میزانی که برام وقت می‌ذاره براش وقت می‌ذاشتم. 
وقتی مامان بهم گفت که داداش قبل از پرواز به سوئد، پنج دقیقه توی فرودگاه باهاش اسکایپ کرده مدت زیادی ساکت موندم، واقعا برای من مهم نیست که دیگه داداش توی کدوم فرودگاهه، توی کدوم شهر اروپاست. داداش رفته؛ و وقتی هم که بود داداش من نبود - اون برادر کارشه، نه برادر من.
یکسال و نیم با هم خندیدن و خاطره ساختن و به همدیگه داداش داداش گفتن و با نوکرم و چاکرم و مخلصم سبیل همدیگه رو چرب کردن ولی امروز موقعیتی پیش اومد که با هم رقیب شدن و یه جورایی توی یه مسابقه دو کنار هم قرار گرفتن و همه ی اون نوکرم و چاکرم ها و داداش داداش گفتن ها رو فراموش کردن و برای رسیدن به جایگاه مورد نظرشون برای یک روز به همدیگه تنه زدن و زیر پای همدیگه رو خالی کردن تا زودتر برسن به چیزی که میخوان و وقتی مسابقه تموم شد دوباره نشستن کنار هم و د
سلام داش مجید
خوش اومدی . داداش قدم رنجه کردی .
داداش یادته میخوندی: پناه حرم . کجا داری میری بگو برادرم . پناه حرم .
رفتی و خودت شدی پناه حرم . رفتی ، خیلی خوبم رفتی . جوری رفتی که بی بی جان زینب (س) خریدارت شد .
شرمنده که نتونستم بیام تشییعت . من فقط اسمتو یدک کشیدم نه راه و رسمتو .
این پست رو هم فقط به عشق تو نوشتم . وجودتو عشقه داداشم .
مشتی باش و سفارش ما رو هم پیش اربابمون بکن . دمت گرم خدا از بزرگی کمت نکنه
 
خاک پاتم داداش
 
طنز جالب و باحال انواع داداش برای برخی دخترا ، اصولا برخی دخترهای این زمونه هفت – هشت نوع داداش دارند.
 
هر کدوم از داداشاشونو هم واسه یه کاری میخوان.
 داداش شماره یک: بچه پولدار
ماشین داره، رستوران خوب میرن باهم! اینترنت 24 ساعته مجانی هم بعنوان اشانتیون بهشون میده.
 
داداش شماره دو: یه پسر رومانتیک
خوراک درددل بشینن نصفه شبها با هم درد دل کنن و گریه کنن با هم.
 
داداش شماره سه: بچه خلاف و شر چت روم
هر پسری بخواهد تو اینترنت اذیتشون کنه، خان داد
اینم یه کلیپ دیگه از برگشت عشقم لی مین هوووو
این بهترین حس و اتفاق دنیاست
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
https://www.namasha.com/v/tkuJYw3z
کلیک کن
من خیلی خوشحالم خیلییییی❤❤❤❤
این کلیپا رو از  کانال نماشا دوستم کپی میکنم و ازش اجازه گرفتم
امروز تولد داداشم هم هست وای چه جالب
داداش واقعیم نه مجازی
اسمشم محمدامین هست 
تولدت مبارک داداش جوووووونم❤❤❤❤
قلب آبی به افتخار داداش استقلالیم
ما خانوادگی استقلالی هستیم اونم سرسخت
امروز خوب بود خودش آخر شب من راضی بودم ولی تماس تصویری خانوادگی با داداش و دیدنش بعد بیست روز بهترش کردولی آخرشب که بعد خیلی وقت مامان رو مثل قدیما بغل کردم و به نفساش گوش دادم خیلی بهتر شد.+بابا هم اومد داداش رو دید و باهاش احوال پرسی کرد و رفت اونطرف وایساد.چشاش دلتنگیشو داد میزد++امروز مث مزه آلبالو خوب و دوسداشتنی بود
امشب داداش بزرگه به همراه زن داداش محترم اومده بودن خونمون و همین الان رفتن.
داداش اومده . میگه هاااا؟چرا انقدر گیجی؟؟؟
میگم ها؟
میگه گیجی دیگه.هیچی!
میگم خان داداش اضطراب منو کشت.دارم همینطوووری گند میزنم به امتحانا!
میگه صد دفعه بهت گفتم اینطوری درس نخون .همینه اوضاعت.وای از شهین جا نمونم وای از مهین جا نمونم.جمع کن بساطتو.درس بخون یه چیزی بفهمی!میگم اوووه . ن و منکر نمیخوان ازم اون دنیا سوال حقوقی بپرسن ک.ول کن بابا‌.
میزنه
2- حسام الدین نظامی :
او اولین فرزند پسر داداش نظامی است .
قبل از انقلاب جوان ترین شهردار کشور در شهر تالش بوده و مدت کوتاهی بعد از انقلاب شهردار رشت شد .
وی هم اکنون در انگلستان ساکن است .

3- نظام الدین نظامی :
دومین فرزند پسر داداش نظامی ، معلم بازنشسته است و هم اکنون در هشتپر ساکن است .
او اولین معلم فارغ التحصیل رشته زمین شناسی در روستا است .

4- تاج الدین نظامی :
سومین فرزند پسر داداش نظامی ، ساکن انگلستان است .
وی طی رفت و آمد هایش به روستا مشغول
امروز صبح توی روز روشن ماشین زن داداش رو زدن بردن :|ماشینشم دنا هست یه سال هم نشده که خریدهآقا ما هرچی کم داشتیم اینطوری خودمونو دلداری میدادیم که اشکال نداره عوضش امنیت داریم امنیتمون هم به همین شکل شده دیگه میخوان چیکار کنن :)))) فردا پسفردا تو کوچه خیابون ببین چه بلاهایی سرمون بیارن
+تنها دلداری که میتونم به داداش بگم اینه خدا روشکر ماشین خودتو نبردن :))))
امروز رفتم انباری سیر بیارم، چشمم خورد به دبه خیار شور، که زنداداش بزرگه درست کرده بود، داداشم آورده بود بذاره انباریه ما که خنکتره، یه دبه هم برای ما فرستاده بود، که هنوزم یادم میاد دعاش میکنم، آخه خیلی خوشمزه شده بود
همون روزی که دبه ها رو آورده بود، داداش سومی هم اینجا بود داشت با خرابی های تراکتور ور میرفت، داداشم که اومد، داداش سومی گفت اِ چه خوب فاطمه میدونی اینا چیه؟ سوالی نگا میکردم گفت اینا خیار شور مهربانیه، مث دیوار مهربانی این
نمیدونم ما سه تا به کی رفتیم ، چند روز پیش زنگ زدم به داداش بزرگه گفتم تو باید میومدی به من سر میزدیا، گفت من ماشین ندارم که ، گفتم مرد که هستی شب زنگ زدن گفتن ما داریم میایم حقیقتا خوش گذشت . تند تند الویه درست کردم ، نصف کارا رم دادم داداش بزرگه انجام داد . دو تا دونه انار داشتیم کلا که همونا رو دون کردم دور هم خوردیم . کیک سالگرد رو هم آوردم دور هم خوردیم . یه کیک پیتزا هم پخته بودم دادم بردن
روز شنبه سوم فروردین ماه 1398 بود که بهمون خبر رسید دوقولوها ( کیان و کیانا ) صاحب یک داداش شدن . البته طبق گفته خانم دکتر قرار بر این بود که داداش دوقولوها بعد از سیزده بدر به دنیا بیاد ولی به علت پاره شدن کیسه آب چند روز زودتر به دنیا اومده و خدا رو شکر صحیح و سالم است . حالا کیان و کیانا که دوقولو هستند و دو سال و دو ماه سن دارن ، صاحب یک داداش شدن که هنوز اسمشو نگفتن چیه و تا روز دهم معمولاً اعلام نمی کنند و بابا و مامانش هم اشمش رو حتماً انتخاب کر
گاهی لازم نیس نفهمیتو به رخ بقیه بکشی
فقط کافیه فهمیدگیتو به همه ثابت کنی .!

میگم این جمله چقدر عجیبه .
نیس؟
دست از اثبات خودت به بقیه بردار و یه چیزایی رو به خودت ثابت کن !
با خودمم.

تا قبل از شنیدن این جمله 
یه جمله دیگه برام در صدر جملات ثقیل قرار داشت:
انتظار شعور داشتن از همه.
خود بیشعوری است.
اینو داداش نگفته .ولی خوبه!
مامانم زن خیلی خوبیه.
از اون خوبایی که واسه خودش یه‌پا خانوم خونه‌ست.
از اونا که آشپزی و کدبانوییش بیسته!
از اون زنایی که با حرف زدن با مرد غریبه لپشون گل میندازه و چادرشو سفت میگیره!
مامانم خیلی زن خوبیه!
از اون خوبا که بابام دوست داره و هی قربونش میره و هی دورش میگرده!
چند سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده!
می‌گفت طرف دختر خیلی خوبیه!
از اونا که تو دانشگاه جزء نمره‌اول‌هاست!
از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت!
یکی از تفریحات بشدت دوست داشتنیم زدن امیریهبعد هی غر میزنه
 میاد اونم کرم بریزه و من با گفتن  برو داداشتو بزن
جیغشو میبرم هوا ک من داداش ندارم خو
منم میشینم براش توضیح میدم ک ببین
ب من چ ک داداش نداری،میتونی داداشتو بزنی،اما خواهرتو نه،خواهرتو باید ناز کنی
امشب همین بحثو داشتیم و من بسی سوز ب دلش دادم ک داداش دارم تو نداری
برگشته میگه:
سوز ب دلت اگ تو ی خواهر ی برادر داری
ب جاش من دو تا خوااااهرررر دارررم
و تازه
من خواهر دو تا داداشم
با خودم و
با مامان خانم اینها نرفتم عیددیدنی خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم و پدر نجمه زن خان داداش محسن هیچی بعدا مامان خانم برام داره جلوی کوثر زن داداش مجتبی بهم چیزی نگفت یکی ساعت بیشتر توی خونه تنها هم و فقط دارم دور خودم تاب میخورم و رویا پردازی مزخرف میکنم همین بس من سرباز ارتش ؟ بیشعوری هم حدی داره
روستا بودیم.با همسر و داداش رفتیم کوه باد خیییلی شدید بود چند بار نزدیک بود بیفتم.
 باد بدتر شد منم فقط چشمامو بستم و وایسادم حس کردم باد تموم شد ولی صداشو هنوز میشنیدم
چشامو بازکردم و دیدم داداشم روبروم وایساده
اینم از فوائد داداش 100 کیلویی :)
+ امشب هم از ساعت 8شب تا 1 شیفتم دیر رسیدم و با نیم ساعت تاخیر لاگین کردم ولی ساعت کاری خوبیه معلومه مردم هنوز از سیزده بدر برنگشتن یا خستن و زود خوابیدن :)
امسال پنج سال شده .داداش بزرگه الان پنج ساله  شهر نجف ،حرم آقا امام علی(ع) خادمه
از این پنج سال ، چهار سال بعنوان مدیر کاروان بچه هایی بوده که با خلوص نیت تو این روزا ،روزی هشت ساعت سرپا می مونن تا امانت دار خوبی برای زائرایی باشن که از حرم حضرت علی (ع)رهسپار حرم پسرای ایشون میشن
امسال سه ساله که ریش قرمز هم داداش بزرگه رو همراهی میکنه ، هرسال بعد اینکه از کربلا حرکت میکردن و در محل اقامتشون مستقر میشدن تماس تصویری برقرار میشد برای خاطر ج
یاد گرفتم
به داداش سومی میگم آرامه جانم
 
دیشب با داداش چهارمی حرف میزدیم خانمش دلش گرفته بود خسته شده بود سرگرم کردن محمدابراهیم تو خونه بخاطر قرنطینه خیلی سخته، دندون درد هم علاوه شده، اینه که خیلی شرایط براش سخت شده.
 
الهی دورش بگردم. خیلی برای آرامش خانوادش تلاش میکنه، خیلی انرژی مثبته خیلی مهربونه خیلی مودبه خیلی عشقه
براش نوشتم خداروشکر که چراغ خونه ی داداشمی
صبح ساعت 9 داداش مجتبی زنگ زده بیدارم کرد گفت پاشو بریم سینما رفتیم یه فیلم مزخرف و داغون به اسم " چهار انگشتی " دیدیم فیلم در مورد سفرهای یون به اروپا وتایلند به اسم سفر عراق و عربستان بود بس دری وری و چرت پرت بعدشم داداش مجتبی دستگاه بادکش خرید نمیدونم کی بهش گفته بادکش کنه با روغن وازلین چربهاش آب میشه توی سه ماه 24 کیلو کم کرده. شدیدا داغون و خسته ام الان هم اومدم خونه خوابم میاد شدید .
وایسید وایسید وایسید.
امروز برای اولین باااااااااااااااار در تاریخ تحصیلم.سر امتحان آیین دادرسی مدنی که همه به آدم میشناسنش،یه جوووری بلد نبودم سوالا رو که گریه ام گرفته بود.از جلسه اومدم بیرون دیدم یکی میگه حکم حضوری بود یکی میگفت غیابی بود .یکی میگفت تجدید نطر نمیشد .یکی میگفت میشد.یکی گفت کدوم سوااال؟؟؟خلاصه بل بشوووویییییییی بود.
از قضیه کتابم بگم اینکه چون ۴ بار به پسر عمه و عمه محترم گفته بودم ندارم کتابو .دست به دامن که نه.
یادش بخیر قدیما خونه بابام یک تلویزیون سیاه سفید داشتن و اون زمان فقط کانال یک و دو رو میگرفت بعد کم کم شبکه سه رو هم میگرفت . من و داداشام عاشق فوتبال بودیم و از همین تلویزیون سیاه و سفید فوتبال نگاه میکردیم . بعد که به دبیرستان رسیدیم بابام تلویزیون رنگی خریده بود و ما باهاش فوتبال نگاه میکردیم لذت می بردیم . بعضی وقتا هم داداش علی که بزرگتر بود دستگاه پلی استیشن از کلوپ نزدیک خونمون اجاره میکرد و به تلویزیون وصلش میکردیم و سه نفره ( من و دادا
سال ۸۲یا شایدم ۸۳ بود.
من چن ساله؟
۴ ساله یا ۵ ساله.
چی شده بود؟
وبا اومده بود.
من چم شده بود؟
دچار مسمویت غذایی شده بودم.
نصفه شب بود.
من یهو حس کردم دارم بالا میارم.
بدو بدو . و گلاب به روتون.
حالا مامان دنبال من.بابا و داداش خوابالود پریده بودن تو دستشویی که فاطمه چش شد؟
من ساعت ۳ نصفه شب دااااااد میزدم:.یکی نیییییس به داد من برررسه؟من داااارم میمیرم و شماااااهاااا عین خیالتووون نییییی؟من وباااا گرفتم .من میمیرم و شما می مونیااااا
میگه مامان داداش چرا خوابیده؟
میگم آخه روزه است.
میگه منم بزرگ شدم باید روزه بگیرم؟
با ذوق میگم آره عزیزم تو هم بزرگ شدی مثل داداش باید روزه بگیری
میگه نمیخوام روزه بگیرم.
میگم چرا؟
میگه چون اگه روزه بگیرم غذا نمی تونم بخورم.
(حالا خوبه تا خواهش و التماس من نباشه لب به غذا نمیزنه)
 
قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.
مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.
زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت تو کیفشو با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰شده وقتی رسید خونه رو گذاشت رو سرش:داداش علی داداش علی! » صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپز خونه.
علی کجاس مامان
میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره
مادر که داشت سبزی رو داخل آش میریخت
تقدیم به همه ی خانومایی که داداش دارن.
داداش داشتن خودش یه زندگیه.
داداش داشتن یعنی به جون داداشم راست میگم.
یعنی به جون داداشم که میخوام دنیا نباشه.
یعنی اق دادااااااااشمو عشقه
یعنی.میگه اجی اینی که پوشیدم بهم میاد خوبه؟
یعنیدعوا،کتک کاری ،خنده ،اشتی
یعنی فوتبال نگاه کردن وکل کل های باحال
یعنی.روت غیرت داره
یعنی .کسی نگات کنه مرگش حلاله
یعنیهمه بهت میگن تو ابجیشی برو باهاش حرف بزن راضیش کن
یعنی.یعنی انقداذیتش کنی کفر
طنز جالب و باحال انواع داداش برای برخی دخترا ، اصولا برخی دخترهای این زمونه هفت – هشت نوع داداش دارند.
 
هر کدوم از داداشاشونو هم واسه یه کاری میخوان.
 
داداش شماره یک: بچه پولدارماشین داره، رستوران خوب میرن باهم! اینترنت 24 ساعته مجانی هم بعنوان اشانتیون بهشون میده.
 
داداش شماره دو: یه پسر رومانتیکخوراک درددل بشینن نصفه شبها با هم درد دل کنن و گریه کنن با هم.
 
داداش شماره سه: بچه خلاف و شر چت رومهر پسری بخواهد تو اینترنت اذیتشون کنه، خان دادا
سلامدارم آهنگ شاید بهشت شروین رو گوش میدمچقد احساس دارهبالاخره کنکور ما هم تموم شد و وارد دنیای بعدش شدیمخب آقایی هم از فرصت سو استفاده کردن و سفارش کیف چرم دادنالان تیکه هاشو برش دادم فعلا.هر روز زنگ میزنه جویای احوال کیفشهامیدوارم معلمی بیارم ب امید خدا یا روانشناسیآزمون عملی هنر هم ثبت نام کردمبرا نقاشیباید تمرین کنم اگه خواب اجازه بدهی چیزی میخواستم بگمآهای داداش نداشتم ک هیچ وقت بدنیا نیومدی میخواستم بگم خیلی دوستت دارم
مسأله این است: خونه‌ی داداش و زن‌داداش یا خوابگاه یا خانه‌ با گروهی از دوستان؟
و اما مسأله‌ی مهم‌تر چیست؟ جلب رضایت مادر و پدر.
| عکاسی - تهران - دانشگاه پارس |
پ.ن. من تلاش کردم(البته نه چندان کافی) که دولتی قبول بشم. اما شما شاهدید که با ظرفیت زیر سی تاییِ عکاسی در تهران، کار خیلی دشوار است.
[تبریک هم نگویید لطفا!]
گاهی وقتا به خودم میگم خجالت نمیکشی بعد از رفتنش میخندی؟ شرمت نمیاد داری خوش میگذرونی؟»
نمیدونم. هیچی نمیدونم. 
من خجالت میکشم خوشحال باشم وقتی هنوز میبینم در خانواده م کسی از یاد داداش منفک نشده. 
من دلم میخواد خوشحال باشم که خانواده م بجای نبودن داداش دلشون به خنده های من خوش شه.
اما؛ نمیتونم. 
من نهایت 6 ساعت میتونم ممتد بگم و بخندم و در جمع باشم. امتحان کردم ک میگم. 
واقعا احساس می کنم بند بند وجودم از کش دادن این زندگی خسته س. 
خسته تر از
براتون داستان عمل بینی داداش بزرگه رو گفتم ؟ توی خانواده ما فقط داداش بزرگه دماغش طبیعی و خوش فرم بود که اونم به لطف پولیپ و انحراف کارایی نداشت :/
سرباز که شد تصمیم گرفت بره عمل کنه .به این صورت که من مشهد بودم زنگ زد گفت من چقدر دستت پول دارم ؟ گفتم اینقدر ‌. گفت من بیمارستان بقیه الله ام میخوام عمل کنم . من
البته از اون روزی که اینو به من گفت حداقل ۱۰ روز دیر تر عمل شد ولی خب استرسش رو داشتم کلا ! 
پنجشنبه قرار شد عمل کنه و از اونجایی که هیچکس ب
چقد برام عجیبه ک از اشتباهات بقیه ب راحتی میگذرم بعد همون بقیه ب خاطر ی چیز مسخره خودشونو واسه من میگیرن و کلاس میذارنخدایا چرا دنیا برعکسه؟
تازگی ها نمیدونم چرا قلبم اینقد بد میزنههی تاپ تاپ میکنه محکمالان دقیقا فهمیدین قلبم چش شده یا بیشتر توضییح بدم؟؟؟ داداش محمد حسین رفت دیروز ساعت دوازدهالبته بردادر شوهرمه اما مثل داداش نداشتم دوسش دارم براش شیرینی کشمشی هم پختم خوبه وقتی بمیرم همه یاد شیرینی هام میفتن آخه هنر دیگه ای ک ندارمب
شنبه با جناب برادر پاشدیم رفتیم دکتر . برگشتنی یه چند قطره ای از بینی مبارک مان خون اومد . سوار اتوبوس شده بودیم ، توی قسمت مردونه وایساده بودیم ، داداش بزرگه پرسید خوبی ؟ گفتم نه ! و همون طور که بازوش رو گرفته بودم سرم رو به سینه ش تکیه دادم و بهش گفتم دارم غش میکنم . ( احتمالا حضار پیش خودشون گفتن اَه اَه خجالتم خوب چیزیه این جلافت ها توی ملاء عام ؟؟؟ ) فکر کنم چند ثانیه بعد من کف اتوبوس بودم داداش بزرگه دستمو گرفته بود میگفت خوبی ؟؟ گفتم آره خوب
عارضم به خدمتتون که به تازگی رفتم سر یه کار جدید. کلید محل کار رو فقط من و رئیس باید داشته باشیم. نگم براتون که چقدر داستان داریم با همین کلید!
سر جمع ده روز رفتم سرکار و تو این مدت کوتاه، شونصد بار کلید بین اعضای خانواده من و اعضای خانواده رئیس دست به دست شده! چرا؟ چون باید برای من کلید میساختن و هر بار یا یادشون می‌رفت یا کلیدساز نبود یا کلیدی که ساخته میشد مشکل داشت :|
حالا ببینید پروسه‌ی گردش کلیدی رو:
یه روز من کلید رئیس رو بردم خونه و فرداش
من عاشقِ خانواده ام هستم. برایم مهم نیست که چقدر با هم فرق داریم و دنیایمان فرسنگ ها با هم فاصله دارد. با اینحال دوستشان دارم. ولی باز هم این دلیل نمیشد که علاقه ام را ابراز کنم.
داداش کوچیکه برایم عزیز است. با همه ی کل کل ها و دعواهای فیزیکی مان، خالصانه دوستش دارم. ولی داداش بزرگه برایم جورِ دیگری عزیز است. از آن عزیزهایی که در کنارش احترام هم هست. که نمیشود خیلی از شوخی ها را کرد.
تنها موردی که میتواند احساساتِ من را در مورد مردهای زندگی ام غلغ
قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.
مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.
زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت توی کیفشو  با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مُهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰ شده وقتی رسید؛ خونه رو گذاشت رو سرش:داداش علی داداش علی!» صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپزخونه.
علی کجاس مامان
میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره
مادر که داشت سبزی رو داخل آش میر
بسم رب الشهدا
.#قسمت_پنجاه_و_دوم
.
- بگو چی کار کرد با من داداش هادی شما
یکم نشستیم محمد تسبیح رو روی چشماش گذاشت و بعد بوسه ای زد بهش
- داداش هادی دست مارو هم بگیر
اینکه نشد همش دختر بازی یکم هوای مارو هم داشته باش
چپ چپ نگاهش کردم
زد زیر خنده
- اوخ ببخشید
داداشم شوخی بود بخدا
ادامه مطلب
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بیهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابید. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بی تربیت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بیهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابید. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بی تربیت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
هوالرئوف الرحیم
ماشین صافکاری بود. داداش اینها هم سر تولد مامان مدل ویروس کرونا باهامون برخورد کرده بودن. داداش رضا هم که پیچوندمون و قربون رضا برم که پشتم بود و دستم رو گرفت و رضوان و فسقل در دست با اتوبوس و مترو راهی راهپیمایی شدیم.
به جرئت می تونم بگم بهترین راهپیمایی تاهلم بود. خوش گذشت. خیلی. مخصوصا که خدا دلی بهم داد تا تکبیر بگم و دل چند نفرم شاد کردم. 
الهی شکر.
 
 
 
 
خدایا کمک پلیز که وقت وقتش ساکت نباشم و خوب حرف بزنم.
به نام خالق یکتا
من:آخیش رسیدیما
ویدا:وای مامان دارم از خستگی بیهوش میشم
درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب
سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک
خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش
سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید
بخوابید. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بی تربیت  
من:خودت  یکتا:اه بسه حوص
خداوند این زوج رو رحمت کنه بنده چندین بار بیشتر اقا احسان رو ندیدم
من همکار سابق پدر ایشون بودم هر از گاهی اقا احسان هم شرکت تشریف می اوردند.
نمیدونم پدر اقا احسان، مهندس نوبخت، چطور این داغ رو تحمل میکنن همیشه یادمه هر وقت اقا احسان می اومد شرکت، پدرشون با لفظ داداش ایشونو خطاب میکردند. میگفتن: احسان فقط پسرم نیست، رفیق و داداش منه (اخه پدرشون تک فرزند پسر بودن و علاقه شدیدی به ایشون داشتن) بارها با پدرشون در مورد اقا احسان صحبت کردیم واین
ایندفه پر انرژی اومدم ، خوشال اومدم، شاد اومدم
هر قدر غر زدم ، هر قدر ناشکری کردم کافیه:)))))

خب مسبب حال خوبم داداش ک هست عجیییب حالمو خوب کرد با حرفاش ، چقدر منو امیدوار کرد به آینده و فهمیدم چه بهتره که تمام اون تلاشیو که قرار بود برا رسیدن به چیزی که دوسش ندارم بکنم ، الان صرف خودم و رشته ی مورد علاقم بکنم 
حالم خوبه و یکم ناراحتم بخاطر اون دو سه تومنی که الکی الکی خرج کردم و پولمم بر نمیگرده وووو بشدت عذاب وجدان گرفتم:))))
حالم خوبه چون تمام چش
21:39 نوشت: دیروز 25 فروردین روز عقد داداش حسینم بود.خداروشکر به عشقش رسید و حالا داره کارهاش رو میکنه که اقامت بگیره و بره.و دعا میکنم زودتر کارهاشون درست بشه و برن.زن داداش جدیدم هم یه تیکه ماه بود الهی خوشبخت بشن.
دلم برای خانواده ام تنگ شده.حس و حالم خوب نیست. فشار زیادی دارم تحمل میکنم.ممکنه زودتر اسباب کشی کنیم،فردا مشخص میشه ایشالا.بعدم کارهای کلاسم عقبه و من کلی کار دارم.
+ به رفیقم میگم داداش مسیج منو خوندے دیشب بهت دادم ؟
- ڪه گفته بودے 100 تومن پول میخوای؟
+ آره آره
- نه نخوندم !!!!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قدیما، همه چیز یه جور دیگه بوده!
اونهایی که میخواستن برن حج، اول میرفتن بدهکاریاشونو صاف میکردن، از همه حلالیت میطلبیدن، بعد با خیال راحت میرفتن حج.
الان انگار رسم و رسوم حج رفتن هم عوض شده!
زنگ زدم به مشتریمون، و این چندمین باری بوده که برای حساب و کتابش بهش زنگ میزدم. خودمو آماده کرده بودم که بهش بگم این چه وضعیه آقای فلانی؟ چندبار برا یه حساب باید زنگ زدت بهت؟ که ناگهان ازونور خط صدا اومد: بفرمایید.
_آقای فلانی سلام، فلانی هستم از شرکت فلان
هنوز گیج خواب بودم که
گوشی رو چک کردم ببینم
چند شنبه س گفتم
وای چرا دوشنبه نمیااد ( روز اعلام نتایج )
که صدای داداش اومد که به بابا
میگفت مژدگاانی بده 
ماماان بلند گفت بییی نااام قبول شده؟؟؟
گفت نه اونو هنوز اعلام نکردن که
مربوط به باباعه
بابا گفت چی میخوای 
گفت بابا صدبده پول باشگاه رو هنوز ندادم
بعد بابا گفت باشه
داداش گفت بی ناااام قبول شدددد
منو میگین چنان از رو تخت پریدم پایین
و دویدم گفتم چییییشددد
زدم زیر گریه اما این بار گریه و اشک شوق
بچه ها امروز برام یک روز پر از خاطره بود!صبح یک آهنگ گوش کردم که وقتی شنیدم که زندگی برام پر از خوشی های بچگی بود. بعدم مهمونایی برامون اومد که مربوط به همون آهنگن:)
این آهنگ برام پر از خاطرات بچگی من و خواهرم و اون ۳ تا پسرن که الان بزررگ شدن، همونطور که منو خواهرم بزرگ شدیم.
یادمه ما چهارتا(داداش کوچیکه کوچیک بود و زیاد با ما نبود) تا پیش هم می‌رسیدیم، بالشت بود که به هم میزدیم و خونه رو روی سر هم خراب می‌کردیم‌. کم پیش میومد که مثل آدمیزاد پای
- نمیدونم قدیم ( زمان پیامبر ) چجوری وقتی هنوز کامل سیر نشده بودن از سر سفره بلند میشدن ، من تا کف سفره رو دستمال نکشم خورده نون هاشو نریزم توی شکمم از سر سفره بلند نمیشم !- وصل شدن اینترنت هم شده مثل قضیه ظهور کردن امام زمان ، هی دعا میکنیم و میگیم انشالله فردا دیگه درست میشه و فردا همچنان روز از نو روزی از نو - چارتا دونه خرید کردم از خرازی ، دو تا تیکه نمد ، ۴ متر تور ، یه کلاف کاموا شد ۳۱ تومن !!!!!- تلگرام ندارم کانال نویسی نمیکنم حس میکنم یه چیزی
داداش بزرگه استاد دانشگاهه
امشب یه چیزی تعریف کرد که به کل از این نسل دانشجو ناامید شدم، انگار چیزی از جنس مادرانگی ته دلم لرزید.
میگفت دختره میشینه تو سالن دانشکده، تکیه میده به دیوار، پاهاشم دراز میکنه، بماند که شلوارش تا وسط ساق پاشه و پاهاش پیداست، وقتی میبینه داری میای، حتی پاهاشو جمع نمیکنه که رد بشی! همینقدر نابود! همینقدر بی ادب!
داداش بزرگه عضو هیئت علمیه، جوانک هم نیست، محاسنی داره و مشخصه که استاده، یعنی کسی با دانشجوها اشتباهش ن
 نام کتاب : رفاقت به سبک تانک
نویسنده : داوود امیریانانتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب خاطرات رزمنده داوود امیریان وهم رزمانش است که به صورت طنز در قالب یک کتاب آمده است و دارای ۱۱۱» صفحه به همراه عکس های کاریکاتوری مرتبط به متن است و مناسب گروه سنی ( ج و د ) می باشد قطعه ای از کتاب :  تا به حال غصه دار نه دیده بودمش قرص روحیه بود اسمش قاسم بود و کارش خبر شهادت دادن به دوستان و اقوام بود این طور خبر شهادت برادر کسی را می داد سلام ابراهیم حالت
دیشب تولد مامانم بود تمام سعیم بود سوپرایزش کنم و واقعا سوپرایز شد .ظهر یواشکی رفتم ژله بستم و گذاشتم تو قسمت فریزر یخچال که نبینه ,شربت هم درست کردم گذاشتم تو اتاقم  و رفتم کلاس زبان ,وقتی از کلاس برگشتم رفتم کیک تولد خریدم با داداش کوچیکم هماهنگ کردم سوپرایزش کنیم ,مامانم تو اتاق خودش داشت با تلفنش حرف میزد و موقعیت خوبی بود چون تلفنش طول میکشید ,تند میز چیدیم ,آهنگ هم آماده کردیم تا تلفنش تموم شد و وارد هال شد آهنگ پلی کردیم و کلی سوپرایز ش
کرم_ worm_زرد و پلاستیکی رو کوک میکنم‌.
و میذارم رومیز .جیر جیر کنان میره صاف میشه و جمع میشه تا میرسه به رومیزی و بعدش درجا میچرخه .
داداش میگه گمونم تا دو سال دیگه بیشتر ایران نباشم.ینی نباشیم!
میگم پس تصمیمتونو گرفتین !میگه آره .
میگم منم واسه بچه ات از این اسباب بازیا پست میکنم!
تموم تصورش از عمه !میشه یه کرم زرد که روی زمین میلوله .!
بغض ‌‌‌.
میگه مگه تو نمیخواستی بری؟
میگم ایران!تمدن اسلامی؟ .بازگشت به دوران اوج ؟علوم انسانی بومی؟
ف
 
بلاخره یافتمش اون آهنگی که خیلی وقته ذهنم رو مشغول خودش کرد :)
اون آهنگی که تو این پست حرفش به میون اومد و اصلا یادم نبود تا امشب که داداش دومم اسمشو گفت :)
 کلی از داداش دومم تشکر ویژه کردم بخاطر اینکه فکر منو آزاد کرد :)
اینم از آهنگ دوست داشتنی  اون سه شنبه ی که حالم خیلی خوب شد 
  تقدیم به همه شما دوستان و خوانندگان محترم !
 
فرزند شهید مجتبی ذوالفقارنسب نیز در دلنوشته ای خطاب به پدر شهید خود آورده است:
به نام خدای شهیدان. بابای خوبم سلام؛ خوش آمدی، شهادتت مبارک.خیلی دلم برایت تنگ شده، خیلی زودتر از اینها منتظرت بودم. فکر می‌کردم برای عید می‌آیی. من و داداش عباس کنار سفره هفت سین برایت دعا کردیم، هر وقت کسی در می‌زد دعا می‌کردیم تو باشی، مامان می‌گفت بابا جانتان رفته از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع کنه، آخه دشمنا می‌خوان اون‌رو خراب کنن.
بابای شهیدم حا
از ثبت نام کنکور پشمون شدم. به این خاطر که مطمئنم ازش نتیجه‌ای نمیگیرم و با ثبت نام(که خودش داستانی داشت) خودم رو محدود به بازه‌ای میکنم که نتیجه‌اش فشار بدیه که نه توش میشه درس خوند نه . . داداش گفت گوشی اضافه‌ش رو برام میاره. با اون یکی داداش(که دوره) الان تلفنی حرف زدم. می‌گفت یه مقداری می‌فرسته. خیلی متوقعانه‌ست که بخوام چشمی داشته باشم. ازش شنیدم این یکی داداش موتور میخواد. لازم می‌بینم یه قدم برم عقب. بیخیال.
مهدی ۲۰آزمون ۶۰-۴۰ رو گرف
- چند وقته که ننوشتم ؟ خودم حسابش از دستم در رفته ! این روزا درگیر یه چیزی ام که به من مربوط هم نیست ولی خب از فکرم بیرون نمیره و همه دارم پیش خودم حساب و کتاب میکنم که این دفعه اگه دیدمش اینو بهش میگم ، فلان حرف رو میزنم فلان مساله رو میگم و هربار که میبینمش به خودم میگم " سرت به کار خودت باشه و توی حریم شخصی دیگران فضولی نکن " . درسته که این دیگران موجود خیلی مهمیه برای من ولی اگه پیش ما هم معذب باشه دیگه کسی براش نمی مونه که بخواد پیششون راحت باشه
هیچی رفتم عینک داداش مجتبی رو گرفتم با اسنپ بایک رفتم یه آدم خیلی خوبی بود هی هرچند دقیقه یه بار میگفت آقا جاتون خوبه مشکلی ندارید هیچی عینک رو گرفتم ولی مزاحم زوج جوان دل شد آقای دکتر با خانومی که اونجا بودند فیس توی فیس نشسته بودند بهر حال عذاب وجدان گرفتم که مزاحم خلوت شون شدم! بعدش اومدم از عابربانک پول گرفتم البته از کارت بابا خان پول گرفتم!؟!؟ بعدش دوباره اسنپ بایک برای رفتن به خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم هیچی این کی همون اول گوشی
جا داره یه تشکر ویژه بکنم از داداش مهربون و عزیز و استاد بزرگ بیان . میدونم که همتون میشناسینش.
داداش جون دستت دردنکنه این چند وقت خیلی بهت زحمت دادم
خواستم همینجا ازت تشکر جانانه بکنم و آرزو میکنم همیشه سلامتی تو وجودت باشه و موفق باشی.
وبلاگ های استاد بزرگ
raredownload.blog.ir
armanopinions.blog.ir
پ.ن : ترامپ میخواسته حمله کنه ایران ولی منصرف شده. گویا میگن قرار بوده ۱۵۰ نفر کشته بشن‌ . که یه عده میگن دلش سوخته و موشک نزده. یه عده هم میگن چون تعداد کمی میمرده
غم گرفته روزگارم
بی قرارم
نبودنت چقدر سخته
به هوای تو من، به صدای تو من، به دنیای تو من وابسته شدم.
حس میکردیم این سفر میتونه یه کم از وابستگی های من و تو کم کنه ولی کم نمیشه. نفسم به شماره افتاده. خسته م. قلبم خسته س. روحم خسته س از این دوری
امروز که ماشینم خراب شده بود هول شده بودم اخه همیشه به تو زنگ میزدم و حتی اگه آب هم دستت می بود میذاشتی زمین و می اومدی پیشم.
اما امروز. شماره ت رو هم گرفتم ولی صدای در دسترس نمی باشد باعث شد یادم بیاد رفتی
ایا سی اس اس  رو به طور کامل میدونی داداش من ؟ خیر منم نمیدونم ! من ادعا میکنم که سی اس اس از جاوااسکریپت هم قوی تره توی این وبسایت فقط از html , css کمک گرفته شده و هیچ گونی برنامه نویسی وجود ندارد ! جالبه نه ؟ من خودم هنوزم دارم سی اس اس رو یاد میگیرم چون روز به روز آپدیت میشه
داداش بزرگه میگه یه چیزی هست یه ماهه میخوای بگی ولی نمیگی . میگی یا مامان رو بندازم به جونت ؟ گفتم اره قضیه اینجوریه . بعد میگه تو باید از اول به من میگفتی ! من همه چیو میام بهت میگم !گفتم نه نمیای بگی . گفت یبار یادم نیست چیو بهت گفتم دهن لقی کردی رفتی به مامان گفتی منم دیگه هیچی برات تعریف نکردم ! گفتم محااااله ، اصولا مامان وقتی یواشکی حرف میزنیم میاد وسط اتاق وایمیسته در حالی که طرفین رو نگاه میکنه میگه چیشده؟چیشده؟ بعد که از ما چیزی دستگیرش ن
۱. حقیقت امر اینه که برای اولین بار دلم واسه دو سال پیش تنگ شد. چون ۱۲ اردیبهشت تولد شکیباست. دوسال پیش با مشقت براش کیک خریدیم از داخل مدرسه. به من مسئولیت خطیر این رو دادن که شکیبا رو به نمازخونه هدایت کنم و بچه ها غافلگیرانه طوری وارد نمازخونه شن با کیک‌. ولی متاسفانه من انقد استرس داشتم و در واکنش به این استرس می خندیدم که شکیبا قانع نشد که بره توی نمازخونه و بچه ها همونجا گیلیلی طور وارد شدن. برگهای شکیبا ریخت و از بهترین روزامون شد. چه مسخ
 نام کتاب : رفاقت به سبک تانک
نویسنده : داوود امیریانانتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب خاطرات رزمنده داوود امیریان وهم رزمانش است که به صورت طنز در قالب یک کتاب آمده است و دارای ۱۱۱» صفحه به همراه عکس های کاریکاتوری مرتبط به متن است و مناسب گروه سنی ( ج و د ) می باشد قطعه ای از کتاب :  تا به حال غصه دار نه دیده بودمش قرص روحیه بود اسمش قاسم بود و کارش خبر شهادت دادن به دوستان و اقوام بود این طور خبر شهادت برادر کسی را می داد سلام ابراهیم حالت
تا همین دیشب،سردرگمِ سردرگم بودم.
یه سوال تو ذهنم می پیچید:
خانم بشری خانم!بالاخره ریاضی روشنگر یا انسانی فائزون؟
اصلا می دونی داری با زندگیت چی کار می کنی؟
تو به مدرسه‌ت گفتی ریاضی،ولی دلت چی؟که نصفش تو راه پله های تنگ فائزون گیر کرده و نصفش تو مدرسه‌ای که خونه‌ته؟
داری چی‌کار می‌کنی؟
دیشب قطعی شد،فهمیدم چی‌کاره‌م،فهمیدم بابا ازم چی توقع داره و خیالم یه کم راحت شد.اما مامان همچنان معتقده کم درس می‌خونم.واقعیت همینه.من مثل ریحانه الم
خوب باید بگم که از دیشب هی دستمو می برم پشت سرم تا گیره رو از سرم باز کنم! (مخصوصا موقع خواب) و بعد می بینم آشِ چی؟ کشکِ چی؟ موهامو کوتاه کردم گیره کجا بود :) 
شبیه این قضیه هنوز در مورد عینک برام پیش میاد 
تو خونه بابا مخالفت کرد با موهام داداش بزرگ گفت خوبه و بهتر از قبلته! داداش کوچیک هم تلفنی بهش گفتم گفت آره بهت میاد! در حالیکه همین داداش کوچیک قبلا هم‌رای بابا بود که دختر باید موهاش بلند باشه (دلم براش تنگ شده) 
دیروز استعلاجی بردم و دیگه نمی
 
دوروزه دارم میگم پیتزا پیتزا، می دونن من عاشق پیتزام
گفتم شما هم میخورید؟ داداشم گفت پیتزا میخوای سفارش بدی؟ نوچ نوچ نوچ
مامان بابا گفتن مگه میشه پیتزا خورد؟؟
امشب قبل سفارش گفتم دوتا بزرگ بگیرم؟من یه پیتزا کامل میخوامااا
بابا:نه زیاده بابا
مامان: منکه معدم درد میکنه نمیخوام
داداش: من پیتزا خوشم نمیاد کباب میخوام
محض احتیاط یه کامل و یه مینی سفارش دادم آوردن
همه نشست سر سفره بابا یکی دوتا برش از مینی خورد بقیشو مامان خورد
داداش نشست سر پی
وقتی شوهر کنم عمرا عکس شوهرمو همه جا بذارم :|||| ( منظورم کاملا با اینستاست ! ) 
+ دختره ( یکی از دوستای قدیمیم ) از وقتی ازدواج کرده نان استاپ عکس شوهرش یا استوریه یا پست ! 
بابا حاجی ! چرا اخه ؟
ازدواج کردی باشه اوکی ، شوهرت خوش قیافه ست بازم باشه اوکی یه پست دو پست نه دیگ انقدر . به خاطر خودتون میگم ! 
بعد جالبیش اینه که پیجش پرایوته و عکس شوهرشو تنها میذاره . بعد از اون ور خواهرش بدتر :| یه مدت استوری هرشبش این بود که ما و داداش محسن ( شوهر خواهرش ) ف
سلام علیکم:)
یک عدد نوستال.ییده هستم:))) این چندروز خیلی خیییییییییلی گرمه در حد جهنم، استانهایی غیر از جنوب بیان بگن گرمه کره خورشید میکنم توی حلقشون والا.
خونه جدید رو دارن رنگ امیزی میکنن، انتخاب رنگ از بنده بوده که با ترس ولرز از خواهر و غرغرهاش من انتخاب کردم البته خودش به من سپرده بود ولی واقعا ادمیه که حق انتخاب میده بهت بعدش بهت غر میزنه میگه این فلان اونش فلان خوب یکی نیس بهش بگه خودت انتخاب کن خواهر عزیز. برا همه چی همینه ها.
دیگه من ا
ببین چه تنهاترشدم داداش مجیـد؟
ببین من داشتم ازتنهاییم لذت میبردم بازاعتمادکردم‌چیکارم کرد؟
داداش مامانتـ میگفت خیلی شجاع بودی .مطمئنم اگ عاشق میشدی تاهمیشه باهاش می موندی .داداش منم مث ِ تو شجاع بودم اما اون.
شما که روی خواهرت خیلی غیرت داشتی منم خواهر دلشکسته ات‌.خوبم میکنی؟
خسته شدم از بس تنهایی همه سختیارو‌کشیدم.خسته شدم از اینهمه مستقل بودن.بابامنم تکیه گاه میخوام.تکیه کنم بهت؟
چشمام نمیبینن انقد باریدن .
خب دوسش دارم
بگو چجوری
به داداش بزرگه گفتم برام عروسک پولیشی بخره ولی یه جوری که مامان نبینه ! ببینه واسه خودش قصه درست میکنه به همه دوستا ، رفقا و فک و فامیل هم اطلاع میده !!چهارشنبه داداش بزرگه بهم گفت برات عروسک گرفتم ، منتها نمیتونم از دست مامان در امان نگه دارمش بیا ببرش و من فرمودم من نمیام اون وری بیا برام بیار پنجشنبه اومد برام آورد ، یه مشما مشکی بزرگ !! گفتم این به این عظمت رو چجوری از دید مامان مخفی کردی ؟ گفت اولی که وارد خونه شدم مامان اومد چک کنه ببینه چیه
 سلام اجی ها و داداش گل:)
میدونم خیلی از شما لطف دارید و پست ها رو بازدید میکنید و نظر هم که رو شاخ هست و میدید:)
اما کم لطفی منو ببخشید به خاطر بازدید نکردن و نظر نذاشتن:)
پ ن:به خازر مشغله کاریم هست که اینطوره اما از این به بعد سعی میکنم هر شب یک ساعت خاص پست ها رو ببینم:)
پ ن ۲: بازم معذرت:)))
 
1دختر خاله سه سالم نشسته بودلب پله بالاخونه و پاشو گذاشته بود روشکم پسر خاله بزرگم که اون پایین خوابیده بود. پسرخالم گفته بود حاج خانم پات اینجا چیکار میکنه؟
یه مکث کرد گفت:این پا رومیبینی!؟دفعه بعد به من بگی حاج خانم میاد تو صورتت
 
2
وقتایی میخوام دم ظهر داداش برسونم یه چادر پوشیده دارم کلا پوشیده است ازین خیلی حجابیا میپوشمش  میگیرم جلو  که افتابم نسوزونه صورتمو. عینک آفتابیم میزنمو چون قدم کوتاهه صندلیم میکشم جلو
اونوقت داداش به مامان
جناب داداش بالاخره "برای اولین بار" موفق به اخذ اجازه ی والدین برای رفتن به یه اردوی خارج از شهر اما درون استانی (به مدت یک شب) از طرف مسجد شد
: )  وقتی فهمیدم پدرومادر بهش اجازه دادن واقعا تو شُک بودم ×_×
جویای قضیه که شدم دیدم بنده خدا طبق تجربه ، انتظار داشته والدین گرام بهش اجازه ندن اما درکمال ناباوری ، بعداز یسری صحبت محرمانه ی دونفره مجوز رفتنش صادر شد : )  از مامان خانوم که جریانو پرسیدم دیدم از اردوی مذکور بررسی های گسترده ای داشتن ×_×
دی
بسم الله الرحمن الرحیم ./
صبح جمعه مون شاد شروع شد و بعد از دو سه ساعت ، خورد تو برجکم. اما خدا نذاشت ضد حال همینجوری بمونه. خونواده و خواهربرادرا رو جمع کردیم و مهمونشون کردیم جنگل ، رفتیم محمد آباد بساطمونو لب آب زیر سایه ی درختا پهن کردیم ، کلی گفتیم و خندیدیم و عکس گرفتیم و خوشحال بودیم و لذت بردیم از زندگی ، از لحظه هامون  از خانواده ، از سلامتی و .
چه نعمتی ازین بالاتر ؟ 
اینکه بعد از دو سه سال ، خشک شدن یه سری از چشمه ها ، کم آب شدن رودخونه
کوچ؟ملک شاهی؟
داداش مهدی هم هست؟
به سمانه متوسل شم؟
به مهدی؟
به مامانت؟
به علی و دل آرا؟
جار بزنم که من تو زندگیش یه غریبه شدم و بس؟
دلت اومد اینطوری تا کنی با من آخه؟
بگردم ببینم کجا می تونم پیدات کنم واسه یه فی قرار مشاوره ی آخر هفته که به خاطرش میخوام بیام تهران؟
دختری از برادرش پرسید عشق یعنی چی ؟
 برادرش گفت : عشق یعنی تو هر روز شکلات مرا از کیفم بر میداری
 و من هر روز باز هم شکلاتم رو همونجا میزارم
*
*
*
*
*
از دوست داشتنت برایم همین بس که فهمیدم معنای دوست داشتن را …
راستی دوستی” چه قدر می ارزد ؟ قدر یک کوه طلا ؟ یا که سنگی سر راه ؟
چه تفاوت دارد ؟ کاش هر قدر که هست از ته دل باشد
*
*
*
*
برادر مثل هر پسری که نزدیک توست، نیستبرادر بهترین دوست استممکن است از تو بزرگ تر یا کوچک تر باشداما اهمیتی ندارد، او بهت
دم افطاری با داداش رفتیم نونوایی.از اونور هم یه چرخی بخوریم و بیایم.رفت یه محله دیگه نون بخره.
من تو ماشین بودم.دیدم اومد زد به شیشه که بیا.و رفت وایساد تو صف
 .صف یکی ای ‌.از صف دوتایی خلوت تر بود.
رفتم.
جاشو داد به من.خودش وایساد پشت سر من.
هردومونم ماسک داشتیم .والا خیلی شبیهیم و تو اولین نگاه همه متوجه میشن ما خواهر برادریم ماشاالله
خلاصه .
دوتا دستشو گذاشت رو شونه من و وایساد.کله اش رو اورد پشت گوش من یه چیزی گفت من خندیدم.نم
کی تنهاس الانخیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگیمون
هر دفعه میاد پیشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز میره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش میکنه میدونمآره همش بخاطر منه میدونمخیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا داداشم تنگ شدهداداش واقعیم نیس ولی دوسش دارم
آزمونم افتضاح شد داداش گفت درصداتو
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش
_روز جمعه ای برنامه ای نداری؟
+برنامه؟
_اره.با رفیقات جایی نمیری؟رستورانی .کافه ای!
+تو تازه از پشت کوه اومدی اینور؟من رفیق دارم؟
_آها.هیچ وقت رفیق نداشتی؟یا .؟
+:|
_میخوای من رفیقت باشم خب!
+:/
:مکالمه منو داداش امروز بعد از ظهر
نیم وجب بچه بودلج میکرد که پیش من بخوابهمن هم پشتش رو ناز کنمتا خوابش ببرهالان مرد شده برای خودش.تو اتاق با مانتو و شلوار نشستمداداش کوچکترش رو فرستاده که بگه: داداشم میخواد بیاد تو اتاق.من هم روسری رو سر کردم:)حیاغیرتایمانچقدر قشنگهاین پسرخاله 13 سالهمنو یاد قاسم بن الحسن می اندازه.
همین الان داداشم اومد یه جعبه دستش بود، بازش کرد پر از چیزای دخترونه! گفت به کسی نگو ولی دارم برا خانومم از الان کادو جمع میکنم ! اول قند تو دلم آب شد! بعد با خودم گفتم بابا مسخره تو به فکر نتایج کنکورت باش! بعد دیدم به اون دختره حسودیم شد بابا :/ داداش خودمه اصلا!
بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب، افتادن به راه و رفتن، دور.
بعد اون مهمان های عزیز، همسر رفت
آخرین نفر هم داداش بود که رفت
حس کسی رو داشتم که توی قبر گذاشتندش و دارن او رو با خودش و حساب کتابش تنها می ذارن
غربت یه جورایی تمرین جان کندن باشه شاید.
توفیق اجباری به ترک تعلقات.
درس هایی که در 17 اسفند 100 خواهم زد =
ادبیات 4
ادبیات 3 + زبان فارسی
زیست 3
شیمی 2
فیزیک 2
این درس هارو باید 100 بزنم .! چون قراره که قط و فقط همینارو برای ازمون 17 اسفند بخونم!
داداش عاشقت میشم به مولا اگه زد بزنی !!!
کارنامشو بعدا اینجا اپلود کن ! زیر همین متن  
داد میزنه "ای وای سام، سام دهنت! بنیامین من دارم تیر تموم میکنم" و بعد صدای بلند تیراندازی میشنوم! و بعد یک بار دیگه با فریاد میگه سام. وسط هال خوابم برده بود و حالا حس کسی رو دارم که وسط میدون جنگ بیدار شده. پا میشم میرم سمت اتاقش، در میزنم میگه بله؟ درو وا میکنم و میگم هدفون نمیشه بذاری و آروم ترم حرف بزنی؟ من قبضه روح شدم که. میگه عه صدام میاد بیرون؟ معذرت میخوام جوجو! و من با وجود سردردی که دلیلش همین داداش ده سال کوچیکترمه، نمیتونم نخندم بهش.
مستر یک داداش کوچیک داره که سال اول کارشناسی پرستاریه. ما که خدا بهمون داداش نداد ولی رابطه ام با این داداشش خوبه و راحتیم باهم.
تو این مدت که کلاس مجازی و اینا داشتن هر‌ازگاهی پیام میداد که فلان سوال جواب چی میشه اون یکی چی میشه و اینا. منم خب جواب میدادم هرچند بنظرم واقعا اساتیدشون بیشتر از حد ازشون انتظار داشتن و سوال هایی که میپرسید واقعا در حد ترم ۲ پرستاری نبود. اون هم تازه کلاس مجازی!
القصه! دیشب یک پیام بلند بالا فرستاده از یک سری تعریف
شاید تنها نکته مثبت اتفاقای امشب این باشه که بابا با حال عصبی ای گفت :تو به درد این کار نمیخوری!برو فارسی خودتو بخون!
یا داداش پشتم در اومد که خب بدبخت این یه بارو حق داره خب.
یا ابجی گفت من میتونم قسم بخورم که تو یه جای دیگه جات بهتره.
ادامه دارد.
۱. درست ۵ دیقه بعد از بیدار شدنت بگن تعطیلین و برا زهرمار کله سحر بیدار شدی چه حالی میشی؟ داداش من الان همون حالم :| 
۲. دیروز در کمد اتاقمو تو تاریکی وا کردم. بعد مث یخچال منتظر بودم داخلش چراغ روشن شه :))))
۳. شعار امروز بابام: هرکی امروز بره بیرون خره :|
داداش از قبل یه سالگی‌اش دندون درآورد، آبجی قبل از چهار دست و پا راه رفتن رو یاد گرفت؛ و من؟ از نه ماهگی به حرف اومدم. می‌گن که خیلی شیرین زبون بودم و پر حرف، تا این که یه روز ترس از گربه زبونم رو بند آورد و لکنت زبون گرفتم. بالا و پایین داشته در تمام این سال‌ها، و من؟ نه. بالا پایین نداشتم.
محسن(آق داداش) لپ تاپ‌م را به خاطر کوچکی اش و حمل آسان‌ش برای مسافرت کاری‌اش، چند روز قرض گرفته است
از طرفی کلاس های فتوشاپ‌م  در آستانه شروع شدن هستند و از آن طرف برای کاری که زود باید تحویل‌ شهرداری بدهم و چند روز بیشتر مهلت ندارم  احتیاج به لپ تاپ‌م دارم.
تا به این جای زندگی‌ام انقدر نبود لپ تاپ‌م را حس نکرده بودم.
علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اصرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که بااوبرگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت وکمکشون میکرد حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرا بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت. از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم ک
الان توی تایم رست هستم توی کشیکم ولی انقدر فکر کردم به این موضوع که دیگه حتما باید بنویسمش جای اینکه بخوابم
بعد از چند سال یکی از دوستامو چند وقت پیش دیدم .شوهر کرده بود به برادر دوست سوممون.من و دوستم م و خواهرشوهر دوستم که دوست سوممون بشه الف
م یه دختر تپلی شده با کلی ناز و عشوه که هنر خونده و جویای وهر بوده
الف معلم شده
برادر الف که شوهر م باشه که دوست داداشمم هست شغلی داره که من خیلی دوست دارم و خیلی پولداره
چند سال پیشا اتفاقی ماهمو پیدا
نیازهایی داریم ما انسان‌ها و یک هرمی هست به اسم هرم مازلو که طبقه‌بندی کرده این نیازها رو و ادعا می‌کنه که به ترتیب، نیازها از پایین این هرم احساس می‌شوند و با رفع هر سطح، به سطوح بالاتر می‌رسیم
می‌توانید نگاه کنید به این عکس از ویکی‌پدیای جهان‌خوار: 

در سطح اول هرم، نیازهای فیزیکی، منتظر ما جوانهای جویای نام و جویای کامند! نیازهایی از جمله رفع گرسنگی و تشنگی، سلامتی و در ورژن‌هایی از این هرم، نیاز به رابطه‌ی جنسی(در ورژنی دیگر، این ب
کی تنهاس الانخیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
کی دلش برام تنگ شده
کی دوسم داره
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگیمون
دارم سرد میشم کم کم
ولی بین خودمون باشههیسسسس!
هر دفعه میاد پیشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز میره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش میکنه میدونمآره همش بخاطر منه میدونمخیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا د
با داداشم رفتیم رستوران.غذا سفارش دادیم نشسته بودیم رو یکی میز
صندلیایی که تو دیوار کار میذارن ‌.هیچ جا رو نمیتونستیم ببینیم جز رو به
رو .تقریبا هم تاریک بود فضا .و نورهای فانتزی گوشت تلخ این ور اونور
گذاشته بودن .‌‌خلاصه .منم اصلاااا به این فضا ها آشنایی ندارم تو
تاریکی هیچ جااارو نمیدیدم .داشتم کور مال کور مال با داداشم‌ که رو به
روم نشسته بود حرف میزدم که دیدم یه آقایی اومد و نشست میز رو به روی ما
.این آدم انقدددد قیافه اش آش
بنده هم فعلا از فرط بیکاری دارم چالش میذارم بلکه اوقاتمون به خوبی بگذره
1) کرونا چیست؟!
2) راستشو بگو چنبار رفتی بیرون و گفتی برن گم شن بابا من کرونا نمیگیرم؟!
3) از کی اومدی بیان؟ دلیلش چی بود؟!
4) اینجا داداش یا آبجی مجازی داری؟!اسمشون؟
5) دوست داری کدوم یکی از داداش ها یا ابجی های مجازیتو ملاقات کنی!؟
6) حرف اول اسم اصلیتون ؟!
7) رنگ مورد علاقه اتون؟!
8) یه جمله به من بوگو ^-^
9) یه جمله به خدا ^-^
10) یه جمله به مخاطب خاصت^-^
 
تمامهمه اشون یهویی به ذهنم رسی
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش
داداش #جابرم میگه: 
#انقلاب به اندازه‌ی عظمتش #جابر داره؛مادرهایی که جابر و بهتر از جابر تربیت میکنن.
پ.ن: جابر ، خود به خود جابر نشد، آغوش مادرش اونو جابر کرد. دامن پاک مادرهای ایرانی لایق جابر پروریه!!!
#تربیت_سالم#مادران_جابر_پرور#جهاد_ادامه_دارد .
ادامه مطلب
داداش کوچیکه - از
دیوید بکام وقتی بازی می کرد پرسیدن چرا کچل کردی؟ گفت می خوام مردم به خاطر
فوتبالم منو دوست داشته باشن نه قیافم. حالا حکایت منم همینه. اونجوری نگام نکنین


با برادر جان نگاهی
رد و بدل کردیم و دوباره زل زدیم به صفحه لپ تاپ و تماس تصویری مون با داداش
کوچیکه!


من – اون دیوید بکام
بود این تویی

داداش کوچیکه – یعنی
چی؟

من – یعنی اون دیوید
بکام بود ولی این تویی

داداش کوچیکه – باز
همونو میگه

برادر جان – اگه جواب
بهتری می خوای، سوال ب
معیارهای موفقیت، کمّی
سنجش کیفیت زندگی، کمّی
خوشبختی، کمّی
درس، کمّی
دانشگاه، کمّی
تمام عمرمون، همه چیزاش، کمّی
.
ولی
تو عبادت، خداپرستی، دینداری و عرفان هم اندازه گیری کمّی؟
تعداد رکعت؟ تعداد صلوات؟ تعداد کار خیر؟
نه داداش این یکی دیگه کمّی نمیشه
یا علی
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها