نتایج جستجو برای عبارت :

مرور خودم در ایینه نوشته ها حس همدلیgo

در این روش در بالای صفحه ی تمامی طرح های شبکه ای تمام دروس که باید در اندازی ای یکسان که مناسب ترین اندازی برگه A4 یا کلاسور بزرگ است شماری طرح و نام درس را برای مثال فقه 7 نوشته می شود. طرح های هر درس به ترتیب شماره طرح به صورت جدا نگهداری می شود. در گوشه پایین طرح نیز تاریخ مرور چهار گانه به صورت ریز نوشته می شود. برای تاریخ هایی که می بایست در طرح های شبکه ای ثبت شود به تاریخ روز مطالعه یک روز اضافه می گردد تا تاریخ اولین مرور به دست آید. به عدد حا
نوشته های ذخیره شده ام را مرور می‌کنم. به قدری زیبا برای همسرم نوشته ام که باورم نمی‌شود این ها را، همه ی  همه اش را واقعا من نوشتم؟ چقدر عاشقم و چقدر خوشحال. شب عروسیم هم خوشحال بودم. نمی‌توانستم لبخند پررنگم را ملایم کنم. شبیه کودکی هایم شده بودم؛ انگار چهار سالم است، نه دختری بیست و نه ساله که ماه هاست رسما همسر مردی شده و احتمالا چند وقت دیگر، مادرِ کودکی! نوشته هایم را مرور می‌کنم و به زندگی لبخند پررنگی می‌زنم.
امروز 12 آبان هست . یه سخنرانی گوش می دادم که درباره ی تئوری تغییر بود . ایجاد عادت های خوب . درباره ی نوشتن هم می گفت . تصمیم گرفتم مثل گذشته گاهی برای خودم روزانه هام رو بنویسم .
گاهی که میرم مطالب وبلاگ قدیمیم رو می خونم خیلی خوشم میاد . انگار جریان بزرگ شدن و رشد خودم رو میبینم . میبینم کجاها خسته بودم ، کجاها قوی بودم . انگار مرور می کنم که چی بر من گذشته و از چه مسیری عبور کردم تا رسیدم به اینجایی که هستم .
داستانهایی رو نوشتم و دادم چند نفر از د
در این نوع مرور مطالب مهم را در حین خواندن کتاب یا جزوه 
علامت میزنیم و در زمان مرور همین نکات علامت زده را میخوانیم.
به نظر می آید این روش مرور،زمان زیادی را صرف خواهد کرد
 چون باز هم باید کتاب یا جزوه را بخوانید.
مرور با تست:
در این روش همراه با تست زدن درس ها را مرور میکنیم.
تست های هر مبحث را بصورت رندمی در بازه زمانی مختلف مرور پاسخ میدهیم تا مبحث برایمان بازیابی شود.
مرور از روی خلاصه نویسی:
این روش برای مطالعه مناسب و سریع ترین شکل مرور ا
یه چیزی نوشتم و خواستم پستش کنم. قبل از پست کردنش رفتم سراغ آرشیو نوشتههام و هنوز شروع به گشتن نکرده بودم که چشمم خورد به یه نوشته از چند ماه پیش. تردیدم هزار برابر شد. دو تا نوشته از دو زاویه‌ی مختلف که آدم می‌تونه یکی‌شو به نفع خودش برداره و باهاش دیگری رو سرزنش کنه، هر دو هم درستن. من با یکی‌شون پیروز و حق به جانبم و انگشت اتهام اون یکی متن به سمتمه.من با نوشته‌ی خودم تیر خوردم.
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمی داند ، اری خودم برای خودم،چه اهمیتی دارد که کسی به من نه گل هدیه میدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همین زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد
حوصلۀ مقدمه‌چینی ندارم: مدت زیادیه اینجا ننوشته‌م. نمی‌دونم چند نفر از کسانی که دنبال می‌کردند، هنوز هم هستند. و مهم‌تر از اون: دیگه نمی‌دونم از نوشتن چی می‌خوام.
یه بار اومدم نوشتههای قدیمی رو تورقی کردم؛ چقدر بچه‌گانه و خام و سخیف به‌نظرم اومدند. خیلی از حرف‌هایی که ارزش نگاشتن نداشته، اما اون وقت‌ها خیال می‌کرده‌م مثلاً چه خبره! و این حرف‌ها نکات نغزیه که لابد به ذهنم رسیده و بعداً می‌تونم ازش استفاده کنم.
از کسانی که در هر حال
در حالی که سرمای نیمه شب توی اتاقم حس میشه به این فکر می کنم که مدت هاست از احساس نیازم به دوباره نوشتن گذشته و هربار نادیده گرفتمش. نیازی که عصر جمعه ها چندبرابر حس میشد.خوندن توییت های قدیمی و یادآوری حس و حال لحظاتی که توییتی نوشته و ارسال می شد و مرور دفترچه های نوجوانیم این دلتنگی رو به شدت بیشتر کرد.
تصمیمم بر این شد که برای خودم هم که شده بنویسم. ( هرچه قدر ساده یا کوتاه)
اما جایی نه به شلوغی وردپرس و توییتر که لابه لای نوشته های بقیه گم بش
در حالی که سرمای نیمه شب توی اتاقم حس میشه به این فکر می کنم که مدت هاست از احساس نیازم به دوباره نوشتن گذشته و هربار نادیده گرفتمش. نیازی که عصر جمعه ها چندبرابر حس میشد.خوندن توییت های قدیمی و یادآوری حس و حال لحظاتی که توییتی نوشته و ارسال می شد و مرور دفترچه های نوجوانیم این دلتنگیم رو بیشتر کرد.
تصمیمم بر این شد که برای خودم هم که شده بنویسم. ( هرچه قدر ساده یا کوتاه)
اما جایی نه به شلوغی وردپرس و بلاگر و توییتر که لابه لای نوشته های بقیه گم
در این روش بعد از کلاس و مطالعه یک برگه ی A4 را از عرض به چهار قسمت تا کرده و صفحه های پشت و رو را به ترتیب شماره گذاری کنید و مطالب مطالعه شده را با استفاده از رنگ های مختلف و ریز و نموداری نوشته و پس از نوشتن برگه را از طول نیز به دو قسمت تا کنید و این برگه را در جیب خود گذاشته و در اوقات مرده آن را مرور کنید.
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمین روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامی ندارم. وضع مطلوبی ندارم . چرایش را نمی دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس می کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم  
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
امروز داشتم از محل رفت آمد به مدرسه راهنمایی ام رد میشدم.یکم خاطراتو مرور کردم / دلم به حال خودم سوخت / تاحالا اینقدر واسه خودم غصه نخوردم /من خیـلـی تنها بودم / فقط خودمو زده بودم به نفهمی / فرقش با الان اینه که الان میدونم و اون موقع نمیدونستم.
امروز از کتاب فلسفه‌ی تنهایی رسیدم به آنجا که خلوت را توضیح می‌دهد. می‌گوید خلوت یعنی با خود بودن‌. در کنار خود بودن. تاب آوردن این با خود بودن. خوب که نگاه می‌کنم به نظرم هیچ وقت خلوت نداشته‌ام حتی این روزها که به مدد ج.ا. اینترنت قطع شده و دستم از توییتر و فیسبوک و اینستا کوتاه است به اینجا پناه آورده‌ام. من بلد نبودم هیچ‌گاه با خودم تنها باشم. من همیشه در تنهایی به جمع و نت و اینها پناه برده‌ام. من در واقع همان آدم جمعی‌ای هستم که بودم. ا
معمولا اینجوری فکر میکنم که از خودم خوشم نمیاد. نه! بدتر. از خودم بدم میاد.
اما وقتی دقیق‌تر فکر میکنم و میبنیم تا حالا چند ده بار برگشتم و نوشتهها قبلیم رو میخونم میفهمم که در واقع از خودم خیلی خوشم میاد و تظاهر میکنم، خوشم نمیاد! بلکه اینجور متواضع به نظر برسم. با این فکر بیشتر از خودم خوشم نمیاد. نه! بدم میاد.
اینقدر گیر کردم روی مستقیم حرف زدن که جز مستقیم نمی تونم صحبت کنم انگار.
 
دارم یه چیز جدید می بینم. "گیر کردن توی ذهن".
قبلا می نوشتم اونچه رو که تو ذهنم بود. الآن خیلی وقته نمی نویسم "واقعا(به معنی با تمام وجود)".
نوشته هام نه "سفر کردنِ به ذهن"، پرتاب گیرکردگی های ذهنی شدن.
این روزا، یه سطح ضعیفتری از "ارتباطِ خودم با خودم توی نوشته هام"و توی "حرف زدنم با بعضی آدما" پیدا می کنم.
و این خوشاینده! چون راه ارتباطی هست به سمت مهسای گیرکرده پشت گرد و غبا
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
چشمام درد میکنه.سرم درد میکنه.بازم معده درد عصبی و استرسی اومده سراغم.چیزای جدیدی که میخونم توی مغزم نمیره.چیزایی که قبلا خوندمو مرور میکنم از خودم میپرسم یعنی من واقعا اینا رو خوندم؟و یک ساعت بعدش که همونا که مرور کردم رو هم یادم نمیاد.خستم.میرم اینستا تموم دوست و اشنا و فامیلو می‌بینم که همه در حال مسافرت و عشق و حالن.دختر داییم همسنمه.عید عروسی کرد.یکماهی هست که توی مسافرته.لایو گرفته بود و با صدای خمار میگفت بیشتر بریز هنوز مست نشدم.و‌
یکم از نوشته های قدیمی خودم رو خوندم. چه حس خوبی داره! خودمو دوس داشتم! :)) چقدر پر روعم! ولی آدم وقتی مینویسه افق های ذهنش خیلی بازتر میشه انگار یه پروسه ایه که آدم رو کامل تر میکنه. هر چند نوشته ها با واقعیت ها هم ممکنه فاصله داشته باشه. یاد نوشته هام تو وبلاگ یه زنم ندارم میافتم که چقدر فانتزی داشتم و این روزا واسه خیلیاش حوصله ندارم!! 
تصمیم گرفتم یکم روی پای خودم وایستم ولی فقط یکم برای همینم همین قالب این وب رو برای اون وب ویرایش کردم و به زودی اون وب رو براتون رونمایی می‌کنم البته یه ویرایش ناشیانه است و میدونم خودم پس فعلا گیر ندین تا بعد چارلی وقت کنه اولش میخواستم تا عید تو دفتر یا ورد بنویسم بعد به مرور وارد اون وبلاگ کنم ولی دیدم نوچ من اینجوری سختم میشه تنبلیم میشه و تهش هم فراموش میکنم میخواستم چنین وبی بزنم و به استادم نشون بدم در این حد ترکیب پاندا و ماهی قرمز یک
وقتی به ده سال گذشته زندگیم فکر میکنم، واقعا می تونم یه درام پرمعنا براش متصور بشم. از چه روزهایی رسیدم به اینجا، از چه کوه های خود ساخته ای رد شدم، حالا می فهمم چقدر به خودم ظلم کردم وقتی حتی با خودم رک و روراست نبودم، به خودم دروغ می گفتم، الکی منتظر خیلی چیزا می موندم. یه فضای افسرده طور لعنتی کل زندگیم رو بد کرده بود. حتی شاید تو فاز خودش احساس لذت نابی بهم دست می داد. ولی حالا می فهمم چقدر بد بودم با خودم، چقدر سخت می گذروندم. خیلی فاصله افتا
مدت زیادی بود که نمی نوشتم،
 فکر می‌کنم تمام حسهایم قاطی شده بود
این طوری که فکر می‌کردم نوشتن سودی ندارد یا اینکه مطالبی را که اینجا قرار می‌دهم را می‌توان به سادگی در جایی یافت
امروز یک وبلاگ خوب خوب پیدا کردم و برخی از نوشتههایش را خواندم 
بعضی از نوشتههایش قسمتی از فکر بدون نظمم را نظام‌مند کرد.
حال دارم فکر می‌کنم نوشتن برخی فکرها و در معرض نمایش گذاشتن شاید برای یک نفر یک جای عالم بتواند خوب باشد
البته می‌دانم اصلا من در حد نو
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
کسی جز خودم نمیتواند کاری کند.
خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بی‌حوصلگی. از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم.
.
پیش دانشگاهی که بودم رو تخته مقابل چشم‌هایم نوشته بودم. سرباز این میهن شوم، خون دلِ دشمن شوم . و حالا هیچ خبری از آن شور و هیاهوی آخر نوجوانی نیست و جای همه آن دغدغه‌ها روزمرگی عبث‌آلود جا خوش کرده است.
.
امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد.
با خودم بارها گفتم. سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمین لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهای ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
* از خودم خواسته بودم یه مدتی ( که نمیدونم کوتاهه یا طولانی) غرق بشم تو خودم!
میخوام خودم جوابِ سوال خودمو پیدا کنم
میخوام ببینم با غرق شدن میشه شنا یاد گرفت؟
* از طرفی می‌ترسم نکنه تو این مدت یهو به خودم بیام و ببینم زمان رو از دست دادم!
* میبینی یا نه؟ که همه‌ی زندگیم، همه‌ی حالات و رفتار و احساساتم، همه و همه شده وابسته به تو! ازم خواسته بودی یه وب بزنم و از تو بنویسم. این وب رو زدم که از تو بنویسم ولی همش داره میشه از منِ وابسته به تو
* انقد ک
فروردین دوست داشتنی ام، آخرین فروردین سده ی چهاردهم با درد تموم شد؛ درد پیدا کردن خودم. شب تولدم تصمیم گرفتم آرامشم رو وابسته هیچ چیز و هیچ کس نکنم تا همیشه داشته باشمش. خودم رو از همه بندهایی که نمیذاشتن خودم باشم رها کردم. آدم هایی که بودنشون آزار دهنده س، همچنان که نبودنشون، حرف ها و نوشته هایی که بوی صداقت ندارند، شماره هایی که یادآور تلخی دورویی ن. این تاریکی هایی که جلوی نورو گرفتن و نمیذاشتن خودم رو ببینم. 
من باید واقعا متولد می شدم. 
بنده در تمام مراحل زندگیم در ارتباطم با آدمها ته تهش به این نتیجه میرسم که از ماست که بر ماستکافیه هر چی به سرم میاد برگردم یکم گذشته رو مرور کنم
حتی جایی هم که احساس میکنم تقصیر من نبوده مثلا میبینم اره خودم زیادی باهاش خوب تا کردم! اونم پررو شده!
ولی وقتی خودت میزنی خرابش میکنی ، قطعا خودت هم میتونی درستش کنی!
جای نگرانی نیست
.
" نوشته بود پیش خودم سربلندم، تلاشی نبود که نکرده باشم. "من اگر پنج ماه دیگه این جمله رو به خودم نگم، خودم جلوی خودم می‌شکنم. می دونم اون وقت حالم، حال بمه .‌ بعد زله . که هنوزم که هنوزه خاطراتش آواره روی بازمانده ها. من پنج ماه دیگه توی یه همچین شبی باید دراز بکشم روی تختم. دستامو بذارم زیر سرم، چشمامو ببندم و آروم بگم " پیش خودم سر بلندم " و بخوابم. آروم بخوابم.نوشته بود به هر اندازه که از رمق می افتی به کمال می رسی. من اگر پنج ماه دیگه، هنوز ر
دانلود آهنگ شمال بچینی پاتم من از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
دانلود آهنگ آصف آریا پایتم من
دانلود راه جدید آصف آریا پایتم خودم Download New Music Asef Aria Delam Toro Mikhad هر جا بری پایتم خودم شمالو بچینی پایتم خودم تو خلاصه خیس . دانلود راه اخیر آصف آریا پاتم خودم راه اخیر و شنیدنی پاتم خودم با صدای آصف آریا با نوشته راه و با صورت لینک مستقیم از رسانه آنلاین توییت.
ادامه مطلب
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
سهم من از زندگی خیلی بیشتر از این حرفاس!از وقتی شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل های خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
کوتاه شدن زمان خیلی برام مشخص شده، امیدوارم که این شروعی باشه برای نوشتن، بدون حذف شدن، مدت نوشته ها هم کوتاه شده، از زمانی که یه نوشته متولد میشه تا زمانی که دیگه به نوشته مون اعتقادی نداریم هم کوتاه شده، و حذفش میکنیم .
حسین گاراژیان
با توجه به تعطیلی موقت کتابخانه های عمومی سراسر کشور به دلیل شیوع ویروس کرونا و با هدف استفاده از ظرفیت فضای مجازی در ترویج فرهنگ مطالعه جشنواره مرور نویسی ویژه کتابداران و کارکنان کتابخانه‌های عمومی کشور با محوریت کتاب چگونه مرور کتاب بنویسیم؟ نوشته برد هوپر و ترجمه علیرضا شفیعی‌ نسب، برگزار می شود.
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم 
نمیدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
نوروز به نوروز به سال گذشته‌ام نگاه می‌کنم، هدف‌هایم را از نو چک می‌کنم، و برای سال بعد هدف‌گذاری می‌کنم.
رمضان به رمضان به خود معنویم در سال گذشته نگاه می‌کنم،‌ خودم را سخت مورد ارزیابی قرار می‌دهم، نیت‌هایم را از نو مروز می‌کنم و خالص می‌کنم، و برای سال بعد هدف‌های معنوی می‌چینم.
 
امسال نوروز همزمان شد با رمضان. فرصتی شد برای مرور همه چیز. مرور سر تا پای خودم. اینچ به اینچ وجودم. ذره به ذره‌ی روحم. نیت‌هایم. هدف‌هایم. غرور و جهلم.
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
از برنامه ی ازمون به شددددددت عقبم:(این کار ساختمونی و ایضا بازیگوشیای خودم رسما منو به فاک دادن و برای جبرانش مجبورم دو سه ماه حسابی به خودم سختی بدم تا دویاره بیفتم رو دور.
خب تو این مدت وبلاگ خونی،خوابیدن تا ساعت هشت و نه،صرف کردن تایم و انرژیم برای بقیه،کارای بیخود و بی هدف کردن تعطیله❌
فهمیدم که من خارج از نوشتههام هیچ چیز نیستم. مطلقا هیچ چیز. پیش‌تر فکر می‌کردم یه آدم متوسط از طبقه متوسطم. اما حالا به نظرم حتی متوسط هم نیستم. هیچِ هیچِ هیچم. چرا خودم رو نمی‌کشم؟ چون حتی جرئت این کارم ندارم. ولی کاش جرئتش رو پیدا کنم. کاش تمومش کنم این کثافت رو. این کثافت مخلوط شده با ترس و تردید و ادعا. کاش حتی اگه نمی‌تونم خودم رو بکشم، یاد بگیرم خف شم و دهنم رو ببندم و دهن ذهنم رو البته برای هارت و پورت کردن واسه خودم. چه بوی کثافتی ازم با
مرض عزیزم که نزدیک به 6 سال همراهم بودی و تنهام نذاشتی؛ منم تو رو انقدر توی ذهنم بزرگت کردم که دیگه خودم کم آوردم؛ همه ی وجودم توی خودم مچاله شد؛ گند زدی به تمام روابط اجتماعیم توی این 6 سال:| .به نظرم دیگه وقتش رسیده که خودت هم تنهام بذاری:))
دانلود خلاصه کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها پیام نور pdf
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود خلاصه کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها پیام نور pdf .pnuebook.blog.ir › دانلود-خلاصه-کتاب-انقلاب-اسلامی-.دانلود خلاصه کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها پیام نور نوشته منوچهر محمدی مناسب برای مرور سریع و شرکت در آزمون خلاصه + جامع + کاربردی دانلود برچسب‌ها:امام .
دانلود خلاصه کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها پیام نور pdf .jozveban.blo
دانلود خلاصه کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها پیام نور pdf
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود خلاصه کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها پیام نور pdf .pnuebook.blog.ir › دانلود-خلاصه-کتاب-انقلاب-اسلامی-.دانلود خلاصه کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها پیام نور نوشته منوچهر محمدی مناسب برای مرور سریع و شرکت در آزمون خلاصه + جامع + کاربردی دانلود برچسب‌ها:امام .
دانلود خلاصه کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها پیام نور pdf .jozveban.blo
514 تا پست نوشته شده، 497 تا پست منتشر شده. 96.6%
4 ماه اول، سال 93، 27 تا پست ارزشمند
سال 94، 59 تا پست
سال 95، 46 تا
سال 96، 31ی
سال 97، 56 تا
و 6 ماه اول سال 98 هم 29 تا
در مجموع، 248 پست از 497 تا پستی که منتشر شدن توی این تقریبا 5 سال برام ارزشمند بودن. نزدیک به 50%
 
مشخصا سال 96 کم‌انرژی‌ترینِ این پنج سال بوده. واقعا هم سال سختی بود!
نکته‌ی دیگه اینکه هرچی پیش رفت، درصد پست‌هایی که توی شمارشِ پست‌های ارزشمند حساب شدن بیشتر شد! پس با یه حساب سر انگشتی از عدد و رقم
بر این احساسم که هر هفته به دیدار روانکاو میروم که با کسی همانطور حرف زده باشم که با خودم میزنم. چرا که در بحرانی به سر نمیبرم که ایشان را در حال حل کردن مسئله ای یا یاری رساندن بیابم، بلکه بیشتر به دلیل عدم وجود همصحبت باکیفیت است که بهشان نیاز دارم. نیاز دارم که در حضور فعال کسی حرف هایی را که با خودم میزنم مرور کنم و به نوعی خودم را با یک نفر دیگر چک کنم، و اصلا چه بهتر که ایشان در ازای پول این کار را انجام دهند. دین ای بر گردن کسی نمی ماند، و دو
گاهی اوقات فکر کردن به این‌که دیگران تو را توی ذهنشان چطور می‌بینند می‌شود آزاردهنده‌ترین بلایی که آدم می‌تواند خودش بر سر خودش بیاورد. شاید بگویی مگر قرار نبود برایمان مهم نباشد قضاوت دیگران؟ قرار بود و هنوز هم هست اما تو داستانت فرق می‌کند. شاید نباید این‌طور باشد اما تو برایم مهمی. همیشه مهم بودی. این‌که تو مرا چطور می‌بینی، چه کسی می‌دانی و تصورت از من چیست همیشه برایم سوال بوده. من بارها و بارها و بارها خودم را گذاشته‌ام جای تو و
رفته بودم از کتابفروشی مورد علاقم برای خودم هدیه دوتا کتاب بخرم. نمی‌دونستم چی بخرم. کتاب خاصی توی ذهنم نبود برای همین قرارم با خودم این شد که هر عنوانی به چشمم جالب اومد بخرم. هر چقدر گشتم اثری از کتاب فروشی زیرپله‌ای نبود. نیست شده بود، جوری که انگار از اول وجود نداشته! اونجا تنها جایی بود که می‌تونستم مدت طولانی بین کتاب‌ها بچرخم و انتخاب کنم. بعد از سه بار بالا پایین رفتن اون خیابون ناراحت برگشتم خونه و از شدت سردرد و سرماخوردگی خوابم ب
دارم به کارام میرسم و تو اعماق خودمم و تو این دنیا هم نیستم.یهو عکس اون ايينه صد تیکه شده که چند دقیقه میخ میمونم روش.داریوش داره اهنگ شکنجه گر رو میخونه
+چی داره سرم میاد که خودم نمیفهمم و هی نشونه میفرستی.؟
+خسته ام.خدایا لطفا دستم رو بگیر.
+امیدوارم خوشگل بشه.حتی شده نمیخوابم.دل تو دلم نیست ببینم چه شکلی میشه.
شب ۱۳ رجب 
نمیدونم چه حال و احوالاتی دارم . 
شاید این اخرین نوشته ام باشه .
لحظه لحظه به خودم میگم محکم باش . هر بار با جداشدن و رفتن انگار تکه ای از وجودم ازم جدا میشه . و اونقدر سخته برام جدایی که حد و حسابی نداره . 
همیشه نا ارومی و بی تابی روزهای اول جدایی ادم رو خسته و کلافه میکنه . ولی به مرور هر روز روز بیش تر میفهی که باید کنار بیایی با تنهایی . و اخر خودت هستی که باید بجنگی برای زندگیت . و در حسرت ارزوها نفس بکشی ‌.
امروز زنگ زدم مید
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نمیتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهی به خودم سر بزنم اونوقت که می بینم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم میشم
دانلود آهنگ محسن ابراهیم زاده مرور خاطراتت
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * مرور خاطراتت * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , محسن ابراهیم زاده باشید.
دانلود آهنگ محسن ابراهیم زاده به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mohsen Ebrahimzadeh called Moroor Khateratet With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه محسن ابراهیم زاده مرور خاطراتت
توی تک تک لحظه هام به فکرتم عزیزم نذار همه دردامو من تو خودم بریزمپای هم
دو روش برای بهبود یادآوری و جلوگیری از اشکال در بازخوانی اطلاعات وجود دارد که عبارت است از:
الف: یادگیری تفهیمی:روش اول بیان می کند که شما برای اینکه بتوانید مطالب را به یاد بیاورید و بازخوانی کنید، باید ابتدا بسته های اطلاعات را به درون حافظه بلند مدت فرستاده باشید. این پرتاب بسته های اطلاعات به انرژی نیاز دارد که این انرژی را کیفیت مطالعه شما، میزان توجه و علاقه شما به موضوع مورد مطالعه و تکرار مباحث تأمین می کند. پس برای مرور مطالب، باید آ
بسم الله 
گاهی می نشینم به مرور پست های قدیمی وبلاگ و خب . خیلی تعجب می کنم . با خودم می گویم واقعا اینها را من نوشته ام ؟! از اینکه می توانستم بنویسم ، از اینکه می توانستم احساسم را در قالب کلمات ردیف کنم متعجب می شوم. از آن همه حس و آن همه شوری که در کلمات بودند شوکه می شوم . اصلش بارها و بارها خواسته ام اینجا را کلا حذف کنم ولی نتوانستم . نتوانستم چیزی حدود هفت سال از خودم را حذف کنم . هفت سال سخت و ویران کننده را . 
نوشتن برایم سخت شده چون چیزی که
بسم الله 
گاهی می نشینم به مرور پست های قدیمی وبلاگ و خب . خیلی تعجب می کنم . با خودم می گویم واقعا اینها را من نوشته ام ؟! از اینکه می توانستم بنویسم ، از اینکه می توانستم احساسم را در قالب کلمات ردیف کنم متعجب می شوم. از آن همه حس و آن همه شوری که در کلمات بودند شوکه می شوم . اصلش بارها و بارها خواسته ام اینجا را کلا حذف کنم ولی نتوانستم . نتوانستم چیزی حدود هفت سال از خودم را حذف کنم . هفت سال سخت و ویران کننده را . 
نوشتن برایم سخت شده چون چیزی که
از اولین باری که با پدیده ای به نام وبلاگ نویسی آشنا شدم ، حدود یازده - دوازده سال میگذرد. آن روزها دختر بچه ای در مقطع راهنمایی بودم که با تشویق اطرافیان در مسابقه ی وبلاگ نویسی با موضوع نماز پا به دنیایی گذاشتم که برایم سرشار از تجربه های تلخ و شیرین شد.حالا در آخرین روزهای بیست و پنج سالگی ، با وقفه ای نسبتا طولانی ، تصمیم گرفته ام برگردم به همین فضای قدیمی که درس های بسیاری برایم داشته و انگار شده است شرط نوشتنم.دلیل عمده ی بازگشتم این است ک
 
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته می‌خواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوت‌های خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم. اما نکته‌ش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
 
دل‌نوشته‌ی ماشینی :)
گذشته، آینده یا حال؟
باید دل سپرد
مرثیه‌ای برای ایران :"
آفرینش‌گری به روش ژرف :)
 
در وصف کشتی یونانی
دل‌نوشته‌ای به وقت خستگی
جملات قصار!
 
گفتاری فلسفی در باب خوب یا بد بودن روز :))
بازم غر قب
این روزها هر بار تکّه ای از خودم را گم می کنم. ساعت مچی ام را گم کرده ام توی کتابخانه. فیلتر سیگارم را جا گذاشته ام توی زیرسیگاریِ سرامیکی.  قطعه ای از نوشته هایم را جا گذاشته ام روی صندلی بامبو توی حیاط. ناخن هایم را پرت کرده ام توی خاک باغچه. موهایم را جا گذاشته ام در چنگ دندانه های برسِ مو. یک تکّه از قلبم را جا گذاشته ام روی همان نیمکتی که با او حرف زده ام. یک تکّه از روحم را جا گذاشته ام توی همان کافه ای که آخرین بار او را دیدم. هر بار یک تکّه از
از امشب باید کارم رو شروع کنم و هنوز شروع نکرده دارم فکر میکنم که کاش قبول نکرده بودم . این در حالیه که همین چند وقت پیش داشتم ناله میکردم که به عنوان یه دختر گنده ی 21 ساله سختمه که دستم توی جیب خودم نیست حالا دارم میگم  فقط ماهی صد هزار تومن؟ اونم وقتی نمیدونم میشه از پسش براومد یا نه . اونم این آدم گیج و پرتی که من می شناسم .
تازه دارم فکر میکنم نمیشه یه جایی پیدا کنم کار تایپ انجام بدم ؟ 
یه حساب کتاب ساده بکنی از 5 اسفند ، میشه 23 روز که هیچ غلط
این یک پست ثابت است. یعنی فعلا هر پست جدیدی بذارم این مطلب هنوز هم اول نشان داده میشود.
این نوشته کوتاه، توضیحاتی درباره وبلاگ است. اگر جنس نوشته هام رو بخوام در دو دسته قرار بدم یکی میشود نوشته هایی که در آن از رویداد های روزانه میگم و بیشتر جنس گزارش دارد و احتمالا خیلی از آن ها محتوا ندارد. و دسته دیگر نوشته هایی که درون آن ها ایده ای وجود دارد یا از جنس نقد یا تحلیل و بررسی است.
راستش خودم  اصلا دوست ندارم دسته اول وجود داشته اما از آنجایی که
قبل از نوشته ی قبلی اینجا را هشت ماه پیش به روز کرده بودم.
رفتم نوشته ها را خواندم.
هیچ هشت ماهی در زندگی ام این قدر تغییر نکرده ام، بزرگ نشده ام، چیزهای جدیدی که قبلا نمی فهمیده ام را نفهمیده ام.
چقدر چقدر چقدر شبیه آن روزها نیستم.
چقدر کلماتم نپخته و خام اند و مال کس دیگری.
خیلی حرفها هست که میخواهم بنویسم ولی توانش را در خودم نمی یابم.
شاید روزی دیگر.
دیشب داشتم برای محمدمتین تعریف می‌کردم که وقتی اول دبستان بودم و تازه خواندن و نوشته یاد گرفته‌بودم، هر جا، هر نوشته‌ای می‌دیدم می‌خواندم. از جمله چیزهایی که بچه‌ها با مداد و خودکار روی در و دیوار مدرسه می‌نوشتند. تا این که یک روز، دیدم یک جا نوشته " هر کس این را بخواند خر است." بعد از آن تا مدت‌ها همه‌ی سعیم این بود که به غیر از کتاب و دفتر خودم، هیچ نوشته‌ای را نخوانم.
صبح که بیدار شدم، این روی میز بود:
یافاطر
درحالی که دنبال کتاب خاصی تو کتابخونه ام میگشتم چشمم خورد به یه سررسید قرمز که روش با خودکار نوشته بودم:دفتر زمزمه ها ورود ممنوع
از حدودای 12 سالگی توش نوشتم تا حدودای 20سالگی اوایل زمان نوشته ها به هم نزدیکه و از حدود 18 سالگی خیلی کم نوشتم
تفاوت نوع نگارش نوشته ها حال وهوای اونها از اول به آخر خیلی زیاد هست
اون اوایل کلی گل و بلبل و عکس کنار نوشته هام بوده و چقدر نثرم کودکانه وخطم متعجبانه
کم کم وارد فاز عشق شدم تقریبا از حدود 15سالگی نام
رابطه خوبی با نوشتن ندارم.انگار یه جور ترس از بیان کردن خودم دارم.این ترس خیلی عمیقه.طوری که هر چه تلاش میکنم نمیتونم احساسات مو بیان کنم و علتش رو نمی دونم.بارها تصمیم به نوشتن گرفتم ولی وقتی می‌نویسم اخرش خروجی نوشته ها کاملا متفاوت با من و خیلی خشک و بی احساس میشه.با یک نویسنده هم صحبت کردم که گفت حتما سعی کن بنویسی چون نوشتن برای تو شفاست.راستش خودم نوشتن رو روی کاغذ بیشتر ترجیح میدم.اما داشتن دفتر هم دردسرهای خودش رو داره.نمیدونم اصلا می
به حرف هاش گوش میدم 
و با تک تک کلماتی که از دهنش خارج میشد من رو یاد اون وقتایی که تمام این چیزا رو تجربه کردم می انداخت 
نمیگم که وضعیت ما دقیقا مثل هم هست اما یه وقتایی منم همین حس رو داشتم 
.
.
.
حالا من بودم که حرف میزدم و نمیدونم  چطور اون حرف ها به ذهنم میومدن 
انگار داشتم اونا رو به خودم میگفتم 
اره من داشتم تک تک حرفایی که یک روزی دیگران بهم گفته بودن رو به اون میگفتم ولی انگار داشتم اینا رو به خودم میفهموندم 
میخواستم بهش دلداری بدم 
میخ
داشتم به این فکر می کردم که حالا که انقدر سخت هست برام نوشتن و از طرفی خیلی مشتاق نوشتن هستم چه کاری بکنم که راحت تره بشه این کار و خیلی هم بی محتوا و فقط برای این که حرفی زده باشم نباشه نوشته هام . 
خب به این نتیجه رسیدم اولا خیلی به خودم فشار نیارم اول کاری جوری که زده بشم و خب خیلی هم ایده آل گرا نباشم در نوشتن و به خودم اجازه نوشتن بدم  دوما هم خوبه که چند روز یکبار درباره یکی از موضوعاتی که  طی اون چند روز نظرمو جلب می کنه کمی بخونم و اطلاعات
با اینکه قوول داده ام هیچ وقت خاطراتت را مرور نکنماما هر از گاهی یواشکی توی ذهنم تو را مرور میکنم
دعا میکنم که خدا کند دل به دل راه نداشته باشد
که اگر داشته حتما تو هم میفهمی که من یادت افتاده ام
ننهههه اصلا دعا میکنم کاش دل به دل راه داشته باشد 
آنوقت دلم خوش است به اینکه شاید اول تو خاطراتمان را مرور کرده ای و من به یادت افتاده ام 
#دلخوشی_های_کوچک
#به_وقت_دلتنگی
یه ویس ضبط کردم از حرف هایی که تو ذهنم بود و نمی تونستم بنویسم ، بعدش برای اینکه خدایی نکرده اشتباهی حذف نشه ، اون ویس رو برای خودم فرستادم . تو قسمت پیام های ذخیره شده ی تلگرام . خیلی با حال بود ؛ اصلا وقتی که دکمه ی شروع ضبط صدا رو زدم یهو همه چی یادم رفت ، حس کردم می خوام جلوی یه جماعت عظیمی سخنرانی کنم ؛ بعدش به خودم اومدم که ای بابا اینی که داری ضبط میکنی فقط برای خودته که به مرور زمان تفکرت و عقایدی که داشتی و نگاهت به زندگی یادت باشه :)) 
* اسم
اصلا با عقاید من جور در نمیاد که در وبلاگ از غم و غصه و ناراحتی بنویسم. خوش دارم وقتی کسی میاد اینجا رو میخونه انرژی بگیره، انگیزه پیدا کنه برای عمل ها و گام های بعدی زندگیش. حتی یک نفر.
ولی این مدت همه نوشته هایم آعشته به این درد مزمن بود که نفس کشیدن برای خودم هم دشوار بود چه برسد به این نوشته ها.
حالا خلاصه.
میخواهم بگویم توی راهم. یعنی یک ساعتی میشه نشستم توی اتوبوس و راهی شدم. 
چند ماه پیش، در همین وبلاگ اتمام حجت کردم با خودم
گفتم تا آخر
خیلی وقت است که مستقیم حرف نزده‌ام و طفره رفتم و حرف‌هایم را پیچاندم دور خودم؛ طوری که گاهی خودم هم یادم می‌رود منظورم از گفته‌ها و نوشتههایم چه بوده؛ گاهی این حرف‌های پیچ‌دار گردنم را می‌گیرند و آن‌قدر فشار می‌دهند که دیگر نه می‌توانم حرف بزنم و نه گوش دهم. حرف‌هایم دیگر مهم نیستند.
پدر و مادر عزیز:
از اول اردیبهشت تا 12 خرداد کتابها به مرور تمام خواهد شد . در این ایام ، لابلای مرور کتاب ها و ارزیابی های روزانه ، جمعبندی و نظر کلی خودم را اعلام خواهم کرد ، لذا می خواهم برای هر دانش آموز پوشه ی کاری را در این وبلاگ بسازم و با فرستادن رمز ورود که می توانید خودتان هم انتخاب کنید و از وضعیت درسی فرزندتان  مطلع شوید . شما هم می توانید با داشتن رمز ورود از پوشه کار فرزندتان بازدید کنید و از قسمت ارسال نظر پیامهایتان را بفرستید.
 
 
به نوشته قبلی، که سه روز پیش نوشتم، نگاه می‌کنم از حال خودم خندم می‌گیره. نگهش داشته بودم تا یه روز گوشی رو هم با خودم ببرم و یه عکس با دوچرخه بگیرم و اینجا واسه یادگاری بذارم. به عنوان معدود وقتایی که حالم خوب بوده. مثل اون روزی که توی خدمت سوار موتور وسپای سجاد شدم و درباره‌اش نوشتم. اما با سرد شدن هوا بی‌خیال عکسه شدم و نوشته رو خالی ثبتش کردم. ولی الان دیگه بیات شده اون حس. خبری از اون حال نیست، از اون ذوق. همه‌جا فقط همین ابرای زهرماری‌ان
 
چت کردن در حال حاضر یکی از امور روز مره انسان ها شده است و در واقع چت کردن با افراد مختلف تبدیل به یک عادت عجیب و همیشگی شده است ؛ عکس نوشته های متنوع و زیبای این مطلب از سایت استاد گپ نیز در مورد همین مضمون تهیه شده است ، چرا که ممکن است بعضی از کاربران تمایل داشته باشند از تصاویر و یا مطالبی با موضوع چت کردن برای عکس پروفایل خود استفاده کنند 

چت کردن خیلی مسخره است
پر از سوتفاهم پر از سو برداشت
پر از حرف هایی که خوب گفتن نمیشن
پر از دلتن
عشقت مرا اسیر بیابان نوشته استمجنون ترین صحابی دوران نوشته است
این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی استدست مرا برای گریبان نوشته است
از دست اختیار تو راه فرار نیستاین جبر را خدات به پامان نوشته است
(مگه دست خودت بوده اینجا اومدی، آوردت مولا دور هم جمعمون کرد)
مانند تو.مانند تو امیر فقط یک نفر ولیمانند من اسیر فراوان نوشته است
شکر خدا که نام مرا اعتبار توسلمان نوشته است، مسلمان نوشته است
نام تو را به آب طلا دستِ کردگار
ادامه مطلب
دانلود آهنگ محسن ابراهیم زاده مرور خاطراتت
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * مرور خاطراتت * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , محسن ابراهیم زاده باشید.
دانلود آهنگ محسن ابراهیم زاده به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mohsen Ebrahimzadeh called Moroor Khateratet With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه محسن ابراهیم زاده مرور خاطراتت
از این علاقه مگه سر سوزنی کم میشهاز وقتی رفتی تنهایی واسه من بی حد شدچی
این که مسیح می‌گوید: من دردِ شما را به دوش می‌کشم.» چه معنی‌ای دارد؟
درد: به زبان‌آمدنِ گره، و لب‌گشودنِ عقده.
پس مسیح می‌گوید: من گرهِ شما را به زبان درمی‌آورم و عقده‌ی شما را لب باز می‌کنم. یعنی درونی‌ترین حفره‌های شما را از آنِ خودم می‌کنم. و آن وقت که همگیِ شما از آنِ من شدید، من نه شما را و دردِ شما را، بل‌که دردِ خودم را و خودم را (که حالا تمامِ شماست) به دوش می‌کشم.»
حس می‌کنم که این نوشته را هرچه زودتر باید تمام کرد. صورتِ این گزا
- همه چی میگذره.
- اوهوم، همه چی. به عنوان گونه انسان خیلی سخت‌جان هستیم. به همه چی عادت می‌کنیم.
 
در انتهای این مکالمه بود که متوجه شدم، در حال عادت کردن به این وضعیت جدید در زندگی‌م هستم. از همان روزهای آغازین مرتب نوشتههایی را در مورد مراحل مختلف سوگ می‌خواندم و می‌دانستم که نباید برای بهتر شدن حالم، خودم را تحت فشار بگذارم. به هر حال این تجربه، همیشه جز سخت ترین تجربیاتی بوده که بشر از اولین روزهایی که واحدی به نام قبیله را ایجاد کرده ب
احساس می کنم چند وقتیست که نوشته هایم اسیر چهارچوب ها و قواعد شدند.قواعدی که اجازه نمی دهند مثل قبل راحت تر بنویسم.نمی دانم خوب است یا بد؟ شاید خوب چون هرچیزی را نمی نویسم و ساعت ها جملات را کنار هم می نشانم و هی با خودم می گویم یعنی منظورم را به مخاطب رساندم یا نه.شاید بد چون شدم خانم ناظم نوشته هایم و هی ازشان غلط های الکی میگیرم.اسارت نوشته هایم  را وقتی فهمیدم که بارها می نویسم و پاک می کنم.هربار از اول می خوانمش و می گویم نه نشدنه انگار مف
خدا منو نزدیک اتفاقات و لحظه‌ها می‌کنه اما تو دو قدمیش می‌کشتم عقب و من می‌دونم که هیچ‌کدومشون اتفاقی نیستن.می‌فهمم همه‌ی این نشدنا همه‌ی این محرومیت‌ها به علت قانون کارما است.
می‌دونم که بیشترین مجازات توی کارما محدودیته.الآن نه حالش و نه حوصله‌ش رو دارم که توضیح بدم داستان یونس و یوسف و توبه رو و ارتباط قانون کارما با تاریکی رو اما همه‌شون توی ذهنم مرور می‌شه.
نیاز دارم به تاریکی دل نهنگ برای وقتی که بگم قطعاً خودم به خودم ظلم کردم
اینترنت قطع شده ! منم داشتم توی وبلاگ های به روز شده میگشتم و پستاشونو میخوندم
رسیدم به یه وبلاگی ک نویسندش یه کنکوری بود ، افکارش و نوشته هاش شبیه دوران کنکور خودم بود امید و شوق به اینده و تصمیم برای شروع اما واهی و بدون عمل ! سرشار از انگیزه و شوق و رویا پردازی اما بازهم تبلی بر اون غلبه میکنه و خود واقعیشو نشون نمیده
وای ک چقدر این کنکور بی رحم هستش و در بدترین برهه سنی رخ میدهه
مشکل اینجاست ک این شروعه طوفانی رخ نمیده و هربار با شکست مواجه
عکس نوشته و متن تولدم مبارک نیست و فراموش شدن تولد
در این قسمت عکس نوشته های تولدم مبارک نیست و متن های غمگین تولد را آماده کرده ایم. اگر حس می کنید کسی به یاد شما نیست و روز تولد شما فراموش شده است می توانید با انتخاب یکی از این عکس های تولدم مبارک نیست برای پروفایل به دیگران حس خود را انتقال دهید.
عکس پروفایل تولدم مبارک نیست
امروز تولدم بود. نه صمیمی ترین دوستم، نه خانواده‌ام یادشان نبود. اشکالی ندارد، خودم به جای همه می‌گویم: خودم جان! تو
بازدیدِ وقت و بی وقت از برخی نوشته هایم، با زبان بسته پیام هایی از شما به من می رساند که، شرمنده ام. همین. امیدوارم که بتوانم این پرچین شرمساری را بشکنم و. همین. دیگر آنکه از دیروز مدام در گوش خودم می خوانم که نکند انتقام بگیرم! نکند دوباره گند بزنم به خودم، نکند باز خودم را شرمنده ی خودم کنم! که قوی بمانم، انتقام نگیرم، انتقام خوب نیست مهرداد، انتقام شیرین هم نیست، انتقام نگیر مهرداد، خواهش می کنم، بنشین سر جایت و از پنجره بهار را تماشا کن و
صبح از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی باز هم فاجعه‌ای دیگر رخ داده. انگارکه این روال هرروزه‌ای است در گوشه‌ای از جغرافیای تباهی. اخبار فاجعه‌بار را مرور می‌کنم باز به یاد می‌آورم که بارها و بارها در ذهن خودم برنامه‌ای برای مهاجرت چیده‌ام و هربار حساب‌کتاب‌هایم جوردرنیامده است. باخودم می‌گویم پنج سال پیش باید می‌رفتم، پنج سالی که در وطن خودم روزبه‌روز غریب‌تر و تنهاترشده‌ام. هوای دی‌ماه امسال سرد و استخوان‌سوز است. پتو را دورخود
گاهی دوست دارم شبیه زن روبه روم روی نیمکت کنار مترو، انقدر بی خیال و غرق توی حال خودم باشم که به عبور و مرور ها بی توجه باشم و یه سیب گنده رو گاز بزنم و موقع رد شدن قطارا به جای کلافه شدن از صداش دستم و بزارم روی گوشام و فقط سیب بجوم.
۶:۳۰ عصر دیروز
چند ساله‌ام؟ فکر می‌کنم توی 16_ 17 سالگی گیر کردم. روزها جلو می‌ره، معلومه که منتظر من وای‌نمیسته تا به خودم بیام و یه حرکت خفن بزنم. اصلا قرار نیست همه تو زندگیشون یه کار بزرگ بکنن. کاش همین روزای معمولی بی‌اتفاق رو الکی هدر ندم بابت منتظر همه چی اوکی شدن. همه چی قرار نیست عالی بشه تا من به خودم بیام. نه فقط برای من، برای هر کسی روز خوب هست و روز بد، اتفاق خوب هست و اتفاق بد. حالا این دوز ترکیب‌شون تو زندگیا با هم فرق داره. 
اینا رو تو تئوری خی
هفتمین جمعه پاییز هم سپری شد و من همچنان پاهامو گردوندم روی هم و کاسه چه کنم؟ چه کنم دست گرفتم :))
سردرگمم، نمی‌دونم باید چیکار کنم! نمی‌دونم چطوری تصمیم بگیرم و خودم و زندگیمو جمع و جور کنم!
همه‌ش منتظرِ یه تلنگر، فرشته نجات و یه کورسوی امیدم و خودم عاجزترینم این روزا :))
هی به خودم میگم مهی؟ قول میدم همه چیزو درستش کنم، تو فقط قول بده غصه‌مو نخوری و باز ازین که می‌بینم اونقدی که باید تلاش نمی‌کنم بغض می‌کنم :))
هی به خودم میگم تو قوی‌ای و نب
هفتمین جمعه پاییز هم سپری شد و من همچنان پاهامو گردوندم روی هم و کاسه چه کنم؟ چه کنم دست گرفتم :))
سردرگمم، نمی‌دونم باید چیکار کنم! نمی‌دونم چطوری تصمیم بگیرم و خودم و زندگیمو جمع و جور کنم!
همه‌ش منتظرِ یه تلنگر، فرشته نجات و یه کورسوی امیدم و خودم عاجزترینم این روزا :))
هی به خودم میگم مهی؟ قول میدم همه چیزو درستش کنم، تو فقط قول بده غصه‌مو نخوری و باز ازین که می‌بینم اونقدی که باید تلاش نمی‌کنم بغض می‌کنم :))
هی به خودم میگم تو قوی‌ای و نب
دنیای این روزهای زندگی ام، دنیای عجیبی ست پر از کش مکش های بیهوده ،پر کابوس های بی معنا و پر از تنهایی . خبری از آرامش نیست.  
خودم را دلداری می دهم و می گویم هر لحظه از زندگی یک تجربه است . تلخ و شیرینی این تجربه ها به نتیجه آنها بستگی دارد و بعد از آن  یک نفس عمیق می کشم و دوباره به خودم می گویم عشق هم یک تجربه است . تجربه عاشقی  جز بزرگتربن تجربه های زندگی هر  انسان ست . تجربه ای که در نهایت زیبایی می تواند یکی از  تلخ ترین حادثه ها باشد . باز هم ی
 
سلام به تویی که یه روزی اینجا رو خواهی خوند.
از اونجایی که نوشتن همیشه جز علایقم بود، سالهای زیادی به داشتن یه وبلاگ فکر کرده بودم. خصوصا زمانی که این همه مدیای مختلف باب نبود و وبلاگ ارج و قرب بالایی داشت. 
همیشه فکر میکردم چه جریانی رو برای نوشته هام باید انتخاب کنم. چطوری دوست دارم بنویسم. از کجا شروع کنم به کجا برسم. اونقدر این مسیر تو ذهنم پیچیده میشد همیشه که آخرش منصرف میشدم. اما الان تصمیم گرفتم بالاخره این صفحه رو بسازم و شروع کنم. ا
امروز کلاس زبان بودم
با استاد زبانم صحبت کردم
قرار شد کار ویرایش کتابم رو انجام بده
کتابی که هنوز حتی یک صفحه هم نوشته نشده!!
فکر بدی نیست خودم سعی کنم ترجمه کنم و استادم ویرایش
شاید حدود یک سال نوشتن ترجمه و ویرایش کتاب طول بکشه
اما اتفاق خوب اینه که امروز اولین جملات کتاب نوشته شدن
شاید این دست نوشته ها هیچ وقت کتاب نشن
ولی ارزش امتحان کردنش رو داره
سال قبل گفته بودم که استاد زبانم از برنامه های سال جدیدم پرسید
امسال کلی برنامه داشتم
نگم ب
در کانال تلگرامی مردی به رنگ آبان چه خواهید یافت؟
اشعار و نوشته های خودم :)
برخی مطالب ی و اقتصادی(که غالبا خیلی کم هستند)
مطالبی از سایر کانال های نویسندگان بیان :)   (همراه با درج تگ)
مطالب مختلف و زیبا از بعضی از وبلاگ های بیان(همراه با درج لینک)
آهنگ ها و موسیقی های جدید و پرطرفدار روز دنیا :)
برخی از تصاویر و روزنگار های خودم 
برخی مطالب از وبلاگ و اینستاگرام خودم :)
لطفا بپیوندید
تمام حقوق کاربرا رعایت میشه 
+اگه نویسنده هستید و کانالی د
مختصر و مفید میرم سر مقدمه (نه فعلا از اصل مطلب خبری نیست!)
از ویندوز به لینوکس (البته گنو/لینوکس درسته!) مهاجرت کردم و از idm محبوبم خبری نبود
تو
نوشته های قبلی نوشته بودم uget , persepolis رو تست کردم و خلاصه
persepolis رو برگزیدم ولی اونقدری که باید خوب نبود ، تو انتخاب کردن چند
تا فایل دردسر داشت ، بار ها موقع انتقال از صف اصلی به یک صف دیگر کرش
می‌کرد ،ارتباطش با aria2 قطع می‌شد(واقعا عجیب بود این یکی!)
اینطوری شد که تصمیم گرفتم بیشتر دنبال دانلود منیجر
بعد از اینکه فایل ترجمه شده رو نگاه کردم و در نهایت تعجب دیدم که فقط اسم و فامیلم درست نوشته شده؛ برای اقای محترم نوشتم که مردممون به حرام خوری عادت کردن.
توی ریزنمرات ارشدم همه ی نمرات اشتباه وارد شده.
توی دانشنامه به جای her نوشتن his.
یهویی وسط ریز نمرات یه درس اصلا وارد نشده.
ظاهرا بعضی جاها که ترجمه براشون سخت بوده ترجمه نشده.
اسم دانشگام اشتباه نوشته شده.
و هزار تا ایراد ریز و درشت دیگه.
 
دوباره خودم از نو نشستم همه رو درست کردم تا بهشون بگم
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است .
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
لاک طلایی مات که روی ناخنم می شینه و بوی لاک ریه هایم را قلقلک می ده به این تعطیلات بین ترمی که کوتاهه و بلند به نظر می رسه و شاید هم برعکس؛ فکر می کنم. به این که از روز اولی که یهو وسط راهروی ورودی پیدام شد دوست داشتم لاک بزنم و نزدم. هی مقاومت هی حالا بعدا، بعد از اینکه دوش گرفتم، بعد از اینکه مقاله ها رو ادیت کردم و فرستادم، بعد از اومدن نمره ها، بعد از چرت زدنبعد از بعد از این قضیه فقط به لاک زدن ختم نمیشه دو هفته ی تمامه ذهنم قنج می ره و
لاک طلایی مات که روی ناخنم می شینه و بوی لاک ریه هایم را قلقلک می ده به این تعطیلات بین ترمی که کوتاهه و بلند به نظر می رسه و شاید هم برعکس؛ فکر می کنم. به این که از روز اولی که یهو وسط راهروی ورودی پیدام شد دوست داشتم لاک بزنم و نزدم. هی مقاومت هی حالا بعدا، بعد از اینکه دوش گرفتم، بعد از اینکه مقاله ها رو ادیت کردم و فرستادم، بعد از اومدن نمره ها، بعد از چرت زدنبعد از بعد از این قضیه فقط به لاک زدن ختم نمیشه دو هفته ی تمامه ذهنم قنج می ره و
همش با خودم چند تا جمله رو مرور میکنم تا یادم بمونه و بشه ملکه  ذهنم
پای تصمیم هایی که می گیرم مستحکم بایستم، قوی و باثبات
سعی کنم به بهترین نحو ممکن کاری رو که هدفم هست انجام بدم
دوباره تاکید می‌کنم به خودم که پای تصمیم هام با ثبات بایستم
و قبلش اینکه تصمیمم رو با دودوتا چهارتا و بعد هم توکل بر خودش بگیرم
خوشبختی واقعی چیه؟! جوابش رو اندک اندک دارم پیدا میکنم و بهش پایبند میشم
از هیچی به جز غضب و خشم و حتی همین که جزء بنده های مشمول رحمت خدا نب
خانوم ها و آقایون توصیه های خوب تون رو به منم بگید، خیلی ها اینجا راه حل میخوان واسه روابط شون، دیدم که میگم، با این حوصله ی کم و اعصاب ضعیفم، از هر چند تایی که میخونم از همین چیزها نوشته.
خودم رو بگم کلافه ام، بی حوصله ام، روزهایی هست اون قدر درگیرم که متوجه گذشتن زمان هم نمیشم، در کنارش کمه (خدا رو صد هزار مرتبه شکر)، روزهایی که همه ش با خودم مرور میکنم که من اصلا کی هستم؟، چی میخوام؟، الان کجای زندگیم قرار دارم؟
همین جاهاست که به خودم میگم کا
فک کنم عمده ی حس ناخوشایندم برای اینه که تو اعماق ذهنم فک میکنم تلاش فایده ای نداره
و در واقع گویی جا زدم! متاسفانه
چون قبلا خیلی تلاش کردم و موفق نشدم و سختی کشیدم و هیچکاری هم از دستم بر نمیاد خسته شدم!!!!!
 
شاید باید از اول هدفگذاری کنم
با توجه به نیازهای روزم
هدف های کوچیک و آروم اروم بزرگترشون میکنم تلاشمم بیشتر میشه به مرور
وقتی نتیجه بگیرم انگیزمم بیشتر میشه حتما
اینکه همیشه خودم به داد خودم میرسم با اینکه خیلی ناراحتم میکنه که انگار اص
 
سلام به تویی که یه روزی اینجا رو خواهی خوند.
از اونجایی که نوشتن همیشه جز علایقم بود، سالهای زیادی به داشتن یه وبلاگ فکر کرده بودم. خصوصا زمانی که این همه مدیای مختلف باب نبود و وبلاگ ارج و قرب بالایی داشت. 
همیشه فکر میکردم چه جریانی رو برای نوشته هام باید انتخاب کنم. چطوری دوست دارم بنویسم. از کجا شروع کنم به کجا برسم. اونقدر این مسیر تو ذهنم پیچیده میشد همیشه که آخرش منصرف میشدم. اما الان تصمیم گرفتم بالاخره این صفحه رو بسازم و شروع کنم. ا
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست .
هیچ چیز
حتی گاها احساس میکنم من خودمم برای خودم نیستم .
نمیدونم در آینده یعنی روزی میاد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نمیدونم .
من تنها چیزی ک دلم میخواد اینه ک رها و ازاد باشم .
خودم برای خودم باشم . همین
الان نه حالم بده
نه حسم خرابه
نه افسردگی دارم
نه در گیر مشکل خاصی هستم
 
خیلی منطقی و اروم دارم به این فکر میکنم که من چقدر با یک سری رفتار ثابت اشتباه ادم هایی زیادی رو ناامید کنم
 
ندادن محدودیت بهشون در رفتار با خودم
نذاشتن محدودیت برای خودم در رفتار باهاشون
دست پایین گرفتن خودم و عملا پایین اوردن خودم
 
توی این سه رفتار، سومی رو به مرور کم و کمتر کردم
اما دوتای اول به قوت خودش باقیه متاسفانه
 
 
توی مهمترین ارتباط هایی که دارم (داداشم، همسر
کسی مرا بیدار نخواهد کرد. اگر بخوابم و خودم را بیدار نکنم،

کسی مرا نخواهد ساخت. اگر آوار شوم و خودم را نسازم،
کسی مرا آرام نخواهد کرد. اگر بهم بریزم و خودم را آرام
نکنم،
کسی نوشته هایم را نخواهد خواند. اگر بنویسم و خودم
نخوانم،
کسی زخم هایم را نخواهد بست. اگر زخمی شوم و خودم زخم
هایم را نبندم،
کسی مرا درک نخواهد کرد. اگر بفهمم و خودم را درک نکنم،
کسی با من حرف نخواهد زد. اگر تنها باشم و با خودم حرف
نزنم،

کسی مرا جمع نخواهد کرد. اگر از هم ب
امروز چهارشنبه 28 اسفند 1398 یک روز مونده به آخر سال هست. 
این روزا اون طوری که سال ها پیش انتظارشو داشتم نیس. 
اما واقعیت زندگی همینه. 
من هیچ وقت به اندازه کافی عاقل نبودم الان هم نیستم. اما دوس دارم بدونم 5 سال دیگه مثل امروز یعنی 28 اسفند 1403 من کجام؟ مشغول چه کاری ام؟ در چه حالی ام؟
چه تغییری کردم؟
آیا هنوزم همین آدم افسرده ی خسته و داغونم یا اینکه نه اوضاع رو عوض کردم؟
این نوشته رو امروز مینویسم و 5 سال دیگه اگه یادم بمونه برمیگردم و خودم رو با ا
 
رفته بودم سراغ یادداشت های قدیمی.
یادم بود که توی همه این سال ها که نوشته های عمران صلاحی و رویا صدر و زرویی و کیومرث صابری و کلی کتاب و مجله را خوانده بودم، فقط دو تا از نوشته ها چشمم را گرفت، انقدر که همه چیزشان درست و تر و تمیز و به اندازه بود.
یکی شان نوشته یک دانشجوی دانشگاه تهران بود که قبل از انقلاب شهید شده بود.
یکی دیگر را چند سال پیش توی وبلاگی که خاطره هایی از نویسنده های مختلف جمع میکرد خوانده بودم. اسم نویسنده را نگذاشته بود، از اد
یه آزمون گردش مواد زدم که آخرش سرمو گذاشتم رو میز و گریه کردم. بابا سرمو نوازش کرد و گفت دفعه بعد بهتر میزنم. واقعا داشتم زیر بار افکار منفی خودم له میشدم. حس میکردم جزئیات رو یادم رفته و خب چاره ش مرور کتاب درسیه و من به این آگاهم. بهرحال، بعدازظهر دفع مواد میزنم ببینم تو اون چه جوریم و فردا هم مرور کتاب درسی.
ریاضی و فیزیک واقعااا خوبن. کاملا خستگیم درمیاد ولی شیمی رو هم باید رو زمان کار کنم به علاوه مرور جزئیات. 6تا درس آخر دینی یازدهم هم انگار
دانلود خلاصه کتاب بازاریابی بین المللی دکتر جمشید سالار pdf
 
 
دانلود خلاصه بازاریابی بین المللی دکتر جمشید سالار
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
خلاصه کتاب PDF و کتاب کامل تحقیقات بازاریابی - نوشته .www.mokas.ir › سایر محصولاتخلاصه کتاب PDF و کتاب کامل تحقیقات بازاریابی - نوشته جمشید سالار- رشته مدیریت پیام نور »» خلاصه کتاب PDF و کتاب کامل تحقیقات بازاریابی – نوشته .
خلاصه کتاب تحقیقات بازاریابی – location
نوشته بودم: . و فراموش می‌شی؛ همانطور که ابرها و برگ‌هانوشته بودم: من از هنگام تولد تاکنون سقوطی بی‌پایان کرده‌ام. من به درون خویشتن سقوط می‌کنم بی‌آنکه به ته برسم.» نوشته بودم: تو برای من همان گالاتئا برای پیگمالیونِ پیکرتراشی که ساختش و بعد دلباخته‌اش شد. نوشته بودم. خاطرم نیست. خیلی چیزها نوشته بودم. خیلی چیزها. حالا اما به قول گلشیری سکوت کرکسی ست نشسته بر کنگره‌ی برج. حالا هرچه هست سکوت است و سکوت و سکوت. نه دلتنگی، نه سرخوردگی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها