نتایج جستجو برای عبارت :

متن صداش ازویسگون

اومد دنبالم 
از سرکارش 
ساعت پنج عصر 
با هم برگردیم 
صداش صداش صداش
گرفته بود 
میگفت از حساسیت از خستگی زیاده 
از هر چی که بود 
نمیدونم چند بار واسه اون صدا مردم 
کل مسیر غرق صداش بودم 
حرفاشو نمیشنیدم 
اخ فدای صدای گرفتت #سیاره_مهربون من
میون خستگی و بیحالیت یه ناراحتی کوچیکی دیده میشد
.
بهش میگم چرا هیچ وقت صدای آهنگ از ماشین تو شنیده نمیشه
میگه دلم میخواد حرف بزنیم 
صدای تو باشه 
#من نمیرم واسش؟ 
هرروز صبح لذتی که باخدا حرف زدن داره.هیچی دیگه نمیتونه داشته باشه
هروقت صداش میزنیم انگار راست میگن از شاهرگ به ادم نزدیکتره
باخلوص نیت صداش بزن حتما جوابتو میده .من برای کسب و کارم هر روز صداش میزنم
میگم خدایا این مجموعه مهرزمان رو حفظ کن و هر روز مشتریهای مارو زیاد کن .مگه میشه دعا کردو
مهرلیزری سفارش نیاد. یا حتی مهرژلاتینی هم باشه. حتما میاد و خدایا شکرت با این همه محبت زیادت
صداش کردم. اما متوجهم نشد. توی چشمهاش هزارتا دریای طوفانی داشت و هزارتا کشتی شکسته که هیچ کدوم قرار نبود پهلو بگیرن. 
صداش کردم.
ولی انگار غرق شده بود.
غریق نجات نبودم و دست کمی از خودش نداشتم. منم یه فانوس شکسته بودم که نفس های آخرش رو سوسو می زد. 
آدم های غمگین، هیچ وقت  جزیره های دورشون  رو نمی بینن.
از صداش
از صورتش
از دغدغه هاش
از قلب مهربونی که داشت 
خسته نمی شم . 
وقتی مصاحبه هاش را گوش میدم . وقتی فیلم مستندی که در موردش ساختند میبینم .
وقتی لطفعلی خان را می خونه . 
انگار هزارسال ه که میشناسمش .
دردهاش را حس میکنم .
فرهاد را میشناسم . خیلی خوب .
اون آدمی که تمام دردش نفهمی بود اما صداش در نمی آمد و با نفهمی ها بزرگ منشانه کنار می آمد .
بچه که بودم وقتی از جلوی کوچینی رد میشدم دلم میخواست فرار کنم و بپرم توش .
نمیدونستم چرا .
روح وحشی
+کاش میت
مبهم بهم زنگ زد حالم و بپرسه
گوشی و داد دخترعموش(خیلی شیرین زبون بود فکر کنم چهار پنج ساله بود) 
منم خیر سرم اومدم صدام و بچگونه کنم
صدام و نازک کردم کلی باهم حرف زدیم گوشی و داد به مبهم گفت چقدر صداش عجیب غریب بود!!!
برگشته میگه صداش شبیه هیولاهای مهربون بود
من=))
هیولای مهربان(^o^)
جدیدا یه گربه توی محله خونه پدری پیدا شده که اهلیه ، و خواهر کوچولوهام عاشقش شدن، تا صدای باز شدن در رو میفهمه میدوئه میاد سمتمون، صداش که میکنیم متوجه میشه و هر جا هست سرو کله ش پیدا میشه. یه بار توی حیاط بود، رفت زیر ماشین، بعدم دیگه ندیدیمش، هرچی صداش زدیم و دنبالش گشتیم نیومد و نبود. همه بسیج شدیم واسه پیدا کردنش، یکی توی حیاطو میگشت یکی زیر ماشینو یکی توی آشپزخونه رو یکی توی زیر زمینو. ما فکر میکردیم کار باباس و قایمش کرده! چون بابا اصولا
اولین بار بین شیارهای انگشت اشاره ی دست چپم پیداش کردم و چون یک لباس سفید بلند تنش بود خیلی طول کشید تا متوجه شوم کسی که دارد داد میزند "آهای، من اینجام" دقیقا کجای این سرزمین پهناور انگشتی نشسته.
انگشت هایم را کرده بودم توی گوشم که صدای بوق ماشین ها را نشنوم. همین طور که محکم فشار می دادم صداش همه ی گوشم را پر کرد.
نرم بود صداش.
انگشتم را گرفتم جلوی چشمم. پیداش نکردم. با ذره بین نگاهش کردم. داشتم دنبالش می گشتم که دیدم یک گوشه نشسته و دارد ریز ریز
اساعه داغ همین الان از تنور اومده بیردن:
زیرپتوام خودمو میزنم ب خواب
صداش میاد میگه : من دخترشم ولی نمیزاره بیام زیر پتو یخ کردم
میکشمش زیرپتو یواش درگوشش میگم چرا زودتر نگفتی بهم ک داری یخ میکنی
تازه صبحانه خورده بود گرسنم بود بهش گفتم برو از لای سفره برام نون بیار
رفت صداش میامد
دید نون نیست گفت بابا نون میدی
باباش گفت: تو ک تازه صبحانه خوردی نون برا خودت میخای
گفت نه برا مامانم
اون فکر کرد خوابم بهش گفت مامانت نون نمیخاد صبحانه بعدا میخوره
با فاطمه صحبت می‌کردم. دیشب. درباره تنهایی. از اهمیت ندادن به هیچ‌چیز. از سیر تذبذب به قطعیتم. من اما تغییر را انکار میکنم. در ابعاد کلان، تغییری نکردم. هیچ‌وقت آن‌چنان درگیر مسئله‌ای نمیشدم. اما.
"مریم اما.
اونم برام اهمیتی نداره، حتی بعضی‌وقتا تازه بعد از یه مدت میفهمم توی محیط بوده.
اما هر وقت به دوست‌داشتن یه نفر فکر میکنم، فقط مریمه که توی ذهنم میاد، با اینکه نمیخوام، و اینطور هم نیست.
همونقدر که نسبت بهش تلخم، همونقدر قشنگه.
میدونی،
مدتیه قبل اخبار ساعت 9 شب شبکه ی یک  ،دعایی پخش میشه که من هر دفعه صداش رو میشنوم در هر نقطه ای از خونه باشم سرجام میخکوب میشم و یک بغض خیلی خیلی سخت و عجیب و سنگین راه گلوم رو مسدود میکنه . رفتم مفاتیح الجنان ( میگن یه بنده خدایی بهش میگفت جنون ) رو برداشتم و دیدم اسمش هست دعای فرج . حالا همین دعای فرج یک جاییش میگه : کفیانی فانکما کافیان و قبل ترش هم میگه کلمح البصر یعنی همچون چشم برهم زدنی 
حالا قضیه ، قضیه ی گاد هلپ می هستش اما این " همچون چشم بر
درمان قطعی افسردگی من رفتن از این خونه ست! 
هربار دیدن خواهرم و ادا اطوارش و اینکه عین تن لش میفته رو مبل و همش صداش میاد که اعضای خونه رو صدا میزنه تا واسش کاری انجام بدن و از اون طرف بابام عین غلام حلقه به گوش در خدمت دخترشه و به ما که میرسه یادش میفته کار داره و ما باید مستقل بار بیاییم! 
دقیقا کل سال 98 به افسردگی حاد گذشت برای من دلیلشم این بود که خواهرم( چقدر از اینکه خواهر صداش کنم متنفرم) بعد از 9 سال درس خوندن و طرح گذروندن برگشت خونه!
و وقت
من همه چیز هایی که خوشبختی میاره دارم مثلا سایه پدر و مادرم بالای سرمه، خواهرم دوستم داره و منم دوستش دارم
از نظر مالی خدارو شکر مشکلی ندارم و تنها چیزهایی که کم دارم فقط مشکل پاهام و یک کار خوبه ولی با همه اینها ارزوم اینه که ای‌کاش به دنیا نیومده بودم، کاش بدنیانیومده بودم تا طعم تلخ از دست دادن تورو تجربه نمیکردم
همونجور که داریوش گفته: دنیای این روزهای من هم قد تنپوشم شده، اینقد دورم از تو که دنیا فراموشم شده
عزیز ترینم با این که رفتی و م
 
دلم برای صداش تنگ شده بود.دلم انرژی صداش رو می‌خواست، ساعت ۱۲ شب بود، پیام دادم رسیدی خونه؟ساعت یک جواب داد: الان رسیدم.انتظار نداشتم اون ساعت زنگ بزنه. با اینکه دلتنگ بودم.ولی تماس گرفت. گفتم سلاااااامسلام کرد.خسته بود،خیلی خستهدلم از جا کنده شدآخ.چقدر سخته بدونم خیلی خسته است، یا غم داره، اما ازم دور باشه و نتونم کاری کنم براش.چقدر وقتی که دوریم، رنج های محبوبمون تلخ تره
ناخودآگاه یاد این شعر میفتم: ای کشته ی دور از وطن، دور ا
آخرین روز سفرم تو رشت بود .
میدونستم اونروز قراره بارون بیاد چون شب قبلش هواشناسی رو چک کرده بودم
تصمیم گرفتم خونه بمونم که اگه بارون گرفت برم تو بالکن و بوش کنم و
صداش رو وقتی میخوره به برگ درختا بشنوم
خواب بودم که شروع به باریدن کرد، شدیدتر از چیزی که هواشناسی گفته بود!
با صداش چشام مثل برق زده ها باز شد
پریدم تو بالکن بلکه بوش آرومم کنه
به یه لیوان یزرگ چایی و سیگاری که دودش با بخار چای یکی میشد لش کردم تو بالکن
از این بالا آدمارو میدیدم که ه
راننده مردی سال خورده بود، من هم ترک‌ش نشسته بودم. آخر های مسیر با ترافیک روبرو شدیم، خندیدم و گفتم: مردم قرنطینه‌ی تو ماشین رو نگاه. "صداش خیلی خسته بود، اونقدر خسته که یادم مونده و وسط تعریف داستان به خستگی صداش اشاره می‌کنم!" گفت: قرنطینه رو کی میگاد جوون؟ بشینم تو خونه که کرونا نکشم؟ من از کرونا نمیرم، از خجالت زن و بچه‌م و گشنگی، حتمن می‌میرم. .
میدونی؟ من نه دلی برای سوختن برام مونده و نه جگری برای کباب شدن، حرفی که زد، خوردم کرد! ای
آقای یه گوشی نوکیای ساده داشتن که سال‌ها پیش خریده بودن. مدتی بود که صداش خیلی کم شده بود. گوش آقای هم که سنگینه و درصدد بودن یه گوشی جدید بخرن. دایی که اومده بودن بجز گوشی اصلیشون یه نوکیای ساده هم داشتن. چون اون صداش خیلی بلند بود، گوشیشونو با آقای عوض کردن. ما هم اصلا حواسمون به این طرح رجیستری نبود. حالا از دیروز از کار افتاده. امشب برادران رفتن یه گوشی لمسی واسه‌شون خریدن. اولین چیزی که آقای گفتن اینه که می‌خوان پیامک نوشتن رو یاد بگیرن :)
امروز بابای هنرمند قشنگم بهم زنگ زد و منو از دلتنگی درآورد کمی. و خوشحالم خودش زنگ زد وگرنه من جرات نداشتم :)) با صداش حالم رو خوب کرد. و من بی پروا قربون صدقه ش می رفتم! خب امید به زندگی ای بابا جانم وقتی به فکرمی و بهم زنگ می زنی :* 
بسم الله
از جمله فرهنگهای مسخره مون اینه که به محض اینکه خبری از بچه بشه شروع میکنن به پرسیدن اسمش حالا اصلا معلوم نیس دختره یا پسر،برای خودشون اسم هم انتخاب میکنن. تازه مورد داریم میگه شما هرچی میخوای بذار، ما فلان اسم صداش میکنیم!
بنده خدایی از اقوام رو سین جیم کرده بودن که اسم بچه ت رو چی میخوای بذاری و گفته بود محمد حسن، اونم به خاطر دل حضرت زهرا.س. که گفته بودن نام حسن غریب هست. 
کل خاندان تا هفت پشت غریب تر زنگ میزدن که حالا محمد حسن شد اسم
 
 
زخم هایی هستن که از بیرون شکل یک تبسم بی روح رو گرفتن.
تصویری که در کشاکش بین خودت ودلت بارها و بارها برای نگه داشتنش جنگیدی تا بتونی راز دلت رو حتی از خودت هم قایم کنی
گاهی وقت ها،دلم برای صادق بودن با خودم تنگ میشه، برای یک دل سیر گریه کردن، برای گریه های پرصدای کودکیم  که پشتش فقط یک خواسته داشتم، اون هم؛ اصرار به رسیدن بود.
 
 
دلم برای عاشقی های کودکیم تنگ شده.
عشقی به شیرینی آب نبات های چوبی، وبه زیبایی موهای طلایی عروسک خاله معصومه.
 
دانلود آهنگ شاهین بنان صداش کنی
همینک شنونده اثر جدید و فوق العاده زیبای { صداش کنی } با صدای دلنشین هنرمند محبوب , شاهین بنان باشید.
دانلود آهنگ شاهین بنان به همراه متن و بهترین کیفیت از رسانه صداویر
Download new music : Shahin Banan | Sedash Koni With text and the best quality in sedavir


دانلود با کیفیت 128    دانلود با کیفیت 320










متن ترانه شاهین بنان به نام صداش کنی
صداش کنی فقط بگه جانمنگاش کنی بگه دوست دارمتویی نفس همین و بسصداش کنی به اسم کوچیکشنگاش کنی نگات کنه با عشق توی
بیاین با من گوش بدین.











متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">













دریافتصداش. صداش. صداش.
من اهل آشپزی کردن نیستم . یعنی اگه ی روزی از دنده ی چپ بلند نشم . پا میشم یه چیزی درست میکنم ، مثه امروز که سمبوسه درست کردم . ی مالی هم نبود پس عکسشو نمیذارم . اخرین باری که پیتزا درست کردم سوخت تهش ! اگه اون دوران پشت کنکور نبود الان همون برنج درست کردن رو هم بلد نبودم . این روزا بصورت پلشتی سر کلاس انلاین حضور پیدا میکنم . امروز رو تا بحال تجربه نکرده بودم ، از هشت تا یازده بود کلاس . من رو تخت دراز بودم پتوم تا روی گردنم کشیده بودم گوشیمم طبق معمو
زخم هایی هستن که از بیرون شکل یک تبسم بی روح رو گرفتن.
تصویری که در کشاکش بین خودت ودلت بارها و بارها برای نگه داشتنش جنگیدی تا بتونی راز دلت رو حتی از خودت هم قایم کنی
گاهی وقت ها،دلم برای صادق بودن با خودم تنگ میشه، برای یک دل سیر گریه کردن، برای گریه های پرصدای کودکیم  که پشتش فقط یک خواسته داشتم، اون هم؛ اصرار به رسیدن بود.

دلم برای عاشقی های کودکیم تنگ شده.
عشقی به شیرینی آب نبات های چوبی، وبه زیبایی موهای طلایی عروسک خاله معصومه.
اونقدر 
.
رعد و برق میزنه و گاهی صداش و قدرتش اینقدر زیاده که حس میکنی زیر پات ت میخوره. با اقتدار شروع میشه و بعد بارون میزنه به شیشه و درخت و دیوار و هرچی که هست. مدام فکر میکنم: کاش این جریان ما رو هم با خودش ببره، "کاش ما را با خود میبُرد."
تو آشپزخونه دم گاز واستاده بودم.چنگال به دست.هر چی مامانو صدا میکردم نمیومد.
برداشتم زیر لب گفتم:همه مامان دارنما هم مامان داریم.
مبینا شنید.برگشته میگه:خدا خیلی دوسمون داشته که مامان بابا ها رو آفریده.حالا چه مامان بد.(صداش اونقدر آرووم شد که دیگه نشنیدم ولی خب قابل فهم بود که چی میخواست بگه(: )
دلم میخواست همون موقع بیخیال گاز و سوختن یا نسوختن غذا بشم و برم سفت این نیم وجبی رو بغل کنم که لحن صداش هم آدمو دیوونه خودش میکنه(:
پی نوشت:دا
خاطرات ِ چادر مشکی
 
 
گفت: به خدا اعتقاد داری ؟گفتم: با تمام وجود حس اش کردمگفت: چه جوری ؟گفتم: هر کسی خودش باید خدا رو یه جوری پیدا کنه حس کنه یا شایدم لمس اش کنه و صداشو بشنوه منم وقتی هشت سالم بود دنبال خدا گشتم میخواستم ببینم اصلا هست یا نهمیخواستم ببینم اون خدایی که پنج شنبه ها توی صف مدرسه بعد از دعای فرج سه بار بلند صداش میکردیم و میگفتیم خدااا اصلا صدامونو میشنوه !؟میخواستم پیداش کنم و بهش بگم ارزوهامو. فکرامو .تصوراتمو چیزی ازش نم
چطورمیتونم به یکی دیگه فکر کنم. وقتی میتونم توروتودلم حس کنم
دل من در پی یک واژه ی بی خاتمه بود اولین واژه که آمد نظرم ، یاد تو بود
 
کاش حوله ای بودم آویزان به میخ ، تا هرروز صبح قبل از همه صورتت را می بوسیدم
وقتی سرم درد می کند، حتی قرص هم، جواب نمی دهد. من، چشمهایت را، از کدئین بیشتر قبول دارم
وقتی دیدم‏که از لبخندت‏مى‌شود شعرى زیبا نوشت،‏عاشقت شدم❤️
 
هر آرزویی برای خودم داشتمبه تو مربوط می‌شود؛دلخوشی‌امسلامتی‌امآرامشم!می‌دا
امشب یهو یاد دراز خنگ افتادم
بزرگوار آدم خیلی رکی بود
یادمه یه بار برگشت گفت پسر دایی ش میخواد خواننده شه
و دو سه تا اهنگ خوب ضبط کرده (بچه پولدارن)
و فرستاده بوده برای دراز که نظرش رو بدونه
دراز سه تاش رو گوش میکنه
و فوری فیدبک میده که از هر اهنگی حدود یه دقیقه شو گوش دادم
خیلی کس شر بود!
اینو دقیقا بهش گفته بود
پسره حدود 27 سالش بوده میره کلی افسرده میشه
اهنگاشو برام فرستاد
گفت تو رو خدا گوش بده ببین کس شر نیست!؟!
خیلییییییی خندیدم
راست میگفت ول
آهنگمون رو پلی میکنه و همراه خواننده و قشنگ تر برام میزنه به آواز. سرم رو میذارم روی شونش و دستام رو حلقه میکنم دور تنش و گوش میدم. به صداش، به جادوی کلمات و این نازک آرای، دلم، دلم که بی وقفه میگه "با مهر تو همرنگم، با عشق تو هنبازم"  
سحر پشت پنجره گندم و ارزن می ریزه.صبح گلدونها رو آب میده.نور از فاصله بین پرده و دیوار به خونه سلام کرد که صداش تو خونه پیچید: دخترجان خورشید وسط آسمونه نمازت از دست رفت و من خواب آلود بگم از دست رفته که یادآوری نداره. قضاش رو به جا میارم.
اگر یک نفر توی دنیا باشه که واقعا بهش حسادت کنم اون مهشیده.
لعنتی هر صبح چشماش رو که باز میکنه چشم تو چشم کسی میشه که من آرزو دارم تا زنده ام و زنده ست بتونم قدر یک شب با صداش برقصم و عشق کنم.تف!
 
*اگر همین الان یک نفر آهنگ هزار و یک شب ابی رو برای خود خود خودم بخونه چشام رو میبندم و میگم یس و تمام!
ساعت بیست دقیقه به چهار صبحه. تازه لپ تاپو خاموش کردم داشتم توی تخت کار می کردم، چهار صفحه کار ویرایش ترجمه انجام دادم و حس خوبی دارم، اصلا فکر نمی کردم بتونم کار کنم، چون خیلی خسته بودم، صبح با صدای پرنده ها و وقتی هوا کامل روشن شده بود خوابیده بودم چون دیشب تا صبح مثل یه مانیاک داشتم شعر و داستان و نقد میخوندم، ساعت فکر می کنم یازده و خورده ای بیدار شدم، سرشب اومدم یه ساعت بخوابم که خوابم نبرد، همش گوشیمو برمی داشتم و چک می کردم که شاید زنگ ب
من اهل آشپزی کردن نیستم . یعنی اگه ی روزی از دنده ی چپ بلند نشم . پا میشم یه چیزی درست میکنم ، مثه امروز که سمبوسه درست کردم . ی مالی هم نبود پس عکسشو نمیذارم . اخرین باری که پیتزا درست کردم سوخت تهش ! اگه اون دوران پشت کنکور نبود الان همون برنج درست کردن رو هم بلد نبودم . این روزا بصورت پلشتی سر کلاس انلاین حضور پیدا میکنم . امروز رو تا بحال تجربه نکرده بودم ، از هشت تا یازده بود کلاس . من رو تخت دراز بودم پتوم تا روی گردنم کشیده بودم گوشیمم طبق معمو
گاهی دوست دارم شبیه زن روبه روم روی نیمکت کنار مترو، انقدر بی خیال و غرق توی حال خودم باشم که به عبور و مرور ها بی توجه باشم و یه سیب گنده رو گاز بزنم و موقع رد شدن قطارا به جای کلافه شدن از صداش دستم و بزارم روی گوشام و فقط سیب بجوم.
۶:۳۰ عصر دیروز
یه روز بابا با خانواده دوستش می‌خواست بره سراب. اومد به من و خواهرم گیر داد که الا و بلا شما باید بیاید. گیر ها. نه اصرار. در حد اگه نیای دختر من نیستی. به  مامان هم نگفت. مامان ناراحت شد ولی گفت شما برید من امتحان دارم درس می‌خونم خونه ساکته. رفتیم. اون روز از همه دنیا متنفر بودم. حالم داشت از اون جو کوفتی بهم می‌خورد. 
یه جا مهمون دوست بابا رو به خواهرم به مامان اشاره کرد. اون گفت مامانم امتحان داشت نیومد. اسرا پرید وسط حرفش گفت خب اینم مامانته
دیشب ساعت دو اینا شروع کرد به باریدن!
با صداش از خواب بیدار شدم!
 
بارون رو دوست دارم!
 
شب تا صبح خوابای خوب دیدم.
 
بارون نشونه امنیته برای من،
توی هوای بارونی من هم عاشق ترم، هم مهربون تر :) هم بانشاط تر، هم باگذشت تر.
 
بارون چیز خوبیه!
 
بارون میاد با جر و جر
میکوبه تاخ تاخ روی در
+ این دوستم خیلی نترسه. اون روز سوسکه رو گرفته بود تو دستش! باور کن این اگه ازدواج کنه، شوهرش باید صداش کنه بگه خانوم بیا این سوسکه رو بکش.
_ از پسرای امروزی بعید نیست والا.
- پسری که از سوسک بترسه، لابد از صورتی هم خوشش میاد. به کجا داریم می‌رسیم؟
And I'm just like damn، این اند خفته پسر! 
چرا کودکان ناخن می جوند؟
جویدن ناخن یک عادت نامناسب است و علت دقیق آن قابل بحث است. یکی از دلایل ناخن جویدن می تواند ریشه در فاکتورهای فامیلی داشته باشد، هرچند این علت که آیا فاکتورهای خانوادگی مربوط به تقلید رفتار ناخن جویدن در سایراعضای خانواده و یا ریشه های ژنتیکی، تاثیر دارد یا خیر، هنوز ناشناخته است.
عوامل روان شناختی اصلی که با این رفتار مرتبط هستند شامل، استرس، نگرانی، اضطراب و خلق و خوی غیر متمرکز است. در واقع می توان گفت عادت ناخن ج

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها