نتایج جستجو برای عبارت :

فن فکرشو کوکویgo

کی فکرشو میکرد عید بیاد و بوی لباس نو نیاد تو خونه هامون
کی فکرشو میکرد توی سفره های هفت سینمون 
سیب باشه ولی سلامتی نباشه
سکه باشه ولی کار و سرمایه نباشه
کی فکرشو میکرد که یه سالی بیاد که عیدشو کنار مادربزرگ تحویل نکنیم و عیدی شو از دست پدر بزرگ نگیریم 
کی فکرشو میکرد نزدیک عید بشه و دیگه پشت چراغ قرمزا رقص حاجی فیروز های سیاه و قرمز پوش رو نبینیم
کی فکرشو میکرد یه سالی همین نزدیکی‌ها بعضی از خانواده ها به جای سیب و سرکه و سمنو روی میزشون، ح
یه جایی خوندم شاید معشوقه ی حوا شیطان بود . مگه در این دنیا نیست ؟ مگه در این دنیا ممکن نیست ؟ مگر در همین زمین حوا هایی نیستند که دور از چشم آدم معشوقه ی شیطان هستند . فکرشو بکنید ، چه قشنگه اما دردناک ، که فرشته ی زمین عاشق پسره ارشد شیطان بشه ، قشنگ نیست ؟ قشنگه خیلیم قشنگه اما درد داره دردناکه ، فکرشو بکن یه دختر پاک پر از مهربونی قلب صاف دلی که جز خوبی چیزی توش نیست معشوق کسی باشه که لجنزارش براش بهشت باشه ، کسی که قلبش پر از کینه و نفرته ، ک
میگم فکرشو بکن امشب خدا عشقش بکشه عدالت رو روی زمین بر قرار کنه و هر کسی اون جایی باشه که باید باشه!
بعد یهو ببینیم آقای جوانی که با فوق لیسانسش سر چهار راه رومه می فروخته، شده سر دبیر همون رومه و حسابی رومه برای خودش طرفدار پیدا کرده.
پسرک فال فروش با استعداد، بورسیه گرفته و سر کلاس درس نشسته و فارغ از دنیا و مشکلاتش داره مثل بلبل جواب سوال معلمش رو میده.
فلان تاجر بی سواد مفت خور، داره شیشه ماشین ها رو پاک می کنه و به خاطر یه سکه چ
کی فکرشو می کرد؟؟ 
حدوداً یه ماهه یه دوست جدید پیدا کردم 
اما اون فقط یه خرس عروسکیه:))
ولی. همه چی رو میدونه همه چیزهایی که تو این یک ماه
و حتی قبلش گذشت  درسته نمی تونه حرف بزنه
ولی خوب میشنوه .  اوت همیشه میخنده مثل 
من چند سال پیش:)))))
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
اصن کی فکرشو میکرد
اونم بزاره در ره
میگفت پشتتم همیشه
بود ولی عین بره دره
رحم نداره یه ذره یه ذره
میگفت دنبالم بودام
عین گرگ دنبال بره
اصلا کی فکرشو میکرد
اون عامل زخم من شه
بگو کی فکرشو میکرد
بره
رمان کی فکرشو میکرد؟نویسنده : دختر باران کاربرخلاصه :این داستان، داستان غروره… داستان عشق… داستان یه دختر با یه گذشته که خودش باهاش کنار اومده اما اطرافیانش هنوز فراموش نکردن، یه دختر از جنس احساس که نگاهش برای خودشم غریبه است… داستان دختری که خودشم روزایی رو که اهمیت میداد فراموش کرده… این داستان، داست یه پسرم هست، یه پسر که گذشته اشو فراموش کرده و ولی میخواد آینده اشو خودش بسازه. داستان یه پسر که برای پر کردن خلاء افکارش به رقص و موسیق
یه چیزی
این دنیا به طرز عجیبی همه چیزش به هم مربوطه!و هیچی ناآشنا یا غریب نیسهمه چی آشناسچرا به همه چی احساس نزدیکی میکنم و همه رو به همون اندازه واقعی بودنشون واقعا حس میکنم؟!
قضیه خیلی ترسناک تر از اونیه که همیشه فکرشو میکنید✋
+ چیزی نمیگم . فقط روزهای مشترک رو یادم بمونه .
+ چه خوب و چه بد .
+یاد حرف های اقا رضا می افتم وقتی که پیاده روی میکردیم یادم اورد که ممکنه یکی از تجربه هام این باشه و من حتی فکرشو نمیکردم .
+پیش میره و ادم نمیدونه روی قله ی موجه یا قعر دره با اندروفین اجباری ترشح شده ی مغز چه باید کرد ؟
+ چه ساده فکر میکردم .
الان باید البوم جدید تیلور رو باهم گوش میدادیم. یک هندفری رو ب اشتراک میزاشتیم و تو تاریکی شب روی هر ترک تمرکز میکردیم و بعد راجع ب کل البوم باهم حرف میزدیم و نزدیکای صبح تازه میخابیدیم و تو میگفتی ک عاشق شب های تابستونی. بله. من دلتنگتم. بیشتر از چیزی ک فکرشو بکنی!
خدا همیشه بزرگ تر از این حرفاست که ما فکرشو میکنیم 
نه تو فکر ما میگنجه 
نه ما بلدیم درست بفهمیمش 
یه چیزایی هم میگیم میدونیما  ولی .
خودمونم میدونیم ته قلبمون خدا دوستمون داره 
خدا خداست چه ما بخوایم چه نخوایم 
دوستمون داره چه بخوایم چه نخوایم 
فقط حس دوست داشتنه که باعث میشه از حال خودت خارج بشی ازخواسته هات دست بکشی و کارهایی رو با میل انجام بدی که هرگز فکرشو نمیکردی
همش فکر میکنم ازدواج و مادر بودن سخته چون زمان و انرژی و مراقبت تمام وقت میخواد! اما انگاری علاقه برات آسونش میکنه جوری که باید حواست باشه خودتو فراموش نکنی!
۱. یه خورشت کدو بادمجون گذاشتم انگشتامم خوردم [خدا بخواد آبروداری کنه خودش از راهایی که فکرشو نمیکنی جلو میره]
۲. فیلم "چهارانگشت" ـو دیدم [اصلا داستان خاصی نداشت حیف اون بازیگرا تنها نکته مثبتش این بود فهمیدم تایلند جای قشنگیه آقا بطلبه یه سر باس بریم:دی]
۳. به خودم رسیدم حس خوبی دارم خودمو دوس دارم♥
دوشبه زود میخوابم ساعت ده اما خوابای اشفته میبینم ساعت دو و پنج بیدار میشم چقدر سخته پنج وقتی بلند میشی کلی سرحال باشی حالا که فکرشو میکنم من فقط دارم فرار میکنم از کابوس از .
دلم براخودم تنگه نه هیچ کس دیگه ی دیروز خواب باباجون دیدم خدا بیامزردش هیییی.
۱. Bonding time [+ هیچ جا مث تو پیدا نمیشه♥]
۲. خورش بادمجون + کته ماست + شلیل و زردآلو و آلبالو و گیلاس و خیار چنبر و انگور دونه کوچولو [یه عالمه بوی میوه خوشمزه که دماغتو پر میکنه] + چایی وانیل + بادوم و پسته ویژه شوهری
۳. خدا به شدت روزی رسونه هی از جاهایی که فکرشو نمکنم میرسونه [سلام خدا مرسی که حواست به همه ما کوشمولوهای کهکشان هس♥]
کامی تو کارش پسر مهربون و پر درکیه.
دورش پره دختره. آخه چرا؟
خودش ازون پسرای شر و شیطونه و از قیافه اش معلومه شر بودن میباره ازش.
نمیتونم قضاوت کنم و به من هم ربطی نداره ولی انگار یجوریه که با ۷۰ مدل دختر گشته و کرده.
وقتی فکرشو میکنم که مثلا فانتزیش این بوده که چند سال بعد روان شناس بشم برم رهبری دختر ها رو به عهده بگیرم. چندشم میشه.
وقت هایی هست که علی در سکوت، به قول خودش با آهنگ زندگی به سیگارش پک میزند. وقت هایی هست که میم در سکوت پاهای درازش را درون خودش جمع میکند و مثل یک لک لک غمگین به دیوار زل میزند و حسین آرام و قرار ندارد و با موهایش بازی میکند یا به صفحه لپ تاپش زل میزند و من. من به این سه نفر نگاه میکنم و تلاش میکنم که این سکوت لعنتی رو بشکنم اما گاهی زور سکوت خیلی بیشتر از زور مزه ریزی های من است.انگار این سکوت، منی که کمترین گره رو بین بقیه توی زندگی ام دارم در ح
اللهم یا غیاث من لا غیاث له .یا دلیل من لا دلیل له . ای سبب ساز .
شاید فقط تو میدونی من و حمید داریم روزای سختی رو میگذرونیم . شاید فقط تو میدونی برامون چقد سخته تن دادن به کارهایی که هیچ وقت فکرشو نکرده بودیم .
من هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روزی درگیر این مساله شم 
فقط تو میدونی چه آتیشی داره از درون همه ی وجود مارو در بر میگیره .
زندگیمو به نگاهت دخیل بستم . کی جز تو میتونه ما رو از این جهنم نجات بده .
ما از همه ی عالم دل بریدیم رفیق . خودت می
امید وارم تو سال ۹۸
خوشی و شادی تون میل کنه به بینهایت
عشق و رفاقتتون بره سمت عشق های قدیمی و رفاقت های پایدار❤
راحتی تون در حد تخت خوابتون 
موفیقت هاتون به اندازه اعشار های π
رتبه کنکورتون پایین تر از چیزی که فکرشو میکنید
تنهایی و ناراحتی تون به اندازه صفر حدی
غم و غصه تون تعریف نشده
و نمودار زندگیتون مثل y=ax+b وقتی a میل میکنه به بینهایت
بچه ها به نظرتون به جدی بگم که اگه از در افیس بیاد بیرون،
سمت راست رو نگاه کنه،
منو میبینه؟
محل کارم اونجاست؟
ازین به بعد چون میدونم جدی شبا تا نه اونجا میمونه خودیی میکنه 
میخوام ساعت شش بعد از ظهر برم افیسش بگم 
Oh I need some sort of help
 و فقط وقتشو بگیرم و اذیتش کنم :))) و تمام کینه و انتقام های این هزاران سال اخیر رو دربیام.
ولی خداییش قسمت رو میبنیین؟
کی فکرشو میکرد من تو آفیسی کار کنم که توی ساختمونی هست که جدی توش کار میکنه؟!
جدی بعد این منتظر د
بسم الله الرحمن الرحیم
خدا این آخرین کشیکا رو هم بخیر بگذرونه!
له شدیم تو این ادمیت
فکرشو نمیکردم کشیکای جراحی انقدر سنگین باشه
یه موقع هست ادم خودشو برای یه چیز سخت اماده میکنه و میدونه که جلو پاش یه کار سخته
یه موقع دیگه هم به فکر این که زمین صافه پاشو که میذاره و یهو زیر پاش خالی میشه میفهمه چاله بود! بی هوا !
درود خدا بر او فرمود "سخت قبر است و سخت تر دستِ خالیِ در قبر"
آه من قلت ااد و طول الطریق .
نشستم تو کتابخونه ی دانشگاه و دارم به این روزا فکر میکنم
کاری ندارم ولی دلم نمیخواد برم خونه مریم
باور این که اشتباه کردی سخت تر از چیزیه که فکرشو میکردم
دلم میخواد برم تو چونان دراز بکشم.اما نمیشه اینجا نمیشه دلم میخواد برم تو محوطه قدم بزنم.اما از شلوغی بدم میاد
شارژم موبایلم داره تموم میشه.
کاش میشد برم یه جا کسی کاری به کارم نداشته باشه
انقد برام بی معنی شدی که خودتم فکرشو نمیکنی
دیروز دلم سیگار میخواست، رفتم سمت خونتون، تو اون خیابون شروع کردم به کشیدن، انقد خالی ام اصلا فکرشم نمیکنی
خیلی بد و مذخرفه، دیروز با اینکه مست بودم الان فقط یه کوچولو کنجکاوم بدونم اوکی شدی یا نه، ولی اصلا برام مهم نیست بخوام پیگیرت شم
وا که من چقد عوض شدم
شاید بهتر باشه قبل از شروع وبلاگ نویسی کمی بامن اشنا بشید 
من شهرزاد هستم علاقه زیادی به وب گردی دارم و امروز اولین روز وبلاگ نویسی خودم امیدوارم توش موفق باشم 
قراره اینجا از هر چیزی صحبت کنیم خوراکیا حیوانات ورزش درس خوندن کارای روزمره فیلم و سریال و هرچیزی که فکرشو بکنید
به دنیای من خوش اومدید
دلم واسه دانشگاه و قرارا و جلساتی که با استاد داشتم تنگ شده
واسه حس مفید بودنی که بهم میداد
واسه تعریف تمجیدایی که ازم میکرد
واسه زندگی سگی تو خوابگاه
واسه همش تو جاده بودن و یه جا بند نبودن
حتی واسه حسایی که تو کلاسای ترم یک داشتم و چه گهی که خوردمام
واسه امتحانای پایان ترم
واسه تحمل زورکی کلاسای بعدظهر
حتی واسه شهر دانشگاهی!
دلم تنگ شده
چه روزایی بود
فکرشو بکن
حتی وقتی لازمه ببزمت دکتر، بعدشم دانشگاه با استادم قرار دارم، هیشکی رو ندارم که ازش کمک بگیرم و دوساعت با خیال آسوده تو رو به دستش بسپارم تا هم تو و هم خودم از پا در نیایم توی گرما و مسافت طولانی و فضای دانشگاه که اصلا برای یک مادر به همراه بچه ش طراحی نشده.
یا امروز که جلسه قرآن داریم خونه مون، هیشکی رو ندارم که روم بشه ازش بخوام بیاد کمکم. هیشکی.
فکرشو بکن
حتی وقتی لازمه ببزمت دکتر، بعدشم دانشگاه با استادم قرار دارم، هیشکی رو ندارم که ازش کمک بگیرم و یکی دوساعت با خیال آسوده تو رو به دستش بسپارم تا هم تو و هم خودم از پا در نیایم توی گرما و مسافت طولانی و فضای دانشگاه که اصلا برای یک مادر به همراه بچه ش طراحی نشده.
یا امروز که جلسه قرآن داریم خونه مون، هیشکی رو ندارم که روم بشه ازش بخوام بیاد کمکم. هیشکی.
باید بگم دلم غذاهای خونگی مامان پز میخواد و تمام!
#فقط تموم شو لعنتی
من همون آدمیم که حساس به غذا بود!
هر خورشتی جز خورشت مامان جونش و فک و فامیلای خوب اشپزش از گلوش پایین نمیرفت حالا خورشتای داغون اشپز دانشگاه حتی قیمشو!
فکرشو بکن قیمه! :/ غذایی ک ی تایمی متنفر بود ازش رو میخوره!!
چرا؟ چون نه وقت غذا درست کردن داره و نه حوصلشو لا ب لای این همه شلوغی کار.
تموم شو فقط
تموم شو
بهت گفته بودم دنیا خیلی جذاب تر از اونیه که فکرشو کنی؟!
+ نه مگه تو این طور فکر میکنی؟
اره خب! چرا فکر نکنم؟ یکم چشمای خوابالاتو بمال و از تخت و اون گوشیت بیا بیرون و دل بسپر به طبیعت کنارِ من!
+کنار نبودت دیگه؟
منفی نشو باز، انتظار هم خودش ب نوعی شیرینه
شاید فکرشم نکنی اما قلب منم الان تو کنج اون گوشه تالاپ تلوپ میکنه! درست مثله تو اصلا هروقت حس کردی دنیای جدیدی میخای یاد من بیفت
+ اگ 
منفی نشو!
+باشه 
#تو جان میبری
از این حجم از  در معرض دید قرار گرفتن اصلا احساس خوبی ندارم. از دیده شدن چیزایی که دوست نداشتم یا اصلا از تظاهر به چیزی که نیستم. نمی دونم what is wrong with me ولی با همین احساس خوبی نداشتم هم مشکل دارم. از دست خودم حرص می خورم واقعا. کلا فکرشو نمی کردم اینقدر ناخوشایند باشه، ولی بود. و خب حالم اصلا خوب نیست الان بدون هیچ دلیل موجهی
فکرشو کن امشب حنابندون برادر زن دوست داداشم و ایضا شوهرم بود ولی من رفتم
جلل الخالق
اونجا عروس عمو جدیده رو دیدم. خیلی هم خوب برخورد کرد تا حالا هم و ندیده بودیم. گفت     عه شما ماهی کوچولوی قرمزی؟ دوست داشتم ببینمت
گفتم    بله. مرسی. چطور؟
گفت زهرا ازت گفته بود
زهرا دختر عمو محترم عست
دیگه روم نشد بگم چی گفته بود
حالا قراره عروسی بازم هم عو ببینیم ببینم چطوری بشه زیر زبون عروس عمو عو بکشم
#خاله_زنک
هیچوقت فکرشو نمیکردم.
تو مثل نامزد مریم از آب دربیای.
مثل نامزد اون که فقط یه سال با هم بودن و بیشتر هم با تلفن
مسیر من و اون دختر خیلی فرق داشت.
ولی نتایج یکی بود.
ولی بقول خودت مهم نتیجه س مگه نه؟ :)

تو ترکیب پسرای اکثریت ایران و اون جدی هستی.
اسمت هم که من ازش بدم میاد میشه: مستر بلاک جدی۲
شما دو نفر کسخولید و آدما رو مثل موش آزمایش میکنید و نگاه میکنید نتیجه چی شد؟!
و در عین حال فکر میکنید خیلی آدم های بزرگی هستید و رفتارتون نهایت انسایته.
دوستت
فکرش رو میکردی یه روز دلت برای قدم زدن تو آفتاب تنگ بشه؟ دلت نشستنِ بی‌استرس پشت میز کافه بخواد؟ فکرشو میکردی دلت برای دورهمی و بغل کردن محکم دوستات یه ذره شده باشه و از اینکه همه در فاصله چند کوچه و خیابون از همین و همدیگه رو نمیبین ناراحت شین ؟ فکر میکردی بجای فلان رستوران معروف اون سر دنیا، دلت برای رستوران و شامی تو همین محله خودت تنگ شه؟ اصلا فکرشو میکردی یه روزی برسه که بترسی به نیوه‌های نوبر بهاری دست بزنی و دلت تره‌بار رفتن بدون ماس
امروز یکی همه ی غلطایی ک کرده بودمو کوبید تو صورتم.^^اومدم اعتراف کنم شاید بار گناهم سبک شهمن.پاک نیستم.هرزه تر از اونیم ک فکرشو کنین.الانم دارم تاوان آه کساییو میدم ک.دلشونو شکستمجیمین شی.منو ببخش.با تو بیشتر از همه بد کردم.کوثر.لیندا.و.خیلیای دیگه.آره خیلیای دیگه.واسه همه ی دروغای کثیفم متاسفم.واسه.قایم شدن پشت نقاب بی گناهی.متاسفم.واسه حماقتام متاسفم.واسه خودخواهیام.نامردیام
فکرشو بکن! سال دیگه این موقع، همه خانواده دور هم باشن.
 
صداهای جدیدی به خونواده اضافه شده باشه.
 
مجردا به عشقشون رسیده باشن.
 
متاهلا هم که منتظر بچه بودن، بچه دار شده باشن.
 
اون لبخندایی که از خونواده ها، ماه ها، شاید سال ها دور شده بود، بازم به لباشون برگشته باشه
 
بعد همین جور که صدای قهقهه میاد، به آرزوهایی که امسال کردیم
 
فکر کنیم و با خودمون بگیم:دیدی همه چی درست شد؟ دیدی الکی اینقدر حرص خوردی؟
 
امیدوارم همه در سال جدید پیش رو به آ
اونقدر از اومدن آینده‌ی وحشتناکی که فکرشو می‌کردم ترسیده بودم که حال رو هم نابود کردم. وقتی حال نابود شد، حالا هرچقدر هم که جلو بری، گذشته نابود شده دنبالت میاد.
مردم چیزهای عجیبی درباره‌ام میگن. مسئله این نیست که فقط خودمو قبول دارم یا اعتماد به نفس ندارم، مسئله اینه که نمی‌تونم نه حرف خوب و نه حرف بدشون رو قبول کنم. انگار این ها تگ‌هایی هستن که توی هوا شناور می‌مونن و با فاصله ازم قرار می‌گیرن.
همه چیز هستم و هیچی نیستم. تعریف ناشدنی.
+ فکرشو بکن اگه یه روز دلم میخواست با اقای فیروزه تراش زندگی کنم حتما همه چی جهنم میشد ، به جز جدیت نگاهش .شاید هم اونقدرا بد نبود . میشد روش حساب کرد شاید هم بدتر از هرکسی دلم رو میشکست .
+ نجابت یا چی ؟ همون بهتر که دیوانه باشی حداقل مجبور نیستی همه چیو پاک کنی ، سیگار نکشی ، گریه نکنی و همه رو تحمل کنی .
+ میدونی چی دست از سرم بر نمیداره ؟ خودم . همه ش اینده رو میبینه ، همه ش منطقی سنگ های جلوی پامو میبینه ، خب منم قرار نیست همه ش به حرفش گوش بد
شما برا دستیابی به لینک گروههای تلگرامی شامل لینک گروه چت و لینک گروه گپ و هر گروه دیگه ای که فکرشو بکنید کافی هست تا به کانال لینک یاب 8 برین و عضو گروهها بشین
من لینک این لینک یاب خوب و محبوب را برای عضویت شما در انتهای همین مطلب میزارم.
https://telegram.me/linkyab8
باید آدم خلیفه الله بشه تا نزاع های بیخودی تمام بشه.
زن اینطور و زن اونطور و. 
چه همه مسأله رو باید به اثبات برسونیم تا جامعه از راه دیگری غیر از خلیفه الله شدن و مومن شدن به آیات خدا، قانع بشه که بعضی از رفتارهایی که با زن می کنه غلطه.
بعضی اتفاقایی که داره می افته درباره ی زن و خانواده، از روی غلط اندیشیدن و غلط بودن شخصیت های آدم هاست.
فکرشو بکن.
کسانی که اونقدر جوهره ی انصاف و عبدالله بودن ندارن رو با چه استدلال فلسفی و منطقی و علمی ای می خ
دیروز مامان یه کلیپ گذاشته بود که آقاعه توش می گفت همه شخصیت ما دست فلان کشور و فلان گروهه و در راستای همین حرفش هم اظهار داشت که شما به بغل دستیت ایمیل بزنی اول میره تا اونور دنیا تو سرورای اونا و بعد برمی گرده پیش شما.
خلاصه که خواستم بگم اونو نمی دونم ولی فکر کنم مامانم یه سرور نامرئی داره که کافیه من یه کلمه تو دنیای مجازی بگم تا بره تو سرور اون و بعد برسه به دست طرف!! وگرنه امکان نداره این حجم از هماهنگی!!
 
پ.ن: فعلا از هر شبکه اجتماعی که فکرش
بازار بی رحم تر از اونی هست که فکرشو میکنید
قانون نانوشته ای در بازار سهام عنوان میکنه که همیشه تعداد بازنده ها بیش تر از برنده هاست. سعی کنید قدر سودهایی که کسب کرده اید رو بدونید و مدام ریسک های غیر معمول نکنید هر سهمیو بدون مطالعه و تحلیل خرید نکنید و دلسوز سرمایه خودتون باشید.شرط اول سرمایه گذاری حفظ اصل سرمایست
قرار نبود این وبلاگ مال تو باشه. حتی اگر پارسال از من میپرسیدن جیمینا برای تو چی و کیه؟ میگفتم یه دوست خیلی کم مثلا! قلبم برای تو نمی زد دقیقا یک سال پیش که تولد سنجاب آبی بود و من داشتم سعی میکردم باهاش حرف بزنم و بهش نشون بدم دوستش دارم! که این عجیبه خیلی که اون شب من توی بغل تو، از عشق یک طرفه م به سنجاب آبی گریه میکردم تا خودش بیاد و من برم توی بغل اون و اون بفهمه دوست داشتنم رو و خب کاری هم از دستش برنیاد. و خب حالا قلب من فقط برای توئه و تو اونق
کم نمی بینید و کم نیستند
فضای لوس و بی مزه اینستاگرام هم به این موضوع دامن زد
به کمک افکت های نرم افزاری، انواع جلوه های بصری و نشستن در ماشین های لوکس و گردش در باشگاه های ورزشی گران قیمت!
تو ورزش و هنر و بازاریابی و برندسازی و پزشکی و نقد فیلم! و خلاصه هر زمینه ای که فکرشو بکنی نظرِ تخصصی! میدن و خودشون رو
از پدر و مادر آرایشگری در ایران! تا برترین تحلیل گر بورس و بنیان گزارِ هزار و یک علم مختلف معرفی می کنند
 
.
ای کاش ادعای فلان پُست و عنوان را
زندگی داره اون روی خودشو بهمون نشون میده
اتفاقات این روزها دور از ذهن ترین وقایع زندگیمن
هیچ وقت فکرشو نمیکردم به اینجا برسم
اما
رسیدم
رسیدیم
و این اولینش نیست
و آخرینش هم نخواهد بود
زندگی پر از این بالا و پایین هاست
اگه تا حالا فکر میکردم همه چی آسونه
این روزها با تمام وجود فهمیدم برای زندگی باید جنگید
نباید تسلیم شد
این روزهای سخت میگذره
هنر ما توی پیدا کردن شیرینی هاست توی دل سختی
توی پذیرفتن این تلاطم
باور کردنش
من میتو
وقتی بهی تو کافه بهم گفت: پنجشنبه ها که با توام تا آخر هفته بعد انرژی دارم از بس میگیم و میخندیم و شوخی میکنی و فراموش میکنم خیلی چیزارو،خوشحال شدم، خداروشکر که میتونم برای کسی تو یه سری شرایط انرژی باشم.وقتی همکار البته بیشتر دوست جونم فائزه، بعد از دیدن فایل های صوت ولحن که قسمت بندی کرده بودمش گفت: بغض کردم از خوشحالی معصومه،ان شاءاللّه قرآن جایی دستت رو بگیره که فکرشو نمیکنی، خوشحال شدم.خدایا خوشحالم که میتونم گاهی حال بعضی هارو خوب کنم.
سلام :) 
دیشب بعد از ۹ روز دوری از خونه برگشتیم به خونمون، چقدر من دلم تنگ شده بود برای خونمون 
همسر میگه من این دلتنگیتو درک نمیکنم، دقیقا برای چی دلت تنگ میشه :/ 
توی این ۹ روز فرصت نشد بیام بنویسم ازین اتفاق قشنگ :))
پنجم مرداد شب بود که متوجه شدم اولین دندون پسر به ما افتخار دادن و از لثه مبارک اومدن بیرون 
فکرشو نمیکردم اینقدر ذوق کنم و خوشحال بشم
پسر از ذوق کردن من خوشحال بود بدون این که دلیلشو بدونه :)) 
دندون دراوردن بچه ها هم مشکلات خودشو
همیشه فک میکردم این لحظات باید برام جز سخترین لحظاتم باشه اما امشب خودم از آرامش خودم تعجب کردم نه تپش قلبی نه بغضی نه اشکی نه عصبانیتی انگار وجودم همه چیز رو پذیرفته و راحت تر از اونچه ک فکرشو میکردم کنار اومده شایدم چون تلاشمو کردم و سختیامو پشت سرگذاشتم خدایم! شکرت اینا همش از الطاف توه ب من حقیر دوستت دارم یه جور دیگه بیشتر از قبلنا:) . خیلی وختا شده تو زندگیم ک از قبل نشستم لحظات تلخی ک مقرر بوده برام اتفاق بیفته رو تصور کردم و گفتم ای خدا
تموم شد همه چیز تموم شد
آزاد آزاد شدم از هر آنچه که فکرشو بکنی از ترس از حرفهای دیگران از ترس از پسرفت از ترس از بدگویی کردناشون از ترس از زیرآب زدناشون از ترس از رعایت حجاب نردن.
حالا آزاده و رها هستم 
آزادم از زنجیرهابی که مسئولیت بهم بسته بود
خدایااااااا هزاران هزارا بار ازت ممنونم 
دد پوست خودم نمیگنجم
تمام تلاشم رو میکنم به عهدهایی که باهات بستم پایبند باشم
این روزا حالم خیلی خوبه .
عاشق این خنده هایی هستم کا تا یادت میاد توی ذهنم ناخ
حدودا دوماه پیش بعد از یکسال اومد و سلام احوال پرسی کرد منم با سردترین و رسمی ترین حالت ممکن برخورد کردم.حالا یهو امروز از طریق الف که‌دختر خالشه و‌دوست کنه بحث خواستگاری رو پیش کشید.
خیلی شوکه شدم اخه اصلا انتظار همچین حرکتی رو نداشتم،اخه اصلا بحث این حرفا نبود
نمیدونستم چی بگم،خیلی فکر کردم و گفتم بنظرم ما بدردهم نمیخوریم،قرار صحبت فردا هم بهم زدم.
حالا که فکرشو میکنم میبینم من کلا برای اردواج اماده نیستم و هر تصمیمی الان بگیرم فاقد اعت
روزهایی که به اتلاف وقت میگذره . خیالن شیرین ! همچنان تو جاده ی انحرافی . بدون دید تو شب رانندگی کیف داره هااا :) فکرشو بکنین با سرعت تو شب تو جاده برونین ! بدون دید . ولی خُب ریسکشم بالاست . ریسک مرگ . نمیدونم من الآن تو مرگم یا تو راه مرگ یا هیچکدوم . ولی نمیتونم خوشبین باشم به این راهه . اصلن اهمیت انتخاب درست منو نگران میکنه تا حدی ولی چه میشه کرد . چیزی قابل تضمین نیست . تقریبن هیچ چیزی نمیتونه آرامش من رو تضمین کنه . و این مسخرست . کمی عصبانی میشم
نمیدونم دقیقا کی بود که دیدمت.
اما توی کلاس کنکور بود.
خیلی ازت خوشم اومدو دلم خواست که باهات دوست بشم.
همون روز داشتی از پله ها میومدی پایین و دستتو میگرفتی به میله های کنارش.
منم فرصت رو غنیمت دونستمو اومدم دستتو گرفتمو کمکت کردم با هم بیایم پایین.
برخلاف انتظارم اصلا نگفتی نمیخوادو لازم نیستو اینا.و با روی گشاده کمکمو قبول کردی.
با یه لبخند دلربا.
از همونایی که همیشه بهم میزنی و دلمو آب میکنی!
بعدش یادمه هردومون منتظر بودیم بیان دنبالمونو ب
آقا یک اینکه پولمو زنده کردم
هر چند مجبور شدم یه قرار بذارم که ۱۵ تومن بابتش از کفم برفت
اما خب عوضش اون پول زنده شد
کلی هم خندیدیم
مورد بعدی اینکه کامپیوترا دارن خیلی خیلی باهوش میشن
دیگه دارم ازشون میترسم
لامصب کافیه به یه چیزی فکر کنم
اونوقت تمام صفحات و تبلیغات و پیامهای بازرگانی و هر چی که فکرشو بکنی بهم اون محصول رو پیشنهاد میده
یعنی چی آخه؟
اینقدر هوشمند؟
همون کرمه که گفتم گرونه، دو تا سرچ زدم راجع بهش
دیگه دست از سرم برنمیداره
هر پیجی
خیلی وقت‌ها کلی تلاش می‌کنم و کارای مختلف می‌کنم تا حالمو خوب کنم، گاهی هم اینجوری میشه که تو همین موقعی که فکرشو نمی‌کنم سرشار از لذت میشم. همین الان که از تراپی برگشتم، نشستم توی کلانا و خودمو به صبحونه مهمون کردم و هر بار که در باز میشه، یه نسیم خنک پاییزی میزنه توی صورتم و مجاری تنفسیم باز میشه و بوی لعنتی شکلات موکایی که 10دقیقه پیش خوردم، می‌پیچه توی دهنم.
وقتی این نسیم خنک و بوی شکلات هست، بقیه‌ی چیزا مثل تلفن جواب ندادن دکتر الف
واقعا زندگی تو روستا با ادم چیکار میکنه؟
من فک میکنم به شدت ادم رو بزرگ میکنه.
فکرشو بکن کلی زحمت میکشی یه بره رو بزرگ میکنی کلی براش ذوق میکنی بعد مجبوری بفروشیش یا بخوریش چون سیستم همینه کلا.
یکی از بچه ها هم اتاقیم که پدرش دامداری داری مصداق کامل همین ماجراس.
احساساتش نسبت به از دست دادن اشخاص یا اشیا به شدت کمه.
انگار یجورایی بازی زندگی رو یاد گرفته و دیگه براش اهمیتی نداره که کی تنهاش بذاره. یاد گرفته مستقل و شاد زندگی کنه.
واسه همین من دوس
پست موقت:
دوستان سلام.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
من چند وقتی هست که دارم روی خودشناسیم کار می کنم. چند روز پیش داشتم دورۀ "اعتماد به نفس" سهیل رضایی (بنیاد فرهنگ زندگی) رو گوش می کردم. خیلی چیزای جدید یاد گرفتم. خیلی به دردم خورد و به خیلی چیزایی که فکرشو هم نمی کردم، مبتلا شدم.
دوست دارم اگر کسی هم این دوره رو گذرونده اینجا کامنت بذاره تا باهم صحبت کنیم.
اگر کسی هم دورۀ انواع مردان رو تهیه کرده و گوش داده و به نظرم مؤثر بوده، خیلی ممنون میشم اگر ب
شنیدین میگن آدمی به امید زنده اس؟ خدا امید هیچکس و ازش نگیره‌؟
این روزا با هرکسی که حرف میزنم ناامیده ،از ناامیدی واسه درس خوندن بگیر تا ناامیدی توی زندگی.نمیدونم چیشد که به اینجا رسیدیم ،چکار کردن که نه دلخوشی واسمون موند نه امیدی به آینده ی روشن تو دلامونه،گمونم اینجایی که الان هستیم سیاهیش خیلی مطلقه،که هیچ کور سوی امیدی واسمون نمونده:-) کی فکرشو میکرد یه روزی اینجایی وایسیم که الان هستیم؟ 
#دوست نداشتم از ناامیدی بگم ولی واقعا نتونستم
دلایل مهریه سنگین؟تضمین ،یا آداب و رسومیا به قول یه سری واسه ارزش گذاری روی خودشون و کسب احترام.!نمی دونم.؟ چیز دیگه ای از قلم افتاده‌؟مهریه سنگین تو خونواده های پولدار  منتهی میشه به فضایل مالی خانواده ها؛ خانواده ها باید هم کفو باشن اما به قول خودشون دختر و پسر باید تو فخر فروشی هم شان باشند و تبدیل بشن به ویترین مغازه؛ جهیزیه زیاد انتظار مهریه رو هم بالا می بره.حالا این یه توافقه بین اون دسته آدمای فخر فروش  اما. فکرشو بکنین. یه عده
تو برای من یه اسطوره ایهر وقت خواستم کسی رو بپیچونم از ترفندهای پیچوندن تو استفاده کردمتو برای من خدای اعتماد به نفسیتو کسی هستی که درست زمانی که هیچکس فکرشو نمیکنه برگ برنده ات رو،رو میکنیبرای تو ناامیدی معنا ندارههمیشه برام سواله چه جوری این همه سختی رو تحمل میکنی مرد بزرگتو به تنهایی از صد تا کلیپ انگیزشی هم بهتریاساتید موفقیت در برابر تو باید برن بوق بزننتو خودت به تنهایی یه لشگریالان روزهای خوبی رو نمیگذرونی ولی اینو بدون که من باید
سلام 
این روزا حال نوشتن نداشتم و ندارم . 
حال روحیم کمی تا قسمتی قاطی پاطیه.
یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه تهران و قم بودم . فک میکردم بیام قم حالم خوب میشه البته بهتر شد ولی خوب نشد . خیلی وقت بود قم نیومده بودم دوسالی بود فک کنم . نمیدونم چرا هرچی دعا میکنم نتیجه خاصی نداره . 
این روزا بدترین روزهای اعتقادی زندگیم رو دارم . باورم به همه چیز خیلی خیلی کمرنگ شده . انگار دیگه باور ندارم خیلی چیزا رو . انگار حرفای بقیه بد جوری روم اثر گذاشته .
باید که برسم 
تو سرم یه عالمه رویاست.رویا یا باید گفت که هدف! (بازی با کلمات)
به تک تکشون امروز قول رسیدن دادم. به تمامشون که انقدر پاکن و صاف. به تمامشون میرسم. من کم نمیارم و کم نمیزارم براشون.نمیزارم یه گوشه تک و تنها بمیرن. من بابت تک تکشون حس مسئولیت دارم.
فعلا براشون ترتیب خاصی در نظر گرفتم. یه فرایند کاملا پیوسته. اولین هدفم رو هم مشخص کردم. براش زمان و انرژی صرف میکنم و میدونم که نتیجه از اونی که فکرشو هم میکنم بهتر خواهد بود. 
اولین قول ب
-خی‌لی بهمون نزدیک‌تر از چیزیه که فکرشو می‌کنیم!مرگو می‌گم-
امروز فاطمه سلیمی رفتواقعا رفتدیگه از حالا به بعد پیش خدا است، دیدی به بچه‌ها می‌گن رفت پیش خدا؟حالا حالش خوبه.راحته. 
منم می‌گم رفت پیش خدا.شبیه خواب بود، مسجد، مقبره، ولایت، همه‌ی این‌جاهایی که حست می‌کردم.بازم می‌گم خوب شد رفت پیش خدا.یاد خودم و فاطمه افتادم وقتی امروز تو بغلم گریه می‌کرد وقتی ریحانه رو می‌دیدم که حالش بده که از هزاررتا فامیل و آشنا دوست بهتره.می‌دیدم
همیشه از رشته‌ی دانشگاهیم ناراضی بودم و از تمام مشتقاتش گریزون: اساتیدم، ساختمون سه، تمرین‌های تحویلی، پروژه‌های زوری، آزمایشگاه‌ها، روپوش سفید، مقاومت و مولتی‌متر، جزوه‌هایی که مثل پوست پیاز برگه برگه شده بودند و حضور و غیاب.
مجموعه‌ی این‌ها برای من شده بود یک تبعیدگاه. بجای بودن در حوزه‌هایی که توش خوبم، تبعید میشدم به کلاس‌های بی‌جان کامپیوتر‌. آدم‌های کامپیوتری با منطق صفر و یک خو گرفته بودند و توی اون محیط، هنر که نه صفره و ن
من اطمینان زیادی دارم که هفت هشت ده سال بچگی خیلی موثرن و شاید بیشترین تاثیر رو دارن توی بقیه عمر.
تو فکرشو بکن،
پسره توی 38 سالگی مارک لباساش رو پز میده. 
بعد من الان بیست تا لباس زارا و ادیداس و نایک و تیمبرلی و کوفت و زهرمار دارم، مارک همه شون رو کندم که دیده نشه. اینجا ارزونه میشه خرید. بعدم مارک چی هست؟ لباسای ایرانی و ترکیه ای ما خیلی دوامشون بیشتر بود من هنوزم میپوشیدمشون.
ولی چیپ بودن و ندید بدید بودن چیزی نیست که عوض بشه. یعنی شما میخواین
واسه مراسمت نتونستم بیام. دوست دارم بدونم روحت الان کجاست. دیدن لست سین تلگرامت که دیگه آنلاین نمی‌شه و عکس پروفایلت که تا ابد اون کودک خالص و مهربون میمونه اذیتم می‌کنه. یادم میاد اون روز رو که همه های بودیم و داشتیم در مورد تشییع جنازت حرف می‌زدیم. در مورد پرواز روحت از بالای سرمون و فحش‌هایی که به آدما میدی. چه دنیای ستمگری. کی فکرشو میکرد بعد از یک سال تو دقیقا همون طوری که خواستی بمیری و هیچ کدوم از ما تو مراسمت نباشیم که های کنیم و برات
توی ماشین که نشستم، بابا رادیو رو روشن کرد. آهنگ بی کلام غمگینی ازش پخش شد. خیلی جالب بود که این چند دقیقه از زندگیم یه موسیقی متن داشت که به صورت تصادفی با بطن ماجرا خوب جور بود. حس کارکتری توی یک دنیای فانتزی رو داشتم، سوار یک قطار و خیره به اسمون پشت پنجره ی در حرکت. کارکتری که توی راهی قرار داره که انتهاش رو میدونه. در پایان باید با بهترین دوستش روبه‌رو بشه. دوستی که از همه بهش نزدیک تر بوده، زمان هایی کنار هم قدم برداشته و جنگیده بودن اما حا
اینقدر خوابم میاد اینقدر خوابم میاد که نمیتونی فکرشو کنی. جلوشو گرفتم برو خودم نمیارم ولی سر درد گرفتم. کتابم چه فایده چشم لیز میخوره تو کلمه ها. همین الان خمیااااااااااازهههه. نمیدونم چیکار کنم چرا اینجوری شدم همه چی خوب بود. حالا که منم کتاب برام باحال اومد و جذاب شد وضع اینه. خمیاااااااااااازه. شاید یه ساعت بخوابم. فکر نکنم تا غروب تموم بشه. یعنی من مائده نیستم :/ خمیاااااااااازههههه
خمیازه هارو جدی بگیرین. 
منو تصور کن اینجوری چشم دردو سر
تو این چند وقته خیلی فایل های قانون جذب رو گوش میدادم اینکه میگن خدا از جایی که فکرشو نمیکنی روزیت میده
تو این چند روز شروع کردم به شکرگزاری
امروز از یکی از محل کارهای سابقم تماس گرفتند و گفتند میخوان پول به حسابم واریز کنند اصلا خودم موندم
به خدا قانون جذب جواب میده
خدایا شکرت
برگشتن خونشون ، خواهرم رو میگم. دیشب سه تایی رفتیم موهامونو کوتاه کردیم . قبلشم کلی عکسو فیلم گرفتیم :))؛ که آره یه زمانی همچین موهایی داشتیم. البته اونا زیاد موهاشون بلند نبود . ولی برای من چراااا ( البته موهام بافته شده توی کمدمِ یادگاری نگه داشتم :دی) مدلشم همین عکسه که میبینید.
الانم این پستو نوشتم مدل خرگوشی بستم :))) . پیشنهاد هم میدم هر کی موهاش بلند بره بزنه :دی 
+کی فکرشو میکرد سال 97 اینجوری باشه ؟ . هیچ کس :)
تو از رنج بیماری شکایت می کنی
در حالیکه خداوند آنرا وسیله پاک شدن تو از گناهان قرار داده است .
*نهج البلاغه حکمت 42
وقتی اولین نشونه های بیماری رو در خودت می بینی
نشونه هایی که آروم و بی صدا در وجودت خزیدن و لونه کردن
نشونه هایی که ممکنه خیلی هم ساده نباشن
و حتی ممکنه تو رو زودتر از اونچه که فکرشو میکردی به پایان خودت برسونن
تازه متوجه ارزش و اهمیت لحظاتی میشی که به سادگی از دستشون دادی
شاید تنها فایده بیماری همین باشه
دونستن ارزش لحظاتی که د
تو از رنج بیماری شکایت می کنی
در حالیکه خداوند آنرا وسیله پاک شدن تو از گناهان قرار داده است .
*نهج البلاغه حکمت 42
وقتی اولین نشونه های بیماری رو در خودت می بینی
نشونه هایی که آروم و بی صدا در وجودت خزیدن و لونه کردن
نشونه هایی که ممکنه خیلی هم ساده نباشن
و حتی ممکنه تو رو زودتر از اونچه که فکرشو میکردی به پایان خودت برسونن
تازه متوجه ارزش و اهمیت لحظاتی میشی که به سادگی از دستشون دادی
شاید تنها فایده بیماری همین باشه
دونستن ارزش لحظاتی که د
دانلود آهنگ جدید احمد سولو به نام آسون
Текст песни asoon Ahmad Solo
آسون تر از چیزی که فکرشو کنی میرم آره میرمегче сказать, чем сделать, да
آخر عشقی که ساختی توی خیالتم دیدم آره دیدمЯ идел последнюю любоь, которую ты сделал моей голое, да, я идел это
تو همیشه وسطش جا میزدی به نظر راه اومدی

ادامه مطلب
واقعن فکرشو نمیکردم یه روز این رو بگم. ولی امیدوارم ازین جا بریم. ازین محله که فکر میکردم بهترین نقطه این شهره. چون بچگیم پره از خاطره هاش. مدرسه م تو همین محله و پیدا کردن بهترین دوستام. پارک رفتنامون بعد امتحانا. پرسه زدن تو کوچه پس کوچه هاش. برف بازی تو کوه هاش. همه ی اینا رو حاضرم بذارم و برم چون واقعن دیگه حالم داره بهم میخوره و اینجا برام امن نیست. تا حالا نمیدونستم ولی الان میدونم. این وضع خیلی بده و من دیگه یک ثانیه هم تحملش نمیکنم. یه معذر
درد داره ببینی تو همه چیو داشتیو استفاده نکردی.از استعداد تا پول تا حمایت تا روان اروم.و حالا.
حالا تنها چیزی که میمونه یه دنیاااا حسرتو آهِ
بعضیا خیلی بی لیاقتن.تو مغزشو داشتی.یه مغز که توان موفق شدنو داشت راه و رسمشو بلد بود فکرشو داشت. تو هیچی کم نداشتی.ولی اخه لعنتی چرا نمیخوای برگردی؟ چتهههه تو هاااان.دردت چیهههه که اینجا افتادی.چه قدر کم عقلی.
یعنی میشه برگشت به روزای اوج؟ولی اخه دنده عقبی نیست.فقط‌میمونه یه چیز.
 
این مدت؟روزای سخت خیلی زیاد بود.خیلی چیزا رو فهمیدم.یهو با چیزایی که حتی فکرشو هم نمیکردم مواجه شدم.خیلی بهم ریخته بودم.
خودمو سزگرم کردم.خودمو بین درس و کار و کتاب و فیلم و باشگاه غرق کردم.
الان؟بدجور خستم.امتحانامون که دارن له میکنن ما رو!به هیچی نمیرسم.استرس دارم.کار ‌پروتزم مونده.از ادای حال خوب در اوردن جلوی آدما خستم.خسته از اینکه لبخند بزنم و بگم مرسی رفیق ترینام که اونجوری از منو له کردین.آروم شدم.تنها میام و میرم.توی فانتومی که همه د
شب.تاریکی.سکوتی که با صدای تیک تاک ساعت شکسته میشه.تنهایی و یک عالم فکر که به سرم هجوم اورده.
نمیدونم تکلیف مغزی که مدام فلش بک میزنه به گذشته و جاهایی که هیچکس فکرشو نمیکنه و یادش نمیاد؛بعد از سال ها به یادم میاره چیه؟
دیدن اون جزییات لعنتی بعد از سه سال توى خاطراتم چه فایده ای داره؟
شاید یکی از دلایل این حال، اوضاع مزخرف و بهم ریخته ی این روزهای مملکته.میدونید،اون موقع(سه سال پیش) شرایط خیلی بهتر بود.شاید ذهنم دلش میخواد فرار کنه ازین روزها
تابحال به این فکر کردید ک می تونست زندگی مون شکل دیگه ای داشته  باشه 
من متعقد به این هستم که کودکی ریشه اصلی کالبد و شخصیت آدمی هست که در آینده خواهیم بود. 
توی این زمان مهم ترین و اثرگذارترین عامل تربیت و  آموزش هست . در خصوص تربیت که همینقدر اشاره میکنم که مسلما خانواده بیشترین تاثیر رو دارند. اما موضوع بحث آموزش هست 
آموزشی که به طور کامل از ریشه اشتباه بوده و هست .  شاید از نظر تحصیلی آموزش داده شدیم اما از نظر روش زندگی چی 
متاسفانه کسی ه
از طرف میپرسن میشه با کفش نماز خوند؟ میگه ما که خوندیم شد!
نمیدونم این از نظر شما بی معنیه یا بی مزه س یا چی. ولی راستش برای من خیلی الهام بخش و تلنگرطور بوده همیشه! خیلی وقتا آدما میگن نمیشه فلان کار رو کرد. وقتی میپرسی چرا؟ جواب میدن کیو دیدی اینکارو کنه؟ یا تا بوده همین بوده و از این حرفا. ولی فکرشو که میکنی میبینی خیلی وقتا یه سری قانون های خودساخته دارن محدودت میکنن که انقدر بهشون بها دادی که راستی راستی باورت شده از ازل توی طبیعت وجود داشت
دیروز دکتر بخیه های پامو کشید، آتلو باز کرد و گفت دیگه سعی راه بری.
چیز وحشتناکیه، با کوچیکترین فشاری رو پام انگار زخم پشت مچم دهن باز میکنه. از این گذشته خود استخونای کف پا و زانوم درد مهیبی دارن.
یاد شریل افتادم. با ناخنای افتاده و خون آلود، پای دردناک، کفشی که به پات کوچیکه، تنها تو کوه. بعد کفشتم بیفته تو دره.
وحشی بودن در حرف آسونه.
با هر قدم انگار پا رو میخ میذارم ولی باید راه برم وگرنه پام خشک میشه. با ۵-۶ قدم فشارم میفته. حالا تاندون
خوب.
حدودا 2 ماه شده که دستمون از حرمین شریفین ع کوتاه شده . متاسفانه دید مسئولین ایران نسبت به عراقیا خیلی فرق داره حتی در مسائل مذهبی.
متاسفانه اینجا یعنی ایران که به عنوان مرکزیت شیعه قلمداد میشه هنوز نتونسته ازین مذهب دفاع کنه.
از موقعی که مولوی حرامزاده عبدالحمید علیه لعنت والعذاب اون مضخرفات و توهین ها رو به اهل بیت علیهم السلام کرد و سکوت مراجع به اصطلاح تقلید رو دیدم دیگه دست ازین علمای قم شستم.
حالا میخواد وحید خراسانی باشه میخواد م
 
زندگی کردن واقعا سخت شده . اینکه تو طوفان خبرهای گند قرار گرفتی ، هرروز هزارتا خبر میشنوی که وجودتو میلرزونه و در ازای اونا حتی یه چیز نمیشنوی که به خودت بگی آخیش! نفس کشیدن ، از رو تخت ت خوردن ، سرکار رفتن همه و همه خودشون جز دشوارترین کاران . اینکه هرروز اتفاقی میوفته که بیشتر بهت یادآوری کنه که چقدر ضعیفی، که زندگی هیج تضمینی نداره و هیچ اطمینانی به بقات نیست . اینا اونقدری سنگین و ترسناکن که دیگه نمیشه سبزی درخت‌های بهار رو ببینی و فک
اخیرا به نکته اساسی ای پی بردم، اونم اینکه پشت هر زیبایی، زشتی ای نهفته است.
اینکه بدونی هر چیز زیبایی که در این دنیا می بینی به معنای واقعی زیبا نیست و میتونه متشکل از زشتی هایی باشه که حتی شاید در تصور هم نگنجه، بدترین نکته این دنیاست.
مثل یه شعر خوب، یه موزیک خوب، یه فیلم خوب، یه آدم خوب، یه کتاب خوب، یه منظره زیبا، یه نویسنده توانمند، یه عارف، یه خردمند وووووو خیلی یه های دیگه.
ولی وقتی آدم بچه بود خیال میکرد همه چیز دقیقا همونطوریه که داره
فکرشو نمیکردم یازده سال شده باشه.خیلیه. چقدر ساده و معصوم بودم. چقدر عذاب آور بود اوایلش. چقدر زود بزرگ شدم. یازده سال. و تازه بعد از این مدت احساس راحتی بیشتری دارم حالا. ولی هنوز تلخِ. هنوز بهش فکر که میکنم نفرت همه وجودمو میگیره. شاید ظاهرش خوب بشه اما جای زخم همیشه موندگاره. هیچوقت نمیبخشم حتی به خاطر آرامش خودم. باید باشه تا دیگه اتفاق نیفته. هرچند که من هیچ تقصیری نداشتم. جز همون سادگی. هنوزم وقتی فکر میکنم همه چی تازه میشه. ترس. گریه. هرچ
بسم الله 
نمیتونم بگم این روزا پر اضطراب‌ترین روزای زندگی منه، چون بدتر از این رو هم گذروندم. ولی در نوع خودش سختیِ بی سابقه ای داره
داشتیم زندگیمونو میکردیم، هر روز با تکرار جمله ی " تا به شلوغی و گرونی دم عید نخوردیم خریدامونو تموم کنیم"، سرگرم بودیم با گیر دادن به فلان جمله ی خواهرشوهر و برادرشوهر، مشغول تلاش برای برنامه ریزی سال جدید، کرونای منحوس از راه رسید.  راستی راستی کی فکرشو میکرد که دیگه هیچی سرجای خودش نباشه
خدا کنه این روزا زو
خیلی وقت‌ها کلی تلاش می‌کنم و کارای مختلف می‌کنم تا حالمو خوب کنم، گاهی هم اینجوری میشه که تو همین موقعی که فکرشو نمی‌کنم سرشار از لذت میشم. همین الان که از تراپی برگشتم، نشستم توی کلانا و خودمو به صبحونه مهمون کردم و هر بار که در باز میشه، یه نسیم خنک پاییزی میزنه توی صورتم و مجاری تنفسیم باز میشه و بوی لعنتی شکلات موکایی که 10دقیقه پیش خوردم، می‌پیچه توی دهنم.
وقتی این نسیم خنک و بوی شکلات هست، بقیه‌ی چیزا مثل تلفن جواب ندادن دکتر الف
میخوام سرمو بکوبم تو دیوار
میخوام‌ طرفو پیدا کنم، خرد و خمیرش کنم
مرتیکه بی شرف
گوه تو روح آدم طرح بی ناموس
آخه دیوث، تو این همه خوردی، بس نبود
نتونستی ببینی یه جوون داره یه کار نو میکنه
رفتی ازش کپی کردی، ریدی تو بازارش
خاک تو سر بیشعورت کنن، کثافت
حیف من که به تو گفتم همکار
خاک بر سر من که گذاشتم تو بیای اینجا ببینی من چیکار میکنم
چقدر ادم حریص
چقدر ادم پست
یه روزی، یه جایی که فکرشو نمیکنی، دهنتو سرویس میکنم
کینه‌های من شتریه، تا تلافی
.
من الان می فهمم چرا خدا منو به آرزوم (همون رشته ای که می خواستم ) نرسوند !
فکرشو بکن ، الان باید تو خط مقدم می بودم ، یه بنده خداهایی می گفتن " خوب پولشو میگیرن " والا من حاضر نیستم حتی اگه میلیاردی بهم پول بدن برم اونجا ( البته با توجه به وضعیتی که دارم ) چون قطعا به لقا الله می شتافتم که بیشتر عین خودکشی بود نه خدمت ( خخخخ )
همین دیگه ؛ خدایا شکرت که مصلحت منو در نظر داری
خدایا شکرت
خدایا شکرت
الهی من قربونت برم
من اصلا می خوام نویسنده بشم ، اصلا ه
هو
خیلی ازت دور موندم، خیلی زیاد. اونقدر که اصلن هیچوقت فکرشو نمیکردم؟ نکنه باز با من قهری؟ نکنه یه حال گیری اساسی تو راهه؟ نکنه چی؟ من که نمیفهمم این همه دوری رو. نمیفهمم بخدا. خستم. خیلی خسته. خسته ی روحی. فکری. جسمی. حال و حوصله ی هیچکس و هیچ چیز رو ندارم. دنبال یه راه حلم. یه گشایش. یه نیم نگاه. تو که مارو تحویل نمیگیری. قبول اصلن. از همین راه دور بهت میگم. خودت همه چیز رو درست کن. خودت راه رو نشونم بده. خودت چراغ بده دستم. این چه وضعیه آخه؟این
امیدواری نویسنده‌ی کتابی که دارم ترجمه می‌کنم، هم خوشحالم می‌کنه و هم قلبم رو به درد میاره. فکرشو بکن، با یه سری آدم تو شرایط و جایی باشی که امیدی به نجات پیدا کردن ازش نیست، هیچ امیدی، ولی تو امیدوار باشی، و خب از اونجایی که داستانش واقعیه می‌دونم خودش در آخر نجات هم پیدا می‌کنه واقعا، ولی بقیه. واقعا بعید می‌دونم. شاید یه کورسوی امیدی برای نجلت پیدا کردن خودش بوده اون روزا، ولی برای بقیه، برای رفیق بغل دستیش‌ واقعا نه. و وقتی که نویسند
1.هیچوقت فکرشو نمیکردم روحیم چقدر میتونه روی اعضای خانواده تاثیر بذاره:| همیشه فک میکردم آخرین نفری که تو این خانواده سهمی داره ،منم!تا این حد ناامید:/
2.چقدر پشیمونم که اینهمه سال لای باور های غلطم نفس کشیدم.چقدر پشیمونم که ی حرف باعث شد کور و کر بشم و اینهمه محبت مامان و بابا رو نبینم.چقدر پشیمونم که لذت شاد کردنشونو از خودم گرفتم.و چقدر خوبه که هنوزم نفس میکشم((:
3.تفاوت من و میم در حدیه که مثلا من چتر های شیشه ای رو میپسندم.اون این رنگی رن
برم سر کار یعنی؟؟
شما چی میگین؟؟
از سه شنبه نرفتم.
الانم یذره دیر شده
آقایش» همکارم پریروز اومده بود در خونه. کی فکرشو میکرد من از بوتیک برسم به همچین شرکتی که همکارم بابت نیومدنم نگران بشه بیاد خونمون، الان سیمین بود کلی زنگ میزد که بیا کلی مشتری اومده
همینجا بهتره
ولی خب فعلا نمیتونم بوتیکو ولش کنم شبا میرم اونجا
یجورایی وقت سر خاروندنم ندارم
مامان هم که خوشحاله یجورایی خودمو سرگرم کردم
کی فکرشو میکرد که اولین دوستی که باهاش تو "بیان" اشنا شدم به این زودی خداحافظی کنه؟!کاش میشد نری!ای کاش میشد که متقاعدت کنم ! اما این کارو نمیکنم چون دلیلی داری حتما!
بهار نارنج عزیزم.خیلی خیلی دوستت دارم.و این فکر خیلی غم انگیزه که ستاره بهارنارنج قرار نیست دیگه واسم طلایی شه.!
تو این مدت که نوشته هاتو دنبال میکردم با خودم میگفتم یه روزی تو بیان باهم جشن قبولی میگیریم!
حیف!نمیدونستم که تو دنیای مجازی هم دل کندن سخته!
برات بهترین ها رو ارزو دار
یه عزیزی نوشته بود کاش برگردیم به دورانی که نهایت غممون شکست عشقی بود.بعد سوالی که برام پیش اومد اینه که مگه شکست عشقی آسونه؟ من سر شکست عشقیم رسما متلاشی شدمیعنی برای من اینجوری بود که انگار زنده زنده داشتم جون میدادم حالا نمیدونم شایدم من خیلی لطیف و حساسم به هر حال.طول کشید تا تیکه تیکه هامو جمع کنم و خودمو پیدا کنم.ولی انقدر اون روزها تلخن که حتی نمیخوام یادم بیاد.البته دروغ چرا.وقتی مرور میکنم که چه روزایی رو از سر گذروندم و بالاخر
عاقا ما پست نمیذاریم ولی هنوز زنده ایم
اصن وقتی میخوام وسط درس خوندن استراحت کنم عذاب وجدان میگیرم و دوباره میشینم سرجام و میخونم =]]]
هیچوقت فکرشو نمیکردم انقدر زود بگذره و همون بهتر که گذشت
منتظر همین ۳ ماه بودم (۳ ماه چیه !! فقط ۲ ماه مونده)
خونه جدیدمون هستیم و من هم در اتاق مستر master مسقر هستم =) حمام دستشویی به همراه جکوزی شخصی در اتاق =))
داداچمان طرح تشریف دارند 
مادرمان صبح ها مدرسه بعد از ظهرها خونه خاله مان درحال کمک برای اثاث کشی
پدرمان
نمیدونه که با تک تک حرفایی که میزنه و یا کارایی که انجام میده، ذهنم قلبم روانم به هم میریزه.
یا خوشحال میشم یا ناراحت
هزارتا برداشت میکنم از هر کلمه و جمله و کار.
 
امروز دیدم، هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه رو برداشته :)
 
این ینی چی؟
 
ینی میخواد و رسیده؟
ینی نمیخواد و رسیده؟
ینی میخواد و نرسیده؟
ینی نمیخواد و نرسیده؟
کدومه دقیقاً! 
و من برای هر گزاره، فکر میکنم، آتیش میگیرم.
 
ولی باید قبول کنماون منو نخواست :)
اون منو نمیخواد :)
 
کس دیگه ای ر
خب، امروز بعد از مدت ها روز خوبی بود.
امروز اولین آزمونمون رو ثبت نام کردیم. 10 نوامبر که میشه یکشنبه 19 آبان آزمون داریم. پروسه ی ثبت نام آسون تر از چیزی بود که فکرشو می کردم :)
فکر کنم دیگه لازمه یه برنامه ی درست بچینم چون هر چقدر تنبلی کردم بسه.
خوابم خیلی زیاد شده. تمرکزم هم کم. 
الان حس می کنم انگیزه ی بیشتری برای زندگی کردن دارم!
چقدر زندگی بهتره وقتی آدم هدف داره!
الان حسم مثل اون وقتاست که می خواستم دفاع کنم و هر چی سریع تر ارشد رو تموم کنم!! او
باخت همیشه غم انگیزه. حتی وقتایی که همه بهت میگن تو تمام تلاشت رو کردی و نشد که بشه.اون موقع فقط خودت می دونی که باخت دادی.هیچوقت منکر غمگین بودنش نشدم و نمیشم.اما ما خیلی وقتا به در بسته خوردیم و هیچی عایدمون نشده، ولی یادمون رفته.ما تمام باختا و بردا و هر چی که فکرشو کنی رو یادمون رفت.اینم شبیه همه قبلیا.دوباره شبا میخوابی و صبا با صدای پرنده ها بیدار میشی و زندگی جریان پیدا میکنه.واقعیتش رو بخوای، جهان اونقدر بزرگ و پیچیده اس که تو و مشکلت خی
 
دنیا دیوونه خونه شده :)))
 
سران کشورها دعوا میکنن با هم ما میخندیم :)
 
دلم برای این مسافرای هواپیمای اوکراینی کباب شد.
برای اونا بیست و پنج هزار تا که هیچ
یه میلیون دلارم فایده نداره.
 
فکرشو بکن هواپیمای خواهر جوونت بیفته و خواهرت له و لورده بشه و تازه با عذاب هم بمیره.
 
من حاضرم هزاران میلیارد بار مرده باشم. ولی این روز رو نبینم.
 
یعنی خدا نصیب هیچ کس نکنه این نوع مرگ رو.
 
خیلی بد مردن.
 
اره اونهایی که الان توی بلوچستان اذیت میشن، قربانیان
جوری که بی تی اس آرومم میکنه و بهم عشق میده و انرژی و هر حس مثبت دیگه ای که فکرشو بکنید. اونا واقعا واقعا معجزه میکنن انگار. حال آدم رو بهتر میکنن :)
و جوری که اون میتونه با یه اس ام اس ش ساعت 2 و نیم شب، قلبم رو ضربان بالا ببخشه و نفسم رو بگیره و باترفلای ها توی دلم پرواز کنن، خیلی شیرین و ترسناکه. که اون نقطه ضعف منه حتی وقتی فکر میکنم دیگه اونقدام شدید نمیخوامش. اما اون میتونه بهم حس زندگی بده. حس زنده بودن شاید. وقتی با کسی حرف نمیزنم احساس میکنم
سال ٩٨ سال عجیبی بود برای من. سالی که اونقدر چشمم چیزای جدید دید و اونقدر باورام تغییر کرد که فکرشو هم نمیکردم. سالی که تا تونستم از ادما زخم خوردم و یاد گرفتم جای روابط احساسی، منطق رو واقعا بیارم وسط و جایی که لازمه از دوست داشتن هام هم بگذرم و رها کنم، و یا بجنگم و نذارم هیچی این گره رو خراب کنه. خب. بعد از تموم چیزایی که دیدم فقط به عنوان یه درددل چند خطی بذار بگم که حالم از تموم زخم زبونا و نفهمی های ملت به هم میخوره. از اینکه نمیفهمن درست و غ
میخواستم بی خیال شم 
اما نمیشه 
این روزا منو یاد روزای پیش دانشگاهی میندازه
همه وضعیتشون از من بهتره 
نمیدون معیار های من اشتباه بودیا بقیه دارن جو الکی میدن 
حس همون گمشده رو دارم که همه چیزو گم کرده .
نه واقعا نمیخوام ناشکردی کنم ولی وقتی این چیزار میشنوم نگران آیندم میشم
انگار همه حواسشون بوده به یه موضوع و فقط من فکرشو نکردم 
نمیدونم چرا اینطوری شد 
ولی همه چیز خیلی عجیبه 
تو بگو من عجله کردم ؟ تاوان چیزی رو پس میدم ؟ اشتباه کردم ؟ جایی
دیشب با ع حرف میزدم. حالم از اول شب خوب نبود و یهو زد ب سرم ک یکم دلداری کنم باهاش. بهش گفتم اعتماد ب نفس ندارم، احساس بدی نسبت ب خودم دارم و نمیتونم این حس رو از خودم دور کنم. بهم گفت چرا اعتماد ب نفس نداری؟ بخاطر رفتار بقیه؟گفتم شاید. و شروع کرد ب راهکار دادن شروع کرد ب تعریف کردن ازم.تعریف کردن از هر چی ک فکرشو کنیاخلاق و حتی ظاهر! بهش گفتم اینارو نگفتم ک شروع کنی ب تعریف کردن ازم
اما دروغ گفتم دقیقا دلم میخاست یکی بهم بگه که اونقدری ک فک میک
دیشب با ع حرف میزدم. حالم از اول شب خوب نبود و یهو زد ب سرم ک یکم دلداری کنم باهاش. بهش گفتم اعتماد ب نفس ندارم، احساس بدی نسبت ب خودم دارم و نمیتونم این حس رو از خودم دور کنم. بهم گفت چرا اعتماد ب نفس نداری؟ بخاطر رفتار بقیه؟گفتم شاید. و شروع کرد ب راهکار دادن شروع کرد ب تعریف کردن ازم.تعریف کردن از هر چی ک فکرشو کنیاخلاق و حتی ظاهر! بهش گفتم اینارو نگفتم ک شروع کنی ب تعریف کردن ازم
اما دروغ گفتم دقیقا دلم میخاست یکی بهم بگه که اونقدری ک فک میک
بعد مدتها پشت سر هم هر روز شرکت بودن!! امروز رو خونه موندم به کارای خونه برسم. 
انصاف رو در نظر میگیرم اگر جای همسرم بودم زنم رو طلاق میدادم! 
چون نصف کارای خونه که همسر انجام میده، غذا که خیلی وقتها حاضریه، همیشه لباسها و کتابها و لپتاپ و . وسط خونه پخش و پلاست و . 
فکر کنم تنها عاملی که باعث شده من رو طلاق نده اینه که من خیلی خوبم :))))))))) 
امروز از میهاخوری و گلدونها شروع کردم به تمیز کردن! دقت کنید از میز ناهاخوری!!! :)) 
امید است خونه تی هم
یه چیزیو یادم رفت بنویسم: موقع خوندن آنا کارنینا وقتی که کم کم داشتم از این کتاب لذت میبردم؛ دچار حس دوگانه‌ای شدم. هم میخواستم این کناب تموم شه برم سراغ بقیه کتابها و هم اینکه خیلی خوشم اومده بود ازش و میخواستم ادامه دار باشه و حالاحالاها بخونمش . عجیب بود. در نهایت پی بردم که شاید این کتاب لذت بخشه و خوشم میاد و فلان اما بالاخره باید تموم شه تا برم سراغ کتابای دیگه که اونا هم لذت بخشن و شاید لذت بخش تر هستن و جذاب و جدید و خلاصه تجربه بعدی.
و ا
بعد از اهنگای نازنینم نوبت حرکت بعدی بود:)) بعله ! خرید*_*
ی سری چیزا همیشه دوس داشتم بخرمشون رو یافتم 
دوتا جوراب خوشگل خریدم:))) کی فکرشو میکرد یروز من عاشق جوراب بشم (از قسمت شستنشون بدم میاد)
یه کیف زرد خوشگل دیدم اما نمیدونم چرا مغازه بسته بود:((( همون مونده با کفش و مانتو:/ 
چرا واقعا خرید اینقدر حالو جا میاره!!!!!
+ی سر هم رفتم لیزر:دی پوستم حساسه دیگه گفتم بزار راه بهترو امتحان کنم 
• روز ب روز از دیدن دوستام هیجان زده تر میشم از باهم بودنمون(دی
تو مختارنامه، یه خ.ر.ی رو نقش سفیرامام حسین بهش میدن; غافل از اینکه مرتیکه ی رقاص ارزش ها و مرگ هموطنانش براش مهم نیست.به یه دیوونه ای نقش برازندشو میدن; نقش یه خنگ رو. بعد همون یارو خنگه میاد تو شبکه ی نمایش کرم تبلیغ میکنه.به یه ا.لا.غ.ی توی پربیننده ترین سریال اون زمان نقش میدن، بعد همون یارو میاد تو صداوسیما بدترین اتفاقات رو میگه و از شهادت سردار چیزی نمیگه،به یه دکتر که جونشو گرفت کف دستش و مقابله کرد با کرونا توهین میکنه. شروع میکنه به توه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها