نتایج جستجو برای عبارت :

طوری دل م خوننgo

,طوري دل مه خونن از جون خو بیزارم ,طوري دل مه خونن از جون خو بیزارم ,•,ویدئوها,دانلود اهنگ طوري دل مه خونن ,تیر ۱۳۹۴ ,موسیقی قشم ,دانلود اهنگهای کامل علی محبوب ,MiSs M.D Instagram: امشو دل مه خونن نادونوم کجاییبا که ,تصاویر برای دانلود اهنگ طوري دل مه خونن,جستجوهای مربوط به دانلود اهنگ طوري دل مه خونن
نمــاز مثل کپسول می مونه، دیدید بعضی کپسول ها داخلش دارو نیست، کپسول ۵۰۰ هم بخوره فایده نداره ، فقط پلاستیک خورده!!بعضی نماز ها این گونه هست. بعضی ها نماز می خونن دروغ هم میگن. غیبت هم میکنن
بعضی ها نماز می خونن ربا هم می خورن رشوه هم می گیرن نماز می خونن زن کتک می زنن اهل فحش و ناسزا هستن. این ها دروغ میگن ، این ها نماز نمی خونن، کپسول بدون دارو خوردن!!
شبیه وضعیت یه آدم مرگ مغزی که همه ازت نا امید می شن. با این تفاوت که منتظرن برگه رضایت نامه رو، خودت، با دستای خودت امضا کنی.
بعدش هم میان پشت شیشه می ایستن تا ببینن چطور نفس نفس ن، دم و دستگاه ها رو از خودت جدا می کنی. که چطور به خودت خاتمه می دی.
 
+اهل مناسبت ها نیستم اما آرزوی "شادیِ عمیق" دارم برای اونایی که اینجا رو می خونن و برای اونایی که اینجا رو نمی خونن.
یه سوال
کیا اینجا رو می خونن؟
منظورم اینه که کیا وقتی اسم وبلاگ رو میبینن ، میزنن روش تا ببینن چی توش منتشر شده، نه فقط اینکه اسمشون توی دنبال کننده ها باشه
اینو برای اطلاعات شخصی خودم میخوام
فقط می خوام یه عدد دستم بیاد ، هر چند که اعداد همیشه گول زننده اند
و اونایی که می خونن، نظرشون چیه راجب وبلاگ؟
+ چند وقتی بود که دلم می خواست یه روزنوشته بزارم ، یکم خاطره، یکم حرف دل، یکم گِله ،نشد ولی، نذاشتن، نذاشتید ، نتونستم.:)++ چقد غریبه شدم توی همه
سلامهمان طورکه می‌دونید شاید نمی‌دونید. من کتابی نوشتم همین مدل که قبلا می‌نوشتم. یعنی یک داستان فانتزی کوتاه کمی شوخ‌طبعی توش و تفسیر.طنز و تفسیر با هم. چند سالی هم زمان برد.اگر می‌خواستم هر کدوم رو جدا بنویسم خیلی راحت‌ترتر بودم. مثل بچه‌ی آدم طنز می‌نوشتم خنده‌ی بیشتر هم از خواننده می‌گرفتم و یک نتیجه اخلاقی هم می‌ذاشتم توش. یا فقط تفسیر می‌نوشتم با عمق زیاد. و لازم نبود این همه مخم رو هم به کار بگیرم برای ترکیب این دو با هم. این طور
هزار چیز در مورد این عنوان در ذهنم هست  که طوري ام نیست بگم یا اصلا چه نیاز به گفتن! هیچ اتفاقی نمیفته  چون طوري نیست. 
ما هیچ طور.  هیچطوريمون نیست!     بذار شبها خودشون صبح میشند  روزها هم بدون اراده ی ما شب!    اصلا طوري ام نیست که این تکرار ادامه داره تا به زمان مرگ!    مثلا بعد 120 سال عمر هیچ طوري ام نیست که بدون عشق زندگی کنی؟   عمر طولانی برای چه! 
هزار چیز در مورد این عنوان در ذهنم هست  که طوري ام نیست بگم یا اصلا چه نیاز به گفتن! هیچ اتفاقی نمیفته  چون طوري نیست. 
ما هیچ طور.  هیچطوريمون نیست!     بذار شبها خودشون صبح میشند  روزها هم بدون اراده ی ما شب!    اصلا طوري ام نیست که این تکرار ادامه داره تا به زمان مرگ!    مثلا بعد 120 سال عمر هیچ طوري ام نیست که بدون عشق زندگی کنی؟   عمر طولانی برای چه! 
حقیقتا یه دوره‌ای فکر می‌کردم توانایی‌های (محدودی) که دارم همه از سر تلاش و مطالعه و زحمت و مشقت خودمه و مامان و بابا چون به اندازهٔ من کتاب نمی‌خونن یا قد من درگیر فیلم و مجله و فناوری و. نیستن، پس اصولا نقش خاصی هم نداشتن تو شکل‌گیری ویژگی‌های احیانا مثبت شخصیتیم.
جدا متاسفم برای خودم با این افکار ابلهانه.
- آدم بدبخته، کلا بدبخته، من و تو و اون نداریم، همه بدبختن. همه یه روزی به دنیا میان، یه روزی می‌میرن، این وسطش هم به اصطلاح زندگی می‌کنن، یه مشت چیزو خراب می‌کنن، یه مشت می‌سازن، بچه میارن، درس می‌خونن، غذا می‌خورن، می‌رن سفر، کار خیر می‌کنن، آدم می‌کشن، دروغ می‌گن، هدیه می‌دن، عروسی می‌کنن، حسرت می‌خورن، طلاق می‌گیرن، می‌رن زندان، دیوونه‌ می‌شن، کور می‌شن، فلج می‌شن، معاشقه می‌کنن، ی می‌کنن، ورزش می‌کنن و هزار کوفت و زهر
آرام و فاطمه دارن درس می خونن منم نشستم نزدیک شون و دارم کتاب می خونم. آرام میگه کتاب نخون. میگم چرا؟! تو که داری درس می خونی منم اینطوري مشغولم. میگه نه من درس می خونم ولی تو کتاب نخون میگم پس چیکار کنم؟ میگه بشین مارو نگاه کن:|:)
 
جدیدا تا جلو روش کتاب باز می کنم شروع می کنه به غر زدن
 
 
.
-این سخنرانیا به چه دردت می‌خوره؟
-این همه سخنرانی گوش می‌دی چرا به شعورت اضافه نمیشه؟
-یه کتاب بخون ترسو نباشی. تو یه بزدلی.
-جواب دوستات رو نمی‌دی بی‌شعوریت رو می‌رسونه، فکر نکن باشعوری.
-تو مثل اینایی که نماز می‌خونن نمی‌فهمن چی میگن. کتاب می‌خونی ولی نمی‌فهمی چی می‌خونی. سخنرانی گوش میدی ولی نمی‌فهمی چی می‌شنوی.
-چقدر جوش زدی! از ریخت افتادی!
-تو دیوونه‌ای، نیاز به روانپزشک داری.
 
این داستانِ یه روزه. اگه بگم بدترین حرفای زندگیم رو
سلام  بر همه گیمر هایی که دارن سایت ما رو می خونن
همه ما دوست داریم که اخبار بازی مورد علاقه مون رو علاوه بر اینکه چندسال از انتشار اون گذشته دنبال کنیم، یا شاید هم یک بازی رو تموم کردیم و دنبال سلاح ها و راز های مخفیش هستیم و حتی فهمیدین داستان و کلیت یک بازی ای که می خواهیم بخریم رو بدونیم و .
این وبلاگ همونیه که می خواین! ما یعنی Kiavash‌و ،ehsan و alireza366 همیشه در تلاشیم بروز ترین اخبار برای شما پست کنیم
همراه AGN بمانید
در تاریکی با خاطرات تجدید شب میکنماز تو میگوید زمانی که از در این خانه بیرون رفتی
از خنده هایت میگویدطوري که نگاهم میکردیدستانتاز بوی تنت میگوید
از من میگوید از من که تو را چگونه شتایش میکردمطوري که تو را در آغوش میگرفتم.
از ما میگویداز صبح هایماناز دعواهایمانطوري که انگار دیروز بود
ولی هم او میداند و هم منتو نیامدی که بروی.!
چی می‌گن این فکرای بی‌خود؟ من که مثل بچّه‌های خوب نشستم می‌خوام درسم رو بخونم. چرا نمی‌ذارن خوب؟ :(
همیشه به آدم‌هایی که خیلی درس می‌خونن به دیده‌ی تحقیر نگاه می‌کردم. ولی دارم فکر می‌کنم واقعن کار خفنی می‌کنن! یعنی هیچ وقت به مشکل فلسفی نمی‌خورن و نتونن رفعش کنن و انقدر بهشون فشار بیاد که نتونن درس بخونن؟ درس که سهله! تو کوچک‌ترین و ساده‌ترین فعّالیّت‌های روزمره‌شون هم کم بیارن! این قدر بنیان‌های فکری‌شون رو محکم ساختن؟ :-
ولی. شب
خیلی از ما این اصطلاح رو شنیدیم که می گن: "درس رو داروساز ها می خونن،پوزش رو پزشک ها می دن و پولش رو دندون ها در میارن"
در کمال تاسّف و تاسّر و با توجّه به بی توجّهی هایی که در دور گذشته به داروسازی و دانشجویان اون شده امروزه شاهد بی احترامی های شدیدی به این قشر در سطح جامعه ی علوم پزشکی هستیم.
امّیدوارم این مساله با بلوغ ذهنی و عقلی عزیزانی که درجه ی اهمیّت وجود داروساز رو در جامعه و در کادر درمان نمی دونن بر طرف شه.
دیشب بوی یاس حسابی توی حیاط خلوت خونمون پیچیده بود. اومده بود تا دستامون رو بگیره و ببرتمون به خاطرات گذشته. 
به سال‌ها پیش که توی حیاط خونمون یه درخت یاس بزرگ داشتیم و هر شب از بوی یاسش مست می‌شدیم.
انقد بوش می‌پیچید که مامان گاهی چند تا یاس جدا میکرد و تو بشقاب به همسایه‌ها می‌دادیم.
هر موقع مهمون میومد خونمون دستاشو پر از یاس می‌کردیم و راهیش می‌کردیم که بره.
اون موقع‌ها مربای گل یاس داشتیم، لای کتابامون یاس خشک شده داشتیم، حیاط د
یه همکار داریم شیفتای ۲۴ ساعته وایمیسته (نه همیشه البته)، بعد فرداشم تازه پا می‌شه می‌ره سر کار دومش (کارای ساختمونی انجام می‌ده). بعد چند روز پیش گوشیش رو اتفاقی دیدم، از این گوشیای قدیمی دکمه‌ای بود که تازه نوشته‌های روی دکمه‌هاشم کلا محو شده بودن:)واقعا شدت تلاش و پرکاری این آدم و قناعتش برام جالبه. تجسم اون حدیثه که کار کردن مرد برای کسب رزق و‌ روزی خونواده رو مصداق جهاد می‌دونه. واقعا آدم می‌بینتشون یاد جهادگرا می‌افته^_^
+ ایشون با
کسانی که می خوان جلد پنجم و ششم مجموعه ی وحشی رو بخونن باید در پی ام از من رمز رو بخوان تا من بهشون بگم،به علاوه من از کسانی که می خوان این دو جلد رو بخونن،یک سری سوالات درباره ی جلد های قبلی می پرسم و فقط اگر درست جواب بدن رمز رو دریافت می کنن.چون هزاران نفر هستن که با توجه به اصرار های ما،بازم جلدها رو به ترتیب نمی خونن و این باعث پایمال شدن زحمات نویسنده میشه.
نکته:رمز همه ی مطالب با هم متفاوت است.
نکته 2:قسمت پی ام بالای صفحه و در قسمت منوی وب
همه ی بچه ها مطمینا به مشاور نیاز ندارنخب پس کیا به مشاور می تونن نیاز پیدا کنن؟من چند دسته ی اصلی رو براتون می گم :1. اونایی که احساس می کنن هر چی تا الآن خوندن فایده نداشته و تفاوتی در نتیجه خودشون نمی بینناگه بخوام یه ذره بیشتر توضیح بدم  یعنی افرادی که ساعت مطالعه خوبی دارن ولی علی رغم تلاش خوبشون یا نتیجه نمی گیرن یا نتیجشون تغییر نکردهمثلا من شروع کردم روزای مدرسه دارم 6 ساعت درس می خونم و روزای تعطیل هم 10 ساعت مطالعه می کنم ولی ترازم توی
یه سری آدم ها هستن که هیچ وقت ندیدیشون 
هیچ وقت درگیرشون نبودی ولی یهو پیداشون میکنی و فکر میکنی وای ما چقدر اشتراکات زیادی داریم با هم
خیلی عجیبه برات که چطور من این بشر رو این قدر خوب می فهمم
چند تا از این دوستا رو دارم که خیلی برای شناختنشون و داشتنشون خوشحالم 
نیلوفر که تو شیکاگوس ،‌ یه آدم که توی کاناداس،‌یه بابای دیگه ای که الان تو فرانسه هست ‌،‌مهرداد که توی آلمانه ، کوزی که توی ترکیه اس ،‌کریستین که توی آلمانه
راستش می دونید
دیروز بعد از حدود ۴ ماه بالاخره فرصت شد تا با گروه کوه دانشگاه یه برنامه‌ی دیگه برم. برنامه دشت آزو بود. حالا به خود برنامه کاری ندارم خیلی.
هر سال توی ماه رمضون که روزه‌داری بچّه‌ها اجازه نمی‌ده گروه برنامه‌های سنگین بذاره، یه برنامه‌ی سبک از افطار تا سحر گذاشته می‌شه. پارسال غار گل زرد بود مثلن. برنامه‌ی ماه رمضون امسال هم همین بود!
ولی خیلی ناراحت شدم! چون از نظر بدنی اذیّت شدم. نمی‌دونم به خاطر این بود که کلّی وقت کوه نرفته بودم یا به
دو سه هفته پیش، محمد گفت دوستش خواسته که کتاب "سپید‌دندان" رو بخونه. سپیددندان از اون مجموعه‌های خلاصه‌شده‌ی ورق‌کاهی افق بود که من چهارم و پنجم دبستان خوندمشون. منم اول ذوق کردم از اینکه به پسربچه تو این سن می‌خواد این کتابا رو بخونه و اصلا برام جالب شد، چون در هر صورت اون مجموعه گرچه برای نوجوانه اما هر نوجوانی دوست نداره بخونه، اما چون سعی کردم مثل پدر و مادرها رفتار کنم و جانب احتیاط رو بگیرم، پرسیدم آدم مطمئنیه یا نه، و بعد گفتم که ب
چه طوري یه آدم می‌تونه انقدر خوب باشه؟ *_*
و چرا من باید از آدم‌های خوب بترسم؟
دوست داشتم شاعر باشم. بعد مثلن شاید می‌نگاشتم با شعله‌ات شب حقیقت نداشت.»!

تنهایی سخته. کاشکی یه آدم پایه وجود داشت که باهاش لیلی و مجنون رو می‌خوندم و در موردش صحبت می‌کردیم. در راستای اون پروژه‌ی شناخت ناشناخته‌هام. :د روزی یه باب(؟!) هم حتّی اگر می‌خوندیم راضی و خرسند بودم.
آه. حس می‌کنم عشق» هم از این کلمه‌هاست که تعریف آدم‌ها ازش یونیکه. مثل اثر انگشت. :))
دوستانی که می خوان رمان سلبریتی رو دانلود کنن،برای دریافت رمز باید در قسمت پی ام،به من پی ام بدن تا من رمز ورود رو بهشون بدم.
کسانی که می خوان جلد پنجم و ششم مجموعه ی وحشی رو بخونن هم باید در پی ام از من رمز رو بخوان تا من بهشون بگم،به علاوه من از کسانی که می خوان این دو جلد رو بخونن،یک سری سوالات درباره ی جلد های قبلی می پرسم و فقط اگر درست جواب بدن رمز رو دریافت می کنن.چون هزاران نفر هستن که با توجه به اصرار های ما بازم جلدها رو به ترتیب نمی خون
به نام خدا
 
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
 
حال بد برای من یعنی اون وقتی که تشنۀ حرف زدنم و کسی نیست برای شنیدن.کسی که باید باشه.
حال بد یعنی وقتی که هیـــــچ کتابی نمی‌تونه منو به سمت خودش جذب کنه.
و وای به روزی که هیچ کتابی منو نخواد.
و من هیچ کتابی رو.
پ.ن: دارم به کنار گذاشتن دکتری فکر می‌کنم، حداقل به مدت یک سال.و رفتن به دنبال کار.
 
+ فوق العاده بود. آخرین کتابی که به صورت صوتی از "ایران صدا" شنیدم رو می‌گ
از همون اولش، خوندن رمانای اینترنتی صدمن یه غاز، گیلتی پلژر من بودن. خزعبلات مسخره‌ای که همون فقط به درد بچه‌های اول راهنمایی می‌خورن که شبا یواشکی زیر پتوشون بخوننش و کیف کنن که دارن کتابای آدم‌بزرگا رو می‌خونن. 
آره، یه مدت طولانی بد جوری تو نخشون بودم، حدود سه سال. یادمه یه شب سه چهار تاشون رو پشت هم خوندم و هنوز هم نمی‌تونم داستاناشون رو توی ذهنم تفکیک کنم، پیچیدن تو هم.
الان فائزه داره این برنامه مضحک کودک شو رو می‌بینه. اسم دختره پا
رمان پسران بد
نویسنده:sober   ژانر:ترسناک  تعداد صفحات:198
خلاصه:پسران بد  سه تا دوست که شدیدا دنبال احضار ارواح هستن اما اشتباها موجودات دیگه ای رو به سمت خودشون فرا می خونن.این وسط به دلایلی که توی داستان گفته میشه این موجودات فقط به داروین پیله می کنن،جوری که هر جا میره یه داستان واسش پیش میاد.بعد ِ یه مدت معلوم میشه یکی از همکلاسی های جدید این سه نفر با مشکلی که برای داروین پیش اومده ، در ارتباطه و…
 

ادامه مطلب
لطفا اگر عاشق مهندسی هستید، جای ما رو در علوم پایه تنگ نکنید. منت بر سر ما نذارید بابت اینکه مهندسی رو رها کردید و اومدید دنبال علوم پایه. اگر اومدید قطعا منافعی براتون داشته گرچه برام قابل‌درک نیست که چه‌طور می‌تونید کاری رو بکنید که علاقه‌ای بهش ندارید. شما حتی به انتخاب خودتون هم احترام نمی‌ذارید، یا شاید براتون نصرفیده شرایط دیگری رو انتخاب کنید. در هر صورت این انتخاب شماست. واقعا عجیبید و این وسط، کسی که خودخواه لقب می‌گیره، مایی
من همیشه دوست داشتم بنویسم! دوست داشتم خیلی خیلی بنویسم! از همه‌ی چیزایی که توی سرم می‌گذره :دیشاید همیشه نوشتن چیزی بوده که حالم رو بهتر می‌کرده. یعنی بدترین حال‌ها رو هم که داشتم همین که می‌نشستم یه گوشه و شروع می‌کردم به نوشتن به تنهایی حالم رو خوب می‌کرد. حتی اگه خیلی کم.گاهی از حال و احوالم نوشتم، گاهی برای آدم‌های مختلف نوشتم، گاهی از تصوراتم راجع به خدا، گاهی هم راجع به زندگی یا جامعه و این‌ها (البته خیلی کم!).بعد خب جاهای مختلف هی
این شاید ناگهانی‌ترین و بی‌فکرترین پستی باشه که تو این مدت گذاشته‌م. حتی نمی‌دونم چی می‌خوام بگم، حرف خاصی برای گفتن ندارم. همین‌جوری فقط. دلم تنگ شد؟
تو دوران امتحانا، سلف اساتید رو تبدیل به قرائت‌خانه‌ی خواهران کرده‌ن. اصلا چرا قرائت‌خانه؟ اول که شنیدمش فکر کردم مردم می‌شینن قرآن می‌خونن یا همچین چیزی. ولی بعد معلوم شد منظورشون همون سالن مطالعه‌ی خودمونه. بچه‌ها تمام این دو هفته هر روز می‌اومدن اینجا و من تمام روز تو اتاق تنها
"چایی تا وقتی که داغه، می چسبه. همچین که سرد شد، از دهن میفته. نمازم تا وقتی داغه، به بند بند روحت گره می خوره. بعدشم، الله اکبر اذون که بلند می شه؛ امام زمان اقامه می بنده. اون قوت کسایی که اول وقت نماز می خونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا. آدم که فقط نباید تو جمع کردن پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه. اگه واسه دارایی اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی!"
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
"اگه فقط یه بُعدی بودی، شاید می تونستی بگی من نیاز به دم و دستگاه دستوری ندارم. اما جسم یه چیزه، روح یه چیزه. چند جلد کتاب زیست خوندیم که فقط بدونیم بدن انسان چیه! آخرش هم تمام و کمال یاد نگرفتیم. هفت سال پزشکی می خونن، دو سال تخصص، دو سال فوق تخصص، دو سه سال هم پروفسوری. آخرش هم بگی یه انسان رو کامل به ما توضیح بده، می گه من فقط تو یه قسمت تخصص دارم. سیستم های عامل و غیرعاملش رو. بهت می گه من فقط جسم رو یاد گرفتم. اونم خیلی از چراهای مریضی ها رو نه.
زندگی وقتی در طولش اتفاق می افته که آدم اسیر ظواهرش میشه و همه چیز رو به صورت کمّی می بینه. مثلا تبدیل میشه به تعداد فیلم هایی که دیدی، تعداد کتاب هایی که خوندی، مقدار پول و ثروتی که انباشتی، تعداد سفرهات و تعداد آدم ها و روابطی (کاری-شخصی-عاطفی و .) که داشتی. طبیعتا از این منظر، هر چه بیشتر، بهتر.
اما به نظرم، خوشا به سعادت اونهایی که در عرض زندگی می کنند و مبناشون کِیفی هست. اینها جزو اون دسته آدم هایی هستند که هر چیزی رو با حوصله مزه مزه می کنن
داستان کوتاه گردن‌بند»، نوشته‌ی گی دو موپاسان رو بخونید.
و به این فکر کنید که چی شد که این‌طوري شد؟ کجای کار اشتباه بود؟ اگر چیکار نمی‌کرد این‌طوري نمی‌شد؟
اگه دلتون خواست، نظرتونو واسم بنویسید. خوش‌حال می‌شم :)
داستان توی ادامه مطلب»
ادامه مطلب
یه درجه‌ای از صداقت و رک‌بودن توی دوستای قدیمی هست که جای دیگه‌ای نیست. دیشب بهم گفت: بهت حسودیم می‌شه که این که با درسات حال کنی برات مهمن؛ من انگار بی‌حس شده‌م.حسادت تو رو به جون و دل می‌خرم؛ گرچه اون طوري که می‌شناسمت تو حسادت نمی‌کنی، تحسین می‌کنی. ولی ممنونم که بهم گفتی که یه هم‌چین چیزی اساسا حسادت داره. این طوري دارم می‌تونم یه سری چیزهایی که پیش می‌اومد رو درک کنم که چرا اون طوري شد. چون من متاسفانه این عقیده رو که اصالت آدم به ا
فرقی نمی‌کنه چقدر تلاش کرده‌م و وقتی اتفاقی میفته که خودم رو با خودِ چند سال پیشم مقایسه می‌کنم می‌بینم که چقدر جلو زدم. مهم اینه اینجا جایی نیست که من می‌خواستم باشم. همین.
احساس پوچی می‌کنم. نه اون‌طور که انگار من هیچ فایده‌ای توی دنیا ندارم، برعکس انگار تموم دنیا هیچ تأثیری روی من نداره. و احساس تنهایی عجیبی می‌کنم، نه ـ مثل قبل‌ترها ـ اونطور که انگار جزو هیچ گروه و جامعه‌ای نیستم، درواقع انگار که هیچ‌کسی دستش بهم نمی‌رسه. اونقدر ا
خب، تو سال جدید پست نذاشتم.
سلام بچه ها. امیدوارم تا الانِ سال جدید بهتون خوش گذشته باشه، یا حداقل بهتون بد هم نگذشته باشه.
من؟
روز قبل عید زیر سرم و آمپول بودم چون سرمای شدیدی خورده بودم. تو حالت فجیعی سفره هفت سین چیدم. سیبو میذاشتم یه عطسه میکردم، سماق رو میذاشتم یه سرفه و عطسه می کردم. یه چیز فجیعی اصن :))
دیگه خلاصه به هر فلاکتی بود برای هفت سین آرایش کردم و لباس پوشیدم و با بقیه دور یه سفره نشستم. مراسم هفت سین تو خونه ی ما خیلی مهمه و هممون د
سلام به همه ی کسایی که این مطلب رو می خونن 
کسایی که کانال تلگرامی دارن و عضو هایی که دارن نیمه فیک هستش یا اینکه همه عضو ها فیک هستن و چشم زیادی پست های تلگرامی شون نمی خوره حتما دنبال یه راهی هستن که بتونن تعداد بازدید کانال خودشون رو ببرن بالا که اینکار با سین زن تلگرام امکان پذیر هست و خود این برنامه براتون بدون اینکه موس و کیبورد رو درگیرکنید براتون عضو می یاره 
حتما می گین چه طوري؟
ما خودمون هم وقتی برنامه رو اول داشتیم امتحان می کردیم ف
97/11/21
صبح خروس خون یعنی صبح زود رفتیم منارجنبان
و واقعا مناره هاش ت میخوره
پر از شگفتی شدم
خود بنا ت نمیخوره
فقط همون دو تا مناره اون بالا
یک دقیقه چپ و راست میشد!
دم سازندش گرم

گربه تپلی منارجنبان
که هرچی صداش کردم محلم نگذاشت!
ناز بود
توی افتاب خودش گرم می کرد


بعد رفتیم موزه موسیقی اصفهان
تقرییا عاشقشون شدم
یکی از بهترین موزهای کشوره
این من میگم که تقریبا تمام موزه های تهران رفتم
خوش اخلاق و مهربون بودن
خیلی زمان و انرژی برای توضیح

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها