نتایج جستجو برای عبارت :

صدایم را بشنوgo

نشنو از نی چون حکایت میکندبشنو از دل چون روایت میکندنشنو از نی ، نی نوای بینواستبشنو از دل دل حریم کبریاستنی چو سوزد تل خاکستر شوددل چو سوزد خانـه دلـبر شود نی ز خود هرگز ندارد شورو حالدل  بـود مـرآت  نــور لا یــزالنی اگر پرورده آب وگل استدست پـروده خـداونـدی دل استنی اگر بشکست بی قدر و بهاستبشکند گر دل خریدارش خداستنی به هر دست و به هر لب آشناستدل مکان و خانه خاص خداستامام خمینی (ره)
متن آهنگ صدايم بزن چارتار
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم من گام و گذر را به رسیدن نفروشممن صورت ماتی که به آیینه نیاید شعری که نه دیوانه نه فرزانه درآیدصدايم بزن که شاید زمستان من سرآید مرا زنده کن به تابیدنی که تنها ز رویت برآیدصدايم بزن که بی تو فرو خفته در سکوتم به بال و پری نجاتم بده که من رو به رو با سقوطم
ادامه مطلب
صدايم بزن چارتار
متن آهنگ جدید چارتار به نام صدايم بزن
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم
من‌گام‌و گذر را به رسیدن‌نفروشم
من صورت ماتی که به ایینه نیاید
شعری که نه دیوانه فرزانه دراید
صدايم‌بزن که شاید زمستان من سراید
مرا زنده کن‌به تابیدنی که تنها ز رویت براید
صدايم‌بزن که بی تو فروخفته در سکوتم
به بال و پری نجاتم بده که من روبرو با سقوطم
سرتا سر این بحر پراکنده سراب است
حال قمر و شمس و زمین بی تو خراب است
حتی اگر اندوه تو در سینه بریزم
رسوا تر
صدايم کن
بند _ دلم بند است
به صدایت
وقتی میخوانی ام ماه من
.
تو باشی
و من باشم
و رفتن
من بپرسم کجا می رویم
و تو بگویی 
" داریم میریم کوه ؛ شکار آهو "
و بخندی و چشمک بزنی
و قند در دلم آب شود
و تلخی های زندگی
از یادم برود
و باز زندگی کنم
نزیستن هایم را
در اینهمه مردن  .
روح وحشی
+این زندگی نیست . مرگ تدریجی است زیر شکنجه ی نبودن ها
 
دارد صدایت می زنم. بشنو صدايم را
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را 
داری کنار شوهرت از بغض می میری 
شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را 
هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد 
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را 
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد! 
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را 
هیچم! ولی دارم عزیزم هیچ» را از تو 
مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟! 
دارم تلو. دارم تلو. از نیستی» مستم 
حالا دکارت» مسخره ثابت کند هستم»! 
بودم!» بله! مثل ج
نمی توانم از این بغض بی اراده بگویمکه با سواره چه حرفی منِ پیاده بگویم؟به آن که در دلش آبی تکان نخورده، چگونهاز آتشی که نگاهت به جا نهاده بگویم؟چه سود اگر که هوای تو را نداشته باشد؟سرم کم از بدنم باد اگر زیاده بگویمنه طاقتی که از آن چشم تیره، دست بدارمنه فرصتی که از این حال دست داده بگویمپناه می برم از شرّ شهر بی تو به غربتبه گوشه ای که غمم را به گوش جاده بگویمچه سخت منزوی ام کرده است عشق تو، بشنو:"دلم گرفته برایت، سلیس و ساده بگویم"سجاد رشیدی
بوی بهار می آید
کلاغ های شوم
اندوه در قارقارشان فریاد
می روند از روزگارم 
و من دگرباره
 آواز سر خواهم داد
نام ات را
ای بهار من
بهار من
بهار من
و من دگر باره 
خواهم رقصید
بر مزار اندوه ها و رنج ها
به شوق
و چشم هایم خواهند خندید
و چشم هایم زیبا خواهند شد
نام ات را فریاد خواهم زد
با هزاران دوستت دارم
هل هله کنان
بوی بهار می آید
بهار روزگار من .
روح وحشی
+بهار صدايم می کند .
ماه من
مفضل گوید امام صادق ع بمن فرمود ای مفضل انچه بتو مبگویم بشنو و  بدانکه میگویم بشنو و بدانکه حق است  انجام ده و به برادران بزرگوارت خبر ده عرضکردم برادران بزرگوارم کیانند  فرمود کسانیکه 9در رواساختن حوایج برادران خود رغبت دارند سپس فرمود هرکس یک حاجت برادرم. مومن. خودرا رواکند خدای عزوجل روز قیامت صد هزار حاجت اورا رواکندکه نخستین انها بهشت باشد دیگرش اینکه خویشان واشنایان وبرادرانش را اگر ناصبی نباشد ببهشت برد و رسم مفضل این بود که چون یک
دل روشنی دارم ای عشق
صدايم کن از هر کجا میتوانی
صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدايم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست
بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد
بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد
*
مرا میشناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم
و همسایه ام مهربانیست
و طوفان یک گل، مرا زیرو رو کرد
پرم از عبورپرستو
صدای صنوبر ، سلام سپیدار
پرم از شکیب و شکوه درختان
و در من طپش های قلب
 گفته بودم شادمانم ؟ بشنو و باور مکن !
گاه می لغزد زبانم ، بشنو و باور مکن !
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری می توانم . بشنو و باور مکن !
عشق اگر افسانه  می
سازد که در زندان دل
چند روزی میهمانم ، بشنو و باور مکن !
در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت :
"با همه نامهربانم" ، بشنو و باور مکن !
گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو
گفته بودم شادمانم ، بشنو و باور مکن !
سجاد سامانی
یا رضا من همانم که تا صدايم کردی 
برگشتم
از همان زمان لبیک گفتم و هرچه صدایت میکنم دیگر تحویلم نمیگیری 
باشد
گدا جوابش چه می ارزد 
اما من گدایی ام را تکرار میکنم 
اما شما که صدايم کردی 
و چیست راز این پاسخ ندادن نمیدانم. 
احتمالا با گروه موسیقی چارتار آشنا هستید و آهنگ‌هایش را شنیدید. به نظرم یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد این گروه ادبیات ترانه‌هایش است. در این ترانه‌ها مثل دیگر اشعار خواننده‌های دیگر از عشق و تنهایی و دوست داشتن دیده می‌شود ولی با ساختار ادبیاتی فاخر و خاص. برای مثال یکی از جدیدترین تراک‌های جدید منتشر شده به نام (صدايم بزن) را در زیر می‌خوانیم. ضمنا تمام اشعار ترانه‌های منتشر شده مختص شاعر همین گروه سراییده شده:
هم عاقبت مردم کاشانه به
سلام! امیدوارم سال نو پر از برکت و خبرخوش و موفقیت باشه براتون :)
ده‌ها خط نوشته‌م. از حال خوب این‌روزهام؛ از سیل؛ از دیروز و مرگ‌ جنینی که پدر و مادرش شونزده‌ساله که چشم‌انتظارش بودن و به‌دنیا نیومده، از عزیزترین‌های ما بود. نزدنش رو به زدنش ترجیح دادم. حرف رو می‌گم. چرا؟ نمی‌دونم! به‌جاش صدايم بزن چارتار رو زمزمه کردم . 
هم‌عاقبت مردم کاشانه‌به‌دوشممن گام و گذر را به رسیدن نفروشممن صورت ماتی که به آیینه نیایدشعری که نه دیوانه نه فر
یادت میاد یه روز برات
دوسِت دارم می خوندم
با شوق رویت تا سحر
چشم انتظار می موندم
اما دیگه تموم شد
عمرم به پات حروم شد
از من نصیحت بشنو ای دل
آآآه
آروم بگیر تو سینه
که زندگی همینه
روز از نو روزی از نو ای دل
خسته شدم از بس
که با غریبه ها دیدمت
به راه عشق و عاشقی
چه بی وفا دیدمت
دلتنگیات برای من بود
لطفت برای دیگرون
رنج و غمت تو سینه من
خودت سرای دیگرون
اما دیگه تموم شد
عمرم به پات حروم شد
از من نصیحت بشنو ای دل
آآآه
آروم بگیر تو سینه
که زندگی همینه
رو
صدای من از دهاتی دور که در آن نه هیاهوی دروغ گفتن بود و نه سکوت خیانت کردن سرچشمه می گیرد. بشنو صدای مرا که صدا من، هویت من است. من می نازم به صدای زنگولهِ گوسفندی که برای رفع عطش تنشگی مرا دنبال می کند. من می نازم  به نغمه مادرم که برای برادر کوچکم آرام آرام در گوشش زمزمه می کند. گاهی عشق را سحرگاهان زمانی که با بانگ "الله اکبر" پدرم بر می خزیم می بینم. صدای پیچیده در برگ های سرو که باز نسیم مهمانشان شده است. گاهی هم عاشق میشوم، عاشق شُر شُر آب که ا
صدای من از دهاتی دور که در آن نه هیاهوی دروغ گفتن بود و نه سکوت خیانت کردن سرچشمه می گیرد. بشنو صدای مرا که صدا من، هویت من است. من می نازم به صدای زنگولهِ گوسفندی که برای رفع عطش تنشگی مرا دنبال می کند. من می نازم  به نغمه مادرم که برای برادر کوچکم آرام آرام در گوشش زمزمه می کند. گاهی عشق را سحرگاهان زمانی که با بانگ "الله اکبر" پدرم بر می خزیم می بینم. صدای پیچیده در برگ های سرو که باز نسیم مهمانشان شده است. گاهی هم عاشق میشوم، عاشق شُر شُر آب که ا
سه‎شنبه شب رفته بودیم خانه‎ی شهید عبد الصالح زارع» مدافعِ اسلام، زیاد گذشت و خوش؛ یک چیزی که می‎خواهم بگویمش این است که به خواب مادرش و حرفی زده: از بس که بابا می‎گفته دارم عباس بزرگ می‌کنم برای حضرت زینب کبری، این‎ جا عباس صدايم می‌کنند.»توی فکرم، بابای من دارد مرا برای چه بزرگ می‎کند و آن جا چه صدايم می‎کنند؟
گنجور » حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴ حافظ (غزلیات)/زان یار دلنوازم شکریست با شکایت غزل شماره ۹۴: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت معنی و تفسیر غزل شماره 94 دیوان حافظ : زان یار دلنوازم . غزل شماره 94 دیوان خواجه حافظ شیرازی راه بی نهایت دیوان حافظ حافظ شیرازی :: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت زا. ن یار دلنوازم شکریست با شکایت ‫زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته. زان یار دلنوازم غزل 094 غزل شماره 94 حافظ: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت زان یا
حتی اگر صدايم به تو نمی رسد، با تو سخن خواهم گفت. من تمام دردم را در این واژه ها می ریزم. 
برای قلبی که عاشقم نبوده است، برای دستی که هرگز مرا نوازش نکرده است، برای استخوان هایی که در آغوشم فشرده نشده است، تو خوب میدانی که بیش از این نمیتوانم دوستت داشته باشم. 
من تو را در انبوه موشک ها، گرانی ها، گریه ها، خنده ها، دروغ ها و ترس ها دوست خواهم داشت. من در انبوه جمعیت که صدایشان گوش آدم را کر میکند، فریاد میکشم که دوستت دارم. حتی اگر سیلاب بلوچستان
مرا دعوت کرده اند تا بخشیده شوم، مرا احضار کرده اند تا از بی راه ها استقلال یابم، مرا جلب کرده اند تا از پیچش بیرون بیایم و واقف شعاع شوم و روز را حساسیت کنم. ولی هنوز گویی بخشی از من در پیچش مانده است. هنوز گویی نمی توانم خود را از بندهای مرموز به خشکی امدن دست و پایم آزاد کنم. هنوز گویی نمی توانم چشمانم را قائم و تمام به سو روز باز کنم. می خواهم از این در باخبر منحوس و داخل را صدا بزنم. می خواهم از این در متوجه شوم و نور را ببینم. می خواهم. داخل هم
حالا که گریه میکنم دلم نگرفته دلم شکسته دلم شکسته ای دوست اما تو صدایش را شنیدی باور میکنی که خسته ام مثل همان شبی که یک‌ بلوار را پیاده رفتم و گاهی میانه راه داد کشیدم چون مطمئن بودم هیچکس صدايم را نمی شنود از تو چه پنهان که آن موقع اصلا یادم نبود که صدايم را میشنوی یا نه آن شب هم قلبم شکسته بود دلم میخواست راهی که می روم پایانی نداشته باشد بروم و آنقدر دور شوم که همه چیز و همه کس را فراموش کنم فراموش کنم چگونه قلبم شکسته و هیچکس هم دیگر مرا به
گذشته از آنکه بنویسند جزای همۀ را
می سپارند به تو قدر و قضای همۀ را
 
شب قدر هست ولی قدر نمی دانیمت 
که تو باید بدهی اجر و سزای همۀ را
 
ما برای فرجت آمده ایم امشب، کاش
به اجابت برسانند دعای همه ی را
 
هر چه از دامن تو دور شود دستی باز
می کشاند وسط احسان تو پای همه ی را
 
ای گل فاطمه! یابن الحسن! آقاجانم!
بشنو داد همۀ را بشنو صدای همه ی را
 
کربلایی؟ نجفی؟ سامره ای؟ یا مشهد؟
هر کجا هستی خالی کن جای همۀ را
 
زائران حرم جد تو را می بخشند
امشب آقا بده پس
کنار حوض می نشینم، ماهی ها تو را از من می خواهند؟ نسیم سراغ پیچش موهای تو را از من می گیرد؟ نمی دانم چگونه بهشون بگویم: دیگر تو را نخواهند دید. قدم برداشتی و ما تنها ماندیم. ادامه بده من دارم دنبالت می کنم. تو دیگر مرا دوست نداری، چه قبر نمناکی.
اگه اینجا خوشحال نیستی به حرف های من گوش نده و ادامه بده، برو به سمتی که در آن گنجشکان هر صبح لبخند به لبهایت می آورند. نمی توانم دروغ بگویم: زمانی که مهتاب به ملاقاتم می آید در آغوشش خواهم گرفت و تا زمان ر
اسمتونو جمع کنید ببینید چه شعری ساخته میشه! 

الفای مهربان یارم
بباعشق تو میمانم 
پپای خسته ای دارم 
تتا هستی منم هستم
ثثابت میکنم هستم
ج.جان من فدای تو
چ.چند وقتی بمان بامن
ح.حال از من نمیپرسی
خ.خوابم با تو شیرینه 
د.در جانم زدی رخنه
ذ.ذره ذره آبم کن
ر.رسوای جهانم کن
ز.زلف خود پریشان کن
ژ.ژنده جامه ای پوشم
س.سر برشانه ام بگذار 
ش.شوق من دو چندا
        سَر میزنم، سرِ کوچه ات گاهی که ساعت قلبم زنگ می زند و  میرسم به طپشْ طپشِآن لحظهکه از پنجره ات می گذرم 
بی مَهاباتَلنگُر می زنم به شیشه اتوتو نمی شنوی مرا که بغض ابر های سنگینم 
بشنو تَصنیفِ چشمان ام را که قطره قطرهقطرهاز سُکوتِ آتشین تو فرو می چکد ِ                              
 
 
 همه چیز از فایده افتاده است انگار. نه از سکوت و نه از تکلّم آبی گرم نمی‌شود. می‌توانم برای سالها با خودم عهد ببندم که صم بکم باشم ولی آخرش چه؟ باید چه کرد؟ می‌خواهم بنویسم چیزی را که نمی‌دانم چه چیزی است و جالب اینکه می‌نویسم و نمی‌دانم چرا، فایده‌اش چیست؟ سکوت می‌کنی که چه چیز را بگویی، سکوت می‌کنی که چه چیز را نگویی، می‌خواهم فریاد بزنم امّا عارم می‌آید، دیگران چه گناهی کرده‌اند که با لحن نخراشیده‌ی گنگ من از خود بیخود شوند؟
مرد همسایه آواز می خواند. به لطف در و دیوار های نازک تر از کاغذ صدایش توی راهرو ساختمان اکو می شود. شعرش نامفهوم و گنگ است ولی صدایش زیباست. سکوت می کنم و به نوای آهنگین صدایش گوش می دهم و تصور می کنم چه شکلی است. شکم گنده و با کله ای خربزه ای شکل که ته خربزه اش یک مشت موی سیاه گذاشته بماند که اسمش را ریش بگذاریم! یا .
 می دانم جوان است چون بچه ندارند، چون زنش را دیده ام که نوعروس است و به شدت مغرور. پس می باید جوان باشد.
در همین فکرهای مهربان بودم ک
به درگاهی پناه آورده ام کز در نمی راند.
که هرکس را که درماندست سوی خویش می خواند.
امید اولی که هر زمان او را رها کردم
امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم
''خداوندا؟خداوندا؟قرارم باش یارم باش
جهان تاریکی محض است می ترسم کنارم باش''
اگر گم کرده ام در این همه بیراهه راهم را
تویی که می بری سوی سپیدی ها نگاهم را
صدايم میکنی وقتی صدايم غیر آهی نیست
خطابخشی به اشک و توبه میبخشی گناهم را.!
 
من آدم ناگهانی ها بودم 
آدم دوست داشتن های یهویی از همین هایی که هرچه هم میشود ته نمیکشد مثلا مینشستم به چیزهایی که دلم میخواست فکر میکردم و میشدم نداشته های خودم برای همین معدود آدم های دوروبرم همین هایی که خواسته و ناخواسته صدايم را نگاهم را لحن صحبت کردنم را راه رفتنم را و حتی نفس کشیدنم را گوشه ای از زندگیشان داشتند مثلا یکهو نگاهشان میکنم و میگویم دوستشان دارم بی دلیل اما واقعی از همان هایی که ته دل میشود حسشان کرد مثلا بهشان فکر هم میک
مرا ببخش ولی مرا زیر بال و پرت بگیر. دنیایت را آنقدر بی رحمانه سمت من پرت نکن. مرا ببخش ولی مرا بشنو. ببین که قصه ی این شب طولانی به درازا کشیده. مرا ببخش و روی صورتم دست بکش،  ببین که جای جایش قطره های اشکی روان اند. مرا ببخش و به یاد آور قصه ی گنجشک های کوچک نشسته در اتوبان را . کمی آسمانت را آرام کن . 
آموزگاری که مشتاق آموختن است، در برهوت چه بگوید؟ شاگردی که مشتاق آموختن است، در برهوت چه بیاموزد؟ لیکن آموزگار حق در برهوت سخن می گوید و شاگرد حق می شنود. من سخن نمی گویم، که برهوت خود سخن می گوید. لبان نمی جنبند و گوشها از بیرون نمی شنوند. آن سخنان پنهانی بشنو!
اینجا هیچ کس نیست. آدمی در شهر سایه هاست. همه در گفتگویند و هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید. همه با خبرند، امّا همه اخبار سایه هاست. خاموشی، وادی سخن است و آن که خاموش است می گوید و آن که خام
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
 
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت
 
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان واین راه بی نهایت
 
پ. ن:یه چیزی هم میگم و چراغا رو خاموش می‌کنم و می‌ذارم به حال خودتون باشین : کاشکی هنوز مهسو اینجا رو میخوند:) 
هر چه گفتم عیان شود به خدا
پیر ما هم جوان شَود به خدا
در میخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود به خدا
هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود به خدا
از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود به خدا
آینه پیش چشم می آرم
نور آن رو عیان شود به خدا
باز علم بدیع می خوانم
این معانی بیان شود به خدا
گوش کن گفتهٔ خوش سید
این چنین آن چنان شود به خدا
خلوت دلگیری است خلوت من:
نه هوای اشراق دارد و نه هوای غم و جدایی
فقط دلگیر است.
صدايم بی انرژیست:
پس مینویسم
صدايم هست
ولی قدرت دستور به حنجره ام را ندارند
و
پاهایی که دیگر خسته از تکرار رفتن شده اند.
برای پاهایم بازگشت مفهومی ندارند!
آنها فقط می روند و این منم که:
می روم که بروم و می روم که بازگردم.
بی خیالش داشتم میگفتم:
خلوت دلگیری است خلوت من:
نمی دانم اصلا دلگیری چیست!؟
ولی بی نام و نشان نمی توان رها کرد فرزند خود را
فرزند بی چاره ی من
آها!
بی چ
وقت رفتن است
با اینکه نمی خواهم
این آخرین درخواستم است
فراموش نکردن من
با اینکه خیلی دشوار است
به یاد آوردن من
شب صدايم می کند
منتظر است تا شروع به رفتن کنم
خیلی وقت است چمدان را بسته ام
با خاطره های از خودمان
خاطره های که انگار تنها در یاد من هستند
شب دلسرد است
از دوباره برگشتن من
ستاره با پوزخندی می گوید:
سبک برو که زود خواهی برگشت
زندگی: 
شاید یک نگاه باشد،
این را زمانی فهمیدم که نگاهت را از من برداشتی
زندگی:
 شاید یک کلمه باشد،
این را زمانی
کانال ما در سروش
یک روز بر می گردی و خاطره های پشت سر گذاشته را نظاره میکنی، به دنبال نشانی از من .یک روز برمیگردی و در میان هیاهوی شهر صدايم میزنی به امید اینکه شاید پاسخی بشنوی . چشم هایت در انبوهی از جمعیت سوسو میزند تا شاید کسی شبیه مرا بیابی .یک روز برمیگردی که من دیگر دچارت نیستم و آن روز برای همیشه معنای دیر کردن را میفهمی.صدايم میزنی . نگاهت میکنم .برایم از عشق میگویی از تک تک لحظاتمان.برایم آواز میخوانی ، مثل قدیم تر ها در کوچه ه
دم غروب، داشتم به خانه بر می گشتم که ناگهان کسی صدايم زد:- علیرضا!برگشتم سوی صدا، تعجب کردم. مسجد ثامن الائمه بود که با لبخندی، در آن سوی خیابان ایستاده بود و مرا صدا میزد. یعنی بروم پیشش؟ چقدر دلم برایش تنگ شده. مدتی است که الکی الکی درس را بهانه کرده ام و مسجد نرفته ام. چه می شود اگر فقط چند دقیقه بروم پیش مسجد و زود زود برگردم کنار درس ها؟ در این فکر ها بودم که عقل‌ با گستاخی به حرف آمد که: - بیخیال بابا! دلت خوش است! برگرد خانه درس هایت را بخوان

نمی‌توانستم در آن وضعیت ببینمش
دوست نداشتم هیچگاه مریضی اش را ببینم
از اتاق عمل تا بخش دنبال تختش رفتم اما جرات نکردم جلو بروم
جلوی در اتاقش ایستادم اما جرات نکردم داخل بروم
تمام ترس زندگی‌ام دیدنش روی تخت بیمارستان بود
رفتم توی راهرو قدم پشت قدم دور می‌شدم
سنگینی دستی روی شانه‌ام حس کردم
گفت اگر میخواهی گریه کن
بغضم ترکید اما صدايم در نمی‌آمد
قدم هایم را تندتر کردم
رسیدم به انتهای راهرو 
دستم را ستون کردم روی دیوار و سرم  را پایین ان
قسم به خالق یکتا،خدای احساسات
قسم به حس غزل،به رنگ احوالات
قسم به چشم تو که مهد اشعار است
بدون عشق تو کار عاشقی زار است
قسم به صورت تو،به بازی ابیات
قسم به حال دلم،به این همه آیات
قسم به سرخی خونم به حمله اشرار
قسم به بی محلی تو،قسم به این اصرار
قسم به دلربایی تو،به غربت منِ زار
قسم به فاصله ها،بشنو این تکرار
ماه هم از شوق تو شب روشن است
در نگاهت عطر یاس و سوسن است
وصف چشمانت خودش یک مثنوی
تو دلیل شعر من،من هم برایت مولوی
خنده ی زیبای تو قلب حزی
بوی خون آید ز سیب و هم انار و توت تو،
نوحه غم آید از گهواره و تابوت تو.
حاصل باغ انارت میوه نارنجک است،
شد سلح هم مذهب و هم دین و هم معبود تو.
آن قدر بمبی عدو برریخت در بام و درت،
کور سازد چشم بدخواه ترا خاکسترت.
مام افغانم، نبینی چشم گریان مرا،
بی گنه قربان مکن تو طفل ارمان مرا.
ای فلک، بشنو تو آخر آه و افغان مرا،
از جهالت کی رهانی خلق افغان مرا؟
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.
تمام مدت همین یک جمله را زمزمه میکردم و مثل دیوانه ها کل حیاط را دور می‌زدم
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.


نمی‌توانستم در آن وضعیت ببینمش
دوست نداشتم هیچگاه مریضی اش را ببینم
از اتاق عمل تا بخش دنبال تختش رفتم اما جرات نکردم جلو بروم
جلوی در اتاقش ایستادم اما جرات نکردم داخل بر
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرامِ تو شد ای عشق، حلالت!طاووسی و حُسنت قفسِ پرزدن توستای مرغِ گرفتار، چه سود از پَروبالت؟!زیباییِ امروزِ تو گنجی ابدی نیستبیچاره تو و دل‌خوشیِ روبه‌زوالت!مانندِ اناری که سرِ شاخه بخشکدافسوس که هرگز نرسیدی به کمالت!پرسیدی‌ام از عشق و جوابی نشنیدیبشنو که سزاوارِ سکوت است سؤالت!یک‌بار به اصرارِ تو عاشق شدم ای دل!این‌بار اگر اصرار کنی، وای به حالت!
آنقدر خندیدم که صدايم بی شک تا اتاق ِ بغلی رفت, چه فکری می کنند?! هر چه! مهم من و خنده های ته دلی َم است و دقایق و ساعات ِ خوش ِ آغازین ِ امروز که نشان از خوب بودن ِ تمام روز دارد:) 
وَ
"-آره خب, چاق بودن ک بد نیس.
+بهترین حرفی بود که تو تموم عمرت زدی:))"
وَ
*این گونه شد که در سومین ساعت از چاردهمین روز عه پاییز, ما نیز کوچ نمودیم~.~
::هوالرفیق::
سال سوم دبیرستان بود، معلم ریاضی برگه‌ها را پخش کرد و گفت: لطفا اول اسم‌تان را بنویسید.» چند لحظه‌ای نگذشته بود که تاکید کرد: اسم‌تان را کامل بنویسید.»من دو تا اسم دارم، در خانه "کسری" صدايم می‌کنند؛ دوستان صمیمی و دیگران هم. نه اصلا بگذار این طور بگویم: وقتی که سال اول ابتدایی همان روز اول.
 
 
ادامه مطلب
به نام تو که اویی برای تو ، هیچگاه دیر نیست :) گویا باز مرا خواندی ، که دلم یاد تو کرد. صدايم می زنی ، صدایت می زنم ؛ صدایت می زنم ، صدايم میزنی. و این چنین ، هیچ صدایی جز تو نیست. اگر نبودی ، نمی دانستمت ، نمی خواندمت ، و نمی یافتمت. نشانت کجا بود ؟ گفتی قلب های شکسته!؟ یا. دوباره بگو لطفا" شنیدم می آیم منتظرم بمان! هر گام ما به سوی تو ، نخستین خواهد بود :) لطفت بود که مرا بازگرداند ؛ لطفا" مرا بازمگردان! ممنون. هر که با کریم کارش افتاد
صبا خانمصبا خانمصبا خانم.از صدای شما که در گوشم می‌پیچد و ساعت‌هاست که صدايم می‌زند متنفرم. لطفا دهانتان را ببندید. دهانتان توی ذهن من وول می‌خورد، پیچ و تاب می‌خورد، گریه می‌کند، فریاد می‌کشد و توان حرکت را از من ‌می‌گیرد. لطفا خفه شوید.
ای صدايم همه با موج تو تنظیم شده
دوستت دارم و ماه شبِ هستیم شده
روزگار من از آن روز که تو آمده ای
با نگاه های مه آلود تو تقویم شده
من که محکوم به جرم تو شدم باز  ولی
جرم زیبایی ات آیا به تو تفهیم شده؟
دور از آغوش تو دلتنگ ترینم آری
پهلوانی که به آغوش تو تسلیم شده
بی تو با هرچه که باشد همه محکوم شدم
مثل مظلوم ترین کشور تحریم شده
نه فقط این غزل تازه سید ، بلکه  
دفتر عاشقی من به تو تقدیم شده
 
 
 
این چه شوریست که در دور قمر میبینمهمه آفاق پر از فتنه و شر میبینمهر کس روز بهی می طلبد از ایامعلت آن است که هر روز بدتر میبینمابلهان را همه شربت ز گلاب و قند استقوت دانا همه از خون جگر میبینماسپ تازی شده مجروح به زیر پالانطوق زرین همه بر گردن خر میبینمدختران را همه در جنگ و جدل پسران را همه بد خواه پدر میبینمهیچ رحمی نه برادر به برادر داردهیچ شفقت نه پدر را به پسر میبینمپند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کنکه من این پند به از گنج و گوهر م
شعر هایی در وصف آب
بیا تا قدر این نعمـت بدانیم که در بحران بی آبی نمانیمبیا از بهر حفظ آن بکوشیم وجود آب را ارزش شماریماز این سـرمایه خوب الهی برای نسل خود باقی گذاریمچنین فرموده بر ما حیّ دانا که زنده هر چه را از آب داریمبـیا تا در نگـاه تشـنه آب به سان ابـر بـارانی بـباریمبرای مصرف خوب و درستش نهال صرفه جویی را بکاریمنجات آب بر ما شد وظیفه بر انجامش بـیـا همـت گذاریمصدای آب یعنی زندگانی بیا دل را به این نجوا سپاریم
صدای پای آب

صدای پای آب آ
کاش همین الان کسی صدايم بزند.بیدار شوم و ببینم تمام آنچه از رنج تو دیدم خواب بود .
کاش کسی همین الان بیاید،کسی که از همه ی آدم های دنیا قوی تر است و به تو آنچه را که لایقش هستی ببخشد.
این ها که نمی شود اما کاش حداقل هر چه زودتر برویم به ۱۰سال بعد و ببینم تو خودت یک تنه حقت را گرفته ای .
تو همیشه عزیزترینی برای من . 
موسیقی آرام را به ضرباهنگ‌های یکسره و مهیج ترجیح می‌دهم. چه در باکلام و چه در بی‌کلام.
حوالی اردیبهشت، دوتایشان به جانم نشست. صدايم بزن» از چارتار و آرام من» از محمد معتمدی.
امشب یکی دیگرشان را یافتم. این‌بار هم از محمد معتمدی.
بشنوید
داستانی واقعی از یک پزشک!
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدايم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید.
ادامه مطلب
از خاطرم میروی. آزاده میشوم. آزاده‌تر از الانی که بی‌شرم به چشم بقیه نگاه میکنم و حرف میزنم. آزاده‌تر از همیشه. دنیا است دیگر. همه چیز بند ِاحتمالات است. صدایت به گوش من نمیرسد. تو اصلا دنبال شنیدن صدايم نیستی. حماقت همین حالتی است که من دارم. زندگی است دیگر. همه چیز بند ِ احتمالات است. هوا که تغییر میکند گلودرد میشوم. کانادای سرد و تگزاس گرم، همه جا را با همین حال گشته‌ام. چرا مردم فکر میکنند قرار نیست پاریس را هیچوقت اینطور بگردند؟ زندگی هم
دوباره بجه بشوم و سرم را بگذارم روی شانهء کلمه هایت و فکر کنم جایم امن است. خیالت را بیاورم کنار دلم و چای بنوشیم. بنویسم و رویا ببافم که چشم هایت چه شکلی شده اند وقت خواندنش. بروم دورهمی دوستانه و برای هیچکس تعریف نکنم تو را دارم. صدايم کنی شب تاب و بمیرم و زنده شوم. دوباره دنیا سفید که نه، بشود همان خاکستری که بود. می شود؟ این همه، این همه، این همه همه همه همه سیاه.
ابان عزیز تو تمام میشوی و من دلشوره تمام زمان های گذشته را در تو جا میگذارم تا روایت خستگی هایم را به فردا و فردا هانگویم و منی دیگر در جایی ساکت گوشه چشمان باران زده ات برای همیشه جا بماند منی که با تردید به گیجی مطلقی از جنس خواب رسیدم به جنس غروب های جمعه ای که پر از سردرد هستند
ابان عزیز سال 98 دل من هیچوقت برای تو و تمام اضطراب هایت تنگ نمی شود می دانم این عین بی انصافیست که تو را در قفسه ای کنار زیرزمین متروک خاطراتم بگذارم اما بگذار فرامو
دایی آیه به آیه قرآن تلاوت میکند  و بعد از هر کدام صدای محزون گریه اش در خانه میپیچد و میدانم  شانه هایش میلرزد 
مامان ظرف هارا میشوید و گفته ام وقتی موقع آب کشیدنش شد صدايم کند 
نور ملایم غروب اتاقم را در آغوش گرفته و هیچ چیز برایم عادی نشده و هنوز ذوق میکنم از دیدنش
 مهدی با عمه به لواسان رفته و ریحانه .
پنجره مثل همیشه باز بود، و پرده کرکره های کثیف اتاق کنار زده. ترکیب نور آبی و قرمز نئون، ثانیه ای یک بار میرفت و می آمد. خوب اگر گوش میکردی، صدایش را هم میشنیدی،‌ روشن که بود. و باز قطع میشد، صدا و نور؛ هم زمان. من که دیگر عادت کرده بودم.
 
میخواستم از تختم بلند شوم اما نمیشد. الان مثلا،‌ شکمم میخارید. وسط، کمی بالای ناف. از روی تیشرتم خاراندمش. به اندازه دو بار بنفش و سیاه شدن اتاق. تختم دقیقا زیر پنجره بود،‌ برای استقبال از این زنده ترین موجود
دل روشنی دارم ای عشق صدايم کن از هر کجا می توانیصدا کن مرا از صدف های بارانصدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتنصدايم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشقچه رازی استبگو با کدامین نفسمی توان تا کبوتر سفر کرد؟بگو با کدامین افقمی توان تا شقایق خطر کرد؟ 

مرا می شناسی تو ای عشق من از آشنایان احساس آبمو همسایه ام مهربانی است و طوفان یک گلمرا زیرورو کرد 
پرم از عبور پرستوصدای صنوبر،سلام سپیدار پرم از شکیب و شکوه درختانو در من تپش های قلب عل
 
 
باسمه تعالیچلچراغپند و اندرزقصیده ۱۲
می سرایم از پدر ، من یک قصیده بهرتانتا که فرزندان کنند اعمال و باشد راهشان
پند و اندرز پدر را بشنو از ما ای پسرتا شود درسی برای نسل ما، در این زمان
راستی را پیشه کن در زندگی و کار خویشتا توانی از دروغ بگریز و دوری کن از آن
گر سخن لهو و لعب  باشد، مگو بهر عمومتا توانی گو کلام اولیا و عارفان
گر بود کاری صلاحت، جستجو در آن مکنگر بدانی عیب این و آن، مگو بر دیگران
چونکه اسراف است تبذیر و بود آن ناثوابحد اوسط
عاشقانه ترین عاشقانه های جهان
در برابر قلبم کم میاورند
وقتی که پای "تو" در میان است
.
بشنو!
فریاد عاشقانه ی قلبم را
دستهایم را که میگیری
نگاهم که میکنی
مشتاقانه تر از ثانیه ها.
عشق در وجودم میتپد
آوای بودنت، عاشقانه های جهان را میرقصاند
جهان در برق چشمانم میلرزد
و آغوشت تو گرم میکند تنم را.
با آرامشی از جنس بهشت. :)
.
آغوش تو آرامشی از جنس بهشت است
آرامشت از جنس "تو" در آینه ی "من"
خالیست جهان بی تو و عشقت شهِ قلبم!
بر بوم جهان با تو خوشست عشق کشید
امام رضا،
سلام
سلامی به تو که صدايم را می شنوی و جواب میدهی.
یک زمانی بود، 
دلم میخواست عالم را به تو وصل کنم
به تجسم خیر و محبت .
همین. آمدم که همین را بگویم تا بعد.
تا بعد که زبانم باز شد برای با تو حرف زدن .
* آن قسمت از حرم ‌ات که زمان معنا نداشت و مکانی جز بهشت نبود. آن‌جا که حضور خدا تنها حقیقتی بود که احساس می‌ شد. آن لحظه که نسیم می وزید و دل ها مست می شدند. آن دمِ رویایی.
خداجان!!!
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان ڪنم.
گل با بوی خود چه می ڪند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به ڪجا بگذارم؟
ڪجا پنهانت ڪنم؟
وقتی ،
تو را در حرڪات دست هایم،
موسیقی صدايم
و توازن گام هایم
می بینند.
جانان!!!
من تپش‌های بهار را می‌شمارم
در قلب پرندگان
و لرزش خارها و برگ و بهار را می‌شمارم
بی‌شمار
تویی
ڪه در تمام خانه پراڪنده‌ای.
شڪر بابت این همه حضور خدا
عقبه ها با بیرحمی تمام میکوبند 
به وجود من میکوبند 
سیاه و کبود شده تمام تنم. جای عقربه ها رو دست هایم مانده 
صدای مرا میشنوی؟ 
از ته این چاه ظلمانی بشنو مرا 
سایه من بر تمام جهان می افتد روزی 
روزی می اید که از این پیله رخت ببندم
روزی پروانه ی زیبایی می شوم
روزی بر بلند ترین بلند ترین قله ها می نشینم و به شما نگاه میکنم 
اینجا سرد است و تاریک 
سرد سرد 
صدای جرقه را از درون من میشنوی؟ 
اتش درون من خاموش نمی شود 
 این مناجات را که از ابن خالویه روایت شده بخواند؛ به گفته او این مناجات حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و امامان پس از اوست که در ماه شعبان می‌خواندند:اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاسْمَعْ دُعائِى إِذا دَعَوْتُکَ ، وَاسْمَعْ نِدائِى إِذا نادَیْتُکَ، وَأَقْبِلْ عَلَىَّ إِذا ناجَیْتُکَ ، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ، وَوَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ ، مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ ، راجِیاً لِما لَدَیْکَ ثَوا
مادرم وقتی که عصبانی -و شاید دیوانه- می‌شد دستور می‌داد که لال شوم تا صدايم را نشوند. صدا و تصویر پدرم را به صورت واضح در ذهن دارم که می‌گفت اصلا وقتی که حرف می‌زنی اعصابم می‌ریزه به هم!» اما حالا همه چیز فرق کرده؛ دوست دارند که با آن‌ها صحبت کنم. می‌خواهند به من نزدیک شوند و نمی‌دانند که چگونه. حالا من هم نسبت به هرکسی که سرد شوم تحمل صدایش را ندارم؛ حتی اگر قبلا از نظرم صدایش جذاب بوده باشد.
رسم دنیا در همین است آنکه آمد رفتنی ستبعدِ رفتن نام نیکت بر زبانها ماندنی ست
 
تا توانی خلق را از خود مرنجان با سخنآنکه بالاتر نشیند ، آخرش افتادنی ست
 
عمر و جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولیشیشه ی عمر گرانم عاقبت بشکستنی ست
 
تکیه بر ایمان خود کن هم رهِ شیطان مشوریسمانِ دست شیطان قطعاً پوسیدنی ست
 
ثروتت بند است بر شب شهرتت با یک تبیعاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست
 
دل مبند بر مال دنیا ، مالِ دنیا بی وفاستخرقه ی زر هم بپوشی سیم و زر نابردنی ست
ظرف آجیل را جلوی بچه ها گذاشتم که مشغول تماشای تلویزیون بودند‌. بهار و امیر هر دو بادام هندی دوست دارند و سر بادام هندی ها دعوایشان شد‌. آجیلها را در دو ظرف تقسیم کردم و به هر کدامشان ظرفی دادم. بهار صدايم کرد و یک دانه بادام هندی به من داد و گفت: بخور مامان! عاشقت میشه
+ منظورش عاشقش میشی بوده قطعا
شاید همه ناله های تارِ صدايم همان پودهای نبافتهِ کیسوی توست که بدست باد بی اعتبارِ صداقت گاه بالا وگاه پائین . . . گاه دور و گاه نزدیک می شود کاش میان این تن و آن تو خطی فاصله نبود به پهنایِ دیواری از چنس مـــــن ، از جنس تـــو
غیر وقت گذرانی با مهمون کوچولومون، یعنی بچه خواهرم که مامان باباش سر کار بودند، سعی کردم از اپلیکیشن‌های کتاب‌خوانی کتاب مجانی گیر بیاورم. صدايم کمی رنگ گذشته را گرفت و بعد مدت‌ها حمام رفتم اخر شب که اگر ماسک ماست و روغن زیتون نزده بودم باز هم نمی‌رفتم. رفتم و آن داخل و در میان کاسه های آب جوشی که روونه خودم میکردم جسمم التیام می‌یافت
این مناجات را که از ابن خالویه روایت شده بخواند؛ به گفته او این مناجات حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و امامان پس از اوست که در ماه شعبان می‌خواندند:

اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاسْمَعْ دُعائِى إِذا دَعَوْتُکَ ، وَاسْمَعْ نِدائِى إِذا نادَیْتُکَ، وَأَقْبِلْ عَلَىَّ إِذا ناجَیْتُکَ ، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ، وَوَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ ، مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ ، راجِیاً لِما لَدَیْکَ ثَوا
کلمه هایم در مرز خواب و بیداری معلق مانده اند. مثل زمان هایی که کابوس می بینیم و همه چیز به حالت عجیبی در می آید، احساس می کنم حروف این کلمات از هم جدا می شوند، پراکنده می شوند و دور می شوند. شاید حتی به اندازه ی سال های نوری از من فاصله بگیرند. تازگی ها بود که خودم را دست تماشای آسمان شب سپرده بودم. همه جا تاریک بود. حتی تصویری از حضور خودم نداشتم. بالای سرم اما روشن روشن بود. شهاب ها از این سوی گنبد آسمان به آن سو کشیده می شدند و از خودم می پرسیدم:
نمیدانم بزرگترین گناه بشریت چیست یا چه چیز می تواند باشد،اما اگر از من بپرسند بزرگترین مظلومیت بشر چیست.شاید نفس عمیقی بکشم،صدايم را صاف کنم،سیگاری گوشه ی لبم روشن کنم و بگویم:"دلتنگی بزرگترین مظلومیت بشر،که هرروز بیشتر از دیروز شیره ی جان آدم را از ابریشم خام وجودش بیرون می کشد و قوی تر از دیروز ضعیفت می کند" نمی دانم شاید اشتباه باشد اما من.از.دلتنگ بودن.خسته.شده ام!
از یک جوان پرسیدند :از چه نوع آرایشی استفاده میکنی؟گفت اینارو بکار می برم :برای لبانم . راستگویی برای صدايم ذکر خدابرای چشمانم .چشم پوشی از محرماتبرای دستانم کمک به مستمندانبرای پاهایم ایستادن برای نمازبرای قامتم . سجده برای خدابرای قلبم محبت خدابرای عقلم فهم قرآنبرای خودمم ایمان به خدا
+برندش مال خدا» بوده.اصل مطلب دختر جوان» بود ولی این آرایش برای مرد ها هم کارایی داره.
دیروز برای پروفسور از تو گفتم. صدايم لرزید، نگاهم لرزید و بغض نشست توی گلویم. آنجا فهمیدم یک حس‌هایی در زندگی هیچوقت فراموش نمی‌شوند. حتی اگر کمرنگ شوند و غبار بگیرند باز هم وجود دارند، الی یوم القیامه.
 
عنوان : علیرضا بدیع
یک. با زهرا قصد کلکچال ‌داشتیم. توی پارک جمشیدیه که بودیم ناگهان باران سختی گرفت. تجهیزات نداشتیم‌. چون در عرض چند دقیقه تبدیل به دو موش آب کشیده شده بودیم کوه را کنسل کردیم. عوضش قرار پیاده روی در پارک گذاشتیم. اواخر قدم زدن هایمان، زیر یکی از آلاچیق‌ها یک پیرمرد و پیرزن دیدم که کیپ ِ هم نشسته بودند. پیرزن در نیم‌حلقه ی دست پیرمرد، تکیه‌اش را به او داده بود. حرفی نمی‌زدند. به تماشای باران نشسته بودند. ساعت نهِ صبح بود و معلوم بود کوهشان را
وقتی می‌آیی به استقبالت می‌رسیم، تو دلبرانه رد می‌شوی و من مودبانه خم شوم، از شرم نگاهم تاب بالا آمدن از پاهایم را نداردکاش کارنامه‌ام انقدر سیاه نبود.ولی چه کنم با این دل که دیگر طاقت دوری از تو را ندارد، مخصوصا حالا که هستی و من هنوز جوانم.با خودم می‌گویم شاید به دردت خوردم آقا، ولی این عمل یارای نزدیکی به تو را ازم می‌گیرد.اما تو صدايم می‌کنی، آه که چقدر صدایت گرم است؛ نزدیک‌تر بیا پسرم!.در تلگرام ما را دنبال کنید:قلب سلیم
⭕️بی حجابان غاصبند و غصب دلها می کنندصاحب آن خانه را از خانه بیران می کنند.
صادق آل محمد گفت: دل عرش خداستبی حجابان عرش حق را لانه ی خود می کنند.
خواهرم گر شیر باشی و دلِ شیرت بودهل مبارز با خدا گفتی و مغلوبت کند
گر طلاقی را که مبغوض است بابش باز شدانتهای غصب دلها بود که کارش زار شد.
آتشی کانداختی در کلبه ی عشقِ کسیدودِ آن آتش به چشمت رفته و کورت کند.
یک نصیحت بشنو از من پا مزن بر بخت خویشچون کسی چون تو دلِ شُویت به تسخیر آورد.
توبه کن، بگرد و مایو
صدای پای آب آید به گوشم                                 که فریادی کشد اینک خموشم
صدایی از پی درد است جانم                               چنان سوزاند اینک استخوانم
صدای شر شر آب است مظلوم                            که بی رحمانه اینک گشته محکوم
صدایش یک پیام آرد برایم                                    که جانان پدر من کم بهایم
اگر قدر و بهایم را ندانید                                      سرود مهربانی را نخوانید
به من ظلم و ستم کردید بسیار                            طبیعت می
چه جالب است !!!
ناز را می کشیم .
آه را می کشیم .
انتظار را می کشیم.
فریاد را می کشیم .
درد را می کشیم .
ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاشی خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم 
از هر آنچه که آزارمان می دهد .
آخر یکی نیست به او بگوید ما که می دانیم دوستمان نداری پس چرا 
با حرف ها و نگاه هایت کنایه مان میزنی 
اما خدایا گله ای دارم گناه من چیست ؟
خودش اول نگاهم کرد خدایا
به خواهش صدايم کرد خدایا 
گناه این غم و جدایی گردن اوست
که او آخر رهایم کرد خدایا
#
چه زیبا بافتی زلف عروسان شب من را
که از هر زلف، صد شب شد، زمان بی تو و من را
به دستانت گره کردی، شب و شعر و شرابم را
که هر دم آروز کردم، تو بودی جای اینها را
از این دیوار و این سایه، که عمری همدم غم بود
بپرس و راست را بشنو، که هم قصه شوند من را
از این حالی که من دارم، غزل شاید توان گفتن
ولی با تو چه باید گفت؟ از این ما و تو و من را 
مطربا! استا! صدايم با نوایت جور نیست،
مست و مخموریم، ورنه، جرم در تنبور نیست.
تازه سازی زخم دلها زخمه بر تاری زنی،
نغمة ناجور تو درد دل رنجور نیست.
جرعه ای از بادة لبهای او نوشیده ام،
شور و عصیانش چرا در آب هیچ انگور نیست؟
من چه سان تاوان دهم، در تن توانی کو مرا؟
هیچ دردی خود ز درد ناتوانی زور نیست.
عالمی آباد هست و قلب ما آباد نیست،
نام ما مشهور هست و گور ما معمور نیست.
حاجیا، شعر ترت دارد نسیم بوی گل،
پس، چرا شعر ترت در چشم او منظور نیست؟
لطف حق داد به ما حضرت قاآنی را
.
در میان دو جهان غیر شهیدان حسین
چه کسی درک کند مردن عرفانی را؟
.
خون قاسم که زمین ریخت، فرو می بلعید
هیبت و قدرت آن دولت شیطانی را
.
باتلاقی است که جز دولت منفور ترامپ
عاقبت می شکند کعبه عبرانی را
.
رهبر کفر جهانی که به مستی خفتی!
خیز و بشنو سخن ملت قرآنی را:
.
ضربه ای سوی تو آید که فراموش کنی
چهره رافت اسلامی انسانی را
.
دشمنان وطنم باز همه می بینند
انتقام و غضب خاسته از وحدت ایرانی را
.
بابِ قاسم که شود ساخته در صحن
 العجل آقا که حسین(ع) منتظرست
 

 
مهدیا درد دل سوخته ام را بشنو
                               اندکی از غم پنهانی من را بشنو
اینهمه ظلم و سیاهی به دنیا تا کی
                          خود بگو اینهمه هجران و تطاول تاکی
در غمت بی سر و سامان و حزینم مولا
                           بیکس وبی دل و حیران وغمینم مولا
سوختم،سوختم آقا تو به فریادم رس
                             من گدای توأم آقا،تو به فریادم رس
روزگاریست که من واله و حیران توأم
دانلود آهنگ جدید چارتار صدايم بزن
Download New Music Chaartaar  Sedayam Bezan
آهنگ جدید چارتار بنام صدايم بزن
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم من گام و گذر را به رسیدن نفروشممن صورت ماتی که به آیینه نیاید شعری که نه دیوانه نه فرزانه درآید
میکس مسترینگ:آرش پاکزاد+گیتار:نوید زمردی

ادامه مطلب
هیچکس نمی تواند
جانم را
به لبم بیاورد
صدايم کن
رویا فخاریان
فرامرز اصلانی @Parsa_Night_narrator
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[صدا ۵:۴۶]
Sedayam Kon
Faramarz Aslani
مشاهده مطلب در کانال
هو الحی
 
خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،
 و شنوای دعایم باش آنگاه که می‌خوانمت،
 و صدايم را بشنو گاهی که صدایت می کنم،
 و به من توجّه کن هنگامی که با تو مناجات می‌نمایم،
 همانا به سوی تو گریختم،
 و در حال درماندگی و زاری در برابرت ایستادم،
 به پاداشی که نزد توست امیدوارم،
 آنچه را که در درون دارم می‌دانی،
 بر حاجتم خبر داری،
 نهانم را می‌شناسی،
 کار بازگشت به آخرت و خانه ابدی ام بر تو پوشیده نیست،
 و آنچه که می‌خواهم به زبان آرم
هیچکس ننشست روشون امشب 
برای ما بود 
برای ما
ما نبودیم 
پس خالی بمونه 
ما.
هیچ چیزی طعم و رنگ نداره 
حتی اگه دلم بتپه براش 
اینکه دیوانه وار بخام فیلمی رو تماشا کنم ولی نباشه و برام ینی هیچ
این ینی ما نتونستیم بریم 
اینو دوس دارم 
این منو زنده میکنه 
میدونی 
من خیلی صدات کردم 
ولی شاید دلم همون شب شکست 
گمونم اون شب شنیدی 
میگم نه اینکه نباشی 
ولی خو همیشه باش 
همیشه بشنو 
من بی کسم بی تو
من هر روز از روزی که خودمو شناختم باهات حرف زدم 
پس بش
::هوالرفیق::
سال سوم دبیرستان بود که معلم ریاضی‌مان، آقای کاظمی سروستانی بسیار عزیز، برگه‌ها را پخش کرد و گفت: لطفا اول اسم‌تان را بنویسید.» چند لحظه‌ای نگذشته بود که تاکید کرد: اسم‌تان را کامل بنویسید.»
من دو تا اسم دارم، در خانه کسری» صدايم می‌کنند؛ همنان گونه که دوستان صمیمی و دیگران هم.
***
نه اصلا بگذار این طور بگویم: سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، وقتی.
 
ادامه مطلب
باورم نمیشود روزگاری اینجا یادداشت مینوشتم. نوشته های قبلی ارشیو شده اند. من آن آدم نیستم. نمیدانم چرا دارم اینجا مینویسم. قصد خاصی ندارم. شاید بخاطر همین است که جلوی حرکت های انگشتانم روی دکمه های کیبورد را نمیگیرم. اسمم را عوض کرده ام. دریا صدايم میکنند. معماری میخوانم، حالا دیگر کنکور تمام شده. دختر بچه ای که تکه ای از تصویر چشم هایش گوشه ی این صفحه است دیگر آن شکلی نیست. اینجا خالی به نظر میرد آنقدر که فکر نمیکنم هنوز کسی مانده باشد که اینه
کمی بمان!
کمی به من نگاه کن!
نگاهت تنها دلیل آرامشم است!
در چشمانم نگاه کن
دراین چشمان اشک آلود
که همیشه درپی رفتن تو
چشم انتظار به آمدنت بود
حال که دوباره آمدی ؛
چرا این چنین مرا از خود می رانی ؟
چرا چشمانت را از من نگاه می داری؟
دیگر تاب و توان سکوت ندارم
حس فریاد در من به اوج رسیده است
فریاد دوستت دارمِ صدايم را گوش کن
درحالی که حرفی نمی زنم
به چشمانم نگاه کن
حرفهایم را از نگاهم بخوان
آیا چیزی هست که در آن ببینی؟
آیا پاسخ دردهایم را در آن می یاب
دوست داشتم تو را در اتوبوسی ببینم،حواست نباشد و خوابت ببرد،من هم زل بزنم و زیر لب بگویم:چه غوغایی به پا کرده چشمانت.اگر ناگهان بیدار میشدی و مرا می دیدی،هرچقدر هم صدايم می کردی باز هم نمی شنیدم،سخت است جدایی از فکر رویاها،مگر اینکه اتوبوس سرنوشت ناگهان از حرکت بایستد،تو پیاده شوی و سرنوست من بپیچد داخل کوچه ی علی چپ،راستی گندمی،چند نفر تابحال با این قدر فاصله ناگهانی هم را در اتوبوس دیده اند؟یا چند نفر زنده از کوچه ی علی چپ بازگشته اند؟
ن
::هوالرفیق::
سال سوم دبیرستان بود که معلم ریاضی‌مان، آقای کاظمی سروستانی بسیار عزیز، برگه‌ها را پخش کرد و گفت: لطفا اول اسم‌تان را بنویسید.» چند لحظه‌ای نگذشته بود که تاکید کرد: اسم‌تان را کامل بنویسید.»
من دو تا اسم دارم، در خانه کسری» صدايم می‌کنند؛ همان گونه که دوستان صمیمی و دیگران هم.
***
نه اصلا بگذار این طور بگویم: سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، وقتی.
 
ادامه مطلب
سلام      
 
 
                             بسم الله الرحمن الرحیم
مِنَ الَّذِینَ هَادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِی الدِّینِ ۚ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَٰکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا
بشنو ای محبوب 
که مقصود آفرینش تویی 
نقطه مرکز و محیط کائنات تویی 
آن مشیت و فرمان 
که بین آسمان و زمین در حرکت است تویی 
بسیط و مرکب تویی 
من ادراک را در تو آفریدم 
تا آیینه دیدارمن باشد 
اگر مرا ادراک کنی خود را نیز در خواهی یافت 
اما اگر در سودای خود باشی 
طمع مدار که هرگز با ادراک نفس خود مرا ادراک کنی 
تو به چشم من توانی دید، مرا و خود را 
و به چشم خود نخواهی دید ،مرا و خود را 
ای محبوب 
چه بسیار که تو را خواندم وتو آوای من نشنیدی 
چه بسیار
یکی از بچه های کلاس که از گیلان به دانشگاه ما آمده است در مورد حال و هوای شهرش میگفت. آنطور که شنیدم آنقدر برگ زرد روی زمین میریزد که آدم برای عبور و مرور باید یک تونل بسازد. در یک چشم به هم زدن حجم عظیمی از برگ های پاییزی روی زمین میریزند. با اولین باران پاییزی، قورباغه ها طلبکارانه گوشه مرداب می نشینند و غبغبشان را باد میکنند. اردک ها هم با فیس و شماتت از آب بیرون می آیند و با تبختر راه میروند و خودنمایی میکنند. نمیدانم، اما شنیدم که آنجا گاوها
امام علی(ع):"از زیاد حرف زدن بپرهیز،که آن عیب های پنهان تو را آشکار می ساز و کینه های آرام گرفته دشمنانت را بر ضد تو تحریک می کند."|غرر الحکم،ح۲۷۲۰|
مرتبط:آیت الله سید علی قاضی،۲۶ سال ریگ در دهان می گذاشتند.|منبع|
مرتبط:دادند دو گوش یک زبان از آغاز/یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو(شاعرش نمی دونم کیه!!!)
 
کلمه بده. به من کلمه بده ای دوست تا دق نگیرم. به من کلمه بده ای یار. ای دورترین نزدیک‌. ای عزیزترین غایب. ای غریب‌ترین آشنا. ای عدوترین محب‌. ای همراه‌ترین. به من کلمه بده. به من پناه بده. حرف‌های تو پناه منند. مرا در پناه صدایت بگیر. مرا از خودم بگیر و در خود غرق کن. پناهم بده تا با تو حرف بزنم. تا صدایت کنم. صدايم کن عشق من، رنج من، عیش من، اندوه و طرب من. آه پر آتشم. نفس گرمم. محبوب من. جان من. از تو دورم و سرشار. از تو لبریزم و محروم. از دلتنگی سرشار
                       شعر پزشک و فرهنگی
السلام ای خالق آموزگار/ باز با نامت قلم شد ماندگار
《روزگاری روزگار آشنا》 / قصه می گویم من از درد و فنا
قصه از فرهنگ بشنو، از هنر / نه ز بی فرهنگی مردان شر
قصه از مکتب، معلم یا کتاب / بشنو ای فرهیخته این اشعار ناب
قصه می گویم من اینک از ادب / از شعور و از شعار، از گفت رب
قصه از قرآن، سعدی، مثنوی / قصه می گویم که تو آدم شوی
قصه می گویم من از روح بشر / تا بسازم در جهان مردان نر 
ای پزشک غرقه در دریای دون / تو چه می دانی
امام به شاه نصحیت می کند که از پدرت عبرت بگیر به کدام واقعه تاریخی اشاره دارد
بخشی از سخنرانی امام در این مورد
روز ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ به مناسبت عاشورای محرم ۱۳۸۳، آیت الله خمینی، در معیت چند تن از ون، درصدد برآمدند به مدرسه فیضیه بروند و برای مردم سخنرانی کنند.کوشش رژیم برای منصرف ساختن ایشان از سخنرانی روز عاشورا به نتیجه نرسید.مقارن عصر، آیت الله خمینی، در حالی که هزاران تن، با فریاد خمینی، خمینی » او را مشایعت می کردند، وارد مدرسه فیضی
باز پاییز؛
پادشاه فصل ها.
کاش می دانست چقدر دلتنگش شده بودم.
او می آید و باز دلم می گیرد.
باز بی صدا فریاد می کنم.
باز بیشتر از هربار احساس تنهایی می کنم.
باز اختلاط اشک و باران.
باز شب گردی در شب های مه گرفته
باز تیر» می کشم و مستانه سرفه می کنم.
باز دردگلو
باز سینه پهلو
باز صدايم می گیرد
باز نفس می کشم و خفه می شوم!
باز قدم زدن در قبرستان سرد و خلوت.
باز سرما و سوز استخوان سوز
باز لذت لرزیدن تا صبح روی بام شهر، آن هم وقتی همه خوابند
باز صدا
باز پاییز؛
پادشاه فصل ها.
کاش می دانست چقدر دلتنگش شده بودم.
او می آید و باز دلم می گیرد.
باز فریادهای بی صدا.
باز بیشتر از هربار احساس تنهایی.
باز اختلاط اشک و باران.
باز شب گردی در شب های مه گرفته
باز تیر» می کشم و مستانه سرفه می کنم.
باز دردگلو
باز سینه پهلو
باز صدايم می گیرد
باز قدم زدن در قبرستان سرد و خلوت.
باز سرما و سوز استخوان سوز
باز لذت لرزیدن تا صبح روی بام شهر، آن هم وقتی همه خوابند
باز صدای تندبادهای دلهره آور شبانه
باز افتا
اینگونه که ساده حرف هایم را در گوشت زمزمه می کنماینگونه که سادهصدایت می کنمچرا باید معنی دوست داشتن را برایت بنویسم؟وقتی چشم هایم تو را می خوانندو گوش هایم صدای تو را می شنوندو ضربان قلبم به یاد تو نبض می زند.تمامِ این مدتکه از پشتِ آن تَلِ قلبمبه تو زل می زدمصدایت رادر جداره های قلبم شنیده امو قطره های باران رادر مردمک های چشمانتدیده اماینکه می خواهم بیایمتصمیمِ الان و یک لحظه ی تازه نیست.از همان اول،تاکنوندر التهابِ آمدن بوده ام.تا صدايم
جواب کاربرگه شماره ۱۱ مطالعات نهم
انگیزه اصلی امام از مخالفت و مبارزه با حکومت شاه چه بوده است؟
علل مخالفت امام خمینی با نظام ی پهلوی را می توان این گونه فهرست کرد: نابودی اعتقادات اسلامی، از بین رفتن استقلال کشور، نقض قانون اسلامی، امتیازات داده شده به غرب، پیوند پنهانی و غیرمستقیم با اسرائیل، هزینه های بیهودۀ تسلیحاتی، فساد رایج در میان بزرگان دولتی،
۲-از نظر امام خمینی چه خطر ها و تهدید هایی از جانب اسرائیل متوجه ایران بود؟
اسرائی
خوش گذشت. چهار نفر بودیم و از عصر پنجشنبه تا ساعت دو و سه صبح جمعه را پای ساکر گذراندیم. بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، باختیم، بردیم، باختیم، باختیم، باختیم، باختیم. سوار شدم. استارت زدم. یکی از آن سه نفر را تا خانه‌اش رساندم و تا خانه در خواب و بیداری راندم. روی تخت دراز کشیدم. خوابم نمی‌بُرد. غلت زدم به چپ. پتو را کنار زدم. سردم شد. پتو را کشیدم. گرمم شد. غلت زدم به راست. پشتم در مواجهه با هوای آزادی که از پنجره می‌آمد یخ کرد. غلت ز
 
خواجه عبدالله انصاری: روزه جوانمردان طریقت ‏به زبان اهل معرفت ‏بشنو و ثمره سر انجام آن بدان، چنانکه تو تن را به روزه داری، و از طعام و شراب باز داری، ایشان دل را به روزه دارند و از جمله مخلوقات باز دارند تو از بامداد تا شبانگاه روزه داری، ایشان از اول عمر تا به آخر روزه دارند.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها