نتایج جستجو برای عبارت :

صدایم را بشنوgo

نشنو از نی چون حکایت میکندبشنو از دل چون روایت میکندنشنو از نی ، نی نوای بینواستبشنو از دل دل حریم کبریاستنی چو سوزد تل خاکستر شوددل چو سوزد خانـه دلـبر شود نی ز خود هرگز ندارد شورو حالدل  بـود مـرآت  نــور لا یــزالنی اگر پرورده آب وگل استدست پـروده خـداونـدی دل استنی اگر بشکست بی قدر و بهاستبشکند گر دل خریدارش خداستنی به هر دست و به هر لب آشناستدل مکان و خانه خاص خداستامام خمینی (ره)
متن آهنگ صدايم بزن چارتار
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم من گام و گذر را به رسیدن نفروشممن صورت ماتی که به آیینه نیاید شعری که نه دیوانه نه فرزانه درآیدصدايم بزن که شاید زمستان من سرآید مرا زنده کن به تابیدنی که تنها ز رویت برآیدصدايم بزن که بی تو فرو خفته در سکوتم به بال و پری نجاتم بده که من رو به رو با سقوطم
ادامه مطلب
صدايم بزن چارتار
متن آهنگ جدید چارتار به نام صدايم بزن
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم
من‌گام‌و گذر را به رسیدن‌نفروشم
من صورت ماتی که به ایینه نیاید
شعری که نه دیوانه فرزانه دراید
صدايم‌بزن که شاید زمستان من سراید
مرا زنده کن‌به تابیدنی که تنها ز رویت براید
صدايم‌بزن که بی تو فروخفته در سکوتم
به بال و پری نجاتم بده که من روبرو با سقوطم
سرتا سر این بحر پراکنده سراب است
حال قمر و شمس و زمین بی تو خراب است
حتی اگر اندوه تو در سینه بریزم
رسوا تر
صدايم کن
بند _ دلم بند است
به صدایت
وقتی میخوانی ام ماه من
.
تو باشی
و من باشم
و رفتن
من بپرسم کجا می رویم
و تو بگویی 
" داریم میریم کوه ؛ شکار آهو "
و بخندی و چشمک بزنی
و قند در دلم آب شود
و تلخی های زندگی
از یادم برود
و باز زندگی کنم
نزیستن هایم را
در اینهمه مردن  .
روح وحشی
+این زندگی نیست . مرگ تدریجی است زیر شکنجه ی نبودن ها
 
دارد صدایت می زنم. بشنو صدايم را
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را 
داری کنار شوهرت از بغض می میری 
شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را 
هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد 
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را 
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد! 
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را 
هیچم! ولی دارم عزیزم هیچ» را از تو 
مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟! 
دارم تلو. دارم تلو. از نیستی» مستم 
حالا دکارت» مسخره ثابت کند هستم»! 
بودم!» بله! مثل ج
نمی توانم از این بغض بی اراده بگویمکه با سواره چه حرفی منِ پیاده بگویم؟به آن که در دلش آبی تکان نخورده، چگونهاز آتشی که نگاهت به جا نهاده بگویم؟چه سود اگر که هوای تو را نداشته باشد؟سرم کم از بدنم باد اگر زیاده بگویمنه طاقتی که از آن چشم تیره، دست بدارمنه فرصتی که از این حال دست داده بگویمپناه می برم از شرّ شهر بی تو به غربتبه گوشه ای که غمم را به گوش جاده بگویمچه سخت منزوی ام کرده است عشق تو، بشنو:"دلم گرفته برایت، سلیس و ساده بگویم"سجاد رشیدی
بوی بهار می آید
کلاغ های شوم
اندوه در قارقارشان فریاد
می روند از روزگارم 
و من دگرباره
 آواز سر خواهم داد
نام ات را
ای بهار من
بهار من
بهار من
و من دگر باره 
خواهم رقصید
بر مزار اندوه ها و رنج ها
به شوق
و چشم هایم خواهند خندید
و چشم هایم زیبا خواهند شد
نام ات را فریاد خواهم زد
با هزاران دوستت دارم
هل هله کنان
بوی بهار می آید
بهار روزگار من .
روح وحشی
+بهار صدايم می کند .
ماه من
مفضل گوید امام صادق ع بمن فرمود ای مفضل انچه بتو مبگویم بشنو و  بدانکه میگویم بشنو و بدانکه حق است  انجام ده و به برادران بزرگوارت خبر ده عرضکردم برادران بزرگوارم کیانند  فرمود کسانیکه 9در رواساختن حوایج برادران خود رغبت دارند سپس فرمود هرکس یک حاجت برادرم. مومن. خودرا رواکند خدای عزوجل روز قیامت صد هزار حاجت اورا رواکندکه نخستین انها بهشت باشد دیگرش اینکه خویشان واشنایان وبرادرانش را اگر ناصبی نباشد ببهشت برد و رسم مفضل این بود که چون یک
دل روشنی دارم ای عشق
صدايم کن از هر کجا میتوانی
صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدايم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست
بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد
بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد
*
مرا میشناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم
و همسایه ام مهربانیست
و طوفان یک گل، مرا زیرو رو کرد
پرم از عبورپرستو
صدای صنوبر ، سلام سپیدار
پرم از شکیب و شکوه درختان
و در من طپش های قلب
 گفته بودم شادمانم ؟ بشنو و باور مکن !
گاه می لغزد زبانم ، بشنو و باور مکن !
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری می توانم . بشنو و باور مکن !
عشق اگر افسانه  می
سازد که در زندان دل
چند روزی میهمانم ، بشنو و باور مکن !
در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت :
"با همه نامهربانم" ، بشنو و باور مکن !
گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو
گفته بودم شادمانم ، بشنو و باور مکن !
سجاد سامانی
یا رضا من همانم که تا صدايم کردی 
برگشتم
از همان زمان لبیک گفتم و هرچه صدایت میکنم دیگر تحویلم نمیگیری 
باشد
گدا جوابش چه می ارزد 
اما من گدایی ام را تکرار میکنم 
اما شما که صدايم کردی 
و چیست راز این پاسخ ندادن نمیدانم. 
احتمالا با گروه موسیقی چارتار آشنا هستید و آهنگ‌هایش را شنیدید. به نظرم یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد این گروه ادبیات ترانه‌هایش است. در این ترانه‌ها مثل دیگر اشعار خواننده‌های دیگر از عشق و تنهایی و دوست داشتن دیده می‌شود ولی با ساختار ادبیاتی فاخر و خاص. برای مثال یکی از جدیدترین تراک‌های جدید منتشر شده به نام (صدايم بزن) را در زیر می‌خوانیم. ضمنا تمام اشعار ترانه‌های منتشر شده مختص شاعر همین گروه سراییده شده:
هم عاقبت مردم کاشانه به
سلام! امیدوارم سال نو پر از برکت و خبرخوش و موفقیت باشه براتون :)
ده‌ها خط نوشته‌م. از حال خوب این‌روزهام؛ از سیل؛ از دیروز و مرگ‌ جنینی که پدر و مادرش شونزده‌ساله که چشم‌انتظارش بودن و به‌دنیا نیومده، از عزیزترین‌های ما بود. نزدنش رو به زدنش ترجیح دادم. حرف رو می‌گم. چرا؟ نمی‌دونم! به‌جاش صدايم بزن چارتار رو زمزمه کردم . 
هم‌عاقبت مردم کاشانه‌به‌دوشممن گام و گذر را به رسیدن نفروشممن صورت ماتی که به آیینه نیایدشعری که نه دیوانه نه فر
یادت میاد یه روز برات
دوسِت دارم می خوندم
با شوق رویت تا سحر
چشم انتظار می موندم
اما دیگه تموم شد
عمرم به پات حروم شد
از من نصیحت بشنو ای دل
آآآه
آروم بگیر تو سینه
که زندگی همینه
روز از نو روزی از نو ای دل
خسته شدم از بس
که با غریبه ها دیدمت
به راه عشق و عاشقی
چه بی وفا دیدمت
دلتنگیات برای من بود
لطفت برای دیگرون
رنج و غمت تو سینه من
خودت سرای دیگرون
اما دیگه تموم شد
عمرم به پات حروم شد
از من نصیحت بشنو ای دل
آآآه
آروم بگیر تو سینه
که زندگی همینه
رو
صدای من از دهاتی دور که در آن نه هیاهوی دروغ گفتن بود و نه سکوت خیانت کردن سرچشمه می گیرد. بشنو صدای مرا که صدا من، هویت من است. من می نازم به صدای زنگولهِ گوسفندی که برای رفع عطش تنشگی مرا دنبال می کند. من می نازم  به نغمه مادرم که برای برادر کوچکم آرام آرام در گوشش زمزمه می کند. گاهی عشق را سحرگاهان زمانی که با بانگ "الله اکبر" پدرم بر می خزیم می بینم. صدای پیچیده در برگ های سرو که باز نسیم مهمانشان شده است. گاهی هم عاشق میشوم، عاشق شُر شُر آب که ا
صدای من از دهاتی دور که در آن نه هیاهوی دروغ گفتن بود و نه سکوت خیانت کردن سرچشمه می گیرد. بشنو صدای مرا که صدا من، هویت من است. من می نازم به صدای زنگولهِ گوسفندی که برای رفع عطش تنشگی مرا دنبال می کند. من می نازم  به نغمه مادرم که برای برادر کوچکم آرام آرام در گوشش زمزمه می کند. گاهی عشق را سحرگاهان زمانی که با بانگ "الله اکبر" پدرم بر می خزیم می بینم. صدای پیچیده در برگ های سرو که باز نسیم مهمانشان شده است. گاهی هم عاشق میشوم، عاشق شُر شُر آب که ا
سه‎شنبه شب رفته بودیم خانه‎ی شهید عبد الصالح زارع» مدافعِ اسلام، زیاد گذشت و خوش؛ یک چیزی که می‎خواهم بگویمش این است که به خواب مادرش و حرفی زده: از بس که بابا می‎گفته دارم عباس بزرگ می‌کنم برای حضرت زینب کبری، این‎ جا عباس صدايم می‌کنند.»توی فکرم، بابای من دارد مرا برای چه بزرگ می‎کند و آن جا چه صدايم می‎کنند؟
گنجور » حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴ حافظ (غزلیات)/زان یار دلنوازم شکریست با شکایت غزل شماره ۹۴: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت معنی و تفسیر غزل شماره 94 دیوان حافظ : زان یار دلنوازم . غزل شماره 94 دیوان خواجه حافظ شیرازی راه بی نهایت دیوان حافظ حافظ شیرازی :: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت زا. ن یار دلنوازم شکریست با شکایت ‫زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته. زان یار دلنوازم غزل 094 غزل شماره 94 حافظ: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت زان یا
حتی اگر صدايم به تو نمی رسد، با تو سخن خواهم گفت. من تمام دردم را در این واژه ها می ریزم. 
برای قلبی که عاشقم نبوده است، برای دستی که هرگز مرا نوازش نکرده است، برای استخوان هایی که در آغوشم فشرده نشده است، تو خوب میدانی که بیش از این نمیتوانم دوستت داشته باشم. 
من تو را در انبوه موشک ها، گرانی ها، گریه ها، خنده ها، دروغ ها و ترس ها دوست خواهم داشت. من در انبوه جمعیت که صدایشان گوش آدم را کر میکند، فریاد میکشم که دوستت دارم. حتی اگر سیلاب بلوچستان
مرا دعوت کرده اند تا بخشیده شوم، مرا احضار کرده اند تا از بی راه ها استقلال یابم، مرا جلب کرده اند تا از پیچش بیرون بیایم و واقف شعاع شوم و روز را حساسیت کنم. ولی هنوز گویی بخشی از من در پیچش مانده است. هنوز گویی نمی توانم خود را از بندهای مرموز به خشکی امدن دست و پایم آزاد کنم. هنوز گویی نمی توانم چشمانم را قائم و تمام به سو روز باز کنم. می خواهم از این در باخبر منحوس و داخل را صدا بزنم. می خواهم از این در متوجه شوم و نور را ببینم. می خواهم. داخل هم
حالا که گریه میکنم دلم نگرفته دلم شکسته دلم شکسته ای دوست اما تو صدایش را شنیدی باور میکنی که خسته ام مثل همان شبی که یک‌ بلوار را پیاده رفتم و گاهی میانه راه داد کشیدم چون مطمئن بودم هیچکس صدايم را نمی شنود از تو چه پنهان که آن موقع اصلا یادم نبود که صدايم را میشنوی یا نه آن شب هم قلبم شکسته بود دلم میخواست راهی که می روم پایانی نداشته باشد بروم و آنقدر دور شوم که همه چیز و همه کس را فراموش کنم فراموش کنم چگونه قلبم شکسته و هیچکس هم دیگر مرا به
گذشته از آنکه بنویسند جزای همۀ را
می سپارند به تو قدر و قضای همۀ را
 
شب قدر هست ولی قدر نمی دانیمت 
که تو باید بدهی اجر و سزای همۀ را
 
ما برای فرجت آمده ایم امشب، کاش
به اجابت برسانند دعای همه ی را
 
هر چه از دامن تو دور شود دستی باز
می کشاند وسط احسان تو پای همه ی را
 
ای گل فاطمه! یابن الحسن! آقاجانم!
بشنو داد همۀ را بشنو صدای همه ی را
 
کربلایی؟ نجفی؟ سامره ای؟ یا مشهد؟
هر کجا هستی خالی کن جای همۀ را
 
زائران حرم جد تو را می بخشند
امشب آقا بده پس
کنار حوض می نشینم، ماهی ها تو را از من می خواهند؟ نسیم سراغ پیچش موهای تو را از من می گیرد؟ نمی دانم چگونه بهشون بگویم: دیگر تو را نخواهند دید. قدم برداشتی و ما تنها ماندیم. ادامه بده من دارم دنبالت می کنم. تو دیگر مرا دوست نداری، چه قبر نمناکی.
اگه اینجا خوشحال نیستی به حرف های من گوش نده و ادامه بده، برو به سمتی که در آن گنجشکان هر صبح لبخند به لبهایت می آورند. نمی توانم دروغ بگویم: زمانی که مهتاب به ملاقاتم می آید در آغوشش خواهم گرفت و تا زمان ر
اسمتونو جمع کنید ببینید چه شعری ساخته میشه! 

الفای مهربان یارم
بباعشق تو میمانم 
پپای خسته ای دارم 
تتا هستی منم هستم
ثثابت میکنم هستم
ج.جان من فدای تو
چ.چند وقتی بمان بامن
ح.حال از من نمیپرسی
خ.خوابم با تو شیرینه 
د.در جانم زدی رخنه
ذ.ذره ذره آبم کن
ر.رسوای جهانم کن
ز.زلف خود پریشان کن
ژ.ژنده جامه ای پوشم
س.سر برشانه ام بگذار 
ش.شوق من دو چندا
        سَر میزنم، سرِ کوچه ات گاهی که ساعت قلبم زنگ می زند و  میرسم به طپشْ طپشِآن لحظهکه از پنجره ات می گذرم 
بی مَهاباتَلنگُر می زنم به شیشه اتوتو نمی شنوی مرا که بغض ابر های سنگینم 
بشنو تَصنیفِ چشمان ام را که قطره قطرهقطرهاز سُکوتِ آتشین تو فرو می چکد ِ                              
 
 
 همه چیز از فایده افتاده است انگار. نه از سکوت و نه از تکلّم آبی گرم نمی‌شود. می‌توانم برای سالها با خودم عهد ببندم که صم بکم باشم ولی آخرش چه؟ باید چه کرد؟ می‌خواهم بنویسم چیزی را که نمی‌دانم چه چیزی است و جالب اینکه می‌نویسم و نمی‌دانم چرا، فایده‌اش چیست؟ سکوت می‌کنی که چه چیز را بگویی، سکوت می‌کنی که چه چیز را نگویی، می‌خواهم فریاد بزنم امّا عارم می‌آید، دیگران چه گناهی کرده‌اند که با لحن نخراشیده‌ی گنگ من از خود بیخود شوند؟
مرد همسایه آواز می خواند. به لطف در و دیوار های نازک تر از کاغذ صدایش توی راهرو ساختمان اکو می شود. شعرش نامفهوم و گنگ است ولی صدایش زیباست. سکوت می کنم و به نوای آهنگین صدایش گوش می دهم و تصور می کنم چه شکلی است. شکم گنده و با کله ای خربزه ای شکل که ته خربزه اش یک مشت موی سیاه گذاشته بماند که اسمش را ریش بگذاریم! یا .
 می دانم جوان است چون بچه ندارند، چون زنش را دیده ام که نوعروس است و به شدت مغرور. پس می باید جوان باشد.
در همین فکرهای مهربان بودم ک
به درگاهی پناه آورده ام کز در نمی راند.
که هرکس را که درماندست سوی خویش می خواند.
امید اولی که هر زمان او را رها کردم
امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم
''خداوندا؟خداوندا؟قرارم باش یارم باش
جهان تاریکی محض است می ترسم کنارم باش''
اگر گم کرده ام در این همه بیراهه راهم را
تویی که می بری سوی سپیدی ها نگاهم را
صدايم میکنی وقتی صدايم غیر آهی نیست
خطابخشی به اشک و توبه میبخشی گناهم را.!
 
من آدم ناگهانی ها بودم 
آدم دوست داشتن های یهویی از همین هایی که هرچه هم میشود ته نمیکشد مثلا مینشستم به چیزهایی که دلم میخواست فکر میکردم و میشدم نداشته های خودم برای همین معدود آدم های دوروبرم همین هایی که خواسته و ناخواسته صدايم را نگاهم را لحن صحبت کردنم را راه رفتنم را و حتی نفس کشیدنم را گوشه ای از زندگیشان داشتند مثلا یکهو نگاهشان میکنم و میگویم دوستشان دارم بی دلیل اما واقعی از همان هایی که ته دل میشود حسشان کرد مثلا بهشان فکر هم میک
مرا ببخش ولی مرا زیر بال و پرت بگیر. دنیایت را آنقدر بی رحمانه سمت من پرت نکن. مرا ببخش ولی مرا بشنو. ببین که قصه ی این شب طولانی به درازا کشیده. مرا ببخش و روی صورتم دست بکش،  ببین که جای جایش قطره های اشکی روان اند. مرا ببخش و به یاد آور قصه ی گنجشک های کوچک نشسته در اتوبان را . کمی آسمانت را آرام کن . 
آموزگاری که مشتاق آموختن است، در برهوت چه بگوید؟ شاگردی که مشتاق آموختن است، در برهوت چه بیاموزد؟ لیکن آموزگار حق در برهوت سخن می گوید و شاگرد حق می شنود. من سخن نمی گویم، که برهوت خود سخن می گوید. لبان نمی جنبند و گوشها از بیرون نمی شنوند. آن سخنان پنهانی بشنو!
اینجا هیچ کس نیست. آدمی در شهر سایه هاست. همه در گفتگویند و هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید. همه با خبرند، امّا همه اخبار سایه هاست. خاموشی، وادی سخن است و آن که خاموش است می گوید و آن که خام
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
 
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت
 
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان واین راه بی نهایت
 
پ. ن:یه چیزی هم میگم و چراغا رو خاموش می‌کنم و می‌ذارم به حال خودتون باشین : کاشکی هنوز مهسو اینجا رو میخوند:) 
هر چه گفتم عیان شود به خدا
پیر ما هم جوان شَود به خدا
در میخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود به خدا
هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود به خدا
از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود به خدا
آینه پیش چشم می آرم
نور آن رو عیان شود به خدا
باز علم بدیع می خوانم
این معانی بیان شود به خدا
گوش کن گفتهٔ خوش سید
این چنین آن چنان شود به خدا
خلوت دلگیری است خلوت من:
نه هوای اشراق دارد و نه هوای غم و جدایی
فقط دلگیر است.
صدايم بی انرژیست:
پس مینویسم
صدايم هست
ولی قدرت دستور به حنجره ام را ندارند
و
پاهایی که دیگر خسته از تکرار رفتن شده اند.
برای پاهایم بازگشت مفهومی ندارند!
آنها فقط می روند و این منم که:
می روم که بروم و می روم که بازگردم.
بی خیالش داشتم میگفتم:
خلوت دلگیری است خلوت من:
نمی دانم اصلا دلگیری چیست!؟
ولی بی نام و نشان نمی توان رها کرد فرزند خود را
فرزند بی چاره ی من
آها!
بی چ
وقت رفتن است
با اینکه نمی خواهم
این آخرین درخواستم است
فراموش نکردن من
با اینکه خیلی دشوار است
به یاد آوردن من
شب صدايم می کند
منتظر است تا شروع به رفتن کنم
خیلی وقت است چمدان را بسته ام
با خاطره های از خودمان
خاطره های که انگار تنها در یاد من هستند
شب دلسرد است
از دوباره برگشتن من
ستاره با پوزخندی می گوید:
سبک برو که زود خواهی برگشت
زندگی: 
شاید یک نگاه باشد،
این را زمانی فهمیدم که نگاهت را از من برداشتی
زندگی:
 شاید یک کلمه باشد،
این را زمانی
کانال ما در سروش
یک روز بر می گردی و خاطره های پشت سر گذاشته را نظاره میکنی، به دنبال نشانی از من .یک روز برمیگردی و در میان هیاهوی شهر صدايم میزنی به امید اینکه شاید پاسخی بشنوی . چشم هایت در انبوهی از جمعیت سوسو میزند تا شاید کسی شبیه مرا بیابی .یک روز برمیگردی که من دیگر دچارت نیستم و آن روز برای همیشه معنای دیر کردن را میفهمی.صدايم میزنی . نگاهت میکنم .برایم از عشق میگویی از تک تک لحظاتمان.برایم آواز میخوانی ، مثل قدیم تر ها در کوچه ه
دم غروب، داشتم به خانه بر می گشتم که ناگهان کسی صدايم زد:- علیرضا!برگشتم سوی صدا، تعجب کردم. مسجد ثامن الائمه بود که با لبخندی، در آن سوی خیابان ایستاده بود و مرا صدا میزد. یعنی بروم پیشش؟ چقدر دلم برایش تنگ شده. مدتی است که الکی الکی درس را بهانه کرده ام و مسجد نرفته ام. چه می شود اگر فقط چند دقیقه بروم پیش مسجد و زود زود برگردم کنار درس ها؟ در این فکر ها بودم که عقل‌ با گستاخی به حرف آمد که: - بیخیال بابا! دلت خوش است! برگرد خانه درس هایت را بخوان

نمی‌توانستم در آن وضعیت ببینمش
دوست نداشتم هیچگاه مریضی اش را ببینم
از اتاق عمل تا بخش دنبال تختش رفتم اما جرات نکردم جلو بروم
جلوی در اتاقش ایستادم اما جرات نکردم داخل بروم
تمام ترس زندگی‌ام دیدنش روی تخت بیمارستان بود
رفتم توی راهرو قدم پشت قدم دور می‌شدم
سنگینی دستی روی شانه‌ام حس کردم
گفت اگر میخواهی گریه کن
بغضم ترکید اما صدايم در نمی‌آمد
قدم هایم را تندتر کردم
رسیدم به انتهای راهرو 
دستم را ستون کردم روی دیوار و سرم  را پایین ان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها