نتایج جستجو برای عبارت :

شکوفایی ممات هستم . من مفسر مرگم . لبریز دردم. من نفس های دلم را می شنوم. با خودم لجبازی می کنم.خودم را سرزنش می کنم. از خودم میگذرم کنم. درخودم تردد می کنم. از محاسبه گری پیش بینی خسته ام . از تکرر زمان ها مکان ها فرسوده شده ام گاهی نبوغ خلاقیت وارد مید

من ازون دسته آدم هاي هستم که 
هميشه توقعم بالاست و اصطلاحا آرمان گرا هستم
و سال هاست دارم این رو ميبینم 
و از این سوپرمن سازی شخصی ام مراقبت ميکنم
که بهم آسیب نزنه و هر کاری رو به هر قیمتی
بخصوص رد شد از خودم انجام نده
وقتی تونستم قضاوت دیگران رو در مورد خودم درک کنم
و بفهمم هر کسی خودش رو در من پیدا ميکنه، ميبینه و سرزنش مي‌کنه،
نوبت قضاوت ها و سرزنش هاي خودم رسید.
توجهم به این موضوع جلب شد که سرزنش فردی من هم
اون زمانی اتفاق مي‌افته که من فقط
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
مي نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
مي نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهاي خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نميخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
من وقتایی که ناراحت و سرخورده هستم، یا اتفاق بدی برام افتاده، به جای مراقبت از خودم، بیشتر با خودم لجبازی مي کنم؛ مثلا غذاهاي بد مي خورم، یا از پوستم مراقبت نمي کنم. یه جورایی انگار از خودم انتقام مي گیرم. البته دلیلش رو نمي دونم. شاید ته دلم ميخوام خودم رو به خاطر حال بدم تنبیه و سرزنش کنم. گاهي وقتا هم توی موقعیت هاي خوب به خودم اجازه لذت بردن از زندگی رو نميدم. فکر مي کنم بیشتر سختگیری هام بی جاست. البته بهتره بگم توی مسیر درستی نیست چون زندگ
ادم ایده ال گرایى هستم. ترجیح ميدهم همه جا بهترین باشم. البته گشاد هم هستم و این دو قطب مخالف هميشه مرا زجر ميدهند. هميشه قبل از امتحان هايم استرس بیش از حد باعث ميشود تا درس نخوانم و بخوابم. این بار ولى همه چیز فرق داشت. ترس از دوباره پاس نشدن این درس به شدت گیرى روحم را اذیت ميکرد. دیگر خسته شده بودم از اینهمه غلبه ى گشادى بر ایده ال گرایى. دوست داشتم به دوران اوجم برگردم. همان روزهايى که براى خودم یادداشت هاى کوچک رنگ مينوشتم و خودم را تشویق مي
دوست دارم مرگم تنها از طریق خودکشی باشد. از نظر من خودکشی مرگ زیبا و شکوهمندی‌ست منتها منی دیگر نخواهد بود که بواسطه‌ی ستایش آن شکوهمندی سیراب شود. کاش تا پیری دوام بیاورم و روزی که فرسوده شدم خودم را بکشم. اینطور هم شکوهمند مرده‌ام و هم زیستنم را فدای شکوهمندی‌ای که نمي‌چشم نکرده‌ام و هم آزادانه و به انتخاب خودم بوده.
ميخواهم کمي هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم. در حال خودم باشم. هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گريان خودم باشم، خندان خودم باشم اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف ميسر نميشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند. آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل هاي سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نميشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمي رسد این بهار بعد از تو
چرا نميرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که ميروم به نیستی و بی خیال خودم
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمين لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهاي ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک ميز، زیر شاخه هاي درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی ميکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
کاش نیومده بودم تهران. متنفرم از خودم به خاطرش. اصلا حالم خوب نیست حتی نميتونم راجع بهش حرف بزنم. دلم ميخواد بميرم. من حتی عرضه ی مردنم ندارم. حتی مرگم برام اتفاق نميفته. حتی لیاقت مرگم ندارم. از همه متنفرم. از خودم از دنیا. کاش امشب تموم بشه. اینجا مينویسم شاید فقط خالی شم. وگرنه جای دیگه ای. رو ندارم. نه جاییو دارم نه کسیو. 
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نميتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهي به خودم سر بزنم اونوقت که مي بینم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم ميشم
سلام
دارم به خودم ایمان ميارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس ميتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمينه جسمي و روحی و
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نميشناسه.
مثلا همين مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی مي کنم حال خودم را بهبود بدم و کمي هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پيشرفت خوبی داشتم. درواقع اميد را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
سهم من از زندگی خیلی بیشتر از این حرفاس!از وقتی شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل هاي خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
از خودم خسته م.
دلم گرفته.
فکر ميکنم به م.ح.ز علاقه مند شدم ولی نميدونم.
دو روزه خودش پیام نداده و وقتی ميگه بعدا ميبینمت نمياد. فکر کنم باید دل بکشم.
مثل ح.ح.
چقدر بدم مياد از خودم، چقدر بدم مياد.
این روزها بیشتر ميخوابم. که قبلش تو خیالم باشم.
ته همه شون، از خودم بدم مياد.
همين.
یه سری شبا دنبال یه کوچه هايی ميگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گريه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
ميدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا ميشدیم باهم درد و دل ميکردیم صب بخیر ميگفتیم، شبا به بی کسی و تنهايی خودمون ميخندیدیم و ميشدیم همه کسه هم 
نميدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
من انقدر به دنیایِ خودم عادت کرده بودم که وقتی تو یه جمعی بودم همه سلول هاي تاریکم مثل بمب منفجر ميشدن و انقدر سروصداهاي مغزم زیاد ميشد که فقط ميخواستم فرار کنم بدوم بی مقصد فقط بدوم
گاهي وقتا انقد از دنیام و تاریکی هاش خسته ميشدم که فقط ميخواستم دو دستی آدمایِ دنیامو نگه دارمحس جنون بهم دست ميدادميخواستم کله مو بکنم بندازم دور
کلمه ها
خودم
دوست دارم خودمو رها کنم
رویاهامو
و متلاشی بشم
من زندگی رو نمي فهمم .
ا ی ن ح س ن ف  ر ت م
چشامو
     این روزها حال خیلی خوبی دارم. انگار که یه فشاری از روی قلبم برداشته شده؛ با خودم مهربان تر شدم؛ بیشتر به خودم حق ميدم؛ بیشتر به خودم کمک ميکنم که رشد کنم؛ کمتر سرزنش یا گله ميکنم از خودم؛ بیشتر به حس و حالم توجه ميکنم تا حجم کارهاي مونده در خانه و از همه مهمتر بیشتر حق اشتباه و ایده آل عمل نکردن به خودم ميدم.
     بیشتر پسر و همسرم رو دوست دارم. کمتر ميزان نخوابیدن پسرم برام دغدغه اس؛ کمتر کارهاي نکرده همسرم آزارم ميده.
     از همه مهمتر دوت
این روزها من هستم و ذهنی که خستگی هايش روی دستم مانده!
هميشه به بدترین شکل ممکن خودم را سرزنش ميکردم،هر روز صبح از خودم نااميد و نااميدتر ميشدم و اهداف کمال گرایانه ام را به شدت پروبال ميدادم اما امروز دقیقا همين حالا که مي نویسم دلم برای ذهن بیچاره ام سوخت!
خودم را مثل والدی سخت گیر دیدم که هر روز فریادهاي سخت و خشنش را حواله ی فرزندش ميکند و توقع دارد نتیجه رفتارش رشد و پيشرفت او باشد!
من امروز فهميدم سال هاست خودم را دوست نداشته ام!سال هاست
خسته شدم از زنگای وقت و بی وقتت! اخلاق مزخرف خودم کمه جواب تو رو هم باید دم به دقیقه بدم !
به تو چه کجا مي رم؟ به تو چه چیکار ميکنم؟ به تو چه چند مي خوابم چند بیدار ميشم؟ مگه تو بابامي؟ اصلا بابامم اینقدر گیر نميداد بهم!!
خسته شدم ازت . از رفتارای مزخرفت . از صدای رو اعصابت که مدام داره توو گوشام مي پیچه؟ نوار مغزیم دفتر نقاشیت شده؟!
بعد اون یارو ، حالا نفر بعدی از این ور بوم افتاده؟!     سلیقه ندارم که ، بانک جمع آوری اساتید دارم واسه خودم !!
رو زن
ميگن زمان که بگذرد درد آرام ميشود 
چرا زمان درد مرا عميق تر ميکند خب
تمام روز سعی ميکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در ميروم 
باز برميگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم مي آیم دستی به صورتم ميکشم
خیس است .
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله مي باشم که به تمام آرزوهايم که دوست داشتم و اميدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش ميخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم ميشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار ميکنم یعنی خودم اوستا و
خستم از صداهايی که مي‌شنوم 
از حرفایی که ميزنم 
از نگاه هايی که ميکنم 
از افکاری که توی ذهنمه ! 
خستم از این رویاپردازی هايی که ميکنم 
خستم .
کاش ميتونستم ذهنمو متلاشی کنم 
کاش ميتونستم خودمو تغییر بدم
کاش ميتونستم عمل کنم 
کاش ميتونستم یکم به خودم و دنیای خودم اهميت بدم 
خستم از این چهار دیواری ! 
اما فقط خستم .
شب ميشه 
صبح ميشه 
دوباره شب ميشه 
و صبح ميشه ! 
از شب متنفرم 
از روزهايی که ميگذره متنفرم 
از خودم متنفرم 
از این دنیا متنفرم 
ا
این روزها با خشم شدیدی که تمام ذهنم را به خودش درگیر کرده، دست و پنجه نرم ميکنم.
اول، نسبت به خودم خشمگین بودم و خودم را بابت موقعیت پيش آمده - به شکل هاي مختلف و البته متعدد- سرزنش مي‌کردم.
اما کمتر از یک هفته پيش، یک دوست مشترک برایم از حقایقی حرف زد که باعث شد بتوانم خودم را ببخشم و سرزنش نکنم. در عوض، خشمم نسبت به او بیشتر شد.
در واقع نميتوانم با احساساتم ارتباط برقرار کنم، نميدانم که درگیر چه احساساتی هستم. اما ميدانم بی اندازه خشمگینم.
چند
هیچی تو زندگیم به اندازه‌ی اینکه از خودم راضی باشم نميتونه حالمو خوب کنه و برعکسشم هست. هرچقدر هم همه چی خوب باشه وقتی خودم از خودم راضی نباشم اون ته مها حالم خوب نیست.
و اینکه این قضیه ميتونست خیلی وخیم باشه اگه من آدم کمال‌گرایی بودم.
البته هنوز مطمئن نیستم که هستم یا نه. گاهي پالس‌هايی ميگیرم مبنی بر اینکه هستم و گاهي هم برعکسش ولی خب همين که همه‌ی پالس‌ها مثبت نیستن هم نکته مثبتیه.
خسته شدم از زنگای وقت و بی وقتت! اخلاق مزخرف خودم کمه جواب تو رو هم باید دم به دقیقه بدم !
به تو چه کجا مي رم؟ به تو چه چیکار ميکنم؟ به تو چه چند مي خوابم چند بیدار ميشم؟ مگه تو بابامي؟ اصلا بابامم اینقدر گیر نميداد بهم!!
خسته شدم ازت . از رفتارای مزخرفت . از صدای رو اعصابت که مدام داره توو گوشام مي پیچه؟ نوار مغزیم دفتر نقاشیت شده؟!
بعد اون یارو ، حالا نفر بعدی از این ور بوم افتاده؟!     سلیقه ندارم که ، بانک جمع آوری اساتید دارم واسه خودم !!
رو زن
همه چیز زیادی یه جور جدیدیه خوبی زندگی همينه غماش جدیدن شادیاش جدیدن هميشه یه برگ داره که هنوز رو نکرده هر وقت فکر ميکنی خوب شد درست شد افتاد روی غلتک یکهو ميبيني نه بابا از این خبرا هم نیست دیشب فکر ميکردم سقف خونه داره مياد روی سرم کتابم رو دستم گرفتم تا تمرکزم رو بزارم کلمات وگرنه درو باز ميکردم کتابم رو پرت ميکردم توی صورتش مدام به خودم ميگفتم تو ارزشت بیشتر از اینه که با یکی مثل این دیوانه دهن به دهن بشی (همش برای توجیه بی عرضگی خودم بود)
اعتراف مي‌کنم هنوز هم بهش فکر ميکنم. ته ته دلم منتظرش هستم. احمقانه است نه؟ اگر کسی ازم خواستگاری کند یا تو موقعیت‌هاي مشابه، دارم به او بد و بیراه مي‌گویم که چرا نخواست با من آشنا بشود؟ از کجا معلوم همان کسی نبودن که او مي‌خواسته است؟
به عاقل بودن خودم شک مي‌کنم که چطور در این فضای مجازی از کسی خوشم آمده؟ کسی که من را نمي‌شناسد! خانواده‌ام را نمي‌شناسد و متقابلا من هم هیچ شناختی رویش ندارم. فقط در تعاملات معمولی که داشته‌ایم و متوجه شد
اعتراف مي‌کنم هنوز هم بهش فکر ميکنم. ته ته دلم منتظرش هستم. احمقانه است نه؟ اگر کسی ازم خواستگاری کند یا تو موقعیت‌هاي مشابه، دارم به او بد و بیراه مي‌گویم که چرا نخواست با من آشنا بشود؟ از کجا معلوم همان کسی نبودن که او مي‌خواسته است؟
به عاقل بودن خودم شک مي‌کنم که چطور در این فضای مجازی از کسی خوشم آمده؟ کسی که من را نمي‌شناسد! خانواده‌ام را نمي‌شناسد و متقابلا من هم هیچ شناختی رویش ندارم. فقط در تعاملات معمولی که داشته‌ایم و متوجه شد
نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی ميتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادی یه دل سیر جولون بده و بتازه .با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببینم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبيني رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو د
نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی ميتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادی یه دل سیر جولون بده و بتازه .با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببینم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبيني رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو د
بیش از هر چیز و هر کسی دارم خودم رو ميشناسمچیزی ک ناراحتم ميکنه، کسی ک آزارم ميده رو نادیده ميگیرم و تمرکزم رو روی خودم قرار ميدم
عزیزترین و مهم ترین شخص زندگی من، خودم هستم!  نه دیگران و نه خانوادم!
خیلی حرف ها و صحبت ها و آدم ها رو دارم پاک ميکنم
در این لحظه، که قلبم از شوق لبريز از عشق شده است، ميخواهم سوگند بخورم، به یگانگی تمام نام هاي زیبایت، که من هرگز، جز برای تو خودم را تسلیم نمي کنم و تا هميشه دوستت خواهم داشت و برای همه چیز سپاسگزار مهربانیت خواهم بود. 
خدای من، تو را امشب، تمامِ تمامت را برای خودم ميخواهم، برای خودم که از شوق بودنت لبريز از عشق شده ام، عشقی بی مثال، عشقی یگانه. 
ميدانم که تو در هر لحظه در قلب من مي تپی و رهايم نميکنی، خوب ميدانم که تو از احوال من آگاهي، تو را
امروز از کتاب فلسفه‌ی تنهايی رسیدم به آنجا که خلوت را توضیح مي‌دهد. مي‌گوید خلوت یعنی با خود بودن‌. در کنار خود بودن. تاب آوردن این با خود بودن. خوب که نگاه مي‌کنم به نظرم هیچ وقت خلوت نداشته‌ام حتی این روزها که به مدد ج.ا. اینترنت قطع شده و دستم از توییتر و فیسبوک و اینستا کوتاه است به اینجا پناه آورده‌ام. من بلد نبودم هیچ‌گاه با خودم تنها باشم. من هميشه در تنهايی به جمع و نت و اینها پناه برده‌ام. من در واقع همان آدم جمعی‌ای هستم که بودم. ا
گاهي دست خودم را مي گیرم، ميبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی ميکنم، گاهي پای درد و دل هايم مي نشینم، اشک ميریزم، خودم را بغل ميکنم،شانه هايم را نوازش ميکنم، اشک هايم را پاک ميکنم، گاهي قربان صدقه خودم ميروم، خودم را برای خودم لوس ميکنم، ناز خودم را ميکشم، آخر تمام این ها، بلند ميشوم و به زندگی ام ادامه ميدهم، ميدانی سخت است، ميدانی باور کن مشکل است، گاهي دلم برای خودم ميسوزد، اما بلند ميشوم، دوباره و دوباره بلند ميشوم، من بیماری ام را پذیرفته
از حرف زدن با او پشیمان مي‌شوم تی‌تی. نه اینکه او بد باشد یا جواب‌هاي بدی دهد. نه اصلا. از این جهت که بعد از حرف زدن به خودم مي‌گویم چرا باید این حرف‌ها را به او بزنم؟ به او ربطی دارد؟ حرف‌هاي او به دردم مي‌خورد یا تسکینم مي‌دهد؟ و جواب‌هايی که به خودم مي‌دهم زیاد اميدوارکننده نیستند. که این خودش یعنی این دندان لق است و باید سریع‌تر آن را کشید.
یک روز بعد از قرنطینه در چهار راه ادبیات تو یک چشم به راه خواهی داشت در حالی که مي خواهد توجه تو را جلب کند با پرتاب موشک هاي ناشیانه اش نشانه اش معلوم است با چشم هاي بی قراری که دو دو مي زند در جیب سمت راستش یک شاخه گل رز است 
برای پيش گویی ان چنان روزی حرف زیاد داشتم ولی الان خسته ام و خوابم مي اید ولی اگر واقعا اخرین روزهاي دنیاست چرا ما قبل قرنطینه و ما بعدش من فقط باید به خودم تنها بگویم به قدر کشنندگی این ویروس و فاصله احتماعی ترس الود ادم ه
هیچ جا جای من نیستهیچ احساسی مال من نیست
هیچ موفقیتی خوشحالم نميکنه
از تک تک لحظه هاي فکر کردنم متنفرم
یه روز باید خودم رو بندازم سطل آشغال
از این شخصیتِِ بی محتوا خسته م
.
.
ولی ندیدن بهتره از نبودنش؟
.
.
آخ که دلم لک زده واسه یه لحظه خودم بودن
این روزا پر شدم از دوست داشتنِ آدمای زندگیم
حس ميکنم یه منِ از دست رفته دارم
یه من که شده برای بقیه، که خوششون بیاد، که ناراحت نشن، که تصورشون عوض نشه، که ازم خسته نشن؟
.
.
گفت من همينم که هستم ولی تو اگه یکی
به نام او
چند روزی ميشه که اومدم خونه و همه چی مرتبه به جز خودم.
و دوباره شروع یک جنگ نابرابر با خودم بر سر موضوعی نامعلوم.
خسته از فضا هاي مجازی
با خودم به مشکل خوردم و دلم ميخواد دور شم از همه!
دلم تنهايی قدم زدن تو انقلاب زیر بارونو ميخواد که یه نسیم خنکی هم بیاد و صدای خش خش برگا زیر پام.
هوا اینجا خنکه دو روزه.سرده درواقع!
دو سه هفته دیگه عقد دختر ع و بی خیالم نسبت به همه چی!
انگار ک بدم اومده از همه چیز و از همه کس.
انگار از خودم جدا شدم و دا
در خواب بیدار بودن و بیدار خواب بودن برای هر کسی معنی و درک خاص دارد. هر کسی بنا به تجربه اش این معنا را درک خواهد کرد. اما من در عذابم از این آپشن انسانی‌ام. دلم مي‌خواهد سرم را بکوبم دیوار تا خودِ ورّاجم که دائم دارد با خودم حرف مي زند تکه تکه شود. اندازه دانه هاي خاکشیر شود که دیگر نشود با کنار هم قرار دادن ساخته شود. هی ور مي زند، هی تز مي دهد، حکم مي کند، دستور مي دهد، سرزنش مي کند، رویا بافی هاي اضافی از نوع غلط زیادی مي کند، ور مي زند، ور مي
باز هم سگ افسردگی و پاچه‌ی ما
این روزها به شکل بدی در نوسانم و از وقتی هم که م مرا حذف کرد افسرده حال‌تر شدهام.
ميم گیر داده به خودشناسی و تناقض‌هايم و من خودم یک لنگ پا در شرف افسردگی‌ام. حال و روز هیچ خوب نیست. چاق، افسرده، از درس عقب مانده و و و 
چی‌کار مي‌توانم بکنم با این خودم؟ از زندگی سیرم و با هیچ احدی هم ميل سخن ندارم. 
سوال‌هايی توی سرم است که آزارم ميدهد. سوال‌هايی مثل "که چی" و جواب هیچی .
درد دارم به واقع و ریشه‌ی دردم را نمي‌دا
تا حالا شده حس کنید خودتون رو نميشناسین؟
من الان یک سال و دو ماهه که هر چند وقت یک بار این فکر ميفته تو سرم که من خودمو نميشناسم. نميدونم یک سال و دو ماه پيش من تغییر کردم، یا از قبل همين طور بودم و از یک سال و دو ماه پيش تازه متوجه تغییرات شدم
راستش زیادم برام مهم نیست، من زیاد خودم رو درگیر فلسفه ی زندگی نميکنم، شعارم اینه که آسون بگیر و خوشحال زندگی کن. اما یک سال و دو ماهه که فکر ميکنم نکنه برعکس من خیلیم دارم سخت ميگیرم!
 
فکر نميکنم جواب این
به همان اندازه که دربرابر دیگران و خطاهايشان بخشنده‌ی خوبی هستم برای خودم و اشتباهاتم آدم نامهربان و کینه‌ای هستم، سخت خودم را مي‌بخشم، خیلی سخت. برخی اشتباهات را حتی نباید یک بار هم انجام داد و اگر من مرتکب آن اشتباه شوم بخشش خودم شاید سال‌ها طول بکشد. روحم شده سطل زباله‌ای که مدام اشتباهاتم را داخل آن بالا آورده‌ام. یک دفعه چه شد که من تا این حد نسبت به همه چیز سِر شدم؟ چه شد که انقدر به خودم اجازه‌ی اشتباه کردن‌هاي بزرگ و غیرقابل بخشش
گاهي احساس مي کنم اگر یک پرنده مي شدم آن قدر پرواز مي کردم که آدمي مثل خودم حسودی اش شود اما حالا مي بيني که خودم هنوز همان آدم هستم که با حسرت به آسمان نگاه مي کند تا بتواند پرواز کند چه رمزی این آسمان دارد گاهي دوست دارم از زمين کنده شوم دم غروب تماشایم کنند که اوج مي گیرم 
 
اصلا آدم هم مي تواند پرواز کند کاش مي شد همه ی وجودم بگذریم گاهي سخت مي خواهم از این شهر بروم و پناه ببرم به یک کلبه ی کوچک روستایی
 
تنهاي تنها برای خودم  
نباید شبایی مثل امشب که خیلی خسته ام حرف بزنم. به چیزی جز متنفرم نميتونم فکر کنم. مجبور کردن خودم به مثبت فکر کردن و مثبت گفتن و بخشیدن و مهربون بودن، انقدر خسته ام کرده که حتی یه لبخند دیگه هم نميتونم بزنم. خاطرات و زخمای قدیمي ام دارن مثل موریانه از درون گوشتم رو ميجون و من تلاش ميکنم بهشون بخندم. به خاطره ی نی ساما ميخندم به خاطره ی اردلان ميخندم به جای خالی والرین ميخندم و به جدا شدن به زور بهترین دوست جدیدم که برام مثل جدایی یه عضو بدن بود م
سلام بر بلاگري عزیزی که به وبلاگم وارد شدی و داری این مطلبمو مي‌خونی، خیلی خوش اومدی به وبلاگم.
از فاطمه خانم که من رو به چالش "۱۰ کاری که قبل از مرگم که باید انجام بدهم" دعوت نمودند، مچکرم.
۱۰ کاری که قبل مرگم بهتره انجام بدم:
آدم قبل مرگش دنبال دعا و نماز و استغفار و این هاست
ولی دوست دارم بعد مرگم نامي از خودم باقی گذاشته باشم.
ولی این کارها رو انجام داده‌ام که با خیال راحت برم اون دنیا.
۱-خوشحال کردن بنده‌هاي خدا
۲-یادبگیرم و یاد بدهم یادگرف
نمي دانم کدامين واژه ها را به کار برم که نشان دهد چگونه در دل تنگی ات دست و پا مي زنم و فقط مي توانم با نوشتن برای خودم کمي آرام شوم.
هیچ کس نمي فهمد وسعت درد من را به جز منی که در دفترم به حرف هايم گوش مي سپارد و من چقدر نوشتن از تو برای خودم را دوست دارم. 
من طرفدار نوشتن هستم!
 
 
وقتی هیچ کسی عمق دردت رو نمي فهمه و تنها خودت هستی که متوجه مي شی چقدر داره بهت سخت مي گذره واسه ی خودت بنویس. حتی اگر شاد یودی هم برای خودت اون شادی رو تا ابد نگه دار. نو
رضا هستم متولد 8 فروردین 68 تمام عمرم با درد و پای چلاقم زندگی کرده و هميشه توی جمع ها سعی کرده ام تا ناپیدا باشم تا مسخره نشوم تا شاید بتونم با درد م کنار بیام و هميشه تنها بودم و توی غار تنهايی خودم سر کرده ام اما متاسفانه مدتی ست یعنی از 96 تا حالا از این غار اومدم بیرون توی غار حالم بهتر بود کمتر با آدم ها سروکلاه ميزدم و خودم بودم و خودم !!!! سعی دارم دوباره برگردم توی غار تنهايی خودم 
با هم شوخی مي‌کنن و ميگن و مي‌خندن، اما با من خیلی ارتباط خاصی ندارن هنوز. فقط مي‌شنوم و بدون این که به سمت‌شون برگردم مي‌خندم. ولی شاهد اولین تلاش‌هاشون برای برقراری ارتباط هستم.
مثلا اون روز یکی‌شون درحالی که داشت بعد از وضو آستین‌هاش رو مي‌کشید پایین، وارد سالن شد و یهو بلند گفت:خانم الف! نمازخونه‌ی خانم‌ها . اون آخر راهرو یه در هست. اونجاست!»
واقعا لازم بود بزنم زیر خنده یا حداقل یه دوستی باشه که بهش نگاه معنی‌دار بندازم!
+ از الا
امروز صبح با اکراه بیدار شدم و خواستم برای ادامه کار پریروزم برم کرمانشاه 
خب خیلی زورکی بود و دقیقا دم در تصميم گرفتم نرم و کار دو نفر از بنده هاي خدا رو راه بندازم و کار خودم بزارم برای روز شنبه. البته بخاطر بنده هاي خدا نبود بخاطر خود خودم بود واقعا حوصله  نداشتم خودم رو ماچ کردم و گفتم امروز رو بی خیال من شو عشق دلم خیلی خسته م , و عقلم گفت ایرادی نداره دختر استراحت کن چون اگه با این حال بری بعید ميدونم کارت درست شه.
خستهام از این تلاطم، از این بدی تمام‌قد آشکار و زور الکی برای جمع و جور کردن، زور الکی برای خر کردن خودم، زور الکی واسه نخوندن خبرا، زور الکی واسه وارد نشدن به بحثای ی، زور الکی واسه رقصیدن با گرگا، زور الکی واسه هی زر و زر کوچیک‌تر کردن آرزوها، زور الکی واسه سرزنش خودم که لابد من خیلی پرتوقعم»، زور الکی واسه مصون موندن از سیل بدبختی که همه ما رو داره با خودش مي‌بره، زور الکی واسه پرت‌کردن حواس ذهنم به کتابا، زور الکی واسه پیدا کردن
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که ميخواهم برای حال خوبش تلاش کنم.خودم را آنقدر دوست دارم که ميخواهم فقط برای او زندگی کنم.هرچندهراز گاهي دلم را ميشکند اما باز هم دوستش دارم و ميبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش ميگیرمش
داشتم فکر ميکردم که منی که الان هستم همون منیه که دوست دارم باشم؟!
اینی که الان هستم رو دوست دارم؟!
از خودم راضی هستم؟
خودمو‌دوست دارم؟
سوالاتی که ذهنمو درگیر کرده،اینکه اینقدری که نگران بقیه ميشم نگران خودم ميشم؟!
اینکه اینقدری که خوب بودن بقیه برام مهمه،خوب  بودن خودم برام مهمه ؟!
خیلی زشته که همه این جوابا منفیه.
چرا من نباید خودمو جسممو روحمو وجودمو اینقدری دوست بدارم که گاهي دستمو بگیرم ببرم بیرون حالو هواش خوب شه،چرا نبرمش سینما ،نب
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمين روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامي ندارم. وضع مطلوبی ندارم . چرایش را نمي دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس مي کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم  
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته هاي 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
خب قراره امسال بیمارگونه خودم رو عادت بدم به خوندنفقط بخونم و یاد بگیرمنبوغ من خودم رو به کار سپردنهباید غرق شمخیلی کار دارم خیلییییی.چیزی که از دیشب ذهن منو مشغول کرده ، تحقیقات شخصیم هست که با رفتن به پوشه ی ذخیره شده تو گوشیم من رو درگیر خودش کرده.باید بهشون رسیدگی کنم..نسبت طلایی داوینچیتسلابوهم.ميدونی باید اینو به عنوان جایزه برای خودم قرار بدمکارای ضروری و مجبوری رو در واقع !! انجام بدم بعد بیام سراغ این تحقیقات جادوییآر
یک سال اخیر مداوم ورزش نکرده‌ام و هر چند وقت یکبار بین تمریناتم وقفه‌ای افتاده. وضعیت افسردگی‌ام که بدتر شد این وقفه‌ها هم بیشتر و طولانی‌تر شدند. چند ماهی با خودم کلنجار رفتم و از این که نمي‌توانستم مثل سابق وزنه‌هاي سنگین بلند کنم خودم را سرزنش مي‌کردم. برایم غم‌انگیز بود که زود خسته مي‌شوم و موقع بالا رفتن از کوه نفسم مي‌گیرد. تصویری که از خودم توی ذهنم داشتم همان عالمه‌ی ورزشکاری بود که با نهايت توان ورزش مي‌کرد. چند روز پيش با خو
یک سال اخیر مداوم ورزش نکرده‌ام و هر چند وقت یکبار بین تمریناتم وقفه‌ای افتاده. وضعیت افسردگی‌ام که بدتر شد این وقفه‌ها هم بیشتر و طولانی‌تر شدند. چند ماهی با خودم کلنجار رفتم و از این که نمي‌توانستم مثل سابق وزنه‌هاي سنگین بلند کنم خودم را سرزنش مي‌کردم. برایم غم‌انگیز بود که زود خسته مي‌شوم و موقع بالا رفتن از کوه نفسم مي‌گیرد. تصویری که از خودم توی ذهنم داشتم همان عالمه‌ی ورزشکاری بود که با نهايت توان ورزش مي‌کرد. چند روز پيش با خو
اینکه من یه اشتباهو چندبار در شیوه هاي مختلف تکرار ميکنم فقط ميتونه نشون دهنده ی حماقتم باشه و بس:////// خدایا خسته نشدی از اینکه فقط منو از این راه امتحان ميکنی؟من خسته شدم:/به جان خودم :/ حالم داره بهم ميخوره از خودم اول از خودم دوم و از همه :/خدایا خاهشا پیمنتی:(من الان در موقعیتیم ک دارم یه اشتباهو تکرار ميکنم و بدون فهميدن اینکه چرا و من ميدونم ک قبلا اینکارو کردم ولی باز دارم تکرارش ميکنم خیلییی حس بدیه:(
امشب خونه خواهرم بودیم همگی دورهم جمع شده بودیم.
خواهرم نتش داشت تموم ميشد یهو به شوخی رو به جمع ميگه
نفری 5تومن بزارید ميخوام نت بخرم
یهو مامانم10تومن بهش ميده:)
و به یه بهونه ی اینکه مارو با ماشینتون بیرون،اونجا بردید کرایع دادم:-|
خیلی دردم کرد که تموم مدتی که من مودم خریدم یک بار نشد که بهم پول برای شارژ اینترنتم بهم بدن
و فقط یک بار ازشون تقاضا کردم،واقعا ندادن!!خیلی برام عجیب بود که راه به راه پول به خواهرزاده هام 
اگه بخوان ميدن یا همين
تغییر کردن واقعا سخته، توی هر مسئله ای سخته. حس عدم امنیت به آدم القا ميکنه:|. شایدم فقط من اینجوریم؛پای انجام دادن که ميرسه، ترجیح ميدم توی موقعیتی که هستم بمونم. حتی بعضی از خواسته هام رو، به دلایل خیلی چرتی که نمي دونم منشاش چیه؛ دنبالش نميرم. در حد همون خواسته ميمونن:(
حالا وقتی سعی کنی شخصیتتو عوض کنی، رفتارت رو عوض کنی، طرز فکرت رو تغییر بدی، سختیش چندین برابر ميشن. اینجور چیزا توی عمق وجود آدم، ریشه دارن. نميشه راحت عوضشون کرد. ولی دوست د
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته هاي ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هايی که نخ هاي کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمي داند ، اری خودم برای خودم،چه اهميتی دارد که کسی به من نه گل هدیه ميدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همين زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست .
هیچ چیز
حتی گاها احساس ميکنم من خودمم برای خودم نیستم .
نميدونم در آینده یعنی روزی مياد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نميدونم .
من تنها چیزی ک دلم ميخواد اینه ک رها و ازاد باشم .
خودم برای خودم باشم . همين
این روز ها بار ها از خودم ميپرسم ، خوبی؟و به خودم جواب ميدم ، خوبم . خیلی خوبم حتی به خودم لبخند هم ميزنم از همان لبخندهاي .
من باید همه سعیمو برای داشتن یک حال عالی بکنم . 

+بارون مياد و من در حال ترجمه (کتاب Margareta_Nordin_DirSci,_Victor)هستم و یک موزیک بیکلام آروم هم گوش ميدم . فضای سنگینیه در کل؛ ساعت هم که از نیمه شب گذشته
سلام، من یه اسلات تنبل هستم!
نميدونم چرا با وجود اینکه اسمم رو خیلی گُنده اون بالا حک کردم (با کلی صرف انرژی و چندخط کدنویسی!) باز دارم خودم رو برای شما معرفی مي کنم!
شاید با خودم فکر کردم ممکنه موجودات یه سیاره ی دوردست خودشون رو اون جوری که هستن معرفی نکنن
ولی همين الان به شما بگم که من یه اسلات تنبل» هستم، نه کمتر و نه بیشتر
اگه تو روزهاي بعدی حوصله داشته باشم باز هم براتون اسلاتر ميگذارم
 الان هم خیلی خسته م و باید برم استراحت کنم
شب به خیر
تصميم گرفتم یکم روی پای خودم وایستم ولی فقط یکم برای همينم همين قالب این وب رو برای اون وب ویرایش کردم و به زودی اون وب رو براتون رونمایی مي‌کنم البته یه ویرایش ناشیانه است و ميدونم خودم پس فعلا گیر ندین تا بعد چارلی وقت کنه اولش ميخواستم تا عید تو دفتر یا ورد بنویسم بعد به مرور وارد اون وبلاگ کنم ولی دیدم نوچ من اینجوری سختم ميشه تنبلیم ميشه و تهش هم فراموش ميکنم ميخواستم چنین وبی بزنم و به استادم نشون بدم در این حد ترکیب پاندا و ماهی قرمز یک
چقدر دوست دارم این فکرهايی که تو سرم ميچرخه رو بنویسم.
اما نميتونم!
واقعا نميتونم.
حسرت ميخورم به وبلاگ‌هايی که افکارشون رو به اشتراک ميذارن ولی من جرئتشو ندارم.
نه اینکه از خودم فرار کنم، از خودم نه، از مخاطبام فرار ميکنم.
و همين نشون ميده که من برای خودم نمي‌نویسم!
کل فلسفه وجودی وبم زیر سوال رفت اصلا!
هعی روزگار :/
کاش این گردباد زمان که دست همه رو گرفته و با خودش مي بره، دست من رو هم ميگرفت تا اینطور از کاروان جا نمونم. انقدر نگران و ناراحت و فسرده و پژمرده و خسته و ناتوان و در عین حال عصبی م که حالم بهم ميخوره ازینکه اینارو اینجا مي نویسم. دلمم نميخواد با کسی در موردش حرف بزنم. فقط خودم ميتونم به خودم کمک کنم نه هیچکس دیگه. جنس استرسم با استرس سر جلسه امتحان فرق ميکه. اونموقع دست و پام ميلرزه. این روزا قلبم تیر ميکشه. کاش قبل اینکه ازین کابوس بیدار شم، خود
وقتی خسته و داغونم باید آرایش کنم باید خط چشم بکشم و رژ لب بزنم آینه بگیرم دستم و غش و ضعف کنم واسه خودم، باید به خودم یادآوری کنم که زیبا و با ارزشم باید خودمو واسه خودم به نمایش بذارم و یادم بیاد که چقدر خودمو دوست دارم.
یا مثلا آهنگ موجود در مطلب قبلی رو با هیجان برای خودم بخونم و انرژی نهفته ام فوران کنه.
یا از اون سلفی هاي شگفت انگیز بگیرم و خودمو حالمو ثبت کنم خیلی وقته عکس نگرفتم دقیقا بعد از خبر دیسک و افتادن رو دور دکتر رفتن.
سلام و درود دوباره خدمت عزیزان گلم
در مورد پذیرش خودم به درک این رسیدم که:
 خودم را بپذیرم 
با خودم کنار بیام 
با خودم نجنگم  
از سر راه خودم برم کنار 
اینو باید 100% بپذیرم 
که من همينم با همين صفات خوب و بد 
خودم را دوست داشته باشم و به خودم احترام بزارم.
یک مسئله ای که سالها در ذهن من بود ، این بود که همه بی عیب و نقص هستند و من تنها ، عیب دارم.
و این معیوب بودن من باعث رنج و کینه نسبت به خودم مي شد.
و حالا به این آگاهي رسیدم که همه و همه بدون هی
مي‌خواهم بروم.همه‌اش مي‌خواهم به اینجا و آنجا بروم و این‌چیز و آن‌چیز را امتحان کنم.واقعیت البته،اینست که مي‌دانم دردم چیست اما مي‌خواهم حواس خودم را پرت کنم.مي‌خواهم فراموشم بشود که چه شد.دلم مي‌خواهد در رودخانه فراموشی آب‌تنی کنم تا شاید آرام بگیرم.
اینجا برایم کافی نیست.پس یک جایی در ورد‌پرس برای خودم در نظر مي‌گیرم.با اینجا فرق دارد.دوستش دارم.
هر لحظه دنبال بهانه‌ای برای خوابیدنم.زنگ ساعت را برای یک ساعت دیگر کوک ميکنم.به خودم مي‌گویم که فقط یک چرت یک ساعته است و نه بیشتر.خودم بهتر از همه مي‌دانم که قرار است در اولین ثانیه‌ی شنیدن صدای زنگ ،انگار که از قبل منتظرم،با ضربه‌ی محکم دستم خاموشش کنم و تا هفت هشت ساعت دیگر به خوابم ادامه بدهم.بهانه‌ی چُرت یک ساعته» در حکم یک مجوز است برای خوابیدن بدون عذاب وجدان.که اگر طولانی‌تر شد با خودم بگویم که اتفاق بود و از اراده‌ی تو خارج،پ
اونقدر درگیر کارهاي زندگی ميشم که کلا خود زندگی یادم ميره !
اگر قرار باشه زیاد فهميدن بشه حناق و گلوت را بگیره ترجیح ميدم چند صباحی بشم گاوی در چراگاه زندگی .
گاو چی کار ميکنه ؟ علف ميخوره . بدون اینکه بخواد بفهمه علف چیه و گاو کیه و .
روح وحشی
+کلا فعلا سوار قطار لحظه هستم . تا حد مرگ خودم را با کارهاي زندگی خسته ميکنم تا وقت نکنم به خودم فکر کنم !
لیس فی الدار غیر نفسی دیّار
حال خوبی ندارم، مثل مجنون‌ها مي‌مانم. بدنبال گريزگاهي برای این تنهايی و بی کسی مي‌گردم. درد و سوزش معده دارم و عاطل و باطل دور خودم مي‌گردم. 
رو تخت تنم یک رباط مچاله‌ست
درد هنوز کرختم نکرده و به هرچیزی دست مي‌برم تا مسکنی برلی دردم بشه. 
درد دارم. درد جدایی و تنهايی و بی‌کسس.
خودم خواسته بودم. باید طاقت بیارم تا بزرگ بشم
پسر، دلم برای خودم مي‌سوزه.خی‌لی.ولی احساس مي‌کنم اگه الآن به خودم اینو بگم ضعیف مي‌شم، شل مي‌شم و دیگه مرزای ذهنمو رعایت نمي‌کنم و وارد رابطه‌هايی مي‌شم که نباید .
اما حقیقت اینه که هرجور فکر مي‌کنم حق با منه.
امروز وقتی درباره‌ش حرف زدم فهميدم خی‌لی گناه دارم و حقمه این احساسا رو داشته باشم واذیت باشم و ناراحت بشم.
نیازهايی دارم که برطرف نمي‌شه و اگه بخوام برخلاف این روش برم راه درستی نیست، پس باز باید صبر کنم.اما من واقعا دختربدی نی
نزارید کسی روتون برچسب بزنه حتی خودتونامروز تنها روزی بود ک خودم رو خودم برچسب نزاشتم و اعتماد بنفس داشتم اما بقیه آدم ها سعی ميکردن قضاوتم کنن
حداقل دوست خودم قضاوتم کرد درصورتی ک رفتار من از نظر خودم کاملاً درست بود! پس در نتیجه من لازم نیست تو کلیشه اون جا بشم!
داشتم برای خواهرم از حس دلتنگی‌ام نسبت به کتاب‌ها حرف مي‌زدم که به این نتیجه رسیدیم که من در همه عمر به کتاب‌ها وابستگی عجیبی داشته‌ام: کلاس چهارم بودم که راهم را به کتابخانه مدرسه به عنوان دستیار کتابدار باز کردم و از آن به بعد هم در تمام سال‌هاي مدرسه، کتابخانه پاتوق هميشگی من بود. همين‌طور داشتیم مي‌گفتیم و از این تجدید خاطره شاد مي‌شدیم که برای خواهرم از زمانی گفتم که به کتاب‌هايی که او به من هدیه داده بود چنان سرگرم شده بودم که تص
من آنقدر درمورد خودم نميگم تا ریا نشه خب من هم رپکن هستم مثل خیلیا که ميخوان تو این جایگاه و تو این لول کاری باشناز خودم تعریف نميکنم هیچوقت اما اینو ميدونم هم من هم آدمای دورو اطرافم که قالبن موزیک نسل جدید ( چهارم ) رپ پارس رو گوش ميدیم تا با فضای این نسل آشنا بشیم و سطح خودم و لول کاری هم نسل هاي خودمو ارزیابی کنم ، به این موضوع پی ميبرم که من از خیلی از رپکن هاي نسل چهار و گاها نسل سوم قوی تر هستم اینو من نميگم که شما فکر کنید داره از خودش
برای خودم یه کانال درست کردم که تنها موجود زنده ای که توشه خودمم . ميخوام صادق باشم با خودم ميخوام خود واقعیم رو اونجا بروز بدم. ميخوام خیلی چیزا رو فقط برای خودم منتشر کنم که فقط مخاطبشون خودم باشم . دلم ميخواد بتونم اونجا خود واقعیم رو ببینم . پوسته ی بیرونیم رو بطنم کنار  و هسته ی وجودیم رو ببینم . اميدوارم بشه . نتیجه ش رو بعد ها بهتون ميگم . شاید ماه بعد شاید سال بعد و حتی شایدم سالهاي بعد
توی زندگیم
در هیچ مقطع و زمانی
خودم رو به اندازه الان دوست نداشتم و روی خودم به اندازه الان حساب نکردم.
به خودم خیلی اعتماد دارم.
 
این رو مدیون دوستهاي خوب
و عشق خودم هستم که یه انسان فوق العاده هست و انسانیت رو در من تقویت کرد.
 
و البته ممنون صابخونه قبلیم (همون که مسن هست و ادم خودخواه و دیکتاتوری هست و پیر درون داره) و همه کسانی که خودرای و مستبد و حرف حرف منه، مای وی اور هاي وی، و هستن، که به من نشون دادن، گذر سن، حتی رسیدن به هشتاد سالگی، ب
کسی جز خودم نميتواند کاری کند.
خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بی‌حوصلگی. از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم.
.
پيش دانشگاهي که بودم رو تخته مقابل چشم‌هايم نوشته بودم. سرباز این ميهن شوم، خون دلِ دشمن شوم . و حالا هیچ خبری از آن شور و هیاهوی آخر نوجوانی نیست و جای همه آن دغدغه‌ها روزمرگی عبث‌آلود جا خوش کرده است.
.
امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد.
با خودم بارها گفتم. سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من
مطمئنم یه جایی از وجودم ، یه گوشه ای از ذهنم کز کرده 
زانوهاش رو بغل کرده و اشک ميریزه 
منتظره دستش رو بگیرم و بکشمش بیرون 
همون دختری که شکست و نا اميدی تو کلش نمي رفت 
همون دختری که تا نفس اخر ميجنگید.
خسته شدم 
انگیزه ندارم 
 هدفم مثل یه پارچه ی قرمز واسه یه گاو دست و پا شکسته ست
یا حداقل گاوی که فکر ميکنه دست پاش شکسته .
باید دست خودم رو بگیرم .به خودم آرامش بدم ، بگم هیوا اگه نشد نشد ، من پيشتم ،دستت رو ميگیرم دوباره با هم بلند شیم .
خیلی
این دردها کلافم کردن 
دل پیچه هاي وقت و بی وقت 
اینکه شب ها تا سرم و ميذارم روی زمين دردهام هجوم ميارن و مغزم ازم ميپرسه این درد قراره تا کی باهات باشه
و دلم جواب ميده تا اخر عمر
مغزم ازم ميپرسه تا کی ميخوای عمر کنی
و دلم ميگه با این اوضاعی که من ميبینم اميدی نیست
و اميدم ميگه نااميد نشو 
و دردم شدید تر ميشه
فقط ميگم خدایا برگردم به شش ماه پيش وقتی که سالم بودم یه بار دیگه قربون خودم برم یه بار دیگه خودم و ببینم و دلم برای روزای بدون دردم تنگ ش
دیگر حوصله ام با من همکاری نمي‌کند، مي‌دانم خسته است، به استراحت نیاز دارد، اما اکنون، در این سن، نه، اصلا حوصله ی عزیزم، همکاری لازم را با اینجانب به عمل آور، پس از مرگم به اندازه ی کافی وقت برای نبودنت هست.تو با این کم کاری ات به زندگی ام، به خودم ضربه ميزنی، نزن جانِ من، نزن
 
به درک که هر کاری کردم و هر اتفاقی افتاد.
دیگه خسته شدم از این که تینقدر خودم رو به خاطر کار کرده و نکرده متهم و سرزنش کردم. 
واقعا نميدونم چرا حالیم نميشه که توی این سن داشتن این تعداد موی سفید توی سرم عادی و طبیعی نیست. 
از بس که در طول زندگیم از حرف مردم ترسیدم و به خاطر این که سرزنش نشم کاری رو کردم که دوس نداشتم انگار عادت کردم. 
خیلی تو زندگیم به ادمای دور و برم باح دادم خیلی زیاد. 
ولی از ادمای دور و برم اینقدری که براشون وقت و انرژی و احترا
سلام
گاهي وقتا آدم همه کس و همه چیز رو مقصر ميدونه
جز خودشو
امشب ميخوام بگم
از خودم گله دارم
از خودم ناراحتم.
زیادی به خودم بها دادم که نميتونم جلوش رو بگیرم
خدایا خودِ من را در خودِمن زمين بزن
من به نگاهت نیاز دارم
فردا روز زیارتی امام رضاست.
کاش نبودم 
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمي خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .
یه روز خودم رو مي‌کشم . قول ميد
من خودمو بابت همه حرفایی که ميشنوم سرزنش ميکنم چون خودم مقصر قرار دادن خودم تو همچین شرایطیم 
به هر طرف که نگاه ميکنم احساس غربت همه وجودمو پر ميکنه و بغض شروع ميکنه دو دستی گلومو فشار دادن تا خفم کنه 
عذاب ميکشم .
اره من پذیرفتم 
خودم خودمو تو شرایطی قرار دادم که حالم این باشه 
فقط یه چیز 
اینبار از رفتنم هیچ نشونی ای نميمونه .
یه چیز از من یادگاری 
شنیدن یه جمله ممکنه دست گذاشتن رو بزرگ ترین نقطه ضعف یه ادم باشه 
ممکن یه حرف اره فقط یه حرف
شاید چریکی راست ميگفت. شاید واقعا وقتشه که برم و همه چیز توی ذهنم همينقدر قشنگ بمونه و از خودم خاطره هاي خوبی هم بذارم و بعد همه چی سر وقت تموم شده ی خودش، تموم بشه. تا وقتی که دوست داشته ميشم و بودنم بهتر از نبودنم باشه. احساس تنفر دارم نسبت به خودم دقیقا الآن. بخاطر احساساتم. به هر کسی. به گفتنش. به اینکه خودم رو به بقیه نشون دادم و با احساساتی بودنم خودم رو از چشم همه انداختم و حال همه رو از خودم به هم زدم و دراما ساختم نميدونم. فاک مای سلف. 
لیس فی الدار غیر نفسی دیّار
حال خوبی ندارم، مثل مجنون‌ها مي‌مانم. بدنبال گريزگاهي برای این تنهايی و بی کسی مي‌گردم. درد و سوزش معده دارم و عاطل و باطل دور خودم مي‌گردم. 
رو تخت تنم یک رباط مچاله‌ست
درد هنوز کرختم نکرده و به هرچیزی دست مي‌برم تا مسکنی برای دردم بشه بی‌فایده‌ست.
درد دارم. درد جدایی و تنهايی و بی‌کسی.
خودم خواسته بودم. باید طاقت بیارم تا بزرگ بشم
از اونجایی که خودم نه تنها به مورد لیلی اضافه شدم، بلکه سه چهار روزی هم هست که سرفه مي‌کنم، در کمال خوش‌بيني دارم تلاش مي‌کنم به خودم دلداری بدهم که عدم تجویز دارو برای تقویت سیستم ایمنی بدن خودم خوب هست و من به حکمت ماجرا پی نبرده‌ام هنوز :-)
هميشه همه ی زخمامو خودم با  دستای خودم مرهم گذاشتم،تنهايی سرمو بالا گرفتم گريه کردم، به خودم برای اشتباهاتم دلداری دادم و از خودم معذرت خواستم،این معنی تنهابودن نیست،معنی خودت ساخته بودنه شاید. تو دلم با بقیه دعوا نکردم با خود گذشتم دعوا کردم خود گذشتمو برای تلاش بیشتر تشویق کردم و اشتباهات گذشته رو تو ذهن خودم قشنگشون کردم،مثل "مردی در تبعید ابدی"ما هممون بعضی وقتا خوشحالیم از ته دلمون بعضی وقتا دلگیریم توی تمام اوقاتمون و بعضی وقتا خست
من آشنا هستم با  روز هاي پاک و بستگی هاي کودکانه ی خودم.مي دانم که لاله واژگون کجا مي روید و گرگها کی زوزه مي کشند .
من به همبستگی درختان و شیفتگی پیچک همسایه ایمان دارم. من باور دارم که مورچه ها، گلها، درختان گاهي هورا مي کشند. 
من نمي خندم اگر کودکم در گورستان با پدرم که سالها پيش کفن پوسانده است دیدار کند . 
من پچ پچ  چمن ها را مي شنوم وقتی کسی قانون آنها را له مي کند. 
من آشنا هستم با  روز هاي پاک و بستگی هاي کودکانه ی خودم.مي دانم که لاله واژگون کجا مي روید و گرگها کی زوزه مي کشند .
من به همبستگی درختان و شیفتگی پیچک همسایه ایمان دارم. من باور دارم که مورچه ها، گلها، درختان گاهي هورا مي کشند. 
من نمي خندم اگر کودکم در گورستان با پدرم که سالها پيش کفن پوسانده است دیدار کند . 
من پچ پچ  چمن ها را مي شنوم وقتی کسی قانون آنها را زیر پا مي نهد. 
* از خودم خواسته بودم یه مدتی ( که نميدونم کوتاهه یا طولانی) غرق بشم تو خودم!
ميخوام خودم جوابِ سوال خودمو پیدا کنم..
ميخوام ببینم با غرق شدن ميشه شنا یاد گرفت؟
* از طرفی مي‌ترسم نکنه تو این مدت یهو به خودم بیام و ببینم زمان رو از دست دادم!
* ميبيني یا نه؟ که همه‌ی زندگیم، همه‌ی حالات و رفتار و احساساتم، همه و همه شده وابسته به تو! ازم خواسته بودی یه وب بزنم و از تو بنویسم. این وب رو زدم که از تو بنویسم ولی همش داره ميشه از منِ وابسته به تو
* انقد ک
به طرز غمگین کننده ای تابستون ها هم دیگه مثه قبل نیست. فصلی که هميشه منتظرش بودم نیست. تمام تابستون به چیزهايی که ازم گرفته فکر مي کنم چیزهايی که خودم با اراده ی خودم ولی نه به ميل خودم رهاشون کردم، برای داشتنشون زیادی ضعیف بودم. این، این که تصميم خودم بود، من رو مي کشه یه روز! 
از این به بعد هیچ وقت از برنامه هاي خودم نميزنم که به برنامه هايی که خانم مریم. و. ميریزه برسم و نميدونم حق دوستی رو ادا کنم و ایناا!!! دیگه دوستی ای در سطح معنا بین ما وجود نداره. از قبل هم ميدونستم این رابطه راه به جایی نميبره. اگر هم چیزی بشه در مورد اتفاقی که امروز افتاد، خودم بی حواسی کردم، خودم هم پاش هستم
من رو باش برای کی اینقدر وقت گذاشتم. 
پی نوشت:‌شاید بعد ها ماجرای امروز را با جزئیات اینجا بنویسم.
به خودم مي‌آیم و مي‌بینم انگار گم شدهام. انگار توی
هزاردالان این شهر دراندشت و کثیف خودم را باخته‌ام و هرچقدر هم که سراسیمه کوبه‌کو
مي‌گردم دنبال خودم، که من» کو، باز هم هیچ نشانی از من نیست. باز هم خودم هستم و
هزاران ميلیون آدم دیگر روی این زمين که بود و نبود این وجود برای هیچ‌کدامشان
جذابیتی ندارد. مي‌دانم باشم یا نباشم، زمين دور خورشید مي‌چرخد و خورشید هم تا
وقتی شعله‌اش زبانه بکشد و به کوتوله‌ای سفید تبدیل نشده، توی این گیتی بی‌
اگه خودم خودم رو چشم نزنم داره این روند ترک به خوبی پيش ميره. هنوز اميدوارم یا دلم مي‌خواد ح برگرده ننتها دارم بدون مراسم سوگواری زندگی ميکنم. اميدوارم همينجور خوب پيش بره. 
دلم مي‌خواد برگردم به روزهاي تنهايی و لذت بی کسی و با خود بودن. کاش بلد شوم خودم را بغل کنم و درس بخوانم و مطالعه کنم و به خودم بپردازم و بهره‌ام را از زندگی افزون کنم بجای آن رمانتیک بازی‌ها
بسم‌ا.
دیروز روزی بود که بعد از دو سه سال احساس کردم از خودم خوشم مي آید، با خودم فکر کردم که ميتوانم به خودم تکیه کنم چون دوست دارم خودم اذیت و ناراحت نشود ، دیروز آدم گستاخی بودم.انگار به این چیزها عادت نداشتم . یادم رفته همه چیز ميدانی .ظرفیتم کم شده. امروز اما از خودم متنفرم . جزو شدیدترین حالاتی که از خودم بدم مي آید . من اغلب خودم را دوست ندارم و لایق خیلی چیزها نميدانم ولی این یکی دقیقا تنفر است، از آنها که دوست داری یک درد جسمي ای سراغت بیاید تا د
باید برگردم به خودم. و یادم باشد همين طور آبکی خودم را از دست ندهم. حوصله‌ ی آدم ها را ندارم. اینها را اینجا مي‌گویم وگرنه بیرون از اینجا قضاوتی روی آدم ها ندارم. اینجا این طوری است . بیرون از این‌ جا کاری به کار کسی ندارم. عادت گرفته‌ ام حرف دیگران را که مي‌شنوم سکوت کنم. به گوش‌هايم هم عادت داده ‌ام کمتر بشنوند. فقط توی خودم هستم. شاید اینطور برایم بهتر باشد که سکوت کنم. شاید بهتر باشد باز سعی کنم زندگی کنم. شاید بهتر باشد دست و پا بزنم. ورز
من با تمام وجود، عاشق وقتایی ام که خودم رو پرت ميکنم تو بغلت و نميتونم بهت سلام کنم از بس پر از عشق و دلتنگی ام برات :) و تو که قلب منو به تسخیر درمياری وقتی اونقدر منو بغلت نگه ميداری تا خودم خسته شم و دستمو شل کنم و بپیچم بیرون از بغل پر از زندگیت *____* ^_____^
الف.
 سلام.
  نمي‌توانم تصوّری داشته باشم از این که اگر سرگذشت تا به ام‌روزم را برای منِ پارسال‌م تعریف مي‌کردید چه واکنشی نشان مي‌داد. راست‌ش به غایت غریب‌ست. و زنده‌گی مگر هم‌این تجربه کردن‌ها نیست؟ هم‌این که نمي‌توانم برای سالِ بعدم تصوّری داشته باشم مگر هیجان‌انگیزش نمي‌کند؟ راست‌ش قضیه این‌جاست که من نمي‌دانم چه مي‌خواهم بکنم. درگیر این بی‌هدفیِ مزمن شدهام. خسته شدهام. از کار دوّم هم درآمده‌ام. بی‌پول. بی‌هدفِ درست و م
از ساعت 10ونیم که از آنجا برگشتم تا ساعت 13،به تحلیل رفتارهاي خودم پرداختم،به سرزنش و شماتت مدام خودم.به اینکه آنی نبودم که باید باشم.آنی نبودم که انتظارش را داشتند.بچه تر از این حرف هام که خیلی چیزها را یاد گرفته باشم و . .یک رالف خرابکار درست و حسابی بودم.
اما بس است.اوضاع چنین نمي ماند.
باید به اصلاح خودم برخیزم.این یکی از مهم ترین رسالت هاي من برای سال98 باید باشد.
یکی از علت هاي که از دست خدا عصبانی هستم اینه که کمالگراییم باعث ميشه خودم رو نتونم ناقص بپذیرم و هر موقع که متوجه عیبی درون خودم ميشم انگشت اتهام رو سمت خدا که منو اینجوری و با این نواقص خلق کرده ميبرم.
ازش عصبانی ميشم که چرا منو ناقص خلق کردی که الان زجر بکشم.
برا اون که کاری نداشت منو از اول اینقدر ساکت و کمرو نمي ساخت، و این نقص، عصبانیم ميکنه.
وحالا من باید با این توان و طاقت کم و بدن ضعیف و امکانات محدود و زمان کم، خودم رو کامل کنم برای یک ا
یکی از علت هاي که از دست خدا عصبانی هستم اینه که کمالگراییم باعث ميشه خودم رو نتونم ناقص بپذیرم و هر موقع که متوجه عیبی درون خودم ميشم انگشت اتهام رو سمت خدا که منو اینجوری و با این نواقص خلق کرده ميبرم.
ازش عصبانی ميشم که چرا منو ناقص خلق کردی که الان زجر بکشم.
برا اون که کاری نداشت منو از اول اینقدر ساکت و کمرو نمي ساخت، و این نقص، عصبانیم ميکنه.
وحالا من باید با این توان و طاقت کم و بدن ضعیف و امکانات محدود و زمان کم، خودم رو کامل کنم برای یک ا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها