نتایج جستجو برای عبارت :

روزهای روشنgo

من میدونم به خواست خدا روزهاي روشنی در انتظارمه
روزهاي روشن به معنی نبود سختی نیست
سختی با انسان عجین شده
منظورم از روزهاي روشن روزهاي سبز و پر از امیده .
روزهايی که دلم خوش باشه به یه چیزی تو این دنیا
بیشتر از الان
 
امیدوارم وقتی چهل ساله شدم شده باشم اون آدمی که همیشه آرزوشو دارم :)
خداجون کمکم کن لطفا
ای روزهاي خوب که در راهید!ای جاده های گمشده در مه!ای روزهاي سخت ادامه!از پشت لحظه ها به در آیید!ای روز آفتابی!ای مثل چشم های خدا آبی!ای روز آمدن!ای مثل روز، آمدنت روشن!این روزها که می گذرد، هر روزدر انتظار آمدنت هستم!امابا من بگو که آیا، من نیزدر روزگار آمدنت هستم؟
همین که خداخافظی می‌کنیم و در را می‌بندد، دلم برایش تنگ می‌شود. انگار که فشار هوا، داخل و بیرون خانه‌شان متفاوت باشد، از درون شروع می‌کنم به مچاله شدن. روزهاي خداحافظی روزهاي بی‌قراری است، روزهاي بی حواسی، بی‌حالی، روزهايی که منحنی لب رو به پایین است. روز‌های خداحافظی، روزهاي خیره شدن‌های طولانی مدت است. روزهاي، گنگ و مستاصل شدن است.
کاش یک خداحافظی کیلومترها ما را از یک دیگر دور نمی‌کرد.
در این روزهاي اخر سال هرچند که مریضی و خانه نشینی هست و هیچ چیز مثل سالهای پیش نیست ولی دلگرمم. دلگرمم به سبزه هایی که سبز شده اند . دلگرمم به صداها و خنده ها . دلگرمم به حضورت.
عشق نجات بخش است، عشق درمان گر است، عشق زنده نگه می دارد.
دلم شعر می خواهد. دلم زیبایی می خواهد . دلم نور می خواهد.
مطمئنم شعر و عشق و نور هم خواهند تابید بر این روزها .بیش از پیش.
دلت گرم و سرت سلامت .به امید دیدار روزهاي روشن. به امید در آغوش گرفتن شادی ها و آرزو
کی باورش میشه امروز 22 اسفند 1398عه؟! و یک هفته دیگه وارد سال 1399 میشیم بدون اینکه هیچ اتفاق قشنگ و هیجان انگیزی افتاده باشه؟فقط خداروشکر که سالمیم
سالم بمونید بچه ها.ما باید از این مرحله هم عبور کنیم به امید روزهاي روشن.به امید دست دادن با آرزوهای خاک خورده مون
سالم بمونید به امید زندگی عادی که تا همین دوماه پیش ازش راضی نبودیم و بهترشو میخواستیم!
روزهاي خوب میان مگه نه؟
در پایه دوم ابتدایی درس علوم تجربی فصل سوم :زندگی ما و گردش زمین۱ اگر آزمایش مربوط به سوال:
3 - در یک اتاق تاریک به کمک یک چراغ قوه و یک پرتقال، هندوانه، توپ و قسمت هایتاریک و روشن درست کنید. آیا می توانید قسمت تاریک را زیادتر یا کم تر کنید؟
را انجام دهیم براحتی می توانیم  توضیح دهیم که چرا در زمستان فاصله خورشید از زمین کمتر است.
در آزمایش فوق با نزدیک شدن چراغ قوه به توپ سطح کمتری روشن می شود وبیشتر سطح آن تاریک می باشد.
حال اگر به روز و شب های
داریوش این طور گفته: "دنیای این روزای من، هم قد تنپوشم شده، ."
 
ولی واقعیت برای من جور دیگری است. دنیای این روزهاي من خیلی بزرگ تر از تنپوشم است. حتی با وجود این حجم از ابهام و تاریکی.
 
چند سال قبل کل وبلاگ عزیزی رو که سال ها در اون نوشته بود رو خوندم، الان به یاد دنیای اون روزهاي اون هستم، روزهايی مربوط به حدود 15 سال قبل، از دور پیگیر دنیای این روزهاي ایشون هم هستم.
 
امیدوارم چند سال بعد که به یاد این روزها افتادم به این فکر کنم که "پسر عجب مسیر
حال که تمام شده است
حال که بیرون آمدم از این تکرار تکراری
دلتنگ ابتدایش هستم
آن روزهاي سخت
آمدن تو
شروع کار
نفرین هایی به زندگی
اما دلخوش به بودن تو
حتی روزهاي رفتنت
حتی روزهاي سخت تر
دلتنگم
کاش میشد همیشه در آن حلقه تکرار میماندم.
ای کاش .
می دانی عزیزم نوشتن برای تو خیلی سخت ! خیلی سخت ، آخر نمی دانم چطور کلمات را در کنار هم قرار دهم که بر دل پر از مهر وعطوفت تو بنشیند
عزیزم تو برای من تنها بهانه ی زندگی در این روزهاي سخت کرونایی هستی ، نمیدانم اگر تو نبودی من چگونه این روزها را می گذراندم .
امیدم ایسنت که بتوانم صدای دل نشین تورا در این روزهاي سخت ناامیدی بشنوم روی ماه تورا ببینم تا کمی امید برای زندگی در من روشن شود
اما دریغ دریغ از این که تو خودرا از من دریغ کرده ای و در پشت پرده
تمام طول هفته را منتظری تا جمعه برسه، چه روزهاي پرکار و پر تنش و چه روزهاي آرام و بی صدا. فکر میکنی جمعه روز خاصی هست، یک اتفاق نو رخ میده، یا کلی استراحت میکنی و خستگی کل هفته از تنت درمیره اما جمعه میرسه و تازه دلتنگ روزهاي هفته میشی! شاید واقعا جمعه ها هیچی نداره جز دلتنگی. جمعه ها سوت پایانه، جمعه ها آخر جاده است!
اما با این حال روزهاي هفته با یک دلخوشی سپری میشه، دلخوشیه رسیدن جمعه ای که تو میخوای!
همونطور که همدم روزهاي نوجوانیم جودی ابوت بود
همدم روزهاي جوانیم آنه شرلی و هایدی؛
هیچ وقت فراموش نمی کنم که همدم روزهاي پیر دختریم امیلی بوده.
+آه خدایا. اصلا درک نمیکنم چرا اینقدر غمگینم.
+امیدوارم پنج سال آینده به اندوه این روزا بخندم.
سلام.
سال نو مبارک.
از دوستانی که پیام دادن، ممنونم، ببخشید که نتونستم پاسخ بدم. و ببخشید از مهاجرت.
نمیدونم این پست رو می بینید یا نه اما امیدوارم روزهاي درگیر با کرونا رو به خوبی بگذرونید و همه سالم در پناه خدا باشین.
به امید روزهاي بهتر.
    من کل جوونی ام رو چوب خط کشیدم. از روزهاي دانشگاه که هر روز رو خط زدم تا چهار ماه بگذره و ترم تموم بشه، از روزهاي بیمارستان که هی هر ساعت رو خط زدم که 24 ساعت بگذره و کشیکم تموم بشه. از روزهاي طرح که هر روز رو خط زدم که 19 ماه و 7 روز بگذره و پایان طرح بگیرم و حالا هم هر روز چوب خط میکشم که تعداد خط ها برسه به 18 و میم برگرده خونه.
روزهاي سخت همیشه هستند، خیلی وقته منتظرم که تموم شن ولی انگار پایانی ندارند 
پس کی میرسه اون آسونیِ بعد از سختی
 
 
∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆
 
شاید اون آسونی رو خودمون باید بدست بیاریمش 
کافیه تو روزهاي سخت صبورتر باشیم و ظرفیتمون رو کمی بالاتر ببریم 
اینطوریه که قوی تر میشیم و از روزهاي سختمون به آسونی عبور میکنیم :)
سلام
چهارشنبه‌سوری یکی از جشن‌های ایرانیان باستان است که در شب آخرین چهارشنبه سال (سه‌شنبه شب) برگزار می‌شود. واژه چهارشنبه‌سوری» از دو واژه چهارشنبه که نام یکی از روزهاي هفته‌است و سوری که به معنی سرخ است ساخته شده‌است.
طبق آیین ایرانیان باستان در این روز آتش بزرگی برافروخته می‌شود که تا صبح زود و برآمدن خورشید روشن نگه داشته می‌شود که این آتش معمولاً در بعد از ظهر زمانی که مردم آتش روشن می‌کنند و از روی آن می‌پرند آغاز می‌شود و در
وقتی با نگرانی منتظر تشخیص دکتر هستی، وقتی روزها را می‌شماری تا نوبت گرفتن جواب آزمایش برسد، وقتی پشت در اتاق سیتی اسکن منتظر نوشتن گزارش پزشک نشسته‌ای؛ آرزو می‌کنی به روزهاي قبل از این تعلیق و نگرانی برگردی. روزهاي ساده‌ای که تمامش به کار و روزمرگی گذشته است. روزهايی که گاهی حوصله‌ات از یکنواختی‌اش سر رفته. روزهاي بی خبری و خستگی حتی.
+کاش قدر همین روزهاي عادی و معمولی را خیلی بدانیم.
+و قلیل من عبادی الشکور
الحمدلله علی کل نعمه
+الم
دلم روزهاي روشن می‌خواد؛ حدودا ۴ ماه داشتم آب و نسکافه رو با نی می‌خوردم، اون اوایل هم هر چیزی رو با شیر مخلوط می‌کردم و این می‌شد صبحونه‌ من مثلا. بعد از ۴ ماه که این کابوس تموم شد، حالا دو روزه که دوره‌ جدیدی شروع شده و من حس بویایی و چشاییم رو کاملا از دست دادم. یه بار نوشته بودم که شما اگه پیتزا رو هم با نی بخورید، هیچ وقت سیر نمی‌شید؛ حالا بذارید به تجربیاتم در این خصوص این رو هم اضافه کنم که شما اگه مزه‌ی غذایی رو متوجه نشید، نه تنها لذ
امشبی که‌ خانه‌ی موسی بن جعفر روشن است
آسمان عرش هم چندین برابر روشن است
بضعه‌ی طاهاست این مولود شیرین و ملیح
که به یُمنِ مَقدمش‌ چشم پیمبر روشن است
جلوه فرموده علی دوم از آل علی
بی‌گمان امشب دل اولادِ حیدر روشن است
چشم ظاهر را ببند و چشم باطن باز کن
تا ببینی پهنه‌ی گیتی سراسر روشن است
نورباران است صحن از همت خدام او
این‌حرم‌ این‌روزها یک جور دیگر روشن است
چشم‌های زائران را خوش نوازش می‌کند 
چون‌چراغ گنبدش با نور کوثر روشن است
در قیاس
روزهاي سخت و تلخ، کُشنده و کِشنده ای بود! این فصل گرمِ شاد و رنگی برای همه، سیاه مطلق گذشت. گله ای نیست!
وسط همین روزهاي سخت، یک سال از من کم شد و یک سال روی عدد شناسنامه ام رفت! دقیقا چهل روز بعد از ماجرا. گله ای نیست!
وسط همین روزهاي سخت بود که فهمیدم، گله ای ندارم! غم که همیشه هست ولی پیروز این غم،تا اینجا، من بودم.
وسط همین روزهاي سخت، بزرگ تر شد دلم! ضخیم تر :)
 
پ.ن: خوب نبودن هم هست ولی من کسِ دیگه ای شدم.
عکس:
Virgin Of The Pomegranate art/ Sandro Botticelli
باید به بعضی ها گفت که لطفا و خواهشا کارها و رفتارهای خودتون رو به روشن فکری نسبت ندید.باید به این بعضی ها گفت که ارزش این کلمه رو پایین نیارید لطفا.اول یاد بگیر روشن فکر یعنی چی،یاد بگیر چه طور باید روشن فکر بود بعد بگو من روشن فکرم.بعد این صفت ارزشمند رو به خودت نسبت بده.
برگرد و به زندگی بیابه روزهاي خوب؛ به روزهاي خوبی که در کنار هم می گذردبه روزهاي خوبی که در کنار هم قدم میزدیم و تمام آرزویمان این بود که راهمان تمام نشودبه آن روزها که دلخوشی را از چشم همدیگر می دیدیمبرگرد؛ برگرد به آن احساس سرشار، به آن باور دوست داشتنبرگرد، تا بازهم دست در دست هم، روزهاي زندگی را قدم بزنیمباهم همکلام شعرهای عاشقانه شویمدر انتظار توأمدر انتظار توأم و از آمدنت می نویسممن بدون تو زندگی نمی کنمبرگردبرگرد تنم دوباره با عشق ت
مترو از دالون های تاریک رد میشد تا به ایستگاه برسه. اگر مطمئن نباشیم به ایستگاه میرسه حتما میترسیم به در و دیوار میکوبیم ناامید میشیم؛ زندگی هم همینه. ما با هم حتما روزهاي بد خواهیم داشت. اینکه باعث نمیشه بری؟ هر راهی روزها و ساعت های سخت و بد داره. آدمهایی که کنار هم دوام میارن نه اینکه روزهاي بد نداشتن؛ فقط از ابدی شدن روزهاي بد نترسیدن و ادامه دادن.
ضمن آرزوی موفقیت برای دانشجویان عزیز در امتحانات پایانی نیمسال اول 99-98، به اطلاع می رسانم روز چهارشنبه 11 دی حضور ندارم. هفته آینده روزهاي شنبه، دوشنبه و سه شنبه حضور دارم. سایر روزهاي حضور متعاقبا در وبلاگ اطلاع رسانی خواهد شد. هماهنگی از طریق ایمیل ضروریست. موفق باشید
اینجا یه منطقه سردسیر و خوب تعداد روزهاي سرد خیلی بیشتر از روزهاي گرم.چند سال پیش تابستون هوا یکم گرمتر از حد معمول بود (اینجا تابستون اگر طبقه هم کف باشی خیلی احتیاجی به کولر پیدا نمی کنی در طول تابستون ما ممکنه 10بار هم کولر روشن نکنیم والبته این توی خانواده های مختلف متفاوت ولی خوب اینجا خیلی خنک کلا)؛ گرمتر یعنی احتیاج بود در طول روز چند ساعت کولر روشن کنیم و همون سال به علت مصرف زیاد برق در طول روز چند ساعتی برقها قطع می شد بیشتر هم شبها.شب
1- مشکل روشن نشدن گوشی.
 
1- اگر گوشی با (نگه داشتن دکمه روشن خاموش روشن نشد).
 
2- باید (دکمه روشن و خاموش و دو دکمه ی کم و زیاد کردن صدا) را باید باهم نگه داشته تا گوشی روشن شود.
 
2- چگونه بر روی گوشی رمز بزاریم.1- اول میرویم به (تنظیمات گوشی).2- بعد به (صفحه ی قفل) گوشی میرویم.3- سپس وارد نوع (قفل صفحه گوشی) میشویم.4- (نوع رمز )خود را انتخاب میکنیم.
روزهاي سرد افسرده‌کننده‌اند. چون مجبورت می‌کنند به درون خودت برگردی، یک گوشه کِز کنی و تنها باشی. 
از روزهاي سرد متنفرم. از تمام روزهاي سردی که اتفاقات دشوار زندگی‌م توشون افتاده متنفرم. از امروز.  
× لطفاً دعا کنید برای مادرم. 
سلام.
سال نو مبارک.
از دوستانی که پیام دادن، ممنونم، ببخشید که نتونستم پاسخ بدم. و ببخشید از مهاجرت.
نمیدونم این پست رو می بینید یا نه اما امیدوارم روزهاي درگیر با کرونا رو به خوبی بگذرونید و همه سالم در پناه خدا باشین.
به امید روزهاي بهتر.
روزهاي سختیه. اوایل همه استانها درگیر نبودن ولی از وقتی همه استانها درگیر کرونا شدن دیگه استرس منم بیشتر شد . انگار هیچ نقطه امن دیگه ای تو کشور نیست و این خیلی حس بدیه
از بچگی نوشتن منو اروم می کرد . تو این روزهاي پر استرس گفتم دوباره رو بیارم به نوشتن. اما از تنهایی هم می ترسم. به خاطر همین گفتم مثلا قدیما اینجا بنویسم. مثل سالهای ۸۶ و ۸۷ که وبلاگ داشتم. یادش بخیر چه روزهاي خوبی بود
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدانستم پاداش این روزهاي سختی که گذارندم چنین روزهاي شیرینی است، تمام روزهاي تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم . 
این روزها انقدر شیرین است که وقتی به گذشته ای که گذشت مینگرم با لخند میگویم چه خوب گذشت :) 
در مقابل عزیزترین های زندگیم بدجور کم آوردم
بدجور 
بدجور 
حتی روم نمیشه اینجا بنویسم 
خدایا ببخش ولی بازم گله دارم 
این روزهاي روزهاي آسونی نیس.تلخه.خشکهتهاجمیه و بدون عشق و پر از خودخواهیو پر از تکرار حس تنهایی 
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدونستم پاداش این روزهاي سختی که گذروندم چنین روزهاي شیرینی، تمام روزهاي تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم . 
این روزها انقدر شیرینه که وقتی به گذشته ای که گذشت نگاه میکنم با لبخند میگم چه خوب گذشت :) 
شب های روشن . در دنیا صورت پدیده ای است فیزیکی، که تابستان در نواحی شمالی کره ی خاکی پیش می آید و علت آن زیادی عرض جغرافیایی این مرزهاست و باعث می شود که شب تا صبح هوا مثل آغاز غروب روشن بماند. این پدیده را در بعضی زبان های اروپایی شب سفید» می خوانند و منظور از آن، به تعبیری دیگر ـ البته در این زبانها ـ شب بی خوابی هم هست.
 
 
 
سخن مترجم(سروش حبیبی) در شروع داستان کوتاه شبهای روشن، داستایفسکی
شبیه اسیر تازه آزاد شده ای هستم که با همه ی مات و مبهوت بودنش، دلتنگ روزهاي قبل از اسارت است؛ روزهاي بدون پایان نامه، روزهاي بدون استرس نظر استاد، حالا برگشته ام به خود قبل از روزهاي کارشناسی ارشد، کتاب می خوانم، گاهی بلند تا محمدصادق هم بشنود و گاهی آرام تا بیشتر بتوانم لذت ببرم قبل از آنکه حرکات دهانم مانع از لذتم شود، پیاده روی می کنم آن هم درست توی سرچراغی مغازه دارها وقتی چادر شب هنوز رنگ و رو رفته است اما چراغ های سهر دلبری اش را دو چندا
زهرای بابا سلام
 
همان روزهاي اولی که از پیش ما رفته بودی خواب دیدم انگار عالم برزخ یا تشبیهی از آن بود. باز هم خودم ناظر بودم و جزئی از آنجا نبودم. بیانش سخت است  ولی سعی می کنم توصیفش کنم.
 
جایی بود شبیه یک ایستگاه مترو.یک طبقه.آجر سفالهای کوچک البته فکر می کنم. انگار همه داشتند به سوی آن می رفتند.از همه طرف به سمت مرکز می رفتند. مثل شعاع های نوری یا مثل یک قاچ بزرگ از یک دایره که همه به سمت در ساختمان که مرکزش بود می رفتند. همه راه می رفتند ولی ا
.
قصه قصه‌ی تمام روزهايی است که دویدند و یک‌جایی جلوتر از ما گیرمان انداختند و باحوصله روحمان را واکاویدند. برای او روزهاي در کنار تو بود که رج به رج روحش را بافتند و یاد نیمه روشن تو بود که او را در تاریک‌ترین اتاقک‌های ذهنش به دام می‌انداخت.
و برای تو سخن گفتن از درخشش چشم‌های او همان‌قدر سخت بود که فراموش کردنش. 
شروع مهر و پایانش رو مریض بودم!
این شهر ما فقط و فقط دو فصل داره؛ تابستون و زمستون. تغییر فصلش هم کاملا ناگهانیه. دیروز ظهر کولر روشن بود. شب مجبور شدیم کل دریچه های کولر رو ببیندیم تا سوز سرما داخل نیاد! اردیبهشت هم بخاری روشن بود و یهویی توی یه روز به حدی گرم شد که کولر رو دادیم سرویس کردن! چیزی به اسم بهار و پاییز هم نداریم. :| سه روزه خیلی ناجور داره بارون میباره و منم دیروز گیر افتادم توی خیابون. قبل رفتنم به باشگاه یه آفتاب سوزان بود که مجبور
بسم الله
فکرم خیلی وقت است که درگیر تبلتم شده که توی خانه گمش کردم.فکر میکردم آدم قوی ترم باشم و چیزهای کوچک مرا به هم نریزد.اما نه.اینگونه نیست.من گهگاه خیلی ضعیف میشوم و گاهی خیلی قوی.روزهاي سختی شده.خیلی سخت.تنها راه ماندن امیدواریست برای روزهاي بهتر.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها