نتایج جستجو برای عبارت :

خواهرم برادرانم قسمت 45

دارم تو اتاق خواهرم درس میخونم.
بلند بلند انگار که معلم باشم، دارم به جن ها درس میدم.
به در کوبیده میشه.
من: بلللههه؟
صدای خواهرم میاد: باز کن منم.
باز میکنم.
خواهرم: با کی حرف میزدی 
من‍♀️ 
من: داشتم حفظ میکردم. 
اون 
من
نوع درس خوندم همینجوریه، بلند داد میزنم و راه میرم و.
عکس تبریک روز معلم به خواهرم / روز معلم مبارک خواهر عزیزم 
در ادامه مجموعه ای از متن تبریک روز معلم به خواهرم ، عکس تبریک روز معلم برای خواهرم ، عکس نوشته روز معلم مبارک خواهر عزیزم را در وبسایت لیس گپ اس ام اس  مشاهده می کنید .
 خواهرم روز معلم بر تو مبارک / تبریک روز معلم به خواهرم / پروفایل روز معلم برای خواهرم
معلم یعنی دستانی گرم که به تو می‌آموزد چگونه قلم به دست بگیری؛ معلم یعنی کوه صبر و استقامت برای آموختن و نوشتن کلمه ای مثل دوستت دار
با خواهرم رفته بودیم کافه لته و کیک سفارش دادیم نه من،نه خواهرم لته رو دوس نداشتیم اون یه مقدار خورد من نخوردم وختی رفتم پاصندوق حساب کنم متصدی صندوق ازم پرسید: خانم از سفارش تون راضی بودین؟ گفتم کیکش خوشمزه بود ولی لته رو دوس نداشتم بعدم کارتمو دادم حساب کنه حساب کرد و داد و گفتش ک: لته ی شما رو حساب نکردم چون دوس نداشتی کرک و پرم ریخت:) خواهرم گف کاش منم گفته بودم ک دوس نداشتم:دی
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: عمه جان» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.
 
به آرامی از پسرک پرسیدم: عروسک را برای کی می خواهی بخری؟»
با بغض گفت: برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد».
پرسیدم: مگر خواهرت ک
سلام دوستان 
این اواخر که به خودم میرسم ادمای بیشتری بهم علاقمند میشن خخخخ 
سر قضیه همون باغ ، پسر مالک از بنده حقیر خوشش اومد و به مادرش گفته بود و مادرشم با خواهرم در میان گذاشته بود.خب درسته وضعیت مالی شون به علت مالک بودنشون در گذشته عالیه،  ولی پسره از اینایی بود که دماغش عملی نصف سرش کچل کرده بود و موهای اون نصف دیگه رو اینور ریخته بدد و ابروهاشم پهن و کوتاه برداشته بود مخلص کلام از من دخترتر بود و خواهرم زنگ زد و قضیه خواستگاری رو تعری
خواهر زادم چند وقت پیش از خواهر کوچیکم که پزشکه میپرسه که خاله راست میگن آدم با یه کلیه هم میتونه زندگی کنه خواهرم میگه آره میشه با یه کلیه هم زندگی کرد
بعد میگه خاله یعنی هیچ مشکلی برامون پیش نمیاد خواهرم میگه نه هیچ مشکلی پیش نمیاد
میگه دیگه کدوم از اعضای بدنمون رو بیرون بیاریم مشکلی پیش نمیاد 
خواهرم یه چنتایی نام برد گفت بدون اینا هم میشه زندگی کرد
گفت اونوقت همه اینا روهم چند کیلو میشه
خواهرم میگه خاله واسه چی داری اینا رو میپرسی
میگه خ
برای اینکه خوب به نظر بیای لازم نیست منو خراب کنی.
این یه قانون ساده را من از دوازده سالگی نتونستم به خواهرم یاد بدم و حالا اون 27سالشه و من دیگه امیدی ندارم که بتونم اینو بش یاد بدم.
پیرزن کهنسالی خواهم شد و هنوز صبح ها با صدای چغلی کردن خواهرم به مادرم بیدار خواهم شد.
عکس پروفایل خواهرم | برادرم عروسیت مبارک در سایت روبکا مشاهده نمایید امیدوارم مورد توجه شما عزیزان قرار بگیره.
پروفایل عروسی برادر
پروفایل عروسی خواهرم مبارک
عکس پروفایل خواهرم
عکس های زیبا برای پروفایل
عکس پروفایل خواهرم
 پروفایل عروسی خواهرم مبارک
پروفایل عروسی برادر
عکس های زیبا برای پروفایل
پروفایل عروسی برادر
 پروفایل عروسی داداش
عکس های پروفایل
پروفایل عروسی برادر
پروفایل عروسی
گردآوری مطلب : روبکا/robeka.ir
عکس پروفایل خواهرم | بر
دیروز میگفتن واس ولنتاین ب کسایی که دوسشون دارید
برید ابراز علاقه کنید
من اگه بهش میگفتم ی دل سیرمیخندید بهم ومسخرم
میکرد،بعدم پیداش نمیشد
وقتی اون دختره ی عوضی رو اعصابش میره وناراحتش
میکنه،ناراحت میشم
وقتی بهش میگم زیادی لی لی ب لالاش گذاشتی،میگه
دوسش دارم دلم نمیاد دعواش کنم
سرماخورده بود،براش سوپ پختم وبردم،کلی خوشحال
شد هیچوقت حواسش نیست که چقدمواظبشم وحواسم
بهش هست امروز بهش میگم رفیق خوبی هستی گف
فدات خواهرم توهم خیلی خوبی ر
مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد: تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران»
 
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند.پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد؟؟؟
 
برادر زاده او تصمیم گرفتآن را اینگونه تغییر دهد: تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیرا
روزی که بالغ شدم فکر کردم اینجا آخر دنیاست
روزی که سر کنکور غش کردم گفتم اینجا آخر دنیاست
روزی که مامان رفت گفتم اینجا آخر دنیاست
روزی که خواهرم دیابت گرفت گفتم اینجا آخر دنیاست
وقتی دو ترم متوالی مشروط شدم
وقتی فهمیدم توی سرم یه تومور شش میلیمتری هست
اما هیچکدوم آخر دنیا نبود.
داروهای خواهرم کمیاب شده.میترسم این بار آخر دنیا باشه.
میدونم این بار هم آخر دنیا نیست.
به شدت خسته ام و به شدت افسرده شدم از طرفی قضیه اظهار نامه مالیاتی موسسه که ب
هنوز ده ساعت کامل نگذشته از این که بیرون نرفتم و تو خونه نشستم و حقیقتا تحملم سر اومده-_-باید تا دو ساعت آینده حتما برم و یکم قدم بزنم وگرنه دیوونه میشم،اینم عادت بد منه دیگه،راستی دلم میخواد دوباره برم کتابخونه چون می خوام چند تا کتاب فلسفی جذاب بخرم اما نمیدونم کتابخونه پنج شنبه ها تا ساعت چند بازه،احتمال میدم بسته باشه:(
همین الان به خواهرم گفتم بیا بریم سینما و گفت:نه گفتم چرا؟ گفت:بچه های دانشگاه هم میخوان برن سینما من باهاشون نمیرم.و ه
امروز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بود.
این حجم از ناراحتی و غصه و اشک های گاه و بی گاهم از کنترلم خارجه.
آهکاش زنده بودین خواهران و برادرانم.
دریغ و افسوس.
هیچ وقت فکر نمیکردم از کشور و ملیتم اینقدر خجالت بکشم.
گناه ما چی بوده که نباید رنگ آرامش رو ببینیم.
دیروز خواهرم زایمان کرد. برای دومین بار، در روز تولد 26 سالگیش بچه‌ی دومش رو به دنیا آورد. فکر می‌کنم که خواهرم از رویاش فاصله گرفته، خیلی هم فاصله گرفته، تایید این مسئله قطعا براش سخت و دردناکه به همین خاطر منم هیچ حرفی در این مورد باهاش نزدم.
من فکر میکنم که خیلی از آدم‌ها از غریزه‌اشون فاصله نگرفتند و همونطوری که غریزشون ایجاب میکنه عمل می‌کنند، به دنیا آوردن بچه در این شرایط اقتصادی و اجتماعی این کشور از نظر من کار عاقلانه‌ای نیست، ام
شب تا صبح خواب خواهرم و اقواممون رو دیدم.
دیدم با خواهرم نشستیم یه گوشه ای
انگار مثلا من 13 سالمه
نشستیم داریم حرف میزنیم و میگیم و میخندیم
انگار یه مراسم عروسی بود :)
توی شمال هفت هشت بار مراسم و جشن برگزار میشه برای یه زوج
مال ما یکی ازون وسطا بود :)
داشتم فکر میکردم که برم ایران یه سر.
توی این دو سال و دو ماه، دو بار تصمیم گرفتم و تا مرحله بوک کردن بلیط رفتم جلو ولی سرم شلوغ بود و نمیشد.
ولی الان دیگه برنامه هام دست خودمه :)
امروز با خواهرم حدودای ساعت چهار رفتیم لب ساحل 
محل اقامتمون خیلی فاصله کمی داشت 
رفتیم و یکم تو آب راه رفتیم و اومدیم صدف جمع کنیم . یه اقایی که معلوم بود جنوبی بود اومد و یه مشت صدف اورد گفت این برای شما . اولش گفتم چقدر مهربونه. بعدش دیدم به طرز حال بهم زنی داره سعی میکنه صمیمی بشه . 
خواهرت چند سالشه؟ تو چند سالته؟محل اقامتتون کجاست ؟کجایی هستین ؟
من سعی میکردم همه رو سر سنگین جواب بدم اما اون کوتاه نمی اومد.
اومد گفت بیاین اینجا پاچه شلوارت
امروز داماد کوچک اومده بود اینجا پول داده بود به مامان که بدن به من که برم یه هدیه برای روز زن برای خواهرم بخرم!! گفته من اینقدر سرم شلوغه نمی‌تونم برم. الان تازه دیر هم که شده.
یک ساعت بعد خواهرم اومد خونه‌ی ما، منم پولو گذاشتم کف دستش گفتم بیا بریم برات کادو بخرم، فقط قول بده امشب سوپرایز بشی! آخه من چه می‌دونم خواهرم چه مدل و طرحی دوست داره. سلیقه‌ی ما زمین تا آسمون با هم فرق داره. یه‌کم‌عذاب وجدان گرفتم، ولی دلم نمی‌اومد برم پولو بریزم ت
خواهرم می خواست یه باغ بخره تو یکی از روستاهایی که توریستی هست و حسابی قیمتش بالا رفته
بعد منم گفتم بزار من بیام GPS کنم ببینم جز منابع طبیعی هست یا کشاورزی 
بعد بخرید 
امروز با دامادمان و صاحب باغ رفتیم داخل زمین،  با توجه به پوشش جنگلیش خیلی بعید دونستم مسثنیات باشه،  فایل Gps رو فرستادم برای دوستم که کارمند منابع طبیعیه،  از دو هزار متری که خواهرم می خواست بخره،  ۱۷۵۰ مترش جز منابع طبیعی بود. 
خب سادگی خواهرم اونجا بود که همش تاکید داشت که
وارد اتوبوس میشم. هوا گرمه، خیلی گرم. مثل همه روزای دیگه ی تابستون. ولی اعتراضی ندارم؛ دیگه عادت کردم و یه جورایی حتی خوشم میاد. یه نگاه میندازم، مثل همیشه؛ در حالیکه عقب اتوبوس کلی جا داره، جلوی اتوبوس قسمت مردان نشستند. میرم توی قسمت ن. تا پامو از میله ی زرد وسط اتوبوس میذارم اون ور، همه ی نگاها بهم دوخته میشه ولی کسی چیزی نمیگه. فکر میکنن میخوام دریچه ی سقفو باز کنم. ولی من به یه قصد دیگه اومدم. میرم و ته اتوبوس میشینم. خیلی طول نمیکشه
مدتی هست که خواهرم از همسرش توافقی جدا شده اون از همه حقوقش گذشته وفقط بچه هاش رو گرفته ودر دادگاه قرار براین شده که ماهی 2میلیون هزینه مسکن بچه ها رو بده این نوشته ومکتوب شده ولی مدتی هست که این پول رو نمیده چگونه میتوان مجبور کرد که پای توافقش باشه درحالیکه چیزی بنام نداره و بیشتر حسابهای بانکیش خالی نگه میداره؟؟ ایا برای دادگاه همینکه بگه ندارم و اعسار بده درسته؟ هنوز خواهرم کاره حقوقی کیفری انجام نداده.
مدتی بود تعجب می کردم از اینکه نیستی 
پیام‌ میدم جواب نمیدی 
پست هات و میخوندم و بهت راجبشون میگفتم
حالت و می پرسیدم
نگو دو طرفه بود 
من خیلی وقته ازت پیامی دریافت نکردم 
نمیدونم مشکل از کجاست 
تنها راهی که به ذهنم رسید اینکه پست بزارم 
 
+سلام خواهرم 
رسم برادری رو به جا آوردم و اصلا ترک نکردم 
اما چه کنم متوجه نشدم که مشکل اینه که نه پیام های تو به من رسید نه پیام های من به تو 
امیدوارم بتونی توی این‌پست نظر بزاری و بهم‌نشون بده 
آقا قبول نیست. من اینجا وب می زنم برای نیمه گمشدم بعد فرداشبش نیمه گمشده خواهرم پیدا میشه. این چه وضعشه؟
البته ایشالله خوشبخت شن. خدا رو چه دیدی شاید مسیر برای ما هموارتر بشه.
به هرحال اینجا خوش یمن بود.
جوری به خواهرم م می دادم که انگار من 12 سال از اون بزرگترم. سوالاتی که بینشون رد و بدل شده بود رو که شنیدم فهمیدم چقدر دنیام با دنیاهای مرسوم متفاوته. و چقدر این تفاوت پیدا شدن تو رو سخت تر میکنه. اما هر چی سخت تر، شیرین تر! مگه نه؟
پ.ن: ازم میپر
تلوزیون همون اول تابستون توی یه جابجایی شکست.گوشی خوب خواهر کوچیکه هم وسطای تابستون.
تبلت اون یکی خواهرم هم اوایل تابستون بود که شکست.
گوشی اون یکی خواهرم اواخر تابستون یهو آنتنش پرید.
دیشب هم که گوشی تقریبا گرون قیمت اون یکی اون یکی خواهرمو یدن!
کلیه‌ی موارد بالا همچنان در همون وضعیت به سر میبرن و توان تعمیر هیچ کدومش نبوده تا حالا! واقعا چرا؟
پی نوشت: خواستم فقط چیزی گفته باشم. خاک گرفت این بی صاحاب مونده!
این اتاقی که هستم با خانه خواهرم درب مشترک دارد و صداها از دو طرف منتقل می شوند.
ساعتی نیست که ناگهان صدای بلند و غضب ناک خواهرم همچون پتک بر سر خواهرزاده ام کوبیده نشود. دقیقا کاری که مادرم با فرزندانش می کرد و اکنون فرزندانش با فرزندان فرزندانش می کنند. و دقیقا واکنشی که تو به خاطر بزرگ شدن در آن محیط گاهی از خودت بروز می دهی. اما من سعی می کنم این تسلسل را قطع کنم.
 
مراقب چشم زخم باشیم
خونه ها پر شده از بیماریها و مشکلات.طلاق مرگ و میر و دلیل اون خود ماییمتعجب نکنیدخواهران و برادرانمنیازی نیست دیگران بدونند که آیا من در زندگی مشترکم با همسر خود خوشبختم یا نه!نیازی نیست از غذا یا نوشیدنی خود عکس بگیریم آن را برای گروهها بفرستیمحتی اگر همسرمون یه دونه شکلات واسمون میاره،از اون عکس میگیریم و می‌فرستیم گروه و زیرش مینویسیم؛ ای تاج سرم ازت ممنونم❤️
برادرم خواهرم.شاید دختر مجردی دم بخت باشد و به خاط
 مامان ما یه عادتی داره هروقت بخواد تهدید کنه که  یه چیزی رو نابود می کنه، میگه یا آتیش میزنم، یا سنگ بر میدارم میشکنم،(در همین حد خشن ).
 مثلا میاد توی اتاقمون میبینه از بس کتاب گذاشته دور و بر اتاق جای راه رفتن نیست، میگه آخرش یه روز این کتابا رو آتیش میزنم:)))) 
یا اون انار سفالی هایی که من خیلی دوستشون داشتم و دائم میگذاشتم جلو  تلوزیون و مامانم دوست نداشت جلو تلوزیون چیزی گذاشته باشه، یه بار گفت اگه اینا رو جلو تلوزیون بر نداری با سنگ میشکن
یکی‌از افتخارات اکتسابی زندگیم داشتن خواستگاری بود که شبیه آرمین‌گرشاسبی بود!
که اونم در جهت هرچه بیشتر لگد زدن به بختم بهش‌گفتم نه!هرکسی ام میگه چرا ردش کردی میگم بخاطر خواهرم
چرا؟! چون خوشم نیمد تو کلاس به خواهرم گفته شما چادریا عقده ای هستین!بعد هم با دوستاش خندیدن و رفتن!
منم بهش گفتم نه که بفهمه رئیس کیه!
نتیجه:دانشجویان کنون حواستون باشه به کی چی میگین یهو زدو نه سال بعدش از خواهر طرف خوشتون اومد :)
همکارم خیلی بد یعنی خیلی بد ها آدامس
وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپ
امروز دوبار زبونم نچرخید که اون حرفی که میخوام رو بزنم. نه به خاطر جرات نکردن یا مراعات یا هر چیزی. فقط یه حرف ساده بود. مثلا عصری یه بار خواستم بگم آب بیاره خواهرم برام، نتونستم بگم. و همین الان مامانم یه سوال درباره چرخ خیاطی پرسید که قرقره اش کجاست و. ، باز نتونستم بگم :| عصری فک کردم یهویی بوده و همینجوری! ولی الان اعصابم خرد شد! :| کلا یه حس بدی دارم. 
 
+چرا واقعا؟
 
+ الکی ناراحتم. مگه نه؟ میدونم شورشو در آوردم! :(
 
+ برم خواهرم برام لاک بز
برای خودم و خواهرم و مامانم پالتو دوختم برای یکی که دوسش دارم ولی همیشه یه عالم مهربونی ازش طلبکار بودم هم یه لباس دوختم یه ماشین نمدی با آقا حسین دوختیم از یه بنده خدایی هم که از اونم همیشه طلبکار بودم و متهم میکردم به تبعیض بین من و خواهرم، عذرخواهی کردم. به یه عزیز دیگه ای هم که همیشه  بهش کم توجهی میکردم زنگ زدم و بهش گفتم خیلی برام عزیزه.
 
راهی یادگرفته زندگی خیلی کوتاهه
میشه خوب گذروندش
با خواهرم رفتم خریدکارتمو جا گذاشته بودم خونهمن هر چی میخواستم برمیداشتم و خواهرم کارت می کشید :-) چنان لذتی داشت که نگووووو!میخندیدم ،خواهرم پرسید ها!؟گفتم خیلی میچسبه کارت میکشی،من هنوز خریدام تموم نشده ها موجودی داری دیگه؟انصافا ازدواج اینش قشنگه،خوشم اومد،تاحالا همش خودم کارت کشیدم اسمس بانکا لذت خریدو می گرفت ازم،اونم میخندید به حرفام
پ.ن:البته من شب ریختم به حسابش، تازه فهمیدم چه کردم با خودم!داغ بودم اون لحظه چون حساب از دستم خارج
این اتاقی که الان مستقر هستم با خونه خواهرم درب مشترک دارد و صداها از دو طرف منتقل می شوند. ساعتی نیست که ناگهان صدای بلند و غضب ناک خواهرم همچون پتک بر سر خواهرزاده ام کوبیده نشود. دقیقا کاری که مادرم با فرزندانش می کرد و اکنون فرزندانش با فرزندان فرزندانش می کنند. و دقیقا واکنشی که تو به خاطر بزرگ شدن در آن محیط گاهی از خودت بروز می دهی. اما من سعی می کنم این تسلسل را قطع کنم.
پ.ن: خیلی دوست دارم سریع تر برگردم تهران.
باورتون میشه خواهرم به حدی اذیتم می کنه 
که به رفتن از این شهر و پیدا کردن خوابگاه و کار جدید در شهر دیگه ای مث کرمانشاه یا تهران فکر می کنم.
هربار هم تو دلم میگم ایراد نداره فکر کن یه غریبه س تا از دستش ناراحت نشی 
خیلی حالم گرفته س
هم از نظر مالی همه چی بهم ریخته ، هم خواهرم رو مخمه 
در واقع اگه کار مناسبی داشتم صد در صد زندگی مستقلی رو برای خودم شروع میکردم 
خیلی اذیتم و همش حس سربار بودن دارم 
یه دوره تو نظام مهندسی دارم چن روز پشت سر هم هست
ش
نه فقط شبه عبایی مشکیستکه سرت بندازی و خیالت راحت 
که شدی چادری و محجوبه!
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده ، رسم ، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست …
محض اجبارِ پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا شایدم زیبایی،باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر …
 چادر مادر من فاطمه، شرطش عشق است
عشق به حجب و به حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهر اکه برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت
دومین شبی هست که اینجام، خونه‌ی خواهرم. تنهاست. داشتیم می‌اومدیم یه سگ جلوی در خونه‌ش ایستاده بود. ما هم دور ایستادیم. مثل دو تا کابوی که می‌خوان با هم دوئل کنن، به هم زل زده بودیم و حرکت نمی‌کردیم. قدم اولو من برداشتم و گفتم نترس، نترس، بریم. فقط کلیدو دربیار آماده باشه. سگ هم راه افتاد. از کنار هم رد شدیم.
فیلم دیدن با خواهرم هیچ مزه نمیده. تمام مدت فیلم در حال چت کردن با شوهرشه. میگم نگاه نمی‌کنی که، چرا میگی فیلم بذار؟ میگه چرا دارم گوش می
خواهرم زنگ زد گفت فردا بریم سراب صحنه 
منم خواب بودم با صدای گوشی بیدار شدم 
گیج و منگ گفتم سراب صحنه همون سراب نیلوفره؟
خواهرم گفت نه همون جایی که تو و بنیامین رفتید 
گفت فردا وسیله میبریم میرسم اونجا پیک نیک 
گفتم من بخاطر اینکه این هفته سه بار رفتم کرمانشاه و برگشتم خیلی خسته
ممکنه نتونم بیام 
گوشی رو قط کردم .
دلم هری ریخت شروع کردم به اشک رو سایلنت 
من اونجا چطوری پا میزاشتم وقتی بنیامین اونجا خاطره داشتم.
هیچ احساسی به تنها خواهرم ندارم. (از خودم بزرگ تره)
 
کسی که تا زمان مجردیش اگه قرار بود حتی یدونه جوراب بخرم باید می بود و نظر میداد وگر نه نمیتونستم تصمیم بگیرم.
 
و بعد ازدواجش به خاطر همسرش کلا دیگه ازش دست شستم.
 
روابطمون طوریه که هیچکس باور نمیکنه من یه خواهرم دارم. بماند که بیشتر این روابط از اون طرف خراب شد.
 
و الان هیچ احساسی بهش ندارم.
 
واقعا این حالم طبیعیه؟
 
بود و نبودش دیگه برام فرقی نداره.
نه ناراحتش میشم و نه نگرانش. فقط حرص میخو
ادعای خدایی کردن و تدبیر عالم و نفی ربوبیت خداوند که [حضرت] موسی _علی نبینا و آله و علیه السلام_ آن را برای مردم اثبات کرده بود، ادعای بزرگی بود که همراه کردن افکار عمومی با آن، نیازمند یک حیلهٔ اثربخش بود، و فرعون، این حیله را به کار بست.
یکی از سنت‌های ت‌بازان کهنه‌کار این است که هرگاه حادثهٔ مهمی برخلاف میل آنان واقع شود، برای منحرف کردن افکار عمومی از آن، فوری دست به کار آفریدن صحنهٔ تازه‌ای می‌شوند تا افکار توده‌ها را به خود جلب و

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها