نتایج جستجو برای عبارت :

ب خودم اومدم زندگی برام اسون نبود صدبارم خوردم زمین اما وقت رفتن نبود از جا ب یعد از مسیر لذت بردم اونی ک مهه رسیدن ب مقصد نبود

در دنیای بزرگتر ها دیگر خبری از هفت سنگ نبود
دیگر صدای سوک سوک قایم شدن زیر تخت نبود
دیگر خبری از دفتر نقاشی و مداد رنگی نبود
دیگر شوق تعطیلی در یک روز برفی نبود
دیگر داغ شدن پاها از بازی فوتبال نبود
دیگر شوق گرفتن عیدی بعد هر سال نبود
دیگر خبری از کتاب های تن تن و قهرمان بازی نبود
دیگر خبری از کل کل بچه ها سر قرمز و آبی نبود
دیگر خبری از سر زدن  و زنگ زدن و گل خشکیده داخل نامه نبود
دیگر پشت سرم رفیق و هم بازی که نه حتی سایه ام نبود
دیگر زندگي ام ب
بیقراری‌های قلبم از سرِ عادت نبود عاشقت بودم اگرچه پاسخت مثبت نبوددر نبردی نابرابر زخمها برداشتم سالها جنگِ میان عقل و دل راحت نبود با نگاهت شیشه‌ی صبرم به یکباره شکست ترسم از چشمانِ گیرای تو بی‌حکمت نبود سعیِ خود را کردم آخر عاشقت سازم نشد چون برای دلربایی بیش از این فرصت نبودحسرتِ آغوش گرمت را همیشه داشتمحسِّ هم آغوشیِ تو از سرِ شهوت نبود با همه حتّی خودم بی‌تو غریبه بوده‌ام دردِ جانسوز و گدازی بدتر از غربت نبود گر چه می‌دانستم از او
کاش که این ساده دل عاشق و رسوا نبودکاش که چشمان تو این همه زیبا نبودکاش رها میشدم از غم دلدادگیصورت آن آشنا این همه بیتا نبودگرد جهان گشتم و غیر تو ام خواست نیستکاش که لبهای تو شککر و حلوا نبودگفتمش این راز و از خون جگر ها که رفتگفت که اسرار عشق حل معما نبود
امروز از کلاس برمیگشتم 
یهو از جلو بیمارستانی رد شدم‌ که ننه اونجا بود 
رفتم‌ داخل که‌ برم مثل همیشه بهش سر بزنم ببینم‌‌‌ امروز ناهار خورده یا نه 
رفتم 
جلو در ورودی گل میفروختن
یاد ننه افتادم 
یاد جمله ای که میگفت اگر برام‌ گل بیاری خوب میشم 
لبخند زدم‌
رفتم‌ یه گل خریدم و خواستم‌ برم‌ ملاقات.‌ ساعت ملاقات نبود اما‌ نگهبان اونجا منو خیلی دیده‌بود , فکر کرد اومدمبجای مامان وایسم‌ پیش ننه که مامان‌بره خونه 
درو برام‌ باز کرد اما
هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیستهم موقع سفر چمدانم نبود و نیست
پشت سرم شب سفر آبی نریخته اندیعنی که هیچ  کس نگرانم نبود و نیست
 رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای استکه هیچ وقت قدر دهانم نبود و نیست
گفتند آفتاب تو در پشت ابرهاستابری درآسمان جهانم نبود و نیست
 انگار هیچ وقت به دنیا نبوده امدرهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست
در دفتر همیشه نوِ خاطرات ِ منچیزی برای اینکه بخوانم نبود و نیست
 قصدم نوشتن غزل است و نوشته هامحتی شبیه آن به گمانم نبود و نیست
 
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبودچشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبودنقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بودعکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبودلب همان لب بود، اما بوسه اش گرمی نداشتدل همان دل بود اما مست و بی پروا نبوددر دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشتگرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبوددر نگاه سرد او غوغای دل خاموش بودبرق چشمش را نشان از آتش سودا نبوددیدم آن چشم درخشان را ولی در آن صدفگوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود. 
امروز نوبت آنتروگرافی داشتم
اسفند ماه وقت گرفتم و 26خرداد بهم وقت دادن
دکتر گفت دردهایی که دارم دلیلش باید مشخص بشه. 
این سه ماه خیلی استرس روم بود. 
دوتا احتمال وجود داشت، سرطان یا هر توده شکمی، و کرون
یک روز قبل باید از خوردن غذا اجتناب کنم، پور pegبخورم که شکمم خالی خالی باشه
همه کارهارو کردم ،یه امپول باید میگرفتم که تو دفترچه بیمم نوشته بود
اومدم برم امپول و بگیرم دیدم دفترچه بیمم نیست!!!! آب شده بود رفته بود زیر زمين
تمام خونه و زندگي و ز
سال ها طی شد و دل، زائرِ محبوب نبوداین همه سال نشستن به دعا خوب نبودنه غم قحطی و نان داشت، نه داغ پیریجز غم دوری یوسف، غم یعقوب نبودهرچه گشتم عملی هدیه به آقام کنمبین بار عملم، توشه ی مرغوب نبودحاجت از چشم ترم خواند و دعایم فرمودگرچه حاجت به دلم مانده‌ و مکتوب نبوداز ازل سینه ی زهرایی ما انجز به آقای نجف، ملحق و منسوب نبودنکند راه حرم، راه نجف، بسته شودسال ها بود دلم این همه آشوب نبودچشم خشکیده ی از معصیتم، جز به غم و.روضه های پسر فاط
با سلام  
مشکلات روستای بیامه سفلی: 1- نبود اینترنت مناسب که در حال 2g است و ما درخواست ارتقا به 3g را خواستا هستیم.
2- نبود آب کافی برای شرب 
3- ضعیف بودن برق روستا و قطع شدن به صورت پی در پی
4- نبود زمين فوتبال مناسب برای کودکان 
5- نبود گاز شهری برای این روستا
5- نبود آب برای شرب در مدرسه و سروس بهداشتی مناسب و از کار افتادن موتور خانه که در زمستان دانش آموزان باید در سرما درس بخوانند 
7- اجرایی نشدن طرح هادی
8- نبود پل مناسب برای عبور مردم از رودخانه ک
بعد از چند هفته اصرار من، همسر بعد از چکاپ دستمان را میگیرد و با هزار بدبختیِ ترافیک و جای پارک و دوندگی و وای دیر میشه، میرسیم به سانس ساعت ده و ۵۰ دقیقه. البته با چند دقیقه تاخیر. همسر دل خوشی از فیلم‌های ایرانی ندارد و این بار هم با روی گشاده به خاطر من می‌آید. چکارکنم که سینما بدون حضرتش به من نمی چسبد وگرنه با رفقا می‌رفتم.  می نشینیم به تماشا و فیلم هی جلو می‌رود و من هی توی دلم حرص میخورم که لااقل این بار فکر میکردم فیلم طوری باشد که او ه
خواب دیدم تو ایستگاه متروئم. یه ایستگاه متروی معمولی نبود. شبیه چیزهایی بود که از ایستگاه‌های قطار هند و پاکستان می‌بینیم. شلوغ، آدم‌های چمدون به دست. شکل و نژاد و لباس‌های مختلف. مسجد داشت. نمازخونه داشت. و خیلی طول کشید تا به این ایستگاه برسم. سوار ماشین بودیم. فائزه پشت فرمون بود. مامان صندلی عقب و من جلو. من داشتم موز می‌خوردم و پیاز. :| رسیدیم به میدون، راه رو به خاطر یه گودالی، انگار که برای فاضلاب، عوض کردن. از مسير دیگری ادامه دادیم. رس
مثل همه ی روزای دیگه نبود 
ساعتم زنگ نخورد ، خودم اگه میخواستم شاید تا ۱۱ می خوابیدم ولی بوی نم که از لا به لای درز پنجره میومد نشونی بارون نه بود که دلم می خواست برم ببینم به قول سارا از اون بارونایی نبود که خوش حالت کنه ، تنها بودن توی خونه حس آرامشو  دو چندان می کرد هر چند شب قبلش کابوس ناخود آگاهم بوی آرامش نمی داد ولی وقتی با اون قیافه ی نا آشنا توی آینه بر خوردم و یه آب به سر و صورتم پاشیدم و زیر شیر جوشو روشن کردم تا تنها و تنها خوش حا
اول رفتم حموم انقدر خوردم تو در و دیوار که وقتی اومدم بیرون خانواده فکر کردن از جنگ جهانی برگشتم. پام لیز خورد نشیمن گاه محترمم داغوون شد بعد اومدم بلند شم دوباره لیز خوردم با کله خوردم تو وان وقتی هم داشتم میومدم بیرون زانوم قفل کرد آب هم رفته تو یکی از گوشام کر شدم
بعد البته گند دیشبمه ولی تا امروز درگیرش بودم. یه حرف زشت زدم به اوني باران. به خدا از قصد نبود لجم در اومد از دهنم پرید
گند بعدیم همین چند لحظه پیش بود که برای بار هزارم به صورت ا
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند. وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود
توی واژه‌نامه جای جنگ،
امروز ساعت چهار بیدار شدم اما نتونستم کار کنم. و خوابم برد اصلا دست خودم نبود. دوباره تا همین ظهر خوابو بیدار بودم اخرش زدم تو سرم که بیدار بشم صورتمو شستم اب یخ خوردم و الانم رفتم بیرون که هم خرید کنم هم راه برمو یه بادی به کله ام بخوره. اومدم خونه جامو جمع کردم که دوباره ولو نشم پنجره رو هم باز کردم هوا عوض بشه و خونه از اون گرمی در بیاد الانم نشستم پشت میزم تا روزمو ساعت حدود یک ظهر شروع کنم. میدونم دیره اما واقعا خوابیدنم چه دیروز و چه امروز د
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
سال ها طی شد و دل، زائرِ محبوب نبوداین همه سال نشستن به دعا خوب نبودنه غم قحطی و نان داشت، نه داغ پیریجز غم دوری یوسف، غم یعقوب نبودهرچه گشتم عملی هدیه به آقام کنمبین بار عملم، توشه ی مرغوب نبودحاجت از چشم ترم خواند و دعایم فرمودگرچه حاجت به دلم مانده‌ و مکتوب نبوداز ازل سینه ی زهرایی ما انجز به آقای نجف، ملحق و منسوب نبودنکند راه حرم، راه نجف، بسته شودسال ها بود دلم این همه آشوب نبودچشم خشکید
خواب دیدم تو ایستگاه متروئم. یه ایستگاه متروی معمولی نبود. شبیه چیزهایی بود که از ایستگاه‌های قطار هند و پاکستان می‌بینیم. شلوغ، آدم‌های چمدون به دست. شکل و نژاد و لباس‌های مختلف. مسجد داشت. نمازخونه داشت. و خیلی طول کشید تا به این ایستگاه برسم. سوار ماشین بودیم. فائزه پشت فرمون بود. مامان صندلی عقب و من جلو. من داشتم موز می‌خوردم و پیاز. :| رسیدیم به میدون، راه رو به خاطر یه گودالی، انگار که برای فاضلاب، عوض کردن. از مسير دیگری ادامه دادیم. رس
آقا من میگم هی فرت و فرت بیام اینجا بنویسم
من که کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم
خودم دوست دارما ولی میترسم از آشنایان کسی آدرس اینجا رو داشته باشه و بخونه‌ش
نخونی آشنا
رخ بنما حداقل
تا هفته‌ی دیگه باید سمینار و تحویل بدم. اینقدر وقت تلف میکنم که داره عقب می‌افته کارم.
تازه فردا هم بابا خواسته واسه یه کاری کمکش کنم که اونم تا ظهر طول میکشه - شبم که قرار مهمون بیاد - هیچی دیگه
هر چند این چیزا هم نبود معلوم نبود سیمنار رو پیش می‌بردم یا نه
یه خرده
بسم او .
یادمه نیمه شب بعد از عروسی خاله که خسته و کوفته روبه‌روش نشسته بود بهش غبطه خوردم چون مشقاش نمونده بود و فردا صبح قرار نبود بره مدرسه.حدودا دو سال بعدش به آیلین غبطه خوردم چون اون موقع ها یه نوزاد کوچولو بود و باز هم قرار نبود بره مدرسه و حتما اون موقع بازم مشقامو ننوشته بودم :)
ادامه مطلب
نوجوون که بودم.کسایی بودن که دوسم داشتن.یادمه.وقتی سفر میرفتیم.عمه.شوهرعمه.بچه هاشون.دوسم داشتن.:)شوهرعمه هم بعضی وقتا بداخلاق میشد.ینی.دوسم نداشت؟.نمیدونم.یه نفر تو دنیا.بهم ثابت کرد دوسم داره.هرچند کم.براش مهمم.اون قلب دومشو بهم داد.طلسم محافظت برام ساخت.حتی تولدمو فراموش نکرد و خواست بیاد پیشم.اون.اون خیلی مهربونه باهام.ولی من خستش کردم.بازم.دلخورم ازش.قرار نبود خسته شه و ترکم کنه.قرار نبود بگه خستم ازت.قرار ن
در کار رفتن نبودم. رفتن کار من نبود با نوایی که زمزمه گوشم شده بود و دلی که در کار فرمان من نبود. راهی شدم، نه بدان سان که باد می‌شود و در شورش رفتن‌اش شاخه‌ها به رقص در می آیند نه چنان که آب بر سنگ‌ها روان می‌شود و شتاب می‌کند بر زمين راهی شدم به مقصد نا معلوم با دلی در کار خود ترس ماندن و شتاب پاها در هم شدند. در رفتن من پروانه بال بر صورت شمع نکوبید.رفتن من نوید رنج خورشید مقابل نبود. زمان همان همیشگی همیشگی بود و زمين تنها به چرخ بی قرار
امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم یکم تو جمع بمونم
اینکه قبول کردم با بچه ها برم بیرون 
ده نفر بودیم 
اندازه دفعه های قبل حس اضافی بودن و تنهایی نداشتم و این دلیلش بختر شدن بچه ها نبود تغییرایی بود که یه ترم طول کشید تا کم کم تو وجودم شکلشون بدم درست شبیه سفالگری 
گاهی این حس انزواطلبی میومد سراغم اینکه دلم میخواست تنها باشم اما خب خوب باهاش کنار اومدم 
کنار ده نفر بودن اسون نیست 
و الان دایان داره میخونه تو گوشم .
بعد از چند ماه، بالاخره اومدم و یه چرخی توی وبلاگا زدمخیلیا رفته بودن خیلیا بودن خیلیا هم در حال تصمیم گیری برای رفتن بودنخیلیا هم زیر اب بودن و به ظاهر خبری ازشون نبود دوست داشتم یه پست بنویسم و منتشر کنم، رفتم دیدم یه پست نیمه تموم توی پیش نویسام دارم اومدم کاملش کنم که دیدیم حالشو ندارم احتماا فردا منتشرش کنم تاریخ نوشتنش 27 فروردینه :|
ﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺗﺸﻨ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﻨﻢ؟

 
ﺍﻭﻝ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﺎﻩ ﻦ
ﺑﻌﺪ ﻃﺮف چپ
ﺍﺮ ﺴ ﻧﺒﻮﺩ ﻪ ﻟﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﺳﺮ ﺑﺶ. ﺗﺸﻨ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻣﺸﻮﺩ
ﺑﻌﺪ ﺍﺮ ﺴ ﺩﺪ ﺑﺎ ﻒ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺑﺪ
ﺸﻮﻧﺘﻮﻥ ﺑﺪ:
ﺍﻫﻬﻬﻬﻬﻪ ﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ 
ﺍﻭﻧﻢ ﻣﻪ: ﺎﺩﺕ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺸﻠ ﻧﺪﺍﺭﻩ 
ﺑﻪ ﻫﻤﻦ ﺳﺎﺩ
ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﻖ
ﻣﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﻨﺪ 
هر آنچه بوده برام با ارزشه. اما هر چه نگاه کردم امیدی نبود‌. تقاطع مشترکی نبود. آخرین خرده تکه ها رو هم ریختم دور. از وجودم. اگر تونسته باشم. و این قطعا پایان خطه.
 
+واقعا چبه این بشر؟ آدمی از شناخت خودش هم عاجزه .
++ خدایا. نکنه یه روز حس کنم انسانِ درستی نیستم؟
از غم خبری نبود اگر عشق نبوددل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بوداین دایره کبود اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی راعکس چه کسی زدود اگر عشق نبود
در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش استاز این همه دل چه سود اگر عشق نبود
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانیتکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود
از قیصر امین پور
 
به عشق نوجوانی اعتقاد دارید؟؟؟
✅اولین کسی که با #دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست.یک مرد نبود بلکه یک زن بود(بانو آسیه)
✅اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد مرد نبود بلکه یک زن بود(بانو هاجر)
✅اولین کسی که از مبارکترین #آب روی زمين زمزم نوشید مرد نبود بلکه یک زن بود.(هاجر خاتون)
✅اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد یک مرد نبود بلکه یک زن بود(بانو سمیه)


ادامه مطلب
وبلاگ جدید ، اسم جدید ، آدم های جدید.از هیچ کدوم ترسی ندارم جز اسم جدید اگر صدتا وبلاگ دیگه هم بزنم باز هم اسمم مبهم خواهد ماندواقعا این رفتن ها بی فایده ترینهاوني که از گذشته اش فرار کنه ترسوعه ، حکایت منه دیگه.من از چی میخوام فرار کنم ؟؟؟ارشیو ؟؟با خودم حرف زدم، تصمیم یکی دو روز نبود که الان بعد پنج روز منصرف شه یا چی تصمیم شاید دو سه ماه قبل بود ولی باز هم دلم رضا نبود.همه رو رد دنبال میزنم باز دوباره دنبال میکنمنمی دونم یکجایی
من از یک و ربع تا حالا که دو و چهار دقیقه‌ست ،۱۳دفعه فقط اومدم اینجا و یه چیزایی نوشتم و بعد انصراف رو زدم رفتم بیرون.سه تا هم مطلب رو ذخیره تو پیش‌نویس کردم که میدونم اوناروهم یا پاک میکنم یا کپی میکنم تو نوت‌هام از بس که هرچی میخوام اینجا بنویسم صدبار از خودم میپرسم خب که چی؟سه بارم بی دلیل رفتم تو تلگرام که مثلا دوستی چیزی برام باقی مونده باشه که بهش بگم ببین من یچیمه ، بپرس چطه؟ بعد فهمیدم ما بعضی‌هامون واقعا گند زدیم ، ما خیلی بد تنهایی
× یه دل سیر مرخصی گرفتم و این تعطیلات رو رفتم خونه. یعنی 9 روز، میشه گفت در پوست خودم نمیگنجیدم. پنجشنبه صبح رفتم ترمینال و دیدم باید یک ساعتی بشینم تا ماشین حرکت کنه، نشستم، اونقدر  ذوق داشتم که برام حتی مهم نبود اتوبوسش چجوریه؟ بغل دستیم کی میخواد باشه و هزار فکر دیگه که قبلا برام ممکن بود مهم باشه. رسیدم و میشه گفت از لحظه لحظه ی این سفر لذت بردم. البته استرسش هم کم نبود، مامان برای MRI، جواب آزمایشش آماده شد، همه ی اینا تو هر مرحله جون به لب
قرار نبود روبروی هم در دو جبهه ی مخالف بجنگیم.
قرار بود در ناملایمات زندگي پشت به پشت هم باشیم.
قرار نبود با هر مشکل و چالش،ترسِ مطرح کردنش و واکنش تو رو به دوش بکشم.
قرار بود مثل کوهی باشی که بهش تکیه بدم و آب توی دلم تکون نخوره.

قرار نبود برای حرف زدن با تو استخاره و پا به پا کنم.
قرار بود همیشه پدیرای من و حرف هام باشی.
قرار نبود حرف زدن های روزانمون به زور به پنج جمله ختم بشه.
قرار بود تو اوني باشی که از پرحرفی های من کلافه بشه.
قرار نبود کنار هم
ﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺗﺸﻨ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ
ﻃﺮﻑ ﻨﻢ !

 


ﺍﻭﻝ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﺎﻩ ﻦ . . . . . ﺑﻌﺪ ﻃﺮﻑ
ﺐ . . . . .
ﺍﺮ ﺴ ﻧﺒﻮﺩ ﻪ ﻟﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﺳﺮ
ﺑﺶ. ﺗﺸﻨ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻣﺸﻮﺩ
ﺑﻌﺪ ﺍﺮ ﺴ ﺩﺪ ﺑﺎ ﻒ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺑﺪ
ﺸﻮﻧﺘﻮﻥ ﺑﺪ:
ﺍﻫﻬﻬﻬﻬﻪ ﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ ،
ﺍﻭﻧﻢ ﻣﻪ : ﺎﺩﺕ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺸﻠ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻦ
ﺳﺎﺩ
ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﻖ
ﻣﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﻨﺪ
پیشاپیش رمضان مبارک 
ایا حسین بن علی علیه السلام برای فسق حاکم (یزید) سر و سرباز و سردار خود را فدا کرد؟
پس چرا امام سجاد و امام باقر دربرابر ظلم امویان سکوت کردند مگر نبود عبدالملک مروان که سوگند میخورد من شراب میخورم وهرکس مرا به تقوا دعوت کند او را گردن میزنم؟مگر نبود که هشام اموی کعبه را قرق میکرد و با کنیزکان خود روی سقف کعبه گناه میکرد؟
و مگر نبود مهدی عباسی که گاهی به زبان شعر میگفت:یعقوب وسخنان او را رها کن و با شراب گوارا دمساز باش(منظور یعقوب بن داود وزیر
کاش حال خراب مثل لباس کثیف بود ، میدونستی که تهش با شستن خوب میشه .‌ کاش میشد مثل موهای چرب که هرروز به خاطرش میریم حموم کاش میشد این حال بد رو با حموم رفتن ، با شستنش از بین برد . چیه این آدمیزاد ، چقدر عجیبه وغریبه‌.‌ چقدر عجیبه از حالی که دم به دقیقه تغییر میکنه و چقدر غریبه ، تو جایی که زندگي میکنه ، با کسایی که زندگي میکنه و حتی گاهی با خودش ، چقدر غریبه . 
دوست داشتم مینوشتم از چیزای باحال و حال خوب کن ولی نیست .چیزای خوبی وجود نداره ، حداقل
چند وقتی بود ک دیگر یک لا لباس نداشت. لباس های فاخر میپوشید. ولی هنوز پا برهنه بود. به حرف دیگران توجهی نداشت ولی دیگرانی وجود نداشتند ک بخواهد مراعات حال کند. کلبه اش پس از طوفان خرابه ای بود و از دشت گلهای زرد کوچ کرده بود به پای کوهی. سنگ بر سنگ و آجر بر آجر ساخته بود و ذکر گفته بود. دیگر نگران فصل ها نبود. نبودِ درویش اتفاق غمگینی نبود و دلش برای تکه هاش بر روی تپه ماه تنگ نمیشد. در کتیبه اش ذکر مینوشت. روز و شب. شب و روز. از احوالات گذشته و اوصاف
حدودا سه ماهی میشه که برای تحصیل از ایران اومدم بیرون. دیروز داشتم مطالب قدیمی تر وبلاگمو میخوندم و واقعا از این پروسه ی سختی که طی کردم به شگفت اومدم اگه بخوام مسيرمو بعد از تموم شدن کارشناسی توصیف کنم ، باید بگم اول کار اعتماد بنفس پایینی داشتم و همین باعث شد سرکاری برم که مناسب من از هر نظر نبود و در نهایت پس از شکست های متعدد ، شروع کردم به شناختن خودم ، اینکه چه محیطی برام مناسبه ، اینکه چی از زندگيم میخوام و بعدش با خوندن کتابای محتلف رو
سلام دوستان نمیدونم چرا ولی نشد که برا همیشه برم انگار نمیتونم
خب اومدم دوباره کلی غرر بزنم از همه چی
خیلی خیلی تنها شدم دیگه میتونم بگم هیچ کسو ندارم
از دو طرف زهرا ها رو از دست دادم(یکیشون دختر عموم که کیش رفت)(یکیشون دختر داییم که ساریه) خب حرفام تو حلقم میمونه و گم میشه 
یادم نمیاد اخرین بار کی اینقدر تنها بودم!
خب اینم بد نیست خب خیلی بیشتر درس میخونم و خب بازم میگم نمیتونم وارد هیچ رابطه کشکی بشم حتی طرف اگه خودشو جلوم بکشه هم نمیشه
خب درس
ازم پرسید که تا حالا عاشق شدی؟
پونزده ثانیه فکر کردم، سبک سنگین کردم و گفتمش که نمیدونم والا اصلا عشق چی هست. واقعا از جواب سوالت مطمئن نیستم. یعنی خب شایستی عشق واسه هر کس تعریف نسبی داشته باشه. اونچه که از دید تو عشقه از نظر من عشق نباشه و هی برعکس و برعکس‌ترش. ولی خب بین این همه آدم که وول میخورن تو کلونی جهان، یکی هست که واسه من یه نفر، فقط یک نفره که هست و مثلشم نیست!
مثلا وقتی بارون میاد، یاد اون میوفتم. فکر میکنم که تو این رعد و برق آسمون که

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها