یادکن مهدی که دل آرامشش درکوی اوست/بندگی حق سراسرشیعه را رهپوی اوست/عزت دنیاوعقبی در وصال اهل بیت/زمزم دلها همیشه درنسیم بوی اوست/میدهدعشق ولایت حب اواندرقلوب/آشنابا حق پرستان همدمی باروی اوست/آبشار رحمت رب کوثرآدینه هاست/چشمها بهروصالش خاطراتش سوی اوست/شرط وصل حضرت او هست اصلاح درون/سیل اشکی ازفراقش واصل در جوی اوست/ظلمهای بیشماری دشمن مولاکند/گنج پیروزی شیعه چرخش آن گوی اوست/یوسف در آفرینش دیدنش شدآرزو/مدح طاووس بهشتی طره ابروی اوست/ی
می بینمت که چشم به پرچین نشسته ای
از صخره ای نیامده پایین، نشسته ای
منظومه ای ستاره ی پرپر به پشت ابر
چشمی به هفت خوشه ی پروین نشسته ای
هم پای ایل آمده ای سوی دهکده
یا با شکار کبک به خـُرجین نشسته ای
پیچیده شور نی لبکی درشیار کوه
محو کدام چشمه ی شیرین نشسته ای؟
گردی ست ازتطاول تاتار ها به دشت
دلواپس هجوم تموچین نشسته ای
دست دعای توست به هفت آسمان بلند
از هر پرنده گوش به آمین نشسته ای
می گویی: آی کبک فرو برده سر به برف!
فارغ ز ضرب پنجه ی شا
سر میز شام بابام و داداشم کنار هم نشسته بودن. من و خواهرمم کنار هم. مامان هم سر میز نشسته بود. بابا نشسته بود جلوم. یهو تو صورتم زل زد و گفت تو همیشه انقدر خوشگل بودی ؟
ساعت ده شبه و وقتی به کل روز نگاه میکنم، میبینم این تنها قسمت خوب امروزم بود.
اما نگفته بود که میلی به زندگی.»هر چند گفته بود که خیلی به زندگی.»دنباله گیر یک خبر نارسیده بود.در رومه ها که چو سیلی به زندگی،باریدهاند، مثل قطاری ز تیربار.یا مثل نیش های رتیلی به زندگی.دستی به خاطرات خودش برد و هیچ چیز.جوری نمانده بود که میلی به زندگی.گفتم نرو، هنوز امیدی به ماندن است.شاید دعای عهد و کمیلی به زندگی.معنا دهد، چنانکه برایم بعید نیست.نور ستاره های سهیلی به زندگی،افتد، چنانکه این شب یلدای ناتمام.خندید و گفت مثل طفیل
قطار در ایستگاه بود آماده حرکت ، در واگن مسافربری مرد
میانسالی همراه فرزند ۲۵ ساله اش نشسته بود مقابل آنها هم زوج
جوانی نشسته بودند.قطارکه حرکت کرد پسرک جوان که کنار پنچره
نشسته بود با هیجان وصف ناپذیری رو به پدرش کرد و گفت : پدر
نگاه کن درخت ها دارن راه می روند زوج جوان با تعجب به هم نگاه
ادامه مطلب
امروز آمده بود با من در مورد تحقیقم حرف بزند. خیلی باهوش و کنجکاو است. برایش حرف زدم از کارم. از افغانستان پرسید و از نوشتههایش گفت. ساعت نزدیک دو شده بود. گفتم قرار است ساعت دو با کایل بریم بیرون. اگر خواسته باشد میتواند بیاید. گفت غذا خورده اما میاید. من باورم نمیشد. همیشه تا حالا به فعالیتهای اجتماعی (!) یا هر کاری که شامل بودن در جمع دوستا میشد نه گفته بود. تعجب کردم. آمدن یا نیامدنش برای من فرقی نمیکرد. من از همان روزی که فهمیدم دوستدختر
خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ استوقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ استچون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ استخود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوستخود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانیخود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگرچون ناز تو میخواهد ، او را
"حمید" روبهروی آینهای نشسته بود و تصویرش نیز درون آینه نشسته بود."حمید" در میانه نشسته بود، هنگامی که آینهای دیگر مقابل آن آینه قرار گرفت.حالا بی نهایت "حمید" بودند که همگی پشت سر هم و رو به روی هم نشسته بودند.زمان سپری میشد و تصویرها چشم در چشم هم دوخته بودند.فقط کافی بود یکی از این بی نهایت "حمید" برخیزد تا تمام "حمید"ها برخیزند.
برگرفته از کتاب "محاسبات عددی" محمود فروزبخش
پ.ن: اگه یکیشون برخیزه همشون (کل عالم هستی) برمیخزه، پس همه چی به خ
خداوند، خود دلیل بر خویشتن است. به اوست که جهان قائم است و به اوست که میتوان جهان را شناخت. و خلیفۀ او بر زمین کثرات و رنجها، انسان است. انسان مظهر نمایش اوست؛ اگر به او نظر کند و جز او نبیند. و شهید نظر به وجه الله میکند و در خون خویش، دلیلی ست بر وجود خداوند.
هر که تمنای دیدار خداوند را دارد به شهید بنگرد که چگونه با جان خویش به او اشاره میکند.
برای اینکه در اینجا گم شده ام.به انتظارت نشستهام تا پیدایم کنی.به انتظار تویی نشستهام که هنوز میتوانی مرا ببینی.در گوشهای از این دنیای خاکستری و بیرنگ که به رنگی ناشناخته، به رنگ خودم، میدرخشم.
و
من برای دختری که بذر یک علاقهی بی سرانجام توی دلش نشسته دعا میکنم
که فقط خدا میدونه دیروز چه ذوقی داشتم از حس اینکه پشت سرم نشسته و چه ابلهانه خودکاری که ازم قرض گرفت رو بود کردم و زیرتخت قایم کردم.
من دیوانه ام؟
من دیوانهام.
۶۱- پرده دارحریم دل سرا پرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو گردنم زیر بار منت اوست تووطوبی و ماو قامت یار فکر هرکس به قدر همت اوست گرمنآوده دامنم چه زیان همه عالم گواه عصمت اوست منکه باشم درآن حرم که صبا … پرده دارحریم – دل سراپرده محبت اوست – غزل ۵۶
منبع : فالگیر
سایلین من عین یک فرشته ی واقعی ست. خیلی وقت ها شده به لحظه ای که در آنیم، شک کرده ام؛ وقتی روبرویم نشسته. خیلی وقت ها میگویم: من با شکل نفس کشیدنت می فهمم در قلبت چه می گذرد. خیلی وقت ها میگویم: قبل از اینکه خودت بفهمی در قلبت چه میگذرد ، من می فهمم. مثل یک درخت است؛ درخت گیلاس. آدم در وجودش غرق می شود. امشب گفتم: من از اینکه کسی از من سند خانه را امانتی خواسته، عصبی ام و فکر میکنم نباید همچین درخواستی میکرد. بعد نگاهش کردم. دیدم چیزی نمی گوید؛ ساکت ش
چشاشو ریزتر از حد معمول کرده
یه دور دور خونه زده
اومده نشسته کنارم
همچین صمیمیطور
میگه چقد امروز لباسات قشنگه :)))
یکم نشسته بعد بلند شده ایستاده روبروم
چقد روسریت قشنگه
بلوزتم چقد قشنگه
:))))))
بچه دو ماه فقط مشکی سرمهای دیده :دی
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی آمد ادای احترام کرد و گفت: قربانِ از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترامگفت:آقا،
راهی که به پایتخت میرود کدام است ؟
سپس فرد عادی نزد نابینا آمد ضربهای به سر او زد و پرسید:
احمق راهی که به پایتخت میرود کدام است؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:
برای چه می خندی ؟
این روز ها می گذرند.
این روزها می گذرند و من.
و من نشسته ام در امتداد جاده ای که به غروب ختم می شود.
من.منی که روی خط موازی ریل قطار نشسته ام و به امید قطاری که قرار نیست بیاید لبخند می زنم.
قطاری که مسافرش تو باشی.
این روزها می گذرند.دیروزها می گذرند.حتی فرداها هم می گذرند.
و من هم چنان روی ریل قطار نشسته ام و به صدای ممتد سوت قطار خیالی گوش سپرده ام.
این جا منم.قطار رفته و سپیده ی سپید شده ی صبح و منی که در سجده به معراج رفته ام.
نفس می کشم عمیق و دمش باز می دهم
بغض نشسته در گلوی نفس های مرد را
کز می کنم کنار نفس های گرم تو
دلگرم می کنم دم این حس سرد را
پاییز می رسد ، دل من زرد می شود
می باردم به پای تو گلبرگ درد را
با زل زدن به عکس تو ،من شعر میکنم
آن واژه ای که بر تو نبازد ، نبرد را
نفس می کشم عمیق و دمش گیر می کند
بغض نشسته در گلوی نفس های مرد را
نشستهاند هزاران کتاب در قفسهزبون و ساکت و پر اضطراب در قفسهیکی بزرگتر از دیگران؛ قدیمیترملقباند به عالیجناب در قفسهمراقبش دو سه گردن کلفت دور و برشکه تا تکان نخورد آب از آب در قفسهخزانهدار عددهای دولتش شدهاندکتابهای درشت حساب در قفسهکتابهای مقدس، کتابهای ملولخزیدهاند به کنج ثواب در قفسهکتابهای اصول و فروع بیدارینشستهاند همه گیج و خواب در قفسهنشستهاند دو زانو کتابهای دعاهزار وعدهی نامستجاب در قفسه کتاب فلسفه ب
بی نامم و مثل دیگر ناشناسان در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام!
تو میدانی نامم چیست به هیچکس نگو جز خودم! بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،! نامم را بگو و دستت را به من بده،
نمی دانم ، چرا نامم را حتی به خودم نمیگویی؟!
بچه که بودم تصور من از خدا یه جوان با پیراهن آستین کوتاه بود که دمپایی پوشیده ودر کنار یه گودال خاکی نشسته و دورتادور گودال مثل بیابون
وبرهوته و ما توی اون گودالیم وخدا اون بالا نشسته ونظاره گر ماست . واز اون بالا مراقبه ما خطایی نکنیم .
یادم باشد پستی نزنم که به کسی بربخورد.
کامنتی ندهم که خاطری آشفته گردد و کامنتی را پاسخی ندهم که ذهنی مکدّر شود
قضاوتی نکنم از کامنتهای شسته نشسته و عجله ای نکنم برای رنگ آمیزی نوشته ای از کاربری.
یادم باشد دریغی نکنم از اکسیر نایاب این روزها به نام محبّت، به همه کس از کس و ناکس
از آنی که میخواهمش از صمیم دل و آنکه نمیخواهمش از سویدای دل
یادم باشد، مثل منی ناتوان و ضعیف که بهتر از من بسیار آفریده، بندگانی دارد که خود هوادارش است، هر آنچه
خود را به خدا بسپار،وقتی که دلت تنگ است؛وقتی که صداقتها آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار،چون اوست که بی رنگ است؛چون وادی عشق است او،چون دور زنیرنگ است
خود دا به خدا بسپار،آن لحظه که تنهایی؛آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار،همراه سراسر اوست؛دیگر تو چه میخواهی ؟!بهر طلبت از دوست
خود را به خدا بسپار آن لحظه که گریانی؛ آن لحظه که از غمها بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار،چون اوست نوازشگر؛چون ناز تو می خواهد او را ز درو
موسی بن جعفر ع فرمود رسول خدا ص نشسته بود که. رشته ایکه 24 چهره داست واردشد پیغمبر ص فرمود محبوبم جبرییل من تورا هیج گاه باین صورت ندیدهام فرشته گفت من جبرییل نیستم ای محمد مرا خدای عزوجل فرستاد تا نور را جفت گیری گردانم فرمودکه را باکه گفت فاطمه را با علی وچون فرشته پشت کردانید میان دوشانه اش نوشته بود محمد رسول خداست علی وصی اوست پیغمبر از کی این جمله میان وشانه تو نوشته شده عرضکرد بیست و دوهزار سال پیش از خلفت ادم
برای دیدن تصویر در اندازه بزرگ، روی عکس کلیک کنید. »
نو سروده ای تقدیم به حضرت ولی عصر(عج) :
تشنه تر از کویر و بیابان نشسته ایم
در انتظارِ قطره یِ باران نشسته ایم
کوهِ گناه مانع ِ پاهایمان شده است
در جاده های یخ زده گریان نشسته ایم
از بس پیِ سراب دویدیم خسته ایم
گم کرده راهِ مقصدو حیران نشسته ایم
بی حوصله فقط به امید ِ بهار ِ سبز
در کوچه های سردِ زمستان نشسته ایم
ابری مشخص است که از دور می رسد
در انتظارِ قطره ی ِ باران نش
در حسینیهی حاجیه نبات خانم نشستهایم. زن تقریبا شصتسالهای که گیسو صدایش میزنند کمی آنطرفتر از ما نشسته و دارد برای دختری یا زنی دفع چشم نظر میکند. آنهم با گره زدن روسری سیاه! گیسو زن چاقوچلهی قشنگی ست با پوستی تیره. خالکوبیِ سبز روی چانهاش هم خیلی خیلی اصیل است. هیچ بهانهای ندارم برای نزدیک و همصحبت شدن با او و این غمگینم کرده. جدی جدی دلم میخواهد با او دوست شوم!
این داستان درمورد اولین دیدار امت فاکس (Emmet Fox)، نویسنده و فیلسوف معاصر (اهل ایرلند)، از (کشور) آمریکا است، هنگامی که برای نخستین بار به رستوران سلف سرویس رفت. وی که تا آن زمان هرگز به چنین رستورانی نرفته بود، در گوشه ای به انتظار نشست، با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد، ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچک ترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی که پس از او وارد شده بو
امروز سختترین امتحان ترممو دادم و حالا نشستهم رو تخت، دارم نفس میکشم. یه جایی میخوندم که بعضی از کسایی که سیگار میکشن، اونچیزی که در واقع آرومشون میکنه نیکوتین سیگار نیست، بلکه نفس عمیقیه که موقع دم گرفتن میگیرن. حالا هم من نشستهم و دارم نفس میکشم. تا حالا شده بری یه گوشه بشینی و نفس بکشی؟
برای خودم یک گوشه دنیا در کافه زیبا نشسته ام میان عتیقه ها و لوستر ها و کلکسیون سیگار های تاریخ مصرف گذشته و یک تلفن قدیمی روی میزم هست و از بیرون پنجره ای که کنارش نشسته ام صدای ماشین و آدم ها می آید و به بخار چای تازه دم که بابا جانم برایم آورده نگاه می کنم و از موسیقی لطیف فضا آرامش می گیرم و حالم بهتر می شود و سعی می کنم بر چشم دردی که ناشی از نخوابیدن شبانه است، چیره شوم !
خورشید غروب کرده بود. هوا کم کم تاریک و تاریک تر میشد. نشسته بودم صندلی عقب ماشین و نمیدونستم دقیقا کجا داریم میریم. نشسته بودم صندلی عقب ماشین و ماکارونی میخوردم. عُق میزدم و به این فکر میکردم دیگه نمیتونم ادامه بدم. زل زده بودم به رو به رو و با صورت خیس ماکارونی میخوردم و به این فکر میکردم دیگه نمیشه جلو تر از این رفت. هوا کاملا تاریک شد. نشسته بودم صندلی عقب ماشین و به این فکر میکردم چقدر هردفعه نمیتونم ادامه بدم! چشمام داغ بود و سینهم فشر
جزوه پاتولوژی رو مینویسم و به این فکر میکنم امروز کسی در این کره خاکی هست که دلش بخاد جای من باشه؟ تو اشپزخونه نشسته باشه و صدای برنامه فرمانده پیچیده مادرش روبروش نشسته باشه و غرق بسته بندی کردن و پدر هم بساطش رو کف حال پهن کرده باشه وعرق سیم و کلید و المنت و چوب به اختراع جدیدش فکر کنه واقعا کسی هست؟
احساس خوشبختی کردم
۲۵ فروردین ۹۹
ادامه مطلب
وقتی تمرین میکنید باید بنشینید یا بایستید؟ تعدادی از تمرینات بدنسازی را میتوانید نشسته یا ایستاده انجام بدهید، انتخاب با شماست! اینکه تمرینی را بتوانید هم در وضعیت نشسته و هم در وضعیت ایستاده انجام دهید، برای زمانی که آسیبی در پایین تنهی خود دارید و میخواهید بالا تنه را تمرین بدهید خیلی به کارتان میآید. اما آیا دلایل دیگری هم وجود دارند که بخواهید تمرینی را به جای اینکه بایستید، بنشینید و انجام دهید؟ مزایای هر کدام از این وضعیته
آورده اند که در کنفرانس تهران روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی آن روز تاریخی، برای خوردن شام با هم نشسته بودند. در کنار میز یکی از سگهای چرچیل ساکت نشسته بود و به آنها نگاه می کرد. چرچیل خطاب به همراهانش گفت: چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد؟»
ادامه مطلب
در این نما:
حمید سقائی پشت میزش نشسته و کسی که با او بحث می کند روی صندلی مراجعان نشسته است.دوربین که وارد می شود تابلوی سردر حجره را می گیرد.
مسجد ابریشم-صندوق قرض الحسنه سابان
شما امسال توی انتخابات خیلی ساکتین. دوره قبلی شما (با تاکید روی شما) پشت تیمسار در اومدین که برای اولین بار یه سابانی از این منطقه وارد مجلس شد.
ادامه مطلب
دختر با حجاب .آرام از کنارت می گذرد ، بی صدا .بدون جلب توجه. سیاهی، رنگ اوست و بو نداشتن ویژگی او. صورتش را نمیبینی، اما در مقابل اویی.اوست که با سکوت، با تو حرف میزند و به تو می آموزد.اگر اهلش باشی.در اوج کرامت است و تندیس متانتنزدیک، اما دور از دسترس.بی عشوه ولی دلربا.اوست معلم وقار در قله ی بی نیازیهر خارو خسی عاشقش نمی شود و زیباییش را هر دلی لمس نمی کند.او پیش از انتخاب شدن انتخاب میکند و پیش از معشوق شدن عاشق می شود.با زیرکی گوی
اللهم عجل لولیک الفرج
میبینی که دستهایمان خالیست؟
چیزی برای رو کردن نیست ،
منتظران کسانیند که به انتظار ایستاده اند و ما فقط به انتظار نشسته ایم!
فقط نشسته و گفتیم خداکند که بیایی.
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
#حدیث_مهدوی
امام محمد باقر(ع)
صاحب این امر چهار نشانه از چهار پیامبر دارد: نشانی از حضرت موسی، نشانی از عیسی، نشانی از یوسف و نشانی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله:- نشانه اش از حضرت موسی، وحشت و نگرانی است.- نشانه اش از حضرت یوسف، زندانی شدن اوست.- نشانه اش از حضرت عیسی، اختلاف مردم در حق اوست که می گویند: مرده است و برخی گویند نمرده است.- نشانه اش از رسول اکرم صلی الله علیه و آله قیام به شمشیر اوست».
الامامة و التبصرة/ ص94
#حدیث_مهدوی
امام محمد باقر(ع)
صاحب این امر چهار نشانه از چهار پیامبر دارد: نشانی از حضرت موسی، نشانی از عیسی، نشانی از یوسف و نشانی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله:- نشانه اش از حضرت موسی، وحشت و نگرانی است.- نشانه اش از حضرت یوسف، زندانی شدن اوست.- نشانه اش از حضرت عیسی، اختلاف مردم در حق اوست که می گویند: مرده است و برخی گویند نمرده است.- نشانه اش از رسول اکرم صلی الله علیه و آله قیام به شمشیر اوست».
الامامة و التبصرة/ ص94
وب سایت زندگی سالم | هر آنچه برای یادگیری، سلامتی و زندگی شاد نیاز دارید.
رسانه و مرجعی نوآور برای انتقال دانش روز دنیا به منظور داشتن زندگی سالم وآگاهی در زمینه زیبایی، تغذیه سالم، تناسب اندام، بهداشت جنسی و شویی ، ن ،اطلاعات دارویی و بیماری ها.
نوشته های تازه :
چگونه فرزند خود را تنبیه کنیم؟
کودکان خود را تشویق کنید.
برای تربیت فرزندان چه کنیم؟
با این میوه گرمسیری با سرطان مقابله کنید
نکات مهم سلامتی
علت تکرر ادرار در زن
درباره این سایت