,طوري دل مه خونن از جون خو بیزارم ,طوري دل مه خونن از جون خو بیزارم ,•,ویدئوها,دانلود اهنگ طوري دل مه خونن ,تیر ۱۳۹۴ ,موسیقی قشم ,دانلود اهنگهای کامل علی محبوب ,MiSs M.D в Instagram: امشو دل مه خونن نادونوم کجاییبا که ,تصاویر برای دانلود اهنگ طوري دل مه خونن,جستجوهای مربوط به دانلود اهنگ طوري دل مه خونن
نمــاز مثل کپسول می مونه، دیدید بعضی کپسول ها داخلش دارو نیست، کپسول ۵۰۰ هم بخوره فایده نداره ، فقط پلاستیک خورده!!بعضی نماز ها این گونه هست. بعضی ها نماز می خونن دروغ هم میگن. غیبت هم میکنن
بعضی ها نماز می خونن ربا هم می خورن رشوه هم می گیرن نماز می خونن زن کتک می زنن اهل فحش و ناسزا هستن. این ها دروغ میگن ، این ها نماز نمی خونن، کپسول بدون دارو خوردن!!
دانلود اهنگ انتظارهرلحظه هرثانیه دردن انتظار
آهنگ انتظار هر لحظه هر ثانیه دردن انتظار
آهنگ بندری انتظار
دانلود آهنگ انتظار از مرشد ميررستمي
آهنگ بندری انتظار هر لحظه هر ثانیه
اهنگهای سام اسدی
سحر عمرم کجایی سحر داغت نگینم
مرشد انتظار
شبیه وضعیت یه آدم مرگ مغزی که همه ازت نا امید می شن. با این تفاوت که منتظرن برگه رضایت نامه رو، خودت، با دستای خودت امضا کنی.
بعدش هم میان پشت شیشه می ایستن تا ببینن چطور نفس نفس ن، دم و دستگاه ها رو از خودت جدا می کنی. که چطور به خودت خاتمه می دی.
+اهل مناسبت ها نیستم اما آرزوی "شادیِ عمیق" دارم برای اونایی که اینجا رو می خونن و برای اونایی که اینجا رو نمی خونن.
بزغاله ات رو بکش
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند واز شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت. سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیب
یه سوال
کیا اینجا رو می خونن؟
منظورم اینه که کیا وقتی اسم وبلاگ رو میبینن ، میزنن روش تا ببینن چی توش منتشر شده، نه فقط اینکه اسمشون توی دنبال کننده ها باشه
اینو برای اطلاعات شخصی خودم میخوام
فقط می خوام یه عدد دستم بیاد ، هر چند که اعداد همیشه گول زننده اند
و اونایی که می خونن، نظرشون چیه راجب وبلاگ؟
+ چند وقتی بود که دلم می خواست یه روزنوشته بزارم ، یکم خاطره، یکم حرف دل، یکم گِله ،نشد ولی، نذاشتن، نذاشتید ، نتونستم.:)++ چقد غریبه شدم توی همه
چند روزیست که مرشد و مارگاریتای میخائیل بولگاکف را به اتمام رساندهام؛ رمانی که در ابتدا تیراژ بالا، تعریف و تمجیدها و شهرتش باعث جذابیت آن، و مقدمه و نقدهای مختلف کتاب که تکیه بر عبارت "رمان فلسفی و اجتماعی" دارد کنجکاویام را برانگیخت اما در ادامه نثر و داستان قوی ، توصیفات بهجا، پیوستگی داستانها و از همه مهمتر تعلیقهایی که مخاطب را تا فصول انتهایی کتاب مشتاق و کنجکاو نگه میدارد عوامل کشش آن بود.
کتاب با روایت قرار بزدومنی شا
مرشد و مارگریتا رمانی روسی است که نویسنده، یعنی میخائیل بولگاکف آن را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و تا ۴ هفته پیش از مرگش یعنی تا سال ۱۹۴۰ ادامه داد.
این رمان فلسفی دارای فضای رئال و سورئال به صورت توأمان است و مضامین ی و تاریخی را مطرح میکند.
ادامه مطلب
با سلام بر دوستان عزیزم !!
بنده برای اینکه شما بتوانید بدون هزینه به کتاب ریاضی پایا ( مرشد ) دسترسی داشته باشید با بهترین کیفیت دو فصل از این کتاب را اسکن کرده ام و در اختیار شما قرار می دهم.
بقیه فصل هارا نیز در وقتی مناسب اسکن کرده و در وبلاگ قرار می دهم.
برای دانلود فصل اول کلیک کنید.
برای دانلود فصل دوم کلیک کنید.
هو
یافتن مرشد و مربی نفس در بیان استاد سید حسین نصر
نخستین گام در عمل به تصوف یافتنِ مرشد یا پیر یا شیخی است که دارای شرایط لازم باشد و پس از طیِ مراحل طریق بتواند دیگران را در این راه هدایت کند، چنانکه در داستان قرآنی ، خضر موسى علیه السلام را راهنمایی کرد. از این روست که در ادبیات صوفیانۀ فارسی ، از مرشد به عنوان خضر طریق یا خضر راه بسیار سخن به میان آمده است. در کتابهای صوفیه دربارۀ ویژگیهای مرشد حقیقی و خطراتِ مرشدان دروغین مطالب فراوان
سینزدهم آذر ماه هم گذشت.
فکر میکنم اولین صبح هفته بود که خواب خوبی داشتم. ساعت اول کلاس عفونی داشتیم و درس جالبی هم داد استاد یه بحثی هم داخل کلاس درباره اچ ای وی شکل گرفت. نمیدونم میدونید یا نه بخشنامه اومده بعد از مثبت اعلام شدن جواب آزمایش به بیماران نگیم و دلیلش هم گفتن امنیتیه و قطعا کسی که این جمله رو گفته نه از خطرات ایدز خبر داره و نه از امنیت چیزی میدونه. اگر یه بیماری ایدز داشته باشه و مطلع نکنیمش به راحتی ممکنه به اطرافیانش و جامعه بی
#سعدی
مرا پیر دانای مرشد شهاب / دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه بر خلق بد بین مباش / دگر آنکه بر خویش ، خوشبین مباش
نکوئی اگر کرده ای بر کسی / وز او هم جفا دیده باشی بسی
هم این و هم آن را فراموش کن / دهان از بد خلق خاموش کن
خیلی عالی و زیبا ، چه نصیحت فوق العاده ای ، عدم بدبینی به دیگران ، عدم خوش بینی به خود !
مرشد مَرد بود. من فقط آخر هفتهها و روزهای تعطیل رسمی میتونستم ببینمش. دو تا دوست وکیل داشت که تو طبقهی 13ام از یک ساختمان 15 طبقه یک واحد به عنوان دفتر کارشان داشتند. مرشد هم اونجا یک فضایی برای ملاقاتها و تشکیل کلاسهاش داشت. من هم معمولا همون جا میرفتم دیدنش. فکر کنم تمام اون واحدها شرکت و دفتر کار بودند. برای همین روزهای تعطیل هیچ رفت و آمدی نبود و ساختمان تو سکوت محض بود. یک تعطیلاتی بود مثل صبح روز تاسوعا یا عاشورا که نه تنها تو ساخ
مرشد مَرد بود. من
فقط آخر هفتهها و روزهای
تعطیل رسمی میتونستم ببینمش. دو تا دوست وکیل داشت که تو طبقهی 13ام از یک ساختمان 15 طبقه یک واحد به عنوان دفتر کارشان
داشتند. مرشد هم اونجا یک فضایی برای ملاقاتها و تشکیل کلاسهاش داشت. من هم
معمولا همون جا میرفتم دیدنش. فکر کنم
تمام اون واحدها شرکت و دفتر کار بودند. برای همین روزهای تعطیل هیچ رفت و آمدی نبود
و ساختمان تو سکوت محض بود. یک تعطیلاتی بود مثل صبح روز تاسوعا یا عاشورا که نه
تنها تو ساخت
حقیقتا یه دورهای فکر میکردم تواناییهای (محدودی) که دارم همه از سر تلاش و مطالعه و زحمت و مشقت خودمه و مامان و بابا چون به اندازهٔ من کتاب نمیخونن یا قد من درگیر فیلم و مجله و فناوری و. نیستن، پس اصولا نقش خاصی هم نداشتن تو شکلگیری ویژگیهای احیانا مثبت شخصیتیم.
جدا متاسفم برای خودم با این افکار ابلهانه.
- آدم بدبخته، کلا بدبخته، من و تو و اون نداریم، همه بدبختن. همه یه روزی به دنیا میان، یه روزی میمیرن، این وسطش هم به اصطلاح زندگی میکنن، یه مشت چیزو خراب میکنن، یه مشت میسازن، بچه میارن، درس میخونن، غذا میخورن، میرن سفر، کار خیر میکنن، آدم میکشن، دروغ میگن، هدیه میدن، عروسی میکنن، حسرت میخورن، طلاق میگیرن، میرن زندان، دیوونه میشن، کور میشن، فلج میشن، معاشقه میکنن، ی میکنن، ورزش میکنن و هزار کوفت و زهر
کتاب مرشد و مارگاریتا رو تا صفحه 150 خوندم و دیگه ادامه ندادم
خیلی تو کتاب غرق شده بودم و کتابی ک فرا واقعی بود و ترسناک
ب حدی ک شبا دستشویی نمتونستم برم
هنوزم ک دارم مینویسم در موردش دوست ندارم ب موضوع داستان فک کنم
فیلم پیشنهاد شرم آور
جالب بود و پیشنهاد میدم ک ببیندش
سلامهمان طورکه میدونید شاید نمیدونید. من کتابی نوشتم همین مدل که قبلا مینوشتم. یعنی یک داستان فانتزی کوتاه کمی شوخطبعی توش و تفسیر.طنز و تفسیر با هم. چند سالی هم زمان برد.اگر میخواستم هر کدوم رو جدا بنویسم خیلی راحتترتر بودم. مثل بچهی آدم طنز مینوشتم خندهی بیشتر هم از خواننده میگرفتم و یک نتیجه اخلاقی هم میذاشتم توش. یا فقط تفسیر مینوشتم با عمق زیاد. و لازم نبود این همه مخم رو هم به کار بگیرم برای ترکیب این دو با هم. این طور
آرام و فاطمه دارن درس می خونن منم نشستم نزدیک شون و دارم کتاب می خونم. آرام میگه کتاب نخون. میگم چرا؟! تو که داری درس می خونی منم اینطوري مشغولم. میگه نه من درس می خونم ولی تو کتاب نخون میگم پس چیکار کنم؟ میگه بشین مارو نگاه کن:|:)
جدیدا تا جلو روش کتاب باز می کنم شروع می کنه به غر زدن
روستای مغان از توابع بخش مرکزی شهرستان کاشمر در استان خراسان رضوی است این این روستا در دهستان پایین ولایت قرار دارد و بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵ جمعیت آن ۲۵۱۶ نفر (۷۸۸ خانوار) با ۱۲۸۴ مرد و ۱۲۳۲ زن است. روستای مغان ۲ کلیومتر با شهر کاشمر فاصله دارد و در سمت غرب شهر واقع است واز طرف جنوب غربی به روستای ممرآباد و از طرف شمال به جاده کاشمر-بردسکن منتهی می شود و در ناحیه آب وهوای گرم وخشک در حاشیه کویر واقع است.
واژه کاوی
واژه مغان در لغت نامه دهخدا ا
روستای مغان از توابع بخش مرکزی شهرستان کاشمر در استان خراسان رضوی است این این روستا در دهستان پایین ولایت قرار دارد و بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵ جمعیت آن ۲۵۱۶ نفر (۷۸۸ خانوار) با ۱۲۸۴ مرد و ۱۲۳۲ زن است. روستای مغان ۲ کلیومتر با شهر کاشمر فاصله دارد و در سمت غرب شهر واقع است واز طرف جنوب غربی به روستای ممرآباد و از طرف شمال به جاده کاشمر-بردسکن منتهی می شود و در ناحیه آب وهوای گرم وخشک در حاشیه کویر واقع است.
واژه کاوی
واژه مغان در لغت نامه دهخدا ا
-این سخنرانیا به چه دردت میخوره؟
-این همه سخنرانی گوش میدی چرا به شعورت اضافه نمیشه؟
-یه کتاب بخون ترسو نباشی. تو یه بزدلی.
-جواب دوستات رو نمیدی بیشعوریت رو میرسونه، فکر نکن باشعوری.
-تو مثل اینایی که نماز میخونن نمیفهمن چی میگن. کتاب میخونی ولی نمیفهمی چی میخونی. سخنرانی گوش میدی ولی نمیفهمی چی میشنوی.
-چقدر جوش زدی! از ریخت افتادی!
-تو دیوونهای، نیاز به روانپزشک داری.
این داستانِ یه روزه. اگه بگم بدترین حرفای زندگیم رو
سلام بر همه گیمر هایی که دارن سایت ما رو می خونن
همه ما دوست داریم که اخبار بازی مورد علاقه مون رو علاوه بر اینکه چندسال از انتشار اون گذشته دنبال کنیم، یا شاید هم یک بازی رو تموم کردیم و دنبال سلاح ها و راز های مخفیش هستیم و حتی فهمیدین داستان و کلیت یک بازی ای که می خواهیم بخریم رو بدونیم و .
این وبلاگ همونیه که می خواین! ما یعنی Kiavashو ،ehsan و alireza366 همیشه در تلاشیم بروز ترین اخبار برای شما پست کنیم
همراه AGN بمانید
چی میگن این فکرای بیخود؟ من که مثل بچّههای خوب نشستم میخوام درسم رو بخونم. چرا نمیذارن خوب؟ :(
همیشه به آدمهایی که خیلی درس میخونن به دیدهی تحقیر نگاه میکردم. ولی دارم فکر میکنم واقعن کار خفنی میکنن! یعنی هیچ وقت به مشکل فلسفی نمیخورن و نتونن رفعش کنن و انقدر بهشون فشار بیاد که نتونن درس بخونن؟ درس که سهله! تو کوچکترین و سادهترین فعّالیّتهای روزمرهشون هم کم بیارن! این قدر بنیانهای فکریشون رو محکم ساختن؟ :-
ولی. شب
خیلی از ما این اصطلاح رو شنیدیم که می گن: "درس رو داروساز ها می خونن،پوزش رو پزشک ها می دن و پولش رو دندون ها در میارن"
در کمال تاسّف و تاسّر و با توجّه به بی توجّهی هایی که در دور گذشته به داروسازی و دانشجویان اون شده امروزه شاهد بی احترامی های شدیدی به این قشر در سطح جامعه ی علوم پزشکی هستیم.
امّیدوارم این مساله با بلوغ ذهنی و عقلی عزیزانی که درجه ی اهمیّت وجود داروساز رو در جامعه و در کادر درمان نمی دونن بر طرف شه.
دیشب بوی یاس حسابی توی حیاط خلوت خونمون پیچیده بود. اومده بود تا دستامون رو بگیره و ببرتمون به خاطرات گذشته.
به سالها پیش که توی حیاط خونمون یه درخت یاس بزرگ داشتیم و هر شب از بوی یاسش مست میشدیم.
انقد بوش میپیچید که مامان گاهی چند تا یاس جدا میکرد و تو بشقاب به همسایهها میدادیم.
هر موقع مهمون میومد خونمون دستاشو پر از یاس میکردیم و راهیش میکردیم که بره.
اون موقعها مربای گل یاس داشتیم، لای کتابامون یاس خشک شده داشتیم، حیاط د
یه همکار داریم شیفتای ۲۴ ساعته وایمیسته (نه همیشه البته)، بعد فرداشم تازه پا میشه میره سر کار دومش (کارای ساختمونی انجام میده). بعد چند روز پیش گوشیش رو اتفاقی دیدم، از این گوشیای قدیمی دکمهای بود که تازه نوشتههای روی دکمههاشم کلا محو شده بودن:)واقعا شدت تلاش و پرکاری این آدم و قناعتش برام جالبه. تجسم اون حدیثه که کار کردن مرد برای کسب رزق و روزی خونواده رو مصداق جهاد میدونه. واقعا آدم میبینتشون یاد جهادگرا میافته^_^
+ ایشون با
کسانی که می خوان جلد پنجم و ششم مجموعه ی وحشی رو بخونن باید در پی ام از من رمز رو بخوان تا من بهشون بگم،به علاوه من از کسانی که می خوان این دو جلد رو بخونن،یک سری سوالات درباره ی جلد های قبلی می پرسم و فقط اگر درست جواب بدن رمز رو دریافت می کنن.چون هزاران نفر هستن که با توجه به اصرار های ما،بازم جلدها رو به ترتیب نمی خونن و این باعث پایمال شدن زحمات نویسنده میشه.
نکته:رمز همه ی مطالب با هم متفاوت است.
نکته 2:قسمت پی ام بالای صفحه و در قسمت منوی وب
برج
خاموشان در 15 کیلومتری جنوب شرقی شهر یزد در منطقه ای به نام صفائیه قرار دارد.
پیشینیان جهان را متشکل از چهار عنصر آب ، خاک ، آتش و هوا می دانستند.آنها
معتقدبودند که وقتی انسانی می میرد بدون اینکه به عناصر طبیعی آسیب بزند دوباره
باید به طبیعت برگردانده شود. برج خاموشان هم براساس همین عقیده پیشینیان به وجود
آمد. برج خاموشان برجی است که بر روی کوهی رسوبی به نام کوه دخمه قرار دارد و محل
عبادت زرتشتیان بوده است. برج خاموشان محلی بود که زرتشتیان
برج
خاموشان در 15 کیلومتری جنوب شرقی شهر یزد در منطقه ای به نام صفائیه قرار دارد.
پیشینیان جهان را متشکل از چهار عنصر آب ، خاک ، آتش و هوا می دانستند.آنها معتقدبودند
که وقتی انسانی می میرد بدون اینکه به عناصر طبیعی آسیب بزند دوباره باید به طبیعت
برگردانده شود. برج خاموشان هم براساس همین عقیده پیشینیان به وجود آمد. برج
خاموشان برجی است که بر روی کوهی رسوبی به نام کوه دخمه قرار دارد و محل عبادت
زرتشتیان بوده است. برج خاموشان محلی بود که زرتشتیان
پیرمردی شامی از یک جنگجو پرسید:
ما که را کشتیم؟
جنگجو مغرور پاسخ داد:
سرور جمع جوانان بهشتی را
شیر نخلستان یثرب را
مرشد زهاد و پیر عابدان مکه را کشتیم.
مرد شامی باز هم پرسید:
ما که را کشتیم؟
جنگجو این بار پاسخ داد:
مادر او حضرت زهرا
سرور زن های عالم بود
علی بن ابیطالب
شیر بدر و خیبر و خندق
اولین مرد مسلمان در میان خلق
مرشد و بابای او بوده ست
و خلاصه این که پور رسول الله
خاتم پیغمبران از عهد آدم بود
مرد شامی بغض کرد و باز هم پرسید:
برج
خاموشان در 15 کیلومتری جنوب شرقی شهر یزد در منطقه ای به نام صفائیه قرار دارد.
پیشینیان جهان را متشکل از چهار عنصر آب ، خاک ، آتش و هوا می دانستند.آنها
معتقدبودند که وقتی انسانی می میرد بدون اینکه به عناصر طبیعی آسیب بزند دوباره
باید به طبیعت برگردانده شود. برج خاموشان هم براساس همین عقیده پیشینیان به وجود
آمد. برج خاموشان برجی است که بر روی کوهی رسوبی به نام کوه دخمه قرار دارد و محل
عبادت زرتشتیان بوده است. برج خاموشان محلی بود که زرتشتیان
حالا من اینجور فکر میکنم که آدم باید یکی - و فقط یکی- را داشته باشد توی زندگیاش، که جلوش کم بیاورد. یکی که مشتاش را ببرد جلو، پیشش وا کند. که سری که بر سر گردون به فخر میساید را بیاورد، با خیال راحت بگذارد بر آستانش. نه به ذلت و خاکساری، که به مهر و فروتنی. از 《پناه》 حرف نمیزنم؛ از 《مرشد》 و 《معشوق》 هم. نام ندارد شاید. فقط میدانی کسی است، و هست. تنها کسی است که میداند تو هم گاهی کم میآوری. تو هم تمام میشوی. میرسی به آخر خط. و همان
یه سری آدم ها هستن که هیچ وقت ندیدیشون
هیچ وقت درگیرشون نبودی ولی یهو پیداشون میکنی و فکر میکنی وای ما چقدر اشتراکات زیادی داریم با هم!
خیلی عجیبه برات که چطور من این بشر رو این قدر خوب می فهمم!
چند تا از این دوستا رو دارم که خیلی برای شناختنشون و داشتنشون خوشحالم
نیلوفر که تو شیکاگوس ، یه آدم که توی کاناداس،یه بابای دیگه ای که الان تو فرانسه هست ،مهرداد که توی آلمانه ، کوزی که توی ترکیه اس ،کریستین که توی آلمانه
راستش می دونید
یکی از اساتید رمان جنگ آخر زمان از ماریو بارگاس یوسا را معرفی کرد و گفت که باید برای درسمان خوانده شود. هنوز رمان تمام نشده و وقتی تمام شد سعی میکنم خیلی مفصلتر راجع به آن بنویسم ولی تا اینحای استان این رمان یکی از شگفتانگیزترین و جذابترینهایی بوده است که خواندهام. کشش طرح بسیار زیاد است و مخاطب (که من باشم) حتی قطع کردن روند مطالعه نیز برایم سخت است و نیمه شبها تا چشمم از نور موبایل درد نگیرد نمیتوانم این کتاب را ببندم.
قصد لو داد
یک سال پیش، صبح روز
31 تیر ماه مرشد رفت.
آخرین بار سه ماه
قبل فوتش رفته بودم دیدنش. آره، روزهای بیماریش پیشش نبودم. شهر دیگهای بودم و دو تا از شاگردهای خیلی
نزدیکش گفته بودند که دکتر تمایل نداره کسی تو اون وضعیت ببیندش. من هم خواستم به
حریمش احترام بگذارم. فکر نمیکردم دیدار بعدیمان
بشه وقتی که دارند میگذارنش توی قبر و
مادر پیرش برای آخرین بار کفن را از روی صورتش کنار میزنه.
همیشه اینقدر دیدارمان به
تاخیر میافتاد که حسابی دلتنگش میش
دو سه هفته پیش، محمد گفت دوستش خواسته که کتاب "سپیددندان" رو بخونه. سپیددندان از اون مجموعههای خلاصهشدهی ورقکاهی افق بود که من چهارم و پنجم دبستان خوندمشون. منم اول ذوق کردم از اینکه به پسربچه تو این سن میخواد این کتابا رو بخونه و اصلا برام جالب شد، چون در هر صورت اون مجموعه گرچه برای نوجوانه اما هر نوجوانی دوست نداره بخونه، اما چون سعی کردم مثل پدر و مادرها رفتار کنم و جانب احتیاط رو بگیرم، پرسیدم آدم مطمئنیه یا نه، و بعد گفتم که ب
دوستانی که می خوان رمان سلبریتی رو دانلود کنن،برای دریافت رمز باید در قسمت پی ام،به من پی ام بدن تا من رمز ورود رو بهشون بدم.
کسانی که می خوان جلد پنجم و ششم مجموعه ی وحشی رو بخونن هم باید در پی ام از من رمز رو بخوان تا من بهشون بگم،به علاوه من از کسانی که می خوان این دو جلد رو بخونن،یک سری سوالات درباره ی جلد های قبلی می پرسم و فقط اگر درست جواب بدن رمز رو دریافت می کنن.چون هزاران نفر هستن که با توجه به اصرار های ما بازم جلدها رو به ترتیب نمی خون
درباره این سایت