بیخودی پرسه زديم، صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زديم،سهممان کم نشود
ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت هارا، زیر پا له کردیم
.و چقدرحظ بردیم، که زرنگی کردیم
روی هرحادثه ای، حرفی از پول زديم
از شما میپرسم ، ما که راگول زديم؟؟؟
شاعر : فریبا شش بلوکی
از مجموعه شعر غریبانه
یا رب نظر تو برنگرددشنبه صبح پیام دادم رو گروه سه تاییمون که این چیزایی که واسه صبحانه خریدم سیرم نمیکنه. بحث نون شد و خوردنی. سه تایی که آنلاین شدیم تماس سه نفره گرفتیم واسه اولین بار. حرف زديم، حرف زديم و بازم حرف زديم. وسطاش میگفت اینجا اینترنت ضعیفه. ملت تو خیابونن اما فکر نمیکردم جدی باشه.بازم حرف زديم.
ادامه مطلب
19مرداد 98ساعت18:16- اصفهان- ابتدای خیابان آمادگاه-روبروی هتل عباسی- کافه کندوحرف زديم و نشستیم و کیک خوردیم و حرف زديم و حرف زديم و حرف زديم. از همه چیز و همه جا و نگرانی های کوچولو کوچولوی هر دومان از آنچه که پیش روی مان است. راه رفتیم و رفتیم و رفتیم دوباره باز گشتیم به همان نقطه اول و گريه کردیم بعد خندیدیم در اخرین لحظات بغلش کردم و رفت احتمالا تا 5 سال آینده که دوباره بتوانم بغلش کنم.تمام شد. تمام آن دو روزی که از ناراحتی این 2 خداحافظی قلبم مچا
سبزه خاله اینا رو 5 بار گره زدم، گره پنجمم 3 بار رو هم گره زدم کار از محکم کاری عیب نمیکنه :)) برای اولین بار تو عمرم سبزه گره زدم فقط حس میکنم اشتباه گره زدم درواقع يه شاخه رو 5 بار گره زدم فکر کنم این تنهایی رو يه گره کور زدم که باز نشه!
بسی خوش گذشت. امروز انقدر با دخترخاله حرف زديم کلی دلم وا شد از اقتصاد حرف زديم از خانواده حرف زديم از کار از یار از آینده از شغل از همه چی خیلی خوب بود خیلی.
سبزه خاله اینا رو 5 بار گره زدم، گره پنجمم 3 بار رو هم گره زدم کار از محکم کاری عیب نمیکنه :)) برای اولین بار تو عمرم سبزه گره زدم فقط حس میکنم اشتباه گره زدم درواقع يه شاخه رو 5 بار گره زدم فکر کنم این تنهایی رو يه گره کور زدم که باز نشه!
بسی خوش گذشت. امروز انقدر با دخترخاله حرف زديم کلی دلم وا شد از اقتصاد حرف زديم از خانواده حرف زديم از کار از یار از آینده از شغل از همه چی خیلی خوب بود خیلی.
پیک اول را که در پیمانه ریخت.آبرومان در ره میخانه ریخت.
پیک دوم را به عشق او زديمباده سر شد ؛ما همه هو هو زديم.
پیک سوم را زديم و سوختیم.تار دل بر پود مستی دوختیم.
پیک چهارم پیک اهل راز بود.ساقی بامیخوارگان دمسازبود
پیک پنجم پرده را از هم دریدمژده ی کشف وشهوددل رسید
پیک ششم همرهی با دار بود.شوق وصل ووعده ی دیداربود.
پیک هفتم ما همه ساقی شدیم.ساقی و جام می و باقی شدیم.
هفت پیک عشق مستم کرده است.ساقی امشب می پرستم کرده است.
جوانه عشق:
تو دختر پاک اردیبهشت
من پسر سبز پاییز
تو دانه ی ناشکفته
من باران ناچکیده
باد تو را آورد
ابر مرا بارید
سبز شدیم پیوسته
جوانه زديم در عشق
زرد شدیم به سرود خزان
یخ زديم به سرمای زمستان
و بارها در آغوش هم
مردیم
و زنده شدیم.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کفر یعنی تو این هوای خوب بمونین تو خونه !!!
یک ساعت کاامل پیاده روی کردم و تهش نشستم زل زدم به این منظره و چای خوردیم و حرف زديم و من به خودم لعنت فرستادم که چرا قبل از عید دست دست کردم و ماشین نخریدم و مجبور شدم زود برگردم خونه.
+زنگ زد ؛ ۵ دقیقه ای حرف زديم و قرار شد تو کشیک بعدی باهم حضوری حرف بزنیم .
امروز رفتم هرابال
با ماشین پسر عموم رفتم
برای برگشت رفت پیست اسکی پولادکف که توی شهرمون هس
منم اومدم برگردم که علیرضا با موتور اومد
يه خورده دور دور زديم
یعنیا یعنیا.
یخ زديم عامو
سپیدان چرا ایقدر سرد شده ها؟
خوبه که پیست اسکی راه افتاده
ها ولی من که امروز یخ زدم، بعدش رفتم يه نوبت دندون پزشکی برا فردا گرفتم، بعدم رفتم سپاه درباره کسر خدمتم پیگیر شدم. ظهر هم که شد رفتیم با علیرضا ناهار هات داگ زديم با سس تندش که آنچنان تند بود که از سرم بخا
عماد میگه بچه یعنی دردسر یعنی مشکلات یعنی استرس نگرانی دلهره من اما دلم ضعف میره واسه اون بعد از ظاهری که کوچولوی خود آدم ناز بگیره تو بغلت بخوابه . اما با این همه وقتی جواب بیبی چک چیزی شبيه مثبت بود دلم ریخت ! انگار که اصلا انتظارش رو یا نمیدونم آمادگیش رو نداشتم یا شاید نگران قرص هایی بودم که خورده بودم ! حالا که جواب منفيه بین حس عجیب گیر کردم چیزی بین خواستن و دلهره ی داشتن !
بگذریم
دیشب که خوابیده بودیم روی تخت و باد از پنجره باز ا
۱. با شوهری زديم به جاده رفتیم پارک ملی لار کلی رو سنگریزه ها رفتیم پرت پرت پریدیم هوا خندیدیم:دی رفتیم لب رودخونه پاهامونو گذاشتیم تو آب یخ درد گرف جوج زديم با هاپوا هاپو قهوه ايه سیر نمیشد بچه پررو:دی رفتیم توی ابرا پرواز کردیم توت فرنگی بین مریض:دی شوهری بم شقایق دل خون داد♥♥♥♥♥
۲. Bonding time [ کوه ـای بلند سبز خورشید لای ابرای پشمکی سفید و تمیز]
۳. درد و دل با شوهری [دوستت دارم کدو تو طناب من به زندگی ای]
یوزارسیف با چهار تا سیلو گندم مصرو رسوند به اقتصاد اول جهان ، ما با هزاران چاه نفت و منابع طبیعی تمام مردممون بیکارند و بدهکار
سوار تاکسی بودم زن راننده بهش زنگ زد راننده عصبانی شد داد زد:باشه!
صبر کن این گاو برسونم میخرم میام
.
زنگ و آیفون خرابه
زنگ زديم تعمیرکار بیاد
بعد خبری نشد
زنگ زديم مجدد چی شد منتظریم، گفت اومدم دم در زنگ زدم درو باز نکردید
احمق تو برای درست کردن همون زنگ اومده بودی
با افشار راجع به نمایش شاه ماهی حرف می زديم.
میدونی کلا من بهش پیشنهاد دادم که بره ببینه.
گفتم بعدا نظرتُ بهم بگو.
استوری گذاشت نظرشُ ،ریپ زدم(که ای کاش نمیزدم)
بازم باهم در حد دو سه تا پیم حرف زديم.
آخرین پیمم رو سین زد ،لایک کرد ، ولی جواب نداد!!!!!
اره خب ،شاید باید منم اینطوری باشم. اره، به غرورم برخورد اصن!!! چرا جواب نداد؟ درصورتیکه کاری نداشت؟؟!
تقصیر منه ، از الان تا يه چند وقت دیگه باهاش هیچ صحبتی نمیکنم.
تا خودش بیاد باز سر صحبتُ باز کنه،
الان از نیمه شب چهارشنبه گذشته وارد پنج شنبه شدیم. صبح چهارشنبه رفتم چهارباغ. ف رو دیدم. توی يه کافه نشستیم و کلی گپ زديم. حرفهای خوبی زديم. راههای برام گشوده شد .
بعداز ظهر هم رفتم بعد از چند هفته سری به ریحانه زدم.
شب هم کتاب خوندم. خسته و گیج بودم ولی باید يه کاری کرد.
چقدر خوب شد برام عکس فرستاده بودی آخر شبيه. چقدر خوب شد صدات رو شنیدم.تعطیلات کریسمسه. ما اینجا گیر افتادیم توی هوای آلوده.
دلم گرمه به بودنت
دو سه هفته ی اخیر من به تنهایی کوله باری از ناله و ناراحتی و انرژی منفی بودم و دوهفته پیش تصمیم گرفتم يه مدتی شهر رو ترک کنم و مسافرت برم پیش دوست هایی که خیلی وقته ندیدمشون و از دور دلم براشون پر میکشید.
دیروز صبح که رسیدم اولش يه خرده بد بود و با راننده تپ سی دعوام شد ولی بعدش هی خوب و خوب تر شد :))
ترانه رو بعد یک سال دیدم و باهم کلی قدم زديم و قد یک سال حرف زديم و دردودل کردیم و هی بیشتر منو به این نتیجه رسوند که دوستای مجازی يه وقتایی چقدر بهت
خب خب خب
اینجوری شروع کنم که دیشب من با همون دوستم که خدمتتون عرض کردم بعد از مدتها رفتیم بیرون،از اتفاقات جالبش میتونم از اون پسری بگم که با يه خرس اندازه خودش داشت وسط چهارباغ راه میرفت و من قهقهه میزدم از خنده.
ما رفتیم بیرون شب قبلش هم کلی راجب مساعلمون حرف زديم
دیشبم که رفتیم بیرون و حرف زديم
کلا به این نتیجه رسیدم که ببخشم و فراموش کنم هرچی بوده رو،چون من واقعا خودش و این رفاقت رو دوست دارم،هنوزم قابل اعتماد ترین فرد زندگیمه ونمیتونم ک
میدونی برا چی؟
برا شبایی که تا صبح حرف می زديم بدون هیچ نگرانی
بدون هیچ فکر اضافه
فرداش هردوتامون تو کلاس میخوابیدیم
یادمه يه چند ماه کامل پشت سر هم من شنبه هارو خواب بودم توکلاس
هی میگفتی صدای تیک تاک ساعتت میاد
آخرشم بخاطر تو کلا اون ساعتو از اتاقم برداشت
چقدر حرفای خوب خوب داشتیم اون موقع ها :))
اولین باری که صداتو شنیدم از پشت گوشی و تا صب حرف زديم این_پست
یادش بخیر
+چطوری دلم میومد این همه خاطره رو پاک کنم آخه.
وضع مالیم خدا رو شکر خوبه اما بخاطر این شب و تمام آدمایی که میشناسم که حالا بخاطر کار یا فقر یا بیپولی نمیتونن کنار خونوادشون باشن . اینستا پست های دیشبمو نمیذارم.اینکه رفتم و با دوستام جوجه زديم و یلدا رو جشن گرفتیم و دور همی آهنگی زديم و خوندیم. شاید بهترین خاطره ی این چند ماهم باشه اما دلم میسوزه به حال آدمای اطرافم. يه بغضی ته گلوم رو گرفته که میخوام يه تکویری بشم و برم بیت و همه ی عواملشون رو با همین دستام نابود کنم. یعنی در این حد .
ما مردم یک روز صبح بیدار شدیم دیدیم همانهایی که تا دیروز چشممان به دستشان بودکه باهاشان نرمش می کردیم قهرمانانه و غیر قهرمانانهکه به روزی افتاده بودیم که چشممان به دهنشان بودفاش رسمی گستاخ مرد بیابانگرد مجاهدی را زده اند که چهار دهه است ما خوابیم و او به جای ما بیدار استاصلا یک جورهایی از خودمان داشت بدمان می آمد وقتی زديم بیرون . زديم به تشییعش که خودمان را اولا تبرئه کنیم و ثانیا اگر مرد باشیم جامعه را به کنش متقابلی وادار کنیم
به نام او.
بعد چند روز با تنش های عصبی فراوان امروز صب رفتیم ایران مال!
قدم زديم و کللی تو کتابخونه نشستیم و حرف زديم از بد و خوب.
حس میکنم خیلی مبهم و پیچیدست همه چیز!
تو يه دوره ای از رندگی قرار گرفتم که قبلا هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم انگار.
نهار رو سنسو بودیم با حضور پرافتخار امیر!
و یکسری حرف هایی اون وسط.
هدی و ریحانه اومدن خونم و يه چایی و شیرینی و یکم تنقلات و يه گپ چند ساعته و درگیری ذهنیم تو کل این مدت.
چقدر بده که کم کم درگیری های فکری
۱. با شوهری رفتیم ساری تو گردنه گدوک گیر کردیم [+پشمال سر پایینی ـو چیکار کنیم؟] لیز لیز بازی کردیم کلی حرف زديم و خندیدیم رفتیم لب دریا سلفی عشقولانه گرفتیم [:بغل محکم ][دریا رنگ شیرکاکائو بود] گوش ماهی سیاه و سفید [- بگیرمت؟:دی][اون سبز ـای کوچیک چشات♥] کادوی شوهری رو بهش دادم [+ از وقتی تو فمیدی جوراب چيه کل جوراب فروشیا آباد شدن:))] ناهار رستوران میثم [دوتا کوبیده و يه جوج و يه کووووه برنج خوش بو] + سنجاب روی تخمه + Best Anniversary Ever ♥
۲. با م
سلام
همه اش تونستم ۲۴ ساعت پاک باشم . البته ۸ ساعتش رو هم خواب بودم . ولی خب همه اش ذهنم اینستا بود . کارهایی که تونستم تو این يه روز بکنم این بود که شب زود بخوابم و از این صفحه به اون صفحه نرم . و بعد بیدار شدن هم . بعد غذا خوردن . بعد نماز خوندن و. استخاره گرفتم خوب اومد . دوباره نصبش کردم ولی باید يه فکری برا زندگیم و برنامه ها بر دارم . همین قدر سست عنصر
امروز يه کتاب کادو گرفتم . به نظر باید جذاب باشه صحنه های تکان دهنده در تاریخ اسلام » يه نفر
ساعت یازده تلفنی حرف زديم و به این نتیجه رسیدیم که حق مطلب ادا نشده و هنوز يه عالمه باید وراجی کنیم تا حالمون بهتر بشه.
ساعت یازده و نیم زنگ زد گفت جلوی در خونهمونه. لباس پوشیدم بدو بدو رفتم پایین، نشستم توی ماشین و زديم به دل اتوبان.
ساعت یک جلوی اژدر زاپاتا زديم روی ترمز و به متصدی هاج و واج صندوق گفتیم دوتا ساندویچ کثیف بده با دوتا نوشابه زرد.
ساعت دو نصف شب توی پارک رسالت تاب سواری میکردیم و هرهر می خندیدیم.( فقط قیافهی نگهبان پیر پا
مردم جمع شده بودند. نمیدانم جشن بود، اسنقبال بود، افتتاحيه بود، هرچه بود همه چیز آرام و خوب بود. دست میزديم، شاد بودیم. یکهو یک ماشین وسط جمعیت نگهداشت، جوانی پیاده شد، رویش را با شال پوشانده بود؛ بی مقدمه شروع کرد به خواندن. شعر تند انتقادی بود. دلم تاپ تاپ میزد که نکند الان بیایند ببرندش. ولی مطمئن بودم همهی ما همراه و همدلش هستیم. رسید به آنجا که فریاد می زد :
شیعه را تو کشتی، شیعه را تو کشتی
منتظر همینجا بودم. همینجا که همه با هم فری
خیر سرمون تمرین داشتیم امروز،پا شدم رفتم خانه جوان دیدیم بسته س،چیکار کنیم چیکار نکنیم زنگ زديم به استاد ش.ل گف من پارک جنگلی ام تو نمایشگاه دستاورد های انقلاب اگه خواستین بیاید اونجا،دیدم تا ما بخوایم بریم اونجا دیر میشه اومدم برگردم خونه سه بار اسنپ گرفتم:/
اولی همون ثانيه ی اول لغو سفر کرد:/حس میکنم با اسمم مشکل داشته:/ دومی زنگ زد گف کجایین؟گفتم جلوی خانه جوان گف اونجا کجاس-_-دو ساعت براش توضیح دادم گف اهااا باشه الان میام .با خودم گفتم خ
مامان تو تلگرام می چرخید. يهو جیغ زد:هلللللن. فردا و پس فردا مدارس راهنمایی و ابتدایی کللللل استان تعطیله.
یک صدم ثانيه در شوک بودم، در دومین صدم ثانيه جیغغغغغغغغغ زدم.
پریدم زنگ بزنم به ماریا، تا 3 رو زدم خودش زنگ زد.
_سلام مدرسه را تعطیل شدند رتلابتاحابخایخعبنابحهینهب
_هلن مدرسه ها ذبذبخلیحابخعفحایحابخععفحع
هردو با صدای بلند جیغ زديم چون با استفاده از روش مردم غارنشین
ارتباط برقرارکردیم. هردو کاملاااااا هماهنگ قطع کردیم و به نفرات بعدی
بیا بخوابیم.
هرکاری گفتی کردم دیگه گفتی گريه کنیم عر زديم گفتی بزنیم چند تا دکوری رو بشکنیم زديم شکستیم گفتی بریم زیر بارون خیس شیم رفتیمگفتی دمنوش بخوریم خوردیم گفتی آهنگ گوش بدیم خودمونو کر کنیم، کردیم گفتی بیا نقاشی بکشیم، کشیدیم
بیا بخوابیم دیگه.
بیا اینجا.
بیا آروم باش.
بیا بخوابیم.
امروز برای اولین بار شمردم که تا به حال چندتا بهار پشت سر گذاشتم و هر کدام را کجا بودم. من 26 تحویل سال را هرسال با جان سالم و دل گاهی شاد و گاهی گرفته پشت سر گذاشتم. که این اولین سالیست که نه تنها از خانواده و نه تنها از دوستانم بلکه از آشنایان غربت هم دورم. کاش فقط دوری بود! سال را در حالی نو میکنم و نو میکنیم که همهی تبریکها بار عذاب وجدان برای خوشحالی دارند بس که این سال چرخ فلک با ما کینهورزی کرد و داغ به دلمان گذاشت. سالی که گذشت علی
انجام مناسک شب قدر خیلی خوب است اما آنچه سرنوشت آدم ها را رقم می زند انجام مناسک مستحب شب قدر نیست بلکه بنده با خدای خود خلوت می کند گذشته خود را بازبینی می کند و چراغ آینده را با درس از گذشته روشن می کند.تمایز انسان با سایر موجودات تفکر است.شب قدر برای تفکر انسان در باب خود هست که قدرش چه قدر است شاید در این یکسال درهایی را زديم که اگر قدر خودمان را می دانستیم از غیر خدای یکتا طلب نمی کردیم.
دنبال کس و ناکس در طلب حاجت رفتیم در صورتی که منزلت انس
- دراز کشیده بودیم، من پشت به اون و اون، به سمت من. با موهام بازی می کرد و گاهی کمرم رو نوازش می کرد؛ من هم چشمام بسته بود و خوابم، کم کم عمیق می شد.
- از در سینما اومدیم بیرون، به سمت انقلاب قدم می زديم و سعی می کردم پام رو دقیقن روی برگ ها و وسط سنگ فرش خیابون بذارم. گوشیش رو بهم داد و متوجه خیانتش شدم.
- من پای گاز ایستاده بودم و مايه ی گوشت رو هم می زدم، اون شربت آبلیمو درست می کرد؛ وسط آشپزخونه، همدیگرو بوسیدیم.
- گفت که همزمان با من، با همکارش هم
دیروز بدون برنامه ریزی قبلی بعد از ظهر زديم به جاده و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به کوه و دشت.امسال به علت بارندگی بیشتر دامنه کوه و تپه ها سرسبز بودن حسابی(ما تو يه منطقه کویری و تقریبا خشک هستیم).يه جایی بود که تپه ها و دامنه کوه پر از گل شده بود و خیلی قشنگ بود.دخترها کلی جست و خیز و شادی کردن و گل چیدن.هیچ بنی بشری جز ما اونورا نبود و يه جاده خاکی دنج که تا يه جاهاییش رو پیاده رفتیم.یکی دو ساعتی گشتیم و راه رفتیم و نزدیک های غروب بارون گرفت.اونم چ
بهم زديم
اولش که بهم زديم فک نمیکردم واقعا بهم بزنیم تا ۳-۳ ساعت صرفا ناراحت بودم.
يه هو حس که حس کردم کار تمامه دیگه خیلی بد شد با التماس و خواهش و به پا افتادن و گريه شروع شد بعد که دیدم دارم اذیتش میکنم اون التماس و خواهش و اینام تبدیل به گريه شدن و میرسیم به الان که گوشام پره آبه
هیچ وقت فک نمکردم این قد احساساتی باشم
حالا حس میکنم الان میتون خودمو نگه دارم یکم دیگه دوباره میرم التماس و تمنا و این سری قویتر به پاش میوفتم و دوباره اذیتش میک
دقیقا تا یک جایی فکر می کردیم باید بهش لبخند بزنیم.هر چه گفت لبخند بزنیم،هر امر و نهی ای کرد لبخند بزنیم،هر چیزی را که جا به جا کرد لبخند بزنیم،هر اشکالی که گرفت لبخند بزنیم،هر فکری کرد و هر چیزی را که از پیش خودش گفت ممنوع است لبخند بزنیم.هر اشکی هم که از چشمانمان در آورد.نه لبخند نمی زديم.شاید هم می زديم و بعدش مثلا موقع راه رفتن پاهایمان را محکم تر به زمین می کوباندیم یا دفترمان را باز می کردیم و کنار مسائل ریاضی و ترجمه عربی و کارهای روزان
خدایا آخر این چه روزگاری است که نه پیغمبرمان هست و نه اماممان! چه میشد که ما هم بر سر کوچه علی میرفتیم، صورت به روی جای پایش میگذاشتیم، زار میزديم و درد دل میکردیم؟! این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست .
**************** *************
*** ******************************* *
*************** **************** ********
*****************************
* **************** *****************
********************** **************** *********
******* ******************************* **************** ********************** *****
*********** ******************************* **
************** **************** **
************************************ ****
************ ******************************
********* **************** ***************
* ******************************* **************** **************** ************************************
*********** **************** ******************************* **************** ******
********** *********************************
***** **************** *****************
اولش که درخواست فالو داده بود چهره اش برام خیلی جذاب بود، دیدم توی پروفایلش ماه و روز تولدش با من دقیقا یکی هست؛ بیشتر خوشم اومد ازش و کنجکاو شدم که بشناسمش.
سر موضوعی بهونه ای پیدا کردم و کمی صحبت کردیم درباره اش که هیچ ربطی هم نداشت به خودمون.
صبر کردم تا ببینم چی پیش میاد. چند شب پیش اتفاقی سر مساله ای سر صحبت باز شد و صحبت کردیم، بازم درباره خودمون نبود اما دیشب وقتی به یکی از استوری هاش جواب دادم که باز هم ربطی به خودمون نداشت یک ساعتی حرف
تا قبل از اولین کنکور من ادامه داشت ارتباطم با دوستای مجازیم بعدش کم کم کمرنگ شد
ولی خب ارتباطمو تونستم با بعضیا حفظ کنم :)
چند روز قبل ب "ف" پیام دادم بعد از یکسال فکر کردن که پیام بدم ندم
دلو زدم ب دریا عاقا :)) و چه خوب شد که حرف زديم ساااعتها حرف زديم و نوشتیم برا هم
کلی خاطرات نوجوانیم زنده شد و چه دوران قشنگی بود! بهترین بود برای من :)
متاسفم از این که سالهایی که غم داشت کنارش نبودم .
دوس دارم بتونم کمک کنم اما هنوز من هیچ سررشته ای توی
دیشب با دوستامون رفته بودیم بیرون . پارک پلیس تهرانپارس
بعد از اونور رفتیم سمت سعادت اباد يه بسته تحویل بگیریم
منم قرار بود امروز برم شرکت کارای این هفته رو راست و ریس کنم که شب رابیفتیم بریم سفر
تو مسیر برگشت از سعادت اباد خوردیم به ترافیک عزاداری و . اروم اروم میرفتیم که يهو دیدم ماشین شروع کرد به سرصدا کردن
شک کرده بودیم ماشین خودمونه یا سرصدای بیرونه!
ماشین رو زديم کنار خاموش کردیم دیدیم عه! صدای ماشین خودمونه!
استارت زديم دوباره
استانبول مانند لندن و برلین شهری نیست که مرتبا در آن باران
ببارد اما اگر زمانی که در استانبول بودید هوا بارانی بود، مکانهای مختلفی
برای سرگرمشدن وجود دارد. از موزه ها گرفته تا کافه های دنج، گالری های
هنری و کتاب فروشی ها همراه با الفبای سفر از تفریحات یک روز بارانی در
استانبول مطلع شوید.
لحظاتی در کافه Cuma سپری کنیدیکی از کافه های دنج
و خوب استانبول در محله چکور کوما Çukurcuma که به داشتن مغازه های آنتیک
و سمساری شهرت دارد و نزدیکی موزه معصو
درباره این سایت