بگذار این بار بنویسم، بگذار جور دیگر بنویسم، بگذار تمام، نه بخشی از این ذهن آشفته را بیرون بریزم.
بگذار عمری تنها حرف زدن و تنها شنونده بودن را دور بریزم.
بگذار این بار از خودم و برای خودم بنویسم.
بگذار این بار در تحسین این من بنویسم
بگذار تا این ذهن نوشته ها حک شوند تا این من کمی سبک شود.
ادامه مطلب
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنویآهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشقآزار این رمیده ی سر در کمند را
***
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمتاندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جانعمریست در هوای تو از آشیان جداست
***
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کامخواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار منای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
***
تو آسمان آبی آرامو روشنیمن چون کبوتری که پرم در هوای تو
(وقتی چترت خداست)بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد (وقتی دلت با خداست)بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند (وقتی توکلت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند (وقتی امیدت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند (وقتی یارت خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند (همیشه با خدا بمان )چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاستچتر خدا بالای سر زندگیتون دوستان مهربانم
ممنون که مطالب رو دنبال میکنید و نظ
بیا این اللهم انی وقفت ها را کنار بگذاریم
بیا این التقی و النقی گفتن ها را کنار بگذاریم
بیا این یا سیدنا و مولاناها را فراموش کنیم
بگذار جایش بساط عاشقی پهن کنیم
بگذار فریاد بزنم و بگویم که چقدر عاشقت هستم
که بگویم عشقت رخنه کرده درتمام روحم
درتک تک سلول هایم
در بند بند وجودم
در این دل خانه خراب که یک پایش باب الجواد گیر کرده و یک پاپش باب القبله حرم ارباب
بگذار بازی کلمات را فراموش کنم
بگذار ارام حرف بزنم
بگذار آرام گریه کنم
بگذار بگویم که
اصلا گور پدر هر چه خیر و مصلحت و آینده است!
وقتی دو نفر میخواهند به هم برسند، بگذار برسند!
تهش این است که میفهمند نمیشود و جدا میشوند دیگر. غیر از این است؟
به ما چه که انتهای این راه بنبست است!
به ما چه که آن دو از زمین تا آسمان فرق دارند!
تا بوده همین بوده! آدمی تا خودش تجربه نکند، درس نمیگیرد.
وقتی با گذشت چند سال و با وجود ازدواج، هنوز بگویند: نگذاشتند که ما به هم برسیم»
وقتی هر چه بگویی و دلیل بیاوری به خرجشان نرود که نرود؛
بگذار به سنگ بخورد
هداف فاز حاد در آسیب ارنج :در فاز حاد هدفمان کاهش درد و التهاب ، بدست اوردfull ROM در ارنج و مچ دست ، حفظ عضله از اتروفی است. تمرینات Active-assisted and active range-of-motion برای بدست اوردن دامنه 15- 105 درجه بعد از دو هفته ضروریست. در نهایت بدست اوردن قدرت، هدفمانست. اهداف فاز تحت حاد هدفمان بدست اوردن full range of motion ، افزایش قدرت ارنج ، و بهبود فانکشن ارنج است.
اهداف فاز مزمنهدف این فاز حفظ دامنه کامل ارنج، افزایش قدرت و استقامت و بازیابی فعالیت های ورزشی است .
بگذار که دستان دعا گوی تو باشمآیینه شوم باز فرا روی تو باشم
یک عمر غزل گفتنم از چشم تو بوده ستبگذار که در شعر تو بانوی تو باشم
آنگونه به صحرای جنونم بکشانیتا حلقه ای از سلسله ی موی تو باشم
زخمی که دو خنجر زده بر طاق دل منطرحی ست که من زخمی ی ابروی تو باشم
یک جرعه شراب از خم چشم تو حلال ستبگذار که من ساقی ی می جوی تو باشم
آبشخور دشت دل تو جای پلنگ ستای کاش که در چشم تو آهوی تو باشم
این طوق که بر دور گلویم شده چون داغداغی ست که هر لحظه پرستوی تو باش
و من آن عاشق نانوشته ی تاریخم.
از اتاقم عطر یاس می آید.
بهشت من.طلا در طلا.نور در نور.
فردوس برینم.اوج تمنای وجودم.خنکای دلم.
بیا دست هایت را به من بده.بگذار به تلافی همه ی دنیا به کام ما نگشتن ها،دور هم بگردیم.
بیا همه ی این خاکستری ها را دور بریزیم.بیا لحظه ای فقط من و تو باشیم.فارغ از دغدغه های رنگارنگمان.
بگذار دنیا فقط دو روز برای ما باشد.فقط دو روز.
بر من ببار همچو حلاج.
تَرَکخوردههای سرزمین مرا پُر از آن مِی کن.
بگذار تا پُر ز تو باشم.
بگذار تا حجابی نباشد و ظاهر شود که منی» نیست و سراسر تویی.
بگذار تا نتوانم تو» بگویم که ازین منِ» صوری حکایت کند.
بر من ببار همچو حلاج.
خودت را در من جا بگذار
حدس می زنم
که خواهی گریخت
التماس نمیکنم
از پیات نمیدوم
اما صدایت را در من جا بگذار.
میدانم که از من دل میکنی
راهت را نمیبندم
اما عطر موهایت را در من جا بگذار.
میدانم که از من جدا خواهی شد
خیلی ویران نمیشوم
از پا نمیافتم
اما رنگت را در من جا بگذار.
احساس میکنم
تباه خواهی شد
و من خیلی غمگین میشوم
اما گرمایت را در من جا بگذار.
فر
بزرگی گفت : وابسته به خـدا شوید
✨پرسیدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشے ؟
✨گفتم : وقتے زیاد باهاش حرف میزنم
زیاد میرم و میام .
✨گفت : آفرین زیاد با خــدا حرف بزنـــ
زیاد با خــدا رفٺ و آمد ڪنـــ .!
⇜وقتے دلٺ با خـداسٺ،
بگذار هر ڪس میخواهد دلٺ را بشڪند.
⇜وقتے توڪلت با خـداست،
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بے انصافے ڪنند.
⇜وقتے امیدٺ با خـداسٺ،
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت ڪنند.
⇜وقتے یارٺ خـداسٺ،
بگذار هر چقدر میخوا
خورشید آرزوبگـذار سـر به سینـه من تا که بشنـویآهنگ اشتیـاق دلی دردمنـد راشاید که بیش از این نپسندی به کار عشقآزار این رمیـده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمـتاندوه چیسـت؟ عشق کدامسـت؟ غم کجاسـت؟بگذار تا بگویمـت این مرغ خستـه جانعمـری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنـان که اگر بینمـت به کامخواهـم که جاودانه بنالـم به دامنتشاید که جاودانه بمـانی کنار منای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت
تو آسمان آبیِ آرام و روشنیمن چون
سختیها را جدی نگیر.!
اصلا بگذار از این همه خونسردیات تعجب کند. بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی! اصلا
تا بوده این چنین بوده، سختیها همین را میخواهند؛ میخواهند جدی
بگیریشان، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین
برود!اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند، سخت باش، اما سخت نگیر.بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند، که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از خودش پیدا می شود. تو قوی باش. فقط
بر کدام جنازه زار میزند .بر کدام جنازه زار میزند این ساز ؟بر کدام مردهی پنهان میگرید ؛ این ساز بیزمان ؟در کدام غار بر کدام تاریخ میموید این سیم و زهاین پنجهی نادان ؟بگذار برخیزد مردم بیلبخندبگذار برخیزد !زاری در باغچه بس تلخ استزاری بر چشمهی صافیزاری بر لقاح شکوفه بس تلخ استزاری بر شراع بلند نسیمزاری بر سپیدار سبز بالا بس تلخ است .بر برکهی لاجوردین ماهی و باد چه میکند این مدیحهگوی تباهی ؟مطرب گورخانه به شهر اندر چه
♦️شعری بسیار زیبا (#صلح)
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیانکن
ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان
اهالی بیابان بابقلی را همانجور که بود پذیرفته بودند و با او داد و ستد داشتند . نیازی دوسویه وامیداشتشان که در نیک و بد یکدیگر سازشی کجدار و مریز داشته باشند . بیشتر مردمِ ما دروغهای آشکار یکدیگر را میبینند و در پوششی از لبخند (دروغی دیگر) از نگاه هم پنهان میدارند . کردارِ حسابشده و اگر بشود گفت خردمندانهشان در داد و ستدها مایهای از دروغ دارد که در لابلای عواطف و احساسات گذرا لاپوشانی میشود . گویی نیازهای معیشتی نیازهای دوسویه ر
تو جانِ جهانِ این دنیایِ غبارآلوده ای و من زنده ام به شنیدن صدای خنده هات. تو بخند و گور پدر آن غم چیره شده بر چشمهایت، تو بخند و بگذار هر چقدر هم که میخواهد داستان بین ما غمگین باشد، تو بخند و بگذار هر چقدر هم که می خواهد فاصله زیاد باشد، تو بخند و بگذار هر چقدر هم که میخواهد این دستهای گره خورده پنهان بماند و من گریه هایم را مینویسم به پای شوق دیدنت وقتی که دیگر فاصله هزار کیلومتر را هم رد کرده برو و فاصله بگیر از این دیوانه تا کوچه های خاطرات
بعد از کتاب ملت عشق و مردی به نام اُوِه دنیای سوفی رو شروع کرده بودم ولی چون دچار فشار های عصبی و روحی شدیدی شدم توی مطالعه اش وقفه افتاد.
ما بچه های ریاضی فیزیک تفریح و شادیمون سر کلاس های ادبیات بود شعر خوندن ها کتاب خوندن ها؛ خدایا دلم میخواد برگردم به اون روزا.
زندگی بی پول سخته ولی بی عشق سخت تره.
دیگه نمیخوام با کاش و شاید زندگی کنم 23 سالمه و دیگه نمیخوام خیانتی که 6 سال پیش به خودم کردم تکرار بشه.
حتی اگه در راه علاقه ام از گرسنگی بمیرم مرگ
تو بهار همهى فصلهاى من بودىتو بهارِ همهى دفترچههایى کهچیزى درشان ننوشتم.بگذار پاسخ دهمهمچنان که دوستانه مىگریم.هر چه بلور است به فصل پیش بسپاریم.بگذار تا با رنگهاى تنت دوست بدارمت:
تو را با رنگ گلهاى بِهبا رنگهاى بلوطتو را دوست خواهم داشت.
"بیژن الهی"
#همیشه_باش
دوباره بازگرد،به من،و به این آغوش همیشه منتظر آغوشت راباور نکن صبح رااگر چه خورشید بیدریغ است با تولمس کن اما برهنگی تنم راتنگ تر کن و تنگ تر کن بازهم حلقه دستانت رابیا،بازهم مهربانانه ببوسیم ادامه شب عاشقی را باور نکن صبح را!همچنان،این آغوش گرم را با لبانت تطهیر کن!من از تنهایی ها بی تو بودناز این روزهای سرد بی عاطفهمن از این خود بی تو» می ترسم!
برای ابددلگیرم از صبح های رفتن توبگذار سهمی بیشتر باشم از لمس تنتبگذار بسراید دس
صدای خسته ای که از ته حلقومی بغض زده بیرون میاید ارزش شنیدن ندارد
دلم میخواهد سکوووت کنمگلویم باردار کلماتی است که همچون جنین نارسی قبل از به دنیا آمدن سقط میشودمن به سکوت عادت کرده امنخواه سخن بگویم،
سکوت من شیشه ای شده است که اگر بشکند زخم های فراوانی به جا میگذارد
اینبار تو حرف بزن بگذار کلماتت را عصایی کنم و به آن تکیه دهم بگذار این روح خمیده ام دست در دست واژه هایت از جا بلند شود
من به سکووووت عادت کرده ام
اما تو حرف بزن
در حیرتم از خلقت آب، اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند . اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند .اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند .اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند .اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود .ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد .دل ما نیز بسان آب است، وقتی با خدا است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است
بگذار سرنوشت هر راهی که میخواهد برود. ما راهمان جداست. ما
نامه ی مادرشهیدمدافع حرم به سردار سلیمانی
سردار سلیمانی برگرد
این جماعت امنیت نمیخواهند ، آرامش زیر دلشان زده ، سردار از سوریه برگرد و مدافعان حرم را هم با خودت بیاور !!!
بگذار در کرمانشاه و همدان و تهران با آنها بجنگیم ، مگر کودک سوری گناه کرده که تاوان حفظ امنیت ایران را بدهد ، آنهم امنیت جاده چالوس _کرج ، که در روز شهادت امام صادق زدند و رقصیدند.
بگذار ناله کودکان ایرانی هم بلند شود ، مگر خون آنها رنگین تر از خون کودکان یمن است. سردار
تاریکی توهم فراموشیست، گنگی و گیجی قرصهای خوابآور. خاطرهای محو و کدر در سرگیجهها تکرار میشود. پس میزنیم، مست میکنیم، خاک میپاشیم تا از یاد ببریم اما تصویر نیمهای در پس ذهن نشسته و از خاطر نمیرود. قلم را روی کاغذ میلرزانیم اما کلمه نمیشود. میخواهیم بگوییمش و بیرون بریزیم اما از زبان الکن ما فقط داد و ضجههای لالوار بیرون میزند. نه فراموشش کردهایم، نه دیگر یادمان میآید که چیست. تاریکی ترس ندارد. بیقرار نباید بش
#همسفر_ابرها
خودت را رهابگذار بدود میان گیسوانت نسیمدره هافریاد اسم زیبای تو میان مخمل صخره هایندای جدا مانده از سالهای سبزه و گلخودت را رهافانوسی باش در رهگذار بیدریغ اردیبهشتپای بگذار بر این شهر خموشبگذر از بن بست تنهاییبخند و باز هم بخندکه از آستین تو باید خورشید را دید!
بی خیال هر آنچه می آید و می رودبازونت را بسپار به خیال یک درخت توتذهنت را پر از یاس های زرد شادشالت را بسپار به کبوتران قصهکنار یک صخره دمی آرام بگیربا خودت بردار،طعم
بگذار سربسته بماند معنی عشق
دلتنگ مشو
که دلت هم بیگانه شده
بگذار راز بماند رازی که هیچکس یادش نیست
حلول کند
به جانت
آهسته آهسته
،بماند
عشق نثار قلب نشده بود
بلکه،
قلب
و جان
نثارِ طبعش
شُده بود
دلتنگی ات
را جا گذاشته ام
در قلبی که
عشق در آن مزاحمِ
هیچکس نشود
من مانده ام
و تنی که ثانیه به ثانیه میلرزد
از
صِدای قلبی
که
درون
صندوق شش قُفلِ سینه،
پنهان ست
تو خوب مدارا میکنی
با قلبت
جوری که باور میکنم
من عشق را خیالاتی شده ام
دل
چیست!؟
این جلسه میخوایم یک عکسی رو به فتوشاپ اضافه بکنیم
برنامه فتوشاپ رو اجرا کنید
بعد از اجرا کردن برنامه از منوی فایل بر روی Open کلیک کنید.
بعدش کادری همانند کادر زیر براتون به نمایش درمیاد . با استفاده از اون کادر یک عکسی رو از فایلهاتون انتخاب کنید.
بعد از انتخاب فایل دلخواهتون روی Open کلیک کنید.
خواهید دید که یک پروژه جدید به اسم همون عکسی که انتخاب کردین براتون ساخته میشه و اون عکسه انتخابیتون هم به پروژه اضافه میشه.
الان میتونید هرگونه تغییرا
این جلسه میخوایم یک عکسی رو به فتوشاپ اضافه بکنیم
برنامه فتوشاپ رو اجرا کنید
بعد از اجرا کردن برنامه از منوی فایل بر روی Open کلیک کنید.
بعدش کادری همانند کادر زیر براتون به نمایش درمیاد . با استفاده از اون کادر یک عکسی رو از فایلهاتون انتخاب کنید.
بعد از انتخاب فایل دلخواهتون روی Open کلیک کنید.
خواهید دید که یک پروژه جدید به اسم همون عکسی که انتخاب کردین براتون ساخته میشه و اون عکسه انتخابیتون هم به پروژه اضافه میشه.
الان میتونید هرگونه تغییرا
راستی
من اوایل که اینجا اومده بودم
همه بهم میگفتن که نظرم بعد یه ماه عوض میشه
یعنی اگه میگم: جای من اینجا نیست، بعد یه ماه خواهم گفت وای من عاشق اینجام و اینجا مدینه فاضله هست
یا اگه میگم کانادا جای خوبیه، دو ماه بعد خواهم گفت وای کانادا جای بدیه چون به اصطلاح اون ماه عسل اولیه تموم میشه و آدم سختیاش شروع میشه.
هیچ کدومش اتفاق نیفتاد! هنوزم قبول دارم که هر جایی خوبی و بدی داره کانادا هم داره
ولی قصدم موندن در کانادا نیست :) و برای همینم هست که د
بهار جان.
بگذار تا نیامده ای.
تا در راه بین نیامدن و آمدن هستی.و صد البته که خواهی آمد!
بگذار یادآوری کنم که کوله خنده را یادت نرود.
اینجا آدم ها خانه ها را تکانده اند
خودشان راقلبشان را.مغزشان را دارند میتکاننند تا برای کوله های تو جا باز کنند.(:
قطار می رود و من .
قطار می رود
با رگ های کشیده ی بر زمین
با هزار چشم شیشه ای که نگاه می کند: آب را ، سبزی را ، جوانی را و پیری را.
زمان می گذرد
وعده ی ما هر جمعه که می رود ، چون زمان که می گذرد.
هر جمعه و قطار
هر جمعه و دوباره شنبه
و من
بر خط زمان پیر می شوم.
ریل های قطار مرا می شناسند
رفتن که رفتن باشد
ماندن چه حسرتی است
حسرتی بزرگ
بزرگی آن را دلی می داند که بداند
دانا پرنده ای است بر قاف زندگی
عا
دراز کشیده بودم گوشهای و آهسته گریه میکردم نیمه مست. نیمه هشیار. غمی بزرگ از آنچه قابل گفتن نیست، به خود پیچیده و سوگوارانه. نیمه تاریک، نیمه روشن. لپ تاپ روشن بود. کنارم نشست. رو کرد سمتِ سین و گفت نوا، مرکب خوانی را بیاورد. آورد. پِلِی شد. گفت که بذارَدَش روی دقیقهی هشت. گذاشت و خواند
"بگذار تا مقابلِ رویِ تو بگذریم
یده در شمایلِ خوبِ تو، بنگریم."
با عشق چرا در قفسم شاد نباشمبگذار در این مزرعه آزاد نباشم
بگذار زمستان بوزد از نفس مناندازهی یک باغچه آباد نباشم
بگذار نخوانند مرا مردم این شهرشعری که به هر قافیه تن داد نباشم
مانند گلی گوشهی این باغ بپوسمچون قاصدکی منتظر باد نباشم
ای خاک مرا خوار کن ای برگ بپوشانتا اینهمه در معرض بیداد نباشم
من در قفس پاک تو زندانیام ای عشقبگذار که آلوده و آزاد نباشم
دانلود رمان بگذار پناهت باشم با فرمت پی دی اف
| دانلود رمان بگذار پناهت باشم |
دانلود رمان با لینک مستقیم رایگان و فرمت های pdf,apk,epub,jar برای موبایل و کامپیوتر
♦| نام رمان : بگذار پناهت باشم
♦| نویسنده : f.s
♦| موضوع : عاشقانه / اجتماعی
♦| فرمت : پی دی اف
♦| تعداد صفحات : ۱۰۰
♦| خلاصه داستان رمان :
دانلود رمان بگذار پناهت باشم (رمان ازدواج اجباری) دختری به اسم الینا که متولد لندن هستش توی یک موسسه تدریس موسیقی میکنه و پسر عمش نامزدشه. بعد از م
باز می خواهم از تو بگویم و این تکرار کلمات نیست، عطش عشق هست که می تراود و از درونم می جوشد. نمی دانم، نشمرده ام، نخواهم شمرد. چند بار گفته ام؟ چند بار خواهم گفت؟ که دوستت دارم. بگذار حتی بچه گانه باشد اما بگویم: دوستت دارم. بگذار عادی باشد نه شاعرانه اما بگویم: دوستت دارم. جز خدا چه کسی می داند، بعد از مرگم نگویم؟ دوستت دارم.باران می باربد و من در انتظارم تا اذان بگویند. آنگاه جا نمازم را بر می دارم و به حیاط پشتی می روم و در زیر درخت نارنج با گنجش
خب دوستان و رفیقان،
امشب و شاید هم روزهای اینده
براتون یه خاطره واقعی از دوران مدرسه خودم تعریف خواهم کرد.
و اونجا درک خواهید کرد که چرا یه سری اخلاقها در من هست،
مثلا خجالتی هستم، مخصوصا وقتی یکی رو میشناسم، ولی خوب نمیشناسم، یعنی اولش که منو میبینین میگین واو این چه اجتماعی هست! ولی اون مال لحظه های اوله.
یا تا مدتها قوز میکردم و حتی الان هم این رو دارم، خفیف تر، ولی دارم،
یا برام بجه اوردن یه تابوی وحشتناک شده. الانم حس میکنم بچه اورد
ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم . ساعت هفت و بیست دقیقه صبح از آزمایشگاه بر میگردیم. با یک دنیا امید و نشاط مطمئنم که هستی. اصلا به نبودنت فکر نکرده ام. اصلا چگونه میتوانستم به نبودنت فکر کنم وقتی هر روز این چهارده روز را با تو حرف زده ام. خودم را نشانت دادم که چگونه در تک تک سلول هایم جا گرفته ای. منت سرم بگذار و بمان مهربانم. بگذار طعم شیرین این روزها با من بماند. بگذار کنارت بمانم. من حرف های زیادی دارم که هنوز برایت نگفته ام قص
_
_ یکصندلیبگذاروسطپاییزلعنتی
_ بنشیننظارهگرباشبراینآسمانکریه
_ بگذاربهجایِتوآسمانبباردبراینزمین
_ فقطبنشینوببینودقکنوبمیر (!) _
.
.
.
✍
@pourkariman
• رضا پورکریمان
• پاییز ۹۷
دیدگاه های مختلفی درباره حرفه ترجمه وجود دارد. برخی محققان بر این باورند که اگرچه ترجمه دومین حرفه قدیمی دنیاست اما به تازگی به صورت یک رشته دانشگاهی در آمده است. مطالعات اندکی به بررسی ترجمه به عنوان یک حرفه پرداخته اند. با وجود این که صنعت ترجمه از سال ها قبل در کشورهای توسعه یافته آغاز شده است و در حال حاضر با استفاده از جدیدترین فناوری ها به یکی از پردرآمدترین صنعت ها در دنیا تبدیل شده است متاسفانه در ایران وضعیت به این گونه نیست.
همچون س
درباره این سایت